سيماى حضرت فاطمه در قرآن كريم (تحفه ى فاطميه)

مرحوم ميرزا عبدالحسين قدسى خوشنويس

- ۱۵ -


چنانچه در «بحار» از «علل الشّرايع» نقل فرموده كه از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدند: چرا زهراء را زهرا ناميدند؟ فرمود: به جهت آنكه روشنى مى داد براى اميرالمؤمنين (عليه السلام) روزى سه مرتبه: يكى وقت نماز صبح در حالتى كه مردم در فراش بودند نور سفيدى [ بعضى از علماء مانند سيد جزائرى و صاحب «لمعة البيضاء» تحقيقاتى در خصوص اختلاف اين انوار كرده كه اين مختصر جاى آن را ندارد و چون فرمايش سيد جزائرى رحمه اللَّه مختصرتراست از اين جهت آن را ذكر مى نمائيم:

سيّد جزائرى رحمه اللَّه بعد از نقل اين حديث شريف مى فرمايد: شايد طالب باشى وجه اختصاص اين نورها را به اين اوقات، پس مى گوئيم: جايز است وجه او اين باشد كه نور سفيد داخل مى شد بر آنها در وقت صبح در حالتى كه آنها خواب بودند، به جهت آنكه برطرف شود از آنها باقى مانده تاريكى شب، پس برخيزند و نماز صبح را به جا آورند و سزاوار است اينكه نور آن حضرت مخالف باشد با نور اوّل آفتاب، تا اينكه اشتباه نشود بر مردم نور صورت حضرت با نور آفتاب، به جهت آنكه نور اوّل آفتاب زرد است. و امّا وقت نصف النهار چون نور آفتاب سفيد است، از اين جهت نور آن حضرت زرد بود به جهت آنكه اشتباه به نور آفتاب نشود. ديگر به جهت آنكه اين نور، نور خوف است زيرا كه وقت زوال درهاى آسمان گشاده مى شود و ملائكه نظر مى كنند به سوى زمين و نور خوف زرد است. و امّا در آخر روز، پس اين نور محبّت و شكر است بر اداء فرائض، همچنان كه ظاهر مى شود از فرمايش حضرت كه در حديث مى فرمايد: « فرحاً و شكراً للّه عزّ و جلّ» و نور محبّت قرمز است انتهى.

اللّمعة البيضاء: ص 108، انوار نعمانيه: 1/ 71- 72. ] داخل حجرات مدينه مى شد به قسمى كه سفيد مى شد ديوارهاى آنها، پس تعجّب مى كردند از اين نور و مى آمدند خدمت پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) و سؤال مى كردند از آنچه ديده بودند.

حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) آنها را مى فرستاد به خانه ى فاطمه (عليهاالسلام) پس مى ديدند آن حضرت در محراب عبادت نشسته و نماز مى خواند و نور از محراب و جمال آن حضرت ساطع است، پس آگاه مى شدند كه آن نور، نور فاطمه است. و يكى وقت نصف النّهار كه چون مهيّا و مشغول نماز مى شد نور زردى از آن حضرت ساطع و داخل حجرات مردم مى شد كه جامِه ها و رنگ هاى آنها زرد مى شد ، پس مى آمدند خدمت پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) و سؤال مى كردند از آنچه ديده بودند. حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) آنها را فرستاد به خانه ى فاطمه (عليهاالسلام) پس مى ديدند كه در محراب عبادت ايستاده و نور زردى از آن حضرت ساطع است ، پس مى فهميدند كه آن نور از حضرت فاطمه بوده. و ديگر وقت شام كه مى شد صورت مبارك آن حضرت قرمز مى شد و روشنى قرمزى از جمال آن حضرت ظاهر مى شد از جهت فرح و شكر آن حضرت براى خداوند عزّ و جلّ، و اين نور قرمز داخل حجرات قوم مى شد و ديوارهاى آنها قرمز مى شد، پس تعجّب مى كردند و مى آمدند خدمت حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) ، حضرت آنها را مى فرستاد به خانه ى فاطمه (عليهاالسلام) پس ملاحظه مى كردند كه نشسته و مشغول تسبيح و حمد الهى است و نور قرمزى از جمال آن حضرت ساطع است، پس آگاه مى شدند كه آن نورى كه ديدند از جمال آن معصومه بوده [ علل الشرايع: ص 180. ] خوب فرموده شاعر عرب:

خَجِلاً [ صاحب «لمعة البيضاء» از «كشف الغمّه» مطلبى نقل مى فرمايد كه ترجمه ى آن اين است: حكايت كرد براى من «السيّد تاج الدّين محمّد بن نصر العلوى» اينكه بعضى از واعظها حكايت كرد فاطمه را و مزاياى او را و اينكه خداوند از هر فضيلتى درجه ى اعلاى آن را به آن معصومه كرامت فرموده و ذكر نمود پدر فاطمه و شوهر و فرزندانش را.

پس واعظ به طرب آمد و اين دو فرد شعر عربى را خواند كه «خجلاً من نور...» پس بسيارى مردم جامه هاى خود را چاك زدند و اوصاف آن حضرت باعث گريه و زارى و فرياد آنها گرديد.

كشف الغمّه: 1/ 464- 456، اللّمعة البيضاء: ص 47. ] مِنْ نُورِ طَلْعَتِها++ تَتَوارى الشَّمْسُ بِالشَّفَقِ و َ حَياءً مِنْ شَمائِلِها++ يَتَغَطّىَ الْغُصْنُ بِالْوَرَقِ خورشيد اگر تو روى نپوشى فرو رود++ گويند دو آفتاب نگنجد به كشورى

ظلمتى كه چيره گشت...

نمى دانم تا كِى نور جمال آن حضرت ساطع بود؟ گويا تا زمانى كه از ظلم هائى كه عمر ملعون به آن مظلومه وارد آورد، دار دنيا را وداع نمود. [ تحقيقى در تاريخ شهادت حضرت فاطمه (عليهاالسلام) و اختلافات در آن در وفات حضرت صدّيقه طاهره اختلاف بسيار است و دو طايفه خبر داريم:

طايفه ى اوّل: اخبارى است كه وارد شده به لسان اينكه بعد از وفات رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) مدّتى زندگانى كرد و از مجموع آنها دوازده وقت و زمان استفاده مى شود:

اوّل: چهل روز. دوّم: دو ماه. سوّم: هفتاد و دو روز. چهارم: هفتاد و دو روز و نيم.

پنجم: هفتاد و پنج روز. ششم: هشتاد و پنج روز. هفتم: سه ماه. هشتم: نود و پنج روز.

نهم: صد روز. دهم: چهار ماه. يازدهم: شش ماه، دوازدهم: هشت ماه.

طايفه ى دوّم: اخبارى است كه وارد شده كه در فلان وقت وفات فرموده و در آنها هشت وقت تعيين شده:

اوّل: سيزدهم ربيع الثانى. دوم: سوم جمادى الثانى. سوم: بيست و يكم رجب. چهارم: سوم رمضان.

پنجم: هشتم جمادى الاخرة. ششم: بيست و هفتم جمادى الاخرة. هفتم: شب يكشنبه هفدهم ربيع الاول. هشتم: اواخر جمادى الاولى. و منشاء اختلاف در وفات آن حضرت اختلاف اخبار است و ما محض تيمّن و تبرّك ترجمه ى اخبار را ذكر مى نمائيم:

مجلسى رحمه اللَّه در «بحار» از بعضى كتب «مناقب» نقل مى فرمايد: اختلاف است در روايات در وقت وفات حضرت صدّيقه، در يك روايت است كه دو ماه بعد از وفات حضرت رسول، دار دنيا را وداع فرمود و در روايتى سه ماه و در روايتى صد روز و در روايتى هشت ماه.

باز در «بحار» نقل مى فرمايد: از عاصمى كه سه شب از ماه رمضان گذشته وفات فرمود.

باز در «بحار» است كه «وهب بن منبّه» از ابن عباس نقل كرده: كه وفات آن حضرت چهل روز بعد از حضرت رسول بوده.

باز در «بحار» است كه ابوالفرج در «مقاتل الطّالبيين» (ص 60) گفته: كه در وفات حضرت صدّيقه بعد از حضرت رسول اختلاف است، كسى كه زياد گفته است هشت ماه گفته و كسى كه كم گفته چهل روز گفته.

مؤلّف اين كتاب مى گويد: خيلى تعجّب است از صاحب «دمعة السّاكبة» زيرا كه قبل از كلام ابوالفرج مى فرمايد: «و قد اتّفق كلّ من الفريقين على انّ عمرها بعد ابيها لم يكن اكثر من ستة اشهر و لا اقلّ من اربعين يوماً».

گمان فقير اين است كه «ناسخ» به جاى «ثمانية اشهر» «ستة اشهر» نوشته. فتامّل.

بعد از آن ابوالفرج مى فرمايد: آنچه ثابت است، روايت ابى جعفر محمّد بن على (عليه السلام) است كه سه ماه بعد از وفات رسول اللَّه (صلى اللَّه عليه و آله) بوده باشد.

باز در بحار از «مصباح كفعمى» (ص 511) و «دلائل الإمامة» و «مصباحين» (مصباح الشريعه و مصباح زائر) نقل فرموده كه در سوم جمادى الاخرة سال يازدهم هجرت.

باز در «بحار» از «مصباحين» نقل فرموده كه: در بيست و يكم رجب وفات فرموده.

باز در «بحار» از «مناقب» نقل مى فرمايد: كه وفات آن حضرت هفتاد و دو روز بعد از وفات رسول اللَّه (صلى اللَّه عليه و آله) است و گفته شده: هفتاد و پنج روز، و گفته شده است: چهار ماه، و «قربانى» گفته چهل روز و اين صحيح تر است و شب وفات آن حضرت شب يكشنبه سيزده شهر ربيع الاخر است، سال يازدهم هجرت.

باز در «بحار» از كتاب «قصص الانبياء» نقل مى فرمايد از صدوق كه: حضرت صدّيقه داخل شد بر حضرت رسول در مرض موت آن حضرت، و آن حضرت خبر موت خود را دادند. حضرت صدّيقه گريان شدند، پس حضرت رسول فرمودند: گريه مكن، درنگ نمى كنى بعد از من مگر هفتاد و دو روز و نصف روز، پس ملحق مى شوى به من و ملحق نمى شوى به من، مگر اينكه تحفه مى آورى از ميوه ى بهشت، پس فاطمه خنديد.

باز در «بحار» در آخر خبر فضّه نقل مى فرمايد: كه روز بيست و هفتم وفات پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) حضرت صدّيقه مريضه شدند و روز چهلم وفات فرمودند.

در جاى ديگر در «بحار» نقل مى كند: «ثمّ مَرَضت و مَكَثَت اَرْبَعين لَيلَة».

باز در «بحار» از «كشف الغمّه» و كتاب «ذريّة الطّاهرة» نقل مى فرمايد: كه زندگانى فاطمه بعد از پيغمبر، سه ماه بود و «ابن شهاب» و «زهرى» و «عايشه» و «عروة بن زبير» گفته اند: شش ماه بعد از وفات پيغمبر. كشف الغمّه: 1/ 502- 503، الذريّة الطاهرة: ص 151 ح 199. و باز در «بحار» از حضرت صادق (عليه السلام) نقل مى فرمايد: كه هفتاد و پنج شب بعد از وفات رسول (صلى اللَّه عليه و آله) زندگانى فرمود و ابن قتيبه گفته: صد روز زندگانى كرد. و باز در «بحار» است: گفته شده سال يازدهم شب سه شنبه سوم ماه رمضان وفات فرموده. و باز در «بحار» سه حديث از «كافى» نقل مى فرمايد: كه هفتاد و پنج روز بعد از رسول زندگانى فرموده است.

باز در «بحار» از ابى جعفر نقل شده كه فاطمه شش ماه بعد از رسول زندگانى فرمود.

از «عيون المعجزات» نقل شده: هفتاد و پنج روز بعد از رسول زندگانى كرده. و در «دمعة» مى فرمايد: «و عن ابى جعفر محمّد بن على (عليهماالسلام): خمساً و تسعين ليلة». و مدرك ساير اقوال كه در اخبار ذكر نشده، نقل «صاحب ناسخ التواريخ» مى باشد.

مجلسى رحمه اللَّه فرمايشى در خصوص اين اخبار مى فرمايد، عين عبارات آن را نقل مى كنيم و از اين عبارت معلوم مى شود دو چيز:

يكى آنكه مشهور در وفات آن حضرت سوم جمادى الاخرة مى باشد.

دوم آنكه خبر صحيح هفتاد و پنج روز مى باشد.

«قال المجلسى: بيان: اقول لا يمكن التّطبيق بين اكثر تواريخ الولادة و الوفاة و مدّة عمرها الشّريف، و لابين تواريخ الوفاة و بين مامرّ فى الخبر الصّحيح انّها عاشت بعد ابيها خمسة و سبعين يوماً اذ لو كان وفاة الرّسول فى الثامن والعشرين من صفر، كان على هذا وفاتها فى اواسط جمادى الاولى، و لو كان فى ثانى عشر ربيع الاوّل، كما ترويه العامّة، كان وفاتها فى اواخر جمادى الاولى، و ما رواه ابوالفرج، عن الباقر (عليه السلام) من كون مكثها بعده (صلى اللَّه عليه و آله) ثلاثه اشهر يمكن تطبيقه على ما هو المشهور من كون وفاتها فى ثالث جمادى الاخرة، و يدلُّ عليه ايضاً ما مَرَّ من خبر ابى بصير، عن ابى عبدالله (عليه السلام) برواية الطبرى باَن يكون (عليه السلام) لم يتعرّض للايّام الزّائدة لقلّتها». والله العالم انتهى. بحار: 43/ 213- 216.

معلوم شد كه تقريباً سى و دو احتمال در وفات آن حضرت است، به جهت آنكه دوازده قسم اخبارى بود كه به لسان بعد از وفات بود و چون در وفات رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) مشهور بين الخاصّة و العامّة، اختلاف كرده اند و خاصّه بيست و هشتم صفر مى گويند و عامّه دوازدهم ربيع الاول، پس در دوازده قسم خبر بيست و چهار وقت احتمال مى رود و هشت قسم هم اخبار و اقوالى بود كه به لسان تعيين وقت ذكر فرموده بود. پس مجموع (سى و دو) احتمال شد، اگر چه در بعضى از آنها احتمال اتّحاد مى رود. فتامّل. ] چنانچه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در مصيبت آن مظلومه مى فرمايد:

«وَ لَقَدِ اسْوَدَّتْ عَلَىَّ الْغَبْراءَ وَ بَعُدَتْ عَنّى الْخَضْراءُ» [ بحار: 43/ 180 ح 15. ] «تاريك شد بر من زمين و دور شد از من آسمان، يعنى نور كواكب آن روشنى نمى دهد مثل اينكه دور باشد در جاى ديگر».

بعد از اينكه نماز بر جنازه ى آن معصومه گزارد نيز دو ركعت نماز خواند و دو دست به سوى آسمان بلند كرد و صدا زد: اين دختر تو فاطمه است كه بيرون آورم او را از تاريكى دنيا به روشنائى آخرت و گويا به جهت نور آن مظلومه بود كه مى فرمايد:

«فَاَضائَتِ الْأَرْضُ ميلاً فى ميلٍ، فَلَمَّا اَرادُوا اَنْ يُدْفِنُوها نُودُوا مِنْ بُقْعَةٍ مِنَ الْبَقيعِ: اِلَىَّ، اِلَىَّ فَقَدْ رُفِعَ تُرْبَتُها مِنّى، فَنَظَروا فَاِذاً هِىَ بِقَبْرٍ مَحْفُورٍ، فَحَمَلُوا السَّريرَ اِلَيْها، فَدَفَنُوها. فَجَلَسَ عَلِىٌّ عَلى شَفيرِ الْقَبْرِ فَقالَ: يا اَرْضُ! اَسْتَوْدِعُكِ وَديعَتى. هذِهِ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ، فَنُودِىَ مِنْها: يا عَلىُّ اَنَا اَرْفَقُ بِها مِنْكَ فَارْجِعْ وَ لا تَهْتَمَّ». [ بحار: 43/ 215 ح 44. ] «يك ميل در يك ميل، زمين را روشن كرد، پس چون خواستند كه آن حضرت را دفن كنند صدا كرده شدند از بقعه اى از بقيع به نزد من آوريد، (به نزد من آوريد فاطمه را) چه خاك طينت وى از من برداشته شده.

على (عليه السلام) ملاحظه كرد قبرى كنده و پرداخته آشكار شد، پس نعش را به آن جانب بردند و آن حضرت را دفن كردند.

على (عليه السلام) در كنار قبر بنشست و گفت: اى زمين اين دختر رسول خدا است كه در نزد من بود به وديعت، اكنون به نزد تو مى سپارم.

اين وقت ندائى در رسيد كه يا على! من مهربان ترم به او از تو، برگرد و مهموم مباش.

حضرات ذاكرين به اينجا كه مى رسند، مى گويند: جاى آن داشت كه گفته شود: يا على! وقتى اين امانت را گرفتى بازويش سياه نشده بود و شكسته نبود...

امام جعفر صادق (عليه السلام) مى فرمايد: نور جمال آن مظلومه كه روزى سه مرتبه براى حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) روشنى مى داد و شهر مدينه نورانى مى شد از صورت آن معصومه، منتقل شد به صورت امام حسين (عليه السلام) و هكذا از صورت امام قبل منتقل مى شود به امام بعد تا روز قيامت.

بنابراين گويا همين نور بود كه خانه ى خولى را روشن كرد. زن خولى قسم مى خورد كه من نگاه مى كردم نور مثل عمود ساطع بود از آن اِجّانه اى [ اجانه: گودالى كه در او چيزها گذارده شود، تشت آب. ] كه در او سر حسين (عليه السلام) بود به سوى آسمان. و در «بحار» چنين نقل فرموده: كه خولى شب سر آن حضرت را آورد به كوفه، ديد در قصر بسته، به منزل خود آمد و اين ملعون دو زن داشت، يكى از بنى اسد و يكى خضرميّه و اين زن را نوار مى گفتند، پس داخل فراش او شد.

خضرميّه گفت: چه خبر است؟ گفت: طلا آورده ام به جهت تو، سر حسين (عليه السلام) در اين خانه است.

خضرميّه گفت: واى بر تو مردم طلا و نقره مى آورند، تو سر پسر پيغمبر را آورده اى؟ قسم به خدا كه هرگز با تو همبالين نشوم.

خضرميّه مى گويد: از رختخواب خارج شدم و خولى زن اسديّه را صدا زد و با او هم فراش شد.

«فَما زِلْتُ وَاللَّهُ اَنُْظُرُ اِلى نورٍ ساطِعٍ مِثْلُ الْعَمُودِ، يَسْطَعُ مِنَ الْإِجَّانَةِ الَّتى فيها رَأسُ الْحُسَيْنِ اِلَى السَّماءِ، وَ رِأَيْتُ طُيُوراً بَيْضاءَ يُرْفَرِفُ حَوْلَها وَ حَوْلَ الرَّأسِ». [ بحار: 45/ 125، مثير الاحزان ابن نما: ص 85. ]

به حيرتم كه چرا خانه ام چراغان است مگر كه كعبه و اين شام عيد قربان است
پرند اين همه مرغان چرا به خانه ى من به دست من مگر انگشتر سليمان است

زبانحال با سر مطهّر:

تو بدين جمال زيبا سوى طور اگر خرامى أرِنى بگويد آن كس كه بگفت لن ترانى
ز فروغ رويت اى سر، شده عالمى منوّر تو به من بگو خود اى مه، ز كدام آسمانى؟
ز گلوى پر ز خونت شده عالمى معطّر تو به من بگو خود اى گل، ز كدام گلستانى؟
لب خشك نازنينت به نظر همى نمايد به كسى كه تشنه مرده، لب آب زندگانى
نه چنان تو پير هستى كه شده سفيد مويت به گمان من كه پير از غم مرگ نوجوانى
بگو اى سر بريده، تن تو كجا فتاده گله مند بينمت من، كه ز دست ساربانى

اَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظّالِمينَ وَ سَيَعْلَمُ الِّذينَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون.

گفتار هشتم

 

فاطمه و خصلت هاى زيباى خدايى

بسم الله الرحمن الرحيم اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْعَلِىِّ الْأَكْبَرِ، وَ الصّلوةُ عَلى مُحَمَّدٍ الْمَبْعُوثِ عَلى كافَّةِ الْبَشَرِ، وَ عَلى آلِهِ وَ اَوْلادِهِ، اَعْنى فاطِمَةَ الزَّهْراءِ وَ الْأَئِمَّةَ الْإِثْنى عَشَرَ، وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلى اَعْدائِهِم اِلى يَوْمِ الْمَحْشَرِ.

قالَ اللَّهُ تَعالى فى كتابه الكريم: (اِنَّها لَإِحْدىَ الْكُبَرِ نَذيراً لِلْبَشَرِ) [ مدثر: 35- 36. ] .

نزد خدا بزرگ است

مجلسى رحمه اللَّه در «بحار» نقل مى فرمايد از تفسير «علىّ بن ابراهيم» از ابى جعفر (عليه السلام) كه فرمود:

«اِنَّها لاَحِدْىَ الْكُبَرِ [ تفسير قمى: 2/ 396، بحار: 43/ 23 ح 16. ] يعنى: فاطمة (عليهاالسلام)».

«كُبَرَ» جمع «كُبْرى» مى باشد و كبرى تأنيث اكبر است، يعنى حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) يكى از بزرگان است.

معلوم است كه مراد از بزرگ بودن، بزرگى معنوى است نزد خدا، نه بزرگى صورى نزد مردم، به جهت آنكه:

گر بصورت آدمى انسان بدى احمد و بوجهل پس يكسان بدى

و بزرگى معنوى نزد خدا حاصل نمى شود براى شخص، جز اينكه متخلّق به اخلاق اللَّه و داراى صفات كماليّه و جماليّه و فضايل و فواضل باشد و چون حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) دارا بود قاطبه و عامّه ى صفات و فضايل بزرگان عنداللَّه را از اين جهت در سلك آنها مسلك شد و در زمره ى آنها شمرده شد و اگر بخواهم صفات كماليّه و فضايل آن حضرت را عرضه بدارم، زبان الكن ياراى بيان اين سخن ندارد. خوب گفته:

وصفت كجا به وهم من خاكى اوفتد وصف تو را سزد كه كند صورت آفرين

جز ذات كردگار ز اوج جلال تو كس را مجال مدركه نبود ز آن و اين

و لى «ما لا يدرك كله لا يترك كله» بناء على هذا شمّه اى از فضايل و مناقب آن حضرت را به طريق اختصار، در اين مجلس ذكر مى نمائيم.

پس بدان اى عزيز من، فضايل آن حضرت سه قسم است:

اوّل: فضايل قبل از خلقت آن حضرت است.

دوّم: فضايل مقارن خلقت تا زمان وفات آن مظلومه است.

سوّم: فضايل بعد از وفات آن حضرت است.

امّا قسم اوّل: كه فضايل قبل از خلقت باشد، پس اكتفا مى كنيم به يك فضيلت.

امّا قسم دوم: كه فضايل مقارن خلقت تا زمان وفات آن معصومه باشد، بيست و دو فضيلت مى شود.

امّا قسم سوم: كه فضايل بعد از وفات باشد، اكتفا مى شود به يك فضيلت.

پس معلوم شد كه جميع فضائلى كه در اينجا ذكر مى شود بيست و چهار فضيلت است: يك فضيلت قبل از خلقت، بيست و دو فضيلت مقارن خلقت تا زمان وفات و يك فضيلت بعد از وفات كه اجمال آنها در اين جدول [ اصطلاحات (مندرج) در جدول از اين قرار است: صفاتى كه حاصل مى شود براى شخص، به اعتبار افعال و آثار (ى كه از او به انجام مى رسد] مكتسبه مى باشد و غير آن، غير مكتسبه مى باشد. ]و صفاتى كه براى نفس بيشتر در آن مدخليّت است نفسانيّه باشد. و صفاتى كه جسم را بيشتر در آن مدخليّت است، بدنيّه باشد. است و تفصيل آنها به ترتيب ذكر خواهد شد.

فضايل قبل از خلقت: به ذكر يك فضيلت در اينجا اكتفا كرديم و آن خلق شدن آن حضرت است قبل از آسمان و زمين فضايل مقارن زمان خلقت تا زمان وفات بر دو قسم است:

مكتسبه و آن بر دو قسم است:

نفسانيّه: الايمان، العلم، العصمة، اخبار بالغيب، الورع و الزهد، الايثار، اجابة الدعاء، معجزات.

بدنيّه: العباده، المواساة، المعاشرة، الصدق، التزويج.

غير مكتسبه و آن بر دو قسم است:

نفسانيّه: سيدة النساء، بمنزلة الرسول، وجوب المحبّة، فضل المباهلة.

بدنيّه: النّسب، الاولاد، النّمو، عدم الحيض، النّور.

فضايل بعد از وفات: به ذكر يك فضيلت اكتفا كرديم در اين مقام و آن كيفيت ورود آن حضرت است به محشر

فضايل پيش از خلقت

امّا اوّل: كه فضيلت قبل از خلقت آن معصومه باشد به يك حديث اكتفا مى كنيم:

در «بحار» از «معانى الاخبار» نقل مى فرمايد كه رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) فرمود:

«خُلِقَ نُورُ فاطِمَةَ (عليهاالسلام) قَبْلَ اَنْ يُخْلَقَ الْأَرْضُ وَ السَّماءُ [ بحار: 43/ 4 ح 3، معانى الأخبار: ص 53 ح 396. ]..» «آفريده شده نور فاطمه پيش از آفريدن زمين و آسمان.

پس بعضى مردم گفتند: اى نبىّ خدا بنابراين فاطمه انسيّه نيست؟!

حضرت فرمود: فاطمه حوراء انسيّه است.

گفتند: يا نبىّ اللّه فاطمه، چطور حوراء انسيّه است؟ حضرت فرمود: خلق كرد خداوند عزّوجلّ او را از نور خودش قبل از اينكه خلق كند آدم را در وقتى كه بودند ارواح، پس چون خلق كرد خداوند عزّوجلّ آدم را، عرضه داشت آن نور را بر آدم.

پرسيدند از حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله): فاطمه كجا بود؟ فرمود: در حقّه اى [ حُقّه: صندوقچه و ظرف كوچكى را گويند كه در آن جواهرات يا ديگر اشياى ارزشمند را قرار مى دهند. ر. ف عميد و ديگران. ] بود زير ساق عرش.

گفتند: يا نبىّ اللَّه چه بود طعام او؟