رخساره خورشيد
ترجمه و شرح خطبه حضرت زهرا (س)

محمد تقي خلجي

- ۱۵ -


حكمت حج

الحج تشييدا للدين. و براى استحكام دين، حج را (مقرر كرده است).

عبادت بزرگ حج، داراى ابعاد متنوعى است كه هر يك، احساس نوعى از تكليف را در وجود آدمى اشباع مى كند. تكليف مالى، پوشيدن دو پوشاك بسيار ساده به نام لباس احرام كه الغاى تشخصات ساختگى و وهمى را از برادرش به نام انسان به دنبال دارد و اين پوشاك ساده و پر معنايى است كه آدمى را وارد درياى وحدت مى كند:

سر خوان وحدت آن دم كه دم از صفا زدم من   به سر تمام ملك و ملكوت پا زدم من
در ديد غير بستم، بت خويشتن شكستم   ز سبوى يار مستم كه مى ولا زدم من
در دير بود جايم به حرم رسد پايم   به هزار در زدم تا در كبريا زدم من
پى حك نقش كثرت ز جريده ى هيولا   نتوان نمود باور كه چه نقشها زدم من
قدم وجود در بارگه قدم نهادم   علم شهود در پيشگه خدا زدم من
پى فرشهاى استبرق جنت حقايق   ز بساط سلطنت رسته به بوريا زدم من

(حكيم صفاى اصفهانى)

لبيك: اجابت دعوت الهى و خوددارى از ارتكاب امورى متعدد (تروك احرام)، چرخيدن به دور كعبه و حركت و تكاپو در بين صفا و مروه، و وقوف در عرفات و منا، همراه با انجام مناسك آنها و از همه مهمتر، نيت و اخلاص در آن، كه جان همه ى عبادتهاست و بسيارى تكاليف ديگر. گويى حج، تبلور همه ى اسلام، از عقايد گرفته تا اخلاق و تكاليف عملى (كه دستاورد بعثت است) و داشتن اين فلسفه ى عالى و حكمت والاست كه اگر كسى آن را به عمد به جا نياورد، در جبهه ى كافران است: و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن العالمين. [سوره ى آل عمران، آيه ى 97.] . و براى خدا، حج آن خانه، بر عهده ى مردم است؛ البته بر كسى كه بتواند به سوى آن راه يابد، و هر كه كفر ورزد، يقينا خداوند از جهانيان بى نياز است.

حكمت عدالت

و العدل تنسيقا للقلوب. و براى نظم دلها عدالت را (مقرر كرد).

آدمى با مراجعه ى به وجدان خود، پاره اى از افعال، مانند عدل و احسان را نيكو يافته و فاعل آنها را ستايش مى كند و در مقابل، افعالى چون ظلم و خيانت و نظاير آنها را ناپسند يافته و فاعل آنها را نكوهش مى نمايد. بدين معنا كه بدى ظلم و خوبى عدالت، از بديهيات است؛ چنانكه دانمشندان مى گويند هر كس به طور مستقل و بدون نياز به استدلال مى فهمد كه ظلم، پديده اى زشت و زيانبار، و عدالت زيبا و نيكوست؛ وليكن بر اثر شدت حرص و خودخواهى بشر و غوغاى زندگى، آدميان از درك همين بديهيات غافل مانده اند؛ از اين رو، همواره نيازمند گفتارها و نوشتارهايى هستند كه آنها را از اين غفلت برهاند و اصولا پيامبران و خيرخواهان بشر، آمده اند تا اين بديهيات را يادآورى كنند. براى همين، پيامبران الهى را «مذكر» و كتابهاى آسمانى را «ذكر» مى نامند.

از جمله آثار ظلم در جامعه ى بشرى، پراكندگى دلها و پديد آمدن طبقات ناهمگون اجتماعى است. طبقه ى ظالم و طبقه ى مظلوم، به تعبير مولا اميرالمؤمنين عليه السلام «كظة ظالم؛ پرخورى و برخوردارى ستمگران» و «سغب مظلوم؛ گرسنگى و محروميت ستمديدگان» كه به دنبال خود، ثروت اندوزى و اشرافيگرى و زندگى هاى شادخوارانه در يك سو، و انواع فقر و محروميت و گرسنگى در سوى ديگر در پى دارد و در نهايت، دلهاى پر كينه و پر نخوت كه تعفن آن، تعادل جامعه را به هم مى ريزد، بر خلاف عدالت كه مايه ى آرامش دلها و در نهايت، نظم و هماهنگى با يكديگر است؛ چرا كه در تعريف عدالت آمده است:

العدل يضع الامور مواضعها. [نهج البلاغه، تحقيق: محمد عبده، ص 258 (به نقل از: جامعه سازى قرآن، ص 77).]

عدالت، چيزها را در جاى مناسب خود قرار مى دهد.

آرى! در پرتو عدالت، هر يك از افراد جامعه، از حقوق طبيعى خود، آنچنان كه بايد برخودار مى شوند و اين برخوردارى همگانى، دلها را به يكديگر نزديك مى كند و آنها را در جبهه ى واحدى قرار مى دهد. به اميد آن روز!

فلسفه ى اجتماعى امامت

و طاعتنا نظاما للملة، و امامتنا امانا من الفرقة. و براى سامان يافتن امت (آيين و شريعت)، پيروى ما را و براى امنيت از پراكندگى، امامت ما را (قرار داد).

ما كه از قيد وطن بيگانه ايم   چون نگه نور دو چشميم و يكيم
از حجاز و چين و ايرانيم ما   شبنم يك صبح خندانيم ما
مست چشم ساقى بطحاستيم   در جهان مثل مى و ميناستيم
امتيازات نسب را پاك سوخت   آتش او اين خس و خاشاك سوخت
چون گل صد برگ ما را بو يكى است   اوست جان اين نظام و او يكى است

[كليات اشعار اقبال لاهورى، ص 16.] . و حدت و همبستگى، تفاهم و هماهنگى، اصلى ترين آرمان متعالى اديان آسمانى، بويژه اسلام است:

قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا نتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله. [سوره ى آل عمران، آيه ى 64.]

بگو: اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است، بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم، و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد. و از آنجا كه آيين بالنده ى اسلام، دين پيامبر آخرين است و رسالت آن، شامل ترين و جامع ترين رسالتهاست، جدى ترين شعارش فرياد وحدت و يكپارچگى اهل قبله است: و اعتصموا بحبل الله حميما و لا تفرقوا واذكروا نعمة الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون. [سوره ى آل عمران، آيه ى 103.] و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد، و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد. آنگاه كه دشمنان يكديگر بوديد، پس ميان دلهاى شما الفت انداخت، تا به لطف او برادران هم شديد، و بر كنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهايند. اين گونه خداوند نشانه هاى خود را براى شما روشن مى كند، باشد كه شما راه يابيد.

پيامبر بزرگوار اسلام، پس از ورود به يثرب، به رفع اختلافات بين دو قبيله ى «اوس» و «خزرج»، همت گماشت و به درگيرى هاى قومى و تنازعات قبيله اى آنان پايان بخشيد و با اقدام به عقد اخوت و برادرى ايمانى بين مسلمانان، به الفت قلبى و همدلى آنان، سامان داد و حكومت مقتدر و نيرومندى بر بنياد ايمان و بر اساس جهان بينى غنى و پربار قرآن، پايه ريزى كرد و ميان مهاجران و انصار، اتحاد و يگانگى به وجود آورد و روستاى آلوده ى به تفرقه و پراكندگى را به مدينه ى پاكيزه و هماهنگ محمدى مبدل ساخت و در برابر دشمن جدايى افكن و مشركان و يهوديان كينه توز و منافقان كوردل، پيروان خود را به وحدت ايمانى فراخواند و آنان را در برابر بيگانگان، چونان دست يگانه ى قدرتمندى توصيف كرد: «و هم يد على من سواهم»؛ و آنان را از اختلاف و درگيرى و دوگانگى در عمل، برحذر داشت و پيش از آنكه رزمندگان مسلمان، راهى جبهه ى احد بشوند، در ضمن خطبه اى غرا و گويا، عاقبت و سرانجام شوم جدايى و درگيرى با يكديگر و آسيبهاى ناشى از آن را يادآور شد و فرمود: و عليكم بالذى امركم به، فانى حريص على رشدكم، ان الاختلاف و التنازع و التثبيط من امر العجز والضعف، و هو مما لا يحبه الله و لا يعطى عليه النصر و الظفر. [بحارالانوار، ج 20، ص 126.]

خداى را بدانچه فرمان داده است، اطاعت كنيد، كه سخت شيفته ى رشد و تعالى شمايم؛ چرا كه نزاع و درگيرى و اينكه هر گروهى از شما ديگرى را حذف و طرد كند، از نشانه هاى سستى و ناتوانى و درماندگى و شيوه اى است ناپسند كه خداى بزرگ، آن را دوست نمى دارد و در نهايت، پيروزى و اعتلا و بالندگى را نيز به دنبال نمى آورد و موجب تباهى و شكست شماست.

بدين روى، بيشترين و هشدار دهنده ترين انذارش برحذر داشتن جامعه اسلامى است، از آنچه كه مايه ى پراكندگى امت و گسست پيوندهاى اجتماعى است.

امام على ابن ابى طالب عليه السلام در توصيف آن بزرگوار فرموده است:

دفن الله به الضغائن و اطفا به الثوائر، و الف به اخوانا، و فرق به اقرانا. [نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه 96.]

كينه ها را بدو بنهفت و خونها به بركت او بخفت. مؤمنان را بدو برادران هم كيش ساخت، و جمع كافران را پريش.

همچنين على عليه السلام خطاب به خوارج فرمود: و الزموا السواد الاعظم فان يد الله على الجماعة؛ و اياكم و الفرقة فان الشاذ من الناس كما ان الشاذ من الغنم للذئب. الامن دعا الى هذا الشعار فاقتلوه و لو كان تحت عمامتى هذه. [نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه 127.] و با اكثريت، همداستان شويد كه دست خدا همراه جماعت است؛ و از تفرقه بپرهيزيد كه موجب آفت است. آنكه از جمع مسلمانان به يك سو شود، بهره ى شيطان است؛ چنانكه گوسفند، چون از گله دور ماند، نصيب گرگ بيابان است. آگاه باشيد! هر كه مردم را بدين شعار بخواند، او را بكشيد، هر چند زير عمامه ى من باشد. [مراد از اين شعار، دورى جستن از جماعت و بر راى خود بودن و خودكامه زيستن است (شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج 3، ص 247).] و بدين سان، مى نگريم كه پپيشوايان ما در صدر آنان، على عليه السلام، ضمن دفاع از موضع خويش، همواره پاسداران وحدت و يگانگى مسلمانان و مصالح كلى و جهانى اسلام بوده اند.

علاوه بر عناصر وحدت بخش كه قرآن كريم در آموزه هاى خود آورده است، نقش مبارك و حياتى اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در تحقق وحدت و انسجام بالنده ى امت نيز در كلمات و سخنان آنها، بويژه حضرت صديقه ى طاهره عليهاالسلام به عنوان فلسفه ى عالى و اجتماعى امامت و حكمت والاى پيشوايى آنان، مورد توجه قرار گرفته است: و طاعتنا نظاما للملة، و امامتنا امانا من الفرقة. و براى سامان يافتن امت (آيين و شريعت)، پيروى ما را و براى امنيت از پراكندگى، امامت ما را (قرار داد).

براى توضيح و تشريح اين نقش عملى و جايگاه آن در معارف اسلامى، كه مهمترين و محورى ترين تكيه گاه وحدت امت است، بايد گفت:

1) قرآن مجيد كه صقع ربوبى فرود آمده است، كتاب زندگى و مايه ى طراوت و شادابى حيات مادى و معنوى انسانهاست:

يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم. [سوره ى انفال، آيه ى 24.]

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون خدا و پيامبر شما را به چيزى فراخواندند كه به شما حيات مى بخشد، آنان را اجابت كنيد.

2) از آنجا كه فهم و درك معارف دينى، پيش از عمل، ضرورى است، چرا كه فهم بى عمل، تباهى مى آورد، و عمل بدون فهم و درك درست، محال و ناشدنى است، ناگزير، مسلمانان نيازمند فهم درست و درك صحيح مقصود از اين معارف اند.

3) فهمها و دركها متفاوت آفريده شده است و همين گونه گونى در آفرينش، اگر چه امرى طبيعى و موجب زيبايى و جمال آدميان و راز و رمز «احسن تقويم» است؛ ليكن تفاريق فهمها در برخورد با كتاب الهى، خود، دريافتهاى گوناگونى را به دنبال دارد، تا آنجا كه بسيارى از دريافت ها، موجب تضاد آرا و رويارويى دانايان امت با يكديگر است.

4) چون فهمها مقدمه و زمينه ساز رفتارها و اقدامهاى آدمى است، روشن است كه اين تضاد در فهم، پيروان اين كتاب آسمانى را در حوزه ى عمل، به تضاد و درگيرى وامى دارد، و بايد بپذيريم كه عامل عمده در جبهه گيرى هاى شيعه و سنى و ديگر فرقه هاى اسلامى، از همين تضادها و برداشت هاى گوناگون مايه مى گيرد، اگر چه عامل عمدى ديگر، هواهاى نفسانى و هوسهاى شيطانى و تعصب هاى جاهلانه ى عالمان بى تعهدى است كه با ترازوى دين، كالاى اندك دنيا را خريدارند.

5) از سوى ديگر، مى دانيم كه اين درگيرى ها و رويارويى ها، چگونه امت اسلامى را پراكنده كرده و كام جان مصلحان و مسلمانان خيرانديش را آزرده است و مايه ى ذلت و زبونى گشته و رنگ و بوى مسلمانى را برده است. خداوند در قرآن مى فرمايد: و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم. [سوره ى انفال، آيه ى 46.] و با هم نزاع نكنيد كه سست شويد و مهابت شما از بين برود. تا مل و دقت در امور پنجگانه، نياز جامعه اسلامى را به فهمى معصوم و مصون از خطا و لغزش، حتمى مى نمايد، تا معيارى باشد براى ارزيابى فهمهاى گوناگون كه از سوى انديشمندان و دانايان دين، ارائه مى شود؛ و ما شيعيان پيرو مكتب اهل بيت عليهم السلام برآنيم كه اين «فهم معصوم»، همان فهم عترت است كه در سخن وزين و سنگين رسول گرامى اسلام، آمده است كه مى فرمايد:

انى تارك فيكم الثقلين، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى و هما كتاب الله و اهل بيتى عترتى، لن يفترقا حتى يردا على الحوض، فاتقوا الله كيف تخلفونى؟ [مسند احمد، ج 3، ص 14 و 17.]

من در ميان شما دو چيز ثقيل مى گذارم. چنانچه به آن دو بگرويد، هرگز گمراه نمى شويد. آن دو، كتاب خدا و اهل بيت (عترت) من اند. هر يك از ديگرى جدا نخواهد شد تا در حوض كوثر بر من وارد گردند. پس خداى را بپرهيزيد و مراقب باشيد كه چگونه پس از من عمل خواهيد كرد؟

نكته ى سزاوار تامل اينكه درباره ى توضيح معناى «ثقل»، مطالبى گفته شده است كه هر يك برخاسته از ديدگاهى ويژه درباره ى كتاب و عترت است. ليكن مناسب ترين معناى آن «وزن» است كه با معناى لغوى آن نيز سازگارتر است و به احتمال قوى، علت به كارگيرى آن درباره ى اين دو حقيقت عظيم و جاودانه، براى آن است كه «كتاب خدا» و «عترت»، دو تكيه گاه نيرومند و پايدار و دو ركن وثيق و ماندگارند كه مسلمانان را از انحطاط و پراكندگى حفظ مى كنند، چنانچه از كاربردهاى متداول و رايج آن برمى آيد و مثلا مى گوييم: «سنگينى بار، به دوش فلان شخص است» كه مقصود اين است كه تكيه گاه، اوست. بدين روى، در سخن پيامبر صلى الله عليه و آله تعبير «ثقل» آمده است؛ چرا كه وزن و سنگينى رسالت اسلام و حيات عزيزانه ى مسلمانان، به كتاب خدا و عترت بى بديل پيامبر صلى الله عليه و آله متكى است.

آرى! وحدت و يگانگى امت و سامان بخشى به زندگى مسلمانان كه آرزويى ديرينه و انباشته در سينه ى پر تپش مصلحان بيدار دل و اميدى است شورانگيز (كه واپسين لحظه هاى زندگى پرشور قهرمانان آزادى و آزادگى و اصلاح طلب را بدرقه كرده است)، جز در پرتو تعاليم زنده ى كتاب الهى و پيروى از هدايت «عترت معصوم» پيامبر صلى الله عليه و آله كه عالمان و شارحان شريعت غراى محمد صلى الله عليه و آله هستند، امكان پذير نيست و اين، همان حكمتى است كه فاطمه عليهاالسلام بدان اشاره كرده است.

جهاد

و الجهاد عزا للاسلام (و ذلا لاهل الكفر و النفاق). و براى عزت و سربلندى اسلام (و خوارى و سرافكندگى كفر و نفاق) جهاد را (قرار داد).

در توضيح اين قسمت، به سخن على عليه السلام در توصيف مجاهدان راه حق و آثار و بركات جهاد در راه خدا و فرجام شوم ترك آن، بسنده مى كنيم:

ان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اوليائه و هو لباس التقوى و درع الله الحصينة و جنته الوثيقة. فمن تركه رغبة عنه البسه الله ثوب الذل و شملة البلاء. و ديث بالصغار و القماءة و ضرب على قلبه بالاسداد و اديل الحق منه بتضييع الجهاد و سيم الخسف و منع النصف. [نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه ى 27.]

جهاد، درى از درهاى بهشت است كه خدا به روى گزيده ى دوستان خود گشوده، و جامه ى تقواست كه بر تن آنان، پوشيده است؛ زره استوار الهى است كه آسيب نبيند؛ و سپر محكم اوست كه تير در آن ننشيند. هر كه جهاد را واگذارد و ناخوشايند دارد، خدا جامه ى خوارى بر تن او پوشاند و فوج بلا بر سرش كشاند و در زبونى و فرومايگى بماند. دل او در پرده هاى گمراهى نهان، و حق از او رويگردان است. به خوارى محكوم و از عدالت، محروم است.

صبر

و الصبر معونة على استيجاب الاجر. و براى دريافت پاداش معنوى، صبر و شكيب را (قرار داد).

اساس يارى جستن و مددخواهى از همديگر، در برابر دشمن است و مراد از دشمن نيز تنها دشمن خارجى نيست؛ چرا كه ميدان جنگ هراس انگيزى در درون وجود آدمى مشهور است كه جنگهاى بيرونى، شراره و ظهور اين جنگ درونى است و شرط و علت پيروزى در ميدانهاى جنگ بيرونى، پيروزى در اين جنگ درونى نفسانى است و سلاح و سپاه نيز ابزار محدوى است كه ضامن فتح نهايى نيست؛ زيرا در جنگ احد، گروهى از مسلمانان، سنگر عقيده و فرمانبردارى را در برابر طمع ورزى و مال دوستى از دست دادند و در نهايت، سنگر كمين و كماندارى نيز از دستشان رفت و دچار شكست شدند. گويا در همين نبرد خونين بود كه پيامبر اكرم به آنان فرمود:

عليكم بالجهاد الاكبر، و هو جهادك مع نفسك التى بين جنبيك.

نيز آمده است كه به رزمندگان فرمود:

مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقى عليهم الجهاد الاكبر، فقيل: «يا رسول الله! ما الجهاد الاكبر؟»، قال: «جهاد النفس». [و سائل الشيعة، ج 15، ص 161، (باب جهاد نفس).]

آفرين بر مردمانى كه در نبرد كوچك تر پيروز گشتند و نبردى بزرگتر را فراروى خود دارند. پرسيدند: «جهاد اكبر كدام است؟». فرمود: «نبرد با نفس».

مولانا در اين باره مى گويد:

اى شهان كشتيم ما خصم برون   ماند خصمى زو بتر در اندرون
كشتن اين، كار عقل و هوش نيست   شير باطن، سخره ى خرگوش نيست
دوزخ است اين نفس و دوزخ اژدهاست   كو به درياها نگردد كم و كاست
هفت دريا را درآشامد، هنوز   كم نگردد سوزش آن خلق سوز
سنگها و كافران سنگدل   اندر آيند اندرو زار و خجل
هم نگرد ساكن از چندين غذا   تا ز حق آيد مر او را اين ندا
سير گشتى سير؟ گويد: نه هنوز   اينت آتش، اينت تابش، اينت سوز
عالمى را لقمه كرد و در كشيد   معده اش نعره زنان: هل من مزيد؟
حق قدم بر وى نهد از لامكان   آنگه او ساكن شود از كن فكان
چون كه جزو دوزخ است اين نفس ما   طبع كل دارد هميشه جزوها
اين قدم، حق را بود، كو را كشد   غير حق، خود كى كمان او كشد؟
در كمان ننهند، الا تير راست   اين كمان را بازگون كژ تيرهاست
راست شو چون تير و واره از كمان   كز كمان هر راست بجهد بى گمان
چون كه واگشتم ز پيكار برون   روى آورديم به پيكار درون
قد رجعنا من جهاد الاصغريم   با نبى اندر جهاد اكبريم
قوت از حق خواهم و توفيق و لاف   تا به سوزن بركنم اين كوه قاف
سهل شيرى دان كه صفها بشكند   شير آن است آن كه خود را بشكند

[مثنوى، دفتر اول، بيت 1373]

1389.صبر، قدرت اراده ى ايمانى (ايمانى كه زاييده ى برهان و درك درست است، نه محصول وراثت و تقليد) و تسلط آن است بر هيجانها و انفعالهاى نفسانى، در برابر مشكلات و آرايش هاى زندگى ظاهرى و جلوه هاى فريبنده ى آن. بدين روى، در روايات، صبر بر سه نوع مطرح گرديده است: 1) صبر در برابر مصيبت؛ 2) صبر در برابر معصيت؛ 3) صبر در راه انجام دادن وظيفه و اداى تكليف.

پاداش آن نيز به تناسب متفاوت است. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

الصبر ثلاثة: صبر عند المصيبة، و صبر على الطاعة؛ و صبر عن المعصية. فمن صبر على المصيبة حتى يردها بحسن عزائها، كتب الله له ثلاثماة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة كما بين السماء و الارض. و من صبر على الطاعه، كتب الله له ستماة درجة ما بين الدرجة الى الدرجه، كما بين تخوم الارض الى العرش. و من صبر عن المعصية، كتب الله له تسعماة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة، كما بين تخوم الارض الى منتهى العرش. [اصول الكافى، ج 2، ص 91.] .

صبر، سه گونه است: صبر در برابر مصيبت؛ صبر بر طاعت و فرمانبردارى خداوند؛ صبر به هنگام گناه. پس كسى كه در برابر مصيبت، خود را نبازد و برخوردى بردبارانه و نيكو داشته باشد، تا آنجا كه از شدت آن بكاهد و آن را ساده انگارد، خداى تعالى، سيصد درجه از درجات بهشت را برايش منظور دارد كه ميان آنها فاصله ى زمين تا آسمان است؛ و كسى كه در اطاعت و فرمانبردارى خداوند و انجام تكاليف بندگى، صبورى ورزد، ششصد درجه دارد كه ميان آنها فاصله ى زمين تا عرش است؛ و كسى كه بر معصيت و دورى گزيدن از آن، صبر و شكيب را پيشه ى خود سازد، نهصد درجه در بهشت دارد، كه ميان آنها فاصله ى ژرفاى زمين تا نهايى ترين مرز عرش خداوند است.

صديقه ى طاهره عليهاالسلام در بيان حكمت والاى صبر و خويشتندارى به پاداش نيكوى خداوند، كه براى صابران است، اشاره فرموده است كه:

قل يا عباد الذين آمنوا اتقوا ربكم للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنة و ارض الله واسعة انما يوفى الصابر و اجرهم بغير حساب. [سوره ى زمر، آيه ى 10.]

بگو: اى بندگان من كه ايمان آورده ايد، از پروردگارتان پروا بداريد. براى كسانى كه در اين دنيا خوبى كرده اند، نيكى خواهد بود، و زمين خدا فراخ است. بى ترديد، شكيبايان، پاداش خود را بى حساب و به تمام، خواهند يافت.

امر به معروف

و الامر بالمعروف مصلحة للعامة.

براى مصلحت توده هاى ناآگاه، امر به معروف را (قرار داد).

براى حفظ امنيت در جامعه ى ايمانى و پيشگيرى از نفوذ عناصر فساد و برزو منكرات و انجام فرائض دينى، اصلى مهمتر و مفيدتر از امر به معروف و نهى از منكر نيست. براى همين است كه اميرالمومنين عليه السلام، فرزندان و پيروان خود را از پيامدهاى ترك اين واجب حياتى برحذر داشته است:

لا تتركوا الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فيولى عليكم شراركم، ثم تدعون فلا يستجاب لكم. [فرهنگ آفتاب، ج 1، ص 389.]

هرگز از امر به معروف و نهى از منكر دست برمداريد كه در آن صورت، بدان بر شما ولايت خواهند يافت و از آن پس، هيچ دعايتان مستجاب نخواهند شد.

روشن است كه بى تفاوتى جامعه در برابر ارزش ها، به عناصر نادرست امكان رشد مى دهد و به سلطه ى آنان بر سرنوشت جامعه مى انجامد.

حضرت امير، در جاى ديگر در اشاره ى به فلسفه ى امر به معروف و نهى از منكر فرموده است:

فرض الله... الامر بالمعروف مصلحة للعوام، و النهى عن المنكر ردعا للسفهاء. [فرهنگ آفتاب، ج 1، ص 389.]

خداوند، براى مصلحت توده هاى ناآگاه، امر به معروف را رقم زد؛ و براى مهار سبك مغزان، نهى از منكر را.

در قرآن كريم، در توصيف امت اسلامى آمده است:

كنتم خير امة اخرجت تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تومنون بالله. [سوره ى آل عمران، آيه ى 110.]

شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم، پديدار شده ايد: به كار پسنديده فرمان مى دهيد و از كار ناپسند، بازمى داريد، و به خدا ايمان داريد.

با آنكه ايمان، اصل نخستين در اسلام است و امر به معروف و نهى از منكر، از فروع و شاخه هاى آن است، در آيه ى شريف مذكور، پس از امر به معروف و نهى از منكر آمده است؛ زيرا به دنبال ايمان بسيط و فطرى و تعبدى، امر به معروف و نهى از منكر است كه محيط مناسب و شايسته اى را براى گسترش و عمق ايمان و كمال و دوام آن، فراهم مى آورد و با اين گونه ايمان است كه مصالح فردى و اجتماعى تامين مى شود و جامعه ى دينى، سامان و اعتبار و دوام و نظم و تحرك مى يابد: و بر الوالدين وقاية من السخط. و براى نگهبانى از خشم خداوند، نيكى به پدر و مادر را (قرار داد).

در آموزه هاى دينى ما، سپاسگزارى از كسى كه واسطه ى رسيدن نعمت به آدمى است، به طور اكيد از سوى پيشوايان، سفارش شده است، در حدى كه شرك و سپاس واسطه ى نعمت، شرط سپاسگزارى از خداى صاحب نعمت است. در روايتى از امام رضا عليه السلام آمده است:

من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر الله- عز و جل. [ميزان الحكمة، ج 5، ص 153.]

كسى كه شكر نعمت مخلوق را به جاى نياورد، خداوند خالق و آفريدگار را سپاسگزارى نكرده است.

جهانى كه در آن زندگى مى كنيم، جهان علتها و سببهاست و براى پيدايش هر موجودى بر اساس حكمت الهى، مجرا و سبب خاصى مقرر گرديده است كه ناگزير، از آن مجرا و بدان وسيله، جامه ى تحقق مى پوشد و از نعمت هستى برخوردار مى شود. امام صادق عليه السلام فرموده است:

ابى الله ان يجرى الاشياء الا باسبابها. [بحارالانوار، ج 2، ص 90.]

خداى متعال، جز از مجارى و مسير سببها كارها را انجام نمى دهد.

از جمله نعمتهايى كه خداى متعال، بى دريغ و بى استحقاق و بى رشوت و كريمانه در اختيار آدمى نهاده است، نعمت حيات و هستى و استعدادهاى موجود در نهان اوست كه ادامه ى زندگى، وابسته ى به آنهاست؛ و روشن است كه نعمت هستى و استعدادها را به وسيله ى پدر و مادر (كه در زنجيره ى علل، واسطه ى فيض اند) به ما عطا كرده است، و اگر آن دو نمى بودند، هرگز از هستى و لوازم آن، بهره اى نداشتيم.

اساسا افراد، ديگران را براى خود مى خواهند، و چون ديگران به مقامى برسند يا اينكه نعمتى را به دست آورند، بر آنها حسد مى برند، جز پدر و مادر كه فرزندانشان را براى خاطر خودشان مى خواهند و هر چه مال و مقامشان فزونى پيدا كند، خشنودتر مى گردند اگر زندگى كسى تباه گردد، ممكن است كسانى به زبان اظهار تاثر كنند، يا دلشان اندكى مكدر شود؛ ولى پرده هاى دل آنها براى او نمى لرزد و صحنه ى قلبشان طوفانى نمى شود. تنها و تنها در اين عالم، پدر و مادرمان هستند كه همواره دل مشغولى شان فرزندانشان است. هنگامى كه مردم در آروزها و تخيلات خويش غوطه ورند، اين پدران و مادران اند كه در انديشه ى آنها هستند؛ و ما از درك محبت و عشق پدر و مادر به خويش عاجزيم، مگر اينكه خود، پدر و مادر شويم. پيامبران و اولياى خداند، بيشترين سفارش را به فرزندان در حق پدر و مادر كرده اند. قرآن كريم مى فرمايد: و قضى ربك الا تبعدوا الا اياه و بالوالدين احسانا اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما- و اخفض لهما جناح الذل من الحرمة و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا. [سوره ى اسراء، آيه ى 23- 24.] و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر خود، احسان كنيد. اگر يكى از آن دو يا هر دو، در كنار تو به سالخوردگى رسيدند، به آنها حتى «اف» مگو و به آنان پرخاش مكن و با آنها سخنى شايسته بگوى و از سر مهربانى، بال فروتنى بر آنان بگستر و بگو: «پروردگارا! آن دو را رحمت كن، چنانكه مرا در خردى پروردند».

از اين روى، وظيفه منديم كه حرمت آنان را پاس بداريم و شكر نعمت وجودشان را به جاى آوريم؛ چرا كه كفران و ناسپاسى اين نعمت بى بديل، موجب تباهى در دنيا و سراى ديگر است.

امام على بن الحسين عليه السلام در نيايش با خداوند، درباره ى والدين خويش بدين سان نجوا كرده است:

خدايا! ايشان را در برابر پرورش من جزاى نيكو ده و در مقابل گرامى داشتنم، ماجور دار، و آنچه را كه در كودكى ام منظور داشته اند، برايشان منظور فرماى. خدايا! هر آزار كه از من به ايشان رسيده يا هر مكروه كه از من به ايشان پيوسته، يا هر حقى كه در مقام ايشان از طرف من تضييع شده، پس آن را وسيله ى ريختن از گناهان و بلندى درجات و فزونى حسنات ايشان، قرار ده. [دعاى بيست و چهارم صحيفه ى سجاديه، ترجمه: صدر بلاغى.]

پيوند با خويشان

و صلة الارحام منماة للعدد. و براى بقاى نسل، حفظ پيوند خويشان را (قرار داد).

از جمله نتايج صله ى رحم، فزونى شمار خويشاوندان انسان است؛ زيرا صله ى رحم و پيوند با خويشان، باعث رو به راه شدن زندگى آنان است. بنابر نقل «احتجاج» طبرسى: «و صلة الارحام منساة للعمر و منماة للعدد»؛ يعنى خداوند، حفظ پيوند خويشان را براى دراز زيستن و تاخير در اجل و بقاى نسل، قرار داده است. از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است:

صلة الرحم تعمر الديار و تزيد فى الاعمار و ان كان اهلها غير اخيار. [بحارالانوار، ج 74، ص 94.]

حفظ پينوند با خويشاوندان، شهرها را آباد مى كند و عمرها را مى افزايد؛ اگر چه اهل آن شهرها از نيكوكاران نباشند.

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد:

صلة الارحام تحسن الخلق و تسمح الكف و تطيب النفس و تزيد فى الرزق و تنسى ء الاجل. [ميزان الحكمة، ج 4، ص 84.]

حفظ پيوند با خويشاوندان، موجب نيكى اخلاق آدمى مى گردد و دست او را در بخشش، باز مى كند و مايه ى پاكدلى است، و صافى روح مى آورد، و روزى را فراوان مى كند، و مرگ را به تاخير مى اندازد.

قصاص

و القصاص حقنا للدماء. و براى پاسدارى از خونها قصاص را (قرار داد).

خداى تعالى در قرآن كريم مى فرمايد: و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب لعلكم تتقون. [سوره ى بقره، آيه ى 179.] و اى خردمندان! شما را در قصاص، زندگانى است؛ باشد كه به تقوا گراييد.

مراد از حيات در اين آيه، حيات اجتماعى و روحى، و نيز حيات افراد است كه حيات نوع است:

من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا. [سوره ى مائده، آيه ى 32.]

هر كس، كسى را جز به قصاص قتل يا كيفر فسادى در زمين، بكشد، چنان است كه گويى همه را كشته باشد.

همچنين ابقا، حيات جنايتكاران است تا از ترس قصاص، دست به جنايت نگشايند. كسانى مى توانند آثار حياتى قصاص را چنان كه بايد، دريابند، كه مغز انديشنده داشته باشند (يا اولى الالباب)، نه آنان كه اساسا مغزى ندارند و اگر دارند، كشش ندارد؛ چرا كه مغز و ذهنشان، محكوم شرايط اجتماعى خاصى است كه در آن زندگى مى كنند. براى همين است كه اين گونه افراد، قانون قصاص را ناروا و مخالف مصلحت يا وجدان عاطفى انسان مى دانند. بر مبناى اين گونه نظريه ها، دانشمندان حقوق، وجود زندان را تصويب نمودند و در زندانها به صورت قانونى به روى مجرمان و جنايتكاران باز شد. از آنگاه كه زندان قانونى گرديد، تجربه و آمار نشان مى دهد كه جنايت، افزايش يافته و بودجه ى دستگاه هاى قضايى و جرايى و هزينه ى ساختن زندانها و نگهدارى زندانيان، پيوسته بيشتر شده است. آيا عقل سالم و غير محكوم، مى تواند بپذيرد كه چون فرد كشته شد يا مالش به سرقت رفت، ملتى محكوم است كه بودجه ى زندان و قاتل و دزد را و پيش از آن، هزينه ى دستگاه قضايى و انتظامى و... را بپردازد؟! آيا آنها كه قصاص را با عاطفه ى انسانى در تضاد مى دانند، درباره ى كشتارهاى دسته جمعى و فجيع و در زير شعارها و عناوين غير انسانى چه مى گويند؟ آيا ساكت اند يا آن را تجويز مى نمايند. [براى توضيح بيشتر، ر. ك: تفسير پرتوى از قرآن، ج 2، ص 58.] و الوفاء بالنذر تعريضا للمغفرة. و براى آمرزش از گناه، وفاى به نذر را (قرار داد). و فاى به نذر، از نشانه هاى نيكوكاران و بندگان شايسته ى خداوند است و از آيات سوره ى «دهر» كه ترجمه ى آنها را در اينجا مى آوريم، اهميت نذر و وفاى به آن و نيز جايگاه رفيع وفا كنندگان، به خوبى روشن مى شود:

به يقين، ابرار و نيكان، از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است. چشمه اى كه بندگان خدا از آن مى نوشند و به دلخواه خوشى جارى اش مى كنند... همان بندگانى كه به «نذر» خود، وفا مى كردند و از رزوى كه گزند آن فراگيرنده است، مى ترسيدند... و به پاس دوستى خدا، بينوا و يتيم و اسير را خوراك مى دادند. (و مى گفتند) «ما براى خشنودى خداست كه به شما مى خورانيم و پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم... ما از پروردگارمان از روز عبوسى سخت هراسناكيم... پس خدا هم آنان را از آسيب آن روز، نگاه داشت و شادابى و شادمانى به آنان ارزانى داشت: «فوقاهم الله شر ذلك اليوم لقاهم نضرة و سرورا». [سوره ى دهر، آيه ى 5 تا 22 مطالعه شود.]

تمام نهادن پيمانه ها

و توفية المكائيل و الموازين تغييرا للبخس. و براى حفظ حقوق ديگران از تباه شدن و حفظ اموال مردم از كاسته شدن، تمام نهادن پيمانه ها و ترازوها را (قرار داد).

بخس: به معناى كم فروشى و تباه كردن حقوق ديگران است. بدين روى، خداى تعالى، وفاى به ميزانها و پيمانه ها را مقرر كرد، تا حقوق افراد، ضايع نگردد و در نهايت، جامعه به اختلال و بى نظمى در بعد اقتصادى دچار نشود.

يكى از اقدامهاى اساسى كه از سوى پيامبران الهى انجام گرفته است، مبارزه با كم فروشى و خيانت در اقتصاد بوده تا جامعه نابسامانى نيابد و انتظام گيرد و دو قطب متضاد سرمايه دار پر خور ستمگر و تهديست گرسنه ى ستمكش، به وجود نيايند و سرانجام، اجتماعشان به اخلال نگرايد:

فاوفوا الكيل و الميزان و لا تبخسوا الناس اشياءهم. [سوره ى اعراف، آيه ى 85.]

پس پيمانه و ترازو را تمام نهيد، و اموال مردم را كم مدهيد.

ممنوعيت شرابخوارى

و النهى عن شرب الخمر تنزيها عن الرجس. و براى وارستن از پليدى، ترك ميگسارى را (قرار داد).

به ميزان پيشرفت و گسرتش تجربه هاى پزشكى و همچنين مطالعات اجتماعى، زيانها و آثار شوم اين مايع پليد و سمى، آشكارتر مى گردد. مواد الكلى، از همان لحظه اى كه به كام انسان سالم مى رسد، طعم و بوى آن، اعلام ناسازگارى و خطر مى نمايد و پس از آن، ذائقه، گلو و معده را مى سوزاند و حركات و ترشحات هاضمه را مختل مى كند و موجب زخم معده و روده و تورم كبد مى شود و چون وارد خون مى شود، مانند ميكروبى كه حمله ور گشته، جهازات خونى را ملتهب مى كند و حرارت بدن، افزايش مى يابد، تا اين ماده ى سمى و جذب نشدنى را از بدن بيرون كند. حالت مستى، عكس العمل اين التهابها و سستى هايى است كه در مغز و اعصاب انسان شرابخوار، رخ مى نمايد و در اين حال است كه همه چيز در نظر مست مخمور، دگرگون مى نمايد، عقده ها و كينه ها باز مى شود و فرد، به هر جنايتى بى باكانه اقدام مى كند؛ دوست را دشمن، منفور را محبوب، زشت را زيبا، و جل را ديبا مى نگرد. گاهى خود را قهرمان مى پندارد و عربده مى كشد و مبارز مى طلبد، و گاهى نيز زبونانه، دست به چاپلوسى مى زند، و زمانى هم مى گريد. خداوند در قرآن مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ- إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ

مُنْتَهُونَ. [سوره ى مائده، آيه ى 90- 91.]

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شراب و قمار و بتها و تيرهاى قرعه، پليدند و از عمل شيطان اند. پس از آنها دورى كنيد، باشد كه رستگار شويد. همانا شيطان مى خواهد با شراب و قمار، ميان شما دشمنى و كينه ايجاد كند و شما را از ياد خدا و از نماز، بازدارد. پس آيا شما دست برمى داريد؟

نسبت ناروا

و اجتناب القذف حجابا عن اللعنة. و براى نگهدارى خويش از لعنت و نفرين خداوند، دورى گزيدن از نسبتهاى ناروا را (قرار داد)

خداى تعالى مى فرمايد:

ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنان لعنوا فى الدنيا و الاخره ولهم عذاب عظيم. [سوره نور، آيه ى 23.]

بى گمان، كسانى كه به زنان پاكدامن بى خير از همه جا و با ايمان، نسبت زنا مى دهند، در دنيا و آخرت لعنت شده اند و براى آنها عذابى سخت خواهد بود.

اينكه در اين آيه ى شريف، براى زنان با ايمان، سه صفت برشمرده شده است. حكايت از سنگينى گناه دادن نسبت ناروا به ديگران دارد؛ زيرا شوهر داشتن و عفيف بودن، بى خبرى و غفلت، و ايمان، هر يك به تنهايى سبب تامى است و بر اينكه زنا را ظلم، و نسبت دهنده را ظالم، و متهم و فرد مورد تهمت را بى گناه مظلوم جلوه دهد، تا چه رسد به اينكه همه ى آن وصفها با هم درباره ى يك شخص به كار روند؛ بدين معنا كه زن متهم به زنا، هم شوهردار، و هم عفيف و پاكدامن، و هم مؤمن، و هم غافل و بى خبر از چنين نسبت ناروايى باشد كه در اين صورت، نسبت زنا به او، ظلمى بزرگتر و گناهى عظيم تر خواهد بود و كيفرش در دنيا و آخرت، لعنت و نفرين خداوند است، از اين روى، فاطمه عليهاالسلام حكمت اجتناب و دورى گزيدن از نسبت ناروا را مانع از

استحقاق نفرين و لعنت خداوند، دانسته است.

پرهيز از دزدى

و ترك السرقة ايجابا للعفة. و براى تاكيد بر عفت، پرهيز از دزدى را (قرار داد).

هدف بازداشتن از سرقت و دزدى، به كار داشتن پاكدامنى، و عفت است؛ چون دزدى، از پيروى كامل از هواى نفس آدمى سرچشمه گرفته، به حد افراط و تبهكارى مى رسد. بنابراين، از جمله هدفهاى عالى اجتناب از دزدى است و اينكه كسى كه در نهادش چنين حالتى هست، بر مدار پاكدامنى و عفاف باقى بماند.

سفارش به تقوا

و حرم الله الشرك اخلاصا له بالربوبية «اتقوا الله حق تقاته، و لا تموتن الا و انتم مسلمون» [سوره ى آل عمران، آيه ى 102.] واطيعوا الله فيما امركم به و نهاكم عنه، فانه: «انما يخشى الله من عباده العلماء». [سوره ى فاطر، آيه ى 28.] و در نهايت، براى اخلاص در پيمودن راه بندگى، حرام كرد شرك ورزيدن را. پس اى مردم! از خدا آن گونه كه سزاوار پروا كردن از اوست، پروا كنيد، و زينهار، جز مسلمان نميريد و خدا را در آنچه بازداشته، پيروى كنيد؛ چرا كه از بندگان خدا، تنها دانايان اند كه از او مى ترسند.

فاطمه عليه السلام اين جزء از گفتار خويش را با بيان حكمت «ايمان»، آغاز كرده است و به حكمت «شرك نورزيدن و اخلاص در ربوبيت» پايان داده، تا نقش عملى تكاليف دينى را در تحكيم مبانى ايمان و عارى بودن را از هر گونه شائبه و آلايش، تبيين كند؛ زيرا در قرآن كريم آمده است كه: و ما يومن اكثرهم بالله الا و هم مشركون. [سوره ى يوسف، آيه ى 106.] و بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند، جز اينكه با او چيزى را شريك مى گيرند.

در توضيح اين آيه از امام باقر عليه السلام روايت شده است:

شرك طاعة و ليس شرك عبادة، و المعاصى التى يرتكبون فهى شرك طاعة اطاعوا فيها الشيطان فاشركوا بالله الطاعة لغيره و ليس باشراك عبادة ان يعبدوا غير الله. [الميزان، ج 11، ص 283.]

مراد از شرك (در «و هم مشركون»)، شرك در اطاعت و فرمانبردارى است، نه شرك در عبادت و پرستش؛ يعنى گناهانى كه مرتكب مى شوند، در حقيقت، همان شرك در فرمانبردارى است؛ چرا كه گناهكاران، با انجام گناه، شيطان را فرمان برده اند. بنابراين، در اطاعت از خداوند، غير خدا را نيز شريك قرار داده اند، نه در پرستش او.

در قرآن كريم آمده است:

الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون. [سوره ى انعام، آيه ى 82.]

كسانى كه ايمان آوره و ايمان خود را به شرك نيالوده اند، آنان راست، ايمنى و ايشان، راه يافتگان اند.

اخلاص در ربوبيت، بدين معناست كه تدبير عالم، همچون آفرينش، ويژه ى خداوند است:

ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض فى سنة ايام ثم استوى على العرش يغشى الليل النهار يطلبه حثيثا والشمس والقمر و النجوم مسخرات بامره الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين. [سوره ى اعراف، آيه ى 54.]

در حقيقت، پروردگار شما آن خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد؛ سپس بر عرش (جهاندارى) استيلا يافت. رزو را به شب- كه شتابان آن را مى طلبد- مى پوشاند، و نيز خورشيد و ماه و ستارگان را كه به فرمان او رام شده اند، پديد آورد. آگاه باش كه عالم خلق و امر، از آن اوست. فرخنده خدايى است پروردگار جهانيان.

بنابراين، چون او «رب العالمين» است، همه چيز زير پوشش ربوبيت او قرار دارد: هم آفرينش و هم تدبير جهان، هر دو به دست اوست.

توجه بدين نكته ى بسيار مهم كه مفهوم «الاخلاص در ربوبيت»، اين است كه آدمى رفتارهاى خود را بر خواست و اراده ى خداوند منطبق سازد؛ يعنى سلوك فردى و اجتماعى و عبادى اش را ويژه ى خداوند خالق و در مسير خشنودى او قرار دهد، تا هم عقيده و ايمانش استحكام يابد، و هم سلوك اخلاقى اش نيكو گردد؛ چرا كه «حكمت مشترك» و به تعبير ديگر، «هدف عالى» در تشريع الهى، اين است كه آدميان با انجام تكايلف دينى، از نزديك ترين و روشترين راه به سوى قرب پروردگار خويش، نائل آيند. درك اين حقيقت، توضيح بيشترى مى طلبد كه لازم است بدان پرداخته شود.

اساسا دين، عبارت است از طرحى عملى كه از جانب خداى تعالى براى پرورش انسانها مقرر گشته، تا چون مردمان بر طبق آن طرح الهى رفتار كنند، داراى عقيده ى پاك و خالص، و اخلاق نيكو و پاكيزه، و رفتارهاى شايسته گردند. اين دستورهاى دينى، على رغم انسجام وى يكپارچگى شان بر سه گونه اند و به عبارت ديگر، طرحهاى دينى داراى سه فصل اند:

1) فصل عقيده و ايمان به مبدا و معاد و نبوت و امامت و... ، 2) فصل اخلاق؛

3) فصل عمل كه مهمترين آنهاست؛ چرا كه انسان، موجودى است «عملى»؛ بدين معنا كه بايد عمل كند تا عالم گردد، و بايد عمل كند، تا سلوك اخلاقى اش نيكو شود. در حقيقت، عمل، منشا پيدايش آگاهى ها و عقايد است و آدمى، در آغاز عمل كرده، سپس داراى عقيده و فكر شده است.

به عبارت ديگر، دانش ها و آگاهى هاى انسان، عبارت اند از همان يافته ها و ذخيره هايى كه در نتيجه ى عمل چشم و گوش و ديگر حواس او از اين جهان برگرفته و در حافظه ى خود، نگه داشته است. كودكى كه از مادر به دنيا مى آيد، در آغاز هيچ گونه دانش و آگاهى يى ندارد و به تدريج، چيزهايى را كه در اطراف خود مى بيند و آنچه را كه مى شنود، صورت آنها را در حافظه ى خود نگه مى دارد و از روى آنها، آنچه را كه نديده و نشنينده است، بر يافته هاى خود مى سنجد، كه نام آن، دانش و آگاهى است؛ يعنى وجود انسان، همانند خزانه اى است كه هر چه از روزنه هاى آن وارد مى شود، در آن مى ماند و پس از آنكه مجموعه اى از وارد شده ها در آن قرار گرفت، نيرويى در انسان نهفته است يا پديد مى آيد كه از جمع و مقايسه و سنجش آنها با يكديگر، به موجودات و چيزهايى ديگر پى مى برد: و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون. [سوره ى نحل، آيه ى 78.] و خدا شما را از شكم مادرانتان- در حالى كه چيزى را نمى دانستيد- بيرون آورد، و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد، باشد كه سپاسگزارى كنيد.

نكته ى مهمتر اينكه براى انسان كه در اين جهان زندگى مى كند، هر چيزى بايد نتيجه ى عملى داشته باشد. شايد برخى بر اين گمان اند كه عقيده به توحيد، به تنهايى براى تامين سعادت آدمى كافى است؛ در حالى كه چنين نيست، بلكه ثمره ى توحيد بايد در زندگى اش ظاهر گردد و سلوك اخلاقى و عملى او، جلوه هاى ايمان و گرايش توحيدى او باشد. اگر آدمى در حوزه ى خيال خود زندگى مى كرد و از پرداخته هاى خيال خويش مى خورد و مى آشاميد و در خيال، با انسانهاى ديگر همنشين بود و با آنها در داد و ستد بود، اين امكان بود كه در امور دينى و اخلاقى نيز به همان عقيده ى تنها بسنده كند؛ ليكن در روزى اين زمين و زير اين آسمان كبود، زندگى مى كند و از مواد اين زمين، بهره مند مى شود و انسانهاى ديگر نيز همانند او از اين زمين پديد آمده اند (منها خلقناكم) و با او در برخورد و تعامل اند. بنابراين، امور دينى و اخلاقى هم بايد در اين زندگى به كارش آيد. آفريدگار هستى، انسان را به اين جهان آورده است تا در پرتو عمل، خويشتن را براى زندگى پاكيزه و نشاطآور در جهان ديگر، آماده سازد. على عليه السلام فرموده است:

اراد ان يبلوكم احسن عملا فبادروا باعمالكم تكونوا مع جيران الله فى داره، رافق بهم رسله و ازارهم ملائكته، و اكرم اسماعكم ان تسمع حسيس نار ابدا، و صان اجسادهم ان تلقى لغوبا و نصبا «ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم». [نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه 183.]

خداوند، خواسته است شما را بيازمايد تا كار كدام يك از شما بهتر آيد. پس با كردارهاى خود، پيشى گيريد تا در خانه ى خدا با همسايگان خدا باشيد. پيامبران خود را رفيقان آنان كرده، و فرشتگانش را به زيارتشان برانگيخته، و گوشهاشان را حرمت نهاده است تا بانگ آتش را نشنوند، و تن هاشان را نگاهداشته است، از اينكه رنجى يا سختى يى بدان رسد. «اين بخشش خداست، به هر كس كه خواهد، دهد و خدا صاحب بخشش بزرگ است». و روشن است كه اگر آدمى در زندگى هدايت شود، پس از مرگ نيز سعادتمند خواهد بود، و گرنه هر كس كه در اين زندگى كور و گمراه است، در آخرت نيز كورتر و گمراه تر خواهد بود. و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضل سبيلا. [سوره ى اسراء، آيه ى 72.] و هر كه در اين دنيا كوردل باشد، در آخرت هم كوردل تر و گمراه تر خواهد بود.

بانوى مكرم اسلام، در بخش پايانى اين قسمت از سخنان خويش و پس از تشريح حكمت و هدف عالى تشريع پاره اى از احكام الهى، بويژه طرح مسئله ى امامت و نقش محورى آن در تاسيس نهادهاى جامعه اسلامى و اداره ى آن، آياتى را تلاوت كرده است كه بيان كننده، مسئوليت مسلمانان، نسبت به خداوند و شريعت مقدس اسلام است.

رعايت تقوا چنانكه شايسته ى اوست (اتقوا الله حق تقاته)، يعنى تقوايى كامل و بحق و هيشمه و در همه ى جوانب زندگى، كه به خوددارى و اجتناب از حرامها و انجام واجبهاى الهى، حتى پرواى بروز انگيزه ها و محركهاى حرام و مخالفت احكام شرعى مى انجامد، مسلمانان بايد خدا را حاضر و ناظر بدانند و در گفتارها و رفتارها و حتى بالاتر از آن، انديشه ها و افكار خود، مراقب خويشتن باشند؛ چرا كه مسلمان، يعنى كسى كه ايمان و اعتقاد و باور به خداى يگانه ى زنده ى شنواى بيناى داناى توانا دارد؛ خدايى كه از اسرار دلها آگاه است؛ خدايى كه جهان را بر اساس نظم و حساب و عدالت، بر پا كرده است. «بالعدل قامت السموات و الارض». [تفسير صافى، سوره ى الرحمن (حديث نبوى).] هيچ عملى و انديشه اى از نيك و بد، در پيشگاه او گم نمى شود و هر كس را به آنچه انجام داده است، نيك يا بد پاداش يا كيفر مى دهد.

بدين روى، فاطمه عليه السلام پس از آنكه مخاطبان مدعى ايمان را از حكمت احكام الهى آگاه كرد، آنان را به وظايف اسلامى و مسئوليت بزرگى كه بر عهده دارند، متوجه ساخت و اين آيه را تلاوت فرمود: «اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون». گويى نتيجه و نهايت فرمان «اتقوا الله» و تاكيد «حق تقاته» آن است كه همچنان كه اسلام را پذيرفته اند، بر اين عهد پايدار بمانند و وصيت پيامبر بزرگوار اسلام را در ظرف فراموشى ننهند و خود را از پيروى هواهاى نفسانى برهانند و در نهايت زندگى و به هنگام فرارسيدن مرگ، تسليم حق گردند و جز مسلمان نميرند: «و لا تموتن الا و انتم مسلمون». چرا كه: «انما يخشى الله من عباده العلماء؛ [سوره ى فاطر، آيه ى 28.] از بندگان خدا، تنها دانايان اند كه از او مى ترسند».

هر كه او بيدارتر، پر دردتر   هر كه او آگاه تر، رخ زردتر

[مثنوى، دفتر دوم، بيت 629.] .