دعوت به حق و پيكار با ستم و
استبداد،
در ميدان اصلاحگرى عصرها و نسل ها،
در ميدان آموزش و پرورش نسل آزاده ،
و در جهت تضمين و تاءمين حقوق و شخصيت و كرامت انسان جلوه كند و نه اين
كه با جاذبه جنسى اش وسيله رساندن پيام هاى بازرگانى و تجارى ،
دكور دفترها و اطاق هاى پرزرق و برق انتظار،
عاملى براى جلب جهانگردان و توريست ها،
موجودى مطيع و دنباله رو و ابزار سلطه و سركوب ،
و يا وسيله اى براى گرم كردن كوره شهوات انسان نماهاى ديو صفت گردد.
و يا تا سر حد يك عروسك يا كالاى مصرفى سقوط كند و يا به صورت ضعيفه ،
متعلقه ، سربار خانواده و جامعه ، وابسته به ديگرى ، در اسارت و در
چنبر قدرت اين و آن و موجودى عاطل و باطل درآيد.
و آن رشد و شكوه و صعود عظمت زن و نجات و رهايى اش از اين آفت هاى هستى
سوز و عوامل انحطاط در گرو آن است كه حقوق و حرمت و آزادى و امنيت و
كرامت زن به راستى به دور از بازيهاى سياسى و مذهبى تاءمين گردد و
جوانى و زيبايى و طراوت جسم فرزانه پيامبر بر اين انديشه و بر اين سيره
بود.
او اين پيام را آموزش مى داد كه : مردان با ايمان بايد ديدگان خويش را
از زنان بيگانه فرو بندند و پاكى و پاكدامنى پيشه سازند كه اين براى
آنان پاكيزه تر و شايسته تر است ؛ چرا كه خدا به آنچه انجام مى دهند
آگاه است .
وقل
للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ان الله خبير
بما يصنعون
(546)
و اين پيام را كه : زنان آگاه و توحيدگرا بايد ديدگان خود را از هر
بيگانه اى فروبندند و عفاف و پاكدامنى پيشه سازند و زيورها و زينتهاى
خود را در چشم هاى بيگانه آشكار نسازند...
وقل
للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن و لا يبدين زينتهن الا ما
ظهر...و توبوا الى الله جميعا(547)
و اين درس را كه : هان اى زنان شايسته كردار و توحيدگرا! اگر به راستى
پرواپيشه ساخته ايد، به هنگام رويارويى با بيگانگان با نرمش و ناز سخن
مگوييد تا آن كسانى كه در دل هايشان بيمارى است به شما طمع ورزند، بلكه
شايسته و برازنده سخن بگوييد و بسان روزگار جاهليت پيشين ، زينت ها و
زيورهاى خود را در برابر چشم هاى بيگانه آشكار مسازيد! و آنچه از آيات
خدا و سخنان حكمت آميز و حكمت آموز در سراهاى شما خوانده مى شود، به
ياد آوريد و درس گيريد و بدانيد كه خدا هماره دقيق و آگاه است ....فلا
تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض و قلن قولا معروفا و قرن فى
بيوتكن ولا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى ...(548)
سيره و روش او در اين
مورد
سيره و سبك خود آن حضرت در زندگى اين گونه بود كه در اوج آگاهى
و رشد فكرى و علمى اش ، به عفاف و نجابت و پاكى سخت بها مى داد و پرواى
خدا را فراتر از آنچه به ديگران سفارش مى كرد رعايت مى نمود و هماره در
اوج قداست و پاكيزگى مى زيست .
او در ميدان هاى گوناگون زندگى و اجتماع و سياست حضور داشت ، اما پوشش
و وقار و متانت او براى همگان الهام بخش معنويت بود و از رويارويى بدون
ضرورت و دليل با بيگانه خوددارى مى ورزيد و بهترين چيز را براى زن بى
نيازى و استقلال از بيگانه و نامحرم و اداره شايسته و بايسته امور خويش
و تنظيم شئون همنوعان خويش مى نگريست .
او در پرواى خدا و در عفاف و پاكى و قداست به گونه اى احتياط مى كرد كه
زينت و زيور خويشتن را از بيگانه نابينايى نيز مى پوشانيد و روا نمى
دانست كه بوى خوش و عطرآگين اش به مشام چنين فردى نيز برسد؛ و از جمله
خواسته ها و سفارش هاى واپسين روزهاى زندگى اش به اميرمؤ منان و نيز به
يكى از شاگردان برجسته اش ((اسماء))
اين بود كه پيكر پاك او را پس از شهادت ، آن گونه كه رايج بود بر روى
چوبها و تخته ها به سوى آرامگاهش نبرند، بلكه طرح وسيله و تابوتى را
براى اين كار بريزند كه حجم بدن ، در ميان آن از ديد تشييع كنندگان
محفوظ باشد.
بجاست كه سيره و روش شايسته و الهام بخش آن بانوى نمونه را در اين چند
روايت ارزشمند كه از آن حضرت آورده اند، بنگريم :
1- پيامبر در خانه اميرمؤمنان بود كه مرد نابينايى اجازه خواست تا به
حضور پيامبر شرفياب گردد كه فاطمه بى درنگ خود را پوشانيد و آن گاه به
او اجازه ورود داد.
پيامبر فرمود: دخترم اين مرد نابيناست و نمى تواند شما را ببيند.
او پاسخ داد: پدر جان ! اگر او مرا نمى بيند، من او را مى بينم .افزون
بر آن او حس بويايى دارد و بوى خوش را استشمام مى كند و من اين را بر
خود نمى پسندم .
ان
لم يكن يرانى فانى اراه و هو يشم الريح
پيامبر گرامى در تحسين از پروا و پاكى او فرمود: ((گواهى
مى دهم كه پاره اى از وجود من هستى .))
اشهد
انك بضعة منى .(549)
2- و نيز آورده اند كه پيامبر درب خانه على (عليه السلام) را زد و
فرمود: ((درود بر شما! آيا اجازه ورود مى دهيد؟
السلام عليكم اء ادخل ؟
فاطمه (عليها السلام ) پاسخ داد: ((درود بر شما
اى پيامبر خدا! بفرماييد))
پيامبر پرسيد: ((آيا با كسى كه همراه من است ،
وارد شوم ؟))
ا
ادخل و من معى ؟
ريحانه اش با شنيدن اين سخن ، اجازه خواست تا پوشش خود را برگيرد، و آن
گاه آنان وارد شدند.(550)
3- و نيز آورده اند كه روزى پيامبر خدا براى ترغيب جامعه به پوشش و
رعايت مرز پروا و پاكى ، در برابر انبوهى اين پرسش را طرح كرد كه به
نظر آنان بهترين و شايسته ترين چيز براى بانوان چيست ؟
ما
خير للنساء؟
هركس پاسخى داد، اما پذيرفته نشد.
اميرمؤمنان به خانه رفت و جريان را با ريحانه پيامبر در ميان نهاد كه
آن حضرت فرمود: به باور من ، بهترين چيز براى زنان شايسته و باشخصيت
اين است كه بدون دليل و ضرورت ، مردان بيگانه را نبينند و هرگز با آنان
نشست و برخاست خصوصى و سر و كارى نداشته باشند و مردان بيگانه نيز آنان
را ننگرند و با آنها نشست و برخاست بى مورد نداشته باشند.
على (عليه السلام) فرداى آن روز اين پاسخ را به پيامبر داد كه آن حضرت
فرمود: چه كسى اين را به تو آموخت ؟
من
علمك هذا؟
پاسخ داد: ريحانه پيامبر.
آن حضرت فرمود: سخن فاطمه زيبا پاسخى است ؛ راستى كه او پاره اى از
وجود من است .انها
بضعة منى .(551)
4- و نيز يكى از شاگردان آن حضرت آورده است كه در واپسين هفته هاى
زندگى سالار بانوان ، شاهد نگرانى اش از چگونگى تشييع پيكر زنان بودم و
ديدم مى فرمود:
چرا پيكر بى جان زنان را بر روى تخته اى مى گذارند و بر روى دست مردان
و زنان به سوى گورستان مى برند؟
من بسيار زشت و ناپسند مى دانم كه پيكر زنان را پس از مرگ بر روى تخته
اى سرباز و بدون حفاظ مى نهند و پوششى بر روى آن نمى افكنند تا حجم بدن
را از ديد بينندگان بپوشاند.
سپس رو به اميرمؤمنان كرد و فرمود: على جان ! يكى از سفارش هايم اين
است كه براى من پس از شهادتم تابوتى ، آن سان كه فرشتگان شكل آن را به
من نشان دادند، بسازيد.
من با ديدن نگرانى آن حضرت ، شكل تابوتى را كه در حبشه ديده بودم ،
برايش ترسيم كردم كه آن را پسنديد و فرمود:
اصنعى لى مثله استرينى سترك الله من النار(552)
((براى من تابوتى همانند آن بسازيد و پيكر مرا
با آن بپوشانيد كه خدا شما را از آتش دوزخ نگاه دارد.))
بدين سان مى نگرم كه سالار بانوان به چنان پروا و عفاف و وقار و متانتى
آراسته است كه نه تنها خود را در اوج پاكى و قداست مى خواهد و نگاه مى
دارد، كه از كمترين شبهه نيز پروا مى كند و در گفتار و طرز رفتار و
عملكردش در عرصه هاى گوناگون سخت مراقب است تا صاحبان دلهاى بيمار به
او ننگرند.
بهترين چيز را براى زن تاءمين كرامت و شرافت و آبروى او مى نگرد و خدشه
وارد آمدن به آن را جبران ناپذير اعلان مى كند، و جالب است كه اين
پيشواى متفكر و پرواپيشه ، با اين عفاف و تقوا و وقار و متانت و دقت و
با اين رعايت مرزهاى كرامت و قداست زن در اين اوج ، در همان حال خود
پرچمدار آگاهى و روشنگرى و رشد و پويايى انسانهاست و با اوهام و خرافات
مذهبى و سياسى و نژادى و اجتماعى سخت در ستيز است و با منزوى ساختن زن
از جامعه و مسئوليت هاى او سخت مبارزه مى كند و عفاف و پاكى زن را در
گرو توانمندى هاى فكرى و فرهنگى و اجتماعى و آزادى و آزادگى و امنيت و
علو روح و تقواى مثبت او مى نگرد؛ و نه در گرو پرده گزينى و پرده نشينى
و انزوا و گسستن او از جامعه و مسئوليت هاى اجتماعى و تقواى گريز او.
خود سمبل دعوت به حق و عدالت است و هشداردهنده از ستم و باطل .
خود تجسم آزادى و آزادى خواهى است و با استبداد و اختناق و زورمدارى در
پيكارى آشتى ناپذير است .
خود قهرمان حق طلبى و مساوات خواهى است و با برترى طلبى و خودكامگى در
نبرد است .
خود سرمشق برازنده و پرشكوهى در به انجام رساندن مسئوليت هاى گوناگون
انسانى خويش است و همه اينها را با حفظ ضوابط و شرايط و رعايت موقعيت
حساس خويش به انجام مى رساند و نسبت به روند تاريخ و سير جامعه خويش و
سرنوشت نسل هاى آينده ، سخت حساس است و نقش سازنده خويش را به بهترين
شكل ممكن ايفا مى كند.
23- نمونه حلم و بردبارى
قهرمانانه
واژه ((حلم )) در
فرهنگ واژه شناسان به مفهوم بردبارى و خويشتن دارى به هنگام هيجان و
شعله ور شدن آتش خشم آمده است .
اين حالت و اين ويژگى از خردمندى و خردورزى سرچشمه مى گيرد و انسان
آراسته به اين ويژگى داراى چنان توسعه شخصيت و عظمت روح و قوت قلب است
كه به هنگام برانگيخته شدن غضب ، با وجود اقتدار و توانمندى بر انجام
كار و داشتن موضع بر حق و عادلانه ، نه شتاب مى روزد، نه به كارى
ناسنجيده و ناصواب دست مى يازد و نه در كيفر عناصر نادان و مجرم عجله
مى كند؛ چرا كه او داراى روحى بزرگ است و با به كف داشتن زمام احساسات
خويش بر آنها مسلط و در حقيقت فرمانده خردمند و خردورز سازمان وجود
خويش است و به همين دليل هم واكنش احساسى و ناروا بروز نمى دهد.
اين ويژگى اخلاقى و انسانى از نشانه هاى بندگان شايسته و وارسته و
تربيت يافته خدا(553)
و از ويژگى هاى پيام آوران و برگزيدگان بارگاه اوست
(554) و در قرآن و روايات و سيره و سنت امامان راستين ،
دولت ها و ملت ها به آراستگى به اين وصف زيبا و تحسين برانگيز تشويق و
ترغيب شده اند.
پيامبر گرامى كه خود سمبل علم و بردبارى بود، در اين مورد مى فرمود:
من
حلم ساد و من تفهم ازداد.(555)
((كسى كه بردبارى پيشه سازد، به سرورى و بزرگى
مى رسد و آن كسى كه در انديشه فهم و شناخت باشد، به دانش و بينش خويش
مى افزايد.))
اميرمؤمنان مى فرمود:
اول
عوض الحليم عن حلمه ان الناس انصاره على الجاهل .(556)
((نخستين ثمره شيرين بردبارى انسان خويشتن دار و
بردبار اين است كه مردم آگاه و هوشمند يار و ياور او در برابر مردم
نادان و افراط كار مى شوند.))
هشتمين اما نور (عليه السلام) در اين مورد فرمود:
لا
يكون الرجل عابدا حتى يكون حليما(557)
((هيچ انسانى ، عبادت پيشه و توحيدگراى واقعى
نمى گردد، مگر زمانى كه زيور جان را به ويژگى بردبارى آراسته سازد.))
در داستانى جالب و درس آموز آورده اند كه : اميرمؤمنان مردى را ديد كه
به ((قنبر))، شاگرد
فداكار و انديشمندش ناسزا مى گويد و او نيز خود را آماده مى سازد تا
روشن كند كه : كلوخ انداز را پاداش سنگ است .درست در اين هنگام بود كه
نداى انسانى اميرمؤمنان برخاست كه : هان اى قنبر! آرام باش و بردبارى
و خويشتن داريت را از كف مده ! او را واگذار تا با خفت و خوارى تو را
دشنام دهد كه در اين صورت خداى پرمهر را از خود خشنود ساخته و شيطان را
خشمگين مى سازى و دشمن نادان را نيز بدين وسيله كيفر مى كنى ؛ چرا كه
جواب ابلهان خاموشى است و بندگان خداى مهربان آنانى هستند كه در برابر
عتاب و خطاب بى مايه مردم جاهل و نادان به آنان سلام مى گويند.
قد
سمع اميرالمؤمنين رجلا يشتم قنبرا و قد رام قنبر ان يرده عليه فناداه
(عليه السلام) مهلا يا قنبر! دع شاتمك مهانا، ترضى الرحمن و تسخط
الشيطان و تعاقب عدوك .
آن گاه افزود:
فوالذى خلق الجنة و برء النسمة ما ارضى المؤمن ربه بمثل الحلم .(558)
هان اى قنبر! به خدايى كه انسان را آفريد و دانه را شكافت ، سوگند باد
كه هيچ انسان با ايمانى پروردگارش را به چيزى همانند بردبارى خشنود
نساخت و شيطان را به چيزى بسان حلم ورزيدن به خشم نياورد و انسان كودن
و احمق را به وسيله چيزى بسان سكوت و پاسخ نگفتن كيفر نكرده است .
و راستى كه ريحانه آزاده سرفراز پيامبر سمبل بردبارى ،
نمونه حلم ،
سرمشق خويشتن دارى ،
و تبلور و تجسم وقار و متانت بود.
او در برابر شيوه تجاوزكارانه و حقيقت كش سياست روزگار خويش با وجود
دفاع منطقى و مسالمت آميز و آزادمنشانه و بسيار قوى از حقوق خود و
جامعه و مردمش ، و با وجود مبارزه روشنگرانه فكرى و فرهنگى و عقيدتى با
آفت ارتجاع و استبداد و ميكرب قتال انحصار و سركوب و حق كشى و غصب ، در
بحرانى ترين لحظات ، با سلاح كارا و قاطع بردبارى و خويشتن دارى ، نقشه
هاى شوم دشمن دغلباز و كينه توز را نقش بر آب كرد و با همه فشارهاى
اقتصادى ، سياسى ، اجتماعى ، مذهبى ، بمباران دروغ و فريب و دشوارى هاى
گوناگونى كه بر سر راه او و همتاى گرانقدر و فرزندان ارجمند و
دوستداران خاندان وحى و رسالت پديد آوردند، رسالت تاريخى خود را به
خردمندانه ترين و شجاعانه ترين صورت ممكن به انجام رساند.
از سوى انحصارگران تلاش بسيارى براى چيره شدن بر بردبارى دليرانه و
شكيبايى قهرمانانه ريحانه پيامبر و خشمگين ساختن و از كوره در آوردنش
انجام مى گرفت تا او و همتاى گرانقدرش را به رويارويى مسلحانه با خشونت
و بى رحمى استبداد بكشانند و با اين بهانه ، نقشه هاى شوم خويش را در
كوبيدن كانون وحى و رسالت و خاموش ساختن مشعل امامت و هدايت و از ميان
برداشتن نام مقدس محمد (صلى الله عليه و آله )، پياده كنند؛ اما آن
سمبل فرزانگى و درايت ، با ويژگى بردبارى و حلم قهرمانانه اش نقشه
هاى ابليسى را نقش بر آب ساخت و همچنان با روشنگرى و مبارزه مسالمت
آميز فكرى ، عقيدتى ، فرهنگى ، سياسى و اجتماعى ، حقانيت خاندان وحى و
رسالت و بيدادپيشگى و واپسگرايى انحصار و سركوب برخاسته از سقيفه را به
نمايش نهاد و رسالت بزرگ خويش را كه نگهبانى از كيان دين و دفتر و راه
و رسم قرآن و عترت بود، به انجام رساند.
براى نمونه :
1- پس از مصادره فدك و مبارزه حق طلبانه و دليرانه ريحانه پيامبر و
روشنگرى هاى هوشمندانه اش ، هنگامى كه استبداد بر آن شد تا با بهانه
جويى ، به خشونت و كشتارى بى رحمانه دست يازد و قلب تپنده اسلام و
كانون امامت راستين را از هم بپاشد، و آن گاه كه دشمن ، آخرين تير تركش
خود را كشيد تا نهال نوپاى دين را در هم شكند، امير والايى ها با بيانى
حكيمانه اين خطر مهيب را به ريحانه پيامبر يادآور گرديد و آن حضرت با
اينكه از حق ستيزى و بازيگرى سردمداران سقيفه و بى تفاوتى و مرعوب شدن
گروهى ديگر سخت خشمگين و اندوه زده بود، با اين وصف پس از اشاره على
(عليه السلام) با آن خشم و اندوه بزرگى كه در دل داشت ، با اعتماد به
خدا به حلم و بردبارى دليرانه و شكيبايى و صبر قهرمانانه روى آورد و دل
طوفان زده را به ساحل آرامش راه نمود و فرمود:
حسبى
الله وامسكت .
على جان ! اينك كه چنين است خدا را به دادخواهى مى خوانم كه خدا بر
دادخواهى من بسنده است و من در همه كارها به او توكل و اعتماد مى كنم .
و آن گاه مهر سكوت بر لب نهاد و خويشتن را آرامش بخشيد و هر گونه بهانه
جويى را براى خشونت و كشتار از دست دشمن گرفت .
2- پس از ماجراى تلخ و زيان بار سقيفه و رويداد زشت و ظالمانه پس از آن
كه كار به تسلط استبداد و ارتجاع بر سرنوشت جامعه و دين انجاميد و
خاندان وحى و رسالت مورد ستم و فشارى ناجوانمردانه قرار گرفتند، و آن
گاه كه خطبه هاى روشنگرانه و دفاعيات حماسه ساز ريحانه پيامبر در مراحل
گوناگون مبارزه در افكار عمومى اثر عميق خود را نهاد و خط انحرافى و
استبدادى غاصب را معرفى كرد، سردمداران سقيفه براى رفع و رجوع فريب و
بيداد خويش به چاره انديشى افتادند و چاره كار را بر آن ديدند كه به
گونه اى از ريحانه پيامبر كه در حال اعتصاب بر ضد آنان و در بستر
بيمارى بود، عيادت كنند و آن گاه با تظاهر به جبران انحرافات و
اشتباهات ، در افكار عمومى چنان وانمود نمايند كه سوء تفاهمى پيش آمده
و اشتباهاتى از سوى حكومت رخ داده بود كه با ملاقات سران آن با دخت
فرزانه و يادگار گرانمايه پيامبر برطرف شد و او كه خشنودى اش خشنودى
خدا و قهر و خشمش ، قهر و خشم حكيمانه پيامبر و خداى اوست ، ديگر از
سبك و سياست نادرست و ظالمانه حكومت راضى است و از گناه سركردگان
استبداد گذشته است !
آرى ، آنان با اين نقشه به خانه على و فاطمه شتافتند، اما ريحانه
هوشمند و ستم ستيز پيامبر كه در مبارزه منفى و قهر حكيمانه با استبداد
بود، آنان را به حضور نپذيرفت و بدين وسيله بيزارى و بيگانگى و
ناخشنودى خويشتن را از سياست ظالمانه جارى اعلان كرد.
آنان به ناگزير دست به دامان اميرمؤمنان شدند و با اصرار از او خواستند
تا از ريحانه پيامبر براى آنان اجازه ديدار بگيرد و آن گاه به همراه او
تا درب خانه پيش رفتند.
امير والايى ها وارد خانه شد و اصرار و پافشارى آنان و شرايط و موقعيت
خود را كه آنان به همراهش تا درب خانه آمده بودند، بيان فرمود.
آن كوه سر به آسمان ساييده شكيبايى و قهرمان بردبارى و حلم ، با آگاهى
كامل از بازيگرى آنان خشم مقدس خويش را فرو خورد و ضمن تدبيرى شگرف
براى ادامه روشنگرى و مبارزه ، حرمت على (عليه السلام) را پاس داشت و
در پاسخ او گفت :
على جان ! من از آنان و عملكرد ظالمانه و شيوه ارتجاعى و انحرافى شان
بيزارم و شكايت آنان را به خدا و پيامبرش مى برم ، اما اينك كه به
همراه تو به درب خانه ات آمده اند، خانه ، خانه توست و من همتا و همدل
زندگى تو؛ هر آنچه مى خواهى و به صلاح مى نگرى ، آن را انجام بده .
البيت بيتك و الحرة زوجتك فافعل ما تشاء.(559)
24- اسطوره شكيبايى و
پايدارى
انسانها در برابر رويدادهاى سخت و ناگوار، يكسان نيستند بلكه به
چند دسته قابل تقسيم اند:
1- گروهى در برابر رويدادهاى ناخوشايند و ناگوار و يا حوادث تلخ و
مرگبار، خود را مى بازند و مرعوب مى شوند و تنها واكنشى كه از آنان
بروز مى كند، جزع و فزع و بى قرارى و بى تابى و واماندگى است .
قرآن در مورد اين گروه ساخته نشده و تربيت نيافته مى فرمايد:
ان
الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا...(560)
((به راستى كه انسان سخت آزمند و بى تاب آفريده
شده است .هنگامى كه رويداد زيانبارى به او رسد، به عجز و لابه مى افتد.))
2- گروه دوم مردمى هستند كه در برابر رخدادهاى تلخ و زيان بار، خود را
نمى بازند بلكه مى ايستند و واكنش آنان شكيبايى و پايدارى و تحمل است و
بس ؛ تا يا با شكيبايى و بدون اظهار ذلت و جزع و فزع بميرند و يا به
خودى خود نجات يابند.
3- گروه سوم مردمى هستند كه افزون بر نباختن و گم نكردن خويش و افزون
بر شكيبايى در برابر رويدادهاى ناگوار، سپاسگزارى هم مى كنند؛ چرا كه
رويدادها گاه جنبه آزمون دارد.
4- و گروه چهارم كه سمبل ها و نمونه ها و اسطورهاى شكيبايى اند و بسيار
كم نظير، كسانى هستند كه نه تنها در برابر رويدادهاى ناگوار خود را نمى
بازند و نه تنها شكيبايى مى ورزند و به هر حال سپاس خداى را مى گزارند
بلكه دليرانه به پا مى خيزند، با درايت و هوشمندى برنامه ريزى مى كنند،
با خردمندى و حكمت به چاره انديشى مى پردازند و در پرتو جهاد، تلاش ،
كوشش ، مبارزه خستگى ناپذير تا پيروزى و برانداختن مشكلات و موانع و يا
بى اثر و كم اثر ساختن زيانهاى آن و بيدار ساختن مردم مرعوب و غفلت زده
و دميدن روح آگاهى و مقاومت بر كالبد جامعه ، از پاى نمى نشينند.
تاريخ بشر هر افتخار و سربلندى و عزت و پيشرفتى داشته باشد، مرهون اين
چهره هاى كم نظير و تحول آفرين است .
قرآن به اينان رهنمون مى دهد كه در پيكار با موانع سربلندى و سرفرازى و
در راه پيروزى بر دشمنان آزادى و عدالت ، از ياد خدا و ويژگى شكيبايى و
پايدارى مدد گيرند؛ چرا كه نماز حركت مى آفريند و شكيبايى و مقاومت .و
هنگامى كه اين دو، دست در دست هم مى دهند، پيروزى پديد مى آورند.(561)
و نيز قرآن به اينان وعده پيروزى و سرفرازى دنيا و آخرت و نويد پاداش
پرشكوه مى دهد.
و ريحانه پيامبر، سالار و پرچمدار چهارمين گروه از انسانها و اسطوره
شكيبايى و پايدارى بود.
او با الهام از قرآن و پيامبر اصل شكيبايى و پايدارى را راه پيروزى بر
مشكلات ، رمز پيروزى در آزمون هاى دشوار زندگى ،
راز سرافرازى و سربلندى ،
همزاد ايمان و تقوا و بندگى شايسته خدا،
از اصول نيكى ها و از برجسته ترين ارزش ها،
از ويژگى هاى زندگى ، فقرها و ناكامى ها، شكيبا بود.سالها در برابر شرك
گرايان قريش و دشمنى هاى بى رحمانه آنان پايدارى ورزيد و يار و ياور
پدر گرانمايه و نجات بخشش ، پيامبر بود، اما نه لب به شكايت گشود و نه
به بى تابى .
سالها در خانه پدر و در كنار همسر آزادمردش ، در برابر تنگ نظرى هاى
شرك گرايان ، سرزنش ها و نكوهش هاى احمقانه زنان اشرافى و تجمل پرست و
زراندوز پايدارى ورزيد و سرفرازانه راه زندگى را به سوى والايى پيمود و
در برابر فخر فروشى هاى آنان احساس خستگى نكرد.
تاريخ گواهى مى دهد كه فاطمه در زندگى فردى و خانوادگى و اجتماعى سمبل
شكيبايى بود.
در برابر سيل بنيان كن هواها و هوس هايى كه بسيارى را با خود مى برد،
از كوه هاى سر به آسمان ساييده ، استوارتر بود.
در پيمايش راه دشوار كمال و آراستگى به ارزش ها، قهرمان صبر و پايدارى
بود.
در برابر جنبش ارتجاعى سقيفه و گروه واپسگرايان و استبدادگران خشن و بى
رحم ، نه تنها بسان مردم مرعوب نگشت و فريب ظاهرسازى ها را نخورد و
تسليم نشد كه دوشادوش امير والايى ها به مقاومتى دليرانه و عادلانه و
قهرمانانه برخاست و خيرخواهى ها كرد و دلسوزى ها نمود و روشنگرى ها كرد
و در برابر شرارت و خشونت و بيداد استبداد نوپا و تازه نفس سخت شكيبايى
كرد و راه آنان را به سوى جاهليت مسدود ساخت و راه آزادى و عدالت و
سرفرازى و امنيت و ترقى و تكامل را ترسيم فرمود.
خدا كارنامه او را به عنوان اسطوره شكيبايى دليرانه مهر مى زند:
يا
ممتحنة امتحنك الله فوجدك لما امتحنك صابرة .(562)
هان اى بزرگ بانوى آزمون شده ! خداى فرزانه تو را در ميدان هاى گوناگون
زندگى آزمود و در همه آن ها تو را قهرمان شكيبايى و استوارى يافت .
پيامبر در درسى انسان ساز به او فرمود: دخترم ! در زندگى شكيبايى پيشه
ساز؛ چرا كه شكيبايى ، رمز سرافرازى پيام آوران است .
موسى ، ده سال با همسرش در تنگناى اقتصادى مى زيست ؛ به گونه اى كه فرش
و رواندازى جز يك قطعه عبا نداشت اما هرگز از انديشه نجات و آزادى
انسانها غفلت نورزيد:
يا
بنية اصبرى ...(563)
و نيز فرمود:
يا
بنية انه ليس احد من نساء المسلمين اعظم رزية منك فلا تكونى من ادنى
امراءة صبرا انك سيدة نساء اهل الجنة
(564)
((دخت ارجمندم ! هيچ يك از زنان مسلمان ، شكوه و
مقام تو را نخواهند داشت ؛ بنابراين ، در شكيبايى و پايدارى بايد سرآمد
و سمبل همگان باشى ! چرا كه تو سالار بانوان بهشتى .))
25- سمبل ادب انسانى
از ويژگى هاى بانوى بانوان ، آراستگى به ادب انسانى و اسلامى
بود.<