آموزش فلسفه
جلد دوم

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۱ -


جلد دوم استاد محمد تقى مصباح يزدى

بخش چهارم - علت و معلول

درس سى و يكم - علت و معلول

شامل: مقدمه مفهوم علت و معلول شامل كيفيت آشنايى ذهن با اين مفاهيم تقسيمات علت

مقدمه

با پذيرفتن كثرت در موجودات اين سؤال پيش مى‏آيد كه آيا موجودات مختلف ارتباطى با يكديگر دارند يا نه و آيا وجود برخى از آنها متوقف بر وجود بعضى ديگر هست‏يا نه و اگر هست چند نوع وابستگى وجودى داريم و احكام و ويژگيهاى هر كدام چيست .

اما اگر كسى كثرت حقيقى موجودات را نپذيرفت چنانكه ظاهر كلام صوفيه همين است ديگر جايى براى بحث درباره ارتباط وجودى ميان موجودات متعدد باقى نمى‏ماند چنانكه بحث در باره ساير تقسيمات وجود و موجود هم موردى نخواهد داشت .

در مبحث‏سابق اشاره كرديم كه اثبات تشكيك خاصى در وجود متوقف بر اصولى است كه بايد در مبحث علت و معلول ثابت‏شود اينك وقت آن فرا رسيده كه به مسائل مربوط به علت و معلول بپردازيم و اصول نامبرده را نيز ثابت كنيم ولى قبل از پرداختن به اين مطالب بايد توضيحى پيرامون مفهوم علت و معلول و كيفيت آشنايى ذهن با آنها بدهيم

مفهوم علت و معلول

واژه علت در اصطلاح فلاسفه به دو صورت عام و خاص بكار مى‏رود مفهوم عام علت عبارت است از موجودى كه تحقق موجود ديگرى متوقف بر آن است هر چند براى تحقق آن كافى نباشد و مفهوم خاص آن عبارت است از موجودى كه براى تحقق موجود ديگرى كفايت مى‏كند .

به عبارت ديگر اصطلاح عام علت عبارت است از موجودى كه تحقق يافتن موجود ديگرى بدون آن محال است و اصطلاح خاص آن عبارت است از موجودى كه با وجود آن تحقق موجود ديگرى ضرورت پيدا مى‏كند .

چنانكه ملاحظه مى‏شود اصطلاح اول اعم از اصطلاح دوم است زيرا شامل شروط و معدات و ساير علل ناقصه هم مى‏شود بخلاف اصطلاح دوم و توضيح علت تامه و ناقصه و ساير اقسام لت‏خواهد آمد .

نكته‏اى را كه بايد خاطر نشان كنيم اين است كه موجود وابسته معلول تنها از همان جهت وابستگى و نسبت به موجودى كه وابسته به آن است معلول ناميده مى‏شود نه از جهت ديگر و نه نسبت به موجود ديگر همچنين علت از همان جهتى كه موجود ديگرى وابسته به آن است و نسبت به همان موجود علت ناميده مى‏شود نه از هر جهت و نسبت به هر موجودى .

مثلا حرارت از آن جهت كه وابسته به آتش است و نسبت به علت‏خودش معلول است نه از جهت ديگر و آتش از آن جهت كه منشا پيدايش حرارت مى‏شود و نسبت به همان حرارت ناشى از آن علت است نه از جهت ديگر بنابر اين منافاتى ندارد كه يك موجود معين نسبت به يك چيز علت و نسبت به چيز ديگرى معلول باشد و حتى منافاتى ندارد كه حرارتى كه معلول آتش خاصى است علت براى پيدايش آتش ديگرى بشود چنانكه منافاتى ندارد كه يك موجود علاوه بر حيثيت عليت‏يا حيثيت معلوليت داراى حيثيتهاى ديگرى باشد كه با مفاهيم ديگرى بيان مى‏شوند مثلا آتش علاوه بر حيثيت عليت داراى حيثيتهاى ديگرى است كه مفاهيم جوهر جسم تغيير پذير و ... از آنها حكايت مى‏كنند و هيچكدام از آنها عين حيثيت عليت آن نيست

كيفيت آشنايى ذهن با اين مفاهيم

با توضيحى كه در باره مفهوم علت و معلول داده شد روشن گرديد كه اين مفاهيم از قبيل مفاهيم ماهوى و معقولات اولى نيستند و چنان نيست كه در خارج موجودى داشته باشيم كه ماهيت آن عليت‏يا معلوليت باشد همچنين مفاهيم مزبور از قبيل معقولات ثانيه منطقى نيز نيستند زيرا صفت براى موجودات عينى واقع مى‏شوند و به اصطلاح اتصافشان خارجى است پس اين مفاهيم از قبيل معقولات ثانيه فلسفى هستند و بهترين شاهدش اين است كه براى انتزاع آنها بايد دو موجود را با يكديگر مقايسه كرد و حيثيت وابستگى يكى از آنها را به ديگرى در نظر گرفت و تا اين ملاحظه انجام نگيرد اين مفهومها انتزاع نمى‏شوند چنانكه اگر كسى هزاران بار آتش را ببيند ولى آن را با حرارت ناشى از آن مقايسه نكند و رابطه آنها را با يكديگر در نظر نگيرد نمى‏تواند مفهوم علت را به آتش و مفهوم معلول را به حرارت نسبت دهد .

اكنون اين سؤال مطرح مى‏شود كه اساسا ذهن ما از كجا با اين مفاهيم آشنا شده و به وجود چنين رابطه‏اى بين موجودات پى برده است .

بسيارى از فلاسفه غربى پنداشته‏اند كه مفهوم علت و معلول از ملاحظه تقارن يا تعاقب دو پديده بطور منظم بدست مى‏آيد يعنى هنگامى كه مى‏بينيم آتش و حرارت پيوسته با يكديگر يا پى در پى تحقق مى‏يابند مفهوم علت و معلول را از آنها انتزاع مى‏كنيم و در حقيقت محتواى اين دو مفهوم چيزى بيش از همزمانى يا پى در پى آمدن منظم دو پديده نيست .

ولى اين پندار نادرستى است زيرا در بسيارى از موارد دو پديده منظما با هم يا پى در پى تحقق مى‏يابند در حالى كه هيچكدام از آنها را نمى‏توان علت ديگرى بحساب آورد چنانكه نور و حرارت در لامپ برق هميشه با هم پديد مى‏آيند و روز و شب همواره پى در پى بوجود مى‏آيند ولى هيچكدام از آنها علت پيدايش ديگرى نيست . (1)

ممكن است گفته شود هنگامى كه پديده‏اى را مورد آزمايشهاى مكرر قرار مى‏دهيم و مى‏بينيم كه بدون موجود ديگرى تحقق نمى‏يابد در اين صورت مفهوم علت و معلول را از آنها انتزاع مى‏كنيم .

ولى مى‏دانيم كه آزمايشگران پيش از اقدام به انجام آزمايش معتقدند كه ميان پديده‏ها رابطه عليت برقرار است و هدفشان از آزمايش اين است كه علتها و معلولهاى خاص را بشناسند و بفهمند چه چيزى علت پيدايش چه پديده‏اى است پس سؤال به اين صورت مطرح مى‏شود كه ايشان قبل از انجام دادن آزمايش از كجا به مفهوم علت و معلول پى برده‏اند و از كجا دانسته‏اند كه در ميان موجودات چنين رابطه‏اى وجود دارد تا بر اساس آن در صدد كشف روابط خاص على و معلولى برآيند .

بنظر مى‏رسد كه انسان نخستين بار اين رابطه را در درون خود و با علم حضورى مى‏يابد و مثلا ملاحظه مى‏كند كه فعاليتهاى روانى و تصميم گيريها و تصرفاتى كه در مفاهيم و صورتهاى ذهنى مى‏كند كارهايى است كه از خودش سر مى‏زند و وجود آنها وابسته به وجود خودش مى‏باشد در حالى كه وجود خودش وابسته به آنها نيست و با اين ملاحظه است كه مفهوم علت و معلول را انتزاع مى‏كند و سپس آنها را به ساير موجودات تعميم مى‏دهد

تقسيمات علت

وابستگى موجودى به موجود ديگر بصورتهاى مختلفى تصور مى‏شود مثلا پيدايش صندلى از يك سوى وابسته به چوبى است كه از آن ساخته مى‏شود و از سوى ديگر به نجارى كه آن را مى‏سازد و از جهتى به دانش و هنرى كه نجار دارد و نيز به انگيزه‏اى كه بايد براى ساختن آن داشته باشد و متقابلا براى علت هم اقسامى را مى‏توان در نظر گرفت و چون احكام همه علتها يكسان نيست لازم است پيش از پرداختن به بيان قوانين عليت و احكام علت و معلول اقسام علت و اصطلاحات آنها را يادآور شويم تا هنگام بررسى مسائل مربوطه دچار خلط و اشتباه نشويم .

براى علت بمعناى عامش يعنى هر موجودى كه موجود ديگرى به نحوى وابسته به آن است تقسيماتى را مى‏توان در نظر گرفت كه مهمترين آنها از اين قرار است علت تامه و ناقصه علت‏يا بگونه‏اى است كه براى تحقق معلول كفايت مى‏كند و وجود معلول متوقف بر چيز ديگرى جز آن نيست و بعبارت ديگر با فرض وجود آن وجود معلول ضرورى است و در اين صورت آن را علت تامه مى‏نامند و يا بگونه‏اى است كه هر چند معلول بدون آن تحقق نمى‏يابد ولى خود آن هم به تنهايى براى وجود معلول كفايت نمى‏كند و بايد يك يا چند چيز ديگر را بر آن افزود تا وجود معلول ضرورت يابد و در اين صورت آن را علت ناقصه مى‏گويند .

بسيط و مركب از نظر ديگر مى‏توان علت را به بسيط و مركب تقسيم كرد علت بسيط مانند مجرد تام خداى متعال و جوهرهاى عقلانى كه بايد در جاى خودش اثبات شود و علت مركب مانند علتهاى مادى كه داراى اجزاء مختلفى مى‏باشند .

علت بى‏واسطه و با واسطه از نظر ديگر مى‏توان علت را به بى‏واسطه و با واسطه تقسيم كرد مثلا تاثير انسان را در حركت دست‏خودش مى‏توان بى‏واسطه دانست و تاثير او را در حركت قلمى كه بدست دارد با يك واسطه و در نوشته‏اى كه مى‏نويسد با دو واسطه و بر معنايى كه در ذهن خواننده پديد مى‏آيد با چند واسطه شمرد .

علت انحصارى و جانشين پذير گاهى علت پيدايش يك معلول موجود معينى است و معلول مفروض جز از همان علت‏خاص بوجود نمى‏آيد و در اين صورت علت مزبور را علت منحصره مى‏خوانند و گاهى معلولى از چند چيز على البدل بوجود مى‏آيد و وجود يكى از آنها براى پيدايش آن ضرورت دارد چنانكه حرارت گاهى در اثر جريان الكتريكى در سيم برق و گاهى در اثر حركت و گاهى هم در اثر فعل و انفعالات شيميايى پديد مى‏آيد و در اين صورت علت را جانشين پذير مى‏نامند .

علت داخلى و خارجى علت گاهى بگونه‏اى است كه با معلول متحد مى‏شود و در ضمن وجود آن باقى مى‏ماند مانند عناصرى كه در ضمن وجود گياه يا حيوان باقى مى‏ماند در اين صورت آن را علت داخلى مى‏نامند و گاهى وجود آن خارج از وجود معلول خواهد بود مانند وجود صنعتگر كه خارج از وجود مصنوعش مى‏باشد و در اين صورت آن را علت‏خارجى مى‏گويند .

علت‏حقيقى و اعدادى علت گاهى به موجودى اطلاق مى‏شود كه وجود معلول وابستگى حقيقى به آن دارد بگونه‏اى كه جدايى معلول از آن محال است مانند عليت نفس براى اراده و صورتهاى ذهنى كه نمى‏توانند جداى از نفس تحقق يابند و يا باقى بمانند و در اين صورت آن را علت‏حقيقى مى‏نامند و گاهى به موجودى اطلاق مى‏شود كه در فراهم آوردن زمينه پيدايش معلول مؤثر است ولى وجود معلول وابستگى حقيقى و جدايى ناپذير به آن ندارد مانند پدر نسبت به فرزند و در اين صورت آن را علت اعدادى و يا معد مى‏خوانند .

مقتضى و شرط گاهى پيدايش معلول از علت متوقف بر وجود حالت و كيفيت‏خاصى است در اين صورت ذات علت را مقتضى يا سبب و حالت و كيفيت لازم را شرط مى‏نامند .

نيز گاهى شرط را بر چيزى كه موجب پيدايش حالت مزبور مى‏شود اطلاق مى‏كنند چنانكه نبودن مانع از تاثير را شرط عدمى مى‏خوانند .

شروط نيز به دو دسته تقسيم مى‏شوند يكى شرط فاعليت فاعل يعنى چيزى كه بدون آن فاعل نمى‏تواند كار خود را انجام دهد و در واقع مكمل فاعليت او است مانند تاثير علم در افعال اختيارى انسان و ديگرى شرط قابليت قابل يعنى چيزى كه بايد در ماده تحقق يابد تا قابل دريافت كمال جديدى از فاعل شود چنانكه جنين بايد واجد شرايط خاصى شود تا روح در آن دميده گردد .

علت مادى و صورى و فاعلى و غائى تقسيم معروف ديگرى براى علت هست كه آن را بر اساس استقراء به چهار قسم تقسيم مى‏كنند يكى علت مادى يا عنصرى كه زمينه پيدايش معلول است و در ضمن آن باقى مى‏ماند مانند عناصر تشكيل دهنده گياه دوم علت صورى كه عبارت است از صورت و فعليتى كه در ماده پديد مى‏آيد و منشا آثار جديدى در آن مى‏گردد مانند صورت نباتى و اين دو قسم از اقسام علل داخلى هستند و مجموعا وجود معلول را تشكيل مى‏دهند .

قسم سوم علت فاعلى است كه معلول از آن پديد مى‏آيد مانند كسى كه صورت را در ماده ايجاد مى‏كند و چهارم علت غائى است كه انگيزه فاعل براى انجام دادن كار مى‏باشد مانند هدفى كه انسان براى افعال اختيارى خودش در نظر مى‏گيرد و براى رسيدن به آن كارهايش را انجام مى‏دهد و اين دو قسم اخير از اقسام علل خارجى بشمار مى‏روند .

بديهى است كه علت مادى و علت صورى مخصوص معلولهاى مادى مركب از ماده و صورت است و اساسا اطلاق علت بر آنها خالى از مسامحه نيست .

لازم به تذكر است كه علت فاعلى دو اصطلاح دارد يكى فاعل طبيعى كه در طبيعيات بنام علت فاعلى شناخته مى‏شود و منظور از آن منشا حركت و دگرگونيهاى اجسام است و ديگرى فاعل الهى كه در الهيات مورد بحث واقع مى‏شود و منظور از آن موجودى است كه معلول را به وجود مى‏آورد و به آن هستى مى‏بخشد و مصداق آن فقط در ميان مجردات يافت مى‏شود زيرا عوامل طبيعى فقط منشا حركات و دگرگونيهايى در اشياء مى‏شوند و هيچ موجود طبيعى نيست كه موجود ديگرى را از نيستى به هستى بياورد .

در ميان فاعلهاى الهى و ايجاد كننده فاعلى كه خودش نياز به ايجاد كننده نداشته باشد بنام فاعل حق اختصاص مى‏يابد و مصداق آن منحصر به ذات مقدس الهى مى‏باشد .

نكته‏اى را كه بايد در پايان اين درس خاطر نشان كنيم اين است كه همه تقسيمات علت به استثناء تقسيم اخير تقسيمى عقلى و داير بين نفى و اثبات است و همه آنها بصورت قضيه منفصله حقيقيه بيان مى‏شود و اما مقتضى و شرط در واقع دو قسم خاص از علت ناقصه مى‏باشند و نبايد آنها را بعنوان تقسيم مستقلى تلقى كرد

خلاصه

1- موجودى كه وابسته به موجود ديگرى است و بدون آن تحقق نمى‏يابد معلول و طرف وابستگى آن علت ناميده مى‏شود .

2- علت اصطلاح اخصى دارد و آن عبارت است از موجودى كه براى تحقق موجود ديگرى كافى باشد و وجود معلول بواسطه آن ضرورت پيدا كند .

3- علت و معلول دو عنوان متضايف هستند كه در رابطه خاص و نسبت به طرف اضافه خودشان صدق مى‏كنند و چيزى كه علت براى چيز ديگرى است مى‏تواند در رابطه ديگر و نسبت به موجود سومى معلول باشد چنانكه شخص واحدى نسبت به يك فرد پدر و نسبت به فرد ديگرى فرزند است .

4- مفهوم علت و معلول از معقولات ثانيه فلسفى است و چنان نيست كه ماهيت موجودى عليت‏يا معلوليت باشد .

5- بعضى از فلاسفه غربى پنداشته‏اند كه مفهوم علت و معلول از ملاحظه تقارن يا تعاقب منظم دو پديده انتزاع مى‏شود و اساسا محتواى آنها چيزى بيش از تقارن و تعاقب منظم نيست .

6- براى ابطال اين پندار همين بس كه بسيارى از پديده‏ها همواره با هم يا پى در پى بوجود مى‏آيند در حالى كه هيچكدام علت براى ديگرى نيستند .

7- ممكن است منشا انتزاع اين دو مفهوم را تجاربى بدانند كه وابستگى پديده‏اى را به پديده ديگر اثبات مى‏كنند .

8- ولى اين وجه هم صحيح نيست زيرا علاوه بر اينكه تجارب حسى چيزى را بيش از تقارن يا تعاقب دو پديده ثابت نمى‏كنند تجربه كنندگان هم قبل از اقدام به آزمايش از وجود اصل اين رابطه آگاه هستند و تجارب علمى را براى تشخيص مصاديق علت و معلول انجام مى‏دهند .

9- انسان نخستين بار مصداق علت و معلول را در درون خودش با علم حضورى مى‏يابد و از مقايسه آنها با يكديگر مفهوم علت و معلول را انتزاع مى‏كند و سپس آنها را به ساير موجودات تعميم مى‏دهد .

10- اگر علت براى وجود معلول كافى باشد آن را علت تامه و در غير اين صورت آن را علت ناقصه مى‏نامند .

11- اگر علت داراى اجزائى باشد مركب و در غير اين صورت بسيط خواهد بود .

12- اگر علت مستقيما در پيدايش معلول مؤثر باشد بى‏واسطه و در غير اين صورت با واسطه خواهد بود .

13- علتهايى كه مى‏توانند على البدل در پيدايش معلول مؤثر باشند جانشين پذير و در غير اين صورت انحصارى ناميده مى‏شوند .

14- علتى كه جزء معلول باشد داخلى و گر نه خارجى مى‏باشد .

15- علتى كه بايد همواره با معلول باشد علت‏حقيقى و علت قابل انفكاك علت اعدادى يا معد ناميده مى‏شود .

16- اگر موجودى تنها در حالت و وضعيت‏خاصى بتواند مؤثر واقع شود آن را مقتضى يا سبب و حالت مزبور را شرط مى‏خوانند و گاهى واژه شرط بر چيزى كه موجب پيدايش وضعيت لازم مى‏شود نيز اطلاق مى‏گردد همچنين نبودن مانع از تاثير را شرط عدمى مى‏نامند .

17- اگر وضعيت لازم بايد در فاعل بوجود بيايد آن را شرط فاعليت فاعل مى‏گويند و اگر بايد در ماده مورد تاثير پديد آيد آن را شرط قابليت قابل مى‏خوانند .

18- علت مادى و علت صورى همان ماده و صورت در مركبات جسمانى هستند كه وقتى نسبت به مجموع سنجيده شوند نام علت بر آنها اطلاق مى‏شود به اين لحاظ كه هر يك از آنها در پيدايش كل مؤثر است .

19- علت فاعلى همان منشا پيدايش معلول است و منظور از آن در طبيعيات منشا حركت و دگرگونى اجسام و در الهيات منشا وجود مى‏باشد و فاعلى كه وجودش نيازمند به فاعل ديگرى نباشد فاعل حق ناميده مى‏شود .

20- علت غائى همان هدف و انگيزه‏اى است كه فاعل را وادار به انجام دادن كار مى‏كند


پى‏نوشتها:

1- در اين باره توضيح بيشترى در درس سى و پنجم خواهد آمد .