حديث ششم:
مفضل مى گويد كه حضرت صادق عليه السلام فرمود:
«ان الله تبارك و تعالى خلق الارواح قبل الاجساد بالفى عام، فجعل اعلاها و
اشرفها ارواح محمد و على و فاطمه والحسن والحسين والائمه بعدهم- صلوات الله عليهم-
فعرضها على السماوات والارض والجبال، فغشيها نورهم...» [بحار الانوار، ج 26، ص 320،
روايت 2.]
- تحقيقا خداوند تبارك و تعالى، ارواح را در هزار سال قبل از اجساد خلق نمود، و
بالاترين و شريفترين آنها را، ارواح محمد و على و فاطمه وحسن و حسين و ائمه بعد از
ايشان- صلوات الله عليهم- قرار داد، سپس آنها را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه
داشت و نور ايشان همه آنها را فرا گرفت...
بيان:
در اين روايت و روايت قبل، به دو منزلت اين بزرگواران اشاره شده است:
1- تقدم و شرافت خلقت نورى و تمثلى ايشان بر ساير مخلوقات، حتى در خلقت تمثلى كه
به «شبح نور» در حديث گذشته و «ارواح محمد و على...» در اين حديث تعبير شده است، كه
بحث اين فصل پيرامون آن است.
2- مقام نورانيت آن حضرات معصوم، كه در حديث قبل به «عرضت ولايتهم»، و در اين
حديث به «فغشيها نورهم» تعبير شده است. و در توضيح منزلت دوم به اختصار مى گوييم:
مقام نورانيت، و به تعبيرى ولايت كليه الهيه، همان است كه اگر انبيا و اوليا
مؤيد به آن نباشند، هيچ معجزه و خرق عادت و كرامتى از آنان صادر نخواهد شد. و نيز
مقام خلافت و تصرف در عالم را به تأييد اين مقام دارند. و از همه بالاتر، بخصوص
مقام خلافت اهل بيت عليهم السلام به گونه اى است كه هيچ امرى در عوالم خلقت انجام
نمى گيرد، مگر اينكه به اذن الهى بايد از مجراى ايشان بگذرد. چنانكه در زيارت امام
حسين عليه السلام آمده است:
«اراده الرب فى مقادير اموره تهبط اليكم، و تصدر من بيوتكم.» [كامل الزيارات، ص
179، باب 79، روايت 2.]
- اراده ى پروردگارت در تقدير امور (همه مخلوقات) به شما فرود مى آيد و از خانه
ها (و مقام منيع) شما (به جهان و جهانيان) صادر مى شود. و اين همان مقام خلافت و
ولايت الهى است، زيرا مقام نورانيت ايشان را نمى توان جداى از مقام ولاية اللهى
دانست، بلكه عين آن مقام است. [براى توضيح بيشتر ر، ك: فصل دوم كتاب «فروغ شهادت»
از نگارنده.]
حديث هفتم:
ابى سعيد خدرى مى گويد: نزد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بوديم كه
مردى رسيد و عرض كرد: اى پيامبر خدا، مرا از گفتار خداوند- عزوجل- آنجا كه به ابليس
فرمود: (استكبرت ام كنت من العالين؟) [ص 75.]:(آيا تكبر ورزيدى يا از «عالين»
بودى؟) خبر دهيد كه «عالين» چه كسانى هستند كه از ملائكه مقرب هم بالاترند؟ رسول
الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
«انا و على و فاطمه والحسن والحسين عليهم السلام، كنا فى سرادق العرش نسبح الله،
فسبحت الملائكة بتسبيحنا، قبل ان يخلق الله- عزوجل- آدم بالفى عام...»[بحار
الانوار، ج 26، ص 346، روايت 19.]
- عالين، من و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام هستيم، كه دو هزار سال پيش
از اينكه خداوند- عزوجل- حضرت آدم را بيافريند، در پرده سراى عرش الهى پيوسته مشغول
تسبيح الهى بوديم، و ملائكه به تسبيح ما تسبيح گوى شدند...
بيان:
در توضيح حديث آخر اين فصل نكاتى را متذكر مى شويم:
1- با توجه به اينكه آيه شريفه مذكور در ذيل جريان سجده ملائكه به امر الهى در
برابر حضرت آدم عليه السلام، و سجده نكردن ابليس (با اينكه صورتاً در ميان ملائكه
بود) آمده است، بايد «عالين» گروهى از ملائكه باشند كه آنچنان مبهوت حضرت حق گرديده
باشند كه خطاب (اسجدوا) [بقره: 34، اعراف: 11، اسراء: 61، كهف: 50 و طه: 116.] را
متوجه نشده و سجده نكرده و معذور بوده اند، چنانكه در حديث آمده است:
«عالين، گروهى از ملائكه هستند كه توجه و التفاتى به غير حق ندارند، و به سجده
در برابر آدم مأمور نبوده اند، و اساساً متوجه نبوده اند كه حضرت حق، عالم و آدم را
آفريده است.» [رسائل سبعه توحيدى، استاد علامه طباطبائى قدس سره، رساله وسائء ص
142.] و نيز در دعاى رجبيه كه از ناحيه مقدسه امام زمان- عجل الله تعالى فرجه
الشريف- صادر شده است، مى خوانيم:
«و صل على محمد و آله و على عبادك المنتجبين و بشرك المحتجبين و ملائكتك
المقربين والبهم الصافين الحافين» [اقبال الاعمال ص 647. با اختلاف مختصر.]
- و رحمت فرست بر محمد و اهل بيتش و بر بندگان برگزيده ات و بر انسانهاى
ناشناخته و بر ملائكه مقربت و بر (ملائكه) مبهوتى كه گرداگرد هم صف كشيده اند. و لى
در اين حديث، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، خود و اين بزرگواران را «عالين»
مى خواند، كه شايد به دليل ظهور علو منزلت معنوى و برجستگى ظاهرى و باطنى ايشان در
خلقت نورى و سرادق عرش باشد، و آن ملائكه نيز به حساب مقام معنوى خاصشان از مصاديق
ايشان مى باشند، نه به دليل سجده نكردن بر آدم عليه السلام كه به آن مأمور نبوده
اند و خطاب «اسجدوا» تنها متوجه ملائكه بود، نه آن انوار مقدسه.
2- تسبيح گفتن ملائكه به تسبيح ايشان «فسبحت الملائكة بتسبيحنا»، نيز ظاهراً
اشاره به تقدم رتبى خلقى و تجردى نورى، و حتى تقدم در تسبيح و گفتار بر ساير
موجودات دارد.
3- جمله ى «كنا فى سرادق العرش نسبح الله.» از اين حديث، و عبارت «كانت فى حقه
تحت ساق العرش» از روايت اول، و عبارت «هم موجودون فى غامض علم الله..» از روايت
چهارم، تعبيراتى قريب به يك مضمون است كه ذيلا توضيح مختصرى درباره آنها مى دهيم:
اولا: بايد توجه داشت كه اين تعبيرات، تمثيلاتى است تا ما را با ريشه اين انوار
مطلع سازند.
ثانيا: منظور از عرش الهى، چنانكه در روايت [اصول كافى، ج 1، ص 131، روايت 2.]
آمده است، «علم» و «قدرت» حضرت حق است، هر چند بعضى از آيات و روايات- به قرائنى كه
در آنها وجود دارد- ظاهراً عرش را خود موجودات بيان كرده است، ولى منافاتى بين اين
دو نيست، زيرا موجودات، مظهر «علم» و « قدرت» الهى هستند. [براى توضيح بيشتر در اين
باره ر، ك: كتاب «سر الإسراء» ج 1، ص 436- 438 و نيز ترجمه ى آن از نگارنده.]
حال چه اشكالى دارد كه بگوييم: علم خداوند در خلقت نورى انوار مقدسه اهل بيت كه
مقدم بر همه مخلوقات هستند، دو گونه است: اجمالى و تفصيلى (چنانكه نسبت به ساير
موجودات نيز قابل فرض است).
علم تفصيلى حق، همان ظهور و بروز پيدا كردن موجودات است به اراده ى پروردگار،در
مراحل خلقت تمثلى نورى تا عوالم برزخى و مادى و دنيوى و اخروى. و علم اجمالى، همان
علم پروردگار به اين ذوات مقدسه و ساير موجودات است، قبل از ظهور تفصيلى آنان.
(مراد از قبليت در اينجا، قبليت رتبى است نه زمانى، زيرا در عوالم ربوبى زمان راه
ندارد تا قبليت و بعديت معنا داشته باشد).
به اين ترتيب، دو احتمال سربسته در اين روايات نسبت به تسبيح و تقديس و تهليل و
تحميد فاطمه زهرا عليهاالسلام و ساير اهل بيت عليهم السلام مى رود:
احتمال اول اينكه: ايشان در مرحله خلقت تمثلى نورى و علم تفصيلى حق، تسبيح الهى
را مى گفتند، و به تعبير روايت اول «غذايشان تسبيح و تقديس و تهليل و تحميد» بوده
است، و اين معنا با ذيل روايت هفتم نيز سازگارتر است كه مى فرمايد: «و ملائكه به
تسبيح ما تسبيح گوى شدند.»
احتمال دوم اينكه: به معناى ظريفتر- بنا به ظاهر عبارات اين سه حديث «كانت فى
حقه تحت ساق العرش» و «هم موجودون فى غامض علم الله» و «كنا فى سرادق العرش...»
منظور اين است كه ما حتى در علم اجمالى پروردگار جز تسبيح و تقديس كار ديگرى
نداشتيم. والله أعلم.
البته بايد توجه داشت كه اين تعبيرات سه گانه فوق در احاديث گذشته و شبيه به آن
در ديگر روايات، براى درك فى الجمله سامعين است، و مقام و منزلت آن بزرگواران را
فقط اهلش مى فهمند. و بيان اينكه هر جمله اى به چه معنايى اشاره دارد، ذكر آن در
اين رساله ملال آور است.
خلاصه آن كه: همان گونه كه از مجموع روايات اين فصل معلوم گرديد، خلقت موجودات،
خصوصاً اشرف آنها- يعنى انبيا- و بالأخص ذوات مقدسه چهارده معصوم، تنها در خلقت
مادى منحصر نيست، بلكه اين مرحله، آخرين مرحله خلقت همه جودات و انوار مقدسه انبيا
و اوصيا است.
اما اينكه چند مرحله از خلقت را طى كرده اند تا به مرحله مادى رسيده اند؟ و نيز
روايات از هر كدام از اين مراحل، چه تعبيرى دارند؟ از بيانات بعضى از احاديث، از
جمله احاديث خلقت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم [بحار الانوار، ج 15، باب 1،
روايت 4 و غيره.] مطالبى بطور اجمال، به دست مى آيد. و درباره ى كيفيت خلقت نورى
باز از بعضى جملات احاديث اين فصل و احاديث ديگر به دست مى آيد كه: تنها نور بدون
تمثل نبوده، بلكه خلقت نورى و صورت نوريه [توضيح بيشتر اين امر در اين كتاب ملال
آور است. سزاوار است خوانندگان عزيز به احاديثى كه درباره ى ابتداى خلقت رسول الله
صلى الله عليه و آله و سلم و انوار ديگر معصومين كه در باب نخست جلد 15 بحار
الانوار آمده است نظر نمايند، تا اصل معنى خلقت نورى اين بزرگواران تا حدودى روشن
شود، و علاوه معلوم گردد كه بيان ما بى دليل نيست.] رسول الله صلى الله عليه و آله
و سلم و انوار مقدسه فاطمه زهرا عليهاالسلام و ائمه معصومين عليهم السلام بوده كه
تسبيح و تقديس و تهليل و تحميد حضرت حق، غذايشان بوده، و ملائكه الهى به تسبيح
ايشان تسبيح گو بوده اند.
4- در پايان اين فصل مى گوييم: همانگونه كه در اول فصل اشاره شد، اين فصل متضمن
منزلت آن بانوى بزرگوار، در تقدم «خلقت نورى» ايشان بر خلقت ساير موجودات است، و
اين غير از «مقام نورانيت» انبيا و اوليا و ايشان است [توضيح بيشتر درباره ى مقام
نورانيت انبياء و اولياء عليهم السلام را در فصل دوم كتاب «فروع شهادت» از نويسنده
جستجو كنيد.]، زيرا مقام نورانيت كه همان مقام «ولايت كليه الهى» و «عالم امر» است،
در تمام مراحل خلقت انبيا و اوليا و خلقت تمامى موجودات، از جمله در مرحله خلقت
نورى آنها دخالت دارد، بطورى كه بدون آن هيچ مظهرى نمى تواند به تنهايى قوامى داشته
باشد، خصوصا در امر معنوى.
لذا اگر انبيا و اوليا مؤيد به مقام ولايت نباشند، قادر بر ظهور هيچ گونه امر
معنوى و ولايى، مثل معجزه و خرق عادت و كرامت نخواهند بود.
در احاديث اهل بيت از اين مقام به «نور» تعبير شده است، چنانكه اميرالمؤمنين
عليه السلام در حديث نورانيت، در جواب سوال ابوذر غفارى و سلمان فارسى رضوان الله
عليهما درباره ى معرفت حضرتش به نورانيت، مى فرمايد:
«معرفتى بالنورانيه معرفه الله- عز و جل- و معرفه الله- عز و جل- معرفتى
بالنورانيه، و هو الدين الخالص...» [بحار الانوار، ج 26، ص 1، روايت 1.]
- شناخت من به نورانيت، شناخت خداوند- عز و جل- مى باشد و شناخت خداوند- عزوجل-
شناخت من به نورانيت است، و آن دين خالص است... و نيز در ذيل حديث دوم همين فصل،
حضرت فاطمه عليهاالسلام مى فرمايد:
«اعلم ما كان و ما يكون و ما لم يكن يا ابا الحسن، المومن ينظر بنور الله تعالى»
[بحار الانوار، ج 43، ص 8، روايت 11.]
- اى اباالحسن، آنچه را كه به وقوع پيوسته (حوادث گذشته) و به وقوع مى پيوندد
(اتفاقات حال) و به وقوع نپيوسته (رخدادهاى آينده) مى دانم. مومن با نور خداوند
متعال نظر مى كند. و در ادعيه و زيارات ائمه معصومين عليهم السلام خصوصا در زيارت
جامعه كبيره نيز، با تعابير خاصى بدان اشاره شده است كه اين رساله گنجايش بحث
تفصيلى پيرامون آن را ندارد.
در هر حال، مقام و منزلت نورانيت آن بانوى بزرگ با روايات گذشته و آينده، و
روايات بسيارى كه ايشان را از نور رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه
اطهار عليهم السلام جدا نمى نمايند، [بحار الانوار، ج 15 و 26 .] به خوبى آشكار مى
شود. والله تبارك و تعالى عالم بحقيقه الامر.
فضيلت رسول اكرم و خديجه كبرى، پدر و مادر فاطمه ى زهرا
حديث اول:
صالح بن سهل از حضرت امام صادق عليه السلام نقل مى كند: بعضى از قريش به رسول
الله صلى الله عليه و آله و سلم عرض كردند: «به چه علتى بر انبياى گذشته پيشى
گرفتيد، در حالى كه شما پس از آنها مبعوث شده و خاتم آنان هستيد ؟»
حضرت فرمود:
«انى كنت اول من آمن بربى، و اول من اجاب، حيث اخذ الله ميثاق النبيين (و اشهدهم
على انفسهم الست بربكم) [اعراف: 172.] فكنت انا اول نبي قال: (بلى) [اعراف: 172.]
فسبقتهم بالإقرار بالله- عز و جل-» [بحار الانوار، ج 16، ص 353، روايت 36.]
- من اولين كسى بودم كه به پروردگارم ايمان آوردم، و نيز هنگامى كه (در ازل)
خداوند از انبيا ميثاق و پيمان گرفت و آنان را بر نفسشان شاهد قرار داد و فرمود:
«آيا من پروردگار شما نيستم؟»، من اولين پيغمبرى بودم كه گفتم: «آرى». پس در اقرار
به خداوند- عزوجل- از ايشان پيشى گرفتم.
بيان:
البته اين اوليت (اوليت رتبى، نه زمانى) در خلقت نورى حضرتش صلى الله عليه و آله
و سلم و به حساب تقدم منزلتى ايشان مى باشد، چنانكه اخذ ميثاق و پاسخ ايشان و ساير
انبيا و اوليا و ساير مخلوقات نيز، در عوالم نورى و در خلقت نورى بوده است، وگرنه
وى در خلقت مادى، از ساير انبيا، متأخر است.
حديث دوم:
حسين بن عبدالله مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: آيا رسول الله صلى
الله عليه و آله و سلم سرور فرزندان حضرت آدم بود؟ فرمود:
«كان والله سيد من خلق الله. و ما برء الله بريه خيرا من محمد صلى الله عليه و
آله و سلم.» [بحار الانوار، ج 16، ص 368، روايت 76.]
- به خدا قسم، او سرور تمام مخلوقات الهى بود. و خداوند مخلوقى بهتر از محمد صلى
الله عليه و آله و سلم نيافريده است.
بيان:
از عموم جواب امام صادق استفاده مى شود كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم
سيد و سرور همه كائنات، اعم از جن و انس و ملائكه مقربين و غير مقربين، و بهترين
خلائق الهى است، چنانكه از ساير روايات [بحار الانوار، ج 16، ص 299، باب 11.] نيز
استفاده مى شود.
حديث سوم:
موسى بن بكر مى گويد: حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام فرمود: رسول الله صلى الله
عليه و آله و سلم فرمودند:
«ان الله اختار من النساء اربعا: مريم و آسيه و خديجه و فاطمه» [بحار الانوار، ج
16، ص 2، روايت 5.]
- خداوند از ميان زنان، چهار نفر را برگزيد: مريم، آسيه، خديجه و فاطمه.
حديث چهارم:
محمد بن مسلم نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمود: ابوسعيد خدرى به من
گفت كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: شب معراج هنگام بازگشت از
جبرئيل عليه السلام پرسيدم كه آيا خواسته اى از من دارى؟ گفت:
«حاجتى ان تقرا على خديجه من الله و منى السلام...» [بحار الانوار، ج 16، ص 7،
روايت 11.]
- حاجت من اين است كه سلام خداوند و مرا به خديجه عليهاالسلام برسانى.
حديث پنجم:
در حديث كناره گيرى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از خديجه عليهاالسلام
آمده است كه: حضرتش در اواخر كناره گيرى چهل روزه از او، عمار بن ياسر را به سوى
خديجه فرستاد و پيام داد كه: «اى خديجه، گمان مكن كناره گيرى و ترك تو از روى
ناراحتى ام از توست، بلكه پروردگارم- عزوجل- چنين دستور داد تا امرش واقع شود. اى
خديجه، جز گمان خير بر من مبر ، «فان الله- عز و جل- ليباهى بك كرام ملائكته كل يوم
مراراً...» [بحار الانوار، ج 16، ص 78.]
- خداوند- عزوجل- هر روز مكرر به وجود تو بر ملائكه بزرگوارش مباهات مى كند.
حديث ششم:
در كتاب «مولد فاطمه» ابن بابويه آمده است: روايت شده كه پيغمبر اكرم صلى الله
عليه و آله و سلم فرمود:
«اشتفات الجنه الى اربع من النساء: مريم بنت عمران، و آسيه بنت مزاحم، زوجه
فرعون، و هى زوجه النبى صلى الله عليه و آله و سلم فى الجنه و خديجه بنت خويلد،
زوجه النبى صلى الله عليه و آله و سلم
فى الدنيا و الاخره، و فاطمه بنت محمد صلى الله عليه و آله و سلم.» [بحار
الانوار، ج 43، ص 53.]
- بهشت مشتاق ديدار چهار زن است: مريم دختر عمران، و آسيه دختر مزاحم و همسر
فرعون كه در بهشت همسر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خواهد بود، و
خديجه دختر خويلد، همسر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در دنيا و آخرت، و
فاطمه دختر محمد صلى الله عليه و آله و سلم.
بيان:
روايات در عظمت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و فضائل خديجه كبرى
عليهاالسلام بسيار است. مقصود ما از ذكر اين چند حديث اين نيست كه بخواهيم به
فضيلت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بپردازيم، و يا كلامى در اطراف مقام
خديجه كبرى عليهاالسلام گفته باشيم، بلكه غرض يادى از اين دو بزرگوار است تا به
تناسب بحث كتاب، عظمت و فضيلت فاطمه ى اطهر عليهاالسلام روشن تر گردد.
خصوصيات انعقاد نطفه فاطمه ى زهرا
حديث اول:
هروى از امام رضا عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و
آله و سلم فرمود:
«لما عرج بى الى السماء، اخذ بيدى جبرئيل عليه السلام فادخلنى الجنه،
فناولنى من رطبها، فاكلته، فتحول ذلك نطفه فى صلبى فلما هبطت الى الارض، واقعت
خديجه، فحملت بفاطمه عليهاالسلام، ففاطمه حوراء انسيه...» [بحار الانوار، ج 43،
ص 4، روايت 2.]
- در شب معراج كه به آسمان برده شدم، جبرئيل عليه السلام دست مرا گرفت و
داخل بهشت نمود و از خرماى بهشت به من داد، آن را خوردم و در صلب من به نطفه
تبديل شد. پس هنگامى كه به زمين بازگشتم با خديجه هم بستر شدم و ايشان به فاطمه
عليهاالسلام باردار شد، بنابراين فاطمه حوريه ى بشر گونه است...
حديث دوم:
سدير صيرفى نقل مى كند كه امام صادق، به نقل از پدران بزرگوارش عليهم السلام
فرمود كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:... «هنگامى كه خداوند-
عزوجل- حضرت آدم را آفريد و مرا از صلب وى خارج كرد، و اراده اش تعلق گرفت كه
فاطمه را از صلب من خارج كند ، «جعلها تفاحه في الجنه، و اتانى بها جبرئيل عليه
السلام»
- خداوند، او را سيبى در بهشت قرار داد، و جبرئيل عليه السلام آن را براى من
آورد. در ادامه همين روايت، پس از اينكه جبرئيل، سلام حق تعالى را به حضرت
رسانده و او جواب مى دهد، عرض مى كند:
«يا محمد، ان هذه تفاحه اهداها الله- عزوجل- اليك من الجنه. فاخذتها و
ضممتها الى صدرى.
- اى محمد، اين سيبى است كه خداوند- عزوجل- به رسم هديه از بهشت براى تو
فرستاده است. (حضرت مى فرمايد:) آن را گرفتم و به سينه چسباندم.
آنگاه جبرئيل به من گفت: «اى محمد، خداوند- عزوجل- مى فرمايد: سيب را بخور،
آن را شكافتم و نور درخشنده اى را ديدم و هراسيدم. جبرئيل گفت: چرا نمى خورى،
بخور و مترس، آن نور «منصوره» [نام حضرت زهرا عليهاالسلام در آسمان.] در آسمان
است، و او در زمين «فاطمه» نام دارد... [بحار الانوار، ج 43، ص 4، روايت 3.]
حديث سوم:
سلمان مى گويد: عمار به من گفت... فاطمه عليهاالسلام به على عليه السلام عرض
كرد:
«اعلم يا اباالحسن، ان الله تعالى خلق نورى و كان يسبح الله- جل جلاله- ثم
اودعه شجره من شجر الجنه فاضاءت، فلما دخل ابى الجنه، اوحى الله تعالى اليه
الهاما: ان اقتطف الثمرة من تلك الشجرة، و ادرها فى لهواتك، ففعل، فاودعنى الله
سبحانه صلب ابى صلى الله عليه و آله و سلم، ثم اودعنى خديجه بنت خويلد،فوضعتني.
و انا من ذلك النور...» [بحار الانوار، ج 43، ص 8، روايت 11.]
- اى اباالحسن، بدان كه خداوند متعال نور مرا خلق نمود و پيوسته مشغول تسبيح
حق- جل جلاله- بود، سپس آن نور را در يكى از درختهاى بهشت نهاد و آن درخت
نورافشانى كرد. و هنگامى كه پدرم داخل بهشت شد، خداوند متعال به وى وحى الهام
مى كرد كه: آن ميوه را از آن درخت بچين و در دهان بگردان، و او چنان كرد. به
اين ترتيب خداوند مرا در صلب پدرم صلى الله عليه و آله و سلم به وديعه گذاشت و
وى نيز اين وديعه را به خديجه دختر خويلد سپرد، تا اينكه من از ايشان متولد
شدم. من از آن نور هستم...
حديث چهارم:
ابوعبيده مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: رسول الله صلى الله عليه و
آله و سلم، فاطمه عليهاالسلام را زياد مى بوسيد. عائشه از اين امر ناراحت شد آن
را امر نامطلوبى تلقى كرد، حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى
عائشه، در شب معراج كه به آسمان رفتم، داخل بهشت شدم و جبرئيل مرا نزديك درخت
طوبى برد و از ميوه هاى آن به من داد، آن را خوردم ، «فحول الله ذلك مآء فى
ظهرى، فلما هبطت الى الارض، واقعت خديجه، فحملت بفاطمه، فما قبلتها قط الا وجدت
رائحة شجره طوبى منها.» [بحار الانوار، ج 43، ص 6، روايت 6.]
- خداوند آن ميوه را به صورت آبى در پشتم تبديل كرد. و هنگامى كه به زمين
بازگشتم با خديجه هم بستر شدم كه در نتيجه او به فاطمه حامله شد، لذا من هيچ
زمانى او را نمى بوسم مگراينكه بوى درخت طوبى را از او استشمام مى كنم.
حديث پنجم:
در حديث كناره گيرى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از خديجه
عليهاالسلام به مدت چهل شبانه روز به امر الهى براى آمادگى انعقاد نطفه فاطمه
زهرا عليهاالسلام، پس از آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مراجعت نمود،
و در شب چهلم جبرئيل طبقى غذا و طعام آورد كه حضرت با آن افطار كند، آمده است
كه:
«كشف الطبق، فاذا عذق من رطب، و عنقود من عنب.» [بحار الانوار، ج 16، ص 79.]
- رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم سرپوش طبق را برداشت و ناگهان ديد كه
يك خوشه خرما و خوشه اى انگور در آن است.
بيان:
عمده ى تعابيرى كه در روايات، پيرامون خصوصيات انعقاد نطفه آن بزرگوار وارد
شده، به شرحى است كه در روايات گذتشه آمده است.
البته اختلافى كه ابتداء در رابطه با نوع ميوه (خرما، انگور، سيب) و وقت
تناول (شب معراج و غير آن) و درخت ميوه (درخت طوبى، درخت بهشتى) در اين روايات
به نظر مى رسد، قابل حل است، زيرا ممكن است كه حضرتش مكرر، و در هر زمان ميوه
خاصى را به همان صورتى كه تعبيرات روايات گذشته بيان كرده، ميل نموده باشد. و
نيز ممكن است كه يك ميوه و يك تناول باشد، و اختلاف تعبيرات روايات به خاطر فهم
شنونده باشد. و لى مشكل اصلى آن است كه چگونه ممكن است ميوه بهشتى، نطفه عالم
ماده گردد، در حالى كه ظاهراً هيچ گونه سنخيتى بين اين دو موجود نيست؟
اولا: بايد توجه داشت كه ذكر ميوه تمثيل است تا ما با آنچه در ميان خودمان
متداول است، معنايى را بفهميم، چنانكه در بيان ايام ربوبى در ذيل حديث چهارم از
فصل اول گذشت و در آينده نيز به تناسب اشارتى خواهيم داشت.
ثانيا: اين تعبيرات با اشاره، نوع طينت و خمير مايه ى فاطمه ى زهرا
عليهاالسلام را مشخص مى كند، و در واقع اين مضامين شبيه به اخبار طينت درباره ى
خلقت طينت انوار مقدسه انبيا و حضرات معصومين عليهم السلام است.
در حديثى از امام زين العابدين عليه السلام منقول است كه مى فرمايد:
«ان الله- عزوجل- خلق النبيين من طينه عليين: قلوبهم و ابدانهم، و خلق قلوب
المومنين من تلك الطينه، و خلق ابدان (يا: جعل خلق ابدان) المومنين من دون ذلك،
و خلق الكفار من طينه سجين: قلوبهم و ابدانهم...» [اصول كافى، ج 2، ص 2، روايت
1.]
- خداوند عزوجل، قلبها و بدنهاى پيامبران را از طينت عليين خلق نمود و نيز
قلبهاى مؤمنين را از آن طينت آفريد، ولى خلقت بدنهايشان را از غير آن قرار داد،
و كافران را از طينت سجين خلق نمود: قلبها و بدنهايشان را...
همچنين امام باقر عليه السلام فرمود:
«ان الله- جل و عز- خلقنا من اعلى عليين، و خلق قلوب شيعتنا مما خلقنا منه،
و خلق ابدانهم من دون ذلك...» [اصول كافى، ج 2، ص 4، روايت 4.]
- خداوند- عزوجل- خلق المومن من طينه الجنه...» [اصول كافى،ج 2، ص 2، روايت
2.]
- خداوند عزوجل، مومن را از طينت بهشتى آفريد... و بالاخره، صالح بن سهل در
روايتى مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم، خداوند- عزوجل-
طينت مؤمن را از چه چيزى خلق نمود؟ حضرت فرمود:
«من طينه الانبياء...» [اصول كافى، ج 2، ص 2، روايت 3.]
- از طينت پيامبران...
مسلم مراد از «طينت» در اين روايات، خاك نيست، بلكه- چنانكه از روايات باب
طينت [براى وضوح بيشتر معناى طينت، ب بصائر الدرجات، جزء 8، باب 8، ص 390 رجوع
شود.] برمى آيد- همان «اصل» و «ريشه» و «جبلت» و «خمير مايه» منظور است.
بنابراين، با توجه به روايات و اخبار طينت [خصوصا به روايات 3، 12،6، 14، و
16، باب 9، جزء 1، بصائر الدرجات، ص 14- 18 رجوع شود.] روشن مى شود: تعبيراتى
كه درباره انعقاد نطفه ى آن بزرگوار وارد است، درصدد بيان اين است كه: چنانچه
اصل و ريشه كفار (قلبها و بدنهايشان) از سجين، و اصل و خمير مايه ى مومنين
(تنها قلبهايشان) از عليين است، طينت و اصل و خمير مايه فاطمه ى زهرا
عليهاالسلام مانند انبيا و حضرات معصومين عليهم السلام كاملا- حتى طينت بدن
مباركش- بهشتى و از اعلى عليين مى باشد.
البته با وجود مطالبى كه درباره ى تقدم خلقت نورى آن بزرگوار و نيز اشاراتى
كه در رابطه با تقدم وى در مقام نورانيت و ولايت در فصل اول اين رساله
گذشت،نبايد اين مطلب امر مستبعدى تلقى شود.
ثالثا: چه مانعى دارد كه خداوند نور فاطمه عليهاالسلام را در ميوه بهشتى
قرار دهد، و آن نور از طريق ميوه بهشتى (ظاهرا به صورت برزخى) منتقل شده و منشأ
خلقت مادى ايشان گردد؟ همان گونه كه خلقت ما در گندم و ديگر مواد غذايى قرار
داده شده و منشا خلقت مادّى ما از غذاهاى مادى است. چنانكه حديث دوم و سوم، از
اين بيان پرده برمى دارد. را بعا: محتمل است كه منظور از بهشت در اين روايات،
بهشت برزخى، و ميوه ها نيز (به هر صورتى كه بوده) از اين بهشت باشد.
خامساً: ممكن است بگوييم: ميوه بهشتى تنزل كرده و به صورت دنيوى در آمده
است،كه با توجه به اين معنى- چنانكه استاد بزرگوار علامه ى طباطبائى- رضوان
الله تعالى عليه- مى فرمودند- مشكل روايات بهتر حل مى شود. والله أعلم بحقيقه
الأمر.
خصوصيات ايّام حمل فاطمه ى زهرا
حديث اول:
مفضل بن عمر مى گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم: ولادت فاطمه
عليهاالسلام چگونه بود؟
حضرت فرمود: هنگامى كه خديجه به فاطمه حامله شد ، «كانت فاطمه عليهاالسلام
تحدثها من بطنها و تصبرها.»
- فاطمه عليهاالسلام از درون شكم مادر، با او سخن مى گفت و او را به صبر (بر
تنهايى و شكيبايى در برابر سختيها و زخم زبانها) دعوت مى كرد. و خديجه اين امر
را از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مخفى مى داشت، تا اينكه روزى رسول
خدا وارد خانه شد و شنيد كه خديجه با فاطمه عليهاالسلام سخن مى گويد. فرمود: اى
خديجه، با چه كسى سخن مى گويى؟ عرض كرد: فرزندى كه در شكم من است با من سخن مى
گويد، و با من انس مى گيرد و مرا از تنهايى مى رهاند. حضرت فرمود: اى خديجه،
اين جبرئيل است (به من بشارت و) خبر مى دهد كه آن دختر است...
سپس حضرت صادق عليه السلام در ادامه روايت فرمود:
حضرت خديجه عليهاالسلام پيوسته بر اين حال بود، تا اينكه ولادت فاطمه
عليهاالسلام نزديك شد و... [بحارالانوار، ج 43، ص 2، روايت 1.]
بيان:
اين نيز يكى از فضائل و كرامات فاطمه زهرا عليهاالسلام است كه در كمتر نبى و
وليى شبيه آن را سراغ داريم.
اكنون اين سوال مطرح است كه آيا اين سخن گفتن، مثل سخن گفتن عالم ماده و با
زبان بوده، و يا شبيه به عالم خواب و يا مشاهده بوده است؟ و آيا غير از خديجه
عليهاالسلام كس ديگرى كلمات حضرت زهرا عليهاالسلام را مى شنيده است يا خير؟
آنچه از ظاهر روايت برمى آيد اين است كه فاطمه ى زهرا و خديجه كبرى
عليهاالسلام با يكديگر گفتگو مى كردند و رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم
نيز سخنان خديجه را مى شينده است، لذا بعيد نيست كه اين جريان، امرى خلاف عادى
بوده باشد.
هر چند بعيد نيست كه بگوييم: خديجه عليهاالسلام با صور و عوالم غير مادى
فاطمه زهرا عليهاالسلام گفتگو مى كرده و سخن او را از آن عوالم مى شنيده است،
والله اعلم.
ولادت و خصوصيات تولد فاطمه ى زهرا
در اين فصل، تنها به ذكر ده امر از روايت مفضل بن عمر [بحار الانوار، ج 43،
ص 2.] از امام صادق عليه السلام اكتفا مى كنيم، كه هر كدام به عظمت آن بانوى
بزرگ در حين ولادت و بعد از آن اشاره دارد:
مفضل بن عمر مى گويد، به امام صادق عليه السلام عرض كردم: ولادت فاطمه
عليهاالسلام چگونه بود؟
حضرتش بعد از ذكر جريان يارى نكردن زنان قريش و بنى هاشم در هنگام وضع حمل
خديجه عليهاالسلام و... مى فرمايد:
1- لذا خديجه عليهاالسلام غمگين و دل افسرده شد و پيوسته بر اين حال بود كه
ناگهان چهار خانم گندم گون و بلند بالا كه گويى از زنان بنى هاشمند، داخل شدند.
خديجه چون ايشان را ديد، هراسيد. [بحارالانوار، ج 43، ص 2.]
2- يكى از آنان گفت:
«لا تحزنى يا خديجه، فانا رسل ربك اليك، و نحن اخواتك.»
- اى خديجه، غمگين مباش، ما از جانب پروردگارت به سوى تو آمده ايم و خواهران
تو هستيم.
من ساره ام، و اين آسيه دختر مزاحم، كه در بهشت رفيق و مصاحب تو
است، و اين مريم دختر عمران، و اين كلثوم خواهر موسى بن عمران است. خداوند ما را
فرستاده تا كارهاى را كه زنان هنگام زايمان نيازمند هستند انجام دهيم.سپس يكى به
جانب راست، و ديگرى طرف چپ، و سومى روبرو، و چهارمى پشت سر خديجه نشستند.
[بحارالانوار، ج 43، ص 3.]