مخالفت حضرت على از بيعت با ابوبكر و حمايت حضرت فاطمه از وى
ابن قتيبه دينورى در كتاب الامامة والسياسة جريان بيعت گرفتن از حضرت على عليه
السلام را چنين نوشته است: هنگامى كه حضرت على عليه السلام را به حضور ابوبكر مى
بردند آن حضرت مى فرمود: «انا عبداله و اخو رسوله...» [الامامة والسياسة، جلد اول،
ص 18.] من بنده خدا و برادر رسولش هستم، به او گفته شد، با ابوبكر بيعت كن، حضرت
فرمود: من براى خلافت سزاوارتر از شما هستم و با شما بيعت نمى كنم، شما بايد با من
بيعت كنيد، شما با اين استدلال خلافت را از چنگ انصار درآورديد كه چون از خويشان
پيامبر هستيد به خلافت شايسته تريد، من نيز همان گونه كه بر انصار احتجاج نموديد با
شما احتجاج مى نمايم. ما به رسول خدا چه در زمان حياتش و چه در مرگش و بعد از آن به
او از هر كس ديگرى نزديكتر هستيم، پس اگر ايمان به خدا داريد ما را انصاف دهيد، و
گر نه برگرديد و به ستمكارى و ظلم كه شيوه ى ديرينه ى شما است ادامه دهيد، با اينكه
مى دانيد حق با ما است.
[الامامه والسياسه، ص 18. حضرت على عليه السلام فرمود: «انا احق بهذا الامر
منكم، ابايعكم و انتم اولى بالبيعة لى، اخذتم هذا الامر من الانصار، و احتججتم
عليهم بالقرابة من النبى صلى اللَّه- و تأخذونه منا اهل البيت غصبا؟ الستم زعمتم
الاَنصار اَنكم اولى بهذا الامر منهم لما كان محمد منكم، فاعطوكم المقادة، و سلموا
اليكم الامارة، و انا احتج عليكم به مثل ما احتججتم به على الانصار نحن اولى به
رسول الله حيا و ميتاً فأنصفونا ان كنتم تؤمنون و الا فبوءوا بالظلم و انتم
تعلمون».] عمربن خطاب به حضرت على عليه السلام گفت: تا با ابوبكر بيعت نكنى تو را
رها نمى كنيم، حضرت فرمود: «احلب حلبا لك شطره، و اشدد له اليوم امره يردده عليك
غداً، ثم قال: والله يا عمر لا اقبل قولك ولا ابايعه. فقال له ابوبكر: فان لم تبايع
فلا اكرهك». [الامامه والسياسه، ص 18.]
(عمر) شيرى كه مى دوشى، بدوش، كه تو را در آن سهمى است، امروز كار ابوبكر را
محكم و استوار مى كنى كه فردا امارت و حكومت را به تو باز گرداند، سپس حضرت فرمود:
به خدا سوگند اى عمر هرگز گفتار تو را نمى پذيرم و با او بيعت نخواهم كرد. ابوبكر
گفت: اجبارى در بيعت تو با من نيست.
ابوعبيده جراح، هم پيمان ديگر ابوبكر و عمر در غصب حق مولاى متقيان على عليه
السلام چنين استدلال آورد: اى پسر عمو تو براى خلافت جوان هستى امّا از اينها سنى
گذشته است، نسبت به امور و مسائل تجربه و شناخت دارند، من كسى را قوى تر از ابوبكر
در امر (خلافت) نمى يابم. در اين امر تسليم ابوبكر شو. اگر زندگى تو طولانى شود
آنگاه تو بدين امر شايسته ترى از جهت فضيلت و سابقه ات در دين، علم، دانش، دانايى،
خويشاوندى و دامادى تو با رسول خدا. [الامامة والسياسة، جلد اوّل، صص 19- 18. «فقال
ابوعبيده بن الجراح لعلىّ كرّم اللّه وجهة: يابن عمّ إنك حديث الاسنّ و هؤلاء مشيخة
قومك، ليس لك مثل تجربتهم، و معرفتهم بالامور، ولا ارى آبابكر إلا أقوى على هذالامر
منك، و اشد احتمالا و اضطلاعابه، فسلم لاَبى بكر هذالاَمر، فاِنك إن تعش ويطل بك
بقاء، فأنت لهذا لامر خليق و به حقيق، فى فضلك و دينك، و علمك و فهمك، و سابقتك و
نسبك و صهرِكَ».]
سپس حضرت على عليه السلام فرمود: «اللّه اللّه يا معشر المهاجرين، لا تُخرجوا
سلطان محمد فى العرب عن داره و قعر بيته، إلى دوركم و قعوركم بيوتكم، و لا تدفعوا
اَهله عن مقامه فى الناس و حقه، فوالله يا معشر المهاجرين، لنحن أحق الناس به...».
[الامامه والسياسه، ص 19. خدا را خدا را، اى جماعت مهاجر، سلطنت محمد صلى اللَّه
عليه و آله در عرب را از خانه اش خارج نكنيد و به قعر خانه هاى خود جاى ندهيد، اهل
بيت پيامبر را از مقام و حق خود دور نكنيد، همانا ما بدين امر (خلافت) سزاوارتريم.]
حضرت على عليه السلام دليل شايستگى اهل بيت را به خلافت چنين بيان فرموند: زيرا
ما اهل خانه پيامبر هستيم، در بين ما كتاب خدا قرائت مى شود و در دين خدا فقيه
هستيم و به سنن رسول خدا عالِم و آگاهيم و با قدرت تمام قادر هستيم خلافت را به دوش
بكشيم و بديها را از امت دور سازيم و بيت المال را بر مبناى عدالت بين آنان تقسيم
كنيم. به خدا سوگند، ما هرگز از هواى نفس پيروى نمى كنيم و از راه خدا منحرف نمى
شويم. پس فاصله ى شما از حق روزافزون خواهد شد. [ر. ك: الامامة والسياسة ص 19.
«لأنا اَهل البيت، و نحن أحق بهذا الامر منكم ما كان فينا القارى لكتاب اللّه،
الفقيه فى دين اللّه، العالم بسنن رسول اللّه، للضطلع بأمر الرعية، المدافع عنهم
الامور السيئة، القاسم بينهم بالسوية، والله انه لفينا. فلا تتبعوا الهوى فتضلوا عن
سبيل اللّه، فتتزا دوا من الحق بعدا».]
پس بشير سعد انصارى گفت: اگر اين سخنان را انصار قبل از بيعت با ابوبكر مى
شنيدند حتى دو نفر در امر خلافت با تو مخالفت نمى كردند. [ر. ك: الامامه والسياسه،
جلد اول، ص 19.]
زمان بيعت على با ابوبكر
در منابع معتبر اهل سنت و شيعه آمده است: حضرت على عليه السلام و به قولى همه ى
بنى هاشم تا هنگام وفات حضرت زهرا عليهاالسلام از بيعت با ابوبكر خوددارى ورزيدند.
[ر. ك: جامع الاصول من الاحاديث الرسول صلى اللَّه عليه و آله- تأليف: ابن محمد ابن
اثير جزرى، انتشارات جهان، تهران: (1368 ه / 1949 م) چاپ اول، جلد چهارم، حديث 2079
ص 482 السٌّنَن الكبرى، جلد ششم، ص 300 در اين صفحه از طريق زُهرى و عايشه آمده
است: «... فلم يبايعه على- رضى الله عنه- حتى ماتت فاطمه- رضى الله عنها- قال و
لااحد من بنى هاشم». على عليه السلام تا هنگام وفات فاطمه (ره) از بيعت خوددارى
ورزيد و هيچ يك از بنى هاشم» نيز تا آن هنگام بيعت نكرده بودند.
- به دليل مشخص نبودن مدت زندگانى حضرت فاطمه عليهاالسلام بعد از رحلت پيامبر
صلى اللَّه عليه و آله، روايات متعدد و مختلفى در مورد زمان بيعت على عليه السلام
با ابوبكر وجود دارد. از جمله: در كتاب الامامة والسياسة، ص 19 آمده است: «... فلم
يبايع على- كرم اللّه وجهه- حتى ماتت فاطمه- رضى امام عنها- و لم تمكث بعد اَبيها
إلا خمساً و سبعين ليلة». على- كرم اللّه وجهه- تا هنگام وفات فاطمه- رضى اللّه
عنها- بيعت نكرد و او عليهاالسلام بعد از پدرش هفتاد و پنج روز زندگانى كرد. و در
تاريخ يعقوبى، جلد اول، ص 525 آمده است: حضرت على عليه السلام تا هنگامى كه حضرت
زهرا عليهاالسلام در حيات بودند با ابوبكر بيعت نكرد و آن مدت شش ماه و به قولى چهل
روز بود.]
فدك خالصه ى پيامبر و واگذارى آن به حضرت فاطمه
هنگامى كه ابوبكر بر اريكه خلافت نشست و زمام امور مسلمين را بدست گرفت، فدك
حضرت زهرا عليهاالسلام را جزء اموال عمومى مسلمانان اعلام كرد.
فدك روستايى بود به فاصله ى دو يا سه روز از مدينه كه ساكنان آن يهودى بودند.
[ر. ك: معجم البلدان، تاليف: شهاب الدين ابى عبدالله ياقوت حموى، دار احياء التراث
العربى، بيروت- لبنان (1399 ه- 1979)، جلد چهارم، ص 238، فروغ ابديت، تاليف جعفر
سبحانى، انتشارات دار التبليغ اسلامى قم، 1357، جلد دوم ص 669 در اين صفحه آمده
است: مسافت فدك تا مدينه، يكصد و چهل كيلومتر بوده است.] در معجم البلدان آمده است:
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سال هفتم هجرت خيبر را فتح نمود، چون خيبر آن
به اهل فدك رسيد به وحشت افتادند، و كسى را به حضور پيامبر اكرم فرستادند و پيشنهاد
صلح دادند، بدين شرط كه نصف محصولات و اموال (و اراضى) خود را به مسلمانان بدهند،
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با پيشنهاد آنان موافقت فرمودند، و چون مسلمانان
براى گرفتن فدك پيكار نكردند و اسب و ركاب آنان به اين سرزمين نرسيد، خالصه رسول
خدا گشت. [ر. ك: معجم البلدان، جلد چهارم، ص 238 در اين صفحه آمده است: «...
فارسلوا الى رسول الله صلى الله عليه و آله ان يصالحهم على النصف من ثمارهم و
اموالهم فاجابها الى ذلك، فهى ممالم يوجف عليه بخيل و لا ركاب فكانت خالصه الرسول
الله». و هم چنين رجوع شود به بلوغ الارب فى معرفه احوال العرب، تاليف محمود شكرى
الوسى، دارالكتب علميه بيروت، بى تا، جلد اول، ص 192، مغازى، جلد دوم، ص 539
والمدينه المنوره، ج اول، ص 193.] و تنها در اختيار و تصرف پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم قرار گرفت و مسلمانان در آن حقى نداشتند.
پس از نزول آيه ى شريفه ى: «و ات ذا القربى حقه...»، [قرآن مجيد، سوره ى روم،
آيه ى 38.] پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به فرمان خداوند فدك را به حضرت زهرا
عليهاالسلام بخشيدند. روايات ذيل نشانگر اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در
زمان حياتش فدك را به حضرت زهرا عليهاالسلام واگذار نمود.
ابوسعيد خدرى گويد: هنگامى كه آيه ى «وات ذا القربى حقه» نازل شد، پيامبر اكرم
صلى الله عليه و آله به حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود، فدك مال تو. [احقاق الحق، جلد
سوم، ص 549، كشف الغمه متن عربى ج هم، ص 202 در اين صفحه آمده است: «... لما نزلت:
«فات ذا القربى حقه «يا رسول الله صلى الله عليه: يا فاطمه لك فدك».]
«عطيه» گويد: پس از نزول آيه ى «وات ذا القربى حقه» پيامبر اكرم صلى الله عليه و
آله حضرت زهرا عليهاالسلام را فرا خواند و فدك را به او بخشيد. [احقاق الحق، ص 545،
و ص 102: «... دعا رسول الله صلى الله عليه و آله و آيه فاطمه عليهاالسلام فاعطاها
فدك».] و حضرت على- عليه السلام- بر عثمان بن حنيف والى خود در بصره مى نويسد: از
هر آنچه كه آسمان بر آن سايه افكنده بود تنها فدك در اختيار ما بود. [ر. ك: شرح ابن
ابى الحديد، جلد شانزدهم، ص 208، در اين صفحه آمده است: «بلى كانت فى ايدينا فدك من
كل ما اظلته السماء...».]
مامون خليفه ى عباسى در آغاز قرن سوم هجرى به «قثم بن جعفر» فرماندار مدينه مى
نويسد: واگذارى فدك به حضرت فاطمه عليهاالسلام در زمان پيامبر امرى آشكار و شناخته
شده بوده است و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله در آن اختلافى نداشته اند. [ر.
ك: فتوح البلدان، تاليف امام ابى الحسن بلاذرى، دارالكتاب علميه بيروت، لبنان 1398
ه-. 1979 م، ص 38. در اين صفحه آمده است: مامون نوشت: «... انه كان رسول الله اعطى
ابنته فدكان و تصدق عليها بها، و ان ذلك كان امرا ظاهرا معروفا عند آله عليهم
السلام...».]
اين فرمان از اهميت فراوان برخوردار است زيرا يكصد سال پيش از طبرى و سى سال پيش
از بلاذرى نوشته شده است. [ر. ك: زندگانى حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام، جعفر شهيدى،
ص 118.]
در مورد حدود فدك و ارزش اقتصادى آنان روايت متعددى نوشته شده است و چنين به نظر
مى رسد كه املاك وسيع و آبادت و پردرآمدى بوده است. زيرا معاويه در دوران خلافتش
فدك را بين مروان بن حكم و عمر بن عثمان و يزيد بن معاويه تقسيم نمود. [ر. ك: شرح
ابن ابى الحديد، جلد 16، ص 216.] و ابوبكر در پاسخ حضرت زهرا عليهاالسلام كه فدك را
مطالبه نمود گفت: فدك از اموال عمومى مسلمانان بود و به رسول خدا تعلق نداشت و
درآمدش در راه جهاد با كفار و انفاق در راه خدا مصرف مى شد. [ر. ك: شرح ابن ابى
الحديد، جلد 16، ص 214.] و به قولى ديگر فدك داراى چشمه هاى جوشان و نخلستانهاى
بسيار بود و در سال حدود بيست و چهار هزار يا هفتاد هزار دينار درآمد داشت. [ر. ك:
سفينه البحار، متن عربى، جلد دوم، ص 351.]
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى نويسد: عمر بن خطاب در دوران خلافتش،
تصميم گرفت يهوديان فدك را به شام تبعيد كند، وى براى پرداخت قيمت نيمى از اراضى
فدك كه در تملك يهوديان بود به قيمت عادلانه آن، مبلغ پنجاه هزار درهم تخمين زدند.
[ر. ك: شرح ابن ابى الحديد، جلد 16، ص 211، مغازى، جلد دوم، ص 539.] كه اين نيز
دليل ديگرى بر درآمد قابل توجه اراضى فدك مى باشد.
انگيزه ى ابوبكر از تصرف فدك
بدن ترديد انگيزه ى ابوبكر از تصرف فدك حضرت زهرا عليهاالسلام زاييده ى شرايط
سياسى بود. ابن ابى الحديد، مى نويسد: از علوى معروف به على بن مهنا كه فردى با
ذكاوت و صاحب فضل بود سوال شود فكر مى كنى قصد ابوبكر و عمر از تصرف فدك چه بود؟
پاسخ داد همانا آن دو پس از غصب خلافت، خواستند با تصرف فدك، حضرت على عليه السلام
پشتيبانى نداشته باشد و او را ضعيف كرده باشند. [شرح ابن ابى الحديد، جلد 16، ص 236
در اين صفحه آمده است: «و قال علوى فى الحله يعرف بعلى بن مهنا، ذكى ذو فضائل: ما
تظن قصد ابى بكر و عمر بمنع فاطمه فدك؟ قلت: ما قصدا به قال: ارادا الا يظهرا لعلى-
و قد اغتصباه الخلافه-...». در ناسخ التواريخ، جلد سوم، صص 123- 122 در اين باره
چنين آمده است: عمر بن خطاب به ابوبكر گفت: اى ابوبكر اگر در حكومت تو خللى پديد
آيد از جانب على عليه السلام و طرفدارانش است و كسانى كه در خانه ى فاطمه
عليهاالسلام گرد آنان جمع شده اند بندگان مال و ثروت هستند، فدك را ملى اعلام كن تا
شيعيان ايشان به ملازمت تو درآيند.]
و يكى از متكلمين شعيه اماميه، معروف به على بن تقى مى گويد: فدك داراى
نخلستانهاى بزرگ مانند نخلستانهاى كنونى كوفه بود و آنچه ابوبكر و عمر از تصرف
فدك حضرت فاطمه عليهاالسلام قصد كردند چيزى نبود مگر اينكه حضرت على عليه
السلام- از محصولات غلات فدك براى نشستن بر مسند خلافت قدرت مى يافت به همين
جهت ابوبكر و عمر، حضرت على عليه السلام و ساير بنى هاشم و بنى عبدالمطلب را
حتى از حقشان در خمس محروم ساختند. پس همانا شخص فقير كه مالى براى او نباشد
كوشش و تلاش او ضعيف مى شود و نزد مردم كوچك مى شود. و براى كسب معاش براى
خانواده اش مشغول مى شود و فرصتى براى كسب رياست و ملك نخواهد داشت. پس بنگر كه
در سينه ى (ابوبكر و عمر) مرضى است كه دارويى براى آن نيست و عامل آن مرض از
بين رفتن اخلاق نيكو و نبودن ايمان و عقيده ى محكم است. [ر. ك: شرح ابن ابى
الحديد، جلد 16، ص 237- 236 در اين صفحه آمده است. «و قلت لمتكلم من متكلم
الاماميه يعرف بعلى بن تقى... و كان فيها من النخل نحو ما بالكوفه الان من
النخل، و ما قصد ابوبكر و عمر بمنع فاطمه عنها الا الا يتقوى على و سائر بنى
هاشم و بنى المطلب... فانظر الى ما قد وقر فى صدور هولاء و هو داء لادواد له، و
ما اكثر ما تزول الاخلاف والشيم فاما العقائد الراسخه فلا سبيل الى زوالها!.]
خالد محمد خالد مى نويسد: در و اقع مسئله ى فدك و تصرف آن آزمايش بزرگى براى
ابوبكر بود. [ر. ك: خلفاء الرسول، ص 92.] با استناد به مطالب ابن ابى الحديد،
ابوبكر با مصادره ى فدك حضرت فاطمه عليهاالسلام قصد داشت بنى هاشم را از نظر
اقتصادى ضعيف سازد كه ضعف اقتصادى، موجب ضعف اجتماعى و نظامى نيز خواهد شد، و
ديگر حضرت على عليه السلام توان مبارزه براى احقاق حق حق خود را نخواهد داشت.
از طرفى ديگر ابوبكر با اين ترفند سياسى در اذهان عمومى اين تفكر را شايع مى
نمود كه وى براى اجراى عدالت و احكام اسلام حتى اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه
و آله را با ديگر مردم برابر مى داند او با پايمال نمودن حقوق اهل بيت رسول خدا
و ستم كردن به آنان سعى كرد به حكومت نامشروع خود، مشروعيت بخشد و بر اعتبار
خويش بيفزايد.
قيام حضرت فاطمه عليه خلافت ابوبكر و بازپس گرفتن فدك
اولين مرحله ى قيام، حضرت فاطمه عليهاالسلام پس از اخراج نماينده اش از فدك،
فرستادن رسولى نزد ابوبكر و طلب ما ترك پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه و
برگرداندن فدك و باقى مانده ى خمس خيبر بود.
ابوبكر در پاسخ خواسته ى به حق حضرت زهرا عليهاالسلام گفت: پيامبر اكرم
فرموده است: «نحن معاشر الانبياء لانورث، ما تركناه صدقه». ما پيامبران ارث به
جا نمى گذاريم، آنچه از ما باقى بماند، صدقه است. و من همان گونه كه رسول خدا
عمل مى كرد، عمل مى كنم! و در بازگرداندن حقوق حضرت زهرا عليهاالسلام خوددارى
ورزيد. [ر. ك: طبقات، جلد دوم، ص 371، مسند حنبل، جلد اول، ص 1657، المدينه
المنوره، جلد اول، ص 196، خلفاء الرسول، تاليف خالد محمد خالد، دارالفكر،
بيروت، لبنان (1408 ه- 1988 م)، ص 92، البدايه والنهايه جلد سوم، جزء پنجم، ص
209، شرح ابن ابى الحديد، جلد شانزدهم، ص 46 به نقل از بخارى و مسلم در صحيحين
والاختصاص، ص 183.]
به روايتى ديگر، حضرت فاطمه از ابوبكر سهم «ذى القربى» را طلب كرد. ابوبكر
به آن حضرت گفت: «سمعت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- يقول:
سهم ذوى القربى لهم فى حياتى و ليس بعد موتى». [كنز العمال فى سنن الاقوال
والافعال، تاليف متقى هندى، (متوفاى سال 975 هجرى)، موسسه الرساله، بيروت،
(1399 ه- / 1979 م) جلد پنجم، شماره ى 14108، ص 629.] شنيدم رسول خدا صلى الله
عليه و آله مى فرمود: سهم ذوى القربى براى ايشان در حيات من است و بعد از مرگ
من نيست.
در معجم البلدان آمده است: حضرت فاطمه عليهاالسلام خطاب به ابوبكر گفت: ان
رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- نحليها...». [معجم البلدان، جلد چهارم،
ص 238.] همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله (فدك) را به من بخشيده است.
انگيزه ى حضرت فاطمه از قيام
دومين مرحله ى قيام حضرت فاطمه عليهاالسلام، ايراد خطبه اى در مسجدالنبى
است. حضرت با دريافت پاسخ ابوبكر، مشاهده نمود كه او و دستيارانش براى استوارى
حكومت خويش از نقض نص صريح قرآن و نسبت دروغ دادن به رسول خدا دريغ نمى ورزند.
غصب فدك براى آن حضرت كه پرورش يافته مكتب وحى بود، فرصتى مناسب فراهم ساخت
تا رسالت خويش را در برابر خالق و بندگان خدا به انجام رساند. قيام حضرت زهرا
در فضاى تنگ ماديات و يا چهار چوب قطعه ى زمين فدك نمى گنجد، از طرفى حضرت زهرا
عليهاالسلام طبق گفته ى پدرش مى داند كه به زودى با اين دنيا وداع خواهد گفت.
هدف حضرت زهرا عليهاالسلام اين است كه با مبارزه اى مسالمت آميز و هدايت
گرانه، عليه حكومت غيرالهى ابوبكر سنگ بناى كجى كه پس از سقيفه در حكومت اسلامى
بنا نهاده شده است در هم فرو ريزد، و خلافت را به فرد شايسته اش كه ادامه دهنده
ى راه نبوت است تحويل دهد، زيرا تنها على عليه السلام منتخب خدا به مقام ولايت
مى توانست جامعه را به سوى توحيد، و تحقق كلمه ى «لا الله الااله» هدايت نمايد.
دخت گرامى پيامبر، با قيام خويش اراده فرموده است كه به زنان و مردان مسلمان
در طول تاريخ، اتمام حجت نمايد، كه مطالبه ى حق بارزترين امتياز اسلام است و تن
دادن به ظلم و به رسميت شناختن غاصبين و ظالمين، مخالف عدل و موازين اسلام است.
آرى، يادگار رسول خدا درصدد است، ابوبكر و حاميان آن را كه مبارزات و
دستاوردهاى انقلاب بيست و سه ساله ى پيامبر را پايمال مى نمودند و جامعه ى
اسلامى را به سوى جاهليت و ارتجاع سوق داده اند، محاكمه كند و حكومت باطل را
رسوا سازد و جامعه را از انحراف نجات بخشد.
اين محاكمه، «اولين جلسه ى قضايى پس از رحلت رسول اكرم است». [ملكه ى اسلام
فاطمه زهرا عليهاالسلام، تاليف خليل كمره اى، انتشارات كتابفروشى اسلاميه،
تهران، 1359، چاپ سوم، ص 11.] كه نظيرش در تاريخ نخواهد بود زيرا اولين قيام
بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله عليه ظلم، بى عدالتى... و انحطاط بود، و با
اهميت از حيث مكان محاكمه كه مسجدالنبى صلى الله عليه و آله است و دو طرف دعوى،
كه يكى بزرگ بانوى اسلام و تربيت يافته ى رسول اكرم است، كسى كه خداوند از خشم
او خشمگين و از خشنودى او خشنود مى شود كه يگانه باز مانده ى خاندان رسالت است،
و طرف ديگر، نماينده يك جريان فكرى مقتدر كه بر مدينه مستولى شده و تازه نفس و
حريص به قدرت و حكومت، و حضار در محكمه، انصار و مهاجرين هستند، كه پيامبر در
سايه ايمان، الخاص، ايثار و فداكارى آنها، اسلام را در عربستان گسترش داد و
وعده داده است به زودى نيز دو قدرت بزرگ جهان، (روم و ايران) را فتح خواهند
نمود، و اسلام را در جهان گسترش خواهند داد. [ملكه ى اسلام فاطمه زهرا
عليهاالسلام، ص 11.]
اما حضرت زهرا عليهاالسلام با تمام وجود درك مى كند كه خدا باورى و خدا
محورى تنها در قلبهاى افرادى محدود خانه گزيده است، و آنان دستخوش انحراف از حق
شده اند، چرا كه ولايت الهى را رها و با ابوبكر بيعت نموده اند و اسلام واقعى
تنها تحت ولايت على عليه السلام گسترش خواهد يافت و در اينجاست كه ديگر لحظه اى
سكوت در برابر اين انحراف را جايز نمى داند و براى عزيمت به مسجدالنبى صلى الله
عليه و آله جهت ايراد خطبه آماده مى گردد.
منازعه ى حضرت فاطمه با ابوبكر در مورد فدك از ديدگاه روايات تاريخى
در موضوع مصادره ى حديث فدك و حضور حضرت فاطمه عليهاالسلام نزد ابوبكر ده
روز پس از وفات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله [ر. ك: شرح ابن ابى الحديد،
جلد 16، ص 263.] جهت مطالبه ى ميراثش روايات مختلفى با سندهاى متعدد در كتب
معتبر اهل سنت نقل شده است.
اصولا ضرورتى نبود كه مردم در تصرف مواريث خود و يا تسليم آن به صاحبانش از
خليفه اجازه بگيرند و به اين ترتيب زهرا عليهاالسلام نيز نيازى نمى ديد كه در
اين امر به خليفه رجوع كند به علاوه حضرت، خليفه را شيخى ستمكار و متجاوز به
حقوق ديگران مى دانست، و مطالبه ى وى عليه السلام عكس العملى بود در مقابل
اقدام خليفه كه فدك را تصرف كرده بود و على و فاطمه عليهم السلام، ميراث را به
عنوان زميه ساز مقابله با حكومت نامشروع ابوبكر مغتنم دانستند. [ر. ك: فدك در
تاريخ، ص 64.]
در صحيح بخارى از طريق عايشه نقل شده است: «ان فاطمه و العباس-
عليهماالسلام- ايتا ابابكر يلتمسان ميراثهما من رسول الله- صلى الله عليه و
سلم- هما حينئذ يطلبان ارضيهما من فدك و سهمهما من خيبر فقال لهما ابوبكر سمعت-
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم- يقول لانورث ما تركنا صدقه انما ياكل آل
محمد من هذا المال قال ابوبكر والله لا ادع امرا رايت رسول الله- صلى الله عليه
و سلم- يصنعه فيه الا صنعته...». [صحيح بخارى، جزء هشتم، مجلد چهارم، حديث
1574، ص 551، المسند حنبل جلد اول، حديث 58، ص 178، الطبقات الكبير، جلد هشتم،
ص 18، طبرى، جلد چهارم، صص 5- 1334، بر سند از زهرى نقل مى كند والمدينه
المنوره، جلد اول، ص 198 به سند از ابى سلحه و عبدالله البلدان، جلد چهارم، ص
239 والسنن الكبرى، جلد ششم، ص 300.]
ترجمه: حضرت فاطمه و عباس- عليهماالسلام- حضور ابوبكر آمدند و ميراثشان را
از رسول خدا صلى الله عليه و آله مطالبه نمودند. آنها اراضى فدك و سهمشان از
خيبر را درخواست نمودند، سپس ابوبكر به آنها گفت: شنيدم رسول خدا مى فرمود: ما
ارث از خود بجا نمى گذاريم، آنچه از ما باقى مى ماند صدقه است (از بيت المال مى
باشد) و همه خاندان پيامبر نيز از آن بهره مند مى شوند و من هيچ تغييرى در آن
نخواهم داد و همان گونه كه پيامبر در مورد آن عمل فرموده عمل خواهم كرد.
ابن سعد در طبقات از طرق ام هانى مى نويسد: «فاطمه عليه السلام ابوبكر را
گفت: از پس مرگ تو چه كسانى از تو ارث مى برند؟ گفت: فرزندان من و زن من.
فرمود: پس چرا ميراث پيامبر صلى الله عليه و آله بايد به تو برسد و ما محروم
باشيم؟ گفت: اى دختر رسول خدا، به خدا سوگند كه من از پدر تو زمين و طلا و نقره
و غلام و مالى به ارث نبرده ام. فرمود: چرا همان سهمى را كه خداى براى ما و
ويژه ى ما نهاده است تو در دست گرفته اى؟ گفت: من از رسول خدا شنيدم كه مى
فرمود اين وسيله خورد و خوراك و روزى است كه خداوند در دست من نهاده است و چون
مردم بايد ميان مسلمانان پخش شود». [طبقات، جلد دوم، صص 371- 370، معجم
البلدان، جلد چهارم، ص 300، كشف الغمه، متن عربى، جلد دوم، ص 103.]
روايات ديگرى وجود دارد كه حضرت زهرا عليهاالسلام، خطاب به ابوبكر فرمود: كه
فدك نحله [ر. ك: كنزالعمال، جلد پنجم، ص 629.] و حق ذى القربى، رسول خدا به
اوست. [ر. ك: معجم البلدان، جلد چهارم، ص 238.
- آيت الله صدر در كتاب فدك در تاريخ ص 180 در مورد اينكه آيا حضرت زهرا
عليهاالسلام نست نحله بودن فدك را مطرح فرمود يا جنبه ى ميراث بودن را چنانچه
اصحاب چنين گفته اند، يادآور شده است، ترتيب طبيعى اين است كه حضرت در آغاز
مبارزه سياسى خود با حكومت، مسئله توارث را كه در اسلام، قطعا ثابت است، مطرح
نمايند تا بلكه حق خود را از اين طريق به دست آورند، زيرا ارث شامل فدك و خمس و
كل ما ترك پيامبر مى باشد، ولى ادعاى «نحله» فقط شامل فدك مى شود و پس از موفق
نشدن در اين مرحله، مسئله نحله بودن را مطرح نمايند».]
در شرح ابن ابى الحديد از طريق عايشه نقل شده است: هنگامى كه فاطمه
عليهاالسلام با ابوبكر در مورد فدك سخن فرمود، ابوبكر گريست و گفت، اى دختر
رسول خدا به خدا سوگند، پدر تو دينار و درهمى به ارث نگذاشت و او فرمود: «همانا
انبياء ارث به جا نمى گذارند» پس حضرت فاطمه فرمود: «فدك را رسول خدا صلى الله
عليه و آله به من بخشيد» ابوبكر گفت: آيا براى ادعاى خود شاهد دارى؟ پس حضرت
على عليه السلام و ام ايمن به صدق گفته ى حضرت فاطمه شهادت دادند و عمر بن خطاب
و عبدالرحمان بن عوف به حمايت از ابوبكر شهادت دادند كه پيامبر درآمد فدك را
بين فقرا تقسيم مى كرد.
[ر. ك: شرح ابن ابى الحديد، جلد شانزدهم، ص 216، «لما كلمت فاطمه ابابكر
بكى، ثم قال: يا بنه رسول الله، والله ما ورث ابوك دينارا و لا درهما، و انه
قال: ان الا انبياء لايورثون، فقالت: ان فدك و هبهالى رسول صلى الله عليه و آله
يا قال: فمن يشهد بذلك؟ فجاء على بن ابى طالب عليه السلام فشهد، و جاءت ام ايمن
فشهدت ايضا، فجاء عمر بن خطاب و عبدالرحمان بن عوف فشهد ان رسول الله صلى الله
عليه و آله كان يقسمها». هم چنين رجوع شود به خلفاء الرسول، ص 93.] سپس ابوبكر
گفت: دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و على و ام ايمن راست مى گويند و عمر و
عبدالرحمن بن عوف نيز راست مى گويند. پدرت رسول خدا صلى الله عليه و آله فدك را
مالك نبود بلكه به اندازه ى مخارج و روزى شما از آن برمى گرفت و بقيه را در راه
خدا تقسيم مى كرد. حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود فدك را به من برگردان من همان
كار پدرم را انجام مى دهم. ابوبكر گفت: تصدى اين اموال به عهده ى من است همچنان
كه در حيات رسول خدا با او بود. [ر. ك: شرح ابن ابى الحديد، جلد شانزدهم، ص
216. «قال ابوبكر، صدقت يا ابنه رسول الله- صلى الله عليه و سلم- و صدق على، و
صدقت ام ايمن، و صدق عمر و صدق عبدالرحمن بن عوف، و ذلك مالك لابيك، كان رسول
الله صلى الله عليه و آله ياخذ من فدك قوتكم، و يقسم الباقى، و يحمل منه فى
سبيل الله، فما تصنعين بها؟ قالت: اصنع بها كما سصنع بها ابى قال: فلك على الله
ان صانع فيها كما يصنع ابوك».]
در كتاب المدينه المنوره آمده است: هنگامى كه فاطمه عليهاالسلام از ابوبكر
درخواست كرد كه فدك را به آن حضرت برگرداند، ابوبكر به وى عليه السلام گفت: آيا
در اين امر شاهدى وجود دارد كه حضرت على عليه السلام و ام ايمن به صدق گفته
حضرت زهرا عليهاالسلام شهادت دادند. ام ايمن قبل از شهادت دادن به عمر و ابوبكر
گفت: آيا شهادت مى دهيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله مرا از اهل بهشت معرفى
نمود آن دو گفتند آرى. پس ام ايمن گفت من شهادت مى دهم كه پيامبر صلى الله عليه
و آله فدك را به حضرت فاطمه عليهاالسلام بخشيد. [ر. ك: المدينه المنوره جلد
اول، ص 199، شرح ابن ابى الحديد، جلد شانزدهم، ص 220.] و در معجم البلدان آمده
است: «ام ايمن» و «رباح» غلام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به صدق گفته ى
زهرا شهادت دادند كه ابوبكر گفت اين شهادت صحيح نيست مگر شهادت يك مرد و دو زن.
و در بعضى روايات به جاى ام ايمن، ام سلمه را به عنوان شاهد ذكر كرده اند. [ر.
ك: فتوح البلدان، ص 44. در اين صفحه آمده است: «فجاءت «بام ايمن» و «رباح» مولى
النبى صلى الله عليه و آله فشهدا لها بذلك فقال ان هذا الامر لا تجوز فيه الا
شهاده رجل و امراتين».]
در كتاب قرب الاسناد از حنان بن سدير نقل شده است: عايشه و حفصه و از مردان
عرب اوس بن حدثان از بنى نضر شهادت دادند كه پيامبر فرمود، «انبياء ارث به جا
نمى گذارند» و با شهادت خود، حضرت فاطمه عليهاالسلام را از ارث پدر بزرگوارش
محروم كردند. [ر. ك: قرب الاسناد، ص 49. در اين صفحه آمده است:... من الشاهد
على فاطمه بانها لاترث اباها، قال شهد عليها عايشه و حفصه و رجل العرب يقال له
اوس بن الحدثان من بنى نضر شهدوا عند ابى بكر رسول الله صلى الله عليه و آله
قال: لا اورث، فمنعوا فاطمه عليهاالسلام ميراثها من البيتها، عليهم السلام.]
حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: اين اولين شهادت ناحق در اسلام است.
[الاختصاص، ص 183، مسند فاطمه الزهرا عليهاالسلام، تاليف شيخ عزيز الله عطاردى،
انتشارات عطارد، چاپ اول، (1412 ه- ق) ص 373، در اين صفحات آمده است: «هذا اول
شهاده زور شهدوا بها فى الاسلام».]
در اكثر منابع معتبر اهل سنت و شيعه، حديث «نحن معاشر الانبياء لاتورث ما
تركنا صدقه» از طريق ابوبكر نقل شده است، اين حديث جعلى و ساخته ابوبكر و
متحدانش است، چنانكه حضرت زهرا عليهاالسلام با شنيدن اين حديث در خطبه ى خويش
فرمود: «لقد جئت فريا»، [شرح ابن ابى الحديد، جلد شانزدهم، ص 212.] اين دروغى
است كه به خدا و رسولش بسته ايد.
علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى نويسد: تمامى آياتى كه از سوى حضرت
فاطمه عليهاالسلام در مورد ارث در خطبه خود در مسجدالنبى نقل كرده است مجعول
بودن اين حديث را مى رساند. [ر. ك: تفسير الميزان، جلد هشتم، ص 39.]
در كتاب كشف الغمه آمده است: وقتى كه عثمان خليفه شد، عايشه به عثمان گفت:
آنچه كه پدرم (ابوبكر) و عمر از بيت المال به من مى دادند تو نيز بده، عثمان
گفت: من در كتاب خدا و سنت پيامبر نمى يابم كه بايد به تو چيزى داده شود. عايشه
گفت: پس ميراث مرا از پيامبر صلى الله عليه و آله بده، عثمان به او گفت: مگر تو
و مالك بن اوس شهادت نداديد كه پيامبر را ميراث نمى باشد و حق فاطمه را باطل
ساختيد. عايشه از آن به بعد به هنگام نماز فغان و فرياد مى نمود و پيراهن
پيامبر را به دست مى گرفت و مى گفت: عثمان با صاحب اين پيراهن مخالفت مى كند و
او دشمن خداست...» [ر. ك: كشف الغمه، متن عربى، جلد دوم، ص 105 و ترجمه ى آن، جلد
دوم، ص 39.]
اما بخارى در صحيح از طريق عروه و عايشه اين واقعه را چنين نوشته است: زنان
پيامبر صلى الله عليه و آله پس از رحلت پيامبر، عثمان را به نزد ابوبكر فرستادند و
ميراث خود را طلبيدند كه عايشه گفت: آيا اين سخن پيامبر نمى باشد كه فرمود: ما ارث
نمى گذاريم آنچه از ما بماند صدقه است. [ر. ك: صحيح بخارى، جلد چهارم، جزء هشتم،
حديث 1578، صص 553- 552. در اين صفحات آمده است: «ان ازواج النبى صلى الله عليه و
آله حين توفى رسول الله صلى الله عليه و آله اردن ان يبعثن عثمان الى ابى بكر
يسالنه ميراثهن فقالت عايشه اليس قد قال رسول الله صلى الله عليه و آله لا نورث ما
تركنا صدقه». هم چنين رجوع شود: به شرح ابن ابى الحديد، جلد شانزدهم، ص 223.]
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى نويسد: رجال شيعه و اخباريون در كتابهاى
خود نقل مى كنند: هنگامى كه ابابكر سخنان حضرت زهرا عليهاالسلام را شنيد دلش به رحم
آمد در حالى كه عمر آنجا نبود، در ورقى واگذارى فدك به حضرت را نوشت و به او داد
هنگام خروج حضرت فاطمه، عمر او را ديد و نوشته را از او گرفت و آب دهانش را بر آن
انداخت و سپس پاره اش كرد. حضرت به او گفت: خداوند شكمت را پاره كند همان گونه كه
نامه ى مرا پاره كردى. [ر. ك: شرح ابن ابى الحديد، جلد 16، صص 235- 234.]
اما با توجه به سخنان ابوبكر در مسجدالنبى خطاب به حضرت زهرا عليهاالسلام و
سخنانى كه پس از خروج حضرت از مسجد خطاب به انصار و ديگر مردم در مسجد گفت بعيد به
نظر مى رسد كه فدك را به حضرت برگردانده باشد. و مى دانيم كه ابوبكر در آخر عمر از
عدم تسليم فدك به حضرت شديدا اظهار پشيمانى كرد.
«با اينكه مدارك و مستندات تاريخى بسيار در اين باره تعمق در اين مدارك و اسناد
نشان مى دهد كه موضع خليفه در برابر حضرت زهرا عليهاالسلام خالى از پيچيدگى و ابهام
نيست و شناختن نقطه اختلاف زهرا عليهاالسلام و خليفه كارى دشوار است به علاوه موارد
اختلاف را نقطه ى واحد دانستن به صعوبت كار مى افزايد». [فدك در تاريخ، ص 160.]
صحاح شيعه و سنى متفق القولند كه آيه ى تطهير در شان فاطمه و همسر و فرزندانش-
عليهم السلام- سخن گفته است، و نص كلام الهى بر عصمت زهرا عليهاالسلام به منزله ى
نص بر نحله است و مقام معصوم عليه السلام وقتى چيزى ادعا كند بى شك عين حق است.
عايشه كه از شاهدان عليه ادعاى حضرت زهرا عليهاالسلام در مورد فدك بود در صحيح
بخارى از او روايت است كه گفت: راستگوتر از فاطمه كسى نبود جز پدرش رسول خدا صلى
الله عليه و آله.
با اين وصف چرا خليفه درباره ى سخنى كه صدقش آشكار بود، از فاطمه عليهاالسلام
بينه مى خواست؟! از طرفى ديگر علمى كه با شهادت خداى متعال به عصمت و صداقت حضرت
زهرا عليهاالسلام حاصل شده است در حوزه ى قضا از ارزش و اعتبار بيشترى از بينه
برخوردار است و ابوبكر با داشتن اين علم مى توانست بدون درخواست شاهد ادعاى حضرت
زهرا عليهاالسلام را بپذيرد. [ر. ك: فدك در تاريخ، ص 185.]
در حالى كه ابوبكر در مورد ادعاهاى بعضى از مسلمين به وعده هاى رسول خدا بدون آن
كه بينه اى بر آن اقامه شود پذيرفت. به عنوان نمونه:
«محمد بن عمر واقدى از طريق جابر بن عبدالله نقل مى كند: كه ابوبكر پس از رحلت
رسول خدا صلى الله عليه و آله خطبه خواند و ضمن آن گفت هر كس رسول خدا صلى الله
عليه و آله او را وعده اى فرموده است، برخيزد.
جابر بن عبدالله برخاست و گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله وعده فرمود كه چون
مال بحرين برسد، مرا سه مشت مال عنايت كند. گويد ابوبكر چنان كرد و سه بار دستهاى
او را پر كرد». [طبقات، جلد دوم، ص 375.]
گويا ابوبكر تنها براى ادعاى دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله شاهد و بينه طلب
مى كند؟! «اصولا اين اختصاص، زاييده ى شرايط سياسى خاص روز بود». [فدك در تاريخ، ص
189.]
در دوران خلافت عمر، او نيز در مورد فدك چون ابوبكر رفتار كرد و عثمان در خلافتش
آن را به مروان بن حكم به عنوان تيول واگذار كرد. جون عمر بن عبدالعزيز اموى به
خلافت رسيد فدك را به حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام، داد و پس از وفات
عمر بن عبدالعزيز بار ديگر از دست فرزندان حضرت فاطمه عليهاالسلام خارج شد و به مدت
دويست سال فدك چند بار دست به دست گشت تا مامون در سال دويست و ده هجرى فدك را به
فرزندان حضرت فاطمه بازگرداند. [ر. ك: فتوح البلدان، صص 37- 36، شرح ابن ابى
الحديد، جلد 16، صص 217- 216.]