درس بيست و ششم - مقدمه اصالت وجود
شامل: نگاهى به تاريخچه مسئله توضيح واژهها توضيح محل نزاع فايده اين بحث
نگاهى به تاريخچه مسئله
همانگونه كه قبلا اشاره شد پيش از فارابى تقريبا همه مباحث فلسفى بر محور
ماهيت دور مىزد و دست كم به صورت ناخودآگاه مبتنى بر اصالت ماهيت مىشد و در
سخنانى كه از فلاسفه يونان نقل شده نشانه روشنى بر گرايش به اصالت وجود به چشم
نمىخورد ولى در ميان فلاسفه اسلامى مانند فارابى ابن سينا بهمنيار و ميرداماد
چنين گرايشى مشاهده مىشود بلكه تصريحاتى نيز يافت مىگردد .
از سوى ديگر شيخ اشراق كه عنايتخاصى به بازشناسى اعتبارات عقلى مبذول
مىداشت در برابر گرايش اصالت وجودى نيز موضع مىگرفت و مىكوشيد با اثبات
اعتبارى بودن مفهوم وجود آن گرايش را ابطال كند هر چند در سخنان خود او نيز
مطالبى يافت مىشود كه با اصالت وجود سازگار است و با قول به اصالت ماهيت توجيه
صحيحى ندارد .
به هر حال صدرالمتالهين نخستين كسى بود كه اين موضوع را در صدر مباحث هستى
شناسى مطرح ساخت و آنرا پايهاى براى حل ديگر مسائل قرار داد 294 وى مىگويد من
خودم نخست قائل به اصالت ماهيت بودم و سخت از آن دفاع مىكردم تا اينكه به
توفيق الهى به حقيقت امر پى بردم (1) .
او قول به اصالت وجود را به مشائين و قول به اصالت ماهيت را به اشراقيين
نسبت مىدهد ولى با توجه به اينكه موضوع اصالت وجود قبلا به صورت مسئله مستقلى
مطرح نبوده و مفهوم آن كاملا بيان نشده بوده است به آسانى نمىتوان فلاسفه را
نسبت به آن بطور مشخص و قطعى دستهبندى كرد و مثلا قول به اصالت وجود را از
ويژگيهاى مكتب مشائى و قول به اصالت ماهيت را از خصايص مكتب اشراقى به شمار
آورد و به فرض اينكه اين گروهبندى هم صحيح باشد نبايد فراموش كرد كه اصالت
وجود از طرف اتباع مشائين هم به گونهاى مطرح نشده كه جايگاه راستين خود را در
مسائل فلسفى بيابد و تاثير آن در حل ديگر مسائل روشن گردد بلكه ايشان هم غالبا
مسائل را به صورتى طرح و تبيين كردهاند كه با اصالت اهيتسازگارتر است
توضيح واژهها
براى اينكه مفهوم اين مسئله درست روشن شود و محل نزاع كاملا مشخص گردد لازم
است نخست توضيحى پيرامون واژههايى كه در عنوان مسئله به كار مىرود بدهيم و
بعد مفاد عنوان و محل نزاع را دقيقا تعيين كنيم .
اين مسئله معمولا به اين صورت عنوان مىشود كه آيا وجود اصيل است و ماهيت
اعتبارى يا اينكه ماهيت اصيل است و وجود اعتبارى ولى خود صدرالمتالهين آن را به
اين صورت عنوان كرده است كه وجود داراى حقيقت عينى است و مفاد تلويحى آن به
قرينه مقام اين است كه ماهيت داراى حقيقت عينى نيست بنا بر اين واژههاى محورى
اين مسئله عبارتند از وجود ماهيت اصالت اعتبار حقيقت .
اما واژه وجود را قبلا توضيح داديم كه گاهى به صورت مصدر بودن به كار مىرود
زمانى به صورت اسم مصدر هستى و گاهى هم در اصطلاح منطقيين به معناى حرفى است
استعمال مىشود .
روشن است كه در اين بحث فلسفى معناى حرفى آن منظور نيست همچنين معناى مصدرى
كه متضمن نسبت به فاعل و مفعول است نيز اراده نمىشود معناى اسم مصدرى هم با
قيد دلالت بر حدث نمىتواند اراده شود مگر اينكه آن را از قيد مزبور تجريد كنيم
به گونهاى كه قابل حمل بر واقعيات عينى و از جمله ذات مقدس الهى باشد .
اما واژه ماهيت كه مصدر جعلى از ما هو چيست مىباشد در اصطلاح فلاسفه به
صورت اسم مصدر چيستى به كار مىرود ولى با همان شرط تجريد از معناى حدث تا
اينكه قابل حمل بر ذات باشد .
اين واژه در فلسفه به دو صورت استعمال مىشود كه يكى از آنها اعم از ديگرى
است اصطلاح خاص آن را به اين صورت تعريف مىكنند ما يقال فى جواب ما هو يعنى
مفهومى كه در پاسخ از سؤال درباره چيستى شيئى گفته مىشود و طبعا در مورد
موجوداتى به كار مىرود كه قابل شناخت ذهنى باشند و به اصطلاح داراى حدود وجودى
خاصى باشند كه به صورت معقولات اولى مفاهيم ماهوى در ذهن منعكس گردند و از اين
روى در مورد خداى متعال گفته مىشود كه ماهيت ندارد لا ماهيه لواجب الوجود
چنانكه قائلين به اصالت وجود درباره حقيقت عينى وجود نيز مىگويند كه خود وجود
ماهيت ندارد و گاهى به اين شكل تعبير مىكنند كه صورت عقلانى ندارد .
اما اصطلاح اعم آن را به اين صورت تعريف مىكنند ما به الشيىء هو هو و آنرا
شامل حقيقت عينى وجود و شامل ذات مقدس الهى نيز مىدانند و طبق اين اصطلاح است
كه در مورد خداى متعال مىگويند الحق ماهيه انيته يعنى ماهيتخدا همان هستى او
است .
در اين مبحث منظور از واژه ماهيت همان اصطلاح اول است ولى نه مفهوم خود اين
كلمه يا ماهيت به حمل اولى بلكه بحث درباره مصاديق اين مفهوم يعنى ماهيت به حمل
شايع مانند انسان است زيرا قائلين به اصالت ماهيت هم اعتراف دارند كه خود اين
مفهوم مفهومى است اعتبارى (2) . و به تعبير ديگر بحث در باره مفاهيم
ماهوى است نه مفهوم ماهيت .
اما واژه اصالت كه در لغت به معناى ريشهاى بودن در مقابل فرعيت به معناى
شاخهاى بودن به كار مىرود در اين مبحث در مقابل اعتبارى به معناى خاصى
استعمال مىشود و مفهوم دقيق آنها تواما روشن مىگردد .
در درس پانزدهم چند معناى اصطلاحى براى واژه اعتبارى ذكر شد كه بر طبق بعضى
از آنها حتى مفهوم وجود هم مفهومى اعتبارى خواهد بود ولى منظور از اعتبار در
اين مبحث در مقابل اصيل معناى ديگرى است و اعتبارى بودن مفهوم وجود طبق اصطلاح
قبلى هيچ منافاتى با قول به اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهيت به معناى منظور در
اين مبحث ندارد .
منظور از دو مفهوم متقابل اصيل و اعتبارى در اينجا اين است كه كداميك از دو
مفهوم ماهوى و مفهوم وجود ذاتا و بدون هيچ واسطه دقيق فلسفى از واقعيت عينى
حكايت مىكند يعنى بعد از قبول اينكه واقعيت عينى در ذهن به صورت هليه بسيطه
منعكس مىشود كه موضوع آن يك مفهوم ماهوى و محمول آن مفهوم وجود است كه با حمل
اشتقاق و به صورت مفهوم موجود بر آن حمل مىشود و طبعا هر يك از آنها به شكلى
قابل حمل بر واقعيت عينى خواهد بود و مىتوان گفت مثلا اين شخص خارجى انسان است
چنانكه مىتوان گفت اين شخص موجود است و هيچكدام از آنها از نظر عرفى و ادبى
مجازى نيست در عين حال از ديدگاه دقيق فلسفى اين سؤال طرح مىشود كه با توجه به
وحدت و بساطت واقعيت عينى و با توجه به اينكه تعدد اين مفاهيم و حيثيات مخصوص
به ظرف ذهن است آيا بايد واقعيت عينى را همان حيثيت ماهوى دانست كه مفهوم وجود
با عنايتخاص عقلى و با وساطت مفهوم ماهوى بر آن حمل مىشود و از اين روى جنبه
فرعى و ثانوى دارد يا اينكه واقعيت عينى همان حيثيتى است كه با مفهوم وجود از
آن حكايت مىشود و مفهوم ماهوى تنها انعكاسى ذهنى از حدود و قالب واقعيت و وجود
عينى است كه با عنايت دقيقى خود آن محسوب مىشود و در واقع مفهوم ماهوى است كه
جنبه فرعى و ثانوى دارد .
در برابر اين سؤال اگر شق اول را پذيرفتيم و واقعيت عينى را مصداق ذاتى و
بىواسطه ماهيت دانستيم قائل به اصالت ماهيت و اعتبارى بودن وجود شدهايم و اگر
شق دوم را پذيرفتيم و واقعيت عينى را مصداق بالذات و بىواسطه مفهوم وجود
دانستيم و مفهوم ماهوى را قالبى ذهنى براى حدود واقعيتهاى محدود شمرديم قائل به
اصالت وجود و اعتبارى بودن اهيتشدهايم .
و اما واژه حقيقت كه در كلام صدرالمتالهين در عنوان اين مسئله به كار رفته
بود نيز داراى اصطلاحات متعددى است از اين قرار:
1- حقيقت به معناى استعمال لفظ در معنايى كه براى آن وضع شده در مقابل مجاز
كه استعمال آن در معنايى ديگرى است كه نوعى مناسب با معناى حقيقى داشته باشد
مثلا استعمال شير به معناى حيوان درنده معروف حقيقت و به معناى انسان نيرومند
مجاز است .
2- حقيقت به معناى شناخت مطابق با واقع چنانكه در مبحثشناختشناسى گذشت .
3- حقيقت به معناى ماهيت چنانكه گفته مىشود دو فرد انسان متفق الحقيقه
هستند .
4- حقيقت به معناى واقعيت عينى .
5- حقيقت به معناى وجود مستقل مطلق كه منحصر به خداى متعال است و در اصطلاح
عرفاء به كار مىرود و در برابر آن وجود مخلوقات را مجازى مىنامند .
6- حقيقت به معناى كنه و باطن چنانكه گفته مىشود حقيقت ذات الهى قابل درك
عقلى نيست .
روشن است كه منظور از حقيقت در اينجا همان اصطلاح چهارم است
توضيح محل نزاع
شكى نيست كه هر موجودى كه داراى مفهوم ماهوى باشد مفهوم مربوط بر آن حمل
مىشود چنانكه مفهوم انسان بر اشخاص خارجى قابل حمل است همچنين شكى نيست كه
مفهوم وجود به صورت حمل اشتقاق بر هر موجود خارجى حمل مىگردد و حتى در مورد
خداى متعال هم كه ماهيت ندارد مىتوان گفت موجود است و به عبارت ديگر از ديدگاه
عقلى هر موجود ممكن الوجودى داراى دو حيثيت استيكى حيثيت ماهيت و ديگرى حيثيت
وجود چنانكه فلاسفه گفتهاند كل ممكن زوج تركيبى مركب من ماهيه و وجود و اين
همان مطلبى است كه بارها اشاره كردهايم كه انعكاس واقعيتهاى خارجى در ذهن به
صورت قضيهاى است كه معمولا يعنى در امور ذى ماهيت از يك مفهوم ماهوى و مفهوم
وجود تشكيل مىيابد .
در چنين مواردى اگر فرض شود كه در ازاى هر يك از اين دو مفهوم يك حيثيت عينى
و خارجى وجود دارد يعنى مفهوم ماهوى از يك حيثيت عينى و مفهوم وجود از حيثيت
عينى ديگرى حكايت مىكند كه در خارج با يكديگر تركيب شدهاند و به ديگر سخن
تركيب موجود از وجود و ماهيت تركيبى خارجى و عينى است معناى اين فرض آن است كه
هم ماهيت اصيل است و هم وجود .
ولى اين فرض صحيحى نيست زيرا اگر هر موجودى داراى دو حيثيت عينى باشد هر يك
از آنها به صورت قضيه ديگرى در ذهن منعكس مىشود كه مشتمل بر دو مفهوم است و
بايد در ازاء هر يك از آنها حيثيت عينى ديگرى را فرض كرد و اين جريان تا
بىنهايت ادامه مىيابد و لازمهاش اين است كه هر موجود بسيطى مركب از
بىنهايتحيثيتهاى عينى و خارجى باشد .
و اين همان مطلبى است كه فلاسفه گفتهاند كه تغاير وجود و ماهيت تغايرى ذهنى
است: ان الوجود عارض المهيه تصورا و اتحدا هويه
يعنى عروض و حمل وجود بر ماهيت كه مقتضى تعدد و تغاير آنها است فقط در ظرف
تصور ذهنى حاصل مىشود و گر نه اين دو حيثيت از نظر هويتخارجى با يكديگر
متحدند پس نمىتوان هم ماهيت را اصيل و داراى واقعيت عينى دانست و هم وجود را
چنانكه نمىتوان هر دو را اعتبارى انگاشت زيرا بالاخره همين قضيه هليه بسيطه
است كه از واقعيت عينى حكايت مىكند و ناچار مشتمل بر مفهومى است كه در ازاء
واقعيت عينى قرار مىگيرد پس امر داير است بين اينكه ماهيت اصيل باشد و وجود
اعتبارى يا بر عكس .
بنا بر اين طرح مسئله به صورتى كه داراى دو فرض باشد مبتنى بر چند اصل است:
1- پذيرفتن مفهوم وجود به عنوان مفهوم اسمى مستقل و به اصطلاح پذيرفتن وجود
محمولى زيرا اگر مفهوم وجود منحصر در معناى حرفى و رابط در قضايا باشد جاى چنين
فرضى در باره آن نيست كه حكايت از واقعيت عينى بكند و به قول صدرالمتالهين
داراى حقيقت عينى باشد و طبعا چارهاى جز قول به اصالت ماهيت نخواهد بود .
2- پذيرفتن تحليل موجودات امكانى به دو مفهوم وجود و مفهوم ماهوى يعنى اگر
كسى چنين بپندارد كه مفهوم وجود چيزى جز مفهوم ماهيت نيست چنانكه از بعضى از
متكلمين نقل شده كه معناى وجود در هر قضيهاى همان معناى ماهيتى است كه موضوع
آن را تشكيل مىدهد در چنين فرضى باز جاى ترديد بين اصالت ماهيت و اصالت وجود
باقى نمىماند و اصالت ماهيت متعين خواهد بود ولى بطلان اين فرض در درس بيست و
دوم روشن گرديد .
3- پذيرفتن اينكه تركيب وجود و ماهيت تركيبى ذهنى است و در متن خارج دو
حيثيت متمايز وجود ندارد كه يكى در ازاء مفهوم ماهوى و ديگرى در ازاء مفهوم
وجود قرار گيرد يعنى فرض اصالت هر دو فرض صحيحى نيست چنانكه بيان شد .
بر اساس اين سه اصل مسئله به اين شكل مطرح مىشود كه آيا واقعيت عينى اصاله
در ازاء مفهوم ماهوى قرار مىگيرد و بالعرض مفهوم وجود بر آن حمل مىشود يا بر
عكس اصاله در ازاء مفهوم وجود قرار مىگيرد و بالعرض مفهوم ماهوى بر آن حمل
مىگردد و به ديگر سخن آيا واقعيت عينى مصداق بالذات ماهيت استيا وجود بنا بر
فرض اول شناخت ماهيات و احكام ماهوى همان شناخت واقعيتهاى عينى است ولى بنا بر
فرض دوم شناخت ماهيات به معناى شناخت قالبهاى موجودات و حدودى است كه در ذهن
منعكس مىشود نه شناخت محتواى عينى آنها
فايده اين بحث
ممكن است چنين پنداشته شود كه بحث در باره اصالت وجود يا ماهيتيك بحث تفننى
است و تاثيرى در حل مسائل مهم فلسفى ندارد چنانكه هم قائلين به اصالت وجود اين
مسائل را حل كردهاند و هم قائلين به اصالت ماهيت .
ولى اين پندار نادرستى است و چنانكه در طى مباحث آينده روشن خواهد شد حل
بسيارى از مسائل مهم فلسفى در گرو اصالت وجود است و راه حلهايى كه بر اساس
اصالت ماهيت ارائه مىشود تمام نيست و منتهى به بنبست مىشود چنانكه در مسئله
تشخص ماهيت ديديم كه بر اساس اصالت ماهيت راه حل صحيحى ندارد و البته اين مسئله
در مقابل مسائل بسيار مهمى كه مبتنى بر اصالت وجود مىشود قابل مقايسه نيست و
اگر بخواهيم همه موارد را در اينجا يادآور شويم سخن به درازا مىكشد علاوه بر
اينكه بيان ارتباط آنها با اصالت وجود نيازمند به طرح آن مسائل و نشان دادن
نقطههاى حساس آنها است كه مىبايست در جاى خودش بيان شود .
در اينجا فقط به دو مسئله بسيار مهم فلسفى اشاره مىكنيم كه هر يك به نوبه
خود مبناى مسائل ارزشمند ديگرى استيكى از آنها مسئله عليت و حقيقت رابطه معلول
با علت است كه نتيجه آن بر اساس اصالت وجود عدم استقلال معلول نسبت به علت هستى
بخش مىباشد و بر پايه آن مسائل بسيار مهمى از جمله نفى جبر و تفويض و توحيد
افعالى حل مىگردد و ديگرى مسئله حركت جوهرى اشتدادى و تكاملى است كه تبيين آن
نيز متوقف بر پذيرفتن اصالت وجود است و تفصيل آنها در جاى خودش بيان خواهد شد .
بنا بر اين مسئله اصالت وجود يك مسئله كاملا جدى و بنيادى و در خور اهتمام
فراوان است و هيچگاه نبايد در باره آن مسامحه و سهلانگارى روا داشت
خلاصه
1- مسئله اصالت وجود يا ماهيت قبل از صدرالمتالهين به صورت مسئله مستقلى
مطرح نبوده و هر چند در ميان فلاسفه پيشين گرايشهايى به يكى از دو طرف مسئله به
چشم مىخورد ولى نمىتوان هيچكدام از دو قول را به صورت قطعى به مكتب فلسفى
خاصى نسبت داد .
2- منظور او واژه وجود در اين مبحث معناى اسم مصدرى آن با حذف ويژگى حدث است
.
3- ماهيت داراى دو اصطلاح اعم و اخص است و منظور از آن در اين مبحث همين
اصطلاح اخص آن مىباشد آن هم ماهيت به حمل شايع .
4- منظور از اصالت و اعتباريت در اين مبحث دو معناى متقابل خاص است و اولى
يعنى مصداق بالذات بودن واقعيت عينى براى يكى از اين دو مفهوم و دومى يعنى
مصداق بالعرض بودن آن .
5- حقيقت داراى اصطلاحات متعددى است و منظور از آن در اينجا همان واقعيت
عينى است .
6- فرض اصيل بودن وجود و ماهيت با هم فرض صحيحى نيست و مستلزم تسلسل مىباشد
.
7- همچنين فرض اعتبارى بودن هر دو نادرست است زيرا لازمه آن اين است كه قضيه
هليه بسيطه مشتمل بر مفهومى نباشد كه از واقعيت عينى حكايت كند .
8- طرح مسئله به صورتى كه داراى دو طرف اصالت وجود و اصالت ماهيت باشد مبتنى
بر چند اصل است پذيرفتن وجود محمولى وحدت مفهوم وجود و دوگانگى ماهيت وجود در
ذهن نه در خارج .
9- معناى اصالت وجود اين است كه واقعيت عينى مصداق بالذات مفهوم وجود است و
مفهوم ماهوى تنها از حدود واقعيتحكايت مىكند و بالعرض بر آن حمل مىشود و
معناى اصالت ماهيت اين است كه واقعيت عينى مصداق بالذات مفهوم ماهوى است و
مفهوم وجود بالعرض به آن نسبت داده مىشود .
10- نتيجه اين بحث در مسائل زيادى ظاهر مىشود كه از جمله آنها تشخص ماهيت
رابط بودن معلول نسبت به علت هستى بخش و حركت جوهرى تكاملى است