صادقه
از نظر لغت در نام صديقه گذشت.
زنى را كه راستگو باشد، صادقه گويند. فاطمه ى زهراء عليهاالسلام، نه تنها صادقه
بودند، بلكه صديقه نيز بودند. توضيح اين مطلب قبلا بيان شد.
فاطمه راستگوست هر چه گفت اطاعت كن
عن موسى بن جعفر عن أبيه عليه السلام قال: لما كانت الليلة التى قبض النبى صلى
اللَّه عليه و آله و سلم فى صبيحتها دعا عليا و فاطمة و الحسن و الحسين عليهم
السلام و اغلق عليه و عليهم الباب و قال: يا فاطمة! و ادناها منه،: فناجاها من
الليل طويلا، فلما طال ذلك خرج على و معه الحسن و الحسين و اقاموا بالباب و الناس
خلف الباب و نساء النبى صلى اللَّه عليه و آله و سلم ينظرن الى على عليه السلام و
معه ابناه، فقالت عائشة: لامر ما اخرجك منه رسول اللَّه! و خلا بابنته دونك فى هذه
الساعة؟ فقال لها على عليه السلام: قد عرفت الذى خلا بها و ارادها له و هو بعض ما
كنت فيه و ابوك و صاحباه مما قد سماه، فوجمت ان ترد عليه كلمة، قال على عليه السلام
فما لبثت ان نادتنى فاطمة عليهاالسلام فدخلت على النبى صلى اللَّه عليه و آله و سلم
و هو يجود بنفسه، فبكيت و لم املك نفسى حين رايته بتلك الحال يجود بنفسه، فقال لى:
ما يبكيك يا على؟ ليس هذا او ان البكاء فقد حان الفراق بينى و بينك، فاستودعك
اللَّه يا اخى! فقد اختارنى ربى ما عنده، و انما بكائى و غمى و حزنى عليك و على هذه
ان تضيع بعدى فقد اجمع القوم على ظلمكم، و قد استودعكم اللَّه، و قبلكم منى و ديعة
يا على! انى قد اوصيت فاطمة ابنتى باشياء و امرتها ان تلقيها اليك فانفذها، فهى
«الصادقة» الصدوقة، ثم ضمها اليه و قبل راسها، و قال: فداك ابوك يا فاطمة! فعلا
صوتها بالبكاء، ثم ضمها اليه و قال: اما واللَّه لينتقمن اللَّه ربى، و ليغضبن
لغضبك، فالويل ثم الويل ثم الويل للظالمين، ثم بكى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و
آله و سلم قال على عليه السلام: فو اللَّه لقد حسبت بضعة منى قد ذهبت لبكائه حتى
هملت عيناه مثل المطر، حتى بلت دموعه لحيته و ملاءة كانت عليه، و هو يلتزم فاطمة
لايفارقها و راسه على صدرى، و انا مسنده،و الحسن و الحسين يقبلان قدميه و يبكيان
باعلا اصواتهما قال على عليه السلام:فلو قلت: ان جبرئيل فى البيت لصدقت، لانى كنت
اسمع بكاء و نغمة لااعرفها، و كنت اعلم انها اصوات الملائكة لااشك فيها، لان جبرئيل
لم يكن فى مثل تلك الليلة يفارق النبى صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و لقد رايت
بكاء منها احسب ان السماوات و الارضين قد بكت لها، ثم قال لها، يا بنية! اللَّه
خليفتى عليكم،و هو خير خيفة والذى بعثنى بالحق لقد بكى لبكائك عرش اللَّه و ما حوله
من الملائكة و السماوات و الارضون و ما فيهما يا فاطمة! و الذى بعثنى بالحق لقد
حرمت الجنة على الخلائق حتى ادخلها و انك لاول خلق اللَّه يدخلها بعدى كاسية حالية
ناعمة يا فاطمة! هنيئالك، و الذى بعثنى، بالحق انك لسيدة من يدخلها من النساء، و
الذى بعثنى بالحق ان جهنم لتزفر زفرة لايبقى ملك مقرب و لانبى مرسل الا صعق، فينادى
اليها ان يا جهنم! يقول لك الجبار: اسكنى بعزى و استقرى حتى تجوز فاطمة بنت محمد
صلى اللَّه عليه و آله و سلم الى الجنان، لا يغشاها قتر و لا ذله، و الذى بعثنى
بالحق ليدخلن حسن و حسين حسن عن يمينك، و حسين عن يسارك، و لتشرفن من اعلى الجنان
بين يدى اللَّه فى المقام الشريف و لواء الحمد مع على بن ابى طالب عليه السلام يكسى
اذا كيست، و يحبى اذا حبيت، و الذى بعثنى بالحق لاقومن بخصومه اعدائك، و ليندمن قوم
اخذوا حقك، و قطعوا مودتك، و كذبوا على و ليختلجن دونى فاقول: امتى امتى فيقال:
انهم بدلوا بعدك و صاروا الى السعير. [بحارالانوار، ج 22، ص 490، ر 36.]
امام كاظم عليه السلام از پدران خود نقل فرمود: در شبى كه صبح آن پيامبر صلى
اللَّه عليه و آله و سلم از دنيا رفتند پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم حضرت
على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را خواست و در را به روى بقيه بست. ابتد
فاطمه ى زهراء عليهاالسلام را صدا نمود و مدتى طولانى از شب را با او خلوت نمود.
وقتى اين ملاقات طول كشيد، حضرت امير عليه السلام همراه با فرزندان بيرون آمدند و
در آستان در ايستادند. مردم نيز پشت در ايستاده بودند، زنان پيامبر به حضرت على و
فرزندان ايشان نگاه مى كردند. عايشه به حضرت اميرعليه السلام گفت: چرا رسول خدا تو
را در اين ساعت مهم از اطاق بيرون كرد و با دخترش خلوت نموده است؟ اميرالمومنين
عليه السلام به او فرمود:من از آنچه در خلوت مى گذرد با خبرم! آنها درباره ى مسائلى
كه تو و پدرت و دو يار پدرت به وجود خواهيد آورد سخن مى گويند. حضرت على عليه
السلام گفت: پيش پيامبر آمدم، ايشان در حال جان دادن بودند، نتوانستم خودم را كنترل
كنم و به اين حال پيامبر گريستم. پيامبر فرمود: على جان! الان زمان گريه ى تو
نيست،من به سوى خداوند و نعمتهاى او مى شتابم، اما گريه و غم و غصه ى من براى تو
همسرت مى باشد پس از من، حق شما را ضايع مى كنند و همگى بر شما ظلم روا مى دارند.
اى على! من فاطمه را به مسائلى وصيت كردم و مطالبى به او گفته ام كه برايت بگويد،
هر چه فاطمه گفت، آن را تنفيذ كن زيرا او بسيار راستگو و صادق است. سپس زهرا را در
آغوش گرفت و سرش را بوسه زد و فرمود: فاطمه جان! پدرت فدايت باد. صداى گريه ى زهرا
بلند شد. پيامبر، زهرا را به سينه ى خود چسباند و گفت: اما زهراى من! خداوند انتقام
شما را از آنان مى گيرد و خداوند به غضب تو غضبناك مى گردد. جهنم، منزلگاه اين
ظالمان باد، سپس رسول خدا گريستند. به خدا قسم! گمان مى كردم بخشى از وجودم در گريه
ى پيامبر از دست رفت، مانند ابر بهارى گريه مى كردند تا آنكه صورتش و محاسنش از اشك
تر شد. پيامبر از فاطمه جدا نمى شد. سر مبارك پيامبر بر روى سينه من بود حسن و حسين
پاهاى آن حضرت را بوسه مى زدند و با صداى بلند گريه مى كردند. اگر بگويم جبرئيل
آنجا بود، دروغ نگفته ام، زيرا صداى گريه و زارى مى شنيدم كه برايم آشنا نبود، اما
كسى را نمى ديدم، شك ندارم كه صداى فرشته اى بود و مگر مى شود جبرئيل در اين شب
هولناك يار ديرينه ى خود را تنها بگذارد. آن شب، فاطمه ى زهراء عليهاالسلام چنان
گريه مى نمود كه گمان مى كنم زمين و آسمان بر او ناله و گريه مى كردند، سپس پيامبر
فرمود: اى دخترم! خداوند پشيتبان شما خواهد بود. به همان خدايى كه مرا برانگيخت،
عرش خداوند و آنچه در اطراف اوست، از زمين و آسمان و ما بين اين دو، از گريه تو
گريستند. به همان خدايى كه مرا برانگيخت، بهشت بر مردم حرام است، تا آنكه من وارد
بهشت گردم و پس از من، تو اولين كسى هستى كه بر بهشت قدم مى نهد. فاطمه جان!
گوارايت باد. به همان خدايى كه مرا برانگيخت، تو سرور زنان بهشت هستى. به همان
خدايى كه مرا برانگيخت، جهنم شعله اى مى كشد كه هيچ پيامبر و يا فرشته ى مقربى از
هراس او در امان نيست و همگى بى هوش مى شوند، يك منادى صدا مى زند: اى جهنم! خداوند
به تو مى گويد: آرام باش تا فاطمه، دختر محمد، عبور نمايد و به بهشت روانه گردد،
هيچ دود و آتشى به او آسيب نمى رساند. به همان خدايى كه مرا برانگيخت، حسن از طرف
راست و حسين از طرف چپ، شما را همراهى مى كنند و به بالاترين مكان بهشت در پيشگاه
خداوند متعال، در مقامى شريف در كنار على بن ابى طالب جاى مى گيرى. به همان خدايى
كه مرا برانگيخت، از دشمنانت دادخواهى خواهم نمود و كسانى كه حق تو را غصب كردند،
رشته محبت ترا بريدند، بر من دروغ بستند، همه را پشيمان و خجل خواهم نمود. پس مى
گويم: اى امت من! اى امت من! جواب مى رسد: امتت، پس از شما دگرگون شدند و جهنمى
گشتند.»
صدوقه
از نظر لغت در نام صديقه گذشت فاطمه ى زهرا عليهاالسلام در گفتار و كردار به حدى
راستگو و درست كردار بوده اند كه براى اين صفت ايشان، داراى چندين لقب مى باشند.
مانند، صادقه، صديقه و صدوقه.
على جان! هر چه زهرا گفت تنفيذ كن
«... يا على! انى قد اوصيت فاطمة ابنتى باشياء و امرتها ان تلقيها اليك فانفذها،
فهى الصادقة «الصدوقة»، ثم ضمها اليه و قبل راسها، و قال: فداك ابوك يا فاطمة!...،
اى على! من فاطمه را به مسائلى وصيت كردم و مطالبى را به او گفته ام كه برايت
بگويد، هر چه فاطمه گفت، آن را تنفيذ كن، زيرا او بسيار راستگو و صادق است. سپس
زهرا را در آغوش گرفت و سرش را بوسه زد و فرمود: فاطمه جان! پدرت فدايت باد.»
طيبه
طاب: طيباً و طاباً و طيبة و تطياباً: لذّ و حلا و حسن و جاد، الطيب، طبية:
ذوالطيبة، خلاف الخبيث، الحلال، يقال: «كلمة طيبة» اذا لم يكن فيها مكروه، يقال:
«بلدة طبية»، اى، آمنة، كثيرة الخير.
زن پاك و طاهر را طيبه گويند. در افرادى عادى منظور از پاكى، طهارت ظاهرى مى
باشد، اما در مورد حضرت زهراء عليهاالسلام هم طهارت ظاهرى و هم پاكى معنوى مراد
است. طهارت ظاهرى، يعنى ايشان هيچ گاه خون حيض و نفاس نمى ديدند و پاكى باطنى، يعنى
حضرت فاطمه عليهاالسلام به هيچ گناهى آلوده نشدند و هيچ گاه فكر معصيت نيز نكردند.
فاطمه ى زهرا پاكيزه از هر بدى و آلودگى
«... اللهم صل على فاطمة «الطيبة» الطاهرة المطهرة التى انتجبتها و طهرتها و
فضلتها على نساء العالمين...
خداوندا! بر فاطمه اى كه پاك و پاكيزه از هر آلودگى است، درود فرست، همان فاطمه
اى كه خود، او را انتخاب نمودى و از هر آلودگى رهايش دادى و او را بر همه ى زنان
عالم برترى بخشيدى.»
عارفه
عَرَفَ، عِرْفَة عِرْفاناً و عِرفَّاناً و معرفة الشى ء: علمه، بذنبه: اقرّ،
العارف: إسم فاعل، يقال «هذا أمر عارف»، اى، معروف، العُرْف: ضد النكر، المَعْرِفة:
إدراك الشى ء على ما هو عليه.
زنى را كه داراى شناختى نيكو از معارف حقه باشد، عارفه گويند. و در اينجا زهراء
عليهاالسلام زنى آگاه به حق پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم معرفى شده است،
يعنى فاطمه ى زهراء عليهاالسلام شناختى كامل از پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله
و سلم دارند.
فاطمه ى زهرا آگاه به حق پيامبر
«... السلام عليك و على ولدك و رحمةاللَّه و بركاته اشهد انك احسنت الكفالة و
اديت الامانة و اجتهدت فى مرضات اللَّه و بالغت فى حفظ رسول اللَّه صلى اللَّه عليه
و آله و سلم، «عارفة» بحقه، مومنة بصدقه، معترفة بنبوته، مستبصرة بنعمته،...
درود بر تو (اى فاطمه ى زهرا!) و درود بر فرزندان تو، رحمت و بركات خداوند بر
شما باد. گواهى مى دهم كه سرپرستى از رسول اللَّه را نيكو به جاى آوردى، حق امانت
را، ادا نمودى در حالى كه حق او را به خوبى شناختى و به راستگويى ايشان ايمان دارى
و به نبوتش اعتراف دارى.» [بحارالانوار، ج 100، ص 218، ر 17 از مصباح الزائر، ص 28
و المزار الكبير ص 23.]
عاليه
عَلا، عُلُوّاً و عَلىِ، عَلاءً، الشىُ، أو النهار: إرتفع، و فى المكارم:
إشُرفَ، العالى: رجل عالى الكعْبِ: شريف، يقال: «اتيته من عالٍ»، أي، من فوق، عالية
الشى ء: أرفعه.
زنى كه بلند مرتبه باشد، عاليه گويند. زهراء عليهاالسلام برترين خلق است همچون
شوهرش، كه عالى و بلند مرتبه است، او نيز عاليه و بلند مرتبه مى باشد.
فاطمه ى زهرا زنى عاليقدر و بلند همت
«...اللهمّ صلّ على السيّدة المفقودة الكريمة المحمودة الشهيدة «العالية»
الرشيدة...
خداوندا! بر سرور بانوان كه (قبرش) از ديدگان پنهان شده، زنى باكرامت و پسنديده،
زنى شهيده در راه خدا، زنى بلند همت و رشيده درود فرست.» [بحارالانوار، ج 102، ص
220، ر 1 از عتيق غروى.]
عديله
عدل، عدلاً السهم و نحوه، العدل: النظير و المثل، العديل: النظير و المثل،
المعادل فى الحمل و المركب.
فاطمه ى زهرا عليهاالسلام در نهايت پاكى و طهارت بودند و از آنجا كه پاكى و
طهارت حضرت مريم عليهاالسلام در قرآن مطرح شده است، گفته اند: فاطمه ى زهرا
عليهاالسلام در پاكدامنى عديله و همسان مريم است.
فاطمه ى زهرا همسان حضرت مريم
عن ذى النون المصرى قال: «خرجت فى بعض سياحتى حتى كنت ببطن السماوة [السماوه،
بلده فى العراق. المنجد.] فافضى لى المسير الى تدمر [تدمر او عروس الصحراء او
پالميرا، مدينه فى قلب الصحراء السوريه. المنجد.] فرايت بقربها ابنية عادية قديمة
فساورتها فاذا هى من حجارة منقورة فيها بيوت و غرف من حجارة و ابوابها كذلك بغير
ملاط و ارضها كذلك حجارة صلدة اجول فيها اذ بصرت بكتابة غريبة على حائط منها فقراته
فاذا هو:
انا ابن منى و المعشرين و زمزم |
|
و مكة و البيت العتيق المعظم |
و جدى
النبى المصطفى و ابى الذى |
|
ولايته
فرض على كل مسلم |
و امى البتول المستضاء بنورها |
|
اذا ما عددناها عديله مريم |
و سبطا رسول اللَّه عمى و والدى |
|
و
اولاده الاطهار تسعة انجم |
متى تعتلق منهم بحبل
ولاية |
|
تفز يوم يجزى الفائزون و تنعم
|
ائمة هذا الخلق بعد نبيهم |
|
فان كنت لم تعلم بذلك فاعلم |
انا العلوى
الفاطمى الذى ارتمى |
|
به الخوف و الايام بالمرء
ترتمى |
فضاقت بى الارض الفضاء برحبها |
|
و لم استطع نيل السماء بسلم |
فالممت بالدار التى انا كاتب |
|
عليها بشعرى
فاقرا ان شئت و المم |
و سلم لامر اللَّه فى كل
حالة |
|
فليس اخو الاسلام من لم يسلم |
قال ذوالنون: فعلمت انه علوى قد هرب و ذلك فى خلافة هارون و وقع الى ما هناك
فسالت من ثَمَّ، من سكّان هذه الدار و كانوا من بقايا القبط الأوّل هل تعرفون من
كتب هذا الكتاب؟ قالوا: لا واللَّه ما عرفناه إلاّ يوماً واحداً فإنّه نزل بنا
فانزلناه فلمّا كان صبيحة ليلته غداً فكتب هذا الكتاب و مضى قلت: أيّ رجل كان؟
قالوا: رجل عليه أطمار رثة تعلوه هيبة و جلالة و بين عينيه نور شديد لم يزل ليلته
قائماً و راكعاً و ساجداً الى أن إنبلج له الفجر فكتب و انصرف. [(قال المجلسى قدس
سره ذيل الروايه) اقول: لا يبعد كونه الكاظم عليه السلام ذهب لاتمام الحجه عليهم.
بحارالانوار، ج 48، ص 181 و 182، ر 25 از مقتضب الاثر، ص 55.] .
ذالنون مصرى مى گويد: براى سياحت و سير و سفر به قصد شهرى در عراق (سماوه) از
مصر خارج شدم، در مسير به شهرى در سوريه رسيدم، در نزديكى اين شهر خانه هايى قديمى
ديدم كه عادى بودند، وقتى اين خانه ها را دور زدم و داخل آنها شدم، همه ى منازل از
سنگ بود، اطاقها و سقف ها و ديوارها از سنگ بودند به گونه اى كه آنها را به صورت
منزل تراشيده بودند. در ميان اين اطاقها مى گشتم ناگاه نوشته اى را به ديوار آن
ديدم، آن را خواندم، اين شعر بود: من فرزند منى و مشعر و زمزم و مكه و خانه ى كعبه
هستم. جدّ من پيامبر اكرم محمد مصطفى صلى اللَّه عليه و آله و سلم است. پدرم آن كسى
است كه ولايتش بر هر مسلمانى واجب است. مادرم بتول بود هم او كه از درخشش صورتش همه
جا نورانى مى گشت، همان زنى كه در پاكى همانند مريم بود. دو فرزند پيامبر (حسن و
حسين) عمو و پدرم هستند، همانهايى كه نُه فرزندشان ستاره هاى درخشان آسمان ولايتند.
هر گاه كسى به ريسمان ولايت آنان چنگ زند در زمانى كه رستگاران نجات يابند آنان نيز
از آتش رها گشته و در بهشت متنعم مى شوند. اينان پيشوايان دين، پس از رسول اللَّه
هستند اگر اين مطلب را نمى دانى بدان و آگاه باش، من فرزند على و فاطمه هستم....
«ذوالنون گويد: دانستم كه اين نوشته ى يكى از فرزندان على عليه السلام است كه به
آنجا گريخته و اين واقعه در زمان حكومت هارون بوده است. از ساكنين آنجا سئوال
نمودم: آيا مى دانيد چه كسى اين مطلب را نوشته است؟ گفتند: نه، ما او را نمى
شناسيم، او يك شب آمد ما او را منزل داديم و فرداى آن شب، اين نوشته را نوشت و رفت.
گفتم: چگونه مردى بود؟ گفتند: مردى با هيبت و جلالت، كه از ميان دو چشمش نورى
درخشان بود، شبى كه در اينجا بود، يا در ركوع بود و يا سجود و يا قيام، تا صبح شد،
آنگاه اين مطالب را نوشت و رفت. (در ذيل روايت، علامه ى مجلسى احتمال داده اند
نويسنده ى آن شعر، امام كاظم عليه السلام باشند.)»
عَذراء
العَذْراء: البكر، الدُرَّة لم تُثقب، العُذْرَة: البكارة، العُذْرِىّ: ما كان
على عفاف، عُذْرَة، عُذْر، عَذْراء در لغت دوشيزگى را گويند.
عذراوية، يعنى بكارت و دوشيزگى.
در روايات، فاطمه ى زهراء عليهاالسلام، «حوريه ى انسيه» معرفى شده است و
حورالعين به تصريح قرآن دائماً باكره هستند، «انّا انشاناهنّ انشاء فجعلناهنّ
ابكاراً». فاطمه ى زهراء عليهاالسلام هميشه باكره بودند.
فاطمه ى زهرا هميشه باكره بودند
عن على بن ابى طالب عليه السلام قال: قال النبى صلى اللَّه عليه و آله و سلم:
«... و اتقرب اليك بخيرة الاخيار و اُمّ الأنوار و الإنسية الحوراء البتول
«العذراء» فاطمة الزهراء...
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم به
درگاه خداوند رو كرده و عرضه داشت:... خداوندا! براى نزديك شدن به تو، بهترين زن
برگزيده، مادر نورهاى مقدس (ائمه ى اطهار)، زنى فرشته خصال، هميشه پاك و زنى كه
هميشه باكره بودند، يعنى فاطمه ى زهرا عليهاالسلام را شفيع قرار مى دهم.»
[بحارالانوار، ج 95، ص 376- 384، از مهج الدعوات ص 113- 115.]
عزيزه
عَزَّ، عِزّاً و عِزَّةً و عَزازةً: صار عزيزاً، ارجمند گرديد. و عِزّاً عليه:
كرم، العِزّ: خلاف الذّل، العزيز: الشريف، المكرم، العزيزة: زن گرانقدر.
زن ارجمند و گرانقدر و زنى كه عزت نفس خويش را حفظ نمايد و در پيش نامحرمان سبك
سر نباشد، «عزيزه» گويند.
فضيلت فاطمه ى زهرا در روز قيامت
فقال سلمان (لرسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم): «يا مولاى! سالتك
باللَّه الا اخبرتنى بفضل فاطمة عليهاالسلام يوم القيامة؟ قال: فاقبل النبى صلى
اللَّه عليه و آله و سلم ضاحكاً مستبشراً ثم قال: والذى نفسى بيده انها الجارية
التى تجوز فى عرصة القيامة على ناقة... عليها هودج من نور، فيه جارية انسية حورية
«عزيزة»... جبرئيل عن يمينها و ميكائيل عن شمالها و على امامها و الحسن و الحسين و
راءها واللَّه يكلاها و يحفظها، فيجوزون فى عرضة القيامة فاذا النداء من قبل اللَّه
جل جلاله: معاشر الخلائق! غضّوا ابصاركم و نكسوا رووسكم، هذه فاطمة عليهاالسلام،
بنت محمد نبيكم زوجة على امامكم ام الحسن و الحسين، فتجوز الصراط و عليها ريطتان
بيضاوان فاذا دخلت الجنة و نظرت الى ما أعدّ اللَّه لها من الكرامة، قرات «بسم
اللَّه الرحمن الرحيم الحمدلِلَّه الذى اذهب عنّا الحزن انّ ربّنا لغفور شكور الّذي
احلنا دار المقامة من فضله لايمسنا فيها نصب و لايمسنا فيها لغوب» قال: فيوحى
اللَّه عزّوجل اليها يا فاطمة! سلينى اُعطك و تمني على أرضك فتقول: إلهي أنت المُنى
و فوق المُنى أسالك ان لاتعذب محبّى و محبى عترتى بالنار فيوحى اللَّه اليها يا
فاطمة! و عزتى و جلالىّ و ارتفاع مكانى! لقد آليت على نفسى من قبل ان اخلق السماوات
و الارض بالفى عام ان لااعذب محبيك و محبى عترتك بالنّار.
... سلمان عرضه داشت: مولاى من! تو را به خدا قسم مى دهم، از مقام حضرت زهراء
عليهاالسلام در روز قيامت، مرا آگاه كن. پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم
خندان جلو آمدند، فرمودند: به خدايى كه جانم در دست اوست، فاطمه ى زهرا عليهاالسلام
از عرصه ى قيامت عبور مى كند، در حالى كه بر شترى نشسته است و بر آن شتر هودجى از
نور است، داخل آن، بانويى (انسيه، حوراء، عزيزه) نشسته، جبرئيل در طرف راست و
ميكائيل در طرف چپ، اميرالمومنين عليه السلام پيشاپيش و حسنين پشت سر حضرت زهراء
عليهاالسلام در حركتند. خداوند نيز آن حضرت را محافظت مى كند. آنها از عرصه ى قيامت
عبور مى نمايند. ناگهان از طرف خداوند ندايى به گوش مى رسد: اى مردم! چشمهايتان را
ببنديد، سرهايتان را به زير اندازيد، اين، فاطمه، دختر حضرت محمد صلى اللَّه عليه و
آله و سلم، پيامبر شما و همسر على عليه السلام، امام شماست، مادر حسن و حسين است.
پس حضرت فاطمه ى زهراء عليهاالسلام از پل صراط مى گذرد. آنگاه كه داخل بهشت مى شود
و به آنچه خداوند براى او آماده كرده است نظر مى افكند، مى گويد: «بسم اللَّه
الرحمن الرحيم الحمدللَّه الذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور الذى احلنا دار
المقامة من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب» خداوند به او وحى مى كند:
«اى فاطمه! اگر از من درخواستى دارى، بگو كه بر تو ارزانى خواهم داشت.» فاطمه
عليهاالسلام عرض مى كند: من تو را مى خواهم، كه بالاترين درخواستم، در حضور تو بودن
است. و درخواست دارم كه دوستانم و دوستان اهل بيتم را عذاب نكنى. خداوند وحى مى
فرستد: اى فاطمه! به عزت و جلالم، به مقام خداوندى خودم قسم! دو هزار سال پيش از
آنكه زمين و آسمان را خلق كنم، بر خود عهد نمودم كه عاشقان تو و دوستان فرزندانت را
عذاب نكنم [بحارالانوار، ج 27، ص 139، ر 144 از كنز جامع الفوائد و تاويل الايات
الظاهر معاً.]
عليمه
عَلِمَ، عِلْماً، الرّجل: حصلت له حقيقة العِلم، العِلْم: إدراك الشى ء بحقيقته،
العَليم: المتصف بالعلم.
زنى را كه دانش فراوان داشته باشد، «عليمه» گويند. صديقه كبرى عليهاالسلام بر
همه ى علوم، آگاه بود، تا آنجا كه ائمه ى اطهار عليهاالسلام براى روشن شدن حوادث
آينده، به «صحيفه فاطميه» مراجعه مى كردند.
فاطمه بانوى دانشمند مدينه
«السلام عليك ايتها المحدثة «العليمة».
سلام و درود بر تو! اى خانمى كه حديث گوى و دانشمند بودى!» [بحارالانوار، ج 100،
ص 199، ر 20.]
فاضله
فَضِلَ و فَضُلَ، فَضْلاً: كان ذا فضل، كان ذا فضيلة، الفَضْل: الإحسان أو
الابتداء، به بلا علة له، فاضل: ذوالفضل، ذوالفضيلة، الفاضلة: الدرجة الرفيعة فى
الفضل.
الفاضلة: الدرجة الرفيعة فى الفضل.
زنى را كه داراى منقبت و فضيلتى باشد، فاضله گويند. زهراء عليهاالسلام عين فضيلت
است. و به قول شاعر:
أ تريد ان تحصى فضائل فاطم
نقد الحساب و فضلها لم ينفد
شمارش اوصاف فاطمه ى زهراء عليهاالسلام تمام نخواهد شد، اما اعداد به اتمام
خواهد رسيد.
فاطمه ى زهراء زنى با فضيلت
«... السلام عليك ايتها «الفاضلة» الزكية...، درود بر تو اى زن با فضيلت! و اى
زنى كه از هر آلودگى خود را پاك نموده اى».[بحارالانوار، ج 100، ص ص 199، ر 20 از
الاقبال، ص 100.]
فريده
الفريد: الواحد، المتفرّد، الّذى لا نظير له، الشذرة ت فصل الذهب و اللؤلؤ، الدر
إذا نظم و فصل بغيره، الجوهرة النفيسة، الفريدة: مؤنث الفريد، يقال: اتى بالفرائد،
اى، بالفاظ تدّل على عظم فصاحته و جزالة منطقه و اصالة عربيته.
هر چيز كه مانند درّ و گوهر ناياب و نفيس باشد، فريد و فريده گويند. فاطمه ى
زهرا عليهاالسلام، گوهرى بى نظير در ميان تمام زنان جهان است، لذا شايسته است او را
فريده بناميم. زنى كه تنها و بى ياور بماند، مانند گوهرى است دور از دست ديگران،
همچون فاطمه ى زهرا عليهاالسلام كه پس از پيامبر بى يار و ياور ماند، لذا يكى از
القاب ايشان فريده مى باشد، چنانچه در روايت ذيل الذكر مى آيد.
فضه از حضرت فاطمه ى زهراء خبر مى دهد
روى ورقه بن عبداللَّه الازدى قال: «خرجت حاجّاً الى بيت اللَّه الحرام راجياً
لثواب اللَّه ربّ العالمين.
فبينما انا اطوف و اذا انا بجارية سمراء و مليحة الوجه، عذبة الكلام و هى تنادى
بفصاحة منطقها و هى تقول: «اللهمّ ربّ الكعبه الحرام و الحفظة الكرام و زمزم و
المقام و المشاعر العظام و رب محمد خير الانام صلى اللَّه عليه و آله البررة الكرام
اسالك ان تحشرنى مع ساداتى الطاهرين و ابنائهم الغر المحجلين الميامين». الا
فاشهدوا يا جماعة الحجاج! و المعتمرين! ان موالى خيرة الاخيار و صفوة الابرار
والذين علا قدرهم على الاقدار و ارتفع ذكرهم فى سائر الامصار المرتدين بالفخار. قال
ورقة بن عبداللَّه فقلت يا جارية! انى لاظنك من موالى اهل البيت عليهم السلام
فقالت: اجل. قلت لها: و من انت من مواليهم؟ قالت: انا فضة امة فاطمة الزهراء ابنة
محمد المصطفى صلى اللَّه عليها و على ابيها و بعلها و بنيها، فقلت لها: مرحبا بك و
اهلاً و سهلا فلقد كنتُ مشتاقا الى كلامك و منطقك فاريد منك الساعة ان تجيبينى من
مسالة اسالك فاذا انت فرغت من الطواف قفى لى عند سوق الطعام حتى آتيك و انت مثابة
ماجورة. فافترقنا، فلما فرغت من الطواف و اردت الرجوع الى منزلى جعلت طريقى على سوق
الطعام و اذا انابها جالسة فى معزل عن الناس فاقبلت عليها و اعتزلت بها و اهديت
اليها هدية و لم اعتقد انها صدقة ثم قلت لها: يا فضة! اخبرينى عن مولاتك فاطمة
الزهراء عليهاالسلام و ما الذى رايت منها عند وفاتها بعد موت ابيها محمد صلى اللَّه
عليه و آله و سلم قال ورقه: فلما سمعت كلامى تغر غرت عيناها بالدّموع، ثم انتحبت
نادبة و قالت: يا ورقه بن عبداللَّه! هيجت على حزنا ساكنا و اشجانا فى فوادى كانت
كامنة فاسمع الان ما شاهدت منها عليهاالسلام اعلم انه لما قبض رسول اللَّه صلى
اللَّه عليه و آله و سلم افتجع له الصغير و الكبير و كثر عليه البكاء عليه البكاء و
قلّ العزاء و عظم زوه على الاقرباء و الاصحاب و الاولياء و الاحباب و الغرباء و
الانساب و لم تلق الاكل بك و باكية و نادب و نادبة و لم يكن فى اهل الارض و الاصحاب
و الاقرباء و الاحباب اشدّ حزناً و اعظم بكاء و انتحاباً من مولاتى فاطمة الزهراء
عليهاالسلام و كان حزنها يتجدد و يزيد و بكاوها يشتد فجلست سبعة ايام لايهدالها
انين و لايسكن منها الحنين كل يوم جاء كان بكاوها اكثر من اليوم الاول فلما فى
اليوم الثامن ابدت ما كتمت من الحزن فلم تطق صبرا اذ خرجت و صرخت فكانها من فم رسول
اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم تنطق فتبادرت النسوان و خرجت الولائد و
الوالدان و ضج الناس بالبكاء و النحيب و جاء الناس من كل مكان و اطفئت المصابيح
لكيلا تتبين صفحات النساء و خيل الى النسوان ان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله
و سلم قد قام من قبره و صارت الناس فى دهشة و حيرة لما قد رهقهم و هى عليهاالسلام
تنادى و تندب اباه و اابتاه و اصفيا وامحمداه وااباالقاسماه و اربيع الارامل و
اليتامى من للقبلة و المصلى و من لابنتك الوالهة الثكلى، ثم اقبلت تعثر فى اذيالها
و هى لاتبصر شيئا من عبرتها و من تواتر دمعتها حتى دنت من قبر ابيها محمد صلى
اللَّه عليه و آله و سلم فلما نظرت الى الحجرة وقع طرفها على الماذنة فقصرت خطاها و
دام نحيبها و بكاها الى ان اغمى عليها فتبادرت النسوان اليها فنضحن الماء عليها و
على صدرها و جبينها حتى افاقت فلما افاقت من غشيتها قامت و هى تقول رفعت قوتى و
خاننى جلدى و شمت بى عدوى و الكمد قاتلى. يا ابتاه! بقيت والهة وحيدة و حيرانة
«فريدة» فقد انخمد صوتى و انقطع ظهرى و تنغص عيشى و تكدر دهرى فما اجد يا ابتاه!
بعدك انيسا لوحشتى و لا رادا لدمعتى و لا معينا لضعفى فقد فنى بعدك محكم التنزيل و
مهبط جبرئيل و محل ميكائيل انقلبت بعدك يا ابتاه! الاسباب و تغلقت دونى الابواب
فانا للدنيا بعدك قالية و عليك ما ترددت انفاسى باكية لاينفد شوقى اليك و لا حزنى
عليك...،[بحارالانوار، ج 43، ص 174]
176، ر 15.
ورقة بن عبداللَّه ازدى مى گويد: از منزل خارج شدم و به اميد ثواب و اجر خداوند
متعال، براى انجام مناسك حج به زيارت بيت الحرام مشرف شدم. در حالى كه طواف مى كردم
خانمى سبزه رو، شيرين گفتار و خوش كلام ديدم كه با لهجه اى فصيح ندا مى داد:
«اللهمّ رب الكعبة الحرام و الحفظة الكرام و زمزم و المقام و المشاعر العظام و ربّ
محمد خير الانام صلى اللَّه عليه و آله و سلم البررة الكرام اسالك ان تحشرنى مع
ساداتى الطاهرين و ابنائهم الغرّ المجّلين الميامين.» اى حجّاج! آگاه باشيد كه
بزرگان من از بهترين مردم بودند، از برگزيدگان خوبان بودند، كسانى كه عظمت آنها بر
هر عظمتى، برترى داشت، لباس فخرى كه بر تن داشتند، در هر زمانى ياد آنها را زنده
داشت. به او گفتم: اى خانم! گمان مى كنم از خدمتكاران اهل بيت باشى. جواب داد: بلى.
گفتم: خدمتكار چه كسى از اهل بيت بودى؟ گفت: من فضه هستم، خدمتكار فاطمه ى زهرا
عليهاالسلام،دختر حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم هستم كه بر او و شوهر و دو
فرزندش درود باد! به او گفتم: آفرين بر شما! من بسيار مشتاق بودم تا سخنان شما را
بشنوم، خواهان فرصتى هستم تا مطلبى را با شما در ميان بگذارم، هر گاه از طواف فارغ
شدى، در بازار غذا فروشان بايستيد تا من بيايم، خداوند به شما ثواب و اجر عنايت
كند. اين كلام را كه گفتيم، از همديگر جدا شديم.
«زمانى كه از طواف فارغ شدم و مى خواستم به منزل مراجعت كنم، راهم را به طرف
بازار طعام قرار دادم، ايشان را يافتم و در كنارش، به دور از مردم نشستم و هديه اى
به او دادم كه مرادم صدقه نبود. به او گفتم: اى فضه! از بانوى خود فاطمه ى زهرا
عليهاالسلام برايم بگو، بعد از رحلت پدرش، حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم و
هنگام شهادت حضرت فاطمه ى زهراء عليهاالسلام چه ديدى؟ «ورقه مى گويد: زمانى كه فضّه
اين سخن مرا شنيد چشمانش پر از اشك شد، ناله اى سر داد و گفت: اى ورقة بن
عبداللَّه! غم و اندوهى را كه مدتى فراموش شده بود تازه نمودى؟ غم جانكاهى كه در
قلبم پنهان كرده بودم، آشكار كردى، پس بشنو كه از آن بانو عليهاالسلام چه ديدم.
«آنگاه كه پيامبر از دنيا رفت، كوچك و بزرگ در مصيبت او فرو رفتند، گريه ى بر او
بسيار بود و تسلى دهنده و آرامشى در ميان نبود. اين مصيبت بر خويشاوندان و اصحاب و
دوستان و حتى غريبه ها سنگين بود، با كسى برخورد نمى كردى مگر اينكه گريان بود و
ناله سر مى داد. در بين تمام اهل زمين از اصحاب و دوستان و خويشاوندان، كسى از
بانويم فاطمه ى زهرا عليهاالسلام اندوه و گريه و ناله بيشتر نداشت. غم و اندوه او
زياد مى گشت و تازه مى شد و گريه او شدت مى يافت. هفت روز صبر نموديم، ناله ها و
فريادهاى او خاموش نگشت، هر روز كه مى آمد، گريه ى او از روز پيشين بيشتر مى شد،
روز هشتم كه رسيد، آنچه از غم و اندوه پنهان نموده بود، به يكباره آشكار كرد. طاقت
صبر و شكيبايى نداشت، از خانه خارج مى شد و ناله سر مى داد، به گونه اى سخن مى گفت
كه گويى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم سخن مى گويد، زنها به سوى او
شتافتند و فرزندان، از خانه ها خارج شدند، مردم ناله سر مى دادند و گريه مى كردند،
مردم از همه جا جمع شدند، چراغها را خاموش كردند تا كسى صورت زنها را نبيند، زنان
گمان مى كردند پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم از قبر بيرون آمده، همه در وحشت
و اضطراب بسر مى بردند، فاطمه ى زهراء عليهاالسلام ناله و فرياد مى زد: وامحمّداه!
وا اباالقاسماه! «گامهايش لغزان شد، از بس گريه مى كرد و اشك مدام از چشمانشان جاى
بود، ديگر جايى را نمى ديد. جلو آمدند تا نزديك قبر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و
سلم شدند، پس نگاهى به حجره انداختند، همان جا كه در كنارش ماذنه قرار داشت،
گامهايش را كوتاه برمى داشت، گريه و ناله اش ادامه داشت تا اينكه بى هوش شد، زنان
به طرف او دويدند، آب بر سر و روى او ريختند تا به هوش آمد، زمانى كه به هوش آمد،
ايستاد و عرضه داشت: توانم ناتوان شده است، بدنم يارى ام نمى كند،دشمنم سركوفت مى
زند، غم و اندوه مرا مى كشد. پدرجان! تنها، با غم بسيار، حيران و مضطرب مانده ام.
صدايم خاموش شده، پشتم شكسته، زندگى ام نابود شده، روزگارم تيره و تار است. پدرجان!
بعد از تو هيچ مونسى به هنگام تنهايى ام ندارم. كسى نيست كه اشكهايم را بزدايد،
كمكى براى ناتوانى هايم نمى يابم، بعد از تو فراموش شد كه قرآن بر ما نازل شده،
خانه ى ما محل رفت و آمد جبرئيل بوده، ميكائيل به منزل ما مى آمده. پدر جان! بعد از
تو همه چيز دگرگون شد، درها همه بر رويم بسته است، بعد از تو ديگر هيچ مهرى بر اين
دنيا ندارم، هميشه بر تو گريانم شوق ديدار تو و غم جانكاه رفتنت، هيچ گاه از من جدا
نمى شود.»