يك آسمان پروانه

کمال السيد
ترجمه: حسين سيدي

- ۲ -


سفر ز شهر شرارت تا پگاه شرافت

مكه، شده است دوزخ. شده است سرزمينِ از پاى فتادگان. فرزندان پاكدلش را آواره مى كند. پيامبر، نگران هجرت به سرزمينى است كه در آن دين باوران به آسودگى نفَس بكشند.

در ربيع الاوّل از سيزدهمين سال رنج و شكنجه، پيامبر گام در راه «يثرب» مى نهد و «تاريخ هجرى» آغاز مى شود، تاريخى كه چهره ى جهان را دگرگون مى سازد و مسير انسانها را تصحيح مى كند.

چند روزى بيش نگذشته كه فاطمه خبرهاى خوشى را دريافت مى كند. مهاجرانِ آواره، به دهكده ى «قبا» رسيده اند و او بايد مهياى هجرت شود. على عليه السلام، شترى براى سفر مى خرد و لحظه ى حركت فاطمه ها [ مناقب ابن شهرآشوب، ابن شهرآشوب، ج 1، صفحات 175 و 183. ] به سوى چشمه هاى نور و عشق و آرامش، فرامى رسد.

قافله، به سوى منطقه «ذى طوى» رهسپار مى شود تا از آنجا گام در شنزار و تپه هاى بيابان نهد. «ابوواقد»، درشتناك قافله را مى رانَد و زنان رنج مى برند. على دخالت مى كند و مى گويد: «ابوواقد! به خاطر زنان نرمى پيشه كن.» - مى ترسم در تعقيبمان باشند.

على از هراسهاى مرد مى كاهد و راندن كاروان را برعهده مى گيرد تا قافله به آرامى در دلِ دره ها ره سپارد. نزديك «ضجنان»، زمين از سُمضربه هاى اسبان و گشتى ها به خود مى لرزد. هشت بت پرست براى گرفتن و بازگرداندن مهاجران آمده اند.

شترها زانو مى زنند و شمشير على از آفتاب بيابان مى درخشد. در آن لحظه هاى پرهيجان، جزيرةالعرب، قهرمان اسلام و شمشيرى بى شكست را كشف مى كند. در گرما گرم رويارويى على، «حويرث» از فرصت استفاده مى كند و شترِ فاطمه را رَم مى دهد. شتر مى ترسد و ناگهان برمى خيزد. [ سيره ابن هشام، ابن هشام، داراحياء التراث العربى، بيروت، ج 4، ص 52. ] فاطمه، با پيكر رنجورش بر خاك مى افتد و درد پيكر تُرد و شكننده ى او را مچاله مى كند. بت پرستان شكست را تجربه مى كنند و قافله راه خويش را ادامه مى دهد. مهاجران، تا شب مى رانند و شباهنگام بار مى افكنند تا نفَسى تازه كنند.

فاطمه، به آسمان آراسته از ستاره مى نگرد. روحش، لبريز از ايمان مى شود. پنجره ى دلش، به روى هستى گشوده مى گردد تا پس از كشفِ رازهاى آن بگويد: «خدا، تنها خدا». شنهاى بيابان، بالش دختركى مى شوند كه انديشه اش در افقهاى بى كران پرواز مى كند، جايى كه ستارگان به عشق خداوند مى تپند. در ژرفاى روح اين دختر ملكوتى، آواى ايمان طنين مى افكنَد كه: «خداوندگارا! اين (هستى) را بيهوده نيافريده اى. چه پاكيزه اى تو». [ (قرآن كريم، سوره ى آل عمران، آيه 191) سيرة المصطفى، هاشم معروف- بحارالانوار، مجلسى، مؤسسة الوفاء، بيروت، ج 19، ص 66. ]

يك سبد پر ز نرگس

اينك،فاطمه به سوى سرزمينى مهربان گام برمى دارد ، قطعه زمينى كه نورِ تابيده از كوه «حرا» را دوست دارد. فاطمه، به خانه ى «ابوايّوب» پناه مى برد و در وجود مادر مهربان صاحبخانه، ايمان و بزرگوارى مى بيند. زن نيز دختر محمد را زيباترين و والاترين الگو مى يابد، بانويى كوچك، يازده ساله، اما برتر از بانوان سالمند.

پاكى و پاكدامنى، بزرگوارى و شكوهمندى، بازتاب روحى لطيف در پيكرى دلارا هستند. چشمان درشت فاطمه، يك سبد پر ز نرگس است. چه همانندى شگفتى ميان اين دختر و پدرش وجود دارد! در سيما، در اندام، در الگودهى، در حرف زدن و حتى در آرامش.

روزها سپرى مى شوند و پيامبر ستونهاى مسجد را برپا مى كند تا نمادى از فرهنگ و عصر جديد باشد. محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم جامعه اى سرشار از سرزندگى مى سازد.

پس از گذشت چند سال از مرگ خديجه، با «سوده» و سپس با «ام سلمه» ازدواج مى كند و فاطمه به خانه اُم سلمه منتقل مى شود، پدر دخترش را بدو مى سپارد.

ام سلمه، در اين بانوى بانوان، چيزهايى كشف مى كند: «او را دوست داشتم و راهنمايى اش مى كردم، [امّا] سوگند به آفريدگار او از من با ادبتر و به همه چيز آگاهتر بود.» [ دلائل الامامة، طبرى، ص 11. ] اين فاطمه است، بانويى كامل كه زندگى او را به كمال رسانيد حوادث او را پولاد آبديده و آسمان او را الگوى تابناك براى انسانها ساخت.

پچ پچ هر پنجره، زمزمه ى نام توست

فاطمه، شده است بانوى شهر، شده است موضوعى جذّاب براى صحبت زنان.

خانه هاى مدينه نام را زمزمه مى كنند. از موى مشكين بلند او، از جشمهاى بسانِ درياچه هاى دل انگيز سرشار از ستاره، از رخسار مَه گون وى، از روى زلال، از اندوهى كه در چشمان عسلى اش مى چكد، از ژرفاى خاموشى اش آن گاه كه سر به زير مى افكنَد، از آزرمى دخترانه كه چهره اش را گُل مى اندازد و حرف مى زنند.

ماهِ شب چهارده كامل شده است، فاطمه چهارده ساله شد. خواستگاران مى آيند، يكى پس از ديگرى، امّا بى هيچ بهره اى.

كسى نمى داند، اين مرواريد شكوهمند، اين پَرى بى همتا، از آنِ كيست.

محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم خواستگاران را بازمى گرداند و چشم انتظار فرمان پروردگار است. [ منتخب كنزالعُمّال، ج 5، ص 99- مجمع الزّوائد، هيثمى، ج 9، ص 205. ] آسمان، ديده به راه تنها همتاى فاطمه دارد، منتظر على است. [ تذكرة ابن جوزى، ص 316- خصائص، نسائى، ص 31- مشكاة المصابيح، عمرى، ج 3، ص 246- فرائد السّمطين، حموينى، ص 23- تحفة الاشراف، حافظ ابوحجاج بن عبدالرحمن، بمبئى، ج 2، ص 83- سعد الشّموس و الاقمار، حضرمى، تقدّم، قاهره، ص 210- أرجع المطالب، حنفى، لاهور، ص 440- أسدالغابة، ابن اثير جوزى، ج 1، ص 286. ] على، لحظه ى خواستگارى را كشف مى كند [ منتخب كنز العُمّال، ج 5، ص 99 - مجمع الزّوائد، هيثمى، ج 9، ص 205- محاضرات الأدباء، راغب، ج 4، ص 477. ] و به خاطر تنگدستى، آن را به تأخير مى افكنَد. پس از مدتى، رهسپار خانه ى محمد مى شود تا خواستگارى كند. چهره ى پدر، از شادى مى درخشد. [ عمل اليوم و الليلة، ابن سنى حنفى حيدرآباد، ص 163- ذخائر العقبى، طبرى، ص 33- مجمع الزّوائد، هيثمى، ج 9، ص 209- الثغور الباسمة، جلال الدين سيوطى، بمبئى، ص 6- ينابيع المودّة، ص 174. ]

تنديس شكيبايى، اسطوره ى زيبايى

آن گاه كه مدينه مهياى جشن عروسى مى شود، جشنهاى آسمانى آغاز مى گردد. جبريل فرود مى آيد و اراده ى آسمان [ اخبار الدول و آثار الاول، قرمانى، بغداد، ص 42- رشفة الصّادى، حضرمى، مصر، ص 9- وسيلة المآل، حضرمى، مكتبة الظاهرية، دمشق، ص 82- أرجح المطالب، حنفى، لاهور، ص 262. ] را با خويش مى آورد، اراده اى كه مى خواهد تا على و فاطمه زير يك سقف گِرد هم آيند، تا سوره ى «كوثر» تحقّق يابد و «خير»، همه انسانها را فراگيرد.

كابين فاطمه در زمين سپرى است كه على به چهارصد و هشتاد [ مجمع الفوائد، ج 9، ص 205- منتخب كنزالعمّال، ج 5، ص 99- تاريخ الخميس، حسن الدياربكرى، ج 1، ص 362- محاضرات الأدباء، راغب اصفهانى، ج 4، ص 477. ] درهم مى فروشد، و در آسمان شفاعتِ [ نزهة المجالس، شافعى بغدادى، ج 2، ص 225- اخبار الدول و آثار الاول، قرمانى، ص 88- تجهيز الجيش، دهلوى، ص 102. ] گنه كاران است.

جهيزيه ى فاطمه، قطيفه اى از مخمل، مشك، بالشى از پوست آكنده از پوست درختِ خرما يا گياه خشبوى «اذخر» [ مسند شيبانى، شيبانى، ج 1، ص 108- مسند حاكم، نيشابورى، ج 2، ص 80- ذخائر العقبى، طبرى، ص 34- الثغور الباسمة، يوسفى، ص 11- منتخب كنزالعُمّال- وسيلة المقال، ص 84- المواهب اللدنية، زرقانى، ج 2، ص 7- ذخائر المواريث، نابلسى، ج 3، ص 16. ] سنگ زيرين و زبرين آسياب و دو كوزه است. قطيفه، براى دو نفر كافى نيست. [ صفوة الصفوة، ابن جوزى، ج 2، ص 4- ذخائر العقبى، ص 105. ] در آسمان، جهيزيه ى بانوى بانوان، آن است كه درختان بهشت بر حوريان بهشتى و بر زمين بهشت مرواريدها فروريزند كه حوريان را فراگيرند و ساكنان بهشت و آسمان خويش را با آنها بيارايند. [ حلية الاولياء، ابونعيم اصفهانى، ج 5، ص 59- تاريخ بغداد، ابوبكر بغدادى، چ السعادة، مصر، ج 4،ص 128- مقتل الحسين، موفّق، ص 64- مناقب، ص 235- وسيلة المآل، حضرمى، مكتبة الظاهرية، دمشق، ص 85- ينابيع المودّة، قندوزى، ص 196. ] فرشتگان گِرد هم حلقه مى زنند. بهشتيان به شادمانى درمى آيند. حوريان در عرش دست افشانى مى كنند.

پرندگان آواز مى خوانند و درخت «طوبى» بهترين مرواريدها، لؤلؤى برفگون، زبرجد سبز، ياقوت سرخ [ نزهة المجالس، شافعى بغدادى، ج 3، ص 223- الفتاوى الحديثية، هيثمى، حلبى، مصر، ص 124- رشفة الصّادى، حضرمى، ص 9، وسيلة المآل، حضرمى، ص 85- أرجح المطالب، حنفى، ص 254. ] و مرجان فرومى پاشد.

در زمين، فاطمه به زفافگاه خويش مى رود.

پيشاپيش وى آخرين پيام آور، طرف راست، جبريل، سمت چپ ميكائيل و هزاران فرشته پشت سرش ره مى سپرند و تا سپيده، خداى را به پاكى ياد مى كنند. [ تاريخ بغداد، ابوبكر بغدادى، ج 5، ص 7- مناقب، ابى مؤيد، ص 66- ذخائر العقبى، طبرى، ص 32- وسيلة المآل، حضرمى، ص 86. ] در خانه ى تازه ى فاطمه، پدر دريا دل به دخترش مى گويد: «برايم آب بياور.» چون آب مى آورند، اندكى از آن را بر آغوش، سر و ميان شانه هاى وى مى پاشد و مى فرمايد:

- خداوندا! من، او و تبارش را از [تبه كارى] شيطانِ رانده شده به تو پناه مى دهم.

آن گاه به او مى فرمايد: «به نام الله وارد شو». [ منتخب كنزالعُمّال ، ج 5 ص 99- عمل اليوم و الليلة، حنفى، ص 163- مجمع الزّوائد، هيثمى، ج 9،ص 205- محاضرات الادباء، اصفهانى، ج 4، ص 477- المواهب اللدنية، قسطلانى، ج 2، ص 4. ] مسلمانان و مردمان مدينه به وليمه دعوت مى شوند و وليمه ى على بهترين وليمه ها است. [ الصّواعق المحرقه، ابن حجر، ص 232- تاريخ الخميس، دياربكرى، ج 1، ص 362- الثغور الباسمة، السيوطى، بمبئى، ص 7- رشفة الصّادى، حضرمى، ص 10- ذخائر العقبى، طبرى، ص 33- النهاية، ابن جوزى، ج 2، ص 136- لسان العرب، ابن منظور، ج 9، ص 136. ] آسمان و آخرين پيام آور آن را تبرّك كرده اند فاطمه، به خانه ى تازه رفته است.

خانه اى ساده و ارزان قيمت، كه زيراندازش شن نرم است.

جالباسىِ چوبى، پوست گوسفند، بالشى از ليفِ خرما و مشكى آب. [ مناقب، ابن شهرآشوب مازندرانى، ج 3، ص 35- بحارالانوار، مجلسى، ج 43، ص 114. ] در شب زفاف، تمام جهيزيه را يك جا گِرد مى آورند: پيراهن، روسرى، قطيفه اى خيبرى، فرشى از پوست، دو دست رختخواب از پارچه اى مصرى كه محتواى يكى از آنها ليفِ درخت خرما و ديگرى پشم گوسفند بود، حصيرى از منطقه «هجر»، دستاس، آفتابه، كوزه ى سفالين.

اين دنياى فاطمه است. بانوى شهر و بانوى جهان. دنيا، محمد صلى اللَّه عليه و اله و سلم را مى گرياند. پدر مى گويد: «آفريدگارا! بركت به قومى ده كه بيشترين ظرفشان گِلين است.» [ بحارالانوار، مجلسى، ج 43، ص 353- كشف الغمّه، اربلى، ج 1، ص 359. ] عطرِ سرودها فضاى مدينه را مى آكند و تاريخ مى نگارد:

اى همگامان من، به يارى آفريدگار راه رويد و او را در همه حال سپاسگزاريد.

آنچه را كه خداوند بر شما آفريد به ياد آوريد كه ناراحتيها و آفتاهايى است كه از شما دورِ دور كرده يزدان پس از كفر، ما را هدايت فرمود و خداى آسمانها به ما طراوت ايمان بخشيد با بهترين بانوى گيتى راه رويد آن بانويى كه سزاست به او گفته شود «عمه ها و خاله هاى من فداى تو» اى دخت آن كه پروردگار بلند پايه او را فضيلت بخشيد با وحى اى كه بر او فرستاد و با رسالتها فاطمه! برترين بانوى انسانها كسى كه رخسارى همچو ماه دارد خداى به خاطر آن كسى كه قرآن بدو فرود آمد ترا بر تمام مردمان جهان برترى داده است خدا تو را به ازدواج جوانى فرزانه درآورد يعنى، على بهترين انسانِ موجود اى همگامان من با او ره سپاريد با آن بانوى بزرگوارى كه دخت رسول بلند پايه است خانه ى على عليه السلام روشن شده است. شمعهاى روح و رخسار فاطمه خانه را روشن كرده اند، خانه اى كوچك كه واژگان آن را گرم و عطر بهشت آن را خوشبو كرده اند. [ اخبار الدول، قرمانى، ص 8- ذخائر العقبى، طبرى، ص 36- وسيلةالمآل حضرمى، ص 79- ينابيع المودّة، قندوزى، ص 197- المستدرك، نيشابورى، ج 3، ص 156- ميزان الاعتدال، ذهبى، حيدرآباد، ج 2، ص 26. ] زهرا به زندگى تازه مشغول مى شود. على مى داند زهرا «پاره ى تن» [ الفصول المهمّة، مالكى، ص 128- نزهة المجالس، شافعى بغدادى، ج 2،ص 228- نورالابصار، شبلنجى، ص 41- أرجح المطالب، حنفى، ص 245- ارشاد السّارى، قسطلانى، ج 6، ص 144- ينابيع المودّة، قندوزى، ص 171 و 180- كنوز الحقائق، مناوى، ص 103. ] رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم است، پس، نه وى را مى آزارد و نه او را بر كارى كه خوش نمى دارد وادار مى كند. زهرا نيز هرگز از فرمان على سرپيچى نمى كند.

على در چشم زهرا، رخسارى فرشته گون بود كه ديدنش اندوه را مى زدايد.

خوشترين لحظه ى على [ مناقب، خوارزمى، ص 256. ] در زندگى، زمانى است كه با فاطمه به سر مى بَرد.

كارهاى انبوه منزل بر دوش زهرا است و هرگز بى اجازه ى على از خانه ى شوى، گام بيرون ننهاده. [ وافى، فيض كاشانى، كتاب النّكاح، ص 114- مناقب، خوارزمى، ص 256. ] سپيده دمان- و چه بسا پيش از سپيده- برمى خيزد در چشمه ى نماز غوطه ور مى شود در بامداد، گندم را آرد مى كند [ ذخائر العقبى، ص 51. ] و تنور را برمى افروزد. على نيز هر آنچه از دستش برمى آيد تا از كارهاى فاطمه كاسته شود فروگذارى نمى كند. هيزم و آب مى آوَرد و خانه را جارو مى كند. [ بحارالانوار، مجلسى، ج 43، ص 151. ] على مى بيند همسر فرشته سيمايش با آن روح زلال و پيكر باريك، چگونه كار مى كند. مشك آب بر سينه اش نقش مى افكند و گرداندن سنگِ آسياب بر پوست لطيف دستش آبله رويانده است. خانه را جارو مى كند و غبار بر لباسش مى نشيند. تنور را برمى افروزد [ صحيح بخارى، بخارى، ج 6، ص 69. ] و از اين همه كار رنج مى بَرد.

دلِ شوى از اين همه تلاش همسرش به درد مى آيد و بدو پيشنهاد مى كند تا نزد پدرِ مهربانش برود، شايد براى يارى، خدمتكارى به او هديه كند. زهرا نزد پدر مى رود. آزرم او را از خواستن بازمى دارد، پدر از نيازش مى پرسد، مى گويد: «آمدم به شما سلامى كنم.» و دست خالى به خانه برمى گردد.

پدر، از آنچه در ژرفاى دخترش موج مى زند، آگاه است. شب به خانه ى او مى رود. زمستان است و بادِ سرد در كوچه ها پرسه مى زند. پوشش براى يك نفر كافى است. رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلم اجازه مى گيرد و وارد مى شود و مى پرسد: دختر محمد چه مى خواست؟ و فاطمه شرمگينانه به خاموشى پناه مى برد و على پاسخ مى دهد.

- اى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم! من مى گويم: او آنقدر مشك را حمل كرده كه بر سينه اش نقش بسته است. آن قدر سنگ آسياب را چرخانده است كه دستانش تاول زده. آن قدر خانه را جارو كرده كه لباسش خاكى شده. آن قدر در تنور دميده كه تن پوشش [از دود] تيره شده است. به او گفتم: اگر نزد پدرت بروى و از او خادمى بخواهى، ديگر اين قدر خسته نمى شود.

پدر مى گويد: «آيا چيزى به شما نگويم كه برايتان از خادم بهتر باشد؟ هر گاه خواستيد به بستر رويد، سى و چهار بار اللَّه اكبر، سى و سه بار الحمدللَّه و سى و سه بار سبحان اللَّه بگوييد. اين كلمات در زبان، صدا به شمار مى آيند و در نامه ى كارهايتان هزار كار نيك.

زهرا، خرسند پاسخ مى دهد: «از خداى و رسولش خشنودم. [ بحارالانوار، مجلسى، ج 43، ص 82 و 134. ]».

فاطمه، در محراب به پا ايستاده است. نورى كه از او مى تراود، چنان بر آسمانيان مى درخشد كه نور ستارگان بر زمينيان و خداى به فرشتگان مى گويد:

- اى فرشتگانم! به كنيزكم- كه بانوى كنيزكان من است- بنگريد برابرم ايستاده است، رگهاى گردنش از هراس من مى لرزد و با تمام وجود به نيايش من مشغول است. [ أمالى، صدوق، راوى «ابن عبّاس» است از قول پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم. ] اشگش، از بيم خداى آسمانها و زمينها قطره قطره مى چكد [ عدّة الداعى ، حلّى، ص 139. ] و پاهايش از ساعتهاى طولانى در محراب ايستادن آماس كرده است. [ ربيع الابرار، زمخشرى، ص 195. ] بزرگترين ويژگى اين بانو، شكيبايى اوست، شكيبايى بر ناكامى، گرسنگى و زندگى بى راحتى.

روزى پدرش او را مى بيند كه پيراهنى از پشم شتر پوشيده و سخت آسياب را مى چرخاند. محمد مى گريد و مى گويد:

- فاطمه! بر تلخى اين جهان شكيبا باش، فردا، چه خوب جهانى خواهد داشت.

بى درنگ جبريل فرود مى آيد و آيه مى آورد: «پروردگارت به زودى، چندان به تو عطا كند كه خشنود شود». [ (قرآن كريم، سوره ى ضحى، آيه 5؛) نهايةالأرب، نويرى، ج 5، ص 260- اتحاف السّادة، زبيدى، ج 9، ص 355- المستطرف، ابشهى، ج 2، ص 45- البيان و التعريف، حسينى، ص 101. ]

شكوفه اى شكفته از شميم شوق

«اُمّ الفضل»- همسرِ عباس، عموى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم- خوابى مى بيند و براى محمد نقل مى كند:

گويا پاره اى از پيكرت در خانه ى ما بوده است.

- خير باشد، فاطمه پسرى خواهد زاييد و تو او را شير خواهى داد. [ كنزالعُمّال، متقى، ج 19، ص 272- مسند فاطمه، سيوطى، ص 88، حديث 234. ] در نيمه رمضان سال سوم هجرى، زهرا مادر مى شود، نور اميد از چهره ى نبى مى تابد. سَرورى گرامى از تبار «شجره» اى خجسته متولد شده است.

نامى بر او ننهاده اند. فاطمه چشم انتظار نظر على است و على چشم به راه پيامبر دارد. رسول خدا منتظر جبريل است و فرشته ى وحى فرود مى آيد و مى گويد: «نامش را «شُبَّر» بگذاريد؛ زيرا جايگاه پدرش نسبت به رسول خدا، همان منزلت هارون است به موسى، جز آن كه پيامبرى بعد از محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم نيست».

پيامبر مى پرسد:

- زبان من عربى است [نه عبرى].

- پس او را «حسن»- كه به معناى شُبَّر [زيبا رخسار] است- بناميد.

سيماى كوچك، آيينه ى خطوط چهره محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم است. گويى بازتاب كودكى پنجاه سال پيش اوست. [ كشف الغُمّه، اربلى، ج 1، ص 546- مسند احمد، احمد بن حنبل، ج 3، ص 199- بحارالانوار، مجلسى، ج 43، ص 30- الفضائل، احمد بن حنبل، حديث 1348- سنن ترمذى، ترمذى، ج 5، ص 659- مستدرك، حاكم، ج 3، ص 168. ] چشمه هاى محبت در دل نوه و پدر بزرگ مى چوشد، هر دو به يكديگر عشق مى ورزند.

نبى، نوه اش را به محراب مى بَرد. گاه چنان سجده اش به درازا مى انجامد كه مردمان گمان مى برند او در حال دريافت وحى است. و رسول پاسخ مى دهد:

- وحى اى نيامده، اما فرزندم بر شانه ام نشسته بود. خوش نمى دانستم در سر برداشتن از سجده شتاب مى كردم. صبر كردم تا خودش فرود آيد. [ بحارالانوار، مجلسى، ج 43، ص 294. ]