ديباچه
بِسمِ اللَّه الرَّحمنِ الرَّحيمِ السّلامُ عَلَى الجَوادِ العالَمِ
الْعَقْلِيَّة، وَ عَلَى الْجَوْهَرَةِ الْقُدْسِّيَة، صُورَةِ النَّفْسِ
الْكُلِّيَة، بَضْعَةِ اْلحَقِيْقَةِ النَّبَوِيَّة، مَطْلَعِ الأنوار،
ِالْعَلَويَّة، عَيْنِ عُيُوِن الأسْرارِ الْفاطِمِيَة، النَّاجِيَةِ الْمُنْجِيَةِ
لِمُحِبِّيها، ثَمَرَةِ شَجَرَةِ اْليَقِين، سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمين، فِي
تَعَيُّنِ الإنْسِيَّة، الْمَعْرُوفَةِ بِالْقَدْر، ِالْمَجْهُولَةِ بِالْقَبْر،
قُرَّةِ عَيْنِ الرَّسُول، الزَّهراءِ الْبَتُول، فاطِمَةِالزَّهراء، ِعَلَيْهِ
صَلَواتُ الْملَكِ المَنَّانِ.
شكر خدا را كه به فضلش موفّقيم.
هنوز مدّت زمانى كوتاه از چاپ اوّل اين كتاب نگذشته است كه موجباتى سبب گرديد تا
اين مجموعه به چاپ دوم برسد. اين امر، فرصتى دست داد تا نتايج بررسيهاى تازه ايى كه
در كتب روايى، و بعضاً جديد الانتشار، در باب سخنان حضرتش انجام داده بودم را براى
تتميم و تكميل به اين مجموعه بيافزايم. اين افزودن سبب بر هم خوردن نظم و نسق حروف
چينى كتاب گرديد كه پيشامد را به فال نيك گرفته تغييراتى به شرح زير انجام پذيرفت
1- قطع كتاب كه بر اثر اشتباه كارى ليتوگراف به اندازه غير استاندارد (نه رقعى و
نه وزيرى) درآمده بود در قطع وزيرى تنظيم گرديد.
2- آرايش كتاب از نظر پوينت كلمات، پاورقيها و... تغيير يافت.
3- اغلاط مطبعى كه عمدتاً در اعراب احاديث و روايات راه يافته بود، تا آنجا كه
ممكن بود و فرصت اجازه مى داد تصحيح گرديد.
4- متن ادعيه حضرت، كه خود فرازهاى بسيار شكوهمند معارف و حِكَم هستند به پارسى
برگردانده شد.
5- در منابع هر سخن تغييراتى به عمل آمد. بدين صورت كه نخستين مأخذى كه در
پاورقى: مذكور افتاده است مرجعى مى باشد كه ما روايت را از آن نقل كرده ايم و مابقى
منابعى هستند كه روايت درآنها- هر چند با الفاظ و عباراتى مختلف- مذكور افتاده است.
6- رجال احاديث تا آنجا كه ممكن بود استقصا گرديد تا براى متّتبعينى كه در صحّت
و سقم حديث دستى دارند، تشخيص سهل گردد. همچنين در فاصله زمانى ميان دو چاپ، اظهار
نظرها، پيشنهادات، و انتقادهاى بعضاً سازنده و كارگشايى شد كه جا دارد در اينجا از
ابرازكنندگان آن كمال تشكّر و امتنان را بنمايم. ياد نمودن به نام از آنها، كه برخى
در زمره بزرگان علم و ادبند، شايد كسب شهرت و آبرو براى نويسنده باشد تا قدردانى از
آنان. زين رو، به اجمال برگزار نموديم و اميد داريم كه كرده ما را حمل بر بى ادبى
ننمايند.
تمهيد
معناى «مسند»
مُسنَد، به فتح سين ونون آن چيزى را گويند كه از زمين بالاتر باشد (در مكانى
بالاتر قرار گرفته باشد)، همچون بالا رفتن از دامنه كوه و درّه كه انسان را در
مكانى فراتر از سطح زمين قرار مى دهد. [ : خليل بن احمد فراهيدى: ترتيب كتاب العين/
به كوشش بكايى، ص 392 (و) ابن منظورلسان العرب، ج 6ص 378 ] در حديث اُحُد آمده
است«رأيتُ النِساء يُسنِدنَ فِى الجَبَلِ» أي يُصَعِّدن فيه. [ ابن اثيرالنهاية، ج
2ص 408. ] همچنين گفته شده است كه از دامنه كوه بالاتر و از ستيغ آن پاييتر را«سند»
گويند. [ ابن اثيرالنهاية، ج 2ص 408 (و) طريحى مجمع البحرين/ تحقيق سيد احمد حسينى،
ج 2ص 71. ] جمع اين كلمه «اسناد» است كه جمع مكسر ديگرى ندارد. [ ابن منظور: لسان
العرب، ج 6ص 378. ] اگر اين كلمه با «الى» متعدّى گردد و بگوييم«سَنَدَإليه»، به آن
تكيه دادن معنا مى دهد. «سَنَدَ فى الجبل» يعنى از كوه بالا رفت. «سَنَدَ
لِلْخَمْسِينَ» يعنى به پنجاه سالگى نزديك شد و «سَنَدَ الشيى ءَ سَنَداً» يعنى
براى او تكيه گاهى قرار داد كه به او استناد كند. [ مجمع اللغة العربيةالمعجم
الوسيء ج 1ص 456. ] و «اسناد» در كلام عرب، نسبت دادن، بالا رفتن، بالا بردن، [
يعنى هم فعل لازم است و هم متعدّى به نفسه ] جديّت در امرى- همچون دويدن- معنا مى
دهد و در اصطلاح علم نحو نسبت تامّ و كامل دادن ميان دو كلمه را گويند. [ مجمع
اللغه العربيه المعجم الوسيط ج 1 ص 456 ] امّا علماى لغت اين كلمه را به هر چيزى كه
به او شيى اى اسناد داده شود معنا كرده اند. [ خليل بن احمد فراهيدى ترتيب كتاب
العين/ به كوشش بكايى، ص 392 (و) ابن منظورلسان العرب، ج 6ص 387. ] با روشن گرديدن
معناى لغوى اين واژه، به بيان معناى اصطلاحى آن مى پردازيم در اصطلاح اهل ادب، كلام
از دو جزء تشكيل شده است سَنَد و مُسنَد.
مثلاً شما وقتى مى گوييدعَبدُاللَّه رَجُلٌ صالح، ٌ«عَبدُاللًه» سند [ توجه
داشته باشيد دراينجا خليل بن احمد «سند» و «مُسنَد» را يكى دانسته است. به معناى
ديگر، او در اينجا مصدر را به معناى اسم مفعول گرفته است ] و «رَجُلٌ صالحٌ»
مُسنَدٌإليه است. [ خليل بن احمدترتيب كتاب العين/ به كوشش بكايى، ص 392. ] امّا در
اصطلاح اهل حديث- كه مطمح نظر ماست- معانى گوناگونى عرضه شده است. ولى پيش از آن،
لازم مى آيد اين نكته را يادآور گرديم كه براى اين كلمه در نزد اهل حديث سه اعتبار
وجود دارد:
1- از «مسند» همان اسناد اعتبار مى شود، يعنى اسم مفعول به معناى مصدر.
2- مراد كتابى است از آنچه كه به صحابه پيامبر خدا نسبت داده شده است و از آنها
روايت گرديده است. [ بلقينى محاسن الاصطلاح (در ذيل مقدّمه ابن الصلاح) ، ص 112 ]
كه در نزد شيعه احاديثى كه به يكى از معصومين (عليهم السلام) ختم بشود را در بر مى
گيرد.
3- قسمتى ازاقسام حديث است كه براى آن تعاريف مختلفى عرضه شده است. هرچند كه
برخى از عامّه در تعريف آن خلط كرده اند، و برخى از خاصّه به تبع ايشان در دام
اشتباه افتاده اند. امّا بر سبيل اجمال عبارت است از 3-1) آن حديثى كه به قائلش
اسناد داده شده است و جمع آن «مساند» و «مسانيد» است. [ فيروز آبادى القاموس المحيء
باب الدال فصل السين/ ج 1: ص 584 (و) ابن منظورلسان العرب، ج 6ص 387. ] 3-2) آن
حديثى است كه به پيامبر خدا اسناد داده شده است. [ شهيد ثانى البداية، ج 2صص 99-98
(و) ميردامادالرواشح السماويّة، ص 127 (و) بغدادى الكفاية فى العلم الرواية، ص 21
(و) حاكم نيشابورى معرفة علوم الحديث، ص 18 (و) مجمع اللغة العربيةالمعجم الوسيء ج
1ص 456 ] كه در نزد شيعه، علاوه بر پيامبر خدا، يكى ازمعصومين (عليهم السّلام) را
در بر مى گيرد.
مرحوم علامّه شيخ عبداللَّه مامقانى (1351-1290 ق) در اين باره مى گويد استعمال
كلمه «مسند» دراين معنا بسى بيشتر از ديگر معانى است و به اين مطلب گروهى از عامّه
همچون ابن الصلاح (643-577 ق) [ مقدمه ابن الصلاح، ص 17 ] و محى الدّين نووى
(676-631 ق) [ سيوطى تدريب الرواى شرح تقريب النواوي، ج 1ص 182 ] و غيرايشان تصريح
كرده اند. البته برخى همچون ابن عبدالبر دركتاب «التمهيد» لفظ مسند را عموميّت داده
بر حديث مقطوع هم شامل دانسته اند، كه بر اين تقدير، حديث مسند ومرفوع را يك معنا و
مفهوم مى باشد. امّا ابن حجر عسقلانى (852-773 ق) بر اين قول خرده گرفته و گفته است
كه ملازمه اين سخن آن خواهد شد كه مسند بر مُرسل و مُعضل و منقطع صدق نمايد كه بر
اين گفتار قائلى نيافته ايم. [ مامقانى مقباس الهداية/ تحقيق شيخ محّمدرضا مامقانى،
ج: 1 صص 205-203. ] 3-3) آن حديثى است كه اسنادش به پيامبر خدا متصّل باشد [ ابن
مُلَقّن: التذكرة، ص 14 ] كه با اين فرض، حديث مسند در زمره احاديث صحيص مى باشد [
شهيد ثانى البداية/ به تصحيح بقّال، ج 1: ص 98 (و) ميرزاى قمى: القوانين، ص 486 (و)
ازهرى: تهذيب اللغة، ج 12: ص 365 (و) ابن منظور: لسان العرب، ج 6: ص 388 (و) زبيدى:
تاج العروس، ج 2: ص 381 (و) حاكم: معرفة علوم الحديث، ص 48 (و) قاسمى دمشقى: قواعد
التحديث، ص 123 (و) مامقانى: مقباس الهداية، ج 1: ص 203. ] استعمال لفظ «مسند» در
اين كتاب، لحاظ اعتبار دوم و يا لحاظ تعريف نخست از اعتبار سوم است. يعنى كتابى كه
سخنان حضرت زهراء (عليهاالسّلام) را گردآورده است و يا احاديثى كه قائلش- حضرت
صديقه كبرى- اسناد داده شده است. پس رواياتى كه درآن از حضرتش سخن رفته و گوينده اش
پيامبر خدا و يا ائمه معصومين (عليهاالسّلام) هستند از دايره محتويات كتاب خارج
است؛ زيرا كتاب «مسند فاطمه (عليهاالسّلام) » است و نه مسند پيامبر خدا و يا يكى از
معصومين (عليهم السّلام).
هر چند برخى مسند را به اين معنا گرفته اند، كه در اين صورت احداث قولى جديد در
معناى اصطلاحى مى باشد، كه قائلى در ميان علماى علم دراية الحديث ندارد. [ براى
مثال: حجةالاسلام، شيخ عزيزاللَّه عطاردى كتابى درمورد زندگانى، سخنان و راويان
حديث از امام كاظم (عليه السّلام) گرداورى و تنظيم نموده اند به نام «مسند الامام
الكاظم (عليه السلام)». شايد اين نامگذارى از باب «تَسمِيَةُالشَّي ءبإسم جُزئِهِ»
باشد؛ زيرا تنها فصل كتاب در باب سخنان حضرت مى باشد و مابقى نصوص و رواياتى است كه
در مورد حضرت آمده است. ]
فايده كتاب
گردآورى سخنان وكلمات بزرگان فوايدى در بر دارد، كه بر كسى پوشيده نيست. سخنان
آنانكه در اين خيل عظيم بشرى از برجستگى خاصّى برخوردار و بر تاريخ و افكار اثر
گذار بوده اند نشانگر سير تحوّلات، دگرگونى هاى جامعه و ويژگيهاى كلاسه شده اى است
كه محقّق را به استخراج نتايج كلّى نايل مى گرداند. بررّسى گفته هاى يك شخصيّت به
منزله نقبى است كه به خانه دل او مى زنيم تا از اين راه ميزان آگاهى، واكنش او نسبت
به محيط اطراف، موضع گيرى در برابر حوادث، ملَكات اخلاقى، حساسيّتهاى رفتارى،
اندازه دريافتها و كيش شخصيّتى او را دريابيم.
گاه نتايج اين كنكاش ابعاد گسترده ترى يافته، جستجوگر را بر تاريخ يك ملّت و يا
يك امّت آگاه مى كند. تاريخى كه مفادش از اعتبار وارزشى به سزايى برخوردار است؛ چرا
كه ديگر در اين تاريخ، تحليل [ : البته بايد توجّه داشت تحليلى كه در اينجا مراد
است تحليلهايى است كه بااغراض و سليقه هاى شخصى با مبانى من عندى همراه است، كه
متأسفانه اكثر تحقيقات ما بر اين اسلوب است. ] كه سرانجام وقايع را به تحريف دچار
مى سازد، عزلت نشين شده در حاشيه قرار مى گيرد، و نصوص وقايع در طول ازمنه قابل
دسترسى است و هر عالمى مى تواند از حادثه تحليلى نو عرضه بدارد، بدون آنكه اصل
واقعه در قبال اين تحليل رنگ ببازد. حال، اگر اين شخصيّت از امتيازاتى چون عصمت و
دورى از اشتباه برخوردار باشد، اين تاريخ واقع گراتر است؛ زيرا كسى كه در سخنان او
دروغ يافت نشود و هر كلام او حاكى از مكنونات قلبى او باشد، واقع را كَما هُوَ
حَقّه اَدا مى كند و نسلهاى بعد را در ارزيابى از حوادث به گمراهى نمى كشاند.
براى مثال: آنجا كه بزرگ بانوى اسلام با زنان مهاجر وانصار- پس از واقعه غصب
فدك- سخن مى گويد دريافت واقعى از ميزان خشم و نفرت او از زمامداران قدّاره بند وقت
امرى ممكن است. چرا كه شخصيّت و مقام حضرتش در رتبه اى است كه خشم ونفرت او سبب
گزافه گويى وقلب نمودن حوادث نمى گردد. او اگر در مقام بيان حكم است حكم خدا را
بيان مى دارد، كه هيچ كس در الهى بودن آن شك نمى كند و حتّى دشمن را وادار به اقرار
مى كند؛ هر چند كه اين اقرار بر اثر كبر و نخوت و... ضمنى صورت پذيرفته باشد.
چگونگى تأليف كتاب
پى ريزى شالوده مطالب اين كتاب به زمانى بر مى گردد كه سرگرم تهيه و تنظيم كتابى
درباره زندگانى، فضائل، مناقب و ديگر ابعاد وجودى حضرت زهراء (سلام اللَّه عليها)
بودم كه در آن رواياتى كه دراين مورد در كتب و مجامع روايى شيعه واهل سنّت آمده است
را با استقصايى درخور گرد آورده بامدد از ديگر منابع به ترجمه و شرح و تفصيل آنها
پرداخته ام [ اميد آن دارم كه هرچه سريعتر اسباب نشر اين مجموعه كه بالغ بر پنج جلد
گرديده است فراهم گردد. بِمَنِّهِ وكَرَمِهِ ] چون در آن كتاب فصلى به سخنان حضرت
صدّيقه كبرى (سلام اللّه عليها) اختصاص داده شده بود، برخى از دوستان و سروران
پيشنهاد به چاپ مستقل اين قسمت نمودند؛ چرا كه خود بويى و عطرى دگر دارد و به
تنهايى منفعت رسان است.
براى سامان يافتن اين مجموعه به كتب حديثى فراوانى از علماى فريقين مراجعه
نموديم و تا آنجا كه حوصله و امكانات و زمان اجازه مى داد به كاوش و بررسى پرداختيم
و سخنان حضرت زهرا (عليهاالسّلام) را از لابلاى اين كتب استخراج كرديم. كاريست
گسترده و در نوع خود طاقت فرسا. براى نشان دادن گستردگى كار سخن جلال الدين سيوطى
(911-849 ق) دركتاب «الثغور الباسمة في حياة سيّدتنا فاطمة» [ : سيوطى الثغور
الباسمة في حياة سيّدتنا فاطمة، ص 52 ] را يادآور مى شويم كه تمامى رواياتى را كه
از بانوى دو عالم، فاطمه ى زهرا (عليهاالسّلام) روايت شده است را كمتر از ده عدد مى
داند و حافظ بَدَخشانى درحاشيه همين كتاب اين رقم را به 18 حديث رسانده است.
همچنين شمس الدّين، محمّد بن احمد بن عثمان ذهبى (م 748 ق) چنين مى گويد وَ لَها
في مُسنَدٍ بَقِي ثَمانِيَةَ عَشَرَ حَديِثاً، مِنها حَدِيٌث و احِدٌ مُتَّفقٌ
عَلَيهِ. [ ذهبى:سير اعلام النبلاء، ج 2: ص 134 ] براى حضرتش در مسندى 18 حديث بر
جاى مانده است كه- تنها- يك حديث آن (مسند) مورد اتّفاق همه مى باشد [ يادآورى اين
نكته جالب است كه برخى از متأخّرين همچون خيرالدين زركلى در «الاعلام» (ج 5: ص 132-
از چاپ 8 جلدى) در باب تعداد احاديث بر جاى مانده از حضرتش همين عدد را ذكر كرده
اند كه با وجود مجامع روايى متعدّد گفتار آنان نشانگر آنست كه به قول قدما اكتفا
نموده اند و تتّبع آنان را تلاشى كامل و تام انگاشته اند. ]! كه ما- آن چنان كه
خواهيد ديد- خيلى بيش از اين را آورده ايم. علاوه بر ذكر احاديثى كه از فاطمه ى
زهرا (عليهاالسّلام) روايت شده سعى كرديم ترجمه درخورى را همراه با ارائه ى منابع و
مدارك، با در نظر گرفتن قدمت آنها بياوريم تا فايدت كتاب دو چندان گردد.
بجاست يادآور گرديم كه گاه از كتابى چند چاپ مختلف وجود دارد كه عدم آگاهى از آن
سبب مى گردد در يافتن روايت و يا حديث در مرجع موردنظر دچار اشكال شويم. براى رفع
اين نقيصه، فهرست تفصيلى منابع و مأخذى كه از آنها استفاده گرديده در پايان اثر
آمده است.
همچنين چون كتاب در بر گيرنده ى احاديثى است كه شرف انتساب به بى بى دو عالم،
حضرت زهرا (عليهاالسّلام) دارد، لازم مى نمود كه اشاره اى- هر چند بر سبيل اجمال و
اختصار- به زندگانى و سيرت حضرت داشته باشيم تا مجموعه از هر جهت تمام باشد. از اين
رو، مختصرى در اين باب به عنوان «سرآغازسخن» تنظيم گرديد كه براى رعايت جنبه ى
اختصار و همچنين اتقان مطالب عرضه شده، فقط به بيان روايات وارده در اين
مورد بخصوص كه بيشترينشان به تأييد علماى فريقين رسيده است- آنهم به شيوه اى نو
و سبكى بديع- اكتفا گرديد كه توان مؤلف در ريختن روايات در اين قالب از موضوعاتى
است كه قضاوتش بر عهده ى خواننده ى ارجمند است.
البته، با تمامى تلاشى كه در اين راه مبذول داشته ام اذعان دارم كه هنوز استقصاى
كاملى در اين زمينه انجام نشده است. بالاخّص كتب حديثى اهل سنّت را بايد بيش از اين
كاوش نمود. امّا اميد آن دارم كه خوانندگان گرامى در صورت دستيابى ما را محروم
ننموده گوشزد نمايند و در صورت مشاهده خطا و لغزش يادآور شوند كه (وَ ذَكِّر فَإنَّ
الذِّكرى تَنفَعُ المُؤمنِيِنَ) . [ سوره ى ذاريات، 51: 55. ] درخاتمه، اين اثر- كه
با بضاعتى مزجاة فراهم آمده است- را به پيشگاه ولى زمان، حضرت بقيّةاللّه الاعظم،
حجّة بن الحسن العسگرى (عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف) تقديم نموده عرضه مى داريم:
(يا أيُّهَا العَزيِزُ مَسَّنا وَ أهلَنَا الضُّرُ وَ جِئنا بِبَضاعَةِ مُزجاةِ
فَأوفِ لَنَا الكَيلَ وَ تَصَدَّق عَلَينا إنَّ اللَّهَ يَجزِى المُتَصَدِّقِينَ) [
يوسف: 12: 88. ] اى عزيز، ما و كسانمان به گرسنگى افتاديم و با اندك سرمايه اى به
نزدت آمده ايم؛ پيمانه ى ما را تمام ادا نما و بر ما صدقه بده، چرا كه خداوند صدقه
دهندگان را دوست دارد.
سرآغاز سخن: مستوره آفتاب سرمد
منظور محبّت زهرا و آل او بر خاطر كواكب اَزْهَر نوشته اند دوشيزگان پرده نشين
حريم قُدس نام بتول بر سر معجَر نوشته اند (خواَجُوى كرمانى [ : ديوان خواجوى
كرمانى/ به تصحيح احمد سهيلى خوانسارى، (تهران) كتابفروشى بارانى، ص 584. ]).
سپاس خداوندى را در خور است كه به بركت اصحاب كسا عرش و فرش بيافريد و نعمت درآن
بگسترانيد و از براى جانشينى خود بر روى زمين انسان را از ماندآبى گنديده بسرشت و
براى هدايت او پيامبران فرستاد.
درود برون از شمارش بر خاتم پيامبران كه با ارائه ى رسالتش دين خدا را استوارى
بخشيد و بشر را به راه راست رهنمون شد و با وانهادن قرآن و عترت پاك، چراغ شريعت را
تا قيام قيامت بيافروخت. و سلام بر گرامى دخت پيامبر، محبوبه ى داور، همسر حيدر،
مام شُبِير و شُبّر، فاطمه زهرا باد.
مطالب كتاب- همچنانكه در«تمهيد» بيان گرديد- پيرامون گردآورى سخنان بانوى بانوان
جهان، انسان پرى وش، فاطمه ى زهرا (عَلَيهِ صَلَواتُ المَلِكِ المَنّان) است؛امّا
لازم مى آيد كه لحظاتى چند درباب زندگانى و فضايل دائر مدار هستى تأمّل و توقّفى
داشته باشيم؛ هرچند كه ما خفّاشى ظلمت نشين و او نورى درخشنده و بحرى كران
ناپيداست. امّا گفته اند كه «اَلمَيسُور لا يُسقِط بِالمَعسُورِ»، «ما لا يُدرَك
كُلّه» و:
آب دريا را اگر نتوان كشيد |
|
هم بقدر تشنگى بايد چشيد |
[ مولوى: مثنوى معنوى. ]
خلقت نورانى
جهان از كتم عدم پاى بر صحنه وجود ننهاده بود و زمان، لباس هستى بر قامتش دوخته
نشده بود. نه عالمى حادث بود و نه مخلوقى موجود. تنها خدا بود و خدا بود و خدا بود.
خدا قادر بود و منبع تمامى خيرات كمال مطلق بود و سرچشمه احسان، آنهم نه احسانى از
روى نياز همچون نيكيهاى مخلوقاتش. چون كمال مطلق بود مى بايست اظهار قدرت خود كرده
به آفريدن دست يازد. پس دست به كار تصويرگرى شد و هستى را ايجاد نمود، تا نوبت به
خلقت انسان رسيد. هدف از خلقت انسانكه بازگشتن به خود آدمى است كمال بود، و كمال در
عبادت و بندگى خداوند نهفته:
«خَلَقَهُم لِيَأمُرَهُم بَالعِبادَةِ» [ : شيخ صدوق: علل الشرايع/ تصحيح
اعلمى،ج 1: ص 24 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 5: ص 314/ ح 5 (فرموده ى حضرت صادق (
عليه السلام)). ] .
خداوند آدميان را آفريد تا آنان را به عبادت فرمان دهد. و عبادت آدميان چيزى جز
قرار گرفتن در سايه رحمت الهى نبود: «وَ لَو شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاَس اُمَّةً
واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُختَلِفِينَ إلاّ مَن رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذالِكَ
خَلَقَهُم...» [ هود: 11: 119-118. ] و اگر پروردگار تو خواسته بود، همه ى مردم را
دريك امّت گردآورده بود، ليك همواره گونه گون خواهند بود، مگر بر آنهايى كه رحمت
آورد؛ چه آنها را براى همين آفريده است.
«خَلَقَهُم لِيَفعَلُوا ما يُستَحَبُّونَ بِهِ رَحمَتَهُ فَيَرحَمهُم » [ شيخ
صدوق: علل الشرايع، ج 1: ص 24 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 5: ص 314/ ح 5 (فرموده ى
حضرت صادق (عليه السلام). ] خداوند آنها را آفريد تا اعمالى را كه رحمتش موجب مى
گردد انجام دهند و آنها را مشمول رحمت خويش سازد. كه نتيجه ى اين عبادت، شناخت بهتر
وكاملتر ذات حقّ بود. پس هدف خلقت جود بر بندگان بود، نه سود براى آفريدگار:
«ما اُرِيدُ مِنهُم مِن رِزقٍ وَ مااُرِيدُ أن يُطعِموُنِ» [ : ذاريات، 51: 57.
] هرگز از آنها روزى نخواهم و قصد اطعام كردنم را ندارم.
حضرت بارى مشيّتش براين تعلّق گرفت تا بر روى زمين موجودى بر جاى نهد كه بايسته
ى جانشينى او باشد. موجودى به نام انسان كه نسبت به ديگر موجودات از ظرفيّتهاى ويژه
ايى برخوردار بود. پس فرشتگانش رامخاطب ساخته فرمود:
«وَ إذ قالَ رَبُكَّ لِلملائِكَةِ إنِّي جاعِلٌ فِي الأرضِ خَليِفَةً قالوا
أتَجعَلُ فِيها مَن يُفسِدُ فِيها وَ يَسفِكُ الدماء وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ
وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إنِّي أعلَمُ مالا تَعلَمُونَ » [ بقره، 2: 30. ] و آنگاه
كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: من (مشيّتم براين قرار گرفته تا) در زمين جانشين
برگمارم. فرشتگان گفتند: پروردگارا! عزم بر اين دارى كه كسانى برگمارى كه فساد كنند
و در زمين خونها بريزند؟ حال آنكه ما به تسبيح و تقديس تو دلمشغوليم. پروردگار
فرمود: من مى دانم آنچه را شما نمى دانيد.
بدين منظور و همچنين براى اظهار نهايت قدرت خود و ايجاد شريفترين مخلوق در
عبوديّت و بندگى، در غامضِ علمِ خود، دو هزار سال پيش از آفرينش ديگر مخلوقات، خمسه
ى طيّبه را بيآفريد. [ شيخ صدوق: فضائل الشيعه، خطى، ص 49: ح 7 (و) ] استرآبادى:
تأويل الايات، ج 2: ص 508/ ح 11 و ج 1: ص 396/ ح 26 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 11:
ص 142/ ح 9 و ج 15: ص 21/ ح 34 و ج 39: ص 306/ ح 120 و ج 35: ص 69/ ح 3 (و) بحرانى:
البرهان، ج 4: ص 64/ ح 3 و ج 3: ص 23/ ح 4 (و) طوسى: كتاب الامالى، ج 1: ص 311 و ج
2: ص 312/ ح 2 (و) ابن شاذان: المائة منقبة، ص 17 (و) كراجكى: كنز الفوائد، 80 ( و)
طبرسى: الاحتجاج، ج 1:ص 340.
البته احاديث در اين باب فراوان است كه دربرخى از آنها هزار سال (كلينى: الاصول
من الكافى، ج 1: ص 441/ ح 5 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 15: ص 19/ ح 29، ج 25: ص
340/ ح 24 و ج 57: ص 195/ ح 141 (و): مشارق انواراليقين، ص 41) و در بعضى چهار هزار
سال (اربلى: كشف الغمّه، ج 2 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 52) و در برخى هفت
هزار سال (صدوق: علل الشرايع، ج 1: ص 246/ ح 11 (و)مجلسى: بحارالانوار، ج 15: ص 7/
ح 7- به نقل از علل الشرايع- (و) بحرانى: مدينة المعاجز، صص 203 و 237 (و) همو:
حلية الابرار، ج 1: ص 494 (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 59) و در برخى چهارده هزار
سال (صدوق: اكمال الدين، ج 2: ص 335/ ح 7 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 15: ص 23/ ح
40، ج 25: ص 15/ ح 29 و ج 51: ص 144/ ح 9 (و) حر عاملى: اثبات الهداة، ج 2: ص 404/
ح 254 (و) طبرسى: اعلام الورى ص 408) آمده است.
فيِ الذّرِ كَوَّنَهَا البارِيّ وَ صَوَّرَها |
|
من قَبلِ إيجادِ خَلقِ اللُّوحِ وَ القَلَمِ |
حضرت بارى تعالى فاطمه (عليهاالسّلام) را در عالم ذَر ايجادش نمود و پيش از
آفرينش لوح و قلم به تصويرگرى او پرداخت. [ در حديث دارد كه خداوند خمسه ى طيّبه را
پيش از آفرينش لوح و قلم، عرش و فرش، جنّ و ملك، ظلمت و نور، خورشيد و ماه، و بهشت
و دوزخ بيافريد (رك ص 32)، (رك استر آبادى: تأويل الايات الظاهرة، ج 1: ص 137/ ح
16- به نقل از المصباح- (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 15: ص 10/ح 11 و ج 37: ص 82/ ح
51- به نقل از تأويل الايات-). ]
علّت غايى بر كون و مكان دانى كيست؟ |
|
سبب خلقت پيدا و نهان دانى كيست؟ |
جان پنهان شده در جسم جهان دانى كيست؟ |
|
نقطه دايره رفعت و شأن دانى كيست؟ |
فاطمه مظهر اِجلال خدا جلّ و جلال (صغير اصفهانى) هر موجودى به نوبه خود مظهر
اسمى از اسماء حسناى خداوند سبحان مى باشد و مظهر اتم و اكمل آن وجود چهارده نور
پاك (عليهم السّلام) است؛ زيرا تكرارى در نظام هستى وجود ندارد. با اين وجود، چون
مظاهر جزيى كثرت آنها آشكار و وحدت آنها نهان است جهان مشتركى را مى توان يافت كه
آنها را همگنان سازد، و هر چه هستى محدودتر باشد همتاها از فراوانى بيشترى
برخوردارند. امّا هستى اگر وسيع شد و تا به مرز هستى محض رسيد؛ آنگاه است كه نه
همانند خواهد داشت:(لَيسَ كَمِثلِهِ شَي ءٌ) [ شوروى: 42: 11 مانندى براى او وجود
ندارد. ] و نه همتايى براى آن وجود صرف مى توان فرض نمود: (وَ لَم يَكُن لَهُ
كُفُواً اَحَدٌ) [ اخلاص، 112: 4 هيچكس همتاى او نيست ] در قلمرو امكان، مظهر آن
اسم اعظم، وجود مبارك پيامبر است كه احدى در محدوده امكان همانند او نيست: (ثُمَّ
دَنى فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوسَينِ أوأدنى فَأوحى إلى عَبدِهِ ما أوحى ما كَذَبَ
الفُؤادُ ما رَأى) [ نجم، 53: 11 ] 8 سپس نزديك شد و بسيار نزديك شد. تا به مقدار
دو كمان، يا نزديكتر. و خدا به بنده خود هر آنچه را كه بايد وحى كند وحى كرد. دل
آنچه را كه ديد دروغ مپنداشت.
پس از وجود پيامبر، معصومين پاك در اين رتبه قرار دارند، كه در اين ميان فاطمه
(عليهاالسّلام) ريشه اين درخت تناور است:
«الشّجَرَةُ الطَّيِبَةُ رَسُوُل اللَّهِ (صلّى اللَّه عليه وآله)، وَ فَرعُها
عَلِىُّ (عليه السلام) ،وَ عُنصُرِ الشّجَرَةِ فاطِمَةُ (عليهم السّلام)، وَ
ثَمَرَتُها أولادُها (عليهم السلام)، وَ أغصانُها وَ أوراقُها شِيعَتُها [ طريحى:
مجمع البحرين، ماده «شجر» (به نقل ازامام باقر (عليه السلام). ]».
آن درخت پاك پيامبر خداست، كه فرعش على، ريشه اش فاطمه، ميوه اش فرزندان فاطمه،
و برگها و غنچه هايش شيعيان فاطمه هستند. كه شايد سبب در مكّنا بودن حضرتش به امّ
ابيها از اين جهت باشد؛ چرا كه عنصر نبوّت است و درخت نبوّت به سبب اوست كه بارور
مى گردد و برگ و گل مى دهد و به ثمر مى نشيند:
خواندش پدر امّ ابيها كه نور او |
|
فيض نخست و صادر اوّل، ز مصدر است |
زين
رو، زجمع اهل كسا، نام فاطمه |
|
در
گفته ى خداى تعالى مكرّر است |
(سيّد محمد على رياضى يزدى)
هِىَ قُطْبُ دائِرَةِ الوجُوِد وَ نُقطَةٌ |
|
لَمّا تَنَزَّلَت اُكثِرَت كَثَر اتُها |
هِيَ أحمِدُ الثّانِيَ وَ أحمَدُ عَصرِها |
|
هِيَ عُنصُر التوَّحِيدِ فِي عَرَصاتِها |
هِيَ مِشكاةُ
نُورِاللَّهِ جَلَّ جَلالُهُ |
|
زَيتُونَةٌ
عَمِّ الوَرى بَرَكاتُها |
1) او قطب دايره امكان و دايره ى پرگار است، كه چون ازمقام خود پايين آيد ديگر
وجودها از او تكثير شوند.
2) او احمد دوم و احمد دورانش است. او جرثومه ى توحيد در زمانش مى باشد.
3) او چراغدان نور خداوند و بوته ى زيتونى است كه جهان سرشار از بركات اوست.
بارى، چون خداوند در غامض علم خود، پيش از آفرينش هر موجودى از موجودات، نور مبارك
او و ديگر اصحاب كسا (كه درود بى شمار برآنان باد) را بيآفريد [ حتى سبزوارى دركتاب
جامع الاخبار (چ آل البيت، ص 46: ح 49) روايتى نقل مى كند كه خداوند پيش از آنكه
كسى در قالب بشرى بگنجاند چهارده معصوم و شيعيانشان را برگزيد و آنان را در زير چتر
آمرزش خود قرار داد. ] دست به كار آفرينش آدم ابوالبشر (على نبينا و اله
عليهماالسلام) شد؛ چرا كه اين انوار در صلب آدم بودند كه درقالب جسدى مى گنجيدند.
پس آدم و ذراريش به كاكل وجود اين انوار از كتم عدم رداى وجود به بر نمودند:
اى مهين بانوى نُه خانه ى خلاّق قدم |
|
سرّ ناموس رسول مدنىّ خاتم |
اى تو خاتون همه كشور ملك و ملكوت |
|
اى تو بانوى همه ملك عرب تا به عجم |
تو اگر سلسله جنبان نشدى هيچ نبود |
|
كى به هستى ز عدم خانه كسى داشت
قدم |
اى تو آن دختر زيبا كه به يكتايى تو |
|
مادر دهر نياورد و نيارد به شكم |
دختر اينگونه به صلب ازليّت ناياب |
|
نيست فرزند
چنين دختر حق را به رحم |
نه به پشت قدم اين نقش و نه در بطن حدوث |
|
پس از اين نقش مجرّد فَلَقَد جَفَّ
قَلَم |
[ جَفَّ، يَجِفُّ و يَجَفُّ، جُفُوفاً و جِفافاً خشك شد. (ابن منظور: لسان
العرب، ج 2: ص 306). ] (مير محمد تقى رضوى)
كه اين مطلب تعداد فراوانى از احاديث و
روايات، ازعامّه و خاصّه، كه برخى از آنها داراى تواتر معنوى هستند، دلالت دارد كه
ما براى تيمّن و تبرّك به يكى از آنها اشاره مى كنيم:
خداوند آدم و حوّا را چون بيافريد آن دو در بهشت بناى خودنمايى گذاشتند. آدم به
حوّا گفت: خداوند آفريده اى را به نيكويى ما نيافريده است! در اين هنگام خداوند
جبرئيل را وحى نمود تا آدم و حوّا را به فردوس اعلى برد. چون آن دو به فردوس اعلى
درآمدند ديدگانشان متوجه بانويى شد كه برسكويى از سكوهاى بهشت قرار گرفته، تاجى از
نور بر سر نهاده است و دو گوشواره از نور بر گوش دارد و آن چنان زيبايى و درخشندگى
دارد كه از زيبايى او بهشت منوّر گرديده است. آدم، چون اين رخ زيبا را نظاره نمود
به جبرئيل گفت: اى دوست من، جبرئيل! اين بانويى كه از حسن منظرش بهشت مزيّن است ،
كيست؟ جبرئيل در پاسخ گفت: او، فاطمه، گرامى دخت پيغامبراست، كه از اولاد تو در آخر
الزمان مى باشد. [ اربلى: كشف الغمّه، ج 1: ص 456 (به نقل ازابن خالويه دركتاب
«الآل»). ] حقيقت آنست كه پنج تن مقدّس رمز خلقتند:
يا أحمَدُ! لَو لاكَ لَما خَلَقتُ الأفلاكَ، وَ لَو لا عَلِىُّ لَما خَلَقتُكَ،
وَ لَو لا فاطِمَةُ لَماخَلقُتُكما. [ميرجهانى: (ال) جُنّة العاصمة، ص 148 (به نقل
از كشف الآلى صالح بن عبدالوهّاب بن عرندس) (و) مرندى: ملتقى البحرين، ص 14 (و)
مستنبط: القطره ج 1: ص 164 (و) قمى: سفينةالبحار، ماده «خلق» (و) نمازى: مستدرك
سفينةالبحار، ج 3: ص 334 (حديث قدسى) شايد در نظر نخست اين روايت احتياج به تأمّل
داشته باشد؛ امّا با اندكى دقّت، لطافت تعبير به كار رفته در آن اشكار مى گردد.
همچنانكه مى دانيد كنيه ى حضرت زهرا (عليهاالسّلام) «امّ ابيها» است. در سبب
مكّنا شدن حضرتش به اين كنيه با مدد از روايتى كه از امام باقر (عليه السّلام)نقل
شده است] و ما آن را در سطور بالا ذكر نموديم كه حضرت فرمودند ريشه درخت نبوّت
زهراى اطهر است و يا روايتى كه ذهبى در كتاب ميزان الاعتدال (ج 1:ص 234) از رسول
خدا نقل مى كند كه حضرت مى فرمايند: «أنَا شَجَرَةٌ، وَ فاطِمَةُ أصلُها،وَ عَلِىُّ
لِقاحهُا، وَ الحَسَنُ وَ الحُسَينُ ثَمَرُها» (يعنى من درخت، فاطمه ريشه آن، على
لقاح آن ، و حسن و حسين ميوه ى آن هستند) آشكار مى گردد كه خلقت پيامبر، على، حسن و
حسين (عليهم السّلام) درعالم انوار بسته به خلقت حضرت زهرا (عليهاالسّلام) بوده
است. فَافهَم فَإنَّهُ دَقِيقٌ جِدّاً.
اى احمد! اگر تو نبودى آسمان و زمين نمى آفريدم و اگر على نبود تو را نمى آفريدم
و اگر فاطمه نبود شما را نمى آفريدم (يعنى شمايان رمز خلقتيد). و فاطمه حوريّه اى
بود كه چند صباحى لباس آدميان در بر نمود: [ خطيب بغدادى: تاريخ بغداد، ج 5: ص 86.
]
طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق |
|
كه دراين دامگه حادثه چون افتادم |
من
مَلَك بودم و فردوس بَرين جايم بود |
|
آدم
آورد در اين دير خراب آبادم
|
(حافظ [ ديوان حافظ، به تصحيح: خانلرى، ج 1: ص 636/ غزل 310. ] ).
فاطمه براى پدر و ديگر مردمان گلى بود [ عبدالرحمن شافعى: نزهة المجالس، ج 2: ص
222 ] .كه رايحه ى خوشش حيات آفرين دلها بود و خدايش او را خير كثير خواند:
نور دل و ديده ى پيمبر، زهراست |
|
امّ الحسنين و كفو حيدر، زهراست |
آن
خير كثير را كه از فرط كمال |
|
ايزد
بستود و خواند كوثر زهراست |
(محمود شاهرخى«جذبه»)
پس جاى شگفتى نيست كه او بار غم ابتر بودن را از چهره ى
پدرش، محمّد (كه درود و سلام خداوندى بر او و خاندان پاكش باد) بزدايد؛ چرا كه
فرزندان پسر پيامبر چندى نمى پاييد كه رخت بر مى بستند و اين خود بهانه اى به دست
دشمنان حضرتش داده بود تا نغمه ساز اين سخن شوند كه در پس محمّد نامى از او نمى
ماند:
(بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ إنّآ أعطَيناكَ الكَوثَرَ فَصَلِّ
لِرَبِّكَ وَانحَر إنَّ شانِئكَ هُوَ الأبتَرُ. صَدَقَ اللَّهُ العَلِىُّ العَظِيم)
[ كوثر، 108: 4-1. ] بنام خداوند بخشنده مهربان. ما كوثر به تو ارزانى داشتيم. پس
پروردگار خود را به نماز گرامى دار و قربانى كن. همانا كه بدخواه تو بى عقب و ابتر
است. راست گفت خداوند برتر بزرگ. [ مرحوم علاّمه سيّد محمّد حسين طباطبائى در كتاب
الميزان في تفسيرالقرآن (ج 20: صص 371-370)در باب كلامى نغز عرضه داشته اند. ايشان
مى فرمايند: ] «با در نظرگرفتن ابتر و نيز با در نظرگرفتن اينكه آيه ى آخراز باب
قصر قلب است، چنين بدست مى آيد كه منظور از كوثر تنها و تنها كثرت ذريّه ايست كه
خداوند تبارك و تعالى به آن جناب عرضه داشته است. و يا مراد هم خير كثير است و هم
كثرت ذريّه، كه كثرت ذريّه يكى از مصاديق خير كثير است. اگر مراد، مسأله ى ذريّه
خواه به صراحت و يا به طور ضمنى نبود، كلمه ى أنَّ در آيه ى آخر بى فايده بود؛ چرا
كه اين كلمه علاوه بر تحقيق تعليل را هم مى رساند و معنا ندارد بفرمايد ما به تو
حوض داديم چونكه بدگوى تو اجاق كور و يا شخص بى خير است».
مصطفى را وعده كرد الطاف حق |
|
گر بميرى تو نميرد اين سَبَق |
رونقت را
روز، روز افزون كنم |
|
نام تو
بر زّر و نقره بر زنم |
منبر و محراب سازم بهر تو |
|
در محبّت قهر من شد قهر تو |
(مولوى [ مولوى: مثنوى/ به تصحيح نيكلسن، ص 68. ] )