قبر گمشده

داود الهامي

- ۳ -


در پايان اين شعر را زمزمه كرد:

نفسى على زَفَراتهِا مَحبُوسة   يا لَيتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَراتِ
لا خَيرَ بَعْدَكِ فَي الحَياةِ وَ إِنَّما   أَبكي مَخافَةَ أَنْ تَطُولَ حَياتِي

-  [ بحار الأنوار: ج 43، ص 213. ] .

و به خانه برگشت. در هر صورت على عليه السلام بر طبق وصيت نامه عمل كرد و نازنين همسر خود را شبانه دفن نمود، خدا مى داند آن شب بر على عليه السلام چه گذشت!! شب چه شبى، حال چه حالى، اشك چه اشكى، ناله چه ناله اى، خانه چه خانه اى؟!! چگونه تنها به خانه برگردد؟ چگونه بماند؟ كودكان چشم براه اويند.

عمر و ابوبكر و ساير مسلمانان صبح اول وقت به عزم تشييع جنازه به سوى خانه ى على عليه السلام حركت كردند ولى مقداد خبر داد كه بدن زهرا ديشب به خاك سپرده شد، عمر به ابوبكر گفت: نگذار كه چنين كنند؟ عباس گفت: چون خود فاطمه وصيت كرد كه شبانه دفنش نمائيم، بر طبق وصيتش عمل نموديم. عمر گفت: دشمنى و حسد شما بنى هاشم تمام شدنى نيست. على عليه السلام براى آنها قسم خورد كه فاطمه وصيت كرده بود او را شب به خاك بسپاريم، آنها هم گفته ى او را پذيرفتند.

اين مقدار نوشته ى مورخان سنى است. در صورتى كه مورخان شيعه مى گويند:

«بامداد مرگ وقتى مردم فهميدند دختر پيامبر شبانه دفن شده، يكديگر را سرزنش كردند كه چه مردمى هستيد يك دختر از پيغمبر شما باقى ماند او هم به درود حيات گفت، شما نه بر بالينش حاضر شديد، نه بر او نماز خوانديد نه مى دانيد قبرش كجاست».

گفتند: اهميتى ندارد مى فرستيم زنى بيايد قبرها را بشكافد و جنازه ى او را بيرون بياورد تا بر وى نماز بخوانيم.

عمر گفت: من تصميم دارم قبر فاطمه عليهاالسلام را بشكافم و بر او نماز بخوانم.

على عليه السلام فرمود: اى عمر به خدا سوگند اگر بخواهى چنين كارى را انجام دهى با شمشير خونت را مى ريزم، هرگز اجازه نمى دهم كه بدن زهرا عليهاالسلام را از قبر بيرون بياورى. عمر وضع را خطرناك ديد از تصميمش منصرف گشت. [ بحار الأنوار: ج 43، ص 199. ] اين اخبار صريح در اين است كه صديقه ى طاهره عليهاالسلام وصيت كرد كه امير مؤمنان او را مخفيانه و پنهانى دفن كند كه هيچ كس نداند قبر او كجاست و مخصوصاً آنهائى كه حقش را غصب كردند و به او ستم نمودند، به جنازه ى او حاضر نشوند.

آنها هم چون اين واقعه را براى خود سخت مصيبت و بدنامى مى دانستند قصد نبش قبر كردند كه با مخالفت سخت على عليه السلام مواجه شدند و لذا على عليه السلام قبر او را مخفى كرد تا ندانند كدام است.

جاى اين سؤال باقى است كه چرا دختر گرانقدر پيامبر وصيت كرد شبانه بدنش به خاك سپرده شود؟! و چرا امير مؤمنان على عليه السلام صورت قبرهاى ديگرى در اطراف قبر همسرش درست كرد تا قبر او شناخته نشود؟! پاسخ اين پرسشها را بايد در وقايع تاريخى و رفتار دستگاه خلافت با آن خاندان و يادگار پيامبر (فاطمه ى زهرا عليهاالسلام) جستجو كرد اين شعر هميشه بر زبانهاست كه:

وَ لأَىِّ الأُمورِ تُدفن سِرّاً   بنت خير الورى و تعفى ثراها؟

«به كدامين دليلى دختر بهترين خلق، مخفيانه دفن مى شود؟ و اثر قبرش محو مى گردد؟!».

مرحوم سيد محسن امين مى گويد:

و َ لأَىِّ حال فى الدُّجى دُفنتْ   وَ لأَىِّ حالٍ الحدتْ سِرّاً دُفنت
و لم يحضر جنازَتها   أحدٌ وَ لا عرفوا لها قبراً

[ المجالس السنيّة: ج 5، ص 120. ] .

وصيّت به دفن شبانه چرا؟

پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله از اين دنيا رحلت نمود در حالى كه مأموريت بزرگ خود را به نحو حسن انجام داده بود. هنگام رحلت مكرر به مردم فرمود:

«من شما را از پرتگاه خطر محو و نيستى به شاهراه هدايت و سعادت رهبرى كردم و در مقابل اين خدمات و تحمّل زحمات طاقت فرسا از شما مزد رسالت نمى خواهم، بلكه مى خواهم درباره ى اولاد من كه يكى از ثقلين مى باشند مودّت و محبّت كنيد و از عواطف خود در حق آنها دريغ نورزيد (قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ المَوَدَّةَ فِى القُرْبى)». و در دنباله ى اين سخن فرمود:

«فاطمه پاره ى تن من است و هر كه او را خوشحال كند، مرا خوشحال كرده است و هر كس فاطمه را اذيت كند مرا اذيت نموده و هر كس مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده است» [ اين حديث از جهت معنى از احاديث متواتر اهل سنت بوده، و مهمترين محدثين آنها در باب مناقب آن حضرت ضبط نموده اند از جمله: بخارى، مسلم، ترمذى، ابن حنبل، ابوداود و... ] و به موجب روايت ديگر فرمود: «اى فاطمه پروردگار عالم به موجب خشم تو خشمگين و به خرسندى تو خرسند مى شود». [ اين روايت را ابن حجر عسقلانى در اصابه در ترجمه ى حضرت فاطمه نقل نموده، و نبهانى در «الشرف الموئد» ص 51 روايت آن را به طبرانى و غير آن نسبت داده است. ] حضرت فاطمه عليهاالسلام از امت اسلامى انتظار داشت پس از درگذشت پدر بزرگوارش، نهايت احترام را به پاس خدمات او درباره ى دخترش مبذول دارند. اين انتظار نه تنها برآورده نشد، بلكه نتيجه ى معكوس داد. امت در رأس آنها سران حكومت هيچ اعتنائى به توصيه و سفارشات آن حضرت ننمودند و دختر و يگانه يادگار او را به قدرى اذيت كردند كه كاسه ى صبرش لبريز گرديد و در سنّ جوانى و ناكامى مى ناليد هرگاه پنجه ى درد قلبش را سخت مى فشرد، و عقده ى گريه راه نفسش را مى گرفت و احساس مى كرد كه به محبتها و تسليت هاى پدر سخت محتاج است، به سراغ او مى رفت و بر تربت او مى افتاد و پنجه هاى لرزانش را در سينه ى خاك فرو مى برد و دستهايش را از آن پر مى كرد و با تمام عاطفه اى كه پدر را دوست مى داشت، آن را مى بوئيد و لحظه اى آرام مى گرفت، ناگهان با آهنگى كه از گريه درهم مى شكست و مى گفت:

ما ذا على مَنْ شَمَّ تربة أحمد   أنْ لا يَشُمَّ مدىَ الزّمان غَواليا
صُبَّتْ عَلىَّ مصائِبٌ لوْ أنّها   صُبَّتْ علىَ الأَيّامِ صِرْنَ لَياليا

[ نور الأبصار شبلنجى: ص 47. ] .

«چه باكى است بر كسى كه خاك قبر احمد را بوئيده كه در تمام زندگى هيچ عطرى نبويد. آنقدر مصيبت بر من ريخته شد كه اگر بر روزها ريخته مى شد، تمام شب تار مى گرديد».

اين غضب و خشم آرام نشدنى آخرين اثر خود را به صورت يك وصيت جانگدازى ظاهر نمود و به طورى كه تا اندازه اى پرده ى ابهام را از روى دردهاى درونى حضرت زهرا عليهاالسلام برمى داشت، آشكار ساخت به اين معنى اين دلتنگى كار را به جائى رسانيد كه دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به مولاى متقيان وصيت كرد كه جسد پاكش را شبانه به خاك بسپارد تا هيچ كس از اين غاصبين موفق به خواندن نماز بر جنازه ى اطهرش نشوند. و از موقعيت او سوء استفاده نكنند.

روى اين اصل امير مؤمنان عليه السلام بدن يادگار پيامبر را در ظلمت شب به خاك سپرد. و در مقابل غم و غصه هاى عالم را در دل خود پنهان نمود و امانتى را كه در دست داشت، با صدها خون جگر به صاحبش رد كرد.

صبح آن شب مردمى كه براى شركت در مراسم تدفين دختر پيامبر آمده بودند، بر خلاف انتظار از دفن پنهانى آن حضرت آگاه شدند و بر امير مؤمنان اعتراض كردند و گفتند: چرا بدن زهرا را شبانه دفن كردى؟ حضرت در پاسخ آنها فرمود: وى به من چنين وصيت نموده بود و من هم حاضر نبودم برخلاف وصيت او رفتار نمايم زيرا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: فاطمه ى پاره ى جگر من است كسى كه او را اذيت نموده، مرا اذيت كرده است پس من روا نداشتم با سرپيچى از اين وصيت، رسول خدا را اذيت كرده با او مخالفت ورزيده باشم.

مؤلف كتاب ارزشمند «محاكمه ى قضائى جانشينان محكوم» مى نويسد:

«از اين جواب احوال مردم دگرگون شده گروهى در آتش مصيبت و حرمان، از عدم موفقيت به نماز گزاردن مى سوختند و جمعى از عاقبت وخيم اين وصيت هراسناك بوده و بر خجلت و شرمسارى و سرشكستگى خود در نزد رسول خدا فكر مى كردند پاره اى از مردم اين كار را مستند به على عليه السلام دانسته از وى مكدّر و رنجيده خاطر شدند به فكر جبران افتادند. از اين رو عمر كه فرد شاخص اين عده به حساب مى آمد، به مردم دستور داد جستجو كنند تا قبر آن حضرت را پيدا نموده، آن را نبش كنند و بر آن حضرت نماز بگذارند ولى آنان هر چه جستند كمتر يافتند هر چه كوشيدند به حيرت بيشترى دچار شدند، سرانجام قبر براى هميشه از نظرها پنهان شد و با غيبت خود تمام حقايق در مورد اسرارى كه ديروز و امروز و فردا در اطراف آن صحبت ها شده و خواهد شد، ظاهر نمود».

همين نويسنده ادامه مى دهد:

«اگر اين قبر از ديده ها پنهان نمى شد، و امروز ما محل آن را به خوبى مى دانستيم، از كجا به دردهاى كشنده اى كه آن حضرت در كانون سينه ى مباركش در زير پرده هاى صبر مخفى نموده و سرانجام موجب غروب آن شمس خاندان رسالت شد، مى رسيديم؟! از چه راهى مى توانستيم تعيين كنيم كه حضرت از تشكيلات آن زمان ناراضى بود و از كجا به ما مسلم مى شد كه حق آن حضرت را غضب نموده؟ از كجا ظلم و ستم آن ها نسبت به پاره ى جگر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بر ما واضح مى شد؟ از كجا به طور مسلم از نقشه ها و كارها و دسيسه بازيها و حقه و نيرنگ هاى اين خلفا اطلاع حاصل مى كرديم؟ زيرا اگر قبر پنهان نمى شد، علاوه بر اين كه ممكن بود با هزاران دوز و كلك روى جنايتهاى خود را بپوشانند و با اخبار جعلى حاكى از خشنودى حضرت زهرا عليهاالسلام امر را مشتبه كنند. علاوه بر اين اگر چند روايتى هم از طريق شيعه بعضى حقايق را مى گفت (نه تنها نمى توانست طرف را قانع كند، بلكه) براى خود ما هم يقين آور نبود ولى اكنون هر فرد مسلمانى نه!، بلكه هر كسى كه از پنهان شدن اين قبر آگاه مى شود فوراً از خود سرّ اين مطلب را جويا شده مى پرسد: چرا بايد قبر نوع مسلمانان صدر اسلام كه شايد اغلب آنها معروفيتى هم نداشته يا اگر هم داشتند ، معروفيت آنها قابل مقايسه با شهرت دختر پيغمبر نبود (چرا بايد قبر آنها معلوم باشد و قبر يگانه فرزندى كه خدا او را مدح نموده و رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آن قدر به او اظهار علاقه مى فرمود، از نظرها غائب باشد؟!

چرا بايد مسلمانان كه آنقدر به نگهدارى آثار گذشتگان خود علاقمند بودند از اين معنى آگاه نباشند؟ مسلماً اين امر يك امر عادى نيست حتماً بايد يك جهت مهمى داشته باشد اين پرسشها همين طور ادامه دارد تا اين كه اگر شخص، اندكى كنجكاو باشد، براى پاسخ اين سؤالات خود از پا ننشسته و نه تنها سرّ اين مطلب، بلكه در خلال اين پژوهش، اسرارى بر او مكشوف خواهد شد». [ محكمه ى قضائى جانشينان محكوم، ترجمه ى كتاب «الإستغاثة فى بدع الثلاثة» نوشته ى ابوالقاسم كوفى و ترجمه ى و شرح عبدالجواد فلاطورى: ص 49- 52. ] آرى حضرت زهرا عليهاالسلام با اين وصيت، آخرين ضربه ى مهلك را بر حريفان وارد ساخت و يك سند زنده و محكمى براى مظلوميت و حقانيت خويش براى هميشه باقى نهاد و بر مشروعيت حكومت شيخين خط بطلان كشيد و امت اسلامى را براى ابد سرافكنده و شرمنده ساخت.

البته هر مسلمان آزاده درصدد برمى آيد قبر دختر عزيز پيامبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله را پيدا كند وقتى شنيد كه جاى قبر معلوم نيست، قهراً خواهد پرسيد، چرا؟ در جواب خواهد شنيد كه خود زهرا وصيت نمود كه قبرش مخفى بماند و راضى نشده قبرش معلوم باشد. اينجاست كه خود آن شخص علت قضيه را درك خواهد كرد و خواهد فهميد كه لابد از دستگاه خلافت ناراضى بوده و جنازه ى او در محيط خفقان دفن شده است و از اين راه خواسته عدم رضايت خود را از وضع موجود اعلان نمايد. باز اين انديشه در او پيدا خواهد شد مگر ممكن است دختر محبوب پيامبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله با آن همه فضائل و كمالات و موقعيتى كه در اسلام داشته، از خليفه ى پدرش ناراضى باشد و خلافت او صحيح باشد؟! چنين چيزى امكان ندارد.

پس نتيجه خواهد گرفت كه خلافت او نامشروع و غصبى و برخلاف نظر پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و خاندان رسالت بوده است.

به عبارت ديگر: با در نظر گرفتن خبر «هر كس فاطمه را اذيت كند مرا اذيت نموده و هر كس مرا اذيت كند، خدا را اذيت كرده» و با توجه به روايت مروى از عامّه كه «يا فاطمه پروردگار عالم به موجب خشم تو خشمگين و به خرسندى تو خرسند مى شود» و با پيجوئى از علل پنهان ماندن قبر صدّيقه ى كبرى و به عبارت ساده تر: با اعتراف به اين كه حضرت زهرا عليهاالسلام به واسطه ى ستمها و جفاهائى كه از اين جفاكاران نسبت به حضرتش شده بود، راضى نشد اينها بر جنازه اش نماز بگذارند و حاضر نشد حتى از قبر او هم اطلاعى حاصل نمايند. با وجود اينها ديگر جاى شبهه نيست كه ايشان مغضوب خدا بوده و با اين كردار زشت به يقين، خدا و رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را اذيت نموده اند. جاى هيچ سخن نيست كه اينها همان كسانى هستند كه پروردگار عادل در دفتر محاسبات خود صفحه ى روشنى براى رسيدگى به حال آنها باز نموده، در دفتر پاداش اينها يعنى اين كسانى را كه به خدا و پيامبر اذيت نموده اند اين طور بيان مى كند كه:

(إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً).

«كسانى كه خدا و رسول او را اذيت نموده اند، خداى در دنيا و آخرت آنان را لعنت نموده و عذاب خوار كننده اى براى آنان مهيا ساخته است». [ محكمه ى قضائى جانشينان محكوم، ترجمه ى كتاب «الإستغاثة فى بدع الثلاثة» نوشته ى ابوالقاسم كوفى و ترجمه ى و شرح عبدالجواد فلاطورى: ص 49- 52. ] مظلوميت حضرت زهرا عليهاالسلام آنقدر دردناك و تكان دهنده است كه دل هر انسان با وجدان را جريحه دار مى كند و وجدانهاى خوابيده را بيدار مى سازد و قوى ترين سند مظلوميت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و محكم ترين مستمسك شيعيان مى باشد. او با مظلوميت خويش ثابت كرد كه شيخين سزاوار غضب خدا و رسول او هستند زيرا كسى را به خشم آورده و دل و جان كسى را آزرده اند كه بنا به نصّ حديث نبوى [ مستدرك الصحيحين: ج 3، ص 153- اُسد الغابة: ج 5: ص 522- تهذيب التهذيب: ج 12، ص 441- كنز العمّال: ج 7، ص 111. ] خدا و رسولش با غضب او غضبناك مى شوند و با رضايت او خشنود مى گردند و از اينرو به خلافت خدا و جانشينى رسولش شايستگى را ندارند.

بدين ترتيب فاطمه عليهاالسلام وارث پيامبر، مظهر «حقّ مظلوم» و در عين حال نخستين «اعتراض» و تجسم نيرومند و صريح «داد خواهى» عدم مشروعيت خلافت خلفا را ثابت نموده است.

بعد از پدر چه ظلم و ستمى به زهرا شد؟

سخت ترين و تلخ ترين روز در تاريخ زندگى حضرت زهرا روزى بود كه پدرش را از دست داد. از آن ساعت كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در بستر بيمارى افتاد، تا لحظه اى كه چشم از دنيا بست، زهرا عليهاالسلام از بالين پدر جدا نشد. غم و اندوه او وقتى شدت يافت كه پدرش خبر نزديكى مرگ خود را به او داد گويا پدر مهربان در اين لحظه هم نمى خواست دخترش را دل شكسته و اندوهناك ببيند و لذا بلافاصله به او مژده داد كه تو بيش از 72 روز و نصف زنده نخواهى بود. [ بحار الأنوار: ج 43، ص 159. ] عايشه مى گويد: فاطمه در ايام بيمارى پدر در حالى كه بسيار گرفته و غمگين بود، در اطراف بستر پدر خود مى گرديد، پدر آهسته به گوش او چيزى گفت كه به گريه افتاد بعد از لحظه اى باز چيز ديگرى در گوشش گفت كه خندان شد. عايشه كه تماشاگر اين تبسّم بر چهره ى فاطمه عليهاالسلام بود، از اين تبسّم در شگفت شد، تبسّمى كه بر سيماى زهراى غمگين در برابر جسد پدر نقش بسته بود در حالى كه پدر آخرين نفس هاى خود را مى كشيد، بدين جهت عايشه از تبسم حضرت فاطمه تعجب كرد. زيرا مرگى كه با دو شهبال خود در آن گوشه ى اندوهبار خيمه زده بود، نمى توانست چيزى جز اشك از ديدان فرو ريزد.

عايشه مى گويد: اين گريه و خنده پشت سر هم چه بود، از خودش پرسيدم ولى فاطمه عليهاالسلام در پاسخ گفت: راز پدر را فاش نخواهم كرد. پس از رحلت پيامبر ما را از آن راز خبر داد كه پدرم گفت: من به زودى دعوت حق را لبيك خواهم گفت، از اين رو گريان شدم، سپس و عده داد كه تو نخستين كسى از خاندان من هستى كه به من خواهى پيوست، لذا از شنيدن اين خبر خوشحال شدم. [ اُسد الغابة: ج 5، ص 522. ] چه تسليت بزرگى! كدام مژده است كه بر آتش اين مصيبت آب سردى پاشيد؟ جز همين، خبر مرگ؟!

آرى خدا مى داند روز فوت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بر فاطمه عليهاالسلام چه گذشت هيچ قلمى توان ترسيم آن را ندارد، خود فاطمه اثرى را كه اين فاجعه ى بزرگ در وى نموده، در خطبه و اشعارش متذكر شده است از جمله:

قد كان بعدك أبناء و هنبثة   لو كنت شاهدها لم تكثر الخُطب

أبدت رجال لنا نجوى صدورهم- كما مضيت و حالت دونك الترب [ بحار الأنوار: ج 43، ص 196. ] .

«بعد از تو- اى پدر- چه خبرهاى ناگوار و چه مصيبت هايى به من رسيد كه اگر بودى هيچ يك اهميتى نداشت».

«روزى كه رفتى و روى در نقاب خاك پوشيدى، دشمنى هايى را كه بعضى در سينه ى خود نهفته داشتند، آشكار كردند». و در اشعار ديگر فرمود:

صُبَّت علىَّ مصائِبُ لو أنّها   صُبَّتْ علىَ الأيّام صِرنَ لياليا
قد كنت ارتع تحت ظلال محمّد صلى اللَّه عليه و آله   لا اختشى ضيماً و كان جماليا
 واليوم أخضع للذليل و أتقى   ضيمى و أدفع ظالمى بردائيا

«با مرگ او بلايى بر جان من ريخت كه اگر بر سر روزگار مى باريد، سياهى شب را بر سر آن مى كشيد آن روز در سايه ى محمد صلى اللَّه عليه و آله- كه زيبائى و شكوه زندگى من بود- از هر بيم و هراسى درامان بودم ولى امروز از پيش فرومايگان فروتنانه مى گذرم و بيداد و ستمى را كه بر من يورش آورده است، با رداى خود دفع مى كنم».

اين مصيبت اگر چه در روح و جسم حضرت زهرا عليهاالسلام اثر عميقى بخشيد ولى ظلم و ستم و اهانتهائى كه از طرف دولت جديد به وى وارد شد، جراحت مهلكى بر قلب آن حضرت وارد ساخت و حزن و اندوه پايان ناپذيرى در دل داغدار حضرتش به وجود آورد و سرانجام از اين ماتمكده اش رهايى بخشيد.

از بس كه غم به روى غم و درد روى درد- راه برون شدن ز دلم نيست آه را براى آن كه مطلب قدرى روشن شود و بدانيم يگانه دختر باقى مانده ى پيامبر خاتم چه اندازه ناملايمات روحى داشت و تا چه حدّ تحت فشار محيط خفقان بازيگران سياسى بوده، بايد به حوادث وحشتناك آن سه ماه اول رحلت پيامبر تا رحلت حضرت زهرا عليهاالسلام مرورى بكنيم.

مهمترين حوادثى كه پس از رحلت پيامبر او را ناراحت ساخت، موضوع غصب خلافت على عليه السلام و غصب فدك بود چون اين هر دو نكته ى حساس، سبب انحراف مسلمانان در حق و حقوق شخصى و نوعى بود فاطمه زهرا عليهاالسلام براى اثبات حقيقت امر و احقاق حق خود و على عليه السلام و امت اسلام شجاعانه قيام كرد و با انواع زجر و شكنجه و فشار و تهديد مقاومت نمود و سرانجام جان خود را در همين راه از دست داد و بالاخره ثابت كرد كه حق با كيست؟ از حوادث مهم اين سه ماه كه به زهرا عليهاالسلام رنج فراوان داد عبارتند از:

ماجراى سقيفه

به محض اين كه خبر رحلت پيامبر به گوش انصار رسيد، مثل اين كه قبلاً مجهّز بودند در محلى از شهر مدينه موسوم به «سقيفه ى بنى ساعده» جمع شدند و «سعد بن عباده» را كه از بزرگان انصار و رئيس قبيله ى خزرج و در آن هنگام بيمار و بسترى بود، با آن حالت به آنجا بردند تا درباره ى جانشينى پيامبر مشورت كنند و تصميم بگيرند و رهبرى از ميان خودشان انتخاب نمايند.

از سوى ديگر مهاجران از تصميم و اقدام انصار مطلع شدند و «عمر و ابوبكر» و «ابوعُبيده ى جرّاح» از بزرگان مهاجر با عجله به سقيفه ى بنى ساعده شتافتند و جمعى از مهاجران هم از پى آنها رفتند و على عليه السلام و تنى چند از صحابه و بستگان رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله به امر غسل و تدفين پرداختند و به احترام رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آن وقايع را ناديده گرفتند، در سقيفه ى بنى ساعده چند نفر از انصار و چند نفر از مهاجران حرفهائى زدند و خطابه هائى خواندند و هر كدام فضائل خودشان را برشمردند و از كمكهائى كه به پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله كرده بودند و سختيهائى كه در راه دين كشيده بودند، سخن گفتند. ميان انصار اختلاف پيدا شده بود چون قبيله ى «اوس» از قبيله ى «خزرج» رشگ مى بردند و از رهبرى سعد بن عباده راضى نبودند روش قبيله ى اوس در آن جمع به احوال مهاجران كمك كرد سعد بن عباده كه بى حال و ناتوان افتاده بود و قدرت ايراد خطابه نداشت، پسرش «قيس» را مأمور كرد به جاى او سخنرانى بكند و از فضائل و مكارم شان و محبتهاى پيغمبر به آنان و كمكهائى كه آنها به مهاجران كردند و سرانجام با كمك آنها اسلام نيرو گرفت و پيروز شد، سخن گفت.

از طرف مهاجران هم «ابوبكر» صحبت كرد و پس از مجادلاتى كه ميان چند تن از مهاجران و انصار شد، بر اثر اختلافى كه در ميان انصار پيدا شده بود، توجه به مهاجران كه از قبيله ى قريش بودند، زياد شد عمر فرصت را از دست نداد و دست ابوبكر را گرفت و با صداى بلند با ا و بيعت كرد حضّار هم دسته اى متمايل و جمعى مأخوذ به حيا با ابوبكر بيعت كردند هنوز غسل و تدفين پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله انجام نگرفته بود كه خليفه تعيين شد. به اتفاق مورخان على عليه السلام و عده اى بزرگان صحابه در آن محفل حضور نداشتند و غسل و تدفين پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را مقدم بر آن كارها مى دانستند.

غرض پس از آن كه بازيگران سقيفه هر يك رُل خود را با مهارت و زبر دستى ايفاء نموده و خلافت را به نفع خود تمام كردند و سعد بن عباده رئيس قبيله ى خزرج در مبارزه ى سياسى خود از ابوبكر و هوا دارانش شكست خورد و خلافت ابوبكر را نپذيرفت و به نشانه ى مخالفت، مدينه را ترك گفت و به قصد شام بيرون رفت، ناگهان خبر رسيد كه در نيمه ى راه به «تير غيب گرفتار شده» و جنّيان او را ترور كرده اند. بدين ترتيب جان خود را هم در اين راه از دست داد، ابوبكر و عمر و ابوعُبيده ى جرّاح و پيروان آنها پيروزمندانه به مسجد پيغمبر مراجعت كردند.

گروهى از بنى هاشم و زُبير بن عوام در خانه ى على عليه السلام اجتماع نمودند، بنى اميه نزد عثمان بن عفّان رفتند و بنى زهره اطراف سعد و عبدالرحمان را گرفتند و عمر به همراه ابوعبيده نزد آنان آمد و گفت: چه شده است كه شما را فريب خورده و سرگردان مى بينم؟! حركت كنيد و با ابوبكر بيعت نمائيد كه مردم با او بيعت كرده و انصار نيز او را پذيرفتند. عثمان و طرفدارانش از جا حركت كردند. سعد و عبدالرحمان و پيروانش نيز برخاستند و دست بيعت به ابوبكر دادند، ولى على عليه السلام و عباس و زبير و بنى هاشم بيعت نكرده مراجعت نمودند. [ دينورى، الإمامة والسياسة: ص 17 و 18. ] كسانى كه با انتخاب ابوبكر مخالف بودند، در خانه ى فاطمه عليهاالسلام تشكيل جلسه دادند. [ ابن هشام، السيرة النبوية، ج 4، ص 306. ] ابن عبدالبرّ در كتاب «الإستيعاب» مى نويسد:

«همانا على عليه السلام و زبير در زمانى كه براى ابوبكر بيعت مى گرفتند در خانه ى فاطمه عليهاالسلام وارد شده و با فاطمه در مورد اين امر به مشورت و نظرخواهى پرداخته بودند». [ ابن عبدالبرّ، الإستيعاب فى معرفة الأصحاب: ج 3، ص 975 چاپ قاهره. ] اينجا بود كه خليفه ى جديد دچار موقعيت سخت و باريكى شده بود او اگر چه در سقيفه پيروزى يافت و سعد بن عباده حريف نيرومند خود را از ميان برد ولى اينجا بيش از هر چيز از طرف دختر محبوب پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نگران شد و شايد آنقدر كه از مخالفت فاطمه وحشت داشت، به مخالفت على عليه السلام اهميت نمى داد چون فاطمه حتى نزد اشخاصى هم كه به جهاتى از على عليه السلام رنجيده خاطر بودند، محبوبيت فوق العاده داشت.

علاوه بر اين، اگر حضرت فاطمه بر ابوبكر خشمناك مى شد، خيلى براى او گران تمام مى شد زيرا كه پيغمبر بارها فرموده بود:

«هر كس فاطمه را خشمناك كند، مرا به خشم آورده».

ساعاتى را كه در آن بحران بر ابوبكر تازه خليفه مى گذشت بسيار طولانى و ناگوار بود او كه تمام حواسش در اطراف مخالفان دور مى زد كه به هر قيمت هست، هر چه زودتر بيعت كنند.

بلاذرى مى نويسد:

«زمانى كه على عليه السلام از بيعت با ابوبكر خوددارى نمود و در خانه كناره گيرى كرده بود، ابوبكر عمر را به سوى على عليه السلام فرستاد و به وى دستور داد (على را با بدترين صورت نزد من حاضر كن) پس چون عمر نزد على عليه السلام آمد، بين آن دو سخنانى رد و بدل شد. على عليه السلام فرمود:

«اى عمر بدوش كه نيمى از آن مال توست. به خدا قسم آنچه امروز تو را چنين بر امارت و حكومت ابوبكر حريص كرده، چيزى نيست جز آن كه فردا حكومت را به تو بسپارد». [ بلاذرى، أنساب الأشراف: ج 1، ص 587 شماره ى حديث 1188. ] به گفته ى «ابن عبدربّه» ابوبكر به عمر خشن تر از اين دستور داد و گفت:

«اگر از خارج شدن از خانه خوددارى كردند با آنها به جنگ بپرداز». [ ابن عبدربّه، عِقدالفريد: ج 5، ص 14. ] عمر كه ذاتاً مردى تندخو و خشن و عجول بود، و مى خواست در هر جا با خشونت و درشتى كار را از پيش ببرد، خدا مى داند با اين دستور خشن و تند ابوبكر چه معركه اى بپا و چه رسوائى به بار آورد؟ و به همين جهت بعضى از دانشمندان سنى وقتى به اين داستان مى رسند، خيلى دست و پا مى كنند و اغلب وقوع حادثه را به شدت انكار مى نمايند ما اين حادثه ى دردناك را نخست از منابع اهل سنت نقل مى كنيم:

بى حرمتى به خانه ى وحى!!

اغلب دانشمندان اهل سنت تصريح كرده اند بر اين كه عمر به دستور ابوبكر به خانه ى فاطمه عليهاالسلام يورش برد و بى حرمتى كرد و تصميم گرفت خانه را با اهل آن به آتش بكشد اينك نوشته ى برخى از آنان را در اينجا ذكر مى كنيم:

1- ابن ابى شيبة مؤلف كتاب «المصنّف» (متوفى 235 ه- ق) با ذكر سند از اسلم روايت كرده كه:

«بعد از رحلت پيامبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله زمانى كه براى ابوبكر بيعت مى گرفتند على و زبير نزد فاطمه دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بودند و با فاطمه مشورت مى كردند و از او نظرخواهى مى نمودند، چون اين خبر به گوش عمر سيد، به سوى خانه ى فاطمه حركت كرد. خطاب به فاطمه گفت:

«اى دختر پيامبر به خدا قسم هيچ كس نزد ما، محبوبتر از پدرت نيست و بعد از او هيچ كس نزد ما محبوبتر از تو نيست ولكن به خدا قسم اين محبت مانع از آن نيست كه اين افرادى را كه نزد خود جمع كرده اى دستور بدهم خانه را بر آنها بسوزانند» چون عمر برگشت فاطمه نزد على عليه السلام و زبير آمده گفت: مى دانيد كه عمر به من چه گفت و او قسم خورد كه اگر بيرون نرويد، خانه را بر شما مى سوزاند و به خدا قسم! اين كار را خواهد كرد». [ المصنف: ج 7، ص 432. ]

2- ابن قُتيبه ى دينورى (متوفى 276) در كتاب خود «الإمامة و السياسة» با ذكر سن از عبدالله بن عبدالرحمن انصارى روايت كرده كه گفت:

عده اى از بيعت سرپيچى كرده در خانه ى على عليه السلام جمع شده بودند. ابوبكر عمر را به دنبال آنها فرستاد آنها از خارج شدن از خانه خوددارى نمودند، در اين هنگام عمر دستور داد كه: «هيزم حاضر كنيد» و خطاب به اهل خانه گفت: « قسم به آن كس كه جان عمر در دست اوست! بايد خارج شويد وگرنه خانه را با اهلش به آتش مى كشم».

شخصى به عمر گفت: اى أباحفص! آيا مى دانى فاطمه عليهاالسلام در اين خانه است؟ عمر گفت: «اگر چه فاطمه در خانه باشد». [ الإمامة و السياسة: ج 1، ص 12. ] دينورى مى افزايد: در اثر تهديد عمر، آنهائى كه در خانه بودند، به مسجد رفته با ابوبكر- از ترس جانشان- بيعت كردند ولى على عليه السلام در خانه ماند زيرا سوگند خورده بود كه تا قرآن را جمع نكند، از خانه بيرون نيايد. [ الإمامة و السياسة: ص 10 و 11. ] عمر اگر چه با اين تهديد توانست چند نفر مخالف را از خانه ى فاطمه عليهاالسلام بيرون نموده و در صف بيعت كنندگان درآورد ولى اهانتى را كه به دختر پيامبر نمود، براى او و ابوبكر گران تمام شد.

خشونت و داد و فرياد عمر، فاطمه عليهاالسلام را مجبور ساخت كه پشت در خانه آمده و گفت: چه مردم بى چشم و آبروئى هستيد. هنوز جنازه ى پيغمبر در خانه ى ماست، شما تهيه ى كار خود را ديده اكنون به قصد فرمانروائى به سر وقت ما آمده ايد. [ الإمامة و السياسة: ص 10 و 11. ] عمر شايد متوجه عواقب كار خود شد و توقف را صلاح نديده و به مسجد برگشت و در صدد برآمد كس ديگرى را براى احضار على عليه السلام بفرستد كه اگر پيش آمدى رخ داد، مسئوليت آن به عهده ى خليفه و خودش نباشد. [ الإمامة و السياسة: ص 10 و 11. ] عمر پس از رسيدن به مسجد از ابوبكر درخواست كرد كه تكليف على عليه السلام را يكسره كند و از او بيعت بگيرد.