اهداء
رسم است كه هرگاه كتاب را بيكى از بزرگان تقديم دارند و از مددش همت گيرند.
بزرگتر و ارجمندتر، در نزد آفريدگار جهان از قطب دائره وجود مظهر تمام نماى ايزد
معبود، يادگار نبوت، مصلح آخر زمان محط انتظار جهانيان، بقية الله في ارضه حجة بن
الحسن العسكرى صلوات الله و سلامه عليه عجل الله فرجه الشريف كيست!؟ تا اين كتاب به
پيشگاه مقدسش تقديم گردد.
اكنون از درگاه ولايت مدارش خاضعانه درخواست دارم اين اثر را كه در شرح خطبه مام
بزرگوار، سيدة نساءالعالمين من الاولين والاخرين صلوات الله و سلامه عليهاست نگارش
يافته، با نظر عنايت و لطف و بزرگوارى از اين بنده درگاه قبول فرمايند. بزرگا!
آفتابى تو و منم ذره |
|
از ره تربيت مرا بردار |
چونكه از ذره پرورى هرگز |
|
نكند آفتاب تابان عار |
بارالها! اگرچه تبهكار نامه سياهيم، اما از صراط مستقيمى كه خود هدايت فرموده اى
و از آن درى كه پيامبرت رهنمون گرديده، بسوى تو راه پيموديم. حمد و سپاس بى پايان
كه اين نعمت بزرگ را بما ارزانى فرمودى و ما را از چنگ زدن بحبل متين ولايت
برخوردار نمودى.
درود نامتناهى خود و فرشتگانت را بنا به سنت جاودانى «ان الله و ملائكته يصلون
على النبي [ احزاب (56).] به خاتم سفراء و انبياء صلى الله عليه و آله و دارنده
منزلت ارجمند «وانفسنا» [ آيه مباهله آل عمران (61).] سيد اوصياء اميرالمؤمنين و بر
سيدة نساءالعالمين و بر عترت طاهرينشان نثار فرما.
نفرين سرمدى و عذاب دردناك ابدى بر ناكسانى فروريزان كه نسيم روح بخش سعادت و
خلافت را از مسير الهى خود منحرف ساخته جامعه ى بشريت را از بركات حكومت زمامداران
«صالح بعد صالح» و نمونه هايى كه خودت آنها را بدانش محيطت تعبين فرموده بودى؟
محروم نمودند.
بارالها! آنها را كه بخاطر رياست چند روزه چنين ستمى را بر بشريت روا داشتند در
عذاب سقر [ دوزخ.] كه خود بيم دادى «وما ادريك ما سقر لاتبقي ولاتذر» [ مدثر (27).]
جايگزين و مستقر فرما، آمين يا رب العالمين.
حجت بالغه ى الهى! فرزند عسكرى
ما، با اظهار برائت و بيزارى از صميم قلب، و براى تحكيم، پيوند قلبى خود، با
ناكسانى اعلان مخالفت مى كنيم كه از بيعت شما كه بيعت الهى «يد الله فوق ايديهم»
بود دست كشيده و انكار ولايت و خلافت نمودند، و بمنزلت والاى شما ارج ننهادند، و با
بيزارى جستن از خاندان شما بفرعونهاى دوران خويش تقرّب جسته و شما را از برپا داشتن
آئين و فرمان الهى، وسد ثغور اسلامى و زدودن هرگونه شك و انكار و اصلاح و ترميم هر
ناموزونى و پاك ساختن اصول و فروع شريعت آسمانى از بدعت ها و سفسطه ها، و ساز و
برگهاى دروغين مانع گشتند. فتنه ها برانگيختند، و جنگهاى خونين راه انداختند و
سرانجام صحنه ى دلخراش و جان گداز طف! را برپا نمودند، و سهم شما را از خمس بمى
گسارى و عياشى و بيت المال يتيمان و بيوه زنان را بر قاصان و دلقكان رساندند.
به فرومايگانى لعنت مى فرستيم كه مرگ پيامبر راستين را فرصت شمردند و با آنكه
هنوز پيكر قدسيش در بستر مرگ افتاده و صديقه ى طاهره با ديگر عزيزانش بسوگ وى نشسته
گريه مى كردند، بشكستن بيعت شما كه بامر الهى- در غديرخم- برقرار و استوار شده بود،
شتافتند و به پيمانهاى محكم كه بفرمان پروردگار عالم بسته شده بود و بامانت او جل
شانه كه كوههاى عظيم از حمل آن بزانو درآمده لابه نمودند، خيانت ورزيدند.
بالاخص به نخستين ظالم و ستمكار، مردك ظلوم و جهول، عناد پيشه و فرومايه كه از
سرانجام نيك پذيرش حق، سرباز زد، و بفرمان او عربهاى وحشى و نادان درنده خو و باقى
ماندگان مخالفان احزاب! بمنزل نبوت و مهبط وحى و رسالت و جايگاه رفيع شاه ولايت و
معدن وصايت و ولايت يورش بردند و عهد و پيمان نبوى را درباره ى برادرش: علم هدايت و
آشكار كننده ى راه نجات از ضلالت، درهم شكستند، و قلب آن بزرگوار را با آزردن يگانه
دختر عزيز و ارجمندش جريحه دار ساختند. و از يارى وصى والا مقامش دست برداشتند و
منزلت عظيمش را خوار پنداشتند و برادريش را با پيامبر گرامى منكر شدند، و از دوستيش
روى گردانيدند و ولايتش را انكار نمودند و سرانجام كار خلافت الهى را بآنجا رساندند
كه پليدان فرومايه نيز كه سرمايه اى جز رسوائى و نكبت نداشتند بطمع نشستند.
دريغا! شاه ولايت را با جبر و شمشير [ همانطوريكه در نهج البلاغه امام در جواب
نامه معاويه مى فرمايد: «اني كنت اقاد كما يقاد الجمل المخشوش» يعنى همچون شتر رام
شده مرا مى كشيدند. نهج البلاغه نامه شماره ى 28.] با قلبى آكنده از خشم واسف به
بيعت واداشتند!. بيعتى كه تاكنون و تازمان ظهور منتقم حقيقى صلوات الله و سلامه
عليه شومى آن، نه فقط مسلمانان بلكه همه جهانيان را فرا گرفت، و تخم گناه و نفاق و
پليدى را در مزرعه دل جهانيان كاشت. دستگاه ظلم و ستمى كه سلمان اهل بيت را از خود
راند و مقداد را بجرم حق گوئى ترك گفت، و لهجه ى صدق ابوذر را به صحراى خشك بى آب و
علف ربذه در سن كهنسالى تبعيد نمود. بيعتى كه شكم عمار ياسر را با لگد دژخيمان
خلافت و مزدوران بنى عبدشمس از هم دريد، و احكام الهى را تغيير داد، و مردمان پست و
فرومايه را فرمانرواى مطلق جان و ناموس و أموال مسلمانان قرار داد، و حرام الهى را
به حلال آميخت. بيعتى كه حرمت اسلام و ايمان و خانه ى خدا را در هم شكسته آنرا
ويران ساخت و سرانجام، سرزمين هجرت و منزل نبوت را مورد هجوم تاخت و تاز لشكريان
بنى اميه قرار داد، و دختران مهاجر و انصار را كه نمونه ى عفت و پاكدامنى بردند از
پوشش عفاف بيرون كشيد و بجرم دادخواهى پدرانشان، بى عفت نمود و لباس ننگ و رسوائى
براندامشان پوشانيد، و آزمندان دنيا پرست را در برانداختن خاندان نبوت و ريشه كن
ساختن درخت بارور رسالت و اسير كردن اهل حرم نبوت و كشتن ياوران دلير و جان نثارانش
را تشويق و تحريص نمود.
آرى اين چنين، زادگان گناه و فجور انتقام كينه توزى و كفر خود را از راه جور
بروشندلان سپهر امامت فرو مى نشاندند، و گذشت زمان محصول تلخ اين درخت ناميمون را
بارور ساخت، و نتيجه ى شوم آن كشته شدن على مرتضى در محراب عبادت، و آسيب ديدن پهلو
و نيلگون شدن صورت دختر حبيب خدا، و دريدن كفن ريحانه ى پيغمبر با تيرهاى جانگداز،
و بر بالاى نى رفتن سر ريحانه دومش، و درهم شكستن استخوان ساقهاى هشتمين پيشوا در
كنج زندانها، و بالاخره محروم ساختن جامعه بشريت از ديدار رخسار تو.
پيشگفتار
- تحقيقى در سند خطبه - فدك در تاريخ - هدف از تعقيب فدك.
تحقيقى در سند خطبه
چون اين خطبه، بطوريكه در ذيل اشاره ميشود، با سندهاى متعددى از معصوم (ع) و يا
تالى مرتبه معصوم (حضرت زينب صلوات الله عليها) نقل شده مفاد آن بر ما حجت است اگر
چه بعنوان خطابه اداء گرديده. بنابراين قبل از شروع در شرح مدلول آن بايد نظرى به
سند آن نمائيم و آنگاه براى روشن شدن معناى آن مختصرى از تاريخ فدك و هدف از تعقيب
آنرا بيان كنيم.
خطبه ى مزبور از جمله خطبه هاى مشهور است كه عامه و خاصه آنرا بسندهاى معتبر از
صديقه ى كبرى صلوات الله عليها روايت كرده اند. از جمله احمد بن عبدالعزيز جرهرى در
تأليف خود بنام سقيفه و فدك بنقل ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه از آن ياد كرده
و ابن ابى الحديد نامبرده را چنين معرفى مينمايد: «ابوبكر نامبرده محدّث ماهر در
ادبيات، برهيزكار و مورد وثوق است بطورى كه همه ى محدثان عامه او را به نيكى ستوده
اند و همه ى مصنفات خود و ديگران را از او روايت كرده اند». [و ابوبكر الجوهرى هذا،
عالم محدث كثير الأدب ثقة ورع أثنى عليه المحدثون و رو واعنه مصنفاته و غير
مصنفاته. ج 16 ص 210 شرح نهج البلاغه چاب جديد.] و به نقل ابن ابى الحديد بچهار
طريق اين خطبه را روايت كرده است:
1- جوهرى از محمد بن زكريا از جعفر بن محمد ابن عماره از پدرش از حسن بن صالح بن
حى از دو تن از اهل بيت بنى هاشم از زينب دخت اميرالمؤمنين از مادرش صديقه طاهره
صلوات الله عليهم.
2- جوهرى، از جعفر بن محمد بن عماره از پدرش از جعفر بن محمد بن على بن الحسين
صلوات الله عليهم.
3- جوهرى از عثمان بن عمران فجيعى از نائل بن نجيح از عمر بن شمر از جابر جعفى
از ابى جعفر محمد بن على (امام باقر) صلوات الله عليهم.
4- جوهرى از احمد بن محمد بن يزيد از عبدالله بن حسن المعروف بعبدالله محض ابن
فاطمه بنت الحسين و ابن الحسن المثنى روايت كرده.
على بن عيسى اربلى كه از بزرگان علماء اماميه است (مؤلف كتاب كشف الغمه) [
نقلتها من كتاب السقيفه تأليف احمد بن عبدالعزيز الجوهرى من نسخة قديمة مقروة على
مؤلفها المذكور قرأت عليه في ربيع الآخر سنة 322 اثنتين و عشرين و ثلثمأة روى عن
رجاله بعدة طرق. (كشف الغمه ج 2 ص 40).] اين خطبه را در تأليف خود از كتاب سقيفه
احمد بن عبدالعزيز جوهرى نقل نموده و چنين گفته است: «من خطبه را از كتاب سقيفه
تأليف احمد بن عبدالعزيز جوهرى نقل ميكنم و اين نسخه قديمى است كه در سال 322 بر
مؤلف قرائت و تصحيح شده كه بسندهاى مختلف روايت كرده [ ج 2 ص 304.] (مراد سندهاى
فوق الذكر است). و نيز مسعودى در كتاب (مروج الذهب) [ چلپ نجف ص 12.] اشاره به خطبه
نموده. و باز ابوالفضل احمد بن ابى طاهر از دانشمندان عصر مأمون عباسى متولد سال
204 در كتاب (بلاغات النساء) بچند سند آن را روايت كرده:
1- راوى ميگويد من نزد ابوالحسين زيد بن على بن الحسين عليهم السلام در مورد
گفتگوى فاطمه صلوات الله عليها با ابوبكر موقعى كه حضرتش را از تصرف فدك بازداشت،
مذاكره كردم و گفتم: عامه در مورد اين خطبه سخنى دارند و آن اينست كه ميگويند اين
خطبه انشاء ابوالعينا است و ربطى بصديقه طاهره صلوات الله عليها ندارد. زيد در پاسخ
گفت: «من خود بزرگان خاندان ابى طالب را مى ديدم كه اين خطبه را از پدران خود نقل
مى كردند و نيز من اين خطبه را از پدرم على بن الحسين (ع) به ترتيب از فاطمه (ع)
حديث ميكنم علاوه همين خطبه را بزرگان شيعه روايت كرده و به يكديگر تدريس مى كردند
قبل از آنكه جد ابوالعينا متولد شود.
2- اين خطبه را حسن بن علوان از عطيه عوفى واو از عبدالله بن الحسن از پدرش نقل
كرده.
مؤلف بلاغات النساء از قول راوى نقل مى كند كه زيد گفت: چگونه روا نميدارند اين
سخن فاطمه (ع) باشد در صورتيكه حاضرند بزرگترين سخن را به عايشه نسبت دهند اما در
نسبت اين خطبه بجده ام ترديد ميكنند؟ اين نيست مگر عداوتى كه با ما اهل بيت دارند.
3- جعفر بن محمد كه در ديار مصر است و او را در رافقه ديدم گفت پدرم براى من
حديث كرد و گفت موسى بن عيسى ما را خبر داد و گفت عبيدالله بن يونس ما را خبر داد و
گفت جعفر احمر ما را از زيد بن على بن الحسين (ع) از عمه اش زينب بنت اميرالمؤمنين
على بن ابيطالب صلوات الله عليهم حديث كرد.
ابوالفضل احمد بن ابى طاهر گفت: من همه ى اين حديث را فقط در نزد ابى حفان ديدم.
و از طريق خاصه سيد مرتضى در كتاب نفيس شافى [ تلخيص الشافى ج 3 ص 139- 140.] بدو
طريق نقل فرموده.
1- ابو عبدالله محمد بن عمران مرزبانى (نقل شده است كه از مشايخ مفيد بوده) از
محمد بن احمد كاتب از احمد بن عبيدالله نحوى از زنادى از شرقى بن قطامى از محمد بن
اسحاق از صالح بن كيسان از عروة از عايشه.
2- بتحويل سند [ تحويل سند، اصطلاح رجالى است. يعنى: يك نفر از دو يا چند طريق
خبر را روايت كند.] مرزبانى از احمد بن محمد مكى از محمد بن قاسم يمانى از ابن
عايشه (ابو عبدالرحمن عبيدالله بن محمد بن حسين تيمى). و ابن طاوس در كتاب طرائف [
ص 263.] قسمتى از خطبه را كه در احتجاج است از شيخ اسعد بن شفروة در كتاب فائق از
شيخ حافظ ثقه و معظم (در نزد عامه) احمد بن موسى مردويه اصفهانى از كتاب مناقب وى
از اسحاق بن عبيدالله بن ابراهيم از شرقى بن قطام از صالح بن كيسان از زهرى از
عائشه روايت كرده است.
شيخ صدوق محمد بن على ابن بابويه متوفاى 371 روايت كرده ميگويد: خبر داد ما را
على بن حاتم از محمد بن اسلم از عبدالجليل ياقطانى از حسن بن موسى خشاب از عبدالله
بن محمد علوى از رجالى از اهل بيت عليهم السلام از زينب بنت اميرالمؤمنين (ع) از
فاطمه (ع).
با تحويل سند، باز ميگويد خبر داد ما را على بن حاتم از محمد بن عمير از محمد بن
عمارة از محمد بن ابراهيم مصرى از هارون بن يحيى ناشب از عبيدالله بن موسى عيسى از
عبيدالله موسى معمرى از حفص احمر از زيد بن على بن الحسين شهيد از عمه اش زينب بنت
اميرالمؤمنين (ع).
با تحويل سند، قسمتى را در علل الشرايع كه متضمن بيان فلسفه تشريع احكام است از
ابن المتوكل از سعدآبادى از برقى از اسماعيل بن مهران از احمد بن محمد ابن جابر از
زينب (ع) روايت كرده است. مفيد، در مجالس ابياتى را كه در خطبه مذكور است بسند زير
نقل مى كند:
جعانى از محمد بن جعفر حسنى از عيسى بن مهران از يونس از عبدالله بن محمد بن
سليمان هاشمى از پدرش از جدش از زينب دختر
اميرالمؤمنين على بن ابيطالب صلوات الله عليهم ميگويد: همين كه فرمان ابوبكر بر
غصب فدك و عوالى صادر شد فاطمه صلوات الله عليها مأيوس شد بسوى قبر پدر برگشت و خود
را بر روى قبر انداخت و تظلم نمود و گريه كرد و در آخر اين ابيات را خواند:
قد كان بعدك أنباء وهنبثة |
|
لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب |
يعنى: پس از تو خبرها و حادثه ها روى داد اگر تو حاضر بودى كار باين جا نمى
كشيد.
پس بدينسان مى بينيم احدى از دانشمندان اماميه و عامة اشكالى بسند روايت نكرده
اند، مگر اينكه معاندينى از دشمنان اهل بيت آنرا به ابوالعينا محمد بن قاسم اهوازى
بصرى نسبت داده اند. و آنچه از ترجمه حال وى بدست مى آيد: يكى از دانشمندان علم ادب
عربى بيش نبوده و مايه اى جز ادب عربى نداشته، اديبى چگونه قدرت دارد كه در مسائل
پيچيده الهيات و نبوت و فلسفه و شرايع احكام و احتجاج قرآن چنين سخنى ايراد كند!؟
اما عناد را چاره اى نيست. معنائى فطرى تر و روشن تر در درس عقلى از مسئله خداشناسى
نيست، ولى وقتيكه انسان از طريق انصاف خارج شد و راه عناد را پيمود مسائل روشن را
انكار ميكند، و واقعا انسان بايد بخدا پناه برد كه همواره از طريق انصاف خارج نشود،
و بهمين معنا در بعضى از ادعيه اشاره ميفرمايد: «پروردگارا! اى قدرتى كه عالم هستى
را آفريدى و در تحت سايه قدرت خود پرداختى و تمام جهان هستى بهترين گواه است كه جز
تو خدائى نيست، و هرگز عقل منصف!! نمى تواند وجود ترا انكار كند» [ اللهم ياذا
القدرة التي صدر عنها العالم مكونأ مبروا عليها مفطورا تحت ظل العظمة نطقت شواهد
صنعك فيه بانك لا اله الا انت فلا يستطيع المنصف لعقله انكارك. مفاتيح: زيارات
جامعه ائمة الؤمنين ص 580.] پر و اضح است كه براى اين جهان، آفريدگار و سازنده اى
هست ولى اين درك در صورتى است كه عقل از راه انصاف خارج نشود، و گرنه كسى كه معاند
است با هيچ دليلى نمى توان او را قانع ساخت.
علاوه بر اين سيد مرتضى علم الهدى كه منكر حجيت خبر واحد است باين معنى كه مدعى
است دليل قطعى بر حجيت نوعى آن نداريم، در كتاب شافى در اثبات امامت و وصايت در رد
(مغنى الحجاج قاضى عبدالجبار معتزلى) بخبر واحدى كه محفوف به قرائن قطعى و مفيد علم
باشد، استدلال و احتجاج كرده است و حال آنكه طبق نظريه خود نمى بايست استدلال كند،
جون خبر واحد است. پس معلوم ميشود قرائن قطعيه در اين مورد بوده است كه بر مدعاى
خود استدلال نموده و اعتبار اين خطبه هم نيز بجهت نقل مشايخ اماميه على الخصوص سيد
علم الهدى و دانشمندان عامه موجب حصول درجه اعلاى اطمينان باين خطبه شريفه است.
مناسب است در خاتمه اين بخش كرامتى را كه از مرحوم آيت الله والد (رضوان الله
عليه) در خصوص اين خطبه شنيدم بعنوان اداء مقدارى از حقوق معظم له در اين كتاب نقل
كنم. والد (ره) فرمودند: كه مرحوم استاد علامه آية الله شريعت نمازى اصفهانى در
جمادى الثانى اقامه تعزيه حضرت صديقه كبرى صلوات الله عليها را مينمود و خود آن
مرحوم منبر مى رفت و عين خطبه را عنوان سخن قرار ميداد و با احاطه ى عجيبى كه بفنون
اسلامى داشت و حافظه ى خارق العاده اش بيانات بسيار جالب ايراد مى فرمود و ميتوان
گفت حق شرح اين خطبه را اداء مى نمود. تا روزى مشغول افادات بالغه خود بود و عقل و
هوش همه ى مستمعان جذب سخنان وى گرديده. در اين هنگام يكى از كم مايگان و اندك
بضاعتان اهل علم كه در كنار من نشسته بود سر بگوش من آورد آهسته گفت: اين خطبه از
قدرت يك زن خارج است و آنرا شب اميرالمؤمنين (ع) تعليم فرموده است. والد ميفرمود
همينكه اين حرف را زد مقارن تمام شدن آن مرحوم شريعت اصفهانى در بالاى منبر با صداى
بلند گفت: «فقال الملعون دعوها فانها معلمة» يعنى ملعون (عمر) گفت او را ترك كنيد
زيرا شبانه اين حرفها را على تعليمش داده است.
مرحوم والد فرمود از آن سخن شخص، ناراحت شدم و فورا گفتم جوابت را بشنو و متوجه
كرامت باش.
فدك در تاريخ
فدك سرزمين غله خيزى است در حجاز و فاصله آن تا مدينه يكصد و چهل كيلومتر راه
است. خيبر سرزمين يهودى نشين بود، تا در سال هفتم هجرى به علت بيمى كه بعد از فتح
خيبر ازمسلمانان داشتند نصف و يا همه ى آنرا برسول اكرم (ص) صلح كردند؟ و از آن
تاريخ بملك خاص و خالص رسول گرامى (ص) درآمد، زيرا مسلمانان در بدست آوردن فدك
پيكارى ننموده بودند و خداى متعال هم در قرآن فرموده: «هر چه خدا از اموال اهالى
دهكده ها برگرداند و بخشيد آن اموال مخصوص خدا و رسول و خويشاوندان وى ميباشد...»
[و ما أفاء ألله على رسوله من اهل القرى ظله وللرسول ولذى القربى... سوره حشر/6.]
او نيز در آيه ديگر مى فرمايد: «آنچه كه از اموال برسول برگردانده و بخشيده شد و از
آنچه شما (اى مسلمانان) در آن اسب و استر نرانديد (يعنى با جنگ بدست نياورديد) ولى
خداوند متعال پيامبرانش را بر هركس بخواهد مسلط ميسازد زيرا اوست بر هر چيز توانا».
[و ما أفاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لاركاب... سوره حشر/5.] و
بنابر نص اين دو آيه شريفه قرآن، فدك بملك طلق رسول اكرم (ص) درآمد و در اين موضوع
همه ى مذاهب اسلامى اتفاق دارند.
در مسند احمد بن حنبل در باب صله ى رحم از ابوسعيد خدرى نقل كرده است: وقتى كه
آيه «وآت ذا القربى حقه» نازل گرديد نبى اكرم (ص) فرمود: يا فاطمة لك فدك، اى فاطمه
فدك از آن تست. پس بموجب اين روايت فدك بملك زهراى اطهر صلوات الله عليها درآمد.
خليفه ى اول آنرا از تصرف زهراى مرضيه (ع) درآورد و از جمله اموال عمومى و ثروت
ملى اعلام كرد تا در زمان خليفه ى دوم فدك را بورثه رسول اكرم (ص) داد و در زمان
عثمان و ايام خلافتش آنرا به صورت قطعيه [ اقطعه قطيعه: اى طائفه من ارض الخراج
يعنى واگذار كرد.] مروان بن الحكم درآورد.
بعد از آن تاريخ، تصريحى در سرگذشت فدك ندارد. آنچه مسلم است وجود مقدس
اميرالمؤمنين (ع) در خلافت عثمان آنرا از چنگ مروان درآورد، تا خلافت به معاويه
رسيد و او نيز به سه قسمت قطعيه كرد يك ثلث (يك سوم) قطعيه ى مروان بن الحكم و ثلث
دوم را بعمر بن عثمان و ثلث سوم را بفرزندش بخشيد. پس از آن كه خلافت به مروان بن
الحكم رسيد همه را از آن خود كرد و عمر بن عبدالعزيز فدك را بفرزندان فاطمه
برگردانده او نامه اى بوالى خود در مدينه موسوم بابوبكر بن عمرو بن حزم نوشت كه فدك
را بصاحبانش كه فرزندان فاطمه عليهاسلام هستند برگردان ابوبكر بن عمرو نوشت فاطمه
(ع) نسل زياد دارد بكدام يك از آنها رد نمايم. در جواب نوشت اگر من بتو بنويسم گاوى
ذبح كن حتما از من سؤال ميكنى كه گاو رنگش چگونه باشد؟ بمحض رسيدن اين نامه فدك را
به فرزندان فاطمه (ع) كه از نسل على بن ابى طالب (ع) هستند برگردان.
اين فرمان كه عملى شد، عمر بن عبدالعزيز را بنى اميه ملامت كردند و گفتند تو بر
خلاف عمل شيخين رفتار كردى و عملا آنها را تخطئه كردى. در تواريخ مسطور است: جماعتى
از كوفه بسرپرستى عمروبن قيس خروج كردند و بنزد عمربن عبدالعزيز آمده و او را در
اين كار سرزنش كردند. وى در جواب گفت: إنكم جهلتم وعلمت ونسيتم وذكرت شما نادان
هستيد و من آگاه، شما فراموش كرده ايد و من بخاطر دارم. زيرا ابوبكر بن محمد بن
عمروبن حزم از پدر و از جد خود روايت كرد: كه رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود:
فاطمة بضعة مني يسخطها مايسخطني وترضيني ما أرضاها.
فاطمه پاره تن من است، آنچه مرا بخشم آورد او را نيز بخشم ميآورد و آنچه وى را
خشنود گرداند مرا خشنود گردانيده است- فدك در ملك مروان بود آن را به عبدالعزيز
بخشيد؟ و من و برادرانم آنرا از پدر ارث برديم. سپس من از برادرانم درخواست كردم
بمن منتقل كنند بعضى از آنها بخشيدند و بعضى فروختند تا همه ى فدك ملك من شد، من
نيز چنين مصلحت ديدم كه آنرا بفرزندان فاطمه رد نمايم، آنها گفتند حال كه چنين
تصميمى دارى عايداتش را واگذار كن و خود فدك را نگهدار. سپس يزيد بن عبدالملك آنرا
گرفته و در دست بنى مروان بود تا دولت مشئوم آنها منقرض گرديد.
پس از انقراض بنى اميه دور خلافت به بنى العباس رسيد اولين خليفه عباسى
ابوالعباس سفاح آنرا بعبدالله بن الحسن بن الحسن ابن على بن ابيطالب (ع) برگرداند.
باز منصور دوانيقى آنرا از او پس گرفت. مهدى عباسى آنرا برگرداند موسى بن المهدى
دوباره آنرا قبض نمود و در دست خلفاى عباسى بود تا در خلافت مأمون مجددا بفاطميين
برگردانده شد. در سال 210 مأمون نامه اى بفرماندارش قشم بن جعفر بمدينه نوشت:
«اميرالمؤمنين (مأمون) بمنزلت و موقعيتى كه در دين خدا دارد و منصب خلافتى كه از
رسول اكرم (ص) و خويشاوندى كه با او دارد سزاوارترين افراد است كه سنت او را تعقيب
كند، و عطيه و صدقه اى كه بفردى نموده است بصاحبش برساند. پر واضح است كه رسول اكرم
(ص) فدك را بفاطمه (ع) بخشيده و هيچ يك از خاندان اهل بيت را در اين امر اختلافى
نيست، اميرالمؤمنين را تصميم آن شد كه فدك را بورثه فاطمه سلام الله عليها رد كند،
و در اين كار جز تقرب بخداوند متعال و رسول اكرم (ص) و برپا داشتن حق، و عدالت
گسترى نظرى نيست. لذا فرمان داد كه فدك رسما ملك ورثه آنحضرت و در دفترهاى ديوان
رسمى دولتى ثبت شود. چنانكه در موسم حج منادى طبق معمول سنواتى پس از رحلت رسول
اكرم (ص) بدادخواهى افرادى كه ادعاى بخشش و يا وعده اصلاح به آنها داده شده برحسب
خواسته ى آنها رسيدگى ميشود، فاطمه عليهاسلام اولى و احق است كه ادعايش مورد تصديق
واقع گردد. اميرالمؤمنين بكاردار خود در مدينه بنام مبارك طبرى فرمان داد كه فدك را
بورثه فاطمه (ع) با تمام حدود و آنچه كه در آن سرزمين هست با همه ى حقوق و عايدات
از غلات و غيره رد نمايد و آنرا به محمد بن يحيى الحسين بن زيد بن على بن الحسين
(ع) و محمد بن عبدالله بن الحسن بن بن على بن الحسين (ع) كه متولى از طرف
اميرالمؤمنين هستند تسليم كند. اين تصميم اميرالمؤمنين را بدان و آنرا بهمه ى
اطرافيان و خواص اعلام دار، و بهمان روش كه با مبارك طبرى رفتار مى كردى با اين دو
نفر محمد بن يحيى و محمد بن عبدالله رفتار نما و در تعمير و آبادانى و زيادتى عوائد
فدك آنچه لازمه ى مساعدت است نسبت به آنان انجام بده. والسلام».
در زمان متوكل فدك مجددا از دست بنى فاطمه گرفته شد و وى آنرا قطيعه عبدالله بن
عمر البازيار كرد. و در فدك يازده اصله درخت خرما بود كه رسول اكرم (ص) آنها را با
دست مبارك خود كاشته بود. عبدالله بن عمر كسى را بنام بشران بن ابى اميه ثقفى را
بمدينه روانه كرد تا آن درختها را قطع كند. او هم مأموريت نحس خود را انجام داد و
در مراجعت فلج شد.
از اين تاريخ مختصر و با مطالعه در خطبه و مذاكراتى كه ميان صديقه طاهره (ع) و
خليفه رد و بدل شده است استفاده ميشود كه آنچه بعض خيال ميكنند كه فدك دهكده و يا
مزرعه ى كوچكى كه فقط كفاف مخارج سالانه اهل بيت را ميكرده است، نبوده، بلكه يكى از
مهمترين مستغلات حاصل خيز بود. زيرا زمينى كه حاصل اندك و غير مهمى داشته باشد
چگونه جز اموال عمومى و ثروت ملى اعلام ميشود مخصوصا در وقتى كه بمناسبت رحلت رسول
اكرم (ص) احتمال حمله ى دشمنان دين بحوزه اسلام ميرفت و ميبايست دولت اسلامى سپاه
مجهزى داشته باشد. علاوه بر اين از جواب خليفه كه گفت: «ان هذا المال لم يكن للنبي
صلى الله عليه و آله و سلم وانما كان مالا من اموال المسلمين يحمل النبي به الرجال
و ينفقه في سبيل الله -اين مال ملك رسول اكرم (ص) نبود بلكه از اموال عمومى
مسلمانها است كه رسول با آن مخارج عده اى را ميداد و در راه خدا انفاق مينمود بخوبى
وضع فدك روشن مى شود. و باز از هر دو مهمتر تقسيمى است كه معاويه ميان سه نفر يزيد،
مروان، عمربن عثمان انجام داد. بديهى است مزرعه اى كه با زحمت از آن مخارج يك ساله
ى خانواده اى تامين شود چگونه قابل بخشش ميان سه نفر از شخصيتها كه هر يك در زمان
خود از ثروتمندان بودند خواهد بود؟!
بنابر اين جاى هيچگونه استبعاد نيست كه آنچه سيد بن طاوس رضوان الله عليه در
كتاب نفيس (كشف المحجة لثمرة المهجة) [ چاپ نجف ص 124.] نقل كرده راست باشد: و كان
دخلها في رواية الشيخ عبدالله بن حماد الانصارى اربعة و عشرين الف دينار في كل سنة-
عايدات فدك در هر سال بر حسب نقل شيخ عبدالله حماد انصارى بيست و چهار هزار دينار!
بوده است.
هدف از تعقيب فدك
اين خطبه را با واقع نگرى و مطالعه در روايات ديگر و گوشه هاى تاريخ بايد از حد
يك سخنرانى حماسه اى و يا اظهار مصيبت و شكايت از اينكه اوضاع عادى كه در عصر حيات
پيامبر (ص) بوده و از دست رفته است خارج كرد، و حتى نه به عنوان اعتراض بسياست مالى
و اقتصادى دولت انتخابى كه بر اساس شورى شكل يافته، و نيز نه بعنوان موضوع شخص،
يعنى درخواست مساحتى از زمين كه ذخيره ى اقتصادى يك خانواده است و يا نزاع مادى در
سرزمين محدود باسم فدك و يا دستيابى بسرزمين غله خيز تلقى كرد؟ بلكه فدك، رمز قيام
تاريخى است كه از حدود حجاز گذشته و پايه ريزى حكومت جهانى مى باشد. فدك، انقلابى
است براى برانداختن اساس حكومت و نهادن سنگ زيربنائى است كه تاريخ بعدى را تشكيل
خواهد داد. فدك، انقلاب بر عليه سياست دولت وقت و براى برگرداندن خلافت عظماى الهى
و اصلاح ملتى است كه با ناديده گرفتن همه ى زحمات و خون دلها ميخواهد بجاهليت نخست
برگردد. و اگر در طى خطبه صحبتى از مطالبه ميراث و يا نحله (پيشكشى) بميان آمده
مربوط به آن مقدارى است كه مرتبط بزعامت كبرى و حكومت جهانى ميشود؟ و بعبارت واضح
تر صحبت اسلام و كفر، ايمان و نفاق، و مسئله ى نص و شورى است.
براى تصديق مراتب فوق كافى است كه قبل از مطالعه ى خطبه و شرح آن، بطور اختصار
سيرى در مضامين قطعه اى از آن بنمائيم تا روشن شود كه قسمت عمده ى خطبه معرفى وجود
مقدس اميرالمؤمنين (ع) و يادآورى فداكاريها و جان فشانيها و مقاومتهائى است كه على
(ع) در ايجاد اسلام و دوران ضعف آن، بعمل آورده، و مشخص نمودن حق مسلم اهل بيت
عليهم السلام واينكه چگونه جاهليت!! در لباس اسلام برگشت. و چگونه مسلمانان سعادت
خود را از دست ميدهند و كارى باين عظمت را بدست نااهل ميسپارند و فتنه بزرگى كه
گرفتار آن گشتند بوجود مى آورند. در معرفى پسر عم بزرگوارش چنين مى فرمايد:
«هرگاه آتشى آتشى از جنگ را برمى افروختند خدا آنرا خاموش ميساخت، و اگر شيطان
صفت ها شاخى بلند ميكردند يا از ناحيه ى مشركان دهانى باز ميشد برادرش را در پيش رو
مى انداخت و وى هم تا گوش دشمن را نمى ماليد و شعله ى آتش را با شمشير آبدارش خاموش
نمى كرد برنمى گشت. در برادرى با رسول اكرم (ص) رنج پذير، در امر خدا كوشا، نزديك
به رسول الله، سرورى از اولياى خدا، آماده براى دفاع خالص بود، واما شما در فراخناى
زندگى در كمال آرامش دنبال خوش گذرانى بوديد، و در انتظار شكست ما جوياى اخبار
بوديد و از جنگ عقب نشينى مى كرديد». و نيز اين موضوع بسيار روشن از مذاكراتى كه با
زنهاى مهاجر و انصار كه بعيادتش آمده بودند انجام داده پيدا است كه انشاءالله در
جاى خود به تفصيل بيان خواهد شد.
حمد و ثناى الهى
فقالت- (عليها سلام):
الحمد لله على ما انعم و له الشكر على ماالهم و الثناء بما قدم من عموم نعم
ابتداها و سبوغ آلاء اسداها و تمام منن والاها جم عن ألاحضاء عددها و ناى عن الجزاء
أمدها و تفاوت عن الادراك أبدها و ندبهم لاستزادتها بالشكر لاتصالها و استحمد الى
الخلائق بإجزالها و ثني بالندب إلى أمثالها.
ستايش مخصوص ذات جامع كمالات الهى است بر نعمتهائى كه ارزانى داشته و سپاس
فراوان بر آنچه الهام فرموده و درود فراوان بر آنچه كه مرحمت فرموده از آغاز
نعمتهاى عمومى و رسا و فراخ بودن نعمتها و تمام و پشت سرهم بودن عطاياى گرانبها كه
عدد آنها بقدرى زياد است كه قابل شمارش نيست و دامنه نعمت بقدرى بى پايان است كه
نمى توان در مقام پاداش برخاست.
ابديت اين نعمتها بقدرى متعالى است كه قابل درك نيست براى فزونى نعمتها دعوت
بشكر نمود و با فرو فرستادن و كامل كردن نعمتها به ستايش فراخواند و در آخرت مردم
را بمثل اين نعمتها دعوت نمود.