برانگيختن زنان مدينه
بنابر برخى از روايات و تواريخ، فاطمه زهرا پيش از نود روز پس ازپدر نزيست. اگرچه
برخى ديگر از تواريخ مدتّى كمتر از اين ذكر كردهاند.امّا وى درهمينمدّت كوتاه
هموارهاندوهگين وماتمزدهوبيمار بود. گروهىاز زنان مهاجر و انصار به ديدارش
آمدند تا از وى عيادت كنند، آنان به اوگفتند : سلام بر تو اى دختر رسول خدا چگونه
شب را به روز آوردى؟
پاسخ داد : به خدا سوگند! شب را درحالى به روز آوردهام كه دنياىشما درنظرم
ناخوشايند است و بر مردان شما خشمگينم. تا آنان را براىجويدن فرو بردم آنقدر كال و
نارس بودند كه فوراً از دهانم بيرونافكندمشان از وقتيكه به باطن آنها پىبردم از
ايشان بيزار و آزرده شدم.پس زشتى و پليدى باد بر سست رأيان و ياوهگويان و بزدلان.
چه بد استآنچه براى خودشان پيشاپيش فرستادند، كه خداوند برايشان خشم خواهدگرفت و
در عذاب او جاودانه خواهند زيست. ناگزير زمام خلافت را بهگردن ايشان افكندم و
دشواريهاى آن را بخودشان وا نهادم. پس بريدهبادبينى و گوش مردم ستمكار!
آخر اينان براى چه خلافت را از ابوالحسن بازداشتند؟ به خدا سوگندآنان جز به خاطر
ترس از شمشير و نيز جنگاورى وى و شجاعتهاى او درراه خدا از او كينه به دل ندارند.
به خدا سوگند! اگر زمام مركب خلافت را كه رسول خداصلى الله عليه وآله بهدست او
سپرده بود در دست او مىگذاردند و از وى دفاع و پيروىمىكردند، بخوبى آن را مهار
مىكرد، آنگاه به نرمى و راحتى، آنان را بهراه مىبرد و هدايت مىكرد، كهاو
پايگاه استوار رسالت و اساس مستحكمنبوّت، و مهبط روحالامين ودر كار دنيا وآخرت
خبير بود. هشدار، كه اينخسارتى آشكار بود. به خدا اگر خلافت بدو سپرده مىشد نه
مركب خستهو مجروح مىگشت و نه راكببهستوه مىآمد وآنانرا بدرستىبه
سرچشمهگوارا وزلال رستگارى مىرساند وبركاتاز آسمان وزمين برايشانفرومىباريد.
به زودى خداوند بدانچه كردهاند آنان را خواهد گرفت.
بيائيد و گوش فرا دهيد! تا اين روزگار شگفت را به شما بنمايانم،واگر پس از اين
حادثه به شگفت آيند ايشان را چه سود؟ به كدام تكيهگاهپشت دادند يا به كدامين
ريسمان دست آويختند؟ چه بد ياور و چه بدهمنشينى وهمراهى برگزيدند، و ستمگران چهبد
عوضىبراى خود گرفتند!
پرهاى كوتاه را به جاى شاهپرها گرفتند و اسب درمانده را به جاىاسب رهوار برگزيدند،
و دنبالهرو را به جاى امام پذيرفتند، افسوس برقومى كه خيال مىكنند كار نيك انجام
مىدهند! بدانيد كه اينانتباهكارانند. آيا كسى كه به سوى حق رهنمود مىشود،
سزاوارتر است كهپيروى شود، يا آن كه خود راه نبرده، مگر آن كه رهبرىاش كنند؟ شما
راچه مىشود چسان داورى مىكنيد؟
اينك روزگار آبستن است پس بنگريد تاچه مىزايد. آنگاه قدحهاىبزرگ بياوريد و آنها
را از خون تازه و زهر كشنده پر كنيد. آنگاه است كهبيهودهكاران به زيان مىافتند.
و آيندگان كه از پى ما مىآيند بدانچه كهاينان كردهاند، آگاه خواهند شد. پس بر
اين عاقبت موحش هولناكدلخوش داريد و با خاطرىآسوده بخوابيد، مژده باد بر شما
شمشيرهاىبرّان و خودكامگيهاى ستمگران و آشوبهاى هميشگى وفراگير.
پس كِشت و محصول شما كم و اندك است. افسوس بر آنان!
دريغا كه خبرها بر آنان پوشيده شد، آيا ما مىتوانيم شما را بدانپاىبند كنيم
درصورتيكه شما خود آن را ناخوش مىداريد؟
فاطمه زهرا در سوگ پدر مىگريد
علاقه فاطمه به پيامبر تنها علاقه يك دختر به پدرش نبود، بلكه وىاستمرار تمام
ابعاد شخصيت رسول خدا بحساب مىآمد. مگر پيامبر دستاو را نگرفت و نفرمود : "هركه
اين بانو را شناخت كه شناخت، و هركسوى را نشناخت بداند كه وى فاطمه دختر محمّد
است. او پاره تن منوجان من است كه ميان دو پهلويم جاى دارد. هركه وى را آزرد مرا
آزردهو هركه مرا آزرد خدا را آزرده است"(20).
مگر علىعليه السلام از قول فاطمهعليها السلام به ما نفرمود كه گفت : رسول خدا
بهمن فرمود : "اى فاطمه هركس برتو درود و صلوات بفرستد خداوند او رابيامرزد ودر هر
جاى بهشت باشم او را به من ملحق كند"(21).
محبّت و دوستى فاطمه نسبت به پدرش بالاتر از محبّتِ قوم و خويشىبود. محبّت او
محبّتى الهى و خدايى بود كه از معرفت فاطمه به مقام شامخنبوّت وبزرگى آنحضرت در
پيشگاه خداوند سرچشمه مىگرفت.
هنگامى كه فاطمه زهرا، رسول خدا را از دست داد تنها كسى بود كه بهحساسيت موقعيت،
پىبرد و با اين حادثه، گويى تمام كوههاى عالم برسر او خراب شد.
با اينكه دل همه مسلمانان در فقدان رسول گرامى اسلام سوگوارواندوهگين بود امّا سيل
غم در دل دختر و تنها وارث و پاره تن پيامبرسرازير گشت!!
مصيبتهاى بزرگ و بسيار، انديشه مردم را از تفكّر جدّى براى پركردن جاى خالى آنحضرت
غافل كرده بود.
و اين وظيفه فاطمه زهرا بود كه با احياى ياد رسول خدا و بيان عظمتوى وفرستادن درود
و آشكار ساختن اندوه شديد خود بر او اين خلاء راپر كند.
در واقع فاطمه زهرا با گريه خود بر رسول خداصلى الله عليه وآله عبادت مىكرد.چون
گريه او ياد رسول اللَّه را زنده مىداشت، و اين خود به مكتبوارزشهاى رسالت پيامبر
جان مىبخشيد. گريه زهرا بر پدرش به حدىّرسيده بود كه وى را در شمار پنج نفر از
مويه كنان جهان يعنى آدم،يعقوب، يوسف و امام سجادعليهم السلام جاى دادهاند(22).
از فضه خدمتكار حضرت فاطمه نقل شده است كه درباره اندوهآنحضرت گفت : درميان مردم
جهان و ياران و نزديكان و دوستان رسولخدا هيچ كسى در فراق آنحضرت اندوهگينتر و
گريانتر و نالانتر ازبانويم فاطمه زهرا نبود. اندوه او هرلحظه تازهتر و فزونتر
مىشدوگريهاش شدّت مىيافت.
فاطمهعليها السلام هفتروز در فراقپدرش گريستوآرام نيافت واز اندوهشكاسته نشد.
هر روز گريهاش بيشتر از روز پيش بود. چون هشتمين روزفرارسيد، اندوه، نهانش را
آشكار ساخت و عنان شكيب از دست داد و ازخانه بيرون آمد و فرياد كشيد. گويى صدايش از
دهان پيامبر بيرونمىآيد. زنان شتابان به سويش رفتند. كودكان و خردسالان نيز به
نزدشروانه گشتند. مردم به گريه و زارى پرداختند و از هر سوى گرد آمدند.چراغها
خاموش شد تا روى زنان معلوم نشود. زنان چنين مىپنداشتند كهپيامبر خدا از قبر
بيرون آمده است. همه در حيرت و شگفتى فرو رفتهبودند. فاطمه در سوگ پدر نوحه
مىخواند و آنحضرت را صدا مىزدومىگفت : اى پدر! اى برگزيده! اى محمّد! اى
ابوالقاسم! اى ياوريتيمان وشوى مردگان! از اين پس چه كسى به محراب نماز مىايستد؟چه
كسى به فرياد دختر سرگشته و عزادارت خواهد رسيد؟
آنگاه دامن كشان به سوى قبر پيامبر رفت. از بس اشك ريخته بود،چيزى نمىديد. چون
نزديك تربت پاك پيامبر شد نگاهش بهمأذنه افتاد،گامها را كوتاه كرد. امّا آنچنان
گريست و زارى كرد تا آن كه از هوش رفت.زنان سراسيمه به سويش شتافتند و بر چهرهاش
آب پاشيدند. چون به هوشآمد از جاى برخاست در حالى كه لب بهسخن گشوده بود و مىگفت
:
"تاب و توانم برفت. پوست بدنم نيز به من خيانت كرد. دشمننكوهشم كرد و افسردگى مرا
كشت. اى پدر! اينك تنها و حيران ماندهام.صدايم به خاموشى گراييده و پُشتم شكسته
است. زندگىام تيره و تاروروزگارم سياه شد. پدر! از اين پس هيچ همدم و همدلى براى
رفع تنهايىووحشتم ندارم و ديگر كسى نيست كه اشكم را باز دارد و ياورى نيستكه در
ناتوانيها مرا يار باشد. پس از تو قرآن و منزل و مأوى جبرئيلوميكائيل از خاطرها
فراموش شد. تمام اسباب پس از تو دگرگون و همهدرها دربرابرم بسته شد. من نيز پس از
تو در اين دنيا ديرى نخواهم زيستو هر دم كه برآرم با گريه بر تو همراه است اشتياقم
به تو واندوهم بر توهيچ گاه پايان ندارد".
آنگاه بانگ برآورد كه : اى پدر! اى جان من! سپس اين اشعار رامترنّم شد :
- اندوه من بر تو، اندوهى تازه است و قلب من، به خدا سوگند،جايگاه ريزش شور و
غوغاست.
- هر روز كه سپرى مىشود اندوه من در آن فزونى مىيابد و گريهام برتو تمام ناشدنى
است.
- پيشامدهاى ناگوار من بزرگ شد و عنان تسلّى و آرامش را از كفدادم. پس گريهام در
اين سوگ هر لحظه تازه است.
- هر آن دلى كه در فراق تو با شكيب و تسليت همراه مىشود، همانادلى افسرده و بىجان
است.
سپس فرياد برآورد : اى پدر با مرگ تو دنيا از نور افشانى باز ايستادودرخشندگى خود
را نهان ساخت كه آن به سبب خرّمى تو، در تجلّى بودروزهاى دنيا تيره و تار شده است و
تنها از سياهى و خشونت سخنمىراند. اى پدر! تا روزى كه تو را دوباره ديدار كنم
همواره در سوگ تواندوهگين و متأسفم. اى پدر! از هنگامى كه تو رفتهاى خواب نيز
ازديدگان من برفت. از اين پس چه كسى به فرياد بيچارگان و شوى مردگانخواهد رسيد؟ و
امّت تا روز قيامت دست به دامان چه كسى خواهندزد؟ اى پدر! پس از تو ما از مستضعفان
شديم و مردم از ما روى گردانشدند. حال آن كه ما به وجود تو درميان مردم بزرگ بوديم
نه مستضعف.پس كدامين اشك است كه از فراق تو از ديدگان روان نشود؟ و كداميناندوه
است كه پس از تو پيوسته و هميشه نباشد؟ و كدامين چشم پس از توبه هنگام خواب سُرمه
كشيده مىشود؟ تو بهار دين و نور پيامبران بودى.پس چگونه است كه كوهها از فراق تو
به جنبش در نمىآيند ودرياهانمىخشكند و زمين به لرزه نمىافتد؟!
پدر! من به پيشامدهاى ناگوار مبتلا شدم. اين مصيبت اندك و آساننبود. اينك مصيبتى
بزرگ وحادثهاى ترسناك مرا درخود فروگرفته است.
فرشتگان بر تو گريستند و چرخ از گردش باز ايستاد، منبرت پس از توغريب و تنهاست و
محرابت از دعا و مناجات تو، تهى است و قبرت بهآغوش گرفتنتو خرسند و شاد است و
بهشت بهتو و بهدعا ونمازت مشتاق!
اى پدر! پس از تو چقدر ظلمت مجالست بزرگ شده است دريغا بر توتا گاهى كه من شتابان
به سوى تو آيم. ابوالحسن مؤمن، پدر دو فرزندتحسن وحسين و برادر و دوستت، و ياور تو
و كسى كه او را به كودكىپروردى و در بزرگى او را به برادرى گرفتى و شيرينترين
دوستانويارانت كسى كه از ديگران در اسلام و هجرت و يارى دادن به توپيشقدمتر بود،
او نيز در ماتم تو به سوگ نشسته است. داغ فراق تو همهما را در خود فرو گرفت و
گريه، كشنده ما شد واندوه و سوگوارى با ماهمنشين گشت.
سپس اشك ريخت و نالهاى از دل برآورد آنچنان كه گويى روحش ازكالبدش بيرون شد. آنگاه
اين اشعار را خواند :
- پس از فقدان خاتم پيامبران شكيبايىام اندك شد و عنان آرامشم ازكف رفت.
- ديدهاى ديده! چون باران ببار. واى بر تو از بارش خون بخيلى مكن.
- اى رسول خدا و اى برگزيده او و اى پناه يتيمان و ناتوانان.
- كوهها و حيوانات و پرندگان و زمين، همگى پس از آسمان بر توگريستند.
- سرورم! حجون و ركن و مشعر همراه با بطحا همگى برتو گريهكردند.
- محراب ودرس قرآن سحرگاهان وشامگاهان، آشكارا برتو گريستند.
- اسلام نيز كه درميان مردم از همه غريبتر شد، بر تو گريست.
- اى كاش منبرى را كه تو بر فراز آن مىرفتى، مىديدى كه چگونه پساز روشنايى، ظلمت
و تاريكى او را در خود فرو گرفته است.
- خدايا! در مرگم شتاب فرماى كه روزگارم تيره و تار شده است.
فضه گويد : آنگاه فاطمهعليها السلام به خانهاش برگشت و شبانه روز بناىناله و
زارى گذارد. اشكش باز نمىايستاد و گريهاش آرام نمىگرفت.
بزرگان مدينه گردآمده نزد علىعليه السلام رفتند وعرض كردند : اى ابوالحسن!فاطمه
شبانه روز مىگريد. به گونهاى كه شبها خواب راحت را از ما گرفتهاست وروزها
نمىگذارد كه ما آسوده درپى كسب و كار خويش باشيم. ماآمدهايم تا به تو بگوييم كه
از فاطمه بخواهى كه يا شبها گريه كنديا روزها. اميرمؤمنان گفت : بسيار خوب.
سپس اميرمؤمنان نزد فاطمه رفت. فاطمه همچنان بىوقفه مىگريستوهيچ دلدارى و تسليتى
در مورد او مؤثر نبود. امّا چون على را بديد اندكىآرام گرفت. حضرت على به فاطمه
فرمود : اى دختر رسول خدا! بزرگانمدينه از من خواستند كه از تو بخواهم كه يا شبها
بگريى يا روزها.
فاطمه زهرا پاسخ داد : اى ابوالحسن! درنگ من درميان اينان چقدراندك و رفتنم از
ايشان چقدر نزديك است. به خدا سوگند شب و روز ازگريستن دست برنخواهم داشت مگر آنكه
به پدرم رسول خدا بپيوندم.على به او فرمود : آنچه خود مىدانى بكن اى دختر رسول
خدا.
سپس اميرمؤمنان، خانهاى در بيرون از شهر براى حضرت زهراساخت كه آن را بيتالاحزان
ناميدند.
چون صبح فرا مىرسيد، زهرا حسن و حسين را پيشاپيش خود قرارمىداد و با گريه به سوى
آن خانه روانه مىشد(23).
فاطمه زهرا از برخى از مناسبتها براى معرفى رسول خدا ويادآورىخاطرات عطرآگينش بهره
مىگرفت. در روايت آمده است كه چون پيامبروفات يافت، بلال از گفتن اذان خوددارى كرد
و گفت : پس از رحلترسول خدا براى كس ديگرى اذان نخواهم گفت.
روزى فاطمه زهرا گفت : دوست دارم صداى موذّن پدرم را بشنوم.چون اين خبر به گوش بلال
رسيد. شروع به گفتن اذان كرد. همين كه گفتاللَّه اكبر، اللَّه اكبر، فاطمه به ياد
پدرش و دوران حيات او افتاد. پسنتوانست از گريه باز ايستد. چون بلال به عبارت اشهد
ان محمّداً رسول اللَّهرسيد فاطمه فريادى كشيد و به صورت بر زمين افتاد و از هوش
برفت.مردم به بلال گفتند : بس است اى بلال كه دختر رسول خدا از دنيا رفت.آنان گمان
كردند كه فاطمه مرده است. بلال اذانش را ناتمام گذارد. چونفاطمه به هوش آمد از
بلال خواست كه اذانش را به اتمام رساند امّا بلالخواسته آنحضرت را اجرا نكرد و
گفت : اى سرور زنان! من بر جان توبيمناكم و مىترسم كه با شنيدن اذان به جان خود
آسيب رسانى. فاطمه نيزاو را از ادامه اذان معاف داشت.
فاطمه به پدر مىپيوندد
رسول خدا در بستر بيمارى افتاده بود. فاطمه زهرا نيز در كنارآنحضرت قرار داشت.
پيامبرصلى الله عليه وآله در گوش او نجوايى كرد كه فاطمه بهگريه افتاد. آنگاه يك
بار ديگر با وى رازى گفت كه اين بار چهرهفاطمهعليها السلام از هم شكفت.
چون از فاطمه درباره نخستين رازى كه با او گفت پرسيدند، فرمود :رسول خدا به وى
فرمود كه جبرئيل هر سال يك بار قرآن را بر اومىخواند امّا امسال دو بار خواند و
اين جز نزديكى مرگ وى نيست.
و راز دوّم آن بود كه نخستين كسى كه به وى خواهد پيوست منم.
بدين ترتيب، فاطمه خود را دلدارى مىداد كه لااقل او نخستين كسىاست كه به رسول خدا
خواهد پيوست.
دورانى كه فاطمه زهرا پس از پيامبر اكرم سپرى كرد بسيار سختودشوار بود. او يكّه و
تنها دربرابر توفانهاى سهمناك، ايستاد و حتّى امامعلىعليه السلام نخستين قهرمان
اسلام نيز به خاطر موقعيّت خاصّى كه داشتنمىتوانست دركنار فاطمه در اين جهاد شركت
جويد. بنابراين لازم بود كهفاطمه به تنهايى بار سنگين مبارزه را بر دوش گيرد.
درحالى كه تنها بيستبهار از عمرش مىگذشت. براى آگاهى از شرايط دشوار آنحضرت
براىمبارزه تنها به سخنان خود او گوش فرا دهيم. اين سخنان درحقيقت دردنامهاى است
كه فاطمهعليها السلام در آن از حال خود به علىعليه السلام شكوه مىكند آنهم با
كلماتى كه درد و مبارزهخواهى از آنها مىتراود.
يكى از روزها هنگامى كه فاطمه از پيش ابوبكر بازگشته بود به سوىاميرمؤمنان آمد و
به وى گفت :
"اى پسر ابوطالب! چه شده كه مانند جنين در پس پرده نشسته و چونمتّهمان خانهنشين
گشتهاى؟ تو بودى كه شاهپرهاى بازها را درهممىشكستى، ولى اكنون پرهاى مرغان ضعيف
به تو خيانت كردهاند. تو درگذشته گرگها را از هم مىدريدى امّا اينك خانهنشين
شدهاى؟ از روزىكه ارزش خود را بىمقدار كردى و بهرهات را مهمل گذاشتى، اين
پسرابى قحافه است كه هديه پدرم ومؤنه فرزندانم را به ستم از من ستاندهاست، بخدا
سوگند آشكارا به دشمنى با من برخاسته است، در سخنانى كهبا من داشت او را
سرسختترين دشمنان يافتم تا آنجا كه انصار، يارىخود را از من دريغ داشتند، و
مهاجران از ما بريدند و ساير مردم چشم ازما پوشيدند، اكنون نه كسى از ما دفاع
مىكند و نه كسى از ستم دشمن برماجلوگيرى مىكند.
با دلى لبريز از خشم و كينه از خانه بيرون شدم، و شكست خوردهونااميد بازگشتم
درحالى كه هيچ اختيارى ندارم، اى كاش پيش از اينذلّت و خوارى مرده بودم.
خداوند از اين تندى كه به تو كردم عذرخواه من است، و از سوى توحامى من، واى بر من
در هر بامداد، واى بر من كه تكيّهگاهم درگذشت،و بازويم سست گرديد، به سوى پدر
شكايت دارم و از خداوند دادخواهم، بار خدايا تو نيرومندتر از ديگرانى".
امير مؤمنانعليه السلام در پاسخ فاطمه زهرا فرمود :
"واى بر تو نيست بلكه واى بر دشمنان توست. اى دختر برگزيدهجهانيان واى بازمانده
پيامبرصلى الله عليه وآله. از اين عتاب باز ايست، كه من در دينمناتوان نشدهام، و
در توانايىام اشتباه نكردهام. اگر براى روزى )سخنميگويى( كه روزى تو از طرف
خداوند تضمين شده است. و كفيل روزىتو، مورد اعتماد واطميناناست. و آنچه خداوند
برايت فراهم ساخته بهتراست از آنچهاز تو دريغداشتهاند. پس همهرا بهحساب خداوند
بگذار".فاطمهعليها السلام فرمود : "خداوند براى من كافى است و او نيكو وكيلى
است"(24).
داستان زندگى سرور زنان عالم، داستان فضيلت و تقواست. او مجسمهايمان بود و بدين
سبب به سرورى زنان عالم دست يافت. او الگوى تمامىزنان مؤمن است.
داستان رحلت وى نيز داستان قهرمانى وشهادت بود، چرا كه بارزتريننمونههاى فداكارى
و پايدارى را به نمايش گذاشت.
او تا زمان شهادت با هر وسيله ممكن از حق دفاع كرد. در اينجا مابخشى از اين داستان
غمانگيز را كه آتش سوزنده غم و اندوه را در دلهاىمؤمنان بوجود آورد و همچنان
شعلهور است، نقل مىكنيم.
در كتاب (العقد الفريد ج2 ص250 و تاريخ ابى الفداء ج1 ص156واعلام النساء ج3
ص1207) پس از ذكر رخدادهايى كه بعد از رحلتپيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله
روى داده، آمده است :
"ابو بكر، عمر را به سوى آنان (خانه امام على جهت گرفتن بيعت) اعزام نمود و به او
گفت : چنانچه خوددارى كردند با آنها بجنگ .. عمر باشعله آتشى در دست به سوى آن خانه
آمد و در نظر داشت كه خانه را بهآتش بكشد، حضرت زهرا با او روبرو شد و به او فرمود
كه : اى پسرخطاب، آيا براى به آتش كشيدن خانه ما آمدهاى؟عمر گفت : آرى، مگرآنكه
برآنچه كه امت بر آن جمع شدهاند - بيعت با ابوبكر - موافقت كنيد.
شهرستانى در كتاب "الملل والنحل" صفحه 83 از "نظّام" نقل مىكندكه : "عمر، در روز
بيعت، ضربهاى به شكم فاطمهعليها السلام زد كه بر اثر آنجنين او (محسن) سِقط شد.
عمر فرياد مىزد : خانه را با آنكه در او هستبه آتش بكشيد. در حالى كه در خانه جز
على و فاطمه و حسنوحسينعليهم السلام كسى نبود.
مشابه اين واقعه را "بلاذرى" در "انساب الاشراف" ج1، صفحه404 ذكر مىكند.
علامه سيد محمد كاظم قزوينىرحمه الله در كتاب "فاطمة الزهراء من المهدالى اللحد"
صفحه 320 - 315 اين واقعه را به تفصيل ذكر مىكند :
"حضرت زهراعليها السلام - پيش از حمله دشمنان به خانه - پشت در خانهبود در حاليكه
سر مبارك خود را با دستمالى بسته بود - ولى چادر يا عبايىبه سر نداشت، به اين خاطر
زمانى كه دشمنان حمله كردند به پشت درپناه برد تا خود را از چشم مردان نامحرم مخفى
نگهدارد. و اينجا بود كهبين در و ديوار فشار سختى بر او وارد شد. اين در حالى بود
كه حضرتشش ماهه حامله بود.
حضرت، فريادى از شدت درد كشيد، چرا كه جنين او كشته شده بود،وميخ در، به سينه مبارك
او فرو رفته و سينه آنحضرت را مجروح كرد.
در اين هنگام، دشمنان، حضرت امير المؤمنينعليه السلام را دستگير كردهبودند
ومىخواستند كه او را از منزل بيرون برده و با خود ببرند. با اينكهحضرت زهراعليها
السلام از شدت درد به خود مىپيچيد و جنين كشته او در شكممتلاطم بود ولى براى دفاع
از حريم ولايت و امام كوشيد تا در مقابلدشمنان ايستادگى نمايد و مانع از بيرون
بردن حضرت على گردد. اينجا بودكه دستور زدن پارهتن رسول خدا، حضرت زهرا صادر شد.
فرزندانفاطمهعليها السلام كه شاهد اين معركه بودند، اينچنين داستان زدن مادر
بزرگوارخود را و وفات او را روايت كردهاند :
امام حسن مجتبىعليه السلام، در مجلس معاويه به مغيره ابن شعبه خطابكرد وفرمود :
"تو بودى كه فاطمهعليها السلام، دختر رسول خدا را زدى تا خون از بدن اوجارى شد و
آنچه در شكم داشت سقط نمود، و تو چيزى جز خار نمودنرسول اللَّهصلى الله عليه
وآله، مخالفت با دستورات وى و هتك حرمت او در نظرنداشتى. مگر رسول خدا به وى
نفرموده بود كه "تو سرور زنان اهلبهشتى" به خدا سوگند كه سرنوشت تو در آتش جهنم
است".
در كتاب سُلَيم بن قيس از ابن عباس روايت شده است "قنفذ با تازيانهچنان اورا زد كه
تا روز رحلت، آثار تازيانه مانند دمل چركين بر بازوانآن حضرت بود. او، حضرت را در
چارچوب در خانه قرار داد و پهلوى اورا شكست تا او جنين خود را سقط نمود".
حضرت امام صادقعليه السلام مىفرمايد : علت وفات حضرت زهراعليها السلام اينبود كه
قنفذ، غلام عمر، بدستور وى، با غلاف شمشير بر پهلوى او زد تامحسن خودرا سقط كرد و
بر اثر آن به شدت بيمار شد ...
بنابراين چنين استنباط مىشود كه بيش از يك نفر دختر رسولاللَّهصلى الله عليه
وآله را زده و علت سقط جنين او شدند.. حضرت پس از اين واقعه بهشدت بيمار شد و در
بستر بيمارى افتاد.
همينكه آنحضرت مرگ خود را نزديك ديد، ام ايمن و اسماء بنتعميس را نزد خويش فرا
خواند و كسى را درپى علىعليه السلام فرستاد و او را نيزاحضار كرد. چون اميرمؤمنان
بر بالين او حاضر شد، فاطمه به وى گفت :
اى پسر عمو! من مرگ خود را نزديك مىبينم، و احساس مىكنم كهساعت به ساعت در
پيوستن به پدرم نزديكتر مىشوم. اينك مىخواهمآنچه را كه در دل دارم به تو وصيّت
كنم. علىعليه السلام فرمود : اى دختر رسولخدا هرچه مىخواهى وصيّت كن. على بالاى
سر زهرا نشست و هركه درخانه بود بيرون كرد، آنگاه حضرت زهرا گفت : اى پسر عمو تو از
آغاززندگى از من دروغ و خيانتى نديدى و هيچگاه در اين مدّت كه باهم بوديمبا تو
مخالفتى نكردهام. علىعليه السلام فرمود : پناه بر خدا، تو داناتر به خداوندو
نيكوكارتر و پرهيزكارتر و گرامىتر و خداترستر از آنى كه بخواهم تو رابدين خاطر
توبيخ و سرزنش كنم. جدائى و فقدان تو بر من بسيار سنگيناست، امّا با اين حال از آن
هيچ گريزى نيست. به خدا سوگند مصيبترسول خدا را بر من تازه كردى. بدان كه غم
درگذشت و از دست دادن توبراى من بسيار است. و از مصيبتى كه چقدر دردناك و دردآور و
گدازندهو اندوهبار است استرجاع مىكنيم. به خدا سوگند اين مصيبتىاست كهتَسليّتى
براى آن نيست و كمبودى است كه جايگزين ندارد.
سپس هردو، ساعتى بگريستند و على سر اورا در آغوش گرفت وفرمود :
هرچه مىخواهى به من وصيّت كن كه مرا آنچنان خواهى يافت كهبدانفرمانم دادهاى ومن
درخواست تورا برخواست خويشترجيح مىدهم.
فاطمهعليها السلام فرمود : اى پسر عموى رسول خدا، خداوند از سوى منبهترين پاداش
را به تو دهد، من به تو وصيّت مىكنم كه پس از من با امامهدختر خواهرم ازدواج كنى
كه وى براى فرزندانم همچون خود من است.زيرا مردان ناگزيرند كه زن اختيار كنند.
سپس فرمود : پسر عمو برايم تابوتى فراهم ساز. من ديدم كه فرشتگانتصوير آن را برايم
كشيدهاند. على فرمود : آن را برايم توصيف كن كهچگونه بود؟ زهرا شكل تابوت را براى
على بيان كرد، - على آن را براىزهرا ساخت، بنابراين نخستين تابوتى كه در اسلام
ساخته شد تابوتزهرا بود كه كسى پيش از آن چنين چيزى نه ديده و نه ساخته بود. -
سپسفرمود : به تو وصيّت مىكنم كه هيچ كس از اينانى كه به من ستم و حقّم راپايمال
كردهاند بر جنازهام حاضر نشوند. زيرا اينان دشمن من و دشمنرسول خدا هستند. اجازه
نده كسى از آنان و پيروانشان بر من نمازبخوانند، مرا در شب كه ديدهها آرام گرفته و
به خواب فرو رفتهاند، بهخاك سپار، آنگاه آنحضرت چشم از جهان فرو بست. سلام
خداوند براو و بر پدر و شوهر و فرزندانش.
مردم مدينه يكپارچه ناله و فرياد سر دادند. زنان بنىهاشم در خانهفاطمهعليها
السلام گرد آمدند و همه باهم يكصدا شيون كردند. مدينه مىخواستاز اين همه شيون و
فرياد از جاى كنده شود. زنان داغديده فرياد مىزدند :اى بانوى ما! اى دختر رسول خدا
مردم گروه گروه به سوى على عليه السلام روانهشدند. آنحضرت نشسته بود. حسن و
حسينعليهما السلام نيز رو به رويش بودندوهرسه مىگريستند. مردم همه از گريه آنان
بگريه افتادند.
ام كلثوم روپوشى به صورت انداخته و دامن كشان و با ردائى آويزانبيرون آمد درحالى
كه مىگفت : اى پدر اى رسول خدا، اينك براستى ماتو را از دست داديم. اين فقدانى است
كه ديگر ديدارى درپى ندارد.
مردم گرد آمدند و نشستند و گريه و زارى سر دادند آنان منتظر بودندكه جنازه بيرون
آيد تا بر او نماز بخوانند امّا ابوذر بيرون آمد و به آنهاگفت : برويد كه بيرون
آوردن جنازه دختر رسول خداصلى الله عليه وآله در اين شامگاهبه تأخير افتاد. مردم
برخاستند و به راه خود رفتند.
چون پاسىاز شبگذشت وديدهها بهخواب آرام فرورفت، اميرمؤمنانوحسن وحسين وعمّار و
مقداد و عقيل و زبير و ابوذر وسلمان و بريدهوچند نفر از بنىهاشم و ياران خاص
آنحضرت جنازه فاطمهعليها السلام رابيرون آوردند وبر آن نماز خواندند و سپس او را
در دل شب به خاكسپردند. اميرمؤمنان دركنار قبر فاطمهعليها السلام هفت قبر ديگر
پديد آورد تاكسى جايگاه حقيقى قبر را نداند. برخى از ياران خاص آنحضرت
نيزگفتهاند. علىعليه السلام قبر را با زمين هموار كرد تا مبادا محل قبر شناخته
شود(25).
آنگاه حضرت امير به طرف قبر رسول خدا روى كرد و فرمود :
"درود بر تو اى رسول خدا از من و درود بر تو از سوى دخترت،وزيارت كننده تو و خفته
در خاك در بقعهات، و كسيكه انتخاب شد تابه زودى به تو بپيوندد، اى رسول خدا
شكيبايى من در فراق برگزيده تواندك و طاقت من با فقدان او طاق شد. امّا براى من در
پيروى از سنّت تودر فراقت، عزت وگرانمايگى است. آن هنگام كه من سرت را بر
لحدآرامگاهت نهادم، و ميان گردن و سينهام (آغوشم) بودى كه جان از تنتبيرون شد بلى
اين چيزى است كه در كتاب خدا پذيرفته است چون ما ازاوييم و هم بدو باز مىگرديم.
همانا امانت تو پس گرفته شد، زهرا را زمين در ربود، پس از زهراچه نازيباست آسمان و
زمين اى رسولخدا!
امّا اندوهم هميشگى و جاودانه خواهد شد و شبهايم به بيدارى خواهدگذشت و در غمى غوطه
خواهم خورد كه هيچگاه از دلم بيرون نرود تاآنگاه كه خداوند براى من سرائى كه تو در
آن اقامت گزيدهاى، برگزيند.اندوه دلخراش حزن برانگيزاننده، چه زود ميان ما جدائى
انداخت. و مناز اين به خداى شكوه مىبرم. و بهمين زودى دخترت به تو آگاهى خواهدداد
از اجتماع امّت تو براى ستم كردن به او، تمام ماجراها را هم از اوبپرس، از وى
درباره رفتارشان با ما بپرس. چه آتشى در سينه داشت امّاراهى براى گفتن آن نيافت. او
خود به زودى تمام اين ماجراها را خواهدگفت، و خداوند در اين باره داورى فرمايد كه
او بهترين داوران است"(26).
زهراعليها السلام شرارهاى از محبّت شد و گرما و روشنايى او هيچگاه در دلمؤمنان
به سردى و خاموشى نخواهد گراييد. او پرچم مبارزهاى شد كههرگز مكتبيان مسئول آن را
از دست بر زمين نخواهند انداخت. او پرتواخلاق نيكو و والا وعدالتطلبى بود كه پهنه
سپيدهدمان را به رنگ خونبه ناحق ريخته، و حق خيانت شدهاش نمايان مىسازد، و بدين
وسيلهتاب و تپش انقلاب را در رگهاى جوانمردان به جريان مىاندازد. تا درمسير جهاد
مقدّس خودش برضدّ زورمداران و فرصتطلبان و خشكمقدّسان از اين شراره پاك توشه
برگيرند.
امّت ما امروز پيش از هر روز ديگر به احياى ياد فاطمهعليها السلامنيازمندتر است
تا او را مقتداى خود قرار دهد و در اين ميان مسئوليّتمردان بيشتر از زنان است.