بر خانه حضرت فاطمه (س)چه گذشت؟

سيد ابوالحسن حسينى

- ۱۵ -


فصل سوّم : بردن امام با وضع نامطلوب

مسأله ريختن به خانه آن حضرت و بردن وى با وضع نامطلوب ، و اجبار آن حضرت به بيعت، نيز در مدارك شيعى و سنّى آمده و به راحتى قابل اثبات است. اكنون به بيان بعضى از منابع و مدارك اين فصل مى پردازيم :

1 ـ معتبرترين مدرك در اين مسأله نهج البلاغه است كه مورد قبول همه دانشمندان شيعه و محققين اهل سنت مى باشد.

امام (عليه السلام) در بخشى از نامه بيست و هشتم نهج البلاغة در پاسخ معاويه آورده است:

وَ قُلْتَ اِنّى كُنْتُ اُقادُ كما يُقادُ الْجمل المخشوش حَتّى اُبايعَ ...

گفته اى كه مرا همچون شتر افسار زدند و كشيدند تا بيعت كنم.

براى توضيح اين قسمت لازم است كه به اصل نامه معاويه به اميرالمؤمنين على (عليه السلام) نيز اشاره اى داشته باشيم.

ابن عبدربه متوفّاى 328 . احمدبن على قلقشندى متوفّاى 821 . همچنين ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نامه 28 نهج البلاغه نامه معاويه به امام(عليه السلام) را نقل مى كنند كه معاويه در بخشى از نامه به منظور تنقيص و پايين آوردن مقام امام مى نويسد:

وَ ما مِنْ هولاءِ الاّمَنْ بَغَيْتَ عَلَيْهِ وَ تَلَكَّأت فى بيْعَتِهِ حَتى حُمِلْتَ اِلَيْهِ قَهْرَاً تُساقُ بِخَزائِمِ الاِقْتِسارْ كَما يُساقُ الْفَحْلُ الْمَخْشُوشْ (23).

يعنى تو بر هر يك از خلفاى پيشين دشمنى ورزيدى و از بيعت با آنان امتناع كردى تا آن كه تو را همانند شتر افسار زده براى بيعت حاضر كردند.

اين جمله دشمن حكايت از بيعت تحميلى امام(عليه السلام) با هر يك از سه خليفه پيشين دارد ، ولى نمونه بارز اين بيعت تحميلى و بردن امام با وضع نامطلوب در مورد بيعت با ابوبكر بوده است.

از اين جهت ما نخست به معناى « جمل مخشوش » و سپس به ريختن مأموران خليفه به خانه و بردن امام (عليه السلام) مى پردازيم.

لغويين در معناى «خِشاش» گفته اند:

الخشاش: عُوَيْد يُجْعَلُ فى اَنْفِ الْبَعير يُشَدُّ بِهِ الزمامُ لِيكونَ اَسْرَعَ لاِنقياده.

چوب كوچكى كه در بينى شتر قرار مى دهند و افسار را به آن محكم مى بندند تا رام كردن شتر سريع تر صورت گيرد.

ابن ابى الحديد در موارد متعددى از شرح نهج البلاغه تصريح مى كند كه فرستادگان خليفه به زور وارد خانه شدند و امام را به گونه زننده اى براى بيعت به مسجد بردند.

او اين حادثه ناگوار را از ابوبكر احمدبن عبدالعزيز جوهرى صاحب كتاب سقيفه نقل مى كند كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:

در يك جا ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى به اسنادش از ليث بن سعد نقل مى كند كه علّى (عليه السلام) از بيعت با ابوبكر خوددارى ورزيد. پس او را ملبّياً(24) ـ يعنى در حالى كه پيراهنش را در گردنش جمع كرده بودند و او را مى كشاندند ـ از خانه بيرون آوردند و او را به سرعت مى بردند و او به مسلمانها مى گفت براى چه گردن كسى را مى زنيد كه جهت اختلاف تأخير نكرده بلكه براى حاجتى ـ جمع قرآن يا تجهيز بدن پيامبر ـ تأخير كرده است پس بر هيچ دسته اى از مسلمانان نمى گذشت مگر اينكه به او گفته مى شد برو بيعت كن.

در نقل ديگر جوهرى از ابوالاسود مى گويد: ... كه عمر با گروهى به خانه فاطمه (س) هجوم آورد ... پس عمر آن دو ـ على و زبير ـ را از خانه خارج كرد و آنها را به مسجد مى راند تا بيعت كردند ...

جوهرى در نقل ديگر از شعبى مى گويد: كه ابوبكر خالد را طلبيد و عمر و خالد را به سوى على فرستاد، و خالد بيرون خانه ايستاد و عمر داخل شد ... عمر زبير را از خانه بيرون كشيد و به دست خالد داد و ابوبكر جمع كثيرى را براى يارى آن دو فرستاد. عمر مجدداً داخل خانه شد و به على گفت برخيز و بيعت كن، على سرش را پايين انداخت و از جايش تكان نخورد. پس عمر دست على را گرفت و گفت برخيز. على امتناع كرد. پس او را از جايش بلند كرد و به جلو راند. زبير را نيز جلو راند... سپس عمر و يارانش آنها را با خشونت و درشتى به مسجد بردند...

ابن ابى الحديد در مورد جوهرى مى گويد: او از رجال حديث و از ثقات مورد اطمينان است.

در مورد ديگر ابن ابى الحديد مى گويد:

اما خوددارى على(عليه السلام) از بيعت تا اينكه به خانه اش ريختند و او را به زور بيرون آوردند، اين را محدّثين و اهل سيره نقل نموده اند و ماهم در اين باب اقوال جوهرى را ذكر نموديم.

در همين جا ابن ابى الحديد برخى از حوادث ناگوارى را كه شيعه در اين مورد ذكر مى كند مثل زدن حضرت فاطمه (س) با تازيانه و باقى ماندن اثر آن تا هنگام مرگ و قرار گرفتنش بين در و ديوار و افتادن محسن و طناب انداختن به گردن على (عليه السلام) و كشاندن به سوى مسجد و ... را قبول ندارد و مى گويد اينها چيزهايى است كه شيعه به نقل آن متفّرد است، و پيش اصحاب ما واقعيت ندارد و اهل حديث آن را نقل نكرده اند.

ابن ابى الحديد در شرح خطبه 26 داستان سقيفه را پيش مى كشد و مى گويد: روايات در اين باب اختلاف دارد، پس آن چيزى كه شيعه مى گويد، و گروهى از محدّثين نيز بسيارى از آن را نقل كرده اند اين است كه على (عليه السلام) از بيعت سرباز زد تا اينكه او را به زور از خانه بيرون كردند... همگى آنها يعنى زبير و ساير متخّلفين از بيعت را براى بيعت بردند و كسى از بيعت امتناع نكرد مگر على (عليه السلام)به تنهايى; زيرا او به خانه فاطمه (س) پناه برد، پس آنها شرم كردند از اينكه او را به زور از خانه بيرون بكشند، و فاطمه (س) كنار در ايستاد و صدايش را به مهاجمين رساند. پس آنها پراكنده شدند و دانستند كه على به تنهايى ضررى نمى رساند. پس رهايش كردند. و گفته مى شود كه آنها او را با ديگران از خانه بيرون آوردند و پيش ابوبكر بردند تا بيعت كند... .

معلوم نيست چرا ابن ابى الحديد با اينكه نامه بيست و هشتم نهج البلاغة را قبول دارد، و با وجود اين اظهارات، شيعه را در نقل همه اين جريانات تلخ و ناگوار متفرّد مى داند.

2 ـ فضل بن شاذان نيشابورى از اصحاب ائمه متأخر (عليه السلام) متوفّاى 260 از اهل سنت نقل مى كند:

آن دو ـ ابوبكر و عمر ـ به سراغ على (عليه السلام) فرستادند هنگامى كه او را متلبباً حاضر كردند به او گفتند بيعت كن ، گفت اگر بيعت نكنم چه مى كنيد ؟ گفتند تو را مى كشيم ...

3 ـ بلاذرى در روايتى از ابن عباس نقل مى كند :

بَعَثَ اَبُوبَكرْ عُمَرَبن الخَطابْ اِلى عَلى رَضى اللّه عَنْهُم حيْنَ قَعَدَ عَنْ بِيْعَتِهِ وَ قالَ اِئتِنىْ بِهِ بِاَعْنَفِ الْعُنُفْ ...

ابوبكر عمر را در پى على (عليه السلام) فرستاد هنگامى كه على (عليه السلام) از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد، به عمر گفت: على را با خشن ترين وجه و شديدترين حالت نزد من بياور ...

آنان كه در نزد اهل سنت به رقت قلب و مهربانى و دل رحمى معروف بودند چنين دستورى را دادند، پس حساب افرادى كه به خشونت و تند خويى و قساوت قلب معروف بوده اند واضح است.

4 ـ يعقوبى متوفّاى 284 هـ.ق در اين مورد مى گويد:

ابوبكر و عمر خبر يافتند كه گروهى از مهاجرين و انصار با على بن ابيطالب در خانه فاطمه دختر رسول خدا فراهم گشته اند پس با گروهى آمدند و به خانه هجوم آور شدند على (عليه السلام) بيرون آمد (ظاهراً بايد زبير باشد و عبارت ابن ابى الحديد از جوهرى آن را در مورد زبير دانسته است) و شمشيرى حمايل داشت. عمر با او برخورد كرد و با او درگير شد و شمشيرش را شكست. و جمعيت به خانه ريختند. پس فاطمه (س) بيرون آمد و گفت به خدا قسم بايد بيرون رويد و گرنه سرم را برهنه مى كنم و نزد خدا ناله و زارى مى كنم. پس بيرون رفتند و هر كه در خانه بود برفت و چند روزى بماندند سپس يكى پس از ديگرى بيعت مى كردند وليكن على جز پس از شش ماه و به قولى چهل روز بيعت نكرد.

5 ـ محمدبن مسعود عياشى معاصر ثقة الاسلام كلينى با ذكر سند نقل مى كند:

عمر به اتفاق گروهى به در خانه فاطمه (عليه السلام) آمد و همين كه فاطمه (عليه السلام) آنها را ديد در را بر روى آنان بست و تصور نمى كرد آنان بدون اجازه وارد خانه شوند، پس عمر با لگد در را شكست و آن گروه به خانه ريختند و على(عليه السلام)را ملبباً از خانه بيرون آوردند ...

6 ـ شيخ صدوق در ابواب دوازده گانه كتاب خصال مى نويسد كه خلاصه اش چنين است :

دوازده تن از مهاجر و انصار براى احتجاج با ابوبكر در مسأله خلافت به عنوان نظرخواهى به خدمت اميرالمؤمنين (عليه السلام) رسيدند. اميرالمؤمنين ضمن نهى آنان از شدت عمل و هشدار نسبت به جنگ داخلى و وضعيتى كه رجال خلافت براى او پيش آورده بودند، فرمودند اگر شما شدت عمل به خرج دهيد ، آنان شمشيرهايشان را از غلاف بيرون مى كشند و آماده پيكار مى شوند همان گونه كه مرا براى بيعت مجبور كردند و پيراهنم را در گردنم جمع كردند و به زور به مسجد بردند و گفتند بيعت كن ، و گرنه تو را مى كشيم ...

البته علامه تسترى در الاخبار الدخيلة ج 1 ص 27 توضيحى در اين باب دارند كه به آن مراجعه شود.

7 ـ در اختصاص منسوب به شيخ مفيد با ذكر سند از امام صادق(عليه السلام)نقل شده است: وقتى كه مردم با ابوبكر بيعت كردند اميرالمؤمنين را ملّبباً حاضر كردند (يعنى در حالى كه پيراهنش را در گردنش جمع كرده بودند و مى كشاندند) تا بيعت كند. سلمان گفت: آيا با چنين شخصى چنين عمل مى كنند؟ به خدا سوگند اگر وى خدا را بخواند آسمان را بر زمين خراب مى كند.

همچنين وى در داستان سقيفه بنى ساعده نيز ريختن مهاجمين به خانه و شكستن در خانه را ذكر مى كند و مى گويد: فدخلوا على علىّ(عليه السلام)و اَخْرجوُهُ ملّبباً.

بر على وارد شدند و او را ملّبباً از خانه بيرون آوردند.

8 ـ سيد مرتضى با ذكر سند از عدى بن حاتم طائى نقل مى كند كه مى گفت :

ما رَحِمْتُ اَحَدَاً رَحْمَتى عَليَّاً(عليه السلام) حين اُتىَ بِهِ مُلَبَّبَاً (25) يعنى : به حال هيچ كسى ، چون حال على ترحم نكردم و دلم نسوخت، هنگامى كه او را ملبباً براى بيعت حاضر كرده بودند.

9 ـ شيخ تقى الدين ابى الصلاح الحلبى ، متوفّاى 447 مى نويسد:

آنان آتش براى سوزاندن خانه امام آورده بودند و بدون اجازه به خانه اش ريختند و او را ملبباً براى بيعت به مسجد بردند ، و بدين وسيله همسر و دختران و حاميان او از بنى هاشم و غير از بى هاشم را از خانه هايشان خارج كردند و شمشيرشان را برهنه كردند و امام (عليه السلام) را در صورت امنتاع از بيعت تهديد به قتل كردند با اينكه هيچ يك اين كارها را با سعدبن عباده و خباب منذر و ساير متخلفين از بيعت انجام نداده بودند.

10 ـ شيخ الطائفه نيز روايت على بن حاتم در حاضر كردن امير المؤمنين به صورت ملبباً را در تلخيص الشافى ذكر مى كند.

11 - محمدبن جرير طبرى امامى ، معاصر شيخ طوسى در «المسترشد » مى نويسد:

اهل سنت از كجا مى گويند كه امام على (عليه السلام) خلافت را از راه مسالمت آميز و تبليغ زبانى درخواست نكرده بود ، در صورتى كه همه مردم مى دانند كه او شش ماه در خانه نشست ( از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد) پس گاهى او را ملبباً از خانه بيرون مى آوردند و گاهى مدارا مى كرد و گاهى به او مى گفتند بيعت كن. او مى گفت اگر بيعت نكنم چه مى كنيد؟ مى گفتند گردنت زده شود.

12 ـ محقق حلّى نجم الدين ابوالقاسم جعفربن الحسن بن سعيد ، مؤلف شرايع الاسلام ، متوفّاى 686 مى نويسد:

از جمله دليلى كه اهل سنت براى خلافت ابوبكر آورده اند اين است كه صحابه و از جمله اميرالمؤمنين على(عليه السلام) او را به عنوان خليفه خطاب مى كردند.

ايشان در پاسخ مى گويد : بر فرض صحت اين قضيه، امام (عليه السلام) در حال تقيه بود، و چاره اى جز آن نداشت چگونه ؟! در حالى كه او را به زور از خانه اش بيرون آوردند و جبراً براى بيعت بردند، پس از آنكه گفتند اگر بيرون نيايى خانه ات را با تو مى سوزانيم .

13ـ علامه حلّى در كشف المراد پس از نقل هجوم مهاجمين به خانه اميرالمؤمنين و آتش زدن خانه مى نويسد: وَاَخُرَجُوا عليّاً (عليه السلام)كرهاً. على(عليه السلام) را به زور از خانه بيرون آوردند.

و همين مطلب را در باب حاد يعشر نيز ذكر مى كند.

14ـ حكيم الهى ملامحسن فيض كاشانى در اين مورد مى گويد: پس آنها بر سر امام ريختند در حالى كه وى روى فرش نشسته بود. بر او هجوم آوردند و او را درحالى كه به زمين مى كشاندند از خانه بيرون آوردند و پيراهنش را به گردنش جمع كردند و به سوى مسجد كشاندند... تا پيش ابوبكر بردند...

15ـ عمر رضا كحّاله در اعلام النساء در شرح حال حضرت فاطمه (س) آنچه را كه ابن قتيبه دينورى در الامامة و السياسة در اين مورد آورده را با تفاوت اندكى نقل كرده، و خطبه آن حضرت در مقام احتجاج با ابوبكر را نيز آورده است.

از جمله اينكه : جمعيت از ناله حضرت زهرا و استغاثه اش به رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)از مظالم دستگاه خلافت، در حالى كه سخت مى گريستند و نزديك بود دلهايشان پاره شود... پراكنده شدند، و فقط عمر با گروهى باقى ماند. پس على را از خانه خارج كردند و او را پيش ابوبكر بردند و به او گفتند بيعت كن. گفت: من بيعت نمى كنم. گفتند قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست گردنت را مى زنيم. گفت: بنده خدا و برادر رسول خدا را مى كشيد؟

عمر گفت: اما بنده خدا درست و اما برادر رسول خدا خير. ابوبكر ساكت بود و چيزى نمى گفت عمر به ابوبكر گفت: آيا فرمانت را در موردش صادر نمى كنى؟ گفت: تا هنگامى كه فاطمه (س) در كنارش است او را به چيزى وادار نمى كنم. پس على (عليه السلام) به طرف قبر رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم)رفت در حالى كه با صدا گريه مى كرد و مى گفت پسر مادرم اين قوم مرا خوار كردند و در فشار قرار دادند و نزديك بود مرا به قتل برسانند. و على بيعت نكرد تا آنكه فاطمه (س) رحلت نمود.

16ـ علاّمه امينى در الغدير تحت عنوان بى پايگى گزينش خليفه از آغاز كار مى نويسد: چشمان تاريخ مى بيند: كه پيكره پاكى و بزرگوارى ـ اميرالمؤمنين ـ را دستگير و همچون شترى كه چوب در بينى اش كرده اند تا مهار شود به سوى خود مى كشند و مى برند. با درشتى مى رانند. مردم گرد آمده اند و مى نگرند و به او مى گويند بيعت كن. مى گويد اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ پاسخ مى دهند در آن هنگام به همان خدايى كه جز او خدايى نيست گردنت را مى زنيم. مى فرمايد در اين صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را خواهيد كشت.

همچنين مى بيند برادر پيامبر برگزيده خدا ـ على ـ به قبر رسول خدا پناه برده، فرياد مى كند: برادر، اين گروه مرا ناتوان شمرده اند و نزديك است خونم را بريزند.

17ـ محمد جواد مغنيه در فلسفة التوحيد و الولاية مى نويسد :

از دشمنى هاى قريش نسبت به على (عليه السلام) پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)غصب فدك بود ... همه اينها و بيشتر از اينها را مرتكب شدند ولى باز هم در مورد على (عليه السلام) به سكوت و بى طرفى از سوى او راضى نشدند بلكه بر او هجوم آوردند تا او را بر خضوع و تسليم در برابر ابوبكر وا دارند. و بر اثر اين هجوم بر خانه فاطمه پاره تن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) واقع شد آنچه واقع شد.

آنچه نقل شد نشانگر اين واقعيت است كه امام هرگز با ميل و اختيار خودش با خليفه بيعت نكرد، و اينگونه نبوده است كه در فرداى سقيفه هنگامى كه خليفه براى بيعت مردم با او بالاى منبر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) قرار گرفت از تخلّف على و گروهى بپرسد و پيكى به خانه او بفرستد و امام نيز فوراً در مسجد حاضر شود و با معذرت خواهى در تأخير با خليفه بيعت كند. يا با تهديد عمر به سوزاندن خانه، امام (عليه السلام) از خانه بيرون آيد سپس او را براى بيعت به مسجد ببرند و او با گله از مشورت نكردن با او در امر خلافت با آنها بيعت كند.

* * *

بلكه چنانچه گفتيم، فرستادگان خليفه پس از اجراى مأموريتشان در مرحله اوّل و دوّم امام را ملبباً از خانه بيرون آوردند، آنگاه در حاليكه عده اى امام را از جلو مى كشاندند و گروهى هم از پشت سر او را به جلو مى راندند به سوى مسجد بردند. ولى امام در برابر تهديدات آنها ايستادگى كرد. و به عقيده محقّقين اهل سنّت تا مدت ششماه (يعنى پس از رحلت فاطمه زهرا (س) به نظر اهل سنّت) حاضر به بيعت نشد.

امام (عليه السلام) با تكيه بر شايستگى ذاتى خويش براى خلافت و وجود نصّ از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) ، در برابر دستگاه خلافت ايستادگى مى كرد. ولى از طرف ديگر نداشتن ياران كافى براى گرفتن خلافت ، ارتداد قبايل اطراف مدينه از اسلام و پاسخ ندادن سران انصار به استمداد و كمك خواهى امام (عليه السلام)، عواملى بودند كه امام (عليه السلام)را به بيعت با آنها وادار كرد.