زخم خورشيد
كاوشى در زندگى حضرت زهرا (س)

مهدى حسينيان قمى

- ۱۵ -


درد دل حضرت با پيامبر

حميد بن زياد، عن الحسن بن محمد الكندى، عن أحمد بن الحسن الميثمى، عن أبان بن عثمان، عن محمد بن المفضل قال سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول جائت فاطمه عليهاالسلام الى ساريه فى المسجد و هى تقول و تخاطب النبى صلى الله عليه و آله:

قد كان بعدك أنباء و هنبثه   لو كنت شاهدها لم يكثر الخطب
انا فقدناك فقد الأرض و ابلها   و اختل قومك فاشهدهم و لا تغب

[كافى، ج 8، ص 375، ح 564.]

امام صادق عليه السلام فرمود: حضرت فاطمه عليهاالسلام كنار ستونى در مسجد آمد و اين چنين خطاب به پيامبر زمزمه مى كرد.

اى پيامبر، پس از تو خبرها و سختى بزرگى رخ داد كه اگر تو بودى و مى ديدى چندان بزرگ نمى نمود

ما تو را از دست داديم چونان زمينى كه باران سرشارش را از دست بدهد و يارانت از هم فرو پاشيدند آنان را بنگر و غايب مباش

در ارتباط با شوهر

... قال على عليه السلام فانى ضمنت لهما ذلك قالت: ان كنت قد ضمنت لهما شيئا فالبيت بيتك و النساء تتبع الرجال لا أخاف عليك بشى ء فائذن لمن أحببت... [بحارالأنوار، ج 43، ص 203، ح 31، به نقل از علل الشرايع.]

حضرت امير عليه السلام با فاطمه عليهاالسلام چنين گفت: آن دو نفر بارها خواسته اند تا اجازه ى ورود گيرند و شما به آنان اجازه نداده ايد اين بار از من خواسته اند تا برايشان از شما اجازه بگيرم حضذرت فرمود: من به آنان اجازه نمى دهم و با آنان يك كلمه سخن نخواهم گفت تا با پدرم ملاقات كنم و شكايت رفتار آنان را با او باز گويم. حضرت على عليه السلام فرمود من برايشان ضمانت كرده ام (و به آنان قول داده ام كه برايشان از شما اجازه بگيرم). حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: اگر شما قول داده ايد خانه، خانه ى شماست و زنان، تابع مردانند. و من هيچ مخالفتى ندارم به هر كس كه مى خواهيد اجازه دهيد.

گريه براى شوهر

عن جعفر بن محمد، عن آبائه: قال: لما حضرت فاطمه الوفاه بكت فقال لها أمير المومنين: يا سيدى ما يبكيك؟ قالت: أبكى لما تلقى بعدى فقال لها: لا تبكى فو الله ان ذلك لصغير فى ذات الله. [بحارالأنوار، ج 43، ص 218، ح 49، به نقل از مصباح الانوار.]

امام صادق عليه السلام از پدران گرام خويش نقل كردند: چون زمان مرگ حضرت زهرا عليهاالسلام رسيد آن حضرت گريستند. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى سرور من، چرا گريه مى كنيد؟ حضرت گفت: گريه ام به دليل رنجها و سختى هايى است كه بعد از من مى بينى. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: گريه نكنيد آنها در نظر من براى خدا كوچك است.

عشق به شهادت

يا رب انى قد سئمت الحياه و تبرمت بأهل الدنيا فألحقنى بأبى الهى عجل و فاتى سريعا. [نهج الحياة، ص 205، ح 118، به نقل از احقاق الحق ج 19، ص 160، و ديگر كتاب ها.]

پروردگارا، من از زندگى خسته شده ام و از اهل دنيا دلگيرم مرا به نزد پدرم ببر.

خدايا مرگم را زود برسان.

همراهى با شوهر

قالت: روحى لروحك الفداء و نفسى لنفسك الوقاء يا أبا الحسن ان كنت فى خير كنت معك و ان كنت فى شر كنت معك. [نهج الحياه، ص 147، ح 75، به نقل از الكواكب الدرى، ج 1، ص 196.]

حضرت، به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: جانم فداى جان تو باد و هستيم سپر هستى تو باد. اى ابوالحسن، در خوبيها همراه با توام و در سختى ها نيز در كنار تو هستم.

حقيقت روزه

عن جعفر بن محمد، عن آبائه: عن فاطمه بنت رسول الله صلى الله عليه و آله أنها قالت: ما يصنع الصائم بصيامه اذا لم يصن لسانه و سمعه و بصره و جوارحه. [مستدرك الوسائل، ج 7، ص 366 ح 8431 و بحارالأنوار، ج 96، ص 294، ح 25، به نقل از دعائم الاسلام.]

حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام فرمود: روزه دار اگر زبان و گوش، چشم و اعضايش را حفظ نكند با روزه اش چه خواهد كرد؟

اهتمام به كار خير

... فمضى سلمان حتى طاف تسعه أبيات من بيوت رسول الله صلى الله عليه و آله فلم يجد عند هن شيئا فلما أن ولى راجعا الى حجره فاطمه عليهاالسلام فقال ان يكن خير فمن منزل فاطمه بنت محمد صلى الله عليه و آله فقرع الباب فأجابته من وراء الباب؟ فقال لها: أنا سلمان الفارسى فقالت له: يا سلمان و ما تشاء؟ فشرح قصه الأعرابى و الضب مع النبى صلى الله عليه و آله قالت له: يا سلمان و الذى بعث محمدا صلى الله عليه و آله بالحق نبيا ان لنا ثلاثا ما طعمنا و ان الحسن و الحسين قد اضطربا على من شده الجوع ثم رقدا كأنهما فرخان منتوفان و لكن أرد الخير اذا نزل الخير ببابى.

يا سلمان خذ درعى هذا ثم امض به الى شمعون اليهودى و قل له: تقول لك فاطمه بنت محمد أقرضنى عليه صاعا من تمر و صاعا من شعير أرده عليك انشاءالله تعالى.

قال: فأخذ شمعون الدرع ثم جعل يقلبه فى كفه و عيناه تذرفان بالدموع و هو يقول يا سلمان هذا الذى أخبرنا به موسى بن عمران فى التوراة أنا أشهد أن لااله الا الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله فأسلم و حسن اسلامه.

ثم دفع الى سلمان صاعا من تمر و صاعا من شعير فأتى به سلمان الى فاطمه فطحنته بيدها و اختبزته خبزا ثم أتت به الى سلمان فقالت له: خذه و امض به الى النبى صلى الله عليه و آله قال: فقال لها سلمان: يا فاطمه خذى منه قرصا تعللين به الحسن و الحسين فقالت: يا سلمان هذا شى ء أمضيناه لله عزوجل لسنا نأخذ منه شيئا... [بحارالأنوار، ج 43، ص 72، ح 61.]

عربى باديه نشين سوسمارى صيد كرد و راهى ديدار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شد در مجلس پيامبر آمد. پيامبر را به اسم صدا كرد و گفت: تو همان ساحر دروغگويى هستى كه از تو دروغ گوتر نيست. تويى كه مى پندارى خدايى دارى كه تو را به سوى مردم فرستاده است اگر از اتهام عجول بودن نمى ترسيدم با همين شمشير تو را مى كشتم. عمر، پريد كه به اين عرب بيابانى صدمه اى بزند. پيامبر به او فرمود: بنشين. آنگاه پيامبر با مرد عرب به گفتگو پرداخت و فرمود: اى برادر بنى سليمى آيا بايد عرب اينگونه برخورد كند؟ به خدايى كه مرا برانگيخته كسى كه در دنيا به من آسيبى برساند آخرت در آتش خواهد بود. اى اعرابى، سوگند به خدايى كه مرا به پيامبرى برانگيخته است اهل آسمان هفتم مرا با نام احمد راستگو مى شناسند. تو هم ايمان بياور تا از آتش در امان باشى و برادر ما و هم سرنوشت ما شوى.

اعرابى، خشمناك شد و قسم ياد كرد كه: تا اين سوسمار ايمان نياورد من ايمان نمى آورم. آنگاه سوسمارى كه در آستين داشت رها كرد سوسمار پا به فرار گذاشت.

پيامبر سوسمار را صدا زدند و از سوسمار پرسيدند: من كيستم؟ سوسمار، با زبانى فصيح و گويا گفت: تو محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف هستى. پيامبر از او پرسيد: چه كسى را مى پرستى؟ سوسمار گفت: خدايى كه دانه را شكافته و انسان را آفريده و ابراهيم را دوست خود گرفته و تو را حبيب خود قرار داده است. اعرابى چون چنين ديد ايمان آورد. و در اين هنگام، پيامبر به اصحاب خويش فرمود: سوره هاى از قرآن را به او بياموزند پس از آموزش قرآن، پيامبر از اعرابى پرسيد: چيزى دارى؟ گفت: در قبيله ى بنى سليم از من نادارتر كسى نيست. در اين هنگام، پيامبر خواستند: تا براى اين اعرابى تازه مسلمان شده ى فقير، چيزى فراهم آورند. فرمودند: چه كسى به اين اعرابى يك شتر مى دهد تا من يك شتر از شتران بهشتى برايش ضامن شوم بپا خاست و شتر ارزشمندى را به اعرابى تقديم كرد. آنگاه پيامبر پرسيد: چه كسى تاجى بر سر اين اعرابى مى گذارد تا من تاج تقوى را برايش ضامن شوم اميرالمؤمنين فوراً برخاست و پرسيد: پدر و مادرم به فدايت. تاج تقوى چيست؟ پامبر توضيح دادند. حضرت امير عليه السلام عمامه ى خويش را از سر برداشت و بر سر اعرابى گذاشت. سپس پيامبر فرمود: چه كسى زاد و توشه اى براى اين اعرابى فراهم مى سازد تا من زاد و توشه ى تقوى را برايش ضمانت كنم. سلمان برخاست و در پى تهيه ى و فراهم سازى اين زاد و توشه رفت.

اين چكيده ى داستانى است كه ادامه ى آن را مى خوانيد.

سلمان به اتاق هاى همسران پيامبر رفت ولى چيزى فراهم نيامد در بازگشت، نگاهش به حجره ى حضرت زهرا عليهاالسلام افتاد با خود گفت: اگر خيرى باشد از خانه ى زهرا عليهاالسلام است در را كوبيد حضرت از پشت در فرمود: كيست؟ سلمان گفت: من سلمان فارسى هستم. حضرت فرمود چه مى خواهى؟ سلمان، ماجراى پيامبر و مرد عرب و سوسمار را بيان كرد حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: اى سلمان، به خدايى كه پيامبر را به حق برگزيده سه روز است كه هيچ نخورده ايم و هم اكنون حسن و حسينم از شدت گرسنگى مى لرزيدند و چون دو جوجه ى پركنده خوابيده اند؛ ولى آن زمان كه كار خير در خانه ام بيايد رد نخواهم كرد. اى سلمان: اين لباس خانه ام را بگير و به نزد شمعون يهودى ببر و به او بگو: فاطمه دختر محمد مى گويد: در برابر اين لباس يك من خرما و يك من جو به ما بده به زودى به تو بازمى گردانيم. انشاءالله تعالى.

سلمان، لباس را گرفت و آنرا پيش شمعون يهودى برد و سخن حضرت را با وى باز گفت. شمعون يهودى جامه را گرفت و همين طور كه در دستانش زير و رو مى كرد و اشك از چشمانش فرو مى ريخت گفت: اى سلمان، اين همان زهد و بى اعتنايى به دنياست كه موسى در تورات برايمان گفته است. من گواهى مى دهم كه: جز خداى يگانه خدايى نيست و محمد بنده و فرستاده ى اوست. اين را گفت و مسلمان شد و اسلامى نيكو پيدا كرد آنگاه يك من خرما و يك من جو به سلمان داد. سلمان آنها را نزد فاطمه عليهاالسلام برد حضرت با دست خويش جو را آرد كرد و با آن نان پخت. آنگاه آنها را به سلمان تحويل داد و گفت: آنها را به نزد پيامبر ببر. سلمان به حضرت فاطمه عليهاالسلام گفت: يك قرص نان را خود بگيريد و با آن حسن و حسين را سرگرم سازيد حضرت فرمود: اى سلمان اين چيزى است كه ما آن را براى خدا قرار داده ايم و ديگر از او چيزى بر نمى گيريم...

تابوت پوشيده شده ى فاطمه

عن أسماء بنت عميس أن فاطمه عليهاالسلام قالت: انى قد استقبحت ما يصنع بالنساء انه يطرح على المرأه الثوب فيصفها لمن رأى فقلت: يا بنت رسول الله صلى الله عليه و آله أنا أصنع لك شيئا رأيته بأرض الحبشه... فقالت: فاطمه ما أحسن هذا و أجمله لا تعرف به المرأه من الرجل... [بحارالأنوار، ج 81، ص 250، ح 10، ج 43، ص 189، ح 19، به نقل از كشف الغمه.]

حضرت فاطمه به اسماء بنت عميس فرمودند: اينكه پس از مرگ به هنگام تشييع بر روى زنان پارچه اى مى افكنند كه حجم بدن زن را براى بيننده نشان مى دهد به نظر من زشت است. اسماء گويد: اى دختر رسول خدا، من چيزى را در حبشه ديدم كه براى شما مى سازم. آنگاه اسماء تابوتى پوشيده ساخت حضرت زهرا فرمود: چه نيكو و زيباست ديگر با اين تابوت زن و مرد مشخص نيست.

واژه نامه ى عربى خطبه ى اول

در تفسير واژه ها به عربى از شرح و توضيح مرحوم مجلسى در بحارالانوار، ج 29، ص 247، 311 استفاده برده ايم آنچه در اين بخش مى خوانيد اصولا چكيده ى شرح و توضيح خطبه در بحارالانوار است و موارد استثناء كاملا محدود است. مرحوم مجلسى در شرح و توضيح اين خطبه به تفصيل واژه ها و جمله هاى اين خطبه را تفسير كرده و در اين راستا چيزى فروگذار نكرده است شما در اين بخش، تفسير حدود دويست و هفتاد واژه را خواهيد داشت.

فصل اول

1- أجمع أبوبكر أى أحكم النيه و العزيمه عليه.

2- فدك: قريه من قرى اليهود بينها و بين مدينه النبى صلى الله عليه و آله يومان و بينها و بين خيبر دون مرحله و كانت لرسول الله صلى الله عليه و آله فلما نزل «فآت ذا القربى حقه» أعطاها ابنتها فاطمه عليهاالسلام و كانت فى يد فاطمه عليهاالسلام الى أن توفى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فأخذت من فاطمه بالقهر و الغلبه.

3- لاثت خمارها على رأسها أى عصبته و جمعته يقال لاث العمامه على رأسه يلوثها لوثا أى شدها و ربطها.

4- خمار: المقنعه سميت بذلك لأن الرأس يخمر بها أى يغطى و جمع الخمار خمر ككتاب و كتب.

5- الجلباب بالكسر يطلق على الملحفة والرداء و الإزار و الثوب و الواسع للمرأة دون الملحفة و الثوب كالمقنعة تغطى بها المرأة رأسها و صدرها و ظهرها الأول هنا أظهر.

6- اللمة- بضم اللام و تخفيف الميم- الجماعة قيل: هى ما بين الثلاثة الى العشرة و قيل اللمة المثل فى السن و الترب. و يحتمل أن يكون بتشديد الميم.

7- الحفدة- بالتحريك- الأعوان و الخدم.

8- تطأذيولها أى كانت أثوابها طويلة تستر قدميها و تضع عليها قدمها عند المشى.

9- الذيل: القميص جمعه ذُيول و أذيال.

10- ما تخرم مشيتها مشية رسول الله أى لم تنقص مشيها و مشية رسول الله شيئاً كأنه هو بعينه.

11- المشية: بالكسر الإسم من مشى يمشى مشياً.

12- الحشد- بالفتح و قد يحرك- الجماعة.

13- نيطت بمعنى علقت أى ضربوا بينها عليهاالسلام و بين القوم ستراً و حجاباً.

14- الملاءة- بالضم و المد- الريطة و الإزار.

15- الجهش: أن يفزع الإنسان إلى غيره و هو مع ذلك يريد البكاء كالصبى يفزع إلى اُمه و قد تهيأ للبكاء يقال جهش إليه كمنع و أجهش.

16- الارتجاج: الاضطراب.

17- أمهلت هنيئة: أى صبرت زماناً قليلاً.

18- النشيج: صوف معه توجع و بكاء كما يردد الصبى بكاءه فى صدره

19- هدأت- كمنعت- أى سكنت.

20- فورة الشى: شدته.

21- السبوغ: الكمال.

22- ألآلاء: النعماء جمع الى بالفتح و القصر و قد يكسر الهمزة.

23- أسدى و أولى و أعطى بمعنى واحد.

24- منن: جمع المنة بمعنى النعمة.

25- والاها: أى تابعها بإعطاء نعمة بعد اُخرى بلافصل.

26- جم الشى ء أى كثر و الجم: الكثير.

27- نأى أى بعد.

28- الأمد- بالتحريك- الغاية المنتهى.

29- التفاوت: البعد

30- الأبد: الدهر و الدايم و القديم الأزلى

31- ندبه للأمر و اليه فانتدب أى دعاه فاجاب

32- أجزلت له من العطاء أى أكثرت.

33- ثنى بالأمر أى فعله ثم ضم إليه أمراً آخر.

34- تأويل كلمة التوحيد: الإخلاص لأن من أيقن بأنه الخالق و المدبر و بأنه لا شريك له فى الإلهيه فحق له أن لا يشرك فى العبادة غيره و لايتوجه فى شى من الأمور الى غيره.

35- موصولها أى ما يصل اليه كلمة التوحيد فانه تعالى ضمن فى القلوب مفاد كلمة التوحيد.

36- معقولها أى ما يعقل من كلمة التوحيد فإن تعقلها ينوّر الفكر.

37- احتذى مثاله اقتدى به

38- أمثله جمع المثال.

39- امتثلها اى تبعها.

40- ذرأ: خلق

41- المشية: مصدر شاء يشاء.

42- اعزاز: مصدر باب الإفعال من العزة.

43- الذود و الذياد- بالذال المعجمة- السوق و الطرد و الدفع و الإبعاد.

44- حشت الصيد أحوشه اذا جئته من حواليه لتصرفه الى الحبالة.

45- اجتبله أى خلقه جبلهم الله أى خلقهم

46- الأهاويل جمع الهول بمعنى الخوف و الأمر الشديد و قوله بستر الأهاويل مصونة أى أن الخلائق بسبب ستر الأهاويل عنهم مصونه.

47- مائل الأمور- بصيغة الجمع- أى عواقبها.

48- العزيمة: القصد مع الجزم.

49- عكف على الشى ء- كضرب- أى أقبل عليه مواظباً و لازمه فهو عاكف و يجمع على عكف.

50- النيران: جمع نار.

51- اوثان: جمع الوثن.

52- الظلم- بضم الظاء و فتح اللام- جمع ظلمة استعيرت هنا للجهاله.

53- البهم: جمع بهمه- بالضم- و هى مشكلات الأمور.

54- الغم جمع غمة أى مبهم ملتبس تقول غممت الشى: إذا غطيته و سترته.

55- العماية: الغواية و اللّجاج.

فصل دوم

56- النصب- بالفتح- العلم المنصوب. النصب: الغاية

57- الزعيم: الكفيل و الضامن و زعيم و القوم سيدهم و المتكلم عنهم.

58- البصائر- جمع بصيرة- و هى الحجة.

59- الاغتباط من الغبطة و قوله مغتبط به أشياعه أى أشياعه مغبوطون بسبب اتباعه.

60- العزائم: الفرائض والواجبات أو المرادات و المقاصد.

61- التشييد: التأييد

62- التنسيق: التنظيم و إيجاد الربط و العطف.

63- المنساة- اسم مكان أو مصدر ميمى و يمكن أن يكون اسم آلة.

64- المنماة: اسم مكان أو مصدر ميمى و يمكن أنْ يكون اسم آلة.

65- الحقن هو الحفظ.

66- البخس: هو النقص و التطفيف.

فصل سوم

67- عودا و بدءاً أى أولا و آخرا.

68- الشطط- بالتحريك- البعد عن الحق و مجاوزه الحد فى كل شى.

69- العنت: الهلاك و أصله المشقه و الصعوبه- و العنت: الوقوع فى أمر شاق و العنت: الضرر و الفساد.

70- عزوته الى أبيه أى نسبته اليه قوله فان تعزوه أى ان ذكرتم نسبه.

71- المعزى اليه: المنسوب اليه.

72- الصدع: الاظهار تقو صدعت الشى ء، أى أظهرته و صدعت بالحق اذا تكلمت به جهارا.

73- النذاره- بالكسر- الإنذار و هو الإعلام على وجه التخويف.

74- المدرجه: المذهب و المسلك

75- الثبج- بالتحريك- وسط الشى ء و معظمه.

76- الكظم- بالتحريك- مخرج النفس من الحق

77- النكث: إلقاء الرجل على رأسه يقال طعنه فنكثه

78- الهام جمع الهامة- بالتخفيف فيهما- و هى الرأس.

79- تفرى أى انشق قوله تفرى الليل عن صبحه أى انشق حتى ظهر ضوء الصباح.

80- أسفر الحق عن محضه- خالصه-: أى كشف عنه و يقال أسفر الصبح أى اضاء.

81- الزعيم: سيد القوم و المتكلم عنهم و الزعيم ايضاً الكفيل.

82- خرس: عىّ

83- الشقاشق جمع شقشقه و هى شى ء كالريه يخرجها البعير من فيه اذا هاج.

84- طاح فلان: اذا هلك و أشرف على الهلاك و تاه فى الأرض و سقط.

85- الوشيظ بالمعجمتين- الرذل و السفله من الناس و منه قولهم اياكم و الو شائظ.

86- فاه فلان بالكلام أى لفظ به كتفوه.

87- النفر: الحماعه من الناس.

88- البيض جمع أبيض و هو من الناس خلاف الأسود.

89- الخماص- بالكسر- جمع خميص و الخماصه تطلق على دقه البطن خلقه و على خلوه من الطعام يقال فلان خميص البطن من أموال الناس أى عفيف عنها.

90- شفا كل شى ء طرفه و شفيره و الحفره ما حفر من الأرض.

91- مذقه الشارب: شربته.

92- النهزه: الفرصه أى محل نهزته

93- القبسه- بالضم- شعله من نار تقتبس من معظمها.

94- العجلان هو من يجعل و قبسه العجلان أى كنتم فى القله و الحقاره مثل القبسه من النار التى يأخذها من يجعل.

95- موطى ء الاقدام مثل مشهور فى المغلوبيه و المذله.

96- الطرق- بالفتح- ماء السماء الذى تبول فيه الإبل و تعبر.

97- تقتاتون أى تأتدمون.

98- الورق: ورق الشجر.

99- الخاسئين جمع الخاسى ء بمعنى المبعد المطرود.

100- التخطف: استلاب الشى و أخذه بسرعه.

101- اللتيا بفتح اللام و تشديد الياء تصغير التى و جوز بعضهم فيه ضم اللام و هما كنايتان عن الداهية الصغيرة و الكبيرة.

102- منى أى ابتلى.

103- بهم الرجال الشجعان منهم لأنهم لشدة بأسهم لا يدرى من أين يؤتون.

104- ذؤبان العرب لصوصهم و صعاليكهم الذين لامال لهم و لا اعتماد عليهم.

105- المردة: العتاة المتكبرون المجاوزون الحد.

106- نجم الشى ء أى ظهر و طلع.

107- بالقرن القوة و فسر قرن الشيطان بامته و متابعيه.

108- فغزفاه: فتحه و فغرفوه اى انفتح و الفاغره من المشركين الطائفه العاديه منهم تشبيهاً بالحيه أو السبع.

109- القذف الرمى و يستعمل فى الحجاره.

110- اللهوات- بالتحريك- جمع لهاة و هى اللحمه فى أقصى سقف الفم.

111- انكفأ- بالهمزة- أى رجع.

112- الصماخ- بالكسرة- ثقب الأذن و الأذن نفسها.

113- الأخمص ما لا يصيب الأرض من باطن القدم عند المشى ء.

114- خمده: أطفأه.

115- المكدود: من بلغه التعب و الأذى.

116- التشمير فى الأمر: الجد و الاهتمام فيه.

117- الكدح: العمل و السعى.

118- رفاهيه: مصدر جعلى بمعنى الراحة

119- الدعه: الخفض و الخفض لين العيش و سعته.

120- الفكاهة- بالضم- المزاح و بالفتح مصدر فكه الرجل بالكسر فهو فكه اذا كان طيب النفس مزاحاً و الفكة ايضاً الاشر و البطر.

121- تتربصون أى تنتظرون

122- الدوائر: صروف الزمان و حوادث الأيام و العواقب المذمومه.

123- التوكف: التوقع

124- النكوص: الإحجام و الرجوع عن الشى ء

125- النزال، أن ينزل القرنان عن إبلهما إلى خيلهما فيتضاربا.

فصل چهارم

126- الحسيكه: العداوة و قولهم فى صدره على حسيكة و حساكة أى ضغن و عداوة.

127- سمل أى صار خلقاً.

128- الكضوم: السكوت.

129- نبغ الشى ء أى ظهر و نبغ الرجل إذا لم يكن فى إرث الشعر ثم قال واجاد.

130- الخامل: من خفى ذكره و صوته و كان ساقطاً لا نباهة له.

131- والمراد بالأقلين الأذلون.

132- الهدر: ترديد البعير صوته فى حنجرته.

133- الفنيق: الفحل المكرم من الإبل الذى لايركب و لايهان لكرامته على أهله.

134- خطر البعير بذنبه اذا رفعه مرة بعد مرة و ضرب به فخذيه.

135- مغرز الرأس ما يختفى فيه.

136- الهتاف: الصياح.

137- ألفاكم: أى وجدكم.

138- الغرة: الاغتزار و الانخداع.

139- النهوض: القيام و استنهضه لأمر أى أمره بالقيام إليه.

140- أحمشت الرجل أى أغضبته و أحمشت النار أى ألهبتها.

141- والوسم: أثر الكى.

142- الورود: حضور الماء للشرب و الإيراد: الإحضار.

143- الشرب: الحظ من الماء.

144- الكلم: الجرح.

145- والرحب: السعة.

146- الجرح- بالضم- الإسم و بالفتح المصدر.

147- لما يندمل أى لم يصلح بعد.

148- قبرته: دفنته.

149- هيهات للتبعيد و فيه معنى التعجب.

150- افكه- كضربه- صرفه عن الشى و قلبه.

151- فلان بين أظهر قوم و بين ظهرانيهم أى مقيم بينهم محفوف من جانبيه أو من جوانبه بهم.

152- ريث بمعنى قدر و يستعمل مع ما فيقال ريثما.

153- سلس أى سهل و لأن و القياد ما يقاد به الدبه من حبل و غيره.

154- ورى الزند اذا خرجت ناره و اوريته أنا أى أخرجت ناره.

155- وقدة النار: وقودها و وقدها: لهبها

156- الجمره: المتوقد من الحطب فاذا برد فهو فحم.

157- الهتاف: الصياح و هتف به أى دعاه.

158- اهماد النار: اطفاءه بالكليه و الاهمال: الترك.

159- الاسرار: ضد الاعلان.

160- الحسو شرب المرق و غيره شيئا بعد شى ء.

161- الارتغاء: شرب الرغوه و هو زبد اللبن و فى المثل يسر حسوا فى ارتغاء يضرب لمن يظهر أمراً و يريد غيره.

162- الخمر ما وراك من شجر و غيره يقال توارى الصيد عنى فى خمر الوادى.

163- الضراء بالضاء المعجمه المفتوحه و الراء المحففه الشجر فى الوادى.

164- الحز: القطع.

165- المدى: جمع مديه و هى السكين.

166- الوخز: الطعن بالرمح و نحوه لا يكون نافذا يقال و خزه بالخنجر.

فصل پنجم

167- الهاء فى ارثيه للسكت كما فى سورة الحاقه كتابيه و حسابيه.

168- فريا أى أمرا عظيما بديعا و قيل: اى أمرا منكرا قبيحا.

169- الحظوه: المكانه و المنزله مأخوذ من الحظ.

170- فدونكها الضمير راجع الى فدك أو الخلافه و على نسخه فدونكهما يكون الخطاب راجعا الى رجلين.

171- الخطام: كل ما يوضع فى أنف البعير ليقاد به.

172- الرحل للناقه كالسرج للفرس و رحل البعير شد على ظهره الرحل.

فصل ششم

173- المعشر: الجماعه.

174- الفتيه جمع فتى و هو الشاب و الكريم السخى.

175- الأعضاد جمع عضد: الأعوان

176- الغميزه ضعفه فى العمل و جهله فى العقل رجل غمز أى ضعيف.

177- السنة: أول النوم أو النوم الخفيف.

178- الظلامة: كالمظلمه ما أخذه الظلم منك فتطلبه عنده.

179- سرعان من أسماء الأفعال بمعنى سرع و فيه معنى التعجب أى ما أسرع

180- عجلان من أسماء الأفعال بمعنى عجل و فيه معنى التعجب أى ما أعجل.

181- الإهاله- بكسر الهمزه- الودك و هو دسم اللحم و قال الفيروزآبادى قولهم سرعان ذا إهاله أصله إن رجلاً كانت له نعجة عجفاء و كانت رعامها يسيل من منخريها لهزالها فقيل له ما هذا الذى يسيل؟ فقال و دكها فقال السائل: سرعان ذا إهالة و نصب إهالة على الحال و ذا إشارة إلى الرعام أو تمييز على تقدير نقل الفعل كقولهم تصبب زيد عرقاً والتقدير سرعان إهالة هذه و هو مثل يضرب لمن يخبر بكينونة الشى قبل وقته انتهى و الرُّعام- بالضم- ما يسيل من أنف الشاة والخيل. أقول: الظاهر أن الإهالة بمعنى الصب و المصبوب فى المثل هو الودك وليس الودك بمعنى الإهالة. لاحظ المقاييس للفيروزآبادى تعرف صحة ما قلناه.

182- زاوله: عالجه- حاوله- طالبه.

183- الخطب- بالفتح- الشأن و الأمر عظم أو صغر.

184- استوسع واستنهر بمعنى السعة أى اتسع.

185- الوهى: الشق و الخرق يقال و هى الثوب إذا بلى و تخرق.

186- الفتق: الشق و الرتق ضده و انفتق أى انشق.

187- كسف النجوم: ذهاب نورها.

188- أكدى الرجل اذا قل خيره أو بخل.

189- النازله: الشديده.

190- البائقه: الداهيه.

191- فناء الدار: العرصه المتسعه أمامها.

192- الهتاف: الصياح.

193- الصراخ: الصوت أو الشديد منه.

194- التلاوة: القرائه.

195- الإلحان: الإفهام ألحنه القول أى أفهمه اياه و يحتمل أن يكون من اللحن .

196- الحكم الفصل: هو المقطوع به الذى لاريب فيه و لا مرد له و قد يكون بمعنى القاطع الفارق بين الحق و الباطل.

197- خلت أى مضت.

198- أيها بفتح الهمزة و التنوين بمعنى هيهات.

199- بنو قيلة الأوس و الخزرج قبيلتا الأنصار و قيله- بالفتح- اسم أم لهم قديمه و هى قيله بنت كاهل.

200- والهضم: بالكسر يقال هضمت الشى أى كسرته و هضمه حقه واهتضمه إذا ظلمه و كسر عليه حقه.

201- التراث: بالضم الميراث و أصل التاء واو.

202- و أنتم بمرأى منى و مسمع أى بحيث أراكم و أسمعكم كلامكم.

203- المنتدى: المجلس و المجمع.

204- تلبسكم أى تغطيكم و تحيط بكم.

205- الدعوة أى النداء و المراد بالدعوة نداء المظلوم للنصرة بالخبرة علمهم بمظلوميتها صلوات الله عليها.

206- الخبرة- بالفتح- من الخبر- بالضم- بمعنى العلم و الخبرة بالكسر بمعناه .

207- الكفاح: استقبال العدو فى الحرب بلاُترس و لا جنة.

208- النجبه:- كهمزه- النجيب الكريم.

209- الخيره: المفضل من القوم المختار منهم.

210- ناطحتم الأمم أى حاربتم الخصوم و دافعتموهم بجد و اهتمام كما يدافع الكبش قرنه بقرنه نطحه أصابه بقرنه.