فصل دوّم : ريختن به خانه و آسيب رساندن و اهانت به دختر پيامبر (ص)
گفته مى شود كه دختر گرامى پيامبر هنگام جلوگيرى از ورود مهاجمين به خانه صدمه و آسيب ديد به طورى كه فرزندى كه در رحم داشت ساقط كرد، و از آن پس همواره بيمار، و در رنج و اندوه بسر مى برد تا رحلت كرد. اين موضوع از نظر مدارك و منابع شيعى به آسانى قابل اثبات است و به عنوان يك امر مسلّم تلّقى مى گردد.
اين مسأله هم در آثار قدماء و متقدمين از علماى شيعه و هم در آثار متأخرين آنها منعكس گرديده است.
نه تنها شيعه بلكه برخى از
اهل سنّت نيز بدان اشارت نموده اند، ولى چنانچه بيان داشتيم بسيارى از آنان در همان مرحله
اوّل توقف نموده و قدمى جلوتر ننهاده اند و از ذكر حوادث بعدى سكوت كرده اند، ولى چنانچه به
زودى خواهد آمد نتيجه بحث اين سه فصل حكايت از وقوع اين حادثه هولناك و دلخراش و اسفبار دارد.
براى تحقيق در مسأله بحث را در دو بخش مطرح مى كنيم:
1 ـ انعكاس اين قضيه در مدارك شيعى و احياناً در برخى از منابع سنّى.
2 ـ علّت عدم انعكاس اين قضيه در اكثر منابع سنّى.
اما در قسمت اوّل نخست به نقل سخنان
برخى از بزرگان شيعه مى پردازيم و سپس گفته هاى بعضى از دانشمندان اهل سنّت را ذكر مى كنيم.
در آثار و تأليفات بزرگان
شيعه چه متقدّمين و چه متأخّرين، و چه محدّثين و چه متكلّمين و ... اين قضيّه اسفبار منعكس شده است.
1 ـ نصربن
مزاحم مِنْقرى كوفى مورّخ شيعى متوفّاى سنه 212 در كتاب صفيّن مى آورد، وقتى كه معاويه شريعه
فرات را براى بار دوّم بر روى سپاه عراق بست، مردى از طايفه سَكون از اهل شام به نام
سليل بن عمرو، در ضمن اشعارى معاويه را بر ادامه ممانعت آب تحريك و تشجيع نمود، معاويه
پاسخ داد حق با شماست وليكن عمروعاص نمى گذارد (يا چنين نظرى دارد) و مى گويد:
آنها را از آب مانع مشو، چون على كسى نيست
كه خودش تشنه بماند و ترا سيراب ببيند در حالى كه افسار اسبها در دست او و سپاه اوست
و به فرات نظر مى افكند مگر آنكه يا از فرات سيراب شود و يا كشته شود و تو مى دانى كه
او شجاع و بى باك است و با او مردم عراق و حجاز هستند و من و تو شنيده ايم كه او مى گفت:
اى كاش! چهل مرد مى داشتم و سپس قضيه اى
را ياد كرد، اى كاش! در روزى كه خانه فاطمه را تفتيش مى كردند چهل مرد مى داشتم.
2 ـ محمدبن يعقوب كلينى متوفّاى 329 در اصول كافى
در باب مولد الزهراء حديث دوّم به سند صحيح از امام كاظم (عليه السلام) روايت مى كند:
«اِنَّ فاطمة صِدّيقة شهيدةٌ وَاِنَّ بناتَ الانبياء لايطمثن».
مولى محمد صالح مازندرانى متوفّاى 1086 يا 1081 در شرح
واژه شهيد مى گويد : شهيد به كسى گويند كه در ميدان جنگ به عنوان انجام وظيفه
كشته شود سپس معناى آن توسعه يافت و به هر كسيكه مظلومانه كشته شود ، مثل فاطمه
(س) اطلاق مى شود زيرا او را در حاليكه فرزندى در شكم داشت در به پهلوى او زدند
و فرزندش سقط شد و به سبب آن از دنيا رفت اما وجه تسميه (اين افراد و حضرت فاطمه
(عليه السلام) ) به شهيد اين است كه خداوند و فرشتگان، بهشت را براى او شهادت
مى دهند. و يا اينكه او پس از مردن به حيات متصف مى شود مثل اينكه او حاضر و ناظر
و نمرده است و يا اينكه مقام و منزلتى را كه خدا برايش فراهم نموده مشاهده مى كند.
علاّمه مجلسى متوفّاى 1111 در مورد سند حديث مى فرمايد: صَحيحٌ.
و در شرح اين حديث مى فرمايد:
اين خبر دلالت مى كند بر اينكه فاطمه صلوات اللّه عليها شهيده است، و اين از متواترات مى باشد و سبب شهادت آن حضرت اين بود كه آنها پس از آنكه خلافت را غضب كردند و بيشتر مردم با آنها بيعت كردند به سراغ اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرستادند تا براى بيعت حاضر شود، امام از آمدن امتناع كرد عمر عده اى را مأمور كرد تا خانه را با اهلش بسوزاند و خواستند به زور وارد خانه شوند ولى فاطمه (س) آنها را از ورود به خانه مانع شد، قنفذ غلام عمر در را به شكم فاطمه(س) زد كه پهلوى او شكست و جنينى كه در رحم داشت و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نام او را محسن نهاده بود ساقط شد، و به همين جهت مريض شد و در اين مرض رحلت فرمود.
مجلسى سپس به ذكر رواياتى در تأييد سخن فوق از علماى اهل سنّت و شيعه مى پردازد.
3 ـ شيخ جليل اقدم صدوق متوفّاى سنه 381 هـ.ق روايت مفصّلى از ابن عباس از رسول گرامى اسلام در فضيلت فاطمه زهرا (س) نقل مى كند. تا اينكه مى گويد رسول خدا فرمود: «هرگاه فاطمه را مى نگرم به يادم مى آيد ستم و ظلمى كه بعد از من به او روا خواهند داشت. و گويا با فاطمه حاضرم و مى نگرم كه خوارى وارد خانه او مى شود و هتك حرمت او مى گردد و حق او را غصب مى نمايند و او را از ارثش محروم مى كنند و پهلوى او را مى شكنند و جنين او را سِقط مى كنند و او فرياد مى كشد كه يا محمّداه و استغاثه مى كند ولى كسى به فرياد او نمى رسد و همواره پس از من محزون و مغموم و گريان خواهد زيست... .
همچنين در مجلس بيست هشتم، حديث دوم با سند معتبر از امير المؤمنين روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: روزى من و فاطمه و حسن و حسين در خدمت پيامبر نشسته بوديم ناگاه آن حضرت به سوى ما نظر افكند و گريست گفتم سبب گريه چيست يا رسول الله ؟
فرمود: گريه ام براى آنچيزى است كه بعداز من به شما روا خواهند داشت.
پرسيدم آن چيست ؟
فرمود : براى ضربتى كه به فرق تو خواهد رسيد و آن سيلى كه بر روى زهرا خواهند نواخت و زخمى كه بر ران حسن خواهند زد و او را به زهر مسموم كنند و از كشتن حسين.
چون اين خبر را شنيدند همه گريان شدند.
همچنين شيخ صدوق در معناى سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به اميرالمؤمنين(عليه السلام): «يا علّى لك كنزٌ فِى الجنّة وَاَنْتَ ذُوقرنيها» پس از معنا نمودن كنز و مختار خودش ( كليد نعمت هاى بهشت ) مى گويد: از بعضى از اساتيدم شنيدم كه مى گفت منظور از اين كنز فرزندش محسن است، همانيكه حضرت فاطمه به علّت قرار گرفتن بين در و ديوار او را ساقط كرد... .
صدوق بدون آنكه در پيرامون اين معنى اظهار نظر كند وارد بيان معناى ذوالقرنين مى شود.
4 ـ در كتاب اختصاص منسوب به شيخ مفيد، جسارت و هتك احترام و صدمه ديدن حضرت فاطمه (س) در مسأله فدك ذكر شده است.
البته ايشان در داستان سقيفه مى گويد مأمورين خليفه به در خانه اميرالمؤمنين آمدند و فاطمه (س) در را بر روى آنها بست و عمر با لگد در را شكست و مأمورين به خانه ريختند و امام(عليه السلام) را به زور به مسجد بردند. در اين جا سخنى از زدن فاطمه زهرا (س) نيست، ولى در داستان فدك مى گويد ابوبكر قباله فدك را به فاطمه داد و فاطمه (س) خارج شد و در راه به عمر برخوردكرد، عمر پرسيد آن چيست كه با تو است؟
گفت: سند فدك است كه ابوبكر به من داد، گفت: آن را به من بده. فاطمه (س) خوددارى نمود. عمر چنان با لگد او را زد كه فاطمه محسن را كه به آن حامله بود، سِقط كرد و چنان سيلى به او زد كه گوشواره از گوش او شكست و قباله را گرفت و پاره كرد...
كتاب شناس بزرگ شيعه، شيخ آغابزرگ طهرانى در الذريعة اختصاص را از تصنيفات شيخ مفيد مى داند و مى افزايد شيخ مفيد اختصاصش را از اختصاص شيخ ابى على احمد بن الحسين معاصر شيخ صدوق استخراج كرده است و از اختصاص شيخ ابى على اثرى در دست نيست، ولى مؤلّف كشف الحجب گفته : مى گويند مؤلف اختصاص فردى به نام جعفربن الحسين است، ولى از ظاهر سياق برمى آيد كه اين كتاب از تأليفات شيخ مفيد است .
مؤلف الذريعه در تأييد نظريه مؤلف كشف الحجب مى گويد : جعفربن الحسين متوفّاى 340 مى باشد و نجاشى در شرح حال او ضمن برشمردن تأليفات وى اختصاص را ذكر نكرده است. و سپس مى گويد: ظاهراً شيخ مفيد كتاب اختصاص را از يكى از اين دو كتاب استخراج كرده است.
اخيراً بعضى از محققين استناد اين كتاب به شيخ مفيد را ناتمام دانسته اند، به آن مراجعه شود .
5 ـ مسعودى مؤلف مروج الذهب در اثبات الوصيّة در داستان سقيفه مى نويسد:
مأمورين خليفه به سوى منزل امام روى آوردند و به خانه امام هجوم بردند و در خانه را سوزاندند و امام (عليه السلام) را به زور از خانه بيرون بردند و فاطمه سيده زنان عالم را بين در و ديوار قرار دادند تا جايى كه فرزندى كه در رحم داشت افتاد، و امام را وادار به بيعت كردند امام خوددارى كرد گفتند: اگر بيعت نكنى ترا مى كشيم و ... .
كتاب شناس بزرگ شيعه، مرحوم شيخ آغا بزرگ طهرانى بدون نقل هيچ خلافى اين كتاب را از ايشان مى داند. همچنين نجاشى در رجال، علاّمه حلّى در الخلاصة، شهيد ثانى در حاشيه بر خلاصه علاّمه، مجلسى در مدارك بحار، ابوعلى حائرى در منتهى المقال، خوانسارى در روضات الجنّات، محدّث نورى در خاتمه مستدرك الوسائل ج 3، ص 310 ، ممقانى در تنقيح المقال ، كتبى در فوات الوفيات و كاشف الغطاء در اصل الشيعه و اصولها و... همگى در اين مسأله اتفاق نظر دارند.
6 ـ سيد مرتضى علم الهدى متوفاى 436 مى گويد: قاضى عبدالجبار معتزلى مسأله زدن عمر حضرت فاطمه را انكار مى كند و از ابوعلى (جبّائى) نقل مى كند كه خبر نقل شده از جعفربن محمد (عليه السلام) در زدن عمر حقيقت ندارد بلكه روايت شده است كه امام صادق (عليه السلام) نسبت به آن دو خليفه اظهار دوستى مى كرد.
سيد مرتضى در اين مقام مى گويد: استناد قاضى عبدالجبّار به انكار ابوعلى در اين قصه و ادعاى دوستى امام صادق نسبت به آن دو خليفه اشكالاتى دارد; اول اينكه انكار ابوعلى بدون دليل است و چگونه ابوعلى اين روايت را رد نكند در صورتى كه به عقيده او خلافت حق آنان ـ ابوبكرو عمر ـ بود و آنان بخشى از حقوقشان را دريافت كردند و به لطف و تأييد الهى نزديك بودند و در ديندارى مى كوشيدند و اگر او اين عقايد تحقيق ناشده را از قلبش بيرون مى كرد، آنوقت معناى اين روايت را مى فهميد و دست كم در درستى و بطلان آن شك مى كرد ... و سپس سيد ادعاى اظهار دوستى امام صادق (عليه السلام) نسبت به آن دو را رد مى كند و روايت آن را جعلى و ساختگى مى داند ... .
7 ـ شيخ الطائفه ابى جعفر طوسى متوفّاى 460 در روايتى از امام صادق (عليه السلام) مى گويد:
«وَاللّهِ ما بايَعَ عَلّى(عليه السلام) حتّىٌ رأى الدّخانَ قد دَخَلَ بيته».
به خدا قسم على(عليه السلام) بيعت نكرد تااينكه ديد كه دود وارد خانه اش گرديد.
طبق اين روايت مسأله در حد تهديد به احراق نبوده است بلكه آن را عملى ساختند و در خانه را آتش زدند و درِ سوخته را با لگد پا از جا درآوردند و به خانه ريختند و...
هچنين وى در اين مورد مى نويسد:
از چيزهايى كه بر خليفه اول عيب گرفته اند و عملش را مورد انكار قرار داده اند زدن آنهاست فاطمه زهرا (س) را. و روايت شده كه آنها او را با تازيانه زدند و مشهور بين شيعه اين است كه عمر چنان فاطمه (س) را زد كه او فرزندى را كه در رحم داشت سِقْط كرد و خبر اين قضيه نزد شيعه مشهور و بلاخلاف است، و مأمورين خليفه خواستند كه خانه را بر او بسوزانند هنگامى كه گروهى بدان پناه بردند و از بيعت امتناع ورزيدند و كسى نمى تواند خبر مربوط به واقعه را انكار كند; زيرا خبر اين قضيه را قبلاً از بلاذرى و غير او نقل كرديم و روايات ـ شيعه در اين قضيّه مستفيضه است و در آن اختلافى ندارند(11).
8 ـ متكلم بزرگ قرن ششم عبدالجليل قزوينى مؤلف كتاب « النقض » در رد «بعض فضائح الروافض » مى نويسد:
آنچه (مؤلف) گفته است : و گويند عمر در بر شكم فاطمه زد و كودكى را در شكم وى كشت كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) او را محسن نام نهاده بود.
جواب آن است كه اين خبرى است درست و بر اين وجه نقل كرده اند، و در كتابهاى شيعى و سنى مذكور و مسطور است . امّا خبر مصطفى(صلى الله عليه وآله وسلم)است كه « انَّمَا الاْعَمالُ بِالنّيات » اگر غرض عمر آن باشد كه على (عليه السلام)بيرون آيد و بيعت كند بر ابوبكر به خلافت و غرضش نه آن باشد كه كودك در شكم فاطمه (س) سقط شود چه يمكن كه نداند كه فاطمه در پس در ايستاده است اگر چنين باشد آن را قتل خطاء گويند. و اگر عمداً كرده باشد هم نه معصوم است چه يمكن كه خود بداند كه فاطمه(س) در پس در ايستاده است حكم خدا راست در آن ، نه ما را و شما را. در اين نقل بيش از اين نتوان گفتن.
9 ـ همچنين خواجه نصيرالدين طوسى فيلسوف و متكلّم و دانشمند نجومى متوفّاى سنه 672، در تجريد الاعتقاد، اين حادثه ناگوار را آورده است. روشن است كه مطالب و محتويات يك كتاب كلامى و عقيدتى كه عقائد و نقطه نظرهاى دينى يك مذهب و مكتب را بازگو مى كند نمى تواند متكّى و مبتنى بر يك سرى روايات ضعيف باشد، بلكه اين عقيده اكثريت قاطع دانشمندان شيعه در اين مورد است.
خواجه در بحث امامت از تجريدالاعتقاد در صلاحيت نداشتن غير حضرت امير(عليه السلام) براى امامت، در مورد ابوبكر مى گويد:
ابوبكر را در خانه رسول خدا دفن كردند كه در زمان حيات از دخول آن ممنوع بود و هنگامى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد گروهى را به خانه آن حضرت فرستاد و آتش در خانه افكندند، با آنكه دختر گرامى رسول خدا فاطمه (س) و حسن و حسين عليهماالسلام و گروهى از بنى هاشم در آن بودند و حسنين وقتى كه او را در جايگاه رسول خدا ديدند بر او اعتراض كردند، و در آخر عمر حسرت مى خورد كه چرا با خانه فاطمه (س) بى حرمتى كرد.
10 ـ علامه حلّى متوفّاى 726 ، در كشف المراد در توضيح اين قسمت مى گويد :
اينها انتقادات ديگرى است در مورد ابوبكر، او در خانه رسول خدا به خاك سپرده شد در صورتى كه در حيات رسول خدا از ورود به آن خانه بدون اذن او نهى شده بود، و وقتى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) از بيعت امتناع كرد گروهى را به خانه او فرستاد و آنها آتش در خانه افكندند، در حالى كه ساكنين خانه فاطمه (س) و حسنين و جمعى از بنى هاشم بودند، و على(عليه السلام) را با جماعتى به جبر از خانه بيرون كشيدند و زبير كه با آنها بود شمشيرش را گرفتند و شكستند و ضربتى به فاطمه (س) رسيد كه از آن ضربت جنينى را كه در رحم داشت و پيامبر او را محسن نام نهاده بود سِقط كرد و ... .
11 ـ فاضل مقداد متوفّاى 826 ، در شرح باب حادى عشر در ذيل كلام علامه حلى :«وَالاَِدلّةُ فى ذلِكَ لاتُحْصى كثرةً»(12)، شش دليل بر اين امر مى آورد و در دليل پنجم مى گويد:
آن حضرت ادّعاى امامت فرمود ... چون ديد كسى او را يارى نمى كند در خانه نشست و مشغول جمع آورى قرآن شد و چون او را به جهت بيعت طلبيدند، امتناع كرد تا آنكه دَرِ خانه او را آتش زدند و او را به جبر و قهر بيرون كشيدند ...
شارح ديگر باب حادى عشر ابن مخدوم حسينى متوفّاى سنه 976 ، در مفتاح الباب در شرح اين سخن علاّمه مى گويد:
ادّعاى امامت آن حضرت در كتابهاى سيره مشهور است و حتّى در آنها آمده هنگامى كه امام مخالفت مخالفين و اصرار آنها در مخالفت با خويشتن را ديد و دانست، در خانه اش نشست و به جمع آورى كتاب خدا مشغول شد و او را براى بيعت طلبيدند و او خوددارى نمود تا در خانه اش آتش افكندند و او را به زور بيرون كشيدند.
12 ـ همچنين على بن يونس عاملى متوفّاى 877 مى گويد :
و منها; ما رواه البلاذرى و اشتهر فى الشيعه اَنَّهُ حَصرَ فاطِمَةِ فِى البابْ حَتى اَسْقَطَتْ مُحْسِناً مَعَ عِلْمِ كُلِ اَحد بِقولِ اَبيها لَها : فاطِمَةُ بَضْعَةُ مِنّى مَنْ آذاها فَقَدْ آذانى .
از آن جمله چيزى است كه بلاذرى نقل كرده و ميان شيعه مشهور است كه عمر حضرت فاطمه را پشت در محصور كرد به طورى كه محسن را سقط كرد با اينكه همه مى دانند پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : فاطمه پاره تن من است هر كه او را بيازارد مرا آزورده است.
البته در چاپهاى فعلى كتاب بلاذرى ( انساب الاشراف ) چنين خبرى در آن ديده نمى شود و ممكن است با توجه به پراكندگى مجلدات اين كتاب در گذشته، تصرّفى در آن انجام گرفته باشد.
غير از موارد ياد شده در مدارك و منابع ديگر شيعى، نيز اين موضوع عنوان شده است اگر چه در اعتبار برخى از اين منابع حرفهايى زده اند، و در استناد آنها به مؤلّفين اتّفاق نظر وجود ندارد. ما تنها فهرست اين منابع را نقل مى كنيم و از ذكر اقوال مؤلّفين خوددارى مى كنيم.
1 ـ كتاب سليم بن قيس متوفّاى حدود سنه 90 هجرى، حديث چهارم ص 37 نقل نموده است.
2 ـ التفسير ، تأليف محدث جليل محمدبن مسعودبن عياش ، معاصر ثقة الاسلام كلينى ، در جلد 2 صفحه 67 ، مسأله آمدن عمر با گروهى به در خانه حضرت فاطمه ، شكستن در خانه ، ريختن مهاجمين به خانه ، و بردن اميرالمؤمنين (عليه السلام) ملببّاً آمده است.
در مورد اتقام و احكام تفسير ارزشمند عياشى به كتاب چهل مقاله از آيت الله رضا استادى ، مقاله « تفسير عياشى و مؤلف آن » مراجعه شود.
3 ـ دلائل الامامة، ابى جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبرى، معاصر شيخ طوسى (متوفّاى 460) و نجاشى (متوفّاى 450) و او متأخّر از ابن جرير عامى است و سيد ابن طاووس و سيد هاشم توبلى بسيار از او نقل كرده اند.
ايشان در ص 45، در روايتى از امام صادق (عليه السلام) مى نويسد:
علّت وفات حضرت فاطمه اين بود كه قنفذ غلام آن مرد (عمر) به دستور او با غلاف شمشير او را زد به گونه اى كه آن حضرت فرزندى كه در رحم داشت ساقط كرد و به سبب آن سخت مريض شد.
اين روايت از حيث سند معتبر و قابل اعتماد مى باشد.
اين نقل با ديگر نقل هايى كه اين امر را به عمر نسبت مى دهد منافات ندارد; زيرا چنانچه در اين نقل آمده ممكن است كه عمر دستور داده باشد و قنفذ اجرا كرده باشد از اين جهت فعل را مى توان به هر يكشان نسبت داد.
4 ـ الاحتجاج، ابو منصور احمد بن على بن ابيطالب الطبرسى از اعلام قرن پنجم در احتجاج امام حسن مجتبى با جماعتى از مخالفين از جمله مغيرة بن شعبة ص 413 اين مسأله را نقل كرده است.
5 ـ در كامل بهائى ، تأليف حسن بن على بن محمد مشهور به عمادالدين طبرى ، معاصر خواجه نصيرالدين طوسى ، نيز آسيب ديدن آن بانوى بزرگوار از سوى مهاجمين و شهادت محسن در ج 1 ، ص306 و 309 و 312 آمده است.
6 ـ ارشاد القلوب الى الصواب، للشيخ الجليل ابى محمد الحسن بن ابى الحسن بن محمد ديلمى، از معاصرين فخر المحققّين فرزند علاّمه حلّى متوفّاى 771 نيز اين مطلب را متعرّض شده است.
7 ـ در نفحات اللاهوت از محقق كركى ، صفحه 130 ، تهديد به آتش زدن خانه و فراهم كردن هيزم و از بين رفتن محسن آمده است.
8 ـ غاية المرام فى حجة الخصام از محدّث بزرگوار سيد هاشم بحرانى در باب 56، ص 559 اين موضوع را از سُليم آورده است.
9 ـ علاّمه مجلسى نيز در بحارالانوار اين حادثه ناگوار را ذكر مى كند.
10 ـ در بحرالمعارف از شيخ عبدالصمد همدانى ، متوفّاى 1216 قمرى نيز اين مطلب آمده است.
* * *