زندگانى سياسى حضرت فاطمه زهرا(س)

شهين خشاوى

- ۴ -


واقعه ى غديرخم و شأن نزول آيه ى شريفه ى: «يا اَيٌّها الرَسُول بَلَغ...»

پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله پس از انجام مناسك حج، با جمعيت همراه خود، آهنگ عزيمت به مدينه فرمودند. [ر. ك: الغدير، جلد اول، ص 31.] در باز گشت در روز «هجدهم ذى الحجة» [ترجمه ى احتجاج طبرسى، به قلم حسن مصطفوى، انتشارات سنايى، چاپ سوم، بى تا، جلد اول، ص 139.] چون به غدير رسيدند [مناقب، جلد سوم، ص 25، در اين صفحه آمده است: «والغدير فى وادى الاراك على عشرة فراسخ من المدينه و على اربعة اميال من الجُحْفهَ» «وادى غدير در ده فرسخى مدينه و چهار مايلى جُحْفه واقع شده است».] فرشته ى وحى از جانب خداوند اين آيه ى شريف را آورد: «يا اَيٌّها الرَّسُولَ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِليكَ مِنْ رَبِّكِ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ...». [قرآن مجيد، سوره ى مائده، آيه ى 67، ترجمه ى الهى قمشه اى.]

«اى رسول من، آنچه از خدا بر تو نازل شد به خلق برسان كه اگر نرسانى تبليغ رسالت و اداء وظيفه نكرده اى، و خدا تو را از شر آزار مردمان محفوظ خواهد داشت...».

از آيه ى شريفه ى فوق چنين برمى آيد كه:

1- از جانب خداوند موضوع جديد و بسيار حائز اهميت، به مردم ابلاغ مى شود.

2- پيامبر براى اولين بار در ابلاغ وحى به مردم دچار خوف و نگرانى مى شود، چنانچه خداوند مى فرمايد: ما تو را از شر مردم محفوظ خواهيم كرد.

3- اين حكم الهى كامل كننده ى دين و رسالت رسول خدا مى باشد.

بعضى از مفسرين اهل سنت بر اين عقيده اند، كه اين آيه در اوايل بعثت نازل شده و در مورد جهاد و قتال با مشركين است، و جمعى ديگر گويند، در مورد يهوديان است و عده اى نيز بر اين عقيده اند كه در مورد احكام زنان مى باشد. جمعى ديگر آن را درباره ى منزلت و فضائل على عليه السلام مى دانند. [ر . ك: كشف الاسرار، جلد سوم، ص 181.]

اگر اين آيه در اوايل بعثت نازل شده باشد، پيامبر تكاليف بس خطيرى، بدون نگرانى در مقابل مشركين انجام دادند. [ر. ك: تفسير نمونه، جلد پنجم، ص 18، تفسير الميزان، جلد ششم، ص 63.] و اگر در اواخر عمر رسول خدا اين آيه نازل شده باشد، پيامبر از جانب مشركين و يهوديان، احساس خطر نمى كردند، چونكه در سال هفتم هجرت، آخرين پايگاه نظامى يهوديان (خيبر) در هم شكست و سرسخت ترين دشمنان اسلام، يعنى قريش، در فتح مكه به سال هشتم هجرت در برابر نيروهاى عظيم اسلام تسليم شدند.

آنچه مسلم است، پيامبر براى جان خود، خوف و هراسى ندارد، بلكه وى نگران حفظ و تداوم اسلام مى باشد. چنين انتظار مى رفت كه اگر پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله اين حكم الهى را ابلاغ مى كرد، جمعيت همراه وى دست به شورش و عكس العمل شديد زنند، چنانچه بنيان دين را به خطر اندازد و در جامعه ى مسلمين اختلاف و هرج و مرج حاكم شود.

از امام محمد باقر عليه السلام روايت شده است: رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله عازم زيارت كعبه بود، جبرئيل بر او نازل شد و از جانب خداوند متعال سلام كرد و گفت: «خداوند مى فرمايد كه من پيامبرى را از پيامبران گذشته قبض روح نكردم، مگر پس از كمال دين و اتمام حجت و براى تو دو موضوع باقى مانده است كه مى بايد آن را به مردم ابلاغ كنى، يكى حكم حج وديگرى موضوع خلافت و ولايت است». [ترجمه ى احتجاج طبرسى، جلد اول، ص 136.]

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله چون نسبت به قوم خود، خصوصاً از منافقين امت و تفرقه و ارتداد آنان در انديشه بود و از دشمنى و نارضايتى جمعى نسبت به حضرت على عليه السلام آگاه بود، [ر. ك: البداية والنهاية، جلد سوم، جزء پنجم، ص 184.] انجام دادن اين امر الهى را به تأخير انداخت تا اينكه در غدير خم براى سومين بار، جبرئيل بر او نازل شد و تأكيد حق تعالى را بر آن حضرت، در نصب على بن ابى طالب عليه السلام به خلافت ابلاغ كرد. [ر. ك: ترجمه ى احتجاج طبرسى، جلد اول، ص 138 و منتهى الامال، جلد اول، ص 99.]

براء عازب گويد: در بازگشت از حجةالوداع چون به غديرخم رسيديم، رسول خدا فرمود، ندا كنند، «الصلوة جامعة» و حضرت نماز را با همه ى همراهان به جاى آوردند. [ر. ك: كشف الاسرار، جلد سوم ص 181.] پس از فراغت از نماز، رسول خدا خطبه ى خطير خود را كه فصل نوينى در تاريخ اسلام گشود، با حمد و ثناى پروردگار شروع كرد.

روايت است كه سخنان پيامبر بيش از چهار ساعت به طول انجاميد، و در واقع پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله كارنامه ى بيست و سه ساله ى خود را براى مردم شرح دادند. [ر. ك: خطبه ى پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم، انتشارات كانون شريعت، تهران، 1374، چاپ نهم، ص 9 در اين صفحه آمده است: «نخستين كسى كه احاديث و روايات حديث غدير خم را جمع آورى و تدوين نمود، ابوجعفر محمد بن جرير بن خالد طبرى آملى (متولد 224 ه و متوفاى 310 ه ق) در كتاب «ولايت» مى باشد براى اطلاع از منابع و روايان و متن كامل خطبه ى رسول اكرم در غديرخم رجوع شود به همان، صص 17- 11، الغدير، جلد اول، صص 72- 62.] و لزوم گرايش به «قرآن و عترت» را براى رهبرى و سعادت خلايق پس از خود توصيه نمود و فرمود: «همانا اين دو چيز گرانبها را كه در ميان شما مى گذارم، خداوند مرا آگاه فرمود كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند، پس بنگريد كه چگونه بعد از من با آنان رفتار مى كنيد». [الغدير، جلد اول، ص 32، تاريخ يعقوبى، جلد اول، ص 509 و ذخائر العقبى، ص 16.]

سپس دست على بن ابى طالب عليه السلام را در كنارش ايستاده بود گرفت و تا آنجا بالا برد كه سفيدى زير بغلهايش نمودار گرديد و همه ى افراد او را شناختند و فرمود: «يا ايها الناس اولستُ اولى بالمؤمنين من انفسهم به قالوا: بلى، قال: اَوَ ليس ازواجى امهاتُهُم؟ قالوا: بلى يا رسول الله، فمن كنت مولاه، فعلىٌ مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ مَنْ عاداه». [انساب الاشراف، جلد دوم، ص 106 و هم چنين رجوع شود به المسند، حنبل، جلد دوم، حديث 961، ص 184، تاريخ يعقوبى، جلد اول، ص 508، البداية والنهاية جلد سوم، جزء پنجم، ص 184، و على بن ابى طالب- عليه السلام، تأليف عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه ى محمد مهدى جعفرى، شركت سهامى انتشار، تهران، 1366، چاپ دوم، جلد دوم، ص 98.]

اى مردم آيا من از خود مؤمنان به آنها سزاوارتر نيستم؟ گفتند، آرى، فرمود: آيا همسران من، مادران شما نيستند، گفتند آرى، پس هر كس كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. خدايا دوست بدار هر كس كه او را دوست مى دارد و دشمن بدار دشمن او را. و بنا به گفته ى احمد بن حنبل، پيشواى حنبلى ها، پيامبر اين كلام را چهار بار تكرار فرمود. [الغدير، جلد اول ص 23.]

از ابوسعيد خُدرى، صحابى معروف نقل شده، هنوز مردم متفرق نشده بودند كه اين آيه ى شريفه نازل شد: «... اَلْيومَ اَكْمَلتُ لَكُمْ دينَكُمْ و اَتَممتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمْ الاِسْلامَ ديناً...». [قرآن مجيد، سوره ى مائده آيه ى 3.]

«... امروز دين شما را به حد كمال رسانيدم و بر شما نعمت را تمام كردم و بهترين آئين را كه اسلام است برايتان برگزيدم...».

پيش از نزول اين آيه، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: اى گروه مؤمنين از امر پروردگار متعال اطاعت كنيد و ولايت على بن ابى طالب عليه السلام را بپذيريد و به كلمه ى «اميرالمؤمنين» او را بخوانيد و با او به عنوان مقام خلافت بيعت كنيد. [ر. ك: ترجمه ى احتجاج طبرسى، جلد اول، ص 164.]

از ابوهريره روايت شده است كه: عمر بن خطاب به على عليه السلام گفت: «بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يا عَلّى اَصْبَحْتَ مَولى كل مُؤمن و مُؤمِنَه». «به به تو اى على كه صبح و شام را درك نموده در حالى كه مولاى هر مرد و زن مؤمن گشتى». [ر. ك: ترجمه ى احتجاج طبرسى، جلد اول، ص 164.] و بعد از عمر و ابوبكر، مردم هجوم آوردند و او را تبريك و تهنيت گفته و با وى بيعت كردند و به امر پيامبر زنان مسلمانان كه همراه آنان بودند به على عليه السلام مبارك گفتند. [ترجمه ى احتجاج طبرسى، ص 164، تفسير نمونه، جلد چهارم، ص 267 والغدير، جلد اول، ص 34.]

حسان بن ثابت كه شاعر رسمى و گزارشگر پيامبر بود و در همه ى سفرها او را همراهى مى كرد، از رسول خدا، اجازه خواست كه به ميمنت اين روز اشعارى بسرايد. اشعار حسان بن ثابت به استناد مأخذ شيعه و بعضى از نويسندگان معتبر سنى، قديمى ترين سند در حديث غديرخم است. [ر. ك: تشيع در مسير تاريخ، ص 17، در اين صفحه آمده است: هروتيز (Horvitz) و گلدزيهر (Goldziher)، قديمى ترين مدرك حديث غدير خم را اشعار كُميت (متوفى 126 هجرى) ذكر كرده اند. شايد به اين دليل كه اشعار حسان بن ثابت شك كرده اند.]

آيه ى شريفه ى «اليوم اكملت لكم دينكم...» از ديدگاه شيعه و سنى:

مفسرين شيعه به اتفاق، نزول آيه ى فوق را در روز غديرخم در شأن مقام «ولايت و امامت» حضرت على عليه السلام ذكر كرده اند. [ر. ك: طبقات جلد دوم، ص 229، احقاق الحق، جلد ششم صص 335- 320، الغدير، جلد اول، صص 237- 230 و تفسير نمونه، جلد چهارم، ص 266.]

به روايت بعضى از مفسرين و محدثين اهل سنت اين آيه ى شريفه در روز عرفه در حجةالوداع نازل شده است و آن را در مورد ولايت على بن ابى طالب عليه السلام نمى دانند. [ر. ك: طبقات، جلد دوم، ص 229، كشف الاسرار، جلد سوم، ص 17.]

چنانكه از طارق بن شهاب روايت شده، مردى يهودى به عمر گفت: شما آيتى در كتاب خود مى خوانيد كه اگر آن آيت بر ما نازل شده بود، روز نزول آن را عيدى بزرگ برپا مى كرديم، عمر گفت: كدام است، آن مرد يهودى گفت: «اَليوم اَكْمَلتُ لَكُمْ دينكُم...» عمر گفت: من مى دانم كه اين آيت كدام روز، بر چه جايگه فرود آمد. روز جمعه در روز عرفه، و ما كه ياران بوديم با رسول خدا به عرفات ايستاده بوديم و به حمدالله اين دو روز، ما را عيد است و تا به قيامت مسلمانان را عيد خواهد بود. [ر. ك: البداية والنهاية، جلد سوم جزء پنجم، ص 157.]

از ابن عباس نقل شده است: پيامبر چون در عرفات ايستاد دست به دعا برداشته بود كه اين آيت فرود آمد. و معنى آن اين است كه امروز روزى است كه دين شما را تمام كردم، احكام دين و شرايع اسلام را به سر بردم. فرائض و سنن، حلال و حرام را پيدا كردم. كه پس از اين هيچ آيت، حلال و حرام، حدود و فرائض و احكام از آسمان فرو نيامد. [ر. ك: كشف الاسرار، جلد سوم، ص 17.]

اهميت واقعه ى غدير خم

و اقعه ى غدير خم، از جمله قضاياى مهم و خطير تاريخى جهان اسلام مى باشد، اين واقعه با براهين قاطع مبناى تكوين مذهب تشيع و موضوع امامت و خلافت گرديد. [ر. ك: الغدير، جلد اول، ص 22.]

صحت واقعه ى غدير خم بر اهل تشيع و تسنن چون غزوات و اصل قضيه حجةالوداع، و احوال معروف رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ثابت و محقق است. [الغدير، ص 39، اصول كافى، جلد دوم، ص 43.] هرچند سيره نويسانى چون، ابن هشام، ابن سعد و طبرى در ذكر آن سكوت كرده اند. ولى در منابع معتبر اهل سنت نقل شده است، از جمله: احمد بن حنبل در مسند و امام بخارى و ترمذى و نسايى كه هرگز آن واقعه را مورد سؤال و يا انكار قرار نداده اند. [ر. ك: البداية والنهاية جلد سوم، جزء پنجم، ص 157.]

به عنوان مثال، احمد بن حنبل از طريق زياد بن ابى نوشته است: شنيدم على بن ابى طالب در دوران خلافتش از مردم طلب شهادت نمود و آنها را قسم داد به اين كه، چه كسى شاهد بود كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم چه مى فرمود؟ پس دوازده نفر از مردان غزوه ى بدر برخاستند و شهادت دادند كه اين سخن را در روز غدير خم از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدند كه فرمود: هر كس من مولاى اويم، پس على مولاى اوست. [ر. ك: المسند، حنبل، جلد دوم، حديث 670، ص 75.]

بسيار بودند كسانى كه در روز غدير خم و بعد از آن، آرزوى تكذيب و انكار آن واقعه را داشتند اما شاهدان و راويان معتبر و موثق فراوان بودند. از آن روى گروهى كه در تكذيب اصل خبر نااميد شدند، كلمه ى «مولى» را به معنى «دوست» و «ياور» و «محرم راز» تفسير كردند و اين اختلاف در معنى كلمه ى «مولى» مبناى مجادله و اختلاف شيعه و سنى گرديد. [ر. ك: تشيع در مسير تاريخ، ص 18.]

اهل سنت استدلال مى كنند كه منظور پيامبر تشويق پيروانش به توجه بيشتر و ايجاد مهر و محبت به على عليه السلام پسر عمو و شوهر يگانه دخترش فاطمه عليهاالسلام بوده است، و شرح مى دهند كه رفتار عادلانه و قاطعانه حضرت على عليه السلام در تقسيم غنايم جنگى پس از لشگركشى به يمن، موجب رنجش خاطر جمعى از همراهانش شد و آنها رفتار على عليه السلام را به ظلم و جفا در حق خويش تلقى كردند، پس از اينكه على عليه السلام با همراهانش از يمن به پيامبر در حجةالوداع در مكه به وى ملحق شدند، از رفتار على عليه السلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شكايت كردند، كه پيامبر از اين افكار بيمارگونه و دشمنى بعضى از افراد به على عليه السلام نگران شدند، در اين شرايط لازم شد كه مردم را نصيحت كند و در مورد على عليه السلام آن حديث معروف را ايراد فرمايد

[ر. ك: البداية والنهاية، جلد سوم، جزء پنجم، ص 184. در اين صفحه آمده است: «... عن بُريدة قال: غزوت مع على اليمن فرأيت منه جفوة فلما قدمت على رسول الله- صلى اللَّه عليه و سلم- ذكرت عليا فتنقصته فرأيتُ وجه رسول الله يتغير. فقال يا بريدة الست اولى بالمؤمنين من انفسهم، قُلت بلى يا رسول الله قال: «من كنت مولاه فعلى مولاه...» از طريق بُريده نقل شده است كه گفت: من با على عليه السلام براى جنگ به يمن رفتيم و چند كار جفا و ظلم از او ديدم! پس وقتى نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله شرفياب شدم يادى از على كردم و نقص او را يادآورى كردم. پس ديدم صورت رسول الله تغيير كرد و فرمود: اى بريده آيا من از خود مؤمنين به آنها سزاوارتر نيستم گفتم بلى: يا رسول الله. پس فرمود: هر كس من مولاى اويم پس على مولاى اوست....]

با قبول اين استدلال كه بعضى از منابع اهل تسنن بيان كرده اند، نكته ى حائز اهميت اين است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در چنين موضوع فوق العاده اى، على عليه السلام را از نظر عظمت و قدر و منزلت و شخصيت، برابر خود معرفى كردند. جاى ترديد نيست كه غناى ادبيات و لغات عربى، معانى، معانى متعددى را براى يك لغت در برداشته باشد از اين جهت علماى شيعه از طريق مختلف معنى، سرپرستى و ولايت را در منظور پيامبر از كلمه ى «مولى» به ثبت رساندند. [ر. ك: تشيع در مسير تاريخ، ص 18.]

شيخ صدوق (ره) فرموده است: كلمه ى «مولى» در لغت عربى علاوه بر اينكه در معنى، صاحب اختيار و سرپرست استعمال مى شود به معنى «بنده»، «آزاد شده»، «داماد»، «پسر عمو»... «ناصر» و «ياور» نيز مى باشد. اما از آنجائيكه پيش از بيان آن جمله درباره ى على عليه السلام پيامبر فرمود: الست اولى من انفسكم...» من نسبت به شما از خود شما اولى تر نيستم؟ همه گفتند بلى...» بسيار روشن است كه اولويتى را كه ابتدا از مردم، براى خود اقرار گرفته است، هم اولويت و سرپرستى و صاحب اختيارى است كه در جمله ى بعد براى على عليه السلام ثابت مى كند. [ر. ك: اصول كافى، جلد دوم، ص 43.] و با توجه به نزول آيه ى «اليوم اكملت لكم دينكم...» بعد از آن سخن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دلالت دارد بر اينكه، كلمه «مولى» در سخن رسول خدا در معنى امامت و خلافت بكار رفته است. زيرا امرى كه كامل كننده ى دين و نعمت خدا باشد جز نصب امام و پيشواى روحانى براى مردم نتواند بود. و در آيه ى «ايها الرسول بلغ...» مفسرين گويند: تهديدى كه خداى تعالى به پيامبرش مى فرمايد و با وعده ى حفظ و نگهدارى او بزرگترين دليل بر اين است كه امر مهمى را خداوند در اين آيه به پيامبرش تذكر مى دهد و به دليل ديگرش اين است كه پس از خطبه ى پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم، حاضرين در آن محل، حضرت على عليه السلام را به مقام خلافت و امامت تبريك گفتند. [اصول كافى، جلد دوم، صص 49- 44. معانى الاخبار، صص 79، 65.] و بنا به قولى از جمله زنانى كه شاهد واقعه ى غدير خم بودند، حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام، عايشه ، ام سلمه، ام هانى و فاطمه دختر حمزه بودند. [مناقب، جلد سوم، ص 26.] و يكى از دلايل قيام حضرت زهرا پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در دفاع از حق ولايت على عليه السلام اين است كه خود شاهد بود كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به فرمان خداوند، على عليه السلام را به عنوان ولايت و تداوم بخش رسالت برگزيد.

اولين سنت شكنان

در سال يازدهم هجرت، پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله در پى خستگى سفر حج، بيمار شد و دانست كه روزهاى آخر عمرش فرا رسيده است. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، نگران رهبرى جامعه اسلامى پس از خود بود، بدون ترديد مدت زندگانى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله براى تحقق تمامى مسائل نظرى و عملى اسلام و دگرگون سازى جامعه در ابعاد گوناگون كافى نبود، و حتى در سطح مركز رسالت، يعنى مدينه منوره به كمال مطلوب نرسيده بود. و ضرورت تاريخى حكم مى كنند كه خط رسالت به وسيله ى خط امامت سير طبيعى خود را ادامه دهد [ر. ك: زندگانى تحليلى پيشوايان ما، تأليف: عادل اديب، ترجمه ى اسدالله مبشرى، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1361، ص 11.]

سپس پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به فرمان خداوند سبحان شخصى را به امامت برگزيد كه عمق وجودش در هستى دعوت شكل گرفته بود و تنها كسى بود كه مى توانست سنت و سيره ى رسول الله را در عمل تجلى بخشد.

نصوص متواتر از حضرت رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله بيانگر اين است كه حضرت على عليه السلام در كنار يايگاه رسالت به عنوان مرجعيت فكرى و سياسى جامعه ى اسلامى رشد يافت. [زندگانى تحليلى پيشوايان ما، ص 55- 54.]

حاكم در مستدرك به سند او از ابواسحاق چنين روايت كرده است: «از قثم بن عباس پرسيدم: على از رسول خدا چگونه ارث برد، پاسخ داد: او از حيث نزديكى به رسول خدا در نزد ما از همه پيش بود و از تظر پيوند عميق از همه ى ما بيش». [زندگانى تحليلى پيشوايان ما، ص 55.]

حضرت على عليه السلام فرمود: «من هر روز و هر شب با پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله يك مجلس خصوصى داشتم و اگر سؤال داشتم از آن حضرت مى پرسيدم و اگر ساكت بودم آن حضرت سخن مى گفت، و تنها حضرت فاطمه عليهاالسلام و حسن و حسين اجازه داشتند در مجلس ما حضور داشته باشند. [اسرار آل محمد صلى اللَّه عليه و آله، ص 62.]

پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روزهاى آخر عمر خود، فرمان تجهيز سپاهى براى جنگ با مردم را صادر فرمود و اسامة بن زيد را به فرماندهى لشكر برگزيد، [ر. ك: سيره ى ابن هشام، جلد دوم، ص 1065، طبقات، جلد دوم، ص 231، ناريخ طبرى، جلد چهارم، ص 1311، مغازى، جلد سوم، ص 854.] و بزرگان مدينه و سياستمدارانى كه از جانب آنها براى خلافت على عليه السلام بعد از خود بيمناك بود در سپاه قرار داد، تا از مدينه خارج شوند و بيعت با على عليه السلام در آرامش و اطمينان صورت گيرد. [ر. ك: شرح ابن ابى الحديد، جلد اول، ص 161، در اين صفحه آمده است: «انه سير ابابكر و عمر فى بعث اسامه لتخلو ادار هجرة منهما، فيصفوا الامر بعلى- عليه السلام- و يبايعة من تخلف من المسلمين».] و هم چنين عملاً به مردم نشان دهد كه افرادى چون ابوبكر، عمر، عثمان و ابوعبيده جراح و... شايستگى خلافت و رهبريت جامعه مسلمين را نخواهند داشت. [ر. ك: طبقات، جلد دوم، ص 231، تاريخ يعقوبى، جلد اول، ص 509، مغازى، جلد سوم، ص 855 و شرح ابن ابى الحديد، جلد ششم، ص 52. در اين صفحات آمده است: سران مهاجر و انصار از جمله، ابوبكر بن ابى قحافه، عمر بن خطاب، ابوعبيده بن جراح، سعد بن ابى وقاص، سعيد بن زيد، قتادة بن نعمان، سلمة بن اسلم بن حريش، عبدالرحمان بن عوف، طلحه و زبير در زير پرچم و فرماندهى اُسامه بن زيد قرار گرفتند. در مغازى، نام ابوبكر ذكر شده است.]

اما توطئه گران و قدرت طلبان، فرماندهى اُسامه را مورد طعن و استهزاء قرار دادند و گفتند چرا پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اين جوان را به فرماندهى مهاجر و انصار گمارده است. [ر. ك: تاريخ يعقوبى، جلد اول، ص 509، كامل، جلد اول، ص 395 و تاريخ طبرى، جلد چهارم، ص 1313. (سيره نويسان سن اُسامه را از هفده تا بيست سال نوشته اند).]

چون اين سخن به پيامبر رسيد، سخت ناراحت شد، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «ان تطعنوا فى امارته فقد طعنتم فى امارة ابيه، و ايم الله، ان كان لخليقاً لامارة، و ان كان لمن احب الناس الى، و ان ابنة هنا لاحب الناس الى بعده». [المسند، حنبل، جلد ششم، حديث 4701، ص 319، صحيح بخارى، جلد ششم، ص 19.]

«اگر هم اكنون بر اُسامه طعن مى زنيد، پيش از اين پدرش را نيز طعن زديد و حال آنكه به خدا او فرماندهى شايسته بود و پس از او نيز پسرش شايسته ى فرماندهى است و در نظر من محبوب ترين مردم است». [ر. ك: الطبقات، جلد دوم، ص 300 در اين صفحه آمده است: سالم گويد هر گاه پدرم (عبدالله) اين حديث را مى گفت مى افزود: البته پس از فاطمه عليهاالسلام.]

بيمارى پيامبر كه اواخر ماه صفر يازدهم هجرت شروع شده بود، شدت يافت و از طرفى خبر ظهور مدعيان پيامبرى، چون، اسود عنسى در يمن، مسيلمه در يمامه و طليحه در بنى اسد، به مدينه رسيد. موارد فوق مردم را در حركت سپاه مردد ساخت. امّا پيامبر مكرر مى فرمود: «انفذوا جيش اُسامه» «سپاه اُسامه را حركت دهيد». [تا ريخ يعقوبى، جلد اول، ص 509 هم چنين رجوع شود به: طبقات، جلد سوم، ص 232.]

وصيت نامه اى كه نوشته نشد

بخارى در صحيح از طريق ابن عباس و زهرى مى نويسد: چون بيمارى پيامبر شدت يافت به حاضرين در خانه اش فرمود: قلم و كاغذى بياوريد تا مطلبى را بگويم بنويسيد كه بعد از من گمراه نشويد، كه سر و صداى اختلاف و نزاع بين آنها بالا گرفت و اين صدا شنيده شد كه تب بر پيامبر غالب شده است، او هذيان مى گويد، نزد ما قرآن است، آن ما را كفايت مى كند، [ر. ك: الطبقات الكبير، جلد دوم صحيح بخارى، جلد ششم، ص 11، «وحدثنا... عن الزهرى فقال بعضهم ان رسول الله- صلى اللَّه عليه و آله- قد غلبه الوجع و عندكم القرآن حسبنا كتاب الله فاختلف اهل البيت».] پيامبر با مشاهده ى اين صحنه و بيانات متأثر شدند و شايد دانستند اگر كلامشان به ثبت رسد فتنه برپا مى شود. پس به آنان فرمودند، از نزد من دور شويد.

آنانكه حرمت پيامبر را رعايت نكردند و به او نسبت هذيان گفتن دادند، [ر. ك: نهايت الارب فى فنون الادب، تأليف شهاب الدين احمد نويرى، ترجمه ى محمود مهدوى دامغانى، انتشارات اميركبير، تهران، 1365، چاپ اول، جلد سوم، ص 334 در اين صفحه آمده است: عمر بن خطاب بود كه در پاسخ درخواست پيامبر گفت: پيامبر هذيان مى گويد و كتاب خدا ما را كفايت مى كند.] آيا اين آيات الهى را نشنيده بودند؟ «ما ضَلّ صاحِبُكُم وَ ما غوى- وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى- اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُوحى».

«صاحب شما (محمد صلى اللَّه عليه و آله) هيچگاه در گمراهى و ضلالت نبوده است و هرگز به هواى نفس سخن نمى گويد، سخن او هيچ غير وحى خدا نيست». [قرآن مجيد، سوره ى نجم، آيات 4، 3 و 2، ترجمه ى الهى قمشه اى.]

ريشه ى پيدايش احزاب در مدينةالنبى

ريشه ى پيدايش احزاب در مدينه را شايد بتوان در سال دهم هجرت خصوصاً پس از واقعه ى تاريخى غديرخم جستجو كرد. [ر. ك: تاريخ سياسى اسلام، آئينه وند، ص 96.] در اين روز انتصاب حضرت على عليه السلام به مقام ولايت و خلافت، گروهها و افرادى كه هنوز ويژگى هاى نظام قبيله اى در ذهن آنها زنده بود را ناخشنود ساخت.

پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله از وجود چنين جريانهاى فكرى كه در حال تجلى بود آگاه بودند، چنانكه «ابومُوَيهه» غلام پيامبر گويد: «شبى پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله به من گفت، كه از جانب خداوند امر شده است براى اهل بقيع طلب آمرزش كنم، تو نيز با من همراه شو، چون پيامبر گرامى به بقيع رسيد، براى اهل بقيع طلب مغفرت نمود و بر آنها درود گفت و فرمود: «گوارا بادتان اين خموشى كه زمان فتنه و شورش رسيده و شما آسوده هستيد»، [كامل، جلد اول، ص 396.] و «فتنه ها مانند پاره هاى تاريكى شب پياپى مى رسد و هر فتنه كه مى رسد از اول بدتر و سياهتر است». [تا ريخ سياسى آئينه وند، ص 96. در اين صفحه آمده است: «اَقبلتِ الفِتنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ المُظْلِمْ».]

هم چنين از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در اواخر عمرش بارها شنيده مى شد كه مى فرمود: «سَتَفْرَقُ اُمَّتى عَلى ثلاثَ و سَبعَين فرقه، فرقة ناجية والباقونَ فىِ الْنار». [اسرار سقيفه، ص 46.] «عنقريب امت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم خواهند شد، تنها يك فرقه رستگارند و بقيه در آتش خواهند بود». [اسرار سقيفه، ص 46.]

به روايت اهل شيعه، چون بيمارى رسول اكرم شديد شد، جماعت انصار به ديدارش آمده بودند پيامبر على بن ابى طالب عليه السلام را طلبيد و به كمك او و عباس وارد مسجد شد و خطبه ايراد كرد و براى بار ديگر به مردم فرمود: من در ميان شما دو چيز نفيس و گرانبها كه يكى كتاب خدا و ديگرى اهل بيت من مى باشد، مى گذارم، هرگاه كسى آنها را ضايع كند خداوند متعال او را ضايع خواهد كرد چيزى به آنها نياموزيد كه ايشان از شما داناترند. [ر. ك: صواعق محرقه، طبع مصر، 1292 هجرى، ص 201.]

با وجود اين به دو مسأله ى جانشينى پيامبر، در آخرين روزهاى حيات وى، به صورت بحرانى پيچيده در ميان سران و اصحاب برجسته و كارگزاران اصلى سياست فردا، و حتى در رابطه ميان اينان با شخص پيامبر خود را نشان داد. و پس از مرگ وى بى درنگ به شكل انفجارى بيرون ريخت و به سرعت شكل گرفت. [امت و امامت، تأليف على شريعتى، انتشارات قلم، 1358، چاپ...، ص 128.]

رحلت پيامبر اكرم در سال يازدهم هجرت

هنگامى كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله در حال ارتحال بود، حضرت زهرا عليهاالسلام بر بالين پدر نشسته و در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود، با حالتى غمگين به چهره ى نازنين رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مى نگريست، پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله از احوال پريشان و چشمان گريان دختر عزيزش منقلب شد، به او اشاره كرد، فاطمه جان، نزديك بيا، و رازى به او گفت كه حضرت زهرا عليهاالسلام سخت گريست و پس از آن سخن ديگر، به آن حضرت فرمود كه لبخندى بر لبان حضرت فاطمه عليهاالسلام نقش بست.

چون پيامبر صلى اللَّه عليه و آله وفات يافت، عايشه سبب آن گريه و خنده را از حضرت فاطمه عليهاالسلام پرسيد، آن حضرت فرمود، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نخست فرمود، كه مرگش فرا رسيده است كه من از شنيدن اين خبر گريستم و بار دوم فرمود، فاطمه جان، مرگ تو نيز نزديك است و تو نخستين كس از خاندان من هستى كه به من ملحق خواهى شد. [ر. ك: الطبقات الكبير، جلد هشتم، ص 17، طبقات، جلد دوم، صص 296- 297، كامل، جلد اول، ص 452.]

لحظاتى بعد در حالى كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله سر بر سينه ى حضرت على عليه السلام داشت، بديدار حق شتافت. [ر. ك: طبقات، جلد دوم، ص 314 و در صفحه 313 آمده است، عايشه نقل مى كند، پيامبر در حاليكه بر سينه ى من تكيه داشت رحلت فرمود.]

محدثين شيعه رحلت پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله را در روز دوشنبه بيست و هشتم صفر سال يازدهم هجرى، و مورخين عامه ظهر روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول سال يازدهم هجرت نوشنه اند. [طبقات، جلد دوم، صص 328- 326.]

از آن لحظه به بعد ديگر كسى حضرت فاطمه عليهاالسلام را خندان نديد مگر گاهى تبسمى كه بر گوشه لبش ظاهر مى شد. [طبقات، جلد دوم، ص 298.]

با توجه به ميزان علم و كمالات حضرت فاطمه عليهاالسلام وى داناترين زن عالم نسبت به عظمت و مقام پيامبر گرامى بود. وى به خوبى شدت تأثير اين مصيبت را بر روى همه امور عالم درك مى كرد و لحظه اى از فراق رسول خدا آرام نگرفت. [ر. ك: فاطمه زهراء از ولادت تا شهادت، صص 255- 254.]