مولاى متقيان «ع» در نهج البلاغه حال مومنان امت هاى گذشته را چنين بيان مى كند
كه مومنان در كمال شدت از طرف فرعونهاى زمان خود بودند و با نداشتن وسيله در
اثر صبر و استقامت خدا آنان را نجات داد:
«حتى اذا رأى الله سبحانه حدالصبر
منهم على الاذى في محبته والاحتمال للمكروه من خوفه جعل لهم من مضايق البلاء
فرجا فابد لهم العز مكان الذل والامن مكان الخوف فصاروا ملوكا حكاما وائمة
اعلاما وقد بلغت الكرامة من الله لهم ما لم تذهب الامال اليه بهم». [ نهج
البلاغه عبده /369.] «تا وقتيكه خدا آنان را ديد كه به خاطر محبت او صبر مى
كنند و از ترس او دشواريها را تحمل مى نمايند لذا در تنگناهاى حوادث آنان را
نجات بخشيده و ذلت آنان را به عزت و ترس آنان را به امنيت تبديل نمود و بدينسان
در اثر صبر و استقامت به سلطنت و حكومت رسيدند و چنان بزرگى يافتند كه چنين
آرزوئى درباره آنان نمى رفت...» پس همانطور كه خدا وعده فرموده پاداش نيكوكاران
تباه نخواهد شد و در دنيا و آخرت جزاى صبر و استقامت را خواهند ديد.
اما برخورد اسلام در برخورد با رويدادها و حوادث ناگوار داراى نقش بسيار
سازنده و زنده است و با مددگيرى از دو عامل انسان را وامى دارد كه بمشكلات و
حوادث رنج آور فائق آيد آن دو عامل يكى درونى و ديگرى بيرونى است.
عامل درونى همان خود نگهدارى و ورزيدگى خاص آدمى است كه در باطن آدمى ذخيره
شده و در مواقع بروز حوادث ظاهر مى شود.
عامل بيرونى، پناهندگى بمنبع نيروها كه با آن نيرو مشكلات را از سر راه خود
برمى دارد. از اين رو عامل در قرآن كريم چنين ياد مى كند: «واستعينوا بالصبر
والصلوة» [ بقره /45.] از عامل درونى به صبر و از عامل بيرونى كه تكيه گاه
لايزالى است به صلوة تعبير شده كه با هم آهنگى اين دو عامل انسان مى تواند در
مقابل حوادث ناگوار ايستادگى نمايد. بر همين اساس است كه در تفسير آيه ى فوق از
رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده هر گاه آن حضرت از يك دشوارى و سختى
اندوهگين مى شدند از نماز و روزه استعانت مى جستند. از امام صادق عليه السلام
روايت شده كه فرمودند: هنگاميكه با يكى از اندوههاى دنيا روبرو شديد وضو ساخته
و در مسجد نماز بخوانيد و در حال نماز دعا كنيد زيرا خداى متعال مى فرمايد:
«استعينوا بالصبر...» آيا نمى بينيد خداى متعال فرموده از نماز و صبر استعانت
بجوئيد.
آرى برخورد اسلام با مسأله صبر چنين برخورد سازنده است كه انسان را همواره
آماد مى كند با مشكلات با مددگيرى از نيروى لايزال دست و پنجه نرم كند و واهمه
اى بخود راه ندهد، چه اينكه برداشت اسلام از مشكلات زمينه اى است براى پالايش
روح كه انسان در ضمن اين فراز و نشيبها ساخته شود و از خام بودن خارج شده و
پخته گردد. نه اينكه اين مشكلات وسيله اى براى سرخوردن و زبونى و بيچارگى در
مقابل حوادث باشد چنانكه دشمنان اسلام چنين برداشتى از مفهوم صبر دارند. و بطور
خلاصه لسان حال مومن و صابر چنين است:
بجهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست |
|
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست |
شرح: «والامر بالمعروف مصلحة للعامة»
متن: والامر بالمعروف مصلحة للعامة شرح: امر به معروف را براى مصلحت عمومى
قرار داد.
يادگار نبوت با اينكه نهى از منكر در مصلحت اجتماعى موثر و بلكه بازداشتن
جامعه از بديها و منكرات تقريبا اساس براى اولى است از اين رو فقط به «امر به
معروف» اكتفا نمود ولى هر دو قرين هم مى باشند بجهت اشتراك در مصلحت.
چرا بايد معروف (خوبيها) را در جامعه رواج بدهيم؟ اگر ريشه و عامل بسيارى از
فضائل اخلاقى و بزرگواريها را در افراد بررسى كنيم خواهيم ديد كه جهت عمده آن
رواج فضيلت و ارج نهادن جامعه بآن مى باشد، و كسب آن موجب آبرو و وجهه دار شدن
در اجتماع مى باشد كه در صورت تحقق به آن، فضيلت شخص در انظار عمومى محترم و در
صورت فقدان آن موفقيت خود را در جامعه از دست مى دهد و آبرويش مى ريزد. و چه
بسا افراد زيادى كه كارهاى ناشايسته را براى حفظ آبرو و مقام انجام نمى دهند
اگر اين ملاحظه اجتماعى نبود خوددارى نمى نمودند. پس نقش محيط و تلقى اجتماع در
واداشتن به خوبيها و بازداشتن از بديها و منكرات بسيار حائز اهميت است. در جو و
محيطى كه فساد رايج باشد قضيه بعكس خواهد بود، فضيلت ها مايه ى عقب ماندگى و
بحساب زبونى بيچارگى در ميآيد و پستى ها و رذالتها به اسم زرنگى و جلو بودن و
يا با آب رنگ ديگر مانند ترقى! معرفى مى شود. در چنين وقتى است كه اراذل و
اوباش سران اجتماع شده و جامعه بمانند منجلاب گنديده اى مى گردد كه خواهى
نخواهى چون كام اجتماع قوى است دامن همه را آلوده مى كند. سعدى در گلستان از
قول عارفى كه از او مى پرسند چرا در اجتماع حاضر نمى شوى فساد اجتماع را چنين
ترسيم مى كند.
بگفت آنجا پريرويان نغزند |
|
چو گل بسيار شد پيلان بلغزند |
از اين رو است كه مى بينيم امام مى فرمايد امر بمعروف براى مصلحت عامه است و
براى احياء و حفظ ارزشهاست كه بايد در جامعه خوب، خوب بماند، و بد، بد بماند و
اين جز در سايه ى امر بمعروف و نهى ازمنكر ميسر نيست و بر اين اساس نيز بايد
خوبيها را در اجتماع رواج داد و آنرا اجتماعى نمود تا اجتماع خود بخود بطرف
اصلاح برود.
از اين جاست كه استعمارگران براى از بين بردن قدرت نفوذ اجتماع عفت و فضيلت
را در جامعه بى ارج مى نمايند، به اصطلاح روز با شست و شوى مغزى افراد و
بالخصوص جوانها اين معيارها كه فضيلت شمرده مى شود معيار عقب ماندگى بحساب مى
آوردند، مثلا منتشر مى كردند كه حجاب و عفت زن يعنى عقب ماندگى او و رانده شدن
از اجتماع و با تصرف در مفهوم هنر و هنرمند بى عفتى را رواج مى دارند.
پس تأثير افكار و منطق اجتماع در افراد بطور ناخودآگاه و سحرآميز است اگر در
اجتماعى فضيلت حاكم شد بالطبع اجتماع بسوى فضيلت در حركت خواهد بود و اگر فساد
حاكم شد باز اجتماع بطرف فساد خواهد رفت بهمين جهت بايد در حفظ ارزشهاى اصيل در
اجتماع كوشيد و آن هم جز در سايه ى اينكه اجتماع معروف را معروف به بيند و منكر
را بد به بيند درست نمى شود و از اينجا رسالت سازنده ى امر بمعروف و نهى از
منكر در جهت حفظ و صيانت ارزشها معلوم مى شود.
حال به بينيم نقش اسلام در اشاعه ى معروف به چه نحوى است؟ در اسلام به دو
اصل در اشاعه معروف و براى حفظ مصلحت جامعه تاكيد شده است:
1- از راه تشويق، رهبر جامعه از نيكوكاران تشويق نموده و بدكاران را توبيخ
نمايد، مولاى متقيان «غ» در عهدنامه تاريخى خود به مالك اشتر چنين دستور مى
فرمايد:
«لايكونن المحسن والمسى عندك بمنزلة سواء فان في ذلك تزهيدا لاهل الاحسان في
الاحسان تدريبا لاهل الاسأة في الاسائة والزم كلا منهم ما الزم نفسة...» [ نهج
البلاغه عبده ص 521.] يعنى «مبادا نيكوكار و بدكار در نزد تو منزلت مساوى داشته
باشند نسبت بهر دو بى تفاوت بوده و عكس العملى از خود نشان ندهى و نيكوكار را
مورد تشويق و تقدير و بدكار را تنبيه و عقوبت ننمائى زيرا در صورت بى تفاوتى
نيكوكاران در كار خود هرچند نيكوست دلسرد و ناراحت مى شود و ديگر بكارهاى نيك
رغبتى از خود نشان نمى دهند و هم بدكاران و مفسدان جرأت پيدا كرده و در كاراهاى
نارواى خود استوار مى گردند...» 2- جلوگيرى از بى تفاوتى جامعه، يعنى جامعه را
به مبارزه منفى واداشتن و قطع رابطه اجتماعى از متخلفين، و اين قسم مبارزه در
عصر نبوت انجام گرفت. سه نفر از شركت در جنگ تبوك سرباز زدند مسلمانان پس از
مراجعت از جنگ مبارزه منفى را با آنان شروع كردند. و دامنه مبارزه منفى به
خانواده متخلفين هم سرايت كرد و چنان عرصه بر آنان تنگ شد كه جهان با اين وسعت
در نظر آنان تيره و تار گرديد.
«و على الثلاثة الذين خلفوا حتى اذا ضافت الارض عليهم بما رحبت و ضاقت عليهم
انفسم وظنوا ان لاملجاء من الله الا الله» [ توبه /181.] «بر آن سه نفرى كه از
جنگ تخلف كردند آنچنان سخت گرفته شد كه زمين با آن وسعت بر آنان تنگ شد و عرصه
بر خود آنان نيز تنگ گرديد بنحوى كه يقين كردند پناهگاهى و چاره اى براى رهائى
از اين شكنجه اجتماعى و عذاب درونى و وجدانى جز ذات اقدس الهى نيست».
داستان از اين قرار است كه اين سه نفر متخلف و ديرپا بر حسب روايت على بن
ابراهيم قمى عبارت بودند از كعب، مرارة بن الربيع، و هلال بن اميه اينان در
رسيدن به پيامبر اكرم «ص» امروز و فردا گردند تا يك دفعه خبر مراجعت رسول اكرم
«ص» رسيد پيامبر «ص» به آنان بى اعتنائى فرمود و بهمين جهت همه ى مسلمانان. و
خبر بى اعتنائى رسول اكرم «ص» و مسلمانان بهمسران سه نفر متخلف رسيد آنها نيز
به پيروى از پيامبر نسبت به شوهرانشان بى اعتنائى كردند و تكليف خود را از رسول
اكرم «ص» سئوال كردند پيامبر اكرم فرمود از آنان كناره گيرى نكنيد ولى از
نزديكى و هم بسترى ممانعت كنيد. آن سه نفر گفتند كه حال چنين است ماندن ما در
مدينه فائده ندارد با هم قرار گذاشتند بكوه بروند تا وقتى كه خدا توبه آنان را
قبول كند يا در آنجا بميرند، و اين تصميم را عملى كردند. در يكى از كوهها منزل
گزيدند روزها روزه مى گرفتند و همسرانشان براى آنان غذا مى بردند و كنارى مى
گذاشتند و بدون اينكه با آنان كلمه اى صحبت كنند برمى گشتند، مدتها بر اين حال
بودند روز و شب گريه كرده و دعا مى نمودند كه ارحم الراحمين از تقصير آنان
درگذرد، چون مدت اجابت طولانى شد يكى از آنان گفت بيائيد ما خود نيز عرصه را
بخود تنگ كنيم و با همديگر حرف نزنيم شبانه از هم جدا شدند و هم قسم شدند كه با
همديگر سخن نگويند تا بميرند يا توبه آنان قبول شود. سه روز بدين منوال هر كدام
در ناحيه ائى از كوه همديگر را نمى ديدند و مشغول زارى و انابه بودند. شب سوم
رسول اكرم صلى الله عليه و آله در منزل ام سلمه بود كه آيه قبول توبه آنان نازل
گرديد و خدا توبه آنان را پذيرفت.
با دقت در اين داستان انسان پى مى برد كه اين چنين مبارزه منفى و در عين حال
جالب چقدر سازنده است و اجتماعى را از انحراف باز مى دارد و سبب اشاعه و
استوارى صلاح در جامعه مى گردد.
معروف و منكر چيست؟
معروف از ريشه عرف گرفته شده يعنى شناخته شده و منكر در مقابل آن يعنى
ناشناخته. در قرآن كريم از برادران يوسف «ع» نقل مى كند وقتى كه وارد بر وى
شدند يوسف برادران را شناخت و آنان يوسف را بجا نياوردند «فلما جاء اخوة يوسف
فعرفهم وهم له منكرون» «برادران يوسف وقتى كه آمدند وى آنانرا شناخت ولى آنان
يوسف را بجا نياوردند...» بنابراين مى توان در تعريف معروف چنين گفت: «المعروف
اسم لكل فعل يعرف بالعقل والشرع حسنه والمنكر ما ينكر بهما)، كارى را كه عقل و
شرع آنرا بپذيرد معروف ناميده مى شود، در مقابل آن هر كاريكه عقل و شرع آنرا
نپذيرد منكر گفته مى شود چنانكه قرآن از لوط عليه السلام نقل مى كند كه به قوم
خود گفت «تاتون في ناديكم المنكر» «شما كارى را كه در نزد عرف ناشناخته و
پذيرفته نيست مرتكب مى شويد.» در تفسير اين آيه شريفه از حضرت رضا «ع» وارد شده
كه در تفسير اين آيه فرمودند «كانوا يتضارطون» «يعنى اين مردم نادان و بى شرم
قوم لوط در جلسات خود با كمال وقاحت و بى شرمى تيز مى دادند.» پيدا است اين
چنين كارى ناشناخته با فطرت انسانى است.
خداى متعال فطرت انسان را موزون آفريده و بعضى از كارها را كه انسان انجام
مى دهد با آن آشناست و بعضى كارها را نمى شناسد و با آن سازگار نيست و در صورت
ارتكاب دچار ملامت باطنى مى شود گرچه اين فطرت در جامعه دست خوش تغيير و تبديل
مى شود ولى انسان قبل از مسخ چنين فطرت موزونى دارد گواه بر اين مسئله كودك است
كه بر طبق همان فطرت دست نخورده راست مى گويد چون با فطرتش آشناست و دروغ نمى
گويد چون بر فطرت پاك ناشناخته است. و با همين فطرتهاى دست نخورده است كه انسان
مى تواند حق و باطل را از هم بازشناخته و به فضيلت عملى انسانى آراسته گردد. و
اين خود يكى از عجايب آفرينش آدمى است و حاكى از شخصيت چند بعدى اوست و بر اساس
قرآن از اين زاويه به خلقت انسان به ديده ى تحسين نگريسته و سوگند ياد مى كند
«ونفس و ماسواها فالهمها فجورها وتقويها» [ الشمس 7 و 8.] سوگند بروان آدمى و
خلقت موزونش كه در اثر الهام بدكاريها و تقوى هردو را در سرشت او قرار داد...
پس بطور خلاصه معناى معروف عبارت از هر كارى است كه مورد شناخت فطرت و عقل و
شرع باشد و منكر عبارت از كارى است ناشناخته و بى ارتباط با فطرت و عقل. و چنين
امر بمعروف و نهى منكر در برگيرنده مصالح زير است كه امام مى فرمايد:
«ان الامر بالمعررف والنهى عن المنكرسبيل الانبياء و منهاج الصلحاء فريضه
عظيمة بهما تقام الفرائض و تزمن المذاهب و تحل المكاسب و ترد المظالم و تعمر
الارض وينتصف من الاعداء و يستقيم الامر» [و سائل امر بمعروف و نهى از منكر.]
«دعوت به معروف و بازداشتن از منكرات راه پيامبران و برنامه صالحان فريضه بزرگى
است كه بر اساس آن واجبات الهى برپا مى شود و راه ها امن مى گردد و معاملات از
راه مشروع انجام مى گيرد و مالهاى غصبى بصاحبان خود برمى گردد، و كشور اسلام،
آباد مى شود، و از دشمنان دادستانى مى شود، و كارها بر مبناى عدل استوار مى
گردد...»
شرح: «وبرّ الوالدين وقاية...»
متن: وبرّ الوالدين وقاية من السخط.
شرح: خداوند متعال فرمان بردارى و اطاعت از پدر و مادر را سبب نگهدارى از
غضب و خشم خويش قرار داد.
فرمان بردارى از والدين رابرّ بفتح با مى گويند [ صراح اللغة.] چنانكه در
آيه ى شريفه در مدح يحي بن زكريا «ع» مى فرمايد «وبرا بوالديه ولم يكن جبا را
عصيا» [ مريم /14.] يحيى «ع» به پدر و مادر خود فرمانبردار بود و جبار و
نافرفان نسبت به آنان نبود. امر باطاعت والدين در آيات مكرر شده از جمله:
«وقضى ربك ان لاتعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا فاما يبلغن عندك الكبر
احدهما اوكلاهما فلاتقل لهما اف ولا تنهرهما وقل لهما قولا كريما واخفض لهما
جناح الذل من الرحمه وقل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا» [ اسرى /24-23.] مشيت
حتمى ذات اقدس الهى بر آن گرفته كه جز او را پرستش نكنيد و به پدر و مادر خود
نيكى كنيد و چنانچه يكى از آنان و يا هر دو به پيرى رسيدند (و در اثر پيرى
تندخو و كم طاقت شدند) بر آنان اف! نگو، و بانگ بر آنها نزن و با آنها بخوشى و
مهربانى سخن گو به آن سان كه مرغ بال مذلت براى جوجه هاى خود مى گشايد تو نيز
با لطف و رحمت در برابر آنان كوچكى نما و در دعا بر آنان بگو پروردگارا! بر
آنان رحمت و لطف خود را ارزانى دار چنانكه آنان مرا در طفوليت پرورشم دادند...»
اما اينكه مانع از غضب پروردگار است علاوه بر فرمايش خود صديقه طاهره «ع» كه
مهربانى با والدين مانع از غضب الهى است نيز در كافى از ابراهيم بن شعيب از
امام صادق عليه السلام روايت كرده كه بخدمت امام عرض كردم:
«ان ابي قد كبر جدا وضعف فنحن نحمله اذا اراد الحاجة. فقال: ان استطعت ان
تلى ذلك منه فافعل ولقمه بيدك فانه جنة لك غدا».
يعنى: «پدرم به غايت سن پيرى رسيده و ضعف پيدا كرده و در وقت قضاى حاجت او
را كمك مى كنم. امام فرمود: اگر توانستى خودت با مباشرت اين عمل را انجام بده و
خود به تنهائى بكارهاى او رسيدگى نما و با دست خود بدهانش لقمه بگذار. زيرا
براستى اينكار براى فرداى تو سپرى است...» يعنى اين كار سپر غضب الهى است. و
نيز از امام سجاد روايت شده كه فرمودند:
شخصى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت: يا رسول الله! از منكرات عملى
نمانده كه من آنرا انجام نداده باشم آيا در وربه براى من با آن همه گناهان
گشاده مى باشد؟ رسول اكرم «ص» فومود: آيا پدر و مادرت زنده هستند. گفت پدرم
زنده است.
«فرمود برو به او نيكوئى و مهربانى كن. امام سجاد «ع» فرمود بمحض اينكه شخص
سئوال كننده از محضر رسول صلى الله عليه و آله خارج شد پيامبر «ص» فرمود: اى
كاش مادرش در قيد حيات مى بود.» از اين جمله معلوم مى شود كه مهربانى با مادر
بيشتر از پدر در كفاره گناهان مؤثر است. و نيز امام سجاد عليه السلام در صحيفه
مباركه سجاديه دعاى 24 از ذات اقدس الهى چنين درخواست مى كند:
«اللهم اجعلنى اهابهما هيبة السلطان العوف وابوهما برالام الرؤف واجعل طاعتى
لهما و برى لهما اقر لعينى من دقدة الوسنان واثلج لصدرى من شربة الظمأن حتى
اوثر على هواى هواهما واقدم على رضاى رضاهما و استكثر برهما لى وان قل واستقل
برى لهما وان كثر.» يعنى «بارالها! مرا آنچنان قرار بده كه از والدينم مانند
پادشاه ستمكار بترسم و در عين حال مانند مادر بر آن دو مهربان باشم (عاطفه
ممزوج از ترس و محبت). و اطاعت مرا بآنان آنچنان قرار بده كه از خواب بر چشمان
خواب آلوده لذيذتر و از شربت آبى بر تشنه گام گواراتر باشد تا خواسته ى آنان را
بر خواسته ى خود و رضاى آنان را بر رضاى خود مقدم بدارم و نيكى آنان را بزرگ
بشمارم اگر چه اندك باشد و نيكى خود را اگرچه بزرگ باشد قليل بنمايانم...» متن:
وصلة الارحام منماة للعدد.
شرح: خداوند متعال پيوند با خويشاوندان را سسب تكثير عدد و نسل قرار داد.
خداوند متعال در قرآن كريم رعايت خويشاوندان و تفقد از آنانرا آنچنان تاكيد
فرموده كه در رديف تقوى قرار داده چنانكه در اين آيه شريفه مى بينيم: «اتقوا
الله الذي تساءلون به والارحام» خود را از غضب خداى متعال كه همديگر را در
كارهاى مهم باو سوگند مى دهيد نگهدارى نموده و نيز از گسستن از ارحام خوددارى
نمائيد... و به تفسير همين آيه ناظر است روايتى كه از جميل بن دراج از حضرت
صادق عليه السلام روايت كرده:
«عن الصادق عليه السلام: ان الله امربصلتها وعظمها الا ترى انه جعلها معه.»
«حضرت فرمود: خداى متعال به پيوند رحم خويشاوندى امر فرمود و آنرا بسيار بزرگ
تعبير نمود تا جائى كه همدوش ملاحظه از ذات بى همتاى خود قرار داد!» براى تكميل فائده
و اهميمت مسئله در چند مورد بحث مى كنيم:
1- قطع رحم حرام است. چنانكه از
آيات قرآنى و اخبار وارده بر تأكيد آن استفاده مى شود. شهيد اول در قواعد! مى
گويد: «هل الصله واجبة او مستحبة، والجواب انها تنقسم الى الواجب و هو ما يخرج
به عن القطعية فان قطعية الرحم معصية بل هى من الكبائر والمستحب مازاد على
ذلك».
«سؤال مى شود صله ى رحم واجب است يا مستحب. در پاسخ گفته مى شود يك قسم واجب
است و آن عبارت از حدى از صله است كه از عنوان قطع رحم خارج مى شود زيرا قطع
رحم گناه و بلكه از گناهان كبيره است. و يك قسم مستحب است و آن عبارت از آنست
كه بالاتر ازحد و واجب باشد...» نگارنده گويد: در اصول به ثبوت رسيده كه حكم
بيك طرف تعلق مى گيرد: فعل و يا ترك. مثلا شرب خمر فعلى است كه نسبت بقدرت مكلف
دو طرف دارد، آشاميدن و ترك آن، حرمت در اينجا فقط متعلق به فعل است، و ديگر
ترك آن متعلق وجوب نمى باشد، و نيز همانگونه است نماز كه فعل آن واجب ولى تركش
حرام نيست و از اين تعبير مى شود: كه احكام بسيط هستند و مركب نيستند. مركب به
اين معنى كه وقتى فعل واجب شد تركش نيز حرام باشد، زيرا مسلم است كه وجوب و
حرام مولوى مراد است نه ارشادى، و بالضروره هر ترك واجب يك عقاب دارد نه دو
عقاب، يكى از باب ترك فعل واجب و ديگرى از بابت ترك حرمت آن، بلكه عقوبت از جهت
ترك فعل است. بنابراين در مورد رحم هم تحقيق چنين است كه قطع رحم است و موجب
عقوبت، نه اينكه صله آن واجب باشد. و صله ى رحم دو حكم ندارد يكى وجوب صله ى
رحم و ديگرى حرمت قطع آن، چنانكه شهيد اول اعلى الله درجه فرموده كه قطع حرام
است و خروج از قطع تا حد صله ى آن واجب.
2- مراد از رحم كه قطع آن حرام است كدام است؟ ظاهر آنست كه در عرف مردم آنرا
خويشاوند حساب نمايند خواه محرم باشد يا نه، و لازم نيست كه خويشاوند نزديك
باشد، زيرا در جائى شرعا عنوان معين نشده پس مرجع عرف است.
3- معيار براى تعيين حدى كه با آن از حدود حرمت بتوان بيرون آمد عبارت از
آنست كه عرف بگويند قطع رحم نكرد. و مسلم است كه با اختلاف عادت و دورى و
نزديكى محل سكونت تفاوت خواهد كرد.
4- صله رحم. ممكن است با سلام كردن تحقق يابد چنانچه در روايت نبوى صلى الله
عليه و آله و سلم وارد شده «صلوا ارحامكم ولو بالسلام» صله رحم بجا آوريد با
خويشان خود هر چند با سلام كردن باشد...
پر واضح است اين روايت ناظر بغير موارد وجوب آنست زيرا مثلا اگر رحم پدر و
مادر باشند و آنها تنگدست باشند واجب است فرزند معاش آنها را اداره نمايد و در
غير از والدين مستحب است كه در صورت تنگدستى معاش آنها را اداره نمود و اگر
خويشاوند وارث باشد مستحب موكد است. و اگر تنگدستى نباشد هديه دادن به آنها
مستحب است. و روايت نبوى «ص» در موردى است كه جز از سلام كردن ميسور نباشد. [
قواعد شهيد اول ج 2 ص 53 چاپ نجف.] متن: القصاص حقا من الدماء شرح: خداى متعال
قصاص را براى جلوگيرى از خون ريزى مقرر فرمود.
در اين قسمت صديقه طاهره «ع» به آيه ى شريفه «ولكم فى القصاص حيوة يا اولى
الالباب» در قصاص براى خردمندان زندگى مخصوصى است... اشاره مى فرمايد. چون قصاص
از احكام جزائى اسلام و چه بسا عده اى ناآگاه آنرا خلاف رأفت و دليل بر خشونت
احكام اسلامى بدانند، بهتر است با بيان مقدمه اى به اشكالات مطرح شده پاسخ داد.
بطور كلى احكامى كه در اسلام تشريع شده، مانند قصاص الهام از قانون تكوينى
است كه دست قدرت آفريدگار حكيم در غريزه و فطرت هر حيوان نهاده، زيرا مى بينيم
دفاع در مقابل متجاوز و نشاندن وى در جاى خود، در انسان و حيوانات موجود است و
اگر ما اين حركت دفاعى را در مقابل ستم از انسان بگيريم او را انسانى غير
معمولى نموده و به زبونى و ذلت واداشته ايم. و در هر جامعه بشرى اگر نگاه كنيم
مى بينيم ذلت و خوارى زشت و مكروه است و ذلت هم مفهومى جز تحمل ستم و تجاوز
ندارد. و اگر در رفتار كودكهاى خردسال بنگريم خواهيم ديد كه در برابر كسى كه
بدون جهت صدمه مى رساند شديدا موضع دفاعى گرفته و درصدد تلافى برآمده و بهر
وسيله باشد از او انتقام مى گيرد و اگر نتوانست تاسف خود را با زبان گريه و
اعلام مظلوميت و معرفى ظالم ابراز مى دارد. دقت در زندگى حيوانات نيز كاشف از
وجود غريزه دفاع در آنان مى باشد و در مقابل متجاوز استقامت نموده و متجاوز را
از حريم خود مى رانند. و براساس همين امر غريزى و فطرى نظام اجتماع اسلامى
بنيان گذارى شده و يكى از پايه هاى اساسى آن پاكسازى موجودات مزاحم و متجاوز
است.
در طب مى بينيم اگر عضوى از اعضاء بدن فاسد شد و مانند آن صحت بدن را مختل
نمود آن عضو فاسد را قطع مى نمايند و ديگر صلاحيت عضو بودن بدن را در اثر مختل
كردن نظم طبيعى ساير اعضاء از دست خواهد داد. و اين اصل مستفاد از فطرت را قرآن
كريم در مورد هلاك كردن فرزند نوح عليه السلام بيان مى كند: «انه ليس من اهلك
انه عمل غير صالح» [ هود /48.] او ديگر او خاندان تو نيست او عمل ناصالح است و
صلاحيت عضو بودن ترا ندارد.
گر بيك دندان تو كرم اوفتاد |
|
نيست دندان، بركنش اى اوستاد |
باغبان كه پاسدار مصالح باغ مى باشد براى حراست گياهان مفيد درختان بارور
گياهان و شاخه هاى مزاحم را قطع مى كند، و گرنه گياهان و درختان فاسد امان نمى
دهند. چنانكه كسى با نظر سطحى بنگرد مى گويد چرا عضوى از اعضاء بدنش با داشتن
سوابق خدماتى با كمال قساوت از جامعه بدن قطع شود؟ چنين قضاوتى كاملا سطحى بوده
و بلكه نابخردانه است بر فرض زيان اندكى كه در اين عمل باشد در مقابل خير كثير
كه عائد جامعه مى شود قابل ملاحظه نيست. پس اگر مصالح افراد و جامعه را در نظر
بگيريم خواهيم ديد حكم قصاص چه تاثير بسزا و مهمى را در صيانت جامعه بشرى ايفا
خواهد نمود. حق قصاص و از بين بردن جانى و پاكسازى جامعه از شخصيت كثيف آنان
درست مانند قطع يكى از اعضاء بدن است كه فاسد شده است از اين رو مى بينيم قرآن
كريم و به تبع آن صديقه طاهره به تعبير ديگر مى فرمايد در تشريع قصاص «زندگى
ديگرى» است. اينك چند اشكال:
1- مى گويند: تشريع قصاص عملى است مانند همان عمل نابخردانه جانى و تكرار
عمل جاهلانه در نزد عقل مانند ابتداء آن و بلكه بيشتر محكوم است.
2- پاسخ اين اشكال با دقت در مقدمه ى فوق معلوم مى شود كه قصاص تكرار همان
عمل نيست، بلكه در مبدء و خود فعل و در غرض و غايت دو عمل است كه با هم فرق
روشن دارند. زيرا مبدء خيانت عبارت از قوه غضبى است كه مابه الاشتراك انسان و
درندگان است و شخص جانبى از قوه غضبى بدون رعايت فرمان قوه عاقله مبادرت باين
عمل جانيانه نموده است، اما قصاص از قوه عاقله فرمان مى گيرد، و عقل براى
استقرار نظم و امنيت در جامعه و برطرف ساختن هرج و مرج اجتماع و حفظ احترام جان
افراد حكم قصاص را صادر مى نمايد. اما در غايت و انگيزه با هم تفاوت دارند زيرا
انگيزه ى جانى تسكين غضب و تشفّى آن است كه اقدام به جنايت مى نمايد ولى در
قصاص انگيزه استقرار نظم و برقرارى تعادل در سطح اجتماع است. و چون افعال انسان
بدون قصد و نيت صورت نمى گيرد، پس قصدها در انجام عمل متفاوت است و تكرار نيست.
3- قصاص ناشى از غريزه ى انتقام جوئى و قساوت است و عملى نمودن قصاص يك خوى
ناپسند حيوانى است!
- پاسخ اينكه گفته شد قصاص بمنظور حفظ و صيانت از آنچه حيات اجتماعى را
بمخاطره انداخته مى باشد و ناشى از تصويب عقل و حكم عملى آن است، برخلاف جنايت
كه امر شخصى و براى فرو نشاندن آتش غضب است پس اولى خوى ناپسند حيوانى و دومى
رافع و جلوگير آنست و هرگز چيزى و مانعش صورت يك عمل بخود نمى گيرد.
4- مى گويند: انسان كشى منشائى جز از اختلال روانى ندارد و مى بايست اختلال
روانى را معالجه نمود نه اينكه مبتلاء را از بين برد.
- اين اشكال هم مانند دو اشكال ديگر مغالطه است. زيرا مراد از اختلال روانى
اگر مغلوب شدن قوه عاقله در حين ارتكاب جرم مى باشد چنين مغلوبيتى كه موجب از
بين بردن اختيار و درك و شعور نباشد اختلال گفته نمى شود زيرا در حال اختيار
خود را مغلوب قوه غضبى نموده و همين معيار براى صحت تاديب و قصاص است. و اگر
مراد از اختلال روانى از بين رفتن قوه عاقله و درك و تميز باشد چنين فردى
مشاعرش مختل و بايد آنرا روانه تيمارستان ساخت. و اسلام از چنين فردى حكم را
برداشته و فرمود «رفع القلم عن المجنون حتى يفيق» [و سائل الشيعه باب
المقدمات.] از ديوانه حكم برداشته شده تا از اين مرض افاقه و بهبود حاصل
نمايد...
5- مى گويند: قانون قصاص يادگار دوران سبعيت و توحش بشريت است جامعه، تكامل
يافته و پيش رفته فعلى بشريت اجازه نمى دهد كه قانون صحرائى و جنگلى در آن اجرا
شود!؟ پاسخ، آنچه با تأمل در آيات قرآن كريم و روايات صحيح و در حد تواتر
استفاده مى شود در تمام ادوار گذشته بشريت بموازات ادراكات عقلى كه در لسان شرع
از آن به رسول باطنى تعبير شده است حجت هاى الهى هم كه چراغ هدايت براى جامعه
بشرى باشند مبعوث شده اند و گرنه لازم مى آيد كه خلقت بشر لغو و عبث بشود و ذات
اقدس الهى منزه از دست زدن به كار عبث است. چرا در اثر طغيان و سركشى در امت
هاى بشرى پس از هدايت انبياء جاهليت پديد آمده و اين جاهليت نتيجه ى عدم پيروى
از مكتب انبياء عليهم السلام است و بطور كلى خط جاهليت در سيماى قرآن بر اساس
عدم پيروى از مكتب آسمانى است كه بوسيله ى پيامبران در ادوار گذشته به بشريت
ارائه شده است و مخصوص دوره و مكان و زمان خاصى نيست. در اين آيه شريفه مى
فرمايد: «وان من امة الا خلا فيها نذير» [ فاطر /24.] هيچ امتى نيست مگر اينكه
بيم دهنده اى در ميان آنان بوده... در اين آيه ى شريفه كلمه من استغراق نفى را
مى رساند، يعنى هيچ اجتماعى و امتى نبوده مگر اينكه در ميان آنان از طرف خدا
بيم دهنده اى بوده است.
پس آنچه مشهود و معروف است كه مى گويند: فلان عمل يادگار دوران توحش است
درست نيست چه هر وقت بشريت در برابر مكتب انبياء تسليم نشود همان وقت دوران
توحش و جاهليت از ديدگاه قرآن خواهد بود. و اينطور نبوده كه انبياء و مصلحان
الهى به تكامل تدريجى آمده باشند و چنين اعتقادى از لوازم اعتقاد بعدم استقلال
انسان در نوع و تكامل از حيوان و بوزينه است، كه ناخودآگاه به نويسندگان و
فضلاء ما هم سرايت كرده است.
پس از اين مقدمه در پاسخهاى قبل اشاره شد كه حسن و قبح در خود فعل تنها بدون
اتصاف بوصفى نيست و بعبارت ديگر در فعلى كه فاقد انگيزه باشد نيست بلكه غرض و
انگيزه است كه به عمل صورت توحش مى دهد در هر زمانى مى خواهد آن عمل انجام شود
بشود، پس اگر غرض تشفى و انتقام و خالى كردن عقده باشد اين عمل نشانگر غريزه ى
سبعيت و ددمنشى است كه انسان تكامل نيافته و تحت فرمان عقل عملى نرفته دست به
چنين كارى مى زند نه يادگار دوران توحش، و اگر غرض اقامه و برپائى عدل است چنين
فعلى ممدوح است و تركش قبيح است اگر چه بدوران گذشته ارتباط داشته باشد. پس
انگيزه ى و غرض به عمل صورت زيبا و زشتى مى بخشد و زمان خاصى مدخليت ندارد.
شگفتى در اين است اين قبيل اعتراضات از سوى خودباختگانى طرح مى شود كه
اربابان آنان در راه توسعه طلبى و غارت ثروتهاى ملتها هرگونه توحش را بصورت
مدرن و اسلحه هاى مخوف عملى ساخته و هرسال وسائل ويران كننده اى را اختراع مى
نمايند كه با استفاده از آنها ميليونها انسان بلادفاع و بى گناه از زن و بچه را
هلاك و يا دچار امراض و يا نقص عضوى كه صدبار از مرگ بدتر است مى نمايند.
آرى گفته اند كه «الرحمة فوق العدل» رحمت و فضل بالاتر و گرامى تر از عدل
است. ولى هيچوقت فضل و رحمت نمى توانند مانند عدل پاسدار و نگهبان مصالح عمومى
بشود.
اسلام براى افرادى كه بخواهند بكلاس عالى اسلام برسند، راهى را به روى
طالبانش باز كرده و تشريع قصاص را بعنوان حق اولياى مقتول قرار داده و مى
فرمايد: «فمن عفى له من اخيه شى فاتباع بالمعروف واداء اليه باحسان». [ بقره
/178.] «پس اگر در مورد جانى از طرف برادرش بوى چيزى بخشيده شود از نيكى پيروى
نموده، و در حق او احسان كرده است...» اسلام از راه حكمت و مصالح اجتماعى قصاص
را تشريع نموده و براى نيل به هدف عالى انسانيت براى اولياى مقتول راه بخشودن
را هم باز گذاشته، و قصاص را حقى قابل گذشت قرار داده نه حكم غيرقابل اسقاط و
اولياى مقتول را نسبت به قاتل ميان يكى از سه حق مخير قرار داده:
1- حق قصاص.
2- صلح كردن به ديه در صورتى كه جانى حاضر باشد.
3- عفو بدون خونبها.
نكته ى لطيف در آيه آنست كه قاتل را برادر معرفى مى كند «فمن عفى له من
اخيه...» با تحريك عواطف اولياى مقتول و اينكه با اين جنايت مقتول از برادرى
ساقط نشده و در حكم آنست كه بفرمايد هنوز با اين جنايت از برادرى دينى بودن
بيرون نرفته، بهتر است كه قصاص با تخفيف عملى شود و يا اصلا مورد عفو قرار
گيرد. و اين است صراط مستقيم خالى از افراط و تفريط.
متن: والوفاء بالنذر تعريضا للمغفرة شرح: خداى متعال وفاء بنذر را زمينه اى
براى مغفرت خود قرار داد.
نذر عبارت از كار ثوابى است كه شخص مكلف بر عهده خود واجب مى سازد. مانند
اينكه در نذر مطلق نذر كننده مى گويد: «لله على ان افعل... او اترك...» براى
خداست در ذمه من مثلا دو ركعت نماز مستحبى بخوانم و يا فلان عمل مرجوح را ترك
نمايم، و يا در نذر شروط بگويد: «لله على ان كان كذا ان افعل او اترك...» در
عهده من است براى خدا اگر مثلا مريض شفا يافت فلان عبادت و يا فلان عمل مرجوح
را ترك نمايم. وفاء و بجا آوردن نذر در قرآن مورد مدح قرار داده شده چنانكه در
سوره هل اتى/7 [ شاعر در مورد سوره هل آتى چه خوش سروده: «وسائل هل اتى نص بحق
على- اجبته: هل اتى نص بحق على».
سائلى پرسيد آيا نصى در حق على «ع» آمده، جواب دادم سوره هل آتى در حق على
نص است.] ميخوانيم «يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا» «اين عده (به
اتفاق مفسرين مراد مولاى متقيان و فاطمه زهرا صلوات الله عليهما مى باشد) به
نذر خود وفا مى كنند و از روزى مى ترسند كه شر آن همه جا را فرا خواهد گرفت»...
جمله ى «يوفون بالنذر» در مقام مدح است زيرا وفاء به نذر بايد موقعيت بس
ارجمندى را داشته باشد تا خداى متعال اولياى خود را بآن عمل تمجيد و تجليل
نمايد.
اما اينكه فرمود اين عمل موجب درست شدن زمينه ى غفران الهى است فعلا دو جهت
به نظر مى رسد:
1- نذر از اقسام عهد و پيمانى است كه شخص ميان خود و خدا مى بندد و استقامت
در پيمان علاوه از مدح عقلى شرعا هم ممدوح است در آيه ى «والموفون بعهدهم اذا
عاهدوا» [ بقره /176.] افراديكه به پيمان و عهد خود وفا مى كنند بدون شبهه بجا
آوردن نذر از مصاديق بارز پيمان بعهد است كه انسان بدين وسيله خود را در معرض
مغفرت و بخشايش الهى قرار مى دهد.
2- در تكاليف حتمى ديگر وجوب آنها در تحت اختيار مكلف نيست، اما وجوب وفا به
نذر تكليف حتمى است كه شخص با اختيار خود بر ذمه خود مى آورد، واضح است كه در
چنين شخصى روح تسليم و فرمان بردارى مولاى حقيقى بيشتر است بويژه در نذر غير
مشروء و مانند كسى است كه در جهاد هجومى با اينكه بمناسبت عذرى مانند لنگ بودن
يا تكليف جهاد از وى برداشته شده ولى با عشق و محبتى كه بخدا دارد، با شوق هرچه
تمامتر با همان پاى شكسته عازم ميدان جهاد مى گردد چنانكه از اين نمونه ها در
عصر نبوت بسيار مى بينيم. يكى از صحابه هر دو فرزندش عازم جهاد بودند او نيز با
اينكه پايش لنگ بود و تكليفى نداشت بهر وسيله اى بود از پيامبر «ص» رخصت طلبيد
و عازم ميدان جنگ شد.
متن: وتوفية الماييل والموازين تغييرا للبخس شرح: خداى متعال پر دادن پيمانه
ها و ترازوها را براى دگرگونى كم فروشى قرار داد.
بخس كم گذاردن حقوق اشخاص است اشاره به آيه ى شريفه است: «فاوفوا الكيل
والميزان ولا تبخسوا الناس اشياهم» [ هود /85.] پيمانه ها و ترازوها را نيك
اداء كنيد و از اموال مردم چيزى نكاهيد... زيرا خيانت و تقلب در معاملات و داد
و ستد اساس اطمينان و اعتماد عمومى را نسبت بهم كه بزرگترين پشتوانه ى اقتصادى
ملتهاست، متزلزل و ضايعات جبران ناپذيرى از اين رهگذر بر جامعه وارد مى شود.
در ذيل آيه از قول شعيب نقل مى كند كه هم براى بدست آوردن مصلحت مادى هم كه
حساب شود سودى كه از راه مشروع باقى مى ماند بهتر است: «بقية الله خيرلكم ان
كنتم مومنين» [ هود /86.] آنچه كه با مراعات دستور الهى در معاملات از سود باقى
مى ماند بهتر است اگر ايمان داشته باشيد... ايمان به خدا را شرط قرار مى دهد،
زيرا فقط