فصل بيست و چهارم: مصائب فاطمه
تا ريخ زندگى فاطمه عليهاالسلام تجسم مصائب است. او در زندگى كوتاه مدت خود كه
بيست بهار نرسيد، غمها و غصه هاى فرانانى را چشيد، كه روزگار تحمل آن را ندارد و
روزهايش به شبها و نورش به ظلمت تبديل مى شود.
چنانچه فاطمه عليهاالسلام خود گويد: اگر مصائب وارده بر من به روزهاى روشن وارد
مى گشت، آنها را به ظلمت و تاريكى مبدل مى ساخت. [صبت على مصائب لو انها صبت على
الايام صرن لياليا...] فاطمه عليهاالسلام وقتى كه ديده به جهان گشود، خانه ى رسالت
امنيت نداشت و مورد تهاجم اوباشان قريش بود، زيرا آنان با سنگباران شديد، اهل بيت
پيامبر را به وحشت و اضطراب مى انداختند.
از عمر دختر گرامى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله هنوز بيش از سه سال نگذشته بود،
كه محاصره ى اقتصادى، سياسى و اجتماعى قريش پيش آمد و رسول خدا و ساير بنى هاشم از
خطر دشمن به شعب ابوطالب پناه برده و سه سال تمام در برابر آفتاب سوزان- بدون لوازم
زندگى- خاطرات تلخى را به ثبت رساندند.
فاطمه عليهاالسلام همه ى تلخيها را چشيده و خود را براى مصائب بزرگتر و بيشتر
آماده ساخت، تا اينكه در پنج سالگى به سوگ مادر نشست و توانش به ناتوانى تبديل گشت.
چنانچه امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايند: فاطمه عليهاالسلام بعد از
فوت خديجه بى تاب شد و دامن پدر را گرفت و مرتب به دور او مى گرديد و مى گفت:
«مادرم كو؟!» و ضع رقت بار فاطمه عليهاالسلام طورى بود كه پيامبر خدا صلى اللَّه
عليه و آله نمى توانست او را آرام كند و نمى خواست دل دختر را در فراق هميشگى مادر
بيشتر بشكند... سرانجام پيك وحى در رسيد و با سلام و پيام خدايى فاطمه عليهاالسلام
را آرام ساخت. [جلاالعيون شبر، ج 1، ص 136- بحارالانوار، ج 43، ص 27 و ج 16، ص 1.]
اى كاش فقط فقدان مادر بود و بس. كفار قريش ندانستند كه به ماتم زده و دل شكسته
اذيت نمى كنند، دل يتيم را نمى شكنند، پدر داغدارش را در برابر چشمان او شكنجه نمى
كنند، ولى قريش رحمى نكردند و كردند آنچه را كه نمى بايست بكنند ... آرى فاطمه
عليهاالسلام مى ديد كه تنها پناهگاهش- رسول خدا- از آزار قريش به طائف فرار مى كند
و سر و صورتش در اثر سنگباران اوباشان خون آلود مى گردد و آنگاه كه در حال نماز و
دعا است چهره ى پاكش به احشا شتر و گوسفند مرده، آن هم در كنار بيت خدا، آلوده و
ناپاك مى گردد. [به فصل پنجم مراجعه فرماييد.] آرى اينها نمونه اى از مصائب فاطمه
عليهاالسلام بود، كه از سوى قريش به آن حضرت تحميل مى شد...
گريه ى پيامبر بر مصائب فاطمه
پيامبر اسلام قبل از وفاتش بارها براى مصائب آتى دخترش گريه مى كرد و آن مصيبتها
را مجسم مى نمود و كم و بيش دختر خود را در جريان امر قرار مى داد.
از امام صادق عليه السلام آمده است كه چون پيامبر الهى به معراج رفت، در عالم
آسمان به او گفتند: «خداوند از سه روش تو را امتحان مى كند و باى صبر كنى؛ اول: از
راه گرسنگى. دوم: از طريق تكذيب دشمنان و خوف و وحشتى كه از سوى آنان متوجه تو مى
گردد. سوم: مصائب و سمتهايى كه بر اهل بيت تو وارد مى كنند و يكايك آنها را
شمرد...» و اما دخترت فاطمه بعد از تو مورد ستم واقع مى شود و حقش را غصب مى كنند و
بچه اش را مى كشند و بدون اجازه به خانه اش وارد مى شوند...
رسول خدا عرض كرد: الهى صبر مى كنم... [جلاالعيون، ج 1، ص 184.] و در يك قضيه
ديگرى آمده است كه رسول خدا از ديدن فاطمه عليهاالسلام شروع به گريه كرد.
ابن عباس مى گويد: از آن حضرت سوال كردند: چرا از ديدن دخترت گريه كردى؟ جواب
دادند: هنگامى كه او را ديدم به ياد مصيبتهاى آتى او افتادم كه بعد از من خواهد
ديد، آنگاه شروع به شمردن آن مصائب كرد و سپس فرمود: هر كس فاطمه را اذيت كند و حقش
را غصب نمايد ملعون بوده و هميشه در آتش است... [فرائد السمطين، ج 2، ص 34- 35، ش
371.] و بالاخره لحظه فراق پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرارسيد. حضرت به شدت گريه
كرد. سوال شد: چرا گريه مى كنيد؟ فرمود: «كانى بفاطمه بنتى و قدظلمت بعدى و هى
تنادى با ابتاه...؛ گويا مى بينم به دخترم (فاطمه) چه ستم مى كنند، و او مرا به
فريادش مى خواند، ولى كسى وى را كمك نمى كند.» فاطمه عليهاالسلام اين سخنان را شنيد
و گريه كرد، رسول خدا او را به آرامش دعوت كرد. فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: پدر
جان! من براى مصائب خود گريه نمى كنم، بلكه گريه ام به فراق و جدايى تو است.
[بحارالانوار، ج 43، ص 156، ح 2.]
گريه هاى سوزان فاطمه بعد از پدر
در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه پنج نفر در دنيا بيش از ديگران
گريه كرده اند و آنان عبارتند از: آدم، يعقوب، يوسف، فاطمه، و على بن الحسن عليهم
السلام، و سپس فلسفه گريه هر يك شرح داده شده، و آنگاه در مورد حضرت زهرا
عليهاالسلام چنين آمده:
دختر پيامبر خدا بعد از فوت پدر چون خود را آماج مصيبته ديد شروع به گريه كرد و
روزها گذشت ولى غم و اندوه شديد فاطمه اجازه نداد گريه او تمام شود و لذا گروهى از
شيوخ اهل مدينه به حضور اميرالمومنين رسيده و عرض كردند:
يا ابالحسن! ان فاطمه عليهاالسلام تبكى الليل و النهار، فلااحد منا يتهنا بالنوم
فى الليل على فرشنا و لابالنهار لنا قرار على اشغالنا و طلب معايشنا،و انا نخبرك ان
تسالها اما ان تبكى ليلا او نهارا...
اى اميرالمومنين! گريه هاى شبانه روزى فاطمه، خواب و آسايش شبانه و كار و تلاش
روزانه را از ما سلب كرده است، از او بخواهيد كه يا شب گريه كند و يا روز...
مولاى متقيان به حضور فاطمه عليهاالسلام رسيده و جريان را ابلاغ كرد، فاطمه در
جواب گفت:
يا ابالحسن! ما اقل مكثى بينهم فواللَّه لااسكت ليلا و لانهارا، او الحق بابى
رسول اللَّه.
يا اباالحسن! ماندن من درم يان اين قوم خيلى كم است، سوگند به خدا شب و روز گريه
خواهم كرد تا به پدر خود ملحق شوم.
در همين روايت هست كه على عليه السلام فرمود: اى دختر رسول خدا! تو در رفتار خود
آزادى. و سپس در قبرستان بقيع اتاقى را به نام بيت الاحزان بنا كرد و فاطمه
عليهاالسلام هر روز صبح دست حسن و حسين را مى گرفت و به بيت الاحزان مى رفت و تا شب
در آنجا گريه مى كرد و موقع غروب اميرالمومنين مى رفت و آنان را به خانه مى آورد...
[بحارالانوار، ج 43، ص 155 و ص 177 - عوالم،ج 11، ص 77 و 488.] در حالات حضرت فاطمه
عليهاالسلام آمده است كه او آن قدر گريه مى كرد كه به حالت غشوه مى افتاد و زنان
مدينه با پاشيدن آب به روى آن حضرت او را بيدار مى كردند، [بحارالانوار، ج 43، ص
155 و ص 177 - عوالم،ج 11، ص 77 و 488، ص 175.] و روشن است كه اين همه گريه در
شرايط عادى معمول نيست، بلكه گريه اش يك حركت سياسى و تظلم از ستمهاى وارده از سوى
حكومت بود...
اذان نيمه تمام
(بلال) موذن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود. پس از رحلت آن حضرت بدعتهايى كه
در اذان گذاشتند، او از اذان دادن امتناع كرد و گفت: من به كسى بعد از رسول خدا
اذان نخواهم گفت. روزها بدين گونه گذشت، فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر صلى اللَّه
عليه و آله اظهار داشت: «دلم براى اذان بلال تنگ شده، دوست دارم اذان او را
بشنوم...» بلال به خاطر خشنودى- فاطمه عليهاالسلام كه خشنودى خداست- شروع به اذان
كرد و چون اللَّه اكبر گفت، فاطمه عليهاالسلام به ياد پدر و ايام او افتاد كه
روزهاى خوشى بود، آنگاه كه به نام آن حضرت رسيد و گفت: اشهد ان محمدا رسول اللَّه
صلى اللَّه عليه و آله. [جلاالعيون شبر، ج 1، ص 184 و بحارالانوار، ج 43، ص 157، ح
7.
شهقت فاطمه عليها السلام و سقطت لوجهها و عشى عليها، فقال الناس لبلال: امسك يا
بلال! فقد فارقت ابنه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله الدنيا....] فاطمه
عليهاالسلام با شنيدن نام مبارك پيامبر صدا به ناله بلند كرده و با صورت به زمين
افتاده و غش كرد. مردم جريان را به گوش بلال رسانده و گفتند: بلال! اذان را ادامه
نده، كه دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دنيا را ترك گفت.
بلال اذان را نيمه تمام گذاشت و به سراغ فاطمه عليهاالسلام آمد. آن حضرت چون
بيدار شد، درخواست كرد، بلال اذان را به پايان برساند، ولى او اعتذار نموده و گفت:
يا فاطمه! اى سرور زنان عالم! مى ترسم خطرى تو را تهديد كند. لذا فاطمه عليهاالسلام
از درخواست خود منصرف گشت.
اين واقعه ى تاريخى مى رساند كه فاطمه عليهاالسلام چه روزهاى تلخى را مى
گذارانيد و چه تحول نامطلوبى پيش آمده بود و چگونه روزگار دختر پيامبر خدا سياه
گرديده بود، كه آن حضرت با مقايسه ى ايام پدر و پس از رحلت او، آن چنان متاثر و به
حالت غشوه مى افتاد.
تسليت جبرئيل بر فاطمه
بعد از وفات رسول خدا، غمها و غصه هاى فاطمه عليهاالسلام به اوج رسيد. غصه هايى
كه پايان نداشت. غمهايى كه هرگز درمان نشد، و روز به روز افزون گشت و سينه ى زهرا
را بفشرد و سرانجام او را به پدرش ملحق ساخت. فاطمه عليهاالسلام نه تنها غم فقدان
پدر را مى چشيد، بلكه مى ديد كه ولايت على به خطر افتاد و فدك به غارت رفت. حريم
درگاهش شكسته شده و محسنش شهيد گشت. ديگر روزگار او عوض شده و آن همه احترام و
عظمتى كه در ايام پدر داشت، ديگر معكوس گرديده است. لذا دل فاطمه عليهاالسلام آتش
گرفت و شب و روز به گريه افتاد و بدين طريق به جنگ منافقين و غاصبين برخاست و همه
را مغلوب ساخت و تاريخ را از ستم ستمگران سياه كرد...
امام صادق عليه السلام مى فرمايند: اين غمهاى گران در طول هفتاد و پنج روز پس از
ارتحال پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله، دل نازنين فاطمه عليهاالسلام را جريحه
دار كرد و در سوگ پدر به ماتم نشست و پيوسته گريه كرد و هرگز آرام نشد،و آرامش او
به عالم غيب و پيك الهى بستگى داشت. لذا پيك وحى در رسيد و در كنار زهرا قرار گرفت
و او را از عالم غيب باخبر ساخت، و گفتنيها را گفت، گويا زهرا به جاى پدر تكيه داده
بود، و بايد همه چيز را مى دانست و همه آنها را به يادگار مى گذاشت، لذا اخبار گذشت
و آينده جهان و سرنوشت همه فرزندان و كيفر و روزگار سياه سياه دلان را از جبرئيل مى
گرفت و به اميرالمومنين عليه السلام املا مى كرد و على عليه السلام همه ى آنها را
مى نوشت و مصحف فاطمه را تشكيل مى داد.
آرى، آرامش زهرا به عالم غيب مربوط بود و لذا جبرئيل او را تسليت مى گفت و سلام
خدا را به وى ابلاغ مى كرد و از عظمت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و پاداش اخروى
او و زهرا و فرزندانش آگاه مى ساخت... [به احاديث فصل نوزدهم مراجعه فرماييد.]
فصل بيست و پنجم: مظلوميت فاطمه
اگر چه فاطمه عليهاالسلام از همان آغاز تولدش كه چشم به جهان گشود، با انواع
مصائب و تالمات روحى روبرو بود و سختيها و رنجها را تحمل كرد. [در فصل گذشته به
نمونه اى از آنها اشاره شد.] ولى عمده ترين ستمها و فشارهايى كه بر او وارد گرديد،
مربوط به ايام كوتاه مدتى است كه پس از ارتحال رسول خدا انجام گرفت. با اينكه
پيامبر اسلام شخصا اين ظلمها را نديد، ولى او به وسيله علم غيبى كه داشت از آينده ى
زهرا پرده برمى داشت و ستمهاى آتى را مى گفت.
ابن عباس نقل مى كند كه ما با ساير اصحاب پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دور او
نشسته بوديم، ناگاه امام حسن وارد گشت، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از ديدن او
گريه كرده و سپس وى را در كنارش نشانيد، هنوز لحظاتى نگذشته بود، كه امام حسين آمد،
باز پيامبر خدا از مشاهده ى او شروع به گريه كرد. سپس فاطمه ى زهرا عليهاالسلام و
بعد از او، اميرالمومنين آمدند، آن حضرت از ديدن فاطمه و على عليهم السلام نيز به
شدت گريه كردند. اصحاب سوال كردند: يا رسول اللَّه! چرا از ديدن عزيزانت گريه
نمودى؟ حضرت شروع به گفتن مصائب و تظلمات آتى آنان كرد و يكايك آنها را شمرد، آنگاه
در مورد فاطمه ى زهرا عليهاالسلام چنين فرمود:
«دخترم (فاطمه) سرور زنان عالمين است، او پاره ى تن من مى باشد... ملائكه از نور
او استفاده مى كنند و پروردگار عالم به وجود زهرا و فضائل وى بر ملائكه اش مباهات
مى كند، اما من گريه ام براى اين است كه:
كانى بها و قد دخل الذل بيتها، و انتهكت حرمتها، و غصب حقها، و منعت ارثها، و
كسر جنبها، و اسقطت جنينها، و هى تنادى: يا محمداه! فلا تجاب، و تستغيث فلاتغاث...
[فرائدالسمطين، ج 2، ص 34 ش 371- بحارالانوار، ج 43، ص 172، ح 13- جلاالعيون شبر، ج
1 ص 186- 187.] گويا من مى بينم كه با بى حرمتى وارد خانه زهرا شده و او را خوار مى
كنند. حقش را غصب مى كنند. ارثش (فدك) را تصرف مى نمايند. دنده هايش را مى شكنند، و
پهلويش را مجروح مى سازند. محسنش را سقط نموده مى كشند. او در آن هنگام مرا به
فريادش مى خواند ولى كسى جواب نمى دهد، و پناهگاهى مى جويد، ولى چاره پيدا نمى
كند.» اين حديث كه از كتاب معتبر اهل سنت نقل مى گردد جنايات وحشيانه حكومت غاصب
وقت را دربردارد، كه داورى آن را به خوانندگان عزيز واگذار مى كنيم.
سند مظلوم، مظلومانه پاره شد
در رواياتى از طريقين آمده است كه پس از غصب فدك و سخنرانى و اتمام حجت حضرت
فاطمه و مناظره اميرالمومنين با خليفه ى وقت، سرانجام قباله ى فدك از سوى ابوبكر به
نام زهرا نوشته شد و آن حضرت سند را برداشته و عازم خانه گرديد، ولى خليفه دوم او
را ديده و از جريان آگاه شد و بزور سند را از فاطمه گرفت و آن را پاره كرد و كارى
كرد كه فاطمه عليهاالسلام به گريه افتاد و صيحه كشيد. (و در برخى نقلها دختر پيامبر
خليفه را نفرين نموده و گفته: «خداوند شكمت را پاره كند، چنانچه سند مرا پاره
كردى.» [ابن ابى الحديد، ج 16، ص 274- احتجاج طبرسى، ج 1، ص 122- شرح من لايحتضر، ج
3 ص 134).] امام معتزلى پس از نقل اين داستان تلخ تاريخى، از آنجا كه روش اين محقق
عالى قدر، حسن ظن شديد به خلفا و توجيه خلافهاى آنان است مى گويد: «قدر صحابه منزه
از اين كارها است، و عمر اتقى به خدا بود، و حقوق مردم را مراعات مى كرد.» [ابن ابى
الحديد، ج 16، ص 274- احتجاج طبرسى، ج 1، ص 122- شرح من لايحتضر، ج 3 ص 134.، ج 16،
ص 235: «و قدر الصحابه يجل عه و كان عمر اتقى للَّه و اعرف لحقوق اللَّه من ذلك.]
بايد توجه داشته باشيم كه اين مورخ و محقق زحمتكش و فاضل در موارد مختلف به اين
قضيه تلخ و جنايات سنگين اعتراف نموده و چون باب توجيه در برابر تعصبات و ذهنيات
هميشه مفتوح است، اين گونه حركتهاى ظالمانه و غيرانسانى براى رسيدن به اهداف
بزرگتر، مجاز اعلان شده، كه ما موارد و منابع آنها را همينك مورد بحث قرار مى دهيم.
منزل فاطمه در خطر تهاجم...
پس از ارتحال رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله، طبق وصيت آن حضرت- به امر الهى-
خليفه و جانشين رسالت، اميرالمومنين على عليه السلام بوده است. [در اين زمينه به
كتاب آفتاب ولايت به قلم نگارنده مراجعه فرماييد.] ولكن هنوز جنازه ى آن حضرت دفن
نشده بود، كه عده اى معدود در سقيفه جمع شده و با يك برنامه ريزى قبلى عليه ولايت
على عليه السلام خليفه اول را به خلافت برگزيدند و سپس با تهديد و ارعاب و گاهى
تطميع و تبليغ از ديگران نيز بيعت گرفتند.
در اين ميان عده اى كه تعدادشان نيز كم نبود از بيعت امتناع ورزيده و دور على
عليه السلام را گرفته و گفتند: جز با على عليه السلام كه وصى اصلى پيامبر است بيعت
نخواهيم كرد.
دستگاه خلافت براى تثبيت امر و مشروعيت بخشيدن به زعامت خود، از على عليه السلام
خواستند كه او نيز بيعت كند، ولى به مرام خود نرسيدند، سرانجام با اعزام گروهى كه
در راس آنها خليفه ى دوم بود، به كنار خانه فاطمه عليهاالسلام آمدند و بزور خواستند
كه اميرالمومنين بيرون آمده و بيعت نمايد.
نه على عليه السلام بيرون آمد و نه فاطمه عليهاالسلام در را باز كرد، ولى فاطمه
عليهاالسلام خطاب به عمر گفت: چرا دست از ما برنمى دارى؟ و چرا اين همه ما را اذيت
مى كنى؟ اگر به حضور پدرم برسم، از شما شكايت خواهم كرد. عمر!از خدا نمى ترسى بدون
اجازه، وارد خانه ى من مى شوى؟ و به منزل من تهاجم مى كنى؟ عمر دستور داد: هيزم جمع
كرده و در را به آتش كشيده، وارد خانه شدند. فاطمه عليهاالسلام كه در ميان در و
ديوار مصدوم و مجروح شده بود. با گفتن بابا يا رسول اللَّه، استغاثه اش بلند شد و
صيحه اى كشيد و از ستم ابوبكر و عمر شكوه كرد،ولى عمر رحمى به او ننمود و با شمشيرش
كه در غلاف بود به پهلوهاى فاطمه عليهاالسلام زد، و با تازيانه اش دستها و بازوان
دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را متورم ساخت.
على عليه السلام در اين حال، صداى استغاثه فاطمه عليهاالسلام را شنيده بيرون
آمد. و به عمر حمله كرد و او را در يك لحظه به زمين افكند و خواست او را بكشد، ولى
در اين لحظه سفارش پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را متذكر شد كه بايد صبر كند و در
برابر روباهان خون دل...
اين عبارت فارسى، ترجمه دقيق روايات صحيح و تاريخ معتبر شيعه است كه در مورد
تهاجم دستگاه خليفه به سرپرستى و فرماندهى عمر صورت پذيرفته و خانه ى امن پيامبر
صلى اللَّه عليه و آله و اهل بيتش را ناامن ساخته و كسى را كه اذيت او اذيت پيامبر
صلى اللَّه عليه و آله و خداست به قصد كشت، شمشير و تازيانه زده و خود را براى
هميشه گرفتار قهر خدا نموده است. [فاقبل عمر حتى ضرب الباب ثم نادى: يابن ابى
طالب افتح الباب، فقالت فاطمه: يا عمر! مالنا و لك لاتدعنا و ما نحن فيه؟ قال:
افتحى الباب و الا احرقنا عليكم! فقالت: يا عمر! ما تتقى اللَّه عزوجل تدخل على
بيتى و تهجم على دارى؟! فابى ان ينصرف! ثم دعا عمر بالنار! فاضرمها فى الباب
فاحرق الباب! ثم دفعه عمر فاستقبلته فاطمه (ع) و صاحت يا ابتاه يا رسول اللَّه.
فرفع السيف و هو فى غمده فوجا به جنبها فصرخت فرفع السوط فضرب به ذراعها فصاحت
يا ابتاه. فوثب على (ع) فاخذ بتلابيب عمر ثم هزه فصرعه و وجا انفه و هم
بقتله... (بحار، ج 43، ص 197- جلاالعيون شبر، ج 1، ص 192- احتجاج طبرسى، ج 1، ص
414 با اجمال...».]
تهاجم به منزل فاطمه در منابع اهل سنت
اگر چه در كتابهاى معتبر اهل سنت، تهاجم سپاه اعزامى خليفه به خانه فاطمه
عليهاالسلام به فرماندهى خليفه دوم، مثل كتابهاى شيعه صريح نبوده و حقيقت واقعه
را گاهى منكر شده اند، ولى كسانى كه اهل تحقيق و تتبع باشند، مى دانند كه
فرازهاى زيادى در آنها آمده، كه اين جنايت تاريخى و غير انسانى را كه اثبات مى
رساند.
ما اگر اين قضيه را با تحليل بيشتر بررسى كنيم، باعث خستگى خوانندگان و
اطاله بحث مى گردد، كه از حوصله اين مختصر خارج است، ولى براى درك حقيقت و توجه
برادران و خواهران عزيز، فقط نمونه اى از فرازهاى تاريخ معتبر اهل سنت را نقل
نموده و سپس به نتيجه گيرى كوتاه مى پردازيم:
1- ابن ابى الحديد در جلد دوم شرح نهج البلاغه صفحه 56، از ابوبكر جوهرى مى
نويسد: عمر به در خانه ى فاطمه عليهاالسلام هجوم برد و اهل خانه را تهديد كرد
كه اگر با ابوبكر بيعت نكنيد خانه تان را به آتش مى كشم. پس از اين، فاطمه
عليهاالسلام بيرون آمد در حالى كه با صداى بلند گريه و ناله مى كرد.
فقال عمر: والذى نفسى بيده لتخرجن الى البيعه، اولا حرقن البيت عليكم! و
خرجت فاطمه عليهاالسلام تبكى و تصيح.
اين فراز مى رساند كه تهاجم عمر صورت گرفته و اهل خانه تهديد به قتل و
ويرانه خانه برسرشان شده و كارى صورت پذيرفته كه فاطمه عليهاالسلام صيحه مى زده
است.
2- و در جلد 16 صفحه 271 از امام صادق عليه السلام و پدرش امام باقر عليه
السلام نقل مى كند كه فرمودند: «عمر به كنار منزل فاطمه عليهاالسلام آمد و او
را با تازيانه اش زد.» «ان عمر ضرب فاطمه عليهاالسلام بالسوط.. و قصد
منزلها...» اين عبارت، هم زدن فاطمه را مى رساند و هم تهاجم به خانه اش را.
3- امام معتزلى در خشم و تندخويى خليفه ى دوم مى نوسيد: او آن چنان خشن بود
كه روزى خواست از يك زنى چيزى بپرسد، زن حامله بود و از ترس عمر بچه اش را سقط
كرد، و در مورد آمدنش به خانه فاطمه عليهاالسلام مى نويسد: عمر كسى بود كه
پناهندگان در خانه فاطمه عليهاالسلام را تهديد به مرگ كرد و آنان را از خانه
خارج ساخت و چنانچه او نبود، خلافت ابوبكر تثبيت نمى شد. (ج 1 ص 174). و استدعى
عمر امراه ليسالها عن امر و كانت حاملا فلشده هيبته اقت ما فى بطنها... و عمر
هو الذى توعد من لجا الى دار فاطمه عليهاالسلام و اخرجهم منها و لولاه لم يثبت
لابى بكر امر. و در جاى ديگر در مورد خشم او مى نويسد: هنگامى كه او عصبانى مى
شد، آن چنان غير عادى حركت مى كرد كه از شدت غضب دستهايش را گاز مى گرفت و آنها
را زخمى مى كرد. (ج 6 ص 342). و كان عمر بن الخطاب اذا غضب على واحد من اهله
لايسكن غضبه حتى يعض يده عضا شديدا حتى يدميها.
از اين عبارات استفاده مى شود كه كارهاى غير عادى از عمر بعيد نبود و در حال
خشم كارى مى كرد كه افراد عاقل نمى كنند. (خطبه سوم نهج البلاغه مطالب زيادى در
اين باره دارد كه فعلا به همين اكتفا مى شود.
4- ابن جرير طبرى از علماى بزرگ عامه در تاريخ خود (ج 3، ص 210) تهاجم عمر و
يارانش را به خانه فاطمه عليهاالسلام درج نموده و با چشم پوشى از كارهاى انجام
شده در آن حال، سپس ناله جانسوز فاطمه عليهاالسلام را مى نويسد كه او پدرش رسول
خدا را مخاطب قرار داده و عرض مى كرد پدر جان! ابوبكر و عمر بعد از تو روزگار
ما را سياه كردند.
عالم بزرگوار ديگر اهل سنت (ابن قتيبه ى دينورى) در كتاب الامامه و السياسه
جلد 1 صفحه 12 تا 14، پس از اعتراف به اين مطالب اضافه مى كند:
عمر تهاجم را شروع كرد و پناهندگان را تهديد به قتل و آتش نمود، صداى فاطمه
عليهاالسلام بلند شد... برخى از همراهان عمر متاثر شده و به او گفتند: در اين
خانه فاطمه عليهاالسلام است، خانه را بر سرشان خراب مى كننى؟! گفت: هر چند او
باشد.
ان ابابكر تفقد قوما تخلفوا عن بيعته عند على كرم اللَّه وجهه، فبعث اليهم
عمر، فجا فناداهم و هم فى دار على، فابوا ان يخرجوا، فدعا بالحطب و قال: والذى
نفس عمر بيده لتخرجن اولاحرقنها على من فيها! فقيل له: يا ابا حفص! ان فايها
فاطمه؟ فقال: و ان! فقالت فاطمه: يا ابتا يا رسول اللَّه! ماذا لقينا بعدك من
ابن الخطاب و ابن ابى قحافه؟!
از اين عبارات استفاده مى كنيم كه عمر تهاجم نموده و تهديد به مرگ كرده و
سوگند به انجام آن خورده. هيزم و آتش فراهم نموده، ناله فاطمه عليهاالسلام بلند
شده و حنث قسم نيز صورت نگرفته. بنابراين جنايات ثابت است.
5- آقاى ابن ابى الحديد از قاضى القضاه خودشان نقل مى كند: تهاجم عمر به
خانه فاطمه عليهاالسلام و به آتش كشيدن آن- ولو ثابت شود- چه مانعى دارد؟! زيرا
عمر به نمايندگى از طرف حكومت، حق دارد كسانى را كه از بيعت كردند خوددارى مى
كنند، تهديد به قتل كند. و اما حديث الاحراق فلو صع لم يكن طعنا على عمر! لان
له ان يهدد من امتنع من المبايعه. (ج 16 ص 272) سپس جناب آقاى ابن ابى الحديد
خود به تحقيق مى نشيند و گفته هاى بزرگان اهل سنت و اساتيد خويش را بررسى مى
كند، آنگاه چنين استنتاج مى كند:
قضيه ى تهاجم عمر به خانه فاطمه عليهاالسلام اختصاص به تاريخ شيعه و روايات
آنان ندارد، (اهل سنت نيز آن را پذيرفته اند.) و براى خود من هم اين مساله
چنانچه شيعه نقل مى كند قبول است، منتهى نه تمام قضايايش.
قد بينا ان خبر الاحراق قد رواه غير الشيعه. (ج 16 ص 283) و اما حديث الهجوم
على بيت فاطمه عليهاالسلام فالظاهر عندى صحه ما يرويه الشيعه ولكن لاكل ما
يزعمونه. (ج 17 ص 168) از همه ى اين اعترافها بالاتر، اعتراف و ندامت خود خليفه
اول است كه او هنگام مرگ،- كه ديگر كار از كار گذشته بود- و مى بايست آماده
حسابرسى و پس دادن جنايات چند روزه ى حكومتش باشد، گفت:
«اى كاش در خانه فاطمه عليهاالسلام را بزور باز نمى كردم و او را به حال خود
مى گذاشتم...» [ابن ابى الحديد، ج 2 ص 46- كنزالعمال ج 5 ص 631، شماره ى حديث
14113.] اما انى لا آسى الا على ثلاث فعلتهن، وددت انى لم افعلهن... فوددت انى
لم اكن كشفت عن بيت فاطمه و تركته... و بالاخره ابن ابى الحديد همه ى اينها را
بررسى مى كند و در پايان مى نويسد:
درست است كه ابوبكر و عمر به فاطمه عليهاالسلام خيانت كردند و فاطمه وصيت
كرد كه آن دو، بر او نماز نگذارند، و با دل پر، آنان از دنيا رفت، ولى آنان به
تشخيص خود راه اصلح را برگزيدند، نبايد به آنان سوءظن كرد. آنان از نظر دينى
خيلى قوى و در مرتبه ى بالا بودند، و در عصر ما نمى توان مصالح آن ايام را درك
كرد و چنانچه ثابت شود آنان خطا كرده اند، اين خطاها خيلى مهم نيست و جز گناهان
صغيره و معفو است، و باعث كناره گيرى از محبت و ولايت آنان نمى گردد. (ج 6 ص
50). و الصحيح عندى انها ماتت و هى واجده على ابى بكر و عمر و انها اوصت الا
يصليا عليها و ذلك عند اصحابنا من الامور المغفوره لهما! و كان الاولى بهما
اكرمها و احترام منزلها، لكنهما خافا الفرقه! و اشفقا من الفتنه! ففعلا ما هو
الا صلح بحسب ظنهما! و كانا من الدين و قوه اليقين بمكان مكين! لاشك فى ذلك! و
الامور الماضيه يتعذر الوقوف على عللهما و اسبابها و لايعلم حقائقها الا من قد
شاهدها و لابسها، فلايجوز العدول عن حسن الاعتقاد فيهما بما جرى! واللَّه ولى
المغفره و العفو، فان هذا لو ثبت انه خطا لم يكن كبيره! بل كان من باب الصغائر
التى لاتقتصى التبر و لاتوجب زوال التولى.
نگارنده عقيده دارد اگر خوانندگان عزيز (بدون تعصب و ذهنيت) حقايق را از اين
فرازهاى نمونه دريافت كنند، ملاحظه مى فرمايند كه دانشمندان اهل سنت نيز كم و
بيش مى پذيرند كه عمر دستور ابوبكر به خانه فاطمه عليهاالسلام حمله كرده، هيزم
و آتش فراهم و اهل خانه از جمله فاطمه عليهاالسلام را تهديد به قتل و ويرانى
خانه بر سرشان كرده و كارى كرده كه فاطمه عليهاالسلام با صداى بلند سر به شيون
و ناله بلند نموده و با استغاثه به پدر از ظلم و جنايات خليفه اول و دوم شكوه
نموده و با دل پر، از آنان، دنيا را ترك گفته و حتى وصيت كرده كه آنان بر جنازه
اش نماز نگزارند و از طرف ديگر: ابوبكر بر اين جنايات،- در لحظات مردن- اعتراف
نموده و نسبت به حسابرسى و عواقب اخروى آنها نگران بوده است. و همچنين خوى و
عادت خليفه ى دوم خشونت و تندروى بوده است و كارهايى مى كرده كه افراد عاقل
آنها را انجام نمى دهند، مثل گاز گرفتن دست، كندن و مجروح كردن بدن از شدت غضب،
ترساندن زن حامله و سقط شدن بچه او، علاوه بر جريان فاطمه، همه اينها مى رساند
كه عمر كارهاى بسيار نامطلوب در خانه فاطمه عليهاالسلام نموده است.
بويژه از محققين و متعصبين اهل سنت مى خواهيم، كه اگر عمر سوگند ياد نكرده
كه در صورت خارج نشدن پناهندگان به خانه فاطمه عليهاالسلام، خانه را به آتش
نكشد و بر سر سكنه ى آن خراب نكند. اگر آنان سراغ دارند كه عمر اين كار را
انجام نداد و به عنوان كفاره ى حنث قسم، كفاره داد، به آدرس ناشر كتاب، نويسنده
و مولف را در جريان امر قرار دهند.
خوانندگان عزيز توجه دارند كه اين دانشمندان متعصب و چشم بسته ى اهل سنت،
چسان جنايات هولناك خلفاى بزرگوار خودشان را نقل نموده و مى پذيرند و تهديد به
قتل و آتش زدن را حق مسلم آنان مى دانند، ولى سپس آنها را گناه صغيره ناميده و
جانيان را در مرتبه كمال ايمان و قله ى دين به حساب مى آورند. (داورى با
خوانندگان آگاه.)
فصل بيست و ششم: كيفر ستمگران و دشمنان فاطمه
در فصل دوم در رابطه با محبت اهل بيت، كه فاطمه ى زهرا عليهاالسلام يكى از
افراد آن است بحث كرديم. در اين فصل نيز به جهت مراعات اختصار، فقط به كيفر
مبغضين و ستمگران آن حضرت اشاره خواهيم كرد و خواهيم ديد كه اين گونه افراد،در
اين جهان و وراى آن، چه كيفرى خواهند داشت؟ و پروردگار عالم و رسول خدا نسبت به
آنان چه عكس العملى نشان خواهند داد؟!
كيفر ستمگران فاطمه در دنيا
از نظر فقهى كسى كه به چهارده معصوم ناسزا بگويد و يا عملى توهين آميز در
مورد آنان انجام دهد، حكمش قتل است، كه در منابع فقهى مورد بحث فقها واقع شده
است.
بنابراين، فاطمه ى زهرا كه يكى از حضرات معصومين عليهم السلام مى باشند، هر
گونه اسائه ى ادب و جرات و جسارت و بغض و كينه عملى به ساحت آن بزرگوار كيفر
شديدى در پى خواهد داشت.
از نظر حديثى نيز روايات زيادى در اين زمينه آمده و از جمله از حضرت امام
صادق عليه السلام مى خوانيم كه مى فرمايند:
«چون حضرت مهدى عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف ظهور كند، پس از اقداماتى، به
كيفر قاتلان ستمگر مادرش فاطمه عليهاالسلام مى پردازد و به سراغ قبر آنان مى
رود و آنان را زنده مى كند، و به محاكمه مى كشد و پس از آن به دارشان آويزان مى
كند و پس از باز كردن از دار، به پيكبر كثيفشان آتش مى زند. [بحارالانوار، ج
52، ص 386، ح 201 «اذا قدم القائم (ع) ثم يخرجهما غضين رطبين، فيلعنهما و يتبرا
منهما و يصلبهما ثم ينزلهما و يحرقهما.]».
اين حديث مى رساند ستمگرانى كه به خانه آن حضرت هجوم برده، وى را مصدوم
نموده، بچه اش را كشته و خانه اش را به آتش كشيدند، چه كيفر سنگينى در اين جهان
دارند.
در اينجا توجه شما را به يك تاريخ زنده، كه نتيجه مطلوبى در اين بحث دارد
جلب مى كنم:
رسول خدا هنگامى كه مكه را فتح كرد، همه را آزاد ساخته و از انتقام گرفتن
چشم پوشى نمود، ولى از چهار نفر زن و شش نفر مرد نگذشت و آنان را مهدور الدم
اعلان كرد. [1- عكرمه بن ابى جهل 2- هبار بن اسود 3- عبداللَّه بن سعد 4- مقيس
بن صبابه 5- حويرث بن نفيل 6- عبداللَّه بن هلال 7- هند دختر عتبه 8- ساره كنيز
خواننده 9- و قينتين 10- قريبا. ابن ابى الحديد ، ج 17، ص 275.] از جمله اين
اشخاص كه واجب القتل اعلان شد هبارين اسود بود. او هنگامى كه دختر بزرگ پيامبر
صلى اللَّه عليه و آله (حضرت زينب) عازم مدينه بود، به تعقيبش پرداخت و با نيزه
اى كه به وى زد، باعث شد كه آن بانوى گرامى بچه ى خود را كه در شكم داشت سقط
كند.
رسول گرامى فرمود: هر كجا به هبار دست يافتيد، دستها و پاهاى او را قطع
نموده و سپس به قتل رسانيد. (اقطعوا يديه و رجليه ان قدرتم عليه، ثم
اقتلوه)[شرح ابن ابى الحديد، ج 18، ص 14.] ابن ابى الحديد معتزلى مى گويد:من
اين خبر تاريخى پيامبر را به نقيب خود ابوجعفر خواندم او گفت: پيامبر خدا صلى
اللَّه عليه و آله به جهت ترساندن زينب و سقط جنين وى، خون هبار را مباح اعلان
كرد. (او اضافه كرد:) از اين حديث استفاده مى شود كه اگر پيامبر خدا صلى اللَّه
عليه و آله در زمان فاطمه عليهاالسلام زنده بود، خون آنان را كه فاطمه
عليهاالسلام را ترسانده و محسنش را كشتند، مباح اعلان مى فرمود.
ابن ابى الحديد پرسيد: اجازه مى دهى من جريان ترساندن فاطمه عليهاالسلام و
كشته شدن محسنش را از تو نقل كنم؟ او گفت: از من نقل نكن و بطلان آن را نيز نقل
نكن، زيرا من متوقفم. [شرح ابن ابى الحديد، ج 14، ص 193.] هذا الخبر قراته على
النقيب ابى جعفر فقال: اذا كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اباح دم
هباربن الاسود لانه روع زينب فالقت ذا بطنها، فظهر الحال انه لو كان حيا لاباح
دم من روع فاطمه حتى القت ذا بطنها...
خوانندگان عزيز توجه مى فرمايند كه كيفر دشمنان و ستمگران فاطمه عليهاالسلام
از نظر شيعه و سنى قتل است و اين مساله موضوعى است مسلم كه دانشمندان فريقين به
آن عقيده دارند.
ايذاء فاطمه ايذاء خدا و پيامبر است
اينكه اذيت فاطمه عليهاالسلام اذيت خدا و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله است،
موضوعى است كه دهها حديث معتبر در اين باره در كتب شيعه و سنى آمده، كه اينك
بدون نياز به تحليل، به چند حديث از آنها تبرك مى جوييم:
1- قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله: فاطمه بضعه منى، فمن اغضبها
اغضبنى. [كنزالعمال، ج 12، ص 108 ش 34222- جامع الصغير سيوطى، ج 2، ص 208 ش
58333- صحيح بخارى، ج 5، ص 96 ش 278.] رسول خدا فرمودند: فاطمه پاره ى تن من
است، هر كس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده.
2- عن النبى صلى اللَّه عليه و آله: فاطمه بضعه منى، و هى نور عينى، ثمره
فوادى، و روحى التى بين جنبى، من آذاها فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى اللَّه،
و من اغضبها فقد اغضبنى، يوذينى ما آذاها. [مسند احمد حنبل 7 ج 4، ص 329.]
پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند: فاطمه پاره ى تن من، نور چشمم، ميوه
ى دلم و روح و روانم است. هر كس او را اذيت كند، مرا اذيت نموده و اذيت من اذيت
خداست و كسى كه وى را به خشم آورد، مرا به خشم آورده، اذيت مى كند مرا، آنچه
فاطمه را اذيت كند.
3- قال النبى: فاطمه بضعه منى، من آذاها فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى
اللَّه عزوجل و هذا يدل على عصمتها. [ابن ابى الحديد، ج 16، ص 273.] رسول گرامى
فرمودند: فاطمه پاره ى تن من است، هر كس او را اذيت كند مرا اذيت نموده و كسى
كه مرا اذيت كند، خدا را اذيت كرده. (سپس ابن ابى الحديد مى گويد:اين حديث،
عصمت فاطمه را در بردارد.) 4- عن رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله: ان اللَّه
عزوجل ليغضب لغضب فاطمه، و يرضى لرضاها. [فرائدسمطين، ج 2، ص 46 ش 378.] از
پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله آمده است: خداوند با خشم و غضب فاطمه به خشم
آيد و با رضاى او راضى مى گردد.
5- قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله: فاطمه بضعه منى، يوذينى ما
اذاها. [صحيح مسلم، ج 16، ص 3 به شرح نووى.] پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله
فرمودند: فاطمه پاره ى تن من است، اذيت مى كند مرا، آنچه او را بيازارد.
6- قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله: فاطمه بنت محمد، و هى بضعه منى،
فمن آذاها فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى اللَّه. [محجه البيضا، ج 4، ص 210.]
رسول خدا فرمودند: فاطمه دختر محمد است، او پاره ى تن من بوده، هر كس وى را
آزار دهد، مرا آزار نموده و كسى كه مرا اذيت كند، خدا را اذيت نموده است.
اين احاديث ششگانه، كه به عنوان نمونه، از كتابهاى معتبر اهل
سنت نقل گرديد، مى رساند كه خشم فاطمه عليهاالسلام باعث خشم خدا و پيامبر مى
گردد و اساسا رضايت و غضب الهى به رضا و غضب فاطمه عليهاالسلام بستگى دارد. و
چنانچه ملاحظه فرموديد از اين احاديث به عصمت فاطمه عليهاالسلام استدلال نموده
و حركت او را معلول اراده و خواست خدا مى دانند.