رخساره خورشيد
ترجمه و شرح خطبه حضرت زهرا (س)

محمد تقي خلجي

- ۱۳ -


مصيبت رحلت پيامبر

ثم قبضه الله اليه قبض و رافة و اختيار، و رغبة و ايثار بمحمد صلى الله عليه و آله من تعب هذه الدار فى راحة قد حف بالملائكة الابرار، و رضوان الرب الغفار و مجاورة الملك الجبار. صلى الله على ابى نبيه و امينه على الوحى، و صفيه و خيرته من الخلق و رضيه، والسلام عليه و رحمة الله و بركاته.

سرانجام خداند، مهرورزانه براى او ديدار خويش را برگزيد و او نيز با رغبت تمام و با از خودگذشتگى، بزرگوارانه در اين راه گام نهاد. پس محمد- كه درود خدا بر او و خاندانش باد- از رنج و درد و خستگى اين جهان بياسود؛ (در حالى كه) اكنون، فرشتگان يك رفتار، گرداگرد او حلقه زده اند، از خشنودى پروردگار آمرزنده، و از دولت همسايگى خداى جبار، برخوردار است. صلوات و درود و رحمت و بركات خداوند، بر پدرم، پيامبر و امين و پسنديده ى او در وحى و برگزيده ى خلايق.

انسانها در برخورد با حادثه ى «مرگ»، چند گروه اند:

گروهى ماديون هستند كه زندگى پس از مرگ را باور ندارند و از نعمات و لذتهاى دنيا برخوردارند، و از آنجا كه مرگ را پايان تمام ابعاد وجد خود مى دانند، به سخسى از مرگ در هراس اند.

گروه ديگر پيرو اديان الهى هستند، لكن به بقاى روح و زندگى پس از مرگ، يقين قطعى ندارند و آن را با دودلى و ترديد مى نگرند.

اين هر دو گروه، از مرگ مى هراسند؛ چرا كه مرگ، تمايل زندگى ابدى را در جانشان مى ميراند، و يا اينكه اميد همراه با ترديد به زندگى پس از مرگ، پاسخگوى خواهش فطرى آنان نيست و اين تنفر و گريز از مرگ، ناشى از علاقه اى است كه به زندگى جاودانه دارند. پاره اى از اينان، حتى از شنيدن نام مرگ و انديشيدن درباره ى آن نيز هراسناك اند.

قوم سبا به پيامبرانى كه براى هدايت آنان آمده بودند، گفتند: روح و جان ما پيش از آمدن شما از اوهام و افكار و انديشه ها آسوده بود؛ با يكديگر وحدت و يگانگى داشتيم و طوطيان شيرين كلامى بوديم كه به سبب وجود شوم و ناخجسته شما به پرندگانى تبديل شده ايم كه همواره در انديشه ى مرگ و فنا فرورفته ايم:

جان ما فارغ بد از انديشه ها   در غم افكنديد ما را و عنا
ذوق جمعيت كه بود و اتفاق   شد ز فال زشتتان صد افتراق
طوطى نقل شكر بوديم ما   مرغ مرگ انديش گشتيم از شما

[مثنوى، دفتر سوم، بيت 2949] 2951. .

چه از مرگ بهراسند و چه نهراسند، در هر حال، مرگ گريبانشان را خواهد گرفت و خواهد گفت: و جائت سكرة الموت بالحق ذلك ما كنت منه تحيد. [سوره ى ق، آيه ى 19.] . و سكرات مرگ، به راستى دررسيد؛ اين همان است كه از آن مى گريختى.

گروه سوم، مؤمنان اند كه همواره انديشه ى مرگ، ذهن آنان را به خود مشغول داشته است؛ زيرا در انتظار كيفر گناهان و پاداش نيكى هاشان هيچ گاه مرگ و زندگى پس از آن را از ياد نمى برند. به تعبير مولا اميرالمومنين عليه السلام: اين گروه نيز از مرگ در هراس اند؛ اما نه به جهت اينكه مرگ را پايان زندگى مى دانند؛ بلكه به عكس، نه تنها مرگ را آغاز زندگى پر دامنه و ابدى مى دانند؛ بلكه بر اين باورند كه مرگ، يكى از مهمترين حوادث زندگى آدمى است:

موجب آشفتگى شان كارى است بزرگ. از كردار اندك خود، خرسندى ندارند، و طاعتهاى فراوان را بسيار نشمارند. پس آنان خود را متهم شمارند و از كرده هاى خويش، بيم دارند. [نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه ى 193.]

گروه چهارم، كسانى هستند كه با گشاده رويى به استقبال مرگ مى روند؛ زيرا مرگ براى اين گروه، وعده گاه ديدار با محبوب است؛ محبوبى كه در طول زندگى به عشق او زيسته اند و براى او هر گونه رنج و زحمت را به جان خريده اند، و اگر نبود تقدير الهى كه در اين جهان براى مدتى زندگى كنند، جانشان يك چشم به هم زدن در كالبد نمى ماند، و زبان حالشان اين است كه:

گر بريزد خون من آن دوست رو پايكوبان جان برافشانم بر ا و آزمودم، مرگ من در زندگى است چون رهم زين زندگى، پايندگى است [مثنوى، دفتر سوم، بيت 3837] 3838. .

اولياى خداوند، بويژه سلسله جنبان آنان حضرت محمد صلى الله عليه و آله، از اين نازنيان است كه بر سر دو راهى زندگى در اين جهان همراه با خشنودى خداوند با نقل مكان به عالم قدس و جوار رفيق اعلى، دومى را برمى گزيند و در پاسخ فرشته ى وحى كه پيام پروردگار مهربانش را همراه دارد و او را در گزينش هر يك از اين دو راه، آزاد مى گذارد، آن بزرگوار با جمله ى «لا، مع الرفيق الاعلى» ، قرب الهى را برمى گزيند و در جوار رحمت حق مى آرمد: «والسلام عليه و رحمة الله و بركاته» و خاندان و ياران خود را در سوگى عظيم و فراموش نشدنى، يعنى سوگ از دست دادن عزيزترين و ناب ترين محبوب خداوند، قرار مى دهد.

على عليه السلام، اين چنين غم هجران مقتداى خويش را بر زبان رانده است:

پدر و مادرم فدايت باد! با مرگ تو رشته اى بريد كه در مرگ جز تو، كسى چنان نديد. پايان يافتن دعوت پيامبران و بريدن خبرهاى آسمان، چنانكه مرگت، ديگر مصيبت زدگان را به شكيبايى واداشت و همگان را در سوگى يكسان؛ و اگر نه اين است كه به شكيبايى امر فرمودى و از بيتابى نهى نمودى، اشك ديده را با گريستن بر تو پايان مى رسانديم و درد، همچنان بى درمان مى ماند، و رنج و اندوه، هم سوگند جان؛ و اين زارى و بيقرارى در فقدان تو، اندك است؛ ليكن مرگ را باز نتوان گرداند، و نه كس را از آن توان رهاند. پدر و مادرم فدايت، ما را در پيشگاه پروردگارت به يادآر و در خاطره خود نگاه دار! [نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه 235.]

هشدار به مخاطبان و سرزنش آنان

ثم التفت الى اهل المجلس و قالت:

انتم عباد الله نصب امره و نهيه و حمله دينه و وحيه، و امناء الله على انفسكم و بلغائه الى الامم و زعمتم حق له فيكم و عهد قدمه اليكم بقية استخلفها عليكم: كتاب الله الناطق، والقرآن الصادق و النور الساطع، و الضياع اللامع بينة بصائره متجلية ظواهره، مغتبطة به اشياعه، قائد الى الرضوان اتباعه، مود الى النجاة استماعه، به تنال حجج الله المنورة، و عزائمه المفسره، و محارمة المحذرة، و بيناته الجالية، و براهينه الكافية، و فضائله المندوبة، و رخصه الموهوبة، و شرائعه المكتوبة.

سپس سخن خود را متوجه حاضران در مجلس كرد و فرمود:

شما اى بندگان خدا! پرچمداران حلال و حرام، و عهده داران دين و وحى، و امانتداران خدا بر خويش و رسانندگان (پيام دين) به آيندگان هستيد؛ و شما بر اين باوريد (مى پنداريد) كه اين ويژگى ها را سزاواريد (و بدانها شهره ى آفاق)؟!

خدا را با شما پيمانى است كه از پيش گرفته و يادگارى كه بر جاى مانده، (و آن) كتاب گوياى خدا، قرآن است كه با شما به راستى سخن مى گويد؛ قرآنى كه فروغش تابان و شعاعش درخشان، دليلهايش آشكار، حقايقش روشن و آموزه هايش (ظواهر آن) نمايان است. پيروانش سعادتمندند و پيروى از آن (قرآن)، راهگشاى روضه ى رحمت، و گوش فرادادن به آن، مايه ى رهايى و رستگارى است. در پرتو (هدايت) آن، حجتهاى روشن خداوند و بايسته ها و نبايسته ها (واجبها و حرامها) و دليلهاى آشكار و برهانهاى كامل و شايستگى هاى فراخوانده شده و مباحهاى بخشيده شده، احكام و قانونهاى ثابت (شريعتهاى مكتوب) خداوند به دست مى آيد.

فاطمه عليهاالسلام پس از حمد و ثناى خداوند و گواهى به توحيد و تبيين نوآورى در خلقت و فلسفه ى آفرينش جهان و انسان و هدفدارى آن، و بيان حكمت پاداش و كيفر در جهان ديگر، و نيز گواهى بر نبوت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و طرح مسئله ى خاتميت و فلسفه ى بعثت آن بزرگوار و ترسيم سيماى نازيباى عصر جاهليت و ذكر پاره اى معارف ديرگ (كه به عنوان سرآغاز گفتار حضرت بود)، رو به سوى مسلمانان (مهاجران و انصار)، موضوعات مهمى را با آنان در ميان نهاد.

نخستين جمله هايى كه فاطمه عليهاالسلام، پس از بيان آن مقدمات و پيش از پرداختن به استيضاح خليفه اى كه «فدك» را به زور و غصب به تصرف خود درآورده است، در خطاب به مهاجران و انصار حاضر در مسجد، بر زبان جارى ساخت، علاوه بر آنكه مهارت و زيركى و بلاغت و چيرگى اين خطيب متعهد و موقع شناس را كه عليه حاكم غاصب به تنظيم ادعانامه ى تاريخى و ماندنى خود اقدام كرده مى فهماند، نكته هاى بسيار اساسى و محورى را نيز پيش روى هر انسان آزاده و انديشمندى مى نهد كه شايسته ى دقت و تامل است، و اين پرسش را در ذهنهاى وقاد و جستجوگر ترسيم مى كند كه: چرا پيش از استيضاح خليفه، مسلمانان را مورد خطاب قرار داده و احيانا به سرزنش آنان پرداخته است؟

اولا مى خواسته تا با اين شيوه ى برخوردى كه در پيش گرفته، زيركى و مهارت خود را در تدبير اين دادگاه تاريخى و توجيه افكار عمومى به نفع حقى كه به ستم مورد تعرض قرار گرفته است، بنماياند.

ثانيا با رويگردانى از خليفه (كه بر مركب بى مهار قدرت سوار است و بى باكانه به هر سو مى تازد)، در حضور مسلمانان كه مرعوب قدرت بلامنازعش هستند، او را تحقير كند؛ زيرا كه بى اعتنايى و تحقير در چنين موقعيتى، نافع ترين دارو براى درمان بيمارى نخوت و غرورى است كه فرعون منشان بدان گرفتار مى شوند؛ بويژه اگر اين تحقير به دنبال ثنا و ستايشى باشد كه با زيباترين و جامع ترين تعبيرها از خداى منعم انجام گرفته است.

ثالثا مسلمانان را نسبت به يك خطر درونى و يك چرخش ارتجاعى كه جامعه ى نوپاى اسلامى را تهديد مى كند، هشدار دهد.

بررسى و تحليل تاريخ اسلام، بيان كننده ى اين واقعيت تلخ است كه همواره جهان اسلام، بيش از آنكه از سوى دشمنان آسيب پذير باشد، از درون به وسيله ى مدعيان ديندارى و متوليان آن، دچار آفت زدگى شده است؛ علاوه بر اينكه آسيبهاى بيرونى نيز ريشه در درون دارد، يكى از انگيزه هاى فاطمه عليهاالسلام در مخاطب قرار دادن مهاجران و انصار، همان هشدار نسبت به آفتهايى است كه پس از رحلت رسول گرامى اسلام، جامعه ى نوپاى اسلامى را در مخاطره قرار داده بود؛ يعنى انحراف از مسيرى كه آن حضرت، براى مسلمانان ترسيم كرده است. بدين روى، قرآن كريم پس از تعيين رهبرى امت اسلامى در «غدير» توسط پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اعلام كمال اسلام، پيروان اين آيين جهانى را به خطرهايى كه از دورن آن را تهديد مى كند، اشاره كرده است:

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسالم دينا. [سوره ى مائده، آيه ى 3.]

امروز كسانى كه كافر شده اند، از (كارشكنى در) دين شما نوميد گرديده اند. پس از ايشان مترسيد و از من بترسيد. امرزو دينش ما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم، و اسلام را براى شما (به عنوان) آيينى برگزيدم.

يعنى از دشمن نبايد در هراس بود؛ اگر چه عقلانيت اقتضا مى كند كه خود را در برابر تهاجمهاى احتمالى او از پيش آماده سازيم، تا هوس تهاجم را در انديشه ى او بخشكانيم و جرئت يورش به قلمرو اسلام را از آنان بگيريم. خداوند در قرآن، خطاب به مسلمانان مى فرمايد: و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدوا الله و عدوكم و آخرين من دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم. [سوره ى انفال، آيه ى 60.] و هر چه در تون داريد از نيرو و اسبهاى آماده، بسيج كنيد تا با اين (تداركات)، دشمن خدا و دشمن خودتان و (دشمنان) ديگرى را جز ايشان (كه شما نمى شناسيدشان و خدا آنان را مى شناسد)، بترسانيد.

آنچه كه لازم است از آن بهراسيم و سزاوار خوف است، خداى تعالى است؛ چرا كه اگر هواهاى نفسانى و هوسهاى شيطانى بروز كند و دنيا طلبى ها و مقام خواهى ها جاى اخلاص و خدمتگزارى ها را بگيرد، بايد ترسيد؛ چون تنها در همين شرايط است كه مسلمانان از صراط مستقيم منحرف گشته، موجبات خشم و غضب خداى سبحان را فراهم مى كنند. براى همين، فرموده است: «فلا تخشوهم واخشون» [سوره ى مائده، آيه ى 2.]؛ يعنى از دشمن مترسيد و از من بترسد، و در اين موقع است كه بر اساس سنت ثابت الهى، زمينه ى شكست و سقوط جامعه اسلامى فراهم مى شود.

در اين روزگار، كسانى هستند كه از تهاجم فرهنگى سخن مى گويند و در طريق افشاى آن، لسانا و قلما و قدما يا به هر طريق ديگر، تلاش مى كنند و نسبت به احتمال وقوع آن در جامعه دينى و انقلابى ايران، احساس خوف و خشيت دارند تا چه رسد به وجود و وقوعش؛ اما در غفلت اند، يا اينكه تغافل مى كنند كه تهاجم فرهنگى نيز همانند هر تهاجم ديگر نظامى، در درون جامعه زمينه مى خواهد و به خودى خود، كارگر نيست. تهاجم، همواره در زمينه ى مساعد، يعنى در خلا، فعال مى شود و به نسل ربايى، خواهد پرداخت و ما گاهى خود، با عملكردهاى غلط و كژروى از مسير اصلى انقلاب و اسلام و با تجمل گرايى ها و خودمحورى ها و دنياطلبى ها (كه متاسفانه برخى از روحانيان مسئول و غير مسئول ما نيز در آن غرقه شده اند)، و وعده هاى دورغ و رفتارهاى خشونت بار، بويژه در برخورد با نسل جوان (كه بهترين شكار تهاجم است) و نسل تحصيل كرده و روشنفكر جامعه، زمينه را براى ورود دشمن فراهم مى كنند. همچنين كسانى كه تا ديروز هيچ نقشى در انقلاب نداشته اند و امروز براى حفظ منافع خود، هر چيزى را به نام دين و ديانت بر زبان مى رانند و با گفتار بى محاباى خود، زمنيه ى رفتارهاى خشن و غير منطقى را براى به در كردن افكار و انديشه هاى مخالف خود از ميدان، فراهم مى كنند و گويى در قرون وسطا زندگى مى كنند و خود را ديندار و ديگران را بى دين مى دانند؛ خود را حق مى دانند و مخالف خود را باطل، وكارهاى غلط و فرصت طلبانه ى خود را درست و جبهه ى مقابل را نادرست و به فرمودى قرآن كريم: «يحسبون انهم يحسنون صنعا، [سوره ى كهف، آيه ى 104.] مى پندارند كه كار خوب انجام مى دهند»، همان كسانى كه (يحسبون كل صحية عليهم؛ [سوره ى منافقين، آيه ى 4.]

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خودتان بپردازيد. هر گاه شما هدايت يافتيد، آن كس كه گمراه شده است، به شما زيانى نمى رساند. بازگشت همه ى شما به سوى خداست. پس شما را از آنچه انجام مى داديد، آگاه خواهد كرد.

آرى! اگر جامعه ى دينى ما در كارهايى كه انجام داده است، تجديد نظر كند و بر اساس سنت نيكوى «محاسبه»، كه از ويژگى هاى تعاليم سازنده ى پيشوايان معصوم است، كارهاى گذشته ى خود را به نقد بگذارد و از كرده هاى نادرست خود، در پيشگاه اين امت ستم كشيده پوزش بطلبد و در مقام تدارك برآيد و از گذشته، عبرت بگيرد، هنوز دير نشده است. در اينجا به يك اصل عمومى و شامل در ارتباط با دشمن در هر شكل آن اشاره مى كنيم. على عليه السلام فرمود:

فو الله ما غرى قوم قط فى عقر دارهم الا ذلوا. [نهج البلاغه، خطبه 27.]

به خدا سوگند، هر ملتى كه در قلب سرزمينش مورد تهاجم قرار گرفت، بى هيچ استثنايى خوار و زبون شد.

نكند خداى نكرده ما چنين شده باشيم و بر اثر تنبلى ها و سر باز زدن ها از انجام رسالتى كه در اين شرايط حساس فرهنگى و رويارويى با دشمنان فرهنگى، در خانه ى خود محاصره شده باشيم و مشمول مذمت و سرزنش مولايمان اميرالمؤمنين على عليه السلام كه:

فتوا كلتم و تخاذلتم حتى شنت عليكم الغارات، و ملكت عليكم الاوطان. [نهج البلاغه، خطبه 27.]

اما شما از قبول مسئوليت ها سر باز زديد و به ديگرانش وانهاديد و همديگر را تنها گذاشتيد، تا سرانجام دشمن يورش آورد، و تاخت و تاز آغازيد و پايگاه هايتان را يكى پس از ديگرى، به تصرف خويش كشيد.

چنين نيست كه چون انسانهاى خوب و خجسته اى هستيم و اهل ولايت آل محمد صلى الله عليه و آله يا ادعا داريم كه چنين هستيم، صرفا به همين دليل، در همه ى عرصه ها پيروز خواهيم بود. نه! هرگز خداوند چنين تضمينى را درباره ى هيچيك از بندگان خود ننموده است. اگر مى خواهيم مهاجم باشيم؛ اگر مى خواهيم تهاجم دشمن را با تهاجم متقابل دفع كنيم، يا اگر معتقد هستيم كه بايد همواره و حتى پيش از اقدام ديگران، موضع تهاجمى داشته باشيم و حتما بايد چنين باشيم تا دشمن عقب نشينى كند، به اين قانون خداوندى هم بايد توجه نشان دهيم كه مهاجم، اگر مولد و اهل ابداع و نوع آورى نباشد، شكست مى خورد، هر چند موفقيت موقت هم داشته باشد. برگرديم و براى بار ديگر در سخن تاريخى مولا على عليه السلام بينديشيم و رمز پيروزى در رويارويى با دشمن را بويژه در عرصه ى فرهنگى و در برخورد آرا و انديشه هاى گوناگون، بياموزيم كه فرمود:

اغزوهم قبل ان يغزوكم، فو الله ما غزى قوم فى عقردارهم الا ذلوا. [نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه 27.]

با آنان بستيزيد، پيش از آنكه بر شما حمله برند و بگريزند. به خدا سوگند، با مردمى در آستانه ى خانه شان نكوشيدند، جز كه جامه خوارى بر آنان پوشيدند.

امام خمينى قدس سره در پيام خود به مراجع اسلام و روحانيان سراسر كشور، در مورد استراتژى آينده انقلاب و حكومت اسلامى فرمود:

آشنايى به روش برخورد با حيله ها و تزويرهاى فرهنگ حاكم بر جهان، داشتن بصيرت و ديد اقتصادى، اطلاع از كيفيت برخورد با اقتصاد حاكم بر جهان، شناخت سياستها و حتى سياسيون و فرمولهاى ديكته شده آنان و درك موقعيت و نقاط قوت و ضعف دو قطب سرمايه دارى و كمونيزم كه در حقيقت، استراتژى حكومت بر جهان را ترسيم مى كنند، از ويژگى هاى يك مجتهد جامع است. [صحيفه ى امام، مجموعه آثار امام خمينى، ج 21، ص 289.] و درباره ى حوزه هاى دينى و روحانيان به طور عموم فرمود:

حوزه ها و روحانيت بايد نبض تفكر و نياز آينده ى جامعه را هميشه در دست خود داشته باشند و همواره چند قدم جلوتر از حوادث، مهياى عكس العمل مناسب باشند. چه بسا شيوه هاى راجع اداره ى امور مردم، در سالهاى آينده تغيير كند و جوامع بشرى براى حل مشكلات خود، به مسائل جديد اسلام نياز پيدا كند. علماى بزرگوار اسلام، از هم اكنون بايد براى اين موضوع فكرى كنند. [صحيفه ى امام، مجموعه آثار امام خمينى، ج 21، ص 292.]

نكته ى مهم در اين زمينه اين است كه فتح يك سنگر، البته مهم است؛ اما مهمتر آن است كه فاتح بتواند آن را نگهدارى كند. امام محمد باقر عليه السلام فرمود:

الابقاء على العمل، اشد من العمل. [الحياة، ج 1، ص 315.]

مداومت بر كار، سخت تر از خود كار است. و به نوشته ى يكى از نويسندگان:

اگر فرهنگ يك ملت، در مقام فعليت و ظهور، زايندگى و پويايى و خلاقيت و ابداع و ابتكار و توليد و آفرينش داشته باشد، چنين فرهنگ مولدى، خود به خود، مهاجم خواهد بود؛ اما اگر فكر و فرهنگ مهاجم، فقط به نفس هجوم دل بست و در مقام فعليت و ظهور خارجى، واقعا همان فرهنگ مهاجم مولد نبود، آثار و عوارض و عواقب سوء هجوم و تهاجمش دامنگير خودش خواهد شد و اين، فاجعه است. [در اين خصوص به كتاب فرهنگ مهاجم، فرهنگ مولد، نوشته ى جلال رفيع مراجعه شود.] را بعا بى گمان يكى از مهمترين انگيزه ها براى اينكه دختر بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله، سخن خود را متوجه مسلمانان كرد و با خليفه سخن نگفت، اين بود كه به آنها بفهماند كه انسانها در برابر سرنوشت خود و جامعه اى كه در آن زندگى مى كنند، مسئول اند؛ و اساسا انحطاط و تعالى هر يك از انساها و جامعه به دست خود آنهاست و اين، يكى از بديهى ترين و سازنده ترين تعاليمى است كه خداوند تعالى در جاى جاى قرآن كريم بدان اشاره فرموده است:

ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم. [سوره ى رعد، آيه ى 11.]

در حقيقت، خداوند حال قومى را تغيير نمى دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند.

ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم. [سوره ى انفال، آيه ى 53.]

اين (كيفر)، بدان سبب است كه خداوند، نعمتى را كه بر قومى ارزانى داشته تغيير نمى دهد، مرگ آنكه آنان، آنچه را در دل دارند، تغيير دهند، و خدا شنواى داناست.

يعنى سنت الهى، بر اين اساس است كه وضع هيچ قومى را دگرگون نسازد، مگر آنكه خودشان حالات روحى خود را دگرگون كنند؛ يعنى نعمتها و موهبتهاى الهى كه به انسان داده مى شود، براى آن است كه شايستگى روحى آنها چنين اقتضايى دارد. براى مثال، اگر مردمى به لحاظ سلامت فطرت و ساختار روحى شان به خداوند ايمان آورده، عمل صالح انجام دادند، به دنبال آن، نعمتهاى مادى و معنوى به سويشان سرازير مى شود، و هر گاه در وضع روحى و اجتماعى آنان، دگرگونى پيدا شد و آن شايستگى را از دست دادند، خداى تعالى نيز نعمتهاى خود را از آنان خواهد گرفت: و لو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عيلهم بركات من السماء والارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون. [سوره ى اعراف، آيه ى 96.] و اگر مردم شهرها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودن، قطعا بركاتى از آسمان و زمين برايشان مى گشوديم؛ ولى تكذيب كردند. پس به (كيفر) دستاوردشان، (گريبان) آنان را گرفتيم.

بر اساس تعاليمى كه در اين قبيل آيات آمده است، تمام زير و رو شدن ها در زندگى يك فرد، خانواده يا جامعه، در ارتباط با اعمال و رفتارهاى خود آنهاست. به تعبير ديگر، آنچه در اين آيات آمده است، نمايانگر اين واقعيت است كه آدميان، خود سرنوشت خويش را مى آفرينند.

از جمله مهمترين نعمتها، نعمت آزادى است. بر اين اساس، تمايل به آزادى نيز از مهمترين خواهش هاى فطرى انسان است كه خداى حكيم، از رهگذر آفرينش در نهاد انسان قرار داده است؛ اما تحقق اين نعمت در زندگى فردى و اجتماعى انسانها، در گرو شايستگى ها و برخوردهاى مناسب با اين نعمت است. اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

من قام بشرائط الحرية اهل للعتق و من قصر عن احكام الحرية اعيد الى الرق. [غررالحكم و دررالكلم، ص 661.]

آن كس كه به انجام شرايط آزادى قيام كند، شايسته ى آزادى است، و هر كس از اصول و مقررات آزادى سرپيچى كند، به بندگى و بردگى بازمى گردد.

بنابر آنچه گذشت، آدميان، خود در سرنوشت فردى و اجتماعى خويش داراى مسئوليت اند و هيچ كس و هيچ مقامى حق ندارد آنان را از دخالت در سرنوشت خود، كه حق طبيعى و انسانى آنهاست، باز بدارد كه اين خود، زشت ترين نوع تباه كردن حقوق انسانهاست. بدين روى، بانوى اكرم اسلام، مردم مسلمان را مخاطب قرار داده، با آنان سخن گفت؛ چون هر نوع تحول و دگرگونى كه در جامعه ى آن روز پديد مى آمد، به دست مسلمانان انجام مى گرفت؛ اگر چه به وسيله ى گروهى اندك، رهبرى مى شد و در نهايت، هيچ ستم فردى يا اجتماعى يى تحقق نمى يابد، جز انيكه دو ركن اساسى در آن، موجود باشد: ستمگر و ستم پذير؛ زيرا آنچه حضرت محمد صلى الله عليه و آله به ارمغان آورده بود، صرفا دعوت ساده و بسيطى نبود كه مردم را به پرستش خداى يگانه دعوت كند و بس؛ بلكه او توانسته بود در پرتو وحى الهى نظمى نوين را رقم زند و امتى جديد به عنوان يك جامه ى دينى و سياسى و يا به تعبير دقيق تر، «دينى- سياسى» فراهم آورد كه در پرتو آن، مسلمانان را به شكل يك «امت» در جهت بندگى خداوند به سوى قرب الهى، سوق بدهد. و اكنون كه پيامبر صلى الله عليه و آله رحلت فرموده است و جامعه ى نوپاى اسلامى دچار يك بحران مهمى گشته و آن، بحران رهبرى امت است، كه حل شدن آن به پيدايش خلافت و تكوين نطفه ى دو مذهب عمده ى اسلام، يعنى تشيع و تسنن انجاميد، با رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله، امت مسلمان مى باست پيروى از على عليه السلام را به عنوان رهبر معصوم و تنصيص يافته ى دينى برمى گزيد؛ اما بر اساس نظريه ى انتخاب جانشين توسط بزرگان قوم (اگر نگوييم كه انتخابى نيز نبوده است) كه خليفه را صرفا رهبر سياسى امت مى دانست و نه دينى- سياسى، جامعه يا امت اسلامى را تحت رهبرى يك حكومت خلافتى كه خيلى زود به يك خلافت متمركز و سلطنت مآب و دودمانى يا موروثى تبديل شد، سوق داد.

اين بحران عظيم بود كه فاطمه عليهاالسلام را واداشت تا پيش از خليفه، فرياد مظلومانه ى خود را متوجه مسلمانان (مهاجر و انصار) نمايد و رسالت هر مسلمان را چه در مقام يك فرد و چه در مقام عضو يك امت براى تحقق بخشيدن آرمانهاى حكومت و بسط و اشاعه ى آن، گوشزد نمايد. چرا كه نه تنها خليفه، بلكه مردم نيز در وقوع اين فاجعه ى عظيم انسانى، نقش مهمى دارند اگر مردم زير بار سنگين اين انحراف نمى افتند و مصلحت انديشى نمى كردند و حقيقت، در مسلخ مصالح دنياى شما دنيا طلبان قدرت زده، قربانى نمى شد، چنين رويداد دلخراش انحطاطآورى اتفاق نمى افتاد به راستى اگر مسلمانان آن روز، سكوت مرگبارشان را مى شكستند و فرياد اعتراضشان برمى خواست، امروز سرنوشت مسلمانان چنين نمى بود. خداى سبحان مى فرمايد: و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار و مالكم من دون الله من اولياء ثم لا تنصرون. [سوره ى هود، آيه ى 113.] و به كسانى كه ستم كرده اند، متمايل مشويد (زير بار ستم مرويد) كه آتش دوزخ به شما مى رسد، و در برابر خدا براى شما دوستانى نخواهد بود، و سرانجام يارى نخواهيد شد.

حاصل بحث و تحقيق در انگيزه هايى كه سبب شد بانوى اكرم اسلام، پس از ورود به مسجد و اداى حق خداى تعالى در مقام ستايش و ثنا، روى سخن را متوجه مسلمانان نمايد نه خليفه، اين بود كه كنترل مجلس را به دست گيرد تا به خوبى، پيام خويش را ابلاغ كند و با تحقير خليفه، صولت و مهابت ظاهرى او را بكشند و افكار عمومى را به خود جلب كرده، مسلمانان را نسبت به خطرى كه از درون، جامعه ى نوپاى اسلامى را تهديد مى كند، هشدار دهد و آنها را از سرنوشت آينده ى اسلام و امت اسلامى آگاه كند و در نهايت، ستم بزرگى را كه خيلفه به دستيارى آنان در حق اسلام انجام مى دهد، به ياد آورد:

ان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار. [سوره ى هود، آيه ى 113.]

يقينا در اين ماجرا براى صاحبان بينش، عبرتى است.

بندگى خدا و احساس مسئوليت

انتم عباد الله نصب امره و نهيه و حملة دينه و وحيه، و امناء الله على انفسكم، و بلغائه الى الامم.

شما اى بندگان خدا، پرچمداران حلال و حرام، و عهده داران دين و وحى، و امانتداران خدا بر خويش و رسانندگان (پيام دين) به آيندگان هستيد!

عباد الله: مناداى، مضاف است كه حرف ندا، يعنى «يا» در آن حذف شده است؛ بدين معنا كه «يا عباد الله» بوده است كه بين مبتدا و خبر: «انتم و نصب امره...» قرار گرفته است؛ بدين منظور كه اولا بانوى عظمى فاطمه ى كبرى عليهاالسلام در خيرخواهى نسبت به مسلمانان، حريص است و عميقا علاقه مند به سعادت و تعالى امت اسلامى است؛ همچنان كه پدر بزرگوارش حضرت محمد صلى الله عليه و آله شيفته و بيقرار عظمت و شكوه آنان بود. قرآن كريم در توصيف پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آورده است كه:

لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رئوف الرحيم. [سوره ى توبه، آيه ى 128.]

قطعا براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد. به هدايت شما حريص و نسبت به مؤمنان، دلسوز مهربان است.

ثانيا با آوردن مناداى مضاف و بدون حرف ندا: «عباد الله»، در ميان مبتدا و خبر (نهاد و گزاره)، مى خواهد اهميت مطلبى را كه با آنان در ميان مى گذارد، بفهماند و حساس بودن شرايط اجتماعى و سياسى آن روز جامعه ى اسلامى را اعلام كند و با اين تعيبر، به جامعه ى مرعوب و بى هوش، جرئت بدهد و آنها را به هوش آورد و عواطف انسانى و غيرت دينى آنان را عليه «خليفه» بشوراند. بديهى است كه اقتضاى حال و شرايط اجتماعى و سياسى به وجود آمده نيز، جز اين را نمى طلبد و در اثر طولانى بون ندا و تعبير، به مقصود خود نخواهد رسيد.

فاطمه عليهاالسلام در موقيعت و جايگاه يك خطيب و سخنور زمان شناس و نامبردار،مى بايست تمام ويژگى هاى مناسب را براى رساندن پيام سرنوشت ساز خويش، مراعات مى كرد، و جز اين از او انتظارى نيست؛ چرا كه او از خاندانى است كه زنان و مردانشان اميران و فرمانروايان سخنند.

على عليه السلام فرمود:

انا لامراء الكلام، و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه. [شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج 4، ص 208.]

ما خود فرمانروايان سخنيم كه رشته هاى آن به دست ما و شاخه هايش بر ما سايه افكنده است. و اين نكته اى است كه در تعبير «عباد الله» در گفتارهاى امامان معصوم، بويژه مقتداى سخنوران عالم، على بن ابى طالب عليه السلام مراعات شده است؛ مانند:

عباد الله وصيكم بالرفض لهذه الدنيا التاركة لكم... [نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه ى 99.]

بندگان خدا! شما را سفارش مى كنم اين دنيا را كه وانهنده ى شماست، واگذاريد...

فاعتبروا عباد الله، واذكروا تيك التى آباوكم و اخوانكم بها مرتهنون و عليها محاسبون. [نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه 89، ص 72.]

پس بندگان خدا! عبرت گيريد و كرده هاى پدران و برادران خود را به ياد آريد كه چگونه در گرو آن كردارند، و حساب آن را عهده دارند.

اوصيكم عباد الله بتقوى الله الذى ضرب لكم الامثال و وقت لك للاجال. [نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه 83، ص 60.]

بندگان خدا! شما را اندرز مى دهم به تقوا و پرهيز از نافرمانى خدا، كه در كتاب خود، براى شما مثلها آورد و زمان مرگ يك يكتان را معين كرد.

نصب، نصب و نصب: به معناى ستون و چيزى كه در جايى كار گذاشته شده باشد، مانند تابلوهاى راهنمايى، پرچم، نشانه هاى در گذرگاه ها، بيرق برافراشته، مجسمه، تمثال و...

فاطمه عليهاالسلام از اين پس، ويژگى هاى ادعايى حاضران در مسجد (مهاجران و انصار) را برمى شمرد و به سرزنش آنان مى پردازد: شما كه مى پنداريد بنده ى خدا هستيد، آيا در اين ادعا راست مى گوييد؟ و آيا معناى بندگى خدا را مى فهميد؟ آيا مى دانيد كه عبوديت، چه كرامت والايى است كه خداوند تعالى و كريم، بندگانش را بدان توصيف كرده است؟

عبوديت، باالترين شان از شئون انسانيت است كه خداى سبحان، پيامبران خود را بدان توصيف كرده است و درباره ى داوود پيامبر فرموده است:

اصبر على ما يقولون واذكر عبدنا داود ذالايد انه اواب. [سوره ى ص، آيه ى 17.]

بر آنچه مى گويند صبر كن، و داوود، بنده ى ما را كه داراى امكانات متعدد بود، به ياد آور. آرى، او بسيار بازگشت كننده (به سوى خدا) بود. و درباره ى ايوب فرموده است: و اذكر عبدنا ايوب اذ نادى ربه انى مستى الشيطان بنصب و عذاب. [سوره ى ص، آيه ى 41.] و بنده ى ما ايوب را به ياد آور، آنگاه كه پروردگارش را ندا داد كه: «شيطان، مرا به رنج و عذاب مبتلا كرد». و در آيه ى ديگر فرمود:

انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب. [سوره ى ص، آيه ى 44.] و درباره ى ابراهيم و دو فرزندش اسحاق و يعقوب عليهماالسلام مى فرمايد: و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدى و الابصار. [سوره ى ص، آيه ى 45.] و بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه نيرومند و ديده ور بودند، به ياد آر. و درباره پيامبر بزرگوار اسلام مى فرمايد:

تبارك الذين نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا. [سوره ى فرقان، آيه ى 1.]

بزرگ و خجسته است كسى كه بر بنده ى خود، فرقان (كتاب جدا سازنده ى حق از باطل) را نازل فرمود، تا براى جهانيان هشدار دهنده اى باشند. و درباره حضرت عيسى عليه السلام فرموده است:

قال انى عبدالله اتانى الكتاب و جعلنى نبيا. [سوره ى مريم، آيه ى 30.]

(كودك) گفت: «منم بنده ى خدا؛ به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است».

مسيح عليه السلام، پيش از آنكه پيامبر بودن خود را اعلام كند، بندگى خود را مطرح كرده و در جاى ديگر به آن افتخار كرده است. قرآن كريم او را به بندگى ستوده است:

لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا الله. [سوره ى نساء، آيه ى 172.]

مسيح از اينكه بنده ى خدا باشد، هرگز ابا نمى ورزد.

بندگى، منزلتى والاست و شيطان در مورد گمراه كردن بندگان ناب خداوند، به عجز و زبونى خود، اعتراف كرده است:

قال فبعزتك لاغويتهم اجمعين- الا عبادك منهم المخلصين. [سوره ى ص، آيه ى 82- 83.]

(شيطان) گفت: «پس به عزت تو سوگند كه همگى را جدا از راه به در مى برم، مگر آن بندگان پاكدل تو را.

على عليه السلام، بندگى خدا را بالاترين افتخار خود مى داند و به آنان در مقام نيايش مى نازد:

الهى! كفى بى عزا ان اكون لك عبدا و كفى بى فخرا ان تكون لى ربا. [مفاتيح الجنان.]

بارالها! مرا همين بس كه بندگى تو مايه ى عزت است و پروردگارى ات برايم مايه ى فخر و مباهات.

به راستى چه كسى مى تواند به بندگى اش در برابر خداوند، اين چنين بنازد و مباهى اين منزلت رفيع باشد؟ آيا مى شود مدعى بندگى بود؛ اما نسبت به سرنوشت خود و جامعه، احساس مسئوليت نكرد؟ اين در حالى است كه در معارف دينى، بندگى خداوند و احساس تكليف و مسئوليت در قبال ديگر افراد جامعه، رابطه ى تنگاتنگى دارند:

ان لله عبادا يختصهم الله بالنعم لمنافع العباد و فيقرها فى ايديهما بذلوها، فاذا منعوها نزعها منهم ثم حولها الى غيرهم. [نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، حكمت 225.]

همانا خدا را بندگانى است كه آنان را به نعمتها مخصوص كند، براى سودهاى بندگان. پس آن نعمتها را در دست آنان وامى نهد، چندانكه آن را ببخشند، و چون از بخشش بازايستند، نعمتها را از ايشان بستاند و ديگران را بدان مخصوص گرداند.

براى همين، در سراسر نهج البلاغه، اين خورشيد بى غروب و كلام جاودانه ى على عليه السلام كه مرز بين سخن خداوند و سخن آفريدگان است، هر گاه توصيه اى اخلاقى و اجتماعى و رهنمودى سازنده مورد تاكيد قرار گرفته است، بر پرستش خداوند تكيه شده و انسان را به عنوان «بنده ى خدا» مخاطب قرار داده است و اين، بدان معنا تواند بود كه بندگى خدا، زمينه ى پذيرش پندهاى سازنده و مسئوليت هاى مهم اجتماعى، و در خدمت خلق خدا بودن است. حتى مى توان از تاكيد بر عنوان «بنده ى خدا بودن» خود، پيش از آنكه اميرمؤمنان يا حاكم و زمامدار مقتدر جامعه اسلامى مى باشد، به راز بزرگى دست يافت كه زمامداران و قدرتمداران تاريخ، از شنيدن نام آن نيز در هراس بوده اند و آن، قرار دادن «بندگى خدا»، يگانه تكيه گاه وثيق، براى زمامدارى صحيح جامعه ى انسانى و رعايت حقوق طبيعى و قانونى انسانهاست. بدين روى، در آغاز «دستورنامه» هاى حكومتى، خود را بنده اى از بندگان خدا مى نامد. برخى بر اين پندارند كه آن بزرگوار، با تعابير: «من عبدالله على اميرالمومنين الى عبدالله بن قيس»، «... الى اهل الكوفة»، «... الى اصحاب المسالح (مرزداران كشور)»، يا «هذا ما امر به عبدالله على اميرالمؤمنين مالك الاشتر...» و در حقيقت با كارگزاران خود از موضع تواضع و فروتنى برخورد كرده است، و حال آنكه چنين نيست و مديريت كارآمد نيز چنين اقتضايى ندارد؛ بلكه بايد گفت كه طرح عبوديت و بندگى اش، در آغاز فرمانها، موضعگيرى قاطعانه و قدرتمندانه ى اين بنده ى صالح خداست و نيرومندترين عامل، براى كنترل هدايت كارگزارانى است كه به فرمان او بر بخشى از جهان اسلام، حكم مى رانند؛ براى اينكه صادر كننده ى اين فرمان، بنده ى خدا على بن ابى طالب عليه السلام است؛ همو كه:

به اتفاق نظر همه ى آگاهان و صاحبنظران تاريخ، و با شهادت گفتار و كردارش و با تاييد همه ى شئون زندگى اش، انسان را با همه ى ابعادش شناخته است و همه ى دردها و درمانهاى آنها را مى داند؛ همان شخصيتى كه همه ى فضائل و اخلاق كماليه ى انسان الهى در وى متجلى شده است. علم او درباره ى انسان، آلوده ى به جهل و تخيل و بازيگرى هاى ذهنى تاثر يافته از فرهنگ رسوبى جامعه نيست؛ كامجويى و ثروت و مقام و شهوات و شهرت پرستى، نتوانسته است سر راه اين مسافر حقيقى كوى ربوبى را بگيرد. او با اين آزادى بسيار شريف كه آن را در ميدان مسابقه در خيرات و كمالات شكوفايش ساخته است، پاى بر روى همه ى خواسته هاى دنيوى نامعقول گذاشته و با اين حركت صعودى، توانسته است آن اشراف و احاطه بر انسانها را پيدا كند. [حكمت اصول سياسى اسلام، ص 117.]

آرى! بندگى خدا، يعنى آزاد از زنجير عوامل قالب ساز و شكل دهنده ى محيط و جامعه ى ناآگاه؛ يعنى آزاد از زندان تخيلات و اوهام و آرزوهاى بى اساس، و آزاد از اسارت فرهنگها و سنتهاى فرسوده، و آزاد از چنگال لذت و درد رنجى كه همواره گلوى بردگان شهوت و قدرت و ثروت، و مردم خودباخته و بيگانه از خويش را به سختى مى فشارد.

فاطمه عليهاالسلام اين سخنان را خطاب به مهاجران و انصار فرمود؛ كسانى كه پيام اجتماع بى مانند غدير را در صحنه ى حيات سياسى و اجتماعى و تربيتى اسلام، بكلى از ياد برده بودند و يا خود را به فراموشى زده بودند و يا از ترس و زبونى، حقيقت را كتمان كرده، ادعاى بندگى خدا را نيز يدك مى كشيدند كه: آيا بنده ى خدا هستيد و احساس تكليف نمى كنيد؟ نمى دانيد كه اگر حكومت دينى از مسير طبيعى و صحيح خود، منحرف شد و به بيراهه رفت، نه تنها به هدفهاى متعالى خود كه تامين عدالت اجتماعى و هدايت جامعه براى تحقق بندگى خداست، نخواهد رسيد؛ بلكه حاكمانش جانورانى خواهند بود كه خوردن مال رعيت و بردن آبرو و ريختن خون آنان را غنيمت مى شمارند و دين را وسيله ى رسيدن به خواسته هاى شيطانى خود قرار مى دهند؟ «انتم عباد الله نصب امره و نهيه».

در طى بحثهاى گذشته، به طور اجمال اشاره شد كه هر نوعى از انواع موجودات، داراى هدف و غايتى از كمال است كه از آغاز پيدايش، رو به سوى آن كمال در حركت است و با سير وجودى اش آن كمال را جستجو مى كند و تا خود را بدان كمال نرساند، آرام نمى گيرد و از حركت بازنمى ايستد؛ مگر آنكه مانعى بر سر راهش درآيد و او را از اين سير كمالى بازدارد، چنانكه آفت، درخت را از رشد و به ثمر نشستن بازمى دارد و در بين راه، به زندگى او پايان مى دهد.

يكى از انواع موجودات، آدمى است كه او نيز غايتى وجودى دارد كه براى رسيدن به آن، ناگزير از اجتماع و مدنيت است. براى همين گفته اند: انسان، طبعا يك موجود اجتماعى است. و اين اجتماع و مدنيت، آدميان را به رعايت احكام و تكاليفى وامى دارد كه حرمت نهادن به آنها و به كار بستنشان، به زندگى انسانها سامان مى دهد و اين احكام و تكاليف، در حقيقت ريشه در ويژگى وجودى انسان و آفرينش ويژه ى او دارد؛ يعنى انسان بودن انسان، وجود اين تكاليف را اقتضا مى كند؛ خواه در عرصه ى تعامل اجتماعى باشد كه زندگى اجتماعى انسانها را سامان مى دهد؛ مانند معاملات و روابط اقتصادى، سياسى و فرهنگى و...، و خواه در عرصه ى عبوديت كه آدمى را تا قلمرو معرفت خداوند، اوج مى دهد و او را فردى شايسته و صالح، وارد جامعه اى صالح مى گرداند. بنابراين، تكاليفى كه از سوى خداوند متوجه آدمى است، مقتضاى شان انسانى اوست و تا زمانى كه در اين جهان زندگى انسانى دارد، بدانها نيازمند است.

تكليف، در حقيقت تشريف و تكريمى است از سوى خداوند، نسبت به همه ى انسانها؛ چرا كه خداى تعالى بدين وسيله او را بر ديگر موجودات برترى داده است و از او خواسته تا به يارى عقل و توانايى خود، بر غرائزش سلطه يابد و بناى شخصيت خويش را به دست خود، كامل كند. بدين روى، تنها او را شايسته ى تكيلف دانسته و قابليت پذيرش مسئوليت را در نهاد او قرار داده است.

پس اگرانسان، حق اين تشريف الهى را به جاى آورد و فرمانهاى او را گردن نهد و از در تسليم درآيد و اين تكريم را پاس دارد، خداوند نيز او را به پاداش عظيم خود (كه سلطنت بى زوال و نعمت ابدى است)، مى رساند. به تعبير ديگر، تكاليف الهى، بخشى از امانتهاى اويند كه به لحاظ عقل و توانايى و آگاهى و اختيار آدمى، به اين موجود برتر و خجسته سپرده شده است كه اگر حرمت اين امانت را پاس داشت، او را به غايت كمالى اش (كه وصول به جوار رحمت الهى است)، مى رساند، و اگر در حفظ و اداى اين امانت سستى كرده، راه خيانت در پيش گرفت، به عذاب ابدى گرفتار خواهد ساخت و منزلت انسانى را از او خواهد گرفت؛ چرا كه او خود، به خوشى ستم روا داشته است:

انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا- ليعذب الله المنافقين و المنافقات و المشركين و المشركات و يتوب الله على المؤمنين و المومنات و كان الله غفورا رحيما. [سوره ى احزاب، آيه ى 72- 73.]

ما امانت (الهى و بار تكليف) را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم. پس، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناك شدند، ولى انسان آن را برداشت؛ راستى او ستمگرى نادان بود.

(آرى! چنين است) تا خدا مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشرك را عذاب كند و توبه ى مردان و زنان با ايمان را بپذيرد، و خدا همواره آمرزنده ى مهربان است.

حافظ گويد:

آسمان بار امانت نتوانست كشيد   قرعه ى كار به نام من ديوانه زدند

حاملان دين

و حملته دينه و وحيه. و عهده داران دين و وحى خدا (هستيد).

دين: مقصود از دين، دستورها و وظايفى است كه بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده است و داراى سه بخش: عقايد، وظايف اخلاقى، و تكاليف عملى است. و حى: مقصود از وحى در اينجا؛ همان قرآن كريم است كه مرادف دين (شامل عقايد، وظايف اخلاقى و تكاليف عملى) است.

حملة: جمع «حامل» است؛ كسى كه بار تكليف دينى را بر دوش مى كشد. فاطمه عليهاالسلام مى فرمايد: خداى سبحان، امانت تكليف را بر دوشتان نهاده و فرمانهاى (حلال و حرام) خود را متوجه شما كرده است. بنابراين، مطيع و فرمانبردار خدا باشيد و آنچه را كه به زبان فرستاده خود از شما خواسته است، انجام دهيد، از هر آنچه حرام كرده، اجتناب كنيد.

نكته اى كه لازم است بدان بپردازيم، توضيح بيشتر معناى «حمل» است. اصولا حمل به معناى برداشتن چيزهاى سنگين و داراى وزن است و از باب تشبيه معقول به محسوس، در امور معنوى نيز به كار مى رود. در زيارت اربعين امام حسين عليه السلام، از قاتلان و كشندگان او به «حملة الاوزار» تعبير شده است؛ يعنى كسانى كه فريب دنيا را خورده و آخرت خود را تباه كرده اند و بار سنگين گناه را بر دوش كشيده اند. [مفاتيح الجنان.] در قرآن كريم درباره ى كافران آمده است: و اذا قيل لهم ماذا انزل ربكم قالوا اساطير الاولين ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيامة و من اوزار الذين يضلونهم بغير علم الاساء ما يزرون. [سوره ى نحل، آيه ى 24] 25. و چون به آنان گفته شود: «پروردگارتان چه چيز نازل كرده است؟»، مى گويند: «افسانه هاى پيشينيان است». تا روز قيامت، بار گناهان خود را تمام بردارند و نيز بخشى از بار گناهان كسانى را كه ندانسته آنان را گمراه مى كنند. آگاه باشيد، چه بد بارى را مى كشند!

حمل على عاتقه: بر دوش گرفت و عهده دار آن شد و حمايت كرد. «حملة القرآن»؛ يعنى حافظان و نگهبانان قرآن، بنابراين، حاملان دين و وحى، يعنى كسانى كه بار سنگين و مسئوليت آفريدن را بر عهده دارند و خود را در برابر آن، مسئول و مكلف مى دانند. درباره ى عالمان بنى اسرائيل آمده است:

مثل الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا بئس مثل القوم الذين كذبوا بآيات الله و الله لا يهدى القوم الظالمين. [سوره ى جمعه، آيه 5.]

مثل كسانى كه (علم به) تورات بر آنان بار شد (و بدان مكلف گرديدند)، آنگاه آن را به كار نبستند؛ همچون مثل خرى است كه كتابهايى را بر پشت مى كشد. (وه) چه زشت است وصف آن قومى كه آيات خدا را به دورغ گرفتند و خدا مردم ستمگر را راه نمى نمايد!

مقصود از تحميل توارت: «حملوا التورات»، تعليم توارت است؛ يعنى كسانى كه تورات را به آنان آموختند، معناى حمل توارت: «ثم لم يحملوها» نيز عمل به دستورهاى تورات است. به قرينه ى: «بئس مثل القوم الذين كذبوا بايات الله». خداوند، تورات را بر موسى عليه السلام نازل كرد، و موسى عليه السلام، معارفى را كه در آن آمده بود، از قبيل: توحيد، معاد و شرايع الهى، به بنى اسرائيل آموخت؛ لكن آنها تورات را ترك گفته، بدان عمل نكردند. بنابراين، عمل به تورات، عبارت بود از فهم و درك و فقه معارف تورات، به عنوان مقدمه ى عمل به آن، و آنگاه به كار بستن آن در زندگى فردى و اجتماعى شان؛ لكن سيره ى عملى بنى اسرائيل نشان مى دهد كهنه فهم و درك درستى از تورات يافتند و نه قدر و منزلت آن را دانستند و نه بدان عمل كردند. بدين روى، خداى سبحان در مقام تمثيل فرموده است: مثل اينان، مثل درازگوشى است كه كتابها را بر پشت خود حمل مى كند؛ كتابهايى ارجمند و نفيس؛ ولكن براى او جز سنگينى بار، چيزى نيست. يعنى نه صاحب آن كتابها را مى شناسد و نه از مقصودى كه براى آن نوشته شده است، آگاهى دارد.

سعدى اين مضمون را چنين به رشته ى نظم درآورده است:

علم چندان كه بيشتر خوانى   چون عمل در تو نيست نادانى
نه محقق بود نه دانشمند   چارپايى بر او كتابى چند
آن تهى مغز را چه علم و خبر   كه بر او هيزم است يا دفتر

و امناء الله على انفسكم. و امانتداران خدا بر خويش (هستيد).

خداى سبحان، سرمايه هاى بسيارى در اختيار آدمى نهاده است كه در فاصله ى ولادت و مرگ نسبت به آنها داراى مسئوليت است و ما از استعدادهاى عظيم انسان درمى يابيم كه انسان، حقيقى فراتر از محدوده ى هفتاد يا هشتاد ساله دارد. ناگزير بايد از اين محدوده براى زندگى ابدى خود، توشه برگيرد؛ يعنى از آنچه كه خداوند در اختيار او قرار داده است و از حيات مادى و معنوى و سرمايه هاى خود، بهره گيرى صحيح بنمايد؛ انديشه ى خود را از پليدى دور گرداند و اعظا و جوارح خود را از گناه، حفظ كند و به اين امانتهاى الهى خيانت نورزد. توحيد، نبوت معارف الهى و نيز اهل بيت پيامبر عليهم السلام و قرآن كريم و در يك كلمه، اسلام، بزرگترين امانتى است كه مسلمانان در حفظ و نگهدارى آنها بايد جدا بكوشد. اينها همه امانتهايى هستند كه فاطمه عليهاالسلام درباره ى آنها سفارش اكيد كرده است. خداوند متعال مى فرمايد:

يا ايها الذين امنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون. [سوره ى انفال، آيه ى 27.] .

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خدا و پيامبر او خيانت نكنيد و نيز در امانتهاى خود خيانت نورزيد، و خود مى دانيد (كه نبايد خيانت كرد). و بلغاثه الى الامم. و (شما) رسانندگان پيام دين به آيندگان هستيد.

پيام دين كه قطعى ترين و جامع ترين آن، اسلام است، همان هدف بعثت انبيا، يعنى انديشه ى اصلاح و آبادانى حيات دنيوى و سعادت و فلاح حيات اخروى است؛ و اگر مى بينيم كه اصلى ترين هدف اجتماعى از تشريعات الهى و آمدن پيامبران به ميان مردمان، تحقق قسط و اجراى عدالت و زندگى كردن مردمان بر شالوده ى عدل و داد بوده، بدين منظور است كه در پرتو عدالت، پيام دين، يعنى «اصلاح و آبادانى حيات دنيوى و سعادت حيات اخروى»، تامين مى گردد:

لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان الله قوى عزيز. [سوره ى حديد، آيه ى 25.]

به راستى ما پيامبران خود را با دلائل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند، آهن را كه در آن براى مردم خطرى سخت و سودهايى است، پديد آورديم، تا خدا معلوم بدارد چه كسى در نهان، او و پيامبرانش را يارى مى كند. آرى، خدا نيرومند شكست ناپذير است.

دختر گرامى پيامبر، در اين بخش از گفتار خود، مسلمانان را نسبت به مسئوليتى در برابر خداوند و اسلام، هشدار داده است؛ يعنى شما مهاجران و انصار و مدعيان ديندارى كه خود را متوليان دين مى دانيد، بايد از امانت خدا و فرستاده اش محمد صلى الله عليه و آله نيكو نگهدارى كنيد و پيش از ديگران، خود بدان عمل كرده، آنگاه بى كم و كاست و ب تغيير و تبديل و بى آلايش و تاويل،آن را به آيندگان بسپاريد. مگر نه اين است كه دين براى همه ى بشر است و پيامى جهانشمول دارد. «نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا». [سوره ى فرقان، آيه ى 1.]

هر كس نسبت به دين خيانت كند يا آنكه در حفظ و صيانت آن، تسامح ورزد و چنانكه بايد در عرصه هاى مختلف، بدان پايبند نباشد، در پيشگاه خداوند نسبت به حقوق همه ى انساها مسئول است.

بنابراين، شما كه دين را بيواسطه از آورنده ى آن آموخته ايد و امروز، خود را نمونه هاى عالى مسلمانى مى دانيد، احساس مسئوليت كنيد: و زعمتم حق له فيكم. و شما بر اين باوريد كه اين ويژگى ها را سزاواريد (و بدانها شهره ى آفاق)؟

حضرت فاطمه عليهاالسلام با اين تعبير كه به صورت جمله ى معترضه آورده است، مخاطبان خود را سرزنش كرده و ادعاى آنها را تخطئه مى كند كه: به گمانتان بنده ى خدا هستيد و نمونه هاى عملى و الگوهاى مسلمانى و حاملان و نگهبانان دين و امانتداران سرمايه هاى الهى؟ و در انديشه ى رساندن پيام آن به آيندگان؟ دروغ مى گوييد و در دام پندارتان گرفتار هستيد: «زعمتم حق له فيكم». شما كجا و اين ويژگى هاى ممتاز كجا؟ شمايى كه حقايق قرآنى را تحريف كرديد و حقيقت مظلوم را به پاى مصالح چند روزه ى دنيوى خود و خليفه ى غاصب و همراهانش به مسلخ كشيده، قربانى كرديد، چگونه با اين فاصله گرفتن ها از دين و وظايف مسلمانى، مدعى بندگى خدا هستيد؟

به راستى، مسلمانى و بندگى خدا صرفا يك ادعا نيست؛ بلكه بندگى خداوند آثارى دارد كه در گفتار و رفتار آدمى جلوه مى كند. خداوند درباره ى بندگانش فرموده است:

قل لعبادى الذين آمنوا يقيموا الصلوة و ينفقوا مما رزقناهم سرا و علانية من قبل ان ياتى يوم لا بيع فيه و لا خلال. [سوره ى ابراهيم، آيه ى 31.]

به آن بندگانم كه ايمان آورده اند بگو: «نماز را بر پا دارند و از آنچه به ايشان روزى داده ايم، پنهان و آشكار انفاق كنند، پيش از آنكه روزى فرارسد كه در آن نه داد و ستدى باشد و نه دوستى يى».