فدك ذوالفقار فاطمه (سلام الله عليها)

سيد محمد واحدى

- ۷ -


به خدا سوگند، از شدت و استوارى شمشير او، از نترسيدنش در برابر مرگ، از استوارى گامهايش و شدت عقوبتش در ميدانهاى جنگ، و از شدت خشم و غضب دائمى او در راه خدا، انتقام گرفتند. (يعنى: آنچه سبب انتقام از اميرالمؤمنين عليه السلام شد، استوارى اش در دين و ريختن خونهاى كفار براى اعتلاى اسلام به دست آن حضرت بود.

در بيان خصوصياتى براى خلافت بلافصل اميرالمؤمنين عليه السلام، فرمود:

به خداى سوگند! (اگر مردان شما شهامت يارى به حق را از خود نشان مى دادند و نمى گذاشتند خلافت از مسير خود انحراف يابد و از دست اميرالمؤمنين عليه السلام- كه پيامبر زمام آن را به او سپرده بود- بيرون رود، آنگاه مى ديديد كه) هر گاه مردم از راه روشن منحرف مى شدند، و از قبول دليلهاى واضح شانه خالى مى كردند آنان را در پرتو نور به راه مى آورد و با مهر به سر منزل مقصود سير مى داد، سيرى كه نه آزار دهنده بود و نه مركب و راكب را آزرده و فرسوده مى ساخت. و سرانجام اين كاروان را به سرچشمه اى زلال و گوارا رهبرى مى كرد و در كنار چشمه اى فرود مى آورد كه آب صاف و گوارا از آن مى جوشيد، چشمه اى لبريز از آب زلال و صاف كه هرگز ناصافى نمى پذيرفت... و آنگاه مردم را سيرآب و نصيحت مى نمود، و آنجا بود كه مردم او را در نهان و آشكار خيرخواه مى نگريستند. و اين گونه نبود كه بواسطه ى ثروت مردم، خود را به بى نيازى تزيين كند. هرگز از دنيا بهره اى نمى گرفت مگر به اندازه ى سيراب شدن تشنه اى و به اندازه ى غذا خوردن گرسنه اى. و آنگاه بود كه دنياپرست از پارسا، و راست كردار و راستگو از دروغ پرداز براى هميشه بازشناخته مى شد. راستى قرآن چه زيبا هشدار مى دهد كه:

براى بيان مكافات در دنيا و آخرت، فرمود:

«و اگر مردم شهرها ايمان آورده و پروا پيشه ساخته بودند، بى ترديد بركاتى از آسمان و زمين برايشان مى گشوديم. ولى آنان آيات ما را دروغ انگاشتند، پس ما نيز به كيفر دستاوردشان گريبان آنان را گرفتيم.» [ اعراف: آيه ى 96. ] و زنگ خطر را به صدا درمى آورد كه:

«و كسانى كه ستم كردند بزودى ره آورد زشت آنچه مرتكب شده اند، بدانان خواهد رسيد و ياراى كم كردن عذاب را ندارند». [ زمر: آيه 51. ]

براى بيان عظمت فاجعه اى كه به وجود آوردند، مى فرمايد:

اينك بياييد و گوش كنيد و راستى تا زنده ايد عجائبى خواهيد ديد.

اگر تعجب مى كنى پس آگاه باش كه سخنان و كردار اين جاه طلبان عجيب است!

اى كاش مى دانستم به چه سندى كردند و بر كدام تكيه گاهى تكيه زدند و به كدام چيز مورد اعتمادى تمسك كردند ؟

بر عليه كدام خاندان اقدام كردند و بر آنها مسلط شدند؟ غاصبين بد بزرگانى، و قوم بد قبيله اى هستند و بد بدلى را ظالمين اختيار نمودند.

براى بيان شخصيت كسانى كه به آنها رجوع و اعتماد كرده اند، مى فرمايد:

عوض كرديد با شخصيتها و باارزشها را با بى ارزشها، و قدرتمندان در دين و دنيا را با افراد بى اثر؛ خوار شوند قومى كه گمان مى كنند كار خوبى انجام داده اند (بدانيد آنها حتما از فساد كنندگان هستند ولى درك نمى كنند) [ بقره: 12. ] و اى بر آنها! (آيا كسى كه رهبرى به سوى حق مى كند سزاوار است كه تبعيت شود يا كسى كه خود ياراى هدايت ندارد مگر آن كه راهنمائى داشته باشد، چه شده است شما را! چگونه حكم مى كنيد)؟. [ يونس: 35. ]

در مقام بيان اين كه تغيير جهت حكومت فقط خيانت به دين و خاندان پيامبر نبود، بلكه دامنه خيانت و جنايت همه مسلمانان را خواهد گرفت، فرمود:

آگاه باشيد! به جانم سوگند كه (حكومت و فتنه شما) آبستن شده است، كمى صبر كنيد بزودى نتيجه خواهد داد، پس كاسه هاى پر از خون تازه و سم كشنده را بدوشيد، اينجا اهل باطل ضرر مى كنند و آيندگان خواهند شناخت عاقبت آنچه را كه گذشتگان تأسيس كردند؛ راضى و خوشحال باشيد از دنياى تان و مطمئن باشيد كه فتنه ها خواهد آمد؛ و بشارت باد بر شما، به شمشيرهاى قطع كننده و هجوم متجاوزين ظالم و آشوب و قتل عمومى؛ و بشارت باد بر شما، استبدادى از ظالمين كه رها مى كند بيت المال را، در حالى كه پست و كم ارزش شده (يعنى چيزى از آن باقى نمى گذارد)؛ و رها مى كند جمع شما را در حالى كه درو شده ايد (شما را قتل عام مى كند).

پس حسرت و اندوه براى شماست، كجا مى برند شما را، مشتبه شده بر شما حقايق، آيا شما را وادار كنيم به راه حق در حالى كه شما از آن كراهت داريد؟!

كلام حضرت تمام شد: زنان مسلمان با كوله بارى از تأسف از اعمال گذشته و وحشت از حوادث آينده به خانه ها برگشتند، و كلام حضرت را به مردان خود انتقام دادند. زمزمه ها برپا شد خفته ها بيدار شدند اما در چه حد؟ به اين اندازه كه براى عذرخواهى خدمت حضرت آمدند و گفتند:

اى بزرگ زنان! اگر اميرالمؤمنين عليه السلام قبل از آنكه با ابوبكر عهد و پيمان ببنديم به ما مى فرمود، هرگز به سوى غير او نمى رفتيم.

حضرت فرمود: دور شويد (بيهوده نگويد)! عذرى از شما قبول نمى شود بعد از كوتاهى كردن شما و عذر غير موجه آوردن شما، و دستورى نيست بعد از كوتاهى شما در امر دين. [ احتجاج طبرسى: 1/ 108. بحار: 43/ 159. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 16/ 233. ] و ديگر سخنى نفرمود. بزرگان از انصار و مهاجر را- دور خانه حضرت جمع شده بودند- در حسرتى گذاشت كه هميشه به خود نهيب بزنند.

بالاخره با اين حركت حضرت، زنان مبلغى شدند براى مظلوميت دين و خاندان پيامبر؛ و اولين اثر تبليغ آنها، آمدن گروهى از انصار و مهاجر به خانه ى حضرت، براى عذرخواهى بود.

اعلام برائت

اقدام بعدى اعلام برائت و غضب و كينه نسبت به آن دو بود. مسلمانان بارها از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم شنيده بودند: «رضايت فاطمه (سلام اللَّه عليها) رضايت خدا و رسول خدا است و غضب فاطمه (سلام اللَّه عليها) غضب خدا و رسول خدا است، و اذيت او آزار رسول خدا است.»

با شنيدن عدم رضايت و بلكه غضب و كينه حضرت، نسبت به ابوبكر، كلمات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم را يادآور مى شدند و جايگاه خليفه و خلافت را در ذهن خود ترسيم مى كردند.

اين بود كه خليفه براى آرامش افكار عمومى، همراه عمر خدمت حضرت زهرا (سلام اللَّه عليها) مى رسد؛ حضرت آنها را به حضور نمى پذيرد، تا اينكه اميرالمؤمنين عليه السلام را واسطه قرار مى دهند و به خدمت حضرت زهرا (سلام اللَّه عليها) مى رسند، حضرت رو به ديوار مى نمايد، و ابوبكر با سياست خاص خود، شروع به صحبت مى كند:

اى محبوب پيامبر! به خدا قسم خويشان پيامبر را بيش از خويشان خود، و تو را بيش از عايشه دخترم دوست مى دارم. من به مقام و شرافت شما معترفم، اما درباره ارث از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه از پيامبران ارث برده نمى شود.

حضرت زهرا (سلام اللَّه عليها) در مسجد فرموده بود: اين كلام از پيامبر نيست و به دروغ نسبت به حضرت دادند.

در اينجا از طريق ديگر بر آن دو و تاريخ، اتمام حجت مى نمايد و مى فرمايد: حديثى براى شما مى گويم، اگر از پيامبر شنيده باشيد ، آيا تصديق و عمل مى كنيد؟

آن دو گفتند: آرى.

حضرت فرمود: سوگند به خدا! راستگو باشيد، آيا از پيامبر شنيده ايد كه بارها مى فرمود: «رضاى فاطمه رضاى من است و غضب فاطمه غضب من است، پس هر كسى فاطمه را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر كه فاطمه را خشنود كند مرا خشنود كرده است، و هر كس فاطمه را خشمگين كند مرا خشمگين كرده است».

آن دو گفتند: بله! از پيامبر شنيده ايم.

حضرت فرمود: «پس آگاه باشيد! من خدا و ملائكه را شاهد مى گيرم بر اين كه، شما مرا خشمگين كرديد و جلب رضايت من نكرديد، و بدانيد نزد پيامبر از شما دو نفر شكايت خواهم كرد».

ابوبكر گفت: من از غضب خدا و غضب شما به خدا پناه مى برم. حضرت فرمودند: « به خدا قسم! در همه ى نمازهايم بر تو نفرين خواهم نمود». [ الامامه و السياسه: 1/ 14. اعلام النساء: 4/ 124. بحار: 29/ 157. ]

اين ملاقات و مكالمه اثرى نبخشيد، تا آنكه حضرت با غضب و خشم بر آنها از دنيا رفت، اين خشم و غضب در وصيتنامه ى حضرت نيز جلوه گر شد و وصيت نمود كه او را شبانه دفن كنند، تا آنان بر جنازه حضرت نماز نگذارند [ صواعق: 15. سنن كبرى: 4/ 29 مستدرك صحيحين كتاب معرفه الصحابه: 4764، تاريخ دمشق: 2/ 270. ]، و قبرش مخفى بماند تا عدم رضايت شان به گوش تمام مسلمانان تا قيامت برسد.

بالاخره عدم رضايت فاطمه (سلام اللَّه عليها) با برنامه ريزى هاى پيامبر و سياست حضرت زهرا، (سلام اللَّه عليها) يكى از بهترين معيارهاى شناخت حق از باطل، بعد از وفات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم شد.

توجيه غير مقبول

در بحث قبل روشن شد كه حضرت فاطمه عليهاالسلام، اعلام برائت و غضب بر ابوبكر مى فرمود و اين غضب به تصريح بسيارى از علماء اهل سنت تا وفات حضرت ادامه داشت.

حلبى مى نويسد: «و هجرته الى ان ماتت».

او (فاطمه عليهاالسلام) از ابوبكر خشمگين بود تا آن كه از دنيا رفت. [ سيره حلبى: 3/ 487. ]

بيهقى مى نويسد: «فلم تزل مهاجره له حتى توفيت»

كناره گيرى و خشم او (فاطمه عليهاالسلام) باقى بود تا از دنيا رفت. [ سنن كبرى: 6/ 301. ]

ابن كثير مى نويسد: «و هجرته فلم تكلمه حتى ماتت»

او (فاطمه عليهاالسلام) بر ابوبكر غضب كرد و از او كناره گرفت و با او سخنى نگفت تا از دنيا رفت [ البدايه و النهايه: 5/ 285. ]

غضب حضرت زهرا عليهاالسلام بر ابوبكر در نظر شيعه، بزرگترين نقص و طعن براى ابوبكر مى باشد، اما علما اهل سنت درباره آن آراء مختلفى دارند.

ابن كثير مى نويسد: علت غضب فاطمه را نمى دانم و بسيار تلاش مى كند تا ثابت كند اطاعت ابوبكر بر حضرت فاطمه عليهاالسلام واجب بود، و در آخر جمله عجيبى مى نويسد:

او زنى است از زنان (و دختران حضرت آدم) ناراحت و خشمگين مى شود، چنان كه زنان ديگر خشمگين مى شوند، او كه معصوم از گناه نيست. [ البدايه و النهايه: 5/ 289. ]

با اين عبارت مى خواهد بگويد: عدم رضايت و خشم فاطمه عليهاالسلام چيز مهمى نيست، او مثل زنان ديگر خشم مى كند و خشم زنى بر خليفه عيب نيست و با اين كلام، خليفه را مبرى و تطهير كرده است.

اما علماء ديگر اهل سنت غضب حضرت را كه با تاريخ ثابت شده، كنار آن روايات قطعى الصدور و صحيح السند در نزد شيعه و سنى- كه غضب حضرت را غضب خدا و پيامبر خدا، و اذيت حضرت را اذيت خدا و رسول خدا بيان مى كنند [ به بحث غضب فاطمه عليهاالسلام مراجعه شود. ]-. قرار داده و نتيجه گرفته اند: خليفه با ناراحت و اذيت نمودن فاطمه (سلام اللَّه عليها) خدا و پيامبر خدا را خشمگين و اذيت نموده است، و بعد اين نتيجه را كنار (آيه 57 احزاب) قرار داده اند كه مى فرمايد: «هر كسى خدا و رسول خدا را اذيت كند، خدا او را در دنيا و آخرت لعنت مى كند [ «ان الذين يؤذون اللَّه و رسوله لعنهم اللَّه فى الدنيا و الآخره.» ] . و يا در كنار (آيه 61 توبه) قرار داده اند كه مى فرمايد: «هر كسى رسول خدا را اذيت كند عذاب اليم در انتظارش مى باشد [ «والذين يؤذون رسول اللَّه لهم عذاب اليم.» ] .

آنها متوجه شده اند كه ممكن نيست گفته شود: غضب فاطمه عليهاالسلام مانعى ندارد و او همچون زنان ديگر خشم مى كند، چرا كه خشم زهرا عليهاالسلام بر كسى، مساوى و مصداق ملعون بودن در دنيا و آخرت و عذاب اليم داشتن است، و از طرفى در مقابل اين تاريخ مسلم ايستادگى ممكن نيست، ناچار متوسل به توجيه شده اند:

حلبى مى نويسد: معناى كنارگيرى و غضب حضرت آن است كه حضرت فاطمه از ابوبكر خواهشى نكرد و از او چيزى نخواست تا ناچار شود ابوبكر را ببيند، كسى نقل نكرده كه حضرت ملاقاتى با ابوبكر داشته است و به او سلام نگفته است. [ سيره حلبى: 3/ 487. ]

اگر چه حلبى متوجه نتيجه جمع بين اين تاريخ و روايات و آيات شده است، اما توجيه بسيار سست است.

اولا: اگر جريان اينگونه بود، چرا مورخين آن را نقل كرده اند؟! چه بسيار افرادى از خلفا چيزى نخواستند و با خلفاء روبرو نشدند، آيا احتياج به ثبت در تاريخ دارد؟

ثانيا: و اگر اين است، چرا ابوبكر تلاش براى جلب رضايت حضرت مى كند؟ و آيا مگر قبل از جريان فدك، حضرت زهرا عليهاالسلام چيزى از ابوبكر مى خواست كه بعد از آن، بنا را بر عدم درخواست گذاشت؟! و حلبى نوشته است: نقل نشده است كه حضرت زهرا عليهاالسلام بعد از از خطبه، ابوبكر را ملاقات كرد و بر او سلام نگفت.

حال آن كه ابن قتيبه از علما اهل سنت نيز نقل نموده كه آن دو خدمت حضرت زهرا عليهاالسلام، براى جلب رضايت رسيدند و حضرت روى برگردانيد و به ديوار نظر افكند و به اين بسنده نكرد و فرمود: «نزد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم از شما شكايت مى كنم و در هر نمازى بر شما نفرين خواهم نمود [ الامامه و السياسه: 1/ 14. اعلام النساء: 4/ 114. بحارالانوار: 29/ 175. ]».

عمر رضا كحاله مى نويسد: آن گاه كه فاطمه عليهاالسلام مريض شد، ابوبكر به ملاقات حضرت آمد، و از او عذرخواهى نمود، حضرت از او راضى شد [ اعلام النساء: 4/ 130. ]

كحاله براى چاره جويى راهى جز اين پيدا نكرده كه بگويد: فاطمه (عليهاالسلام) از او غضبناك شد ولى بعد از آن، ابوبكر جلب رضايت نمود و هنگام وفات از ابوبكر راضى بود. عمر رضا كحاله توجه نكرده است كه بعد از اتمام حجت، و خطبه علنى، حضرت با ابوبكر ملاقاتى نداشت، تنها يك بار به احترام اميرالمؤمنين عليه السلام، ابوبكر را پذيرفت كه ماجراى آن را خود كحاله نقل كرده و در آن ملاقات فرمود: «از تو نزد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم شكايت مى كنم و در هر نمازى بر تو نفرين مى كنم» [ اعلام النساء: 4/ 124. ]

به هر حال همان گونه كه تلاش خليفه براى خنثى نمودن اين وسيله ى مبارزه كارگر نشد، توجيهات علما اهل سنت نيز اثرى نبخشيد، بلكه نتيجه ى معكوس داد، چون تلاش براى خارج نمودن حربه مبارزه، خود دلالت بر عظمت حربه ى و تأثير بيشتر آن خواهد نمود.

البته حضرت اقدامات ديگرى براى مبارزه و حمايت از ولايت انجام داد كه ما اختصارا فقط به اين موارد بسنده نموديم.

تصوير زمان قيام

قبل از بررسى آثار قيام حضرت، جو حاكم بر آن زمان را با تاريخى از اهل سنت بررسى مى كنيم.

ابن اثير مى نويسد: ابن عباس گفت:

عمر با اصحاب خود نشسته و سخن از شعر و شاعران بود، هر يك كسى را به عنوان بهترين شاعر معرفى مى كرد، من وارد مجلس شدم، عمر گفت: بهترين كسى كه جواب اين سؤال را بدهد آمد؛ رو كرد به من و سؤال كرد بهترين شاعر كيست؟

من در جواب گفتم: زهير بن ابى سلمى، گفت: شعرى از او به عنوان دليل بخوان. گفتم: در مدح بنى غطفان اين شعر را سروده است:

اگر بواسطه كرم قومى را بر خورشيد جاى دهند ، اول از همه ى آن گروه، قوم بنى غطفان مى نشيند ، قومى كه اگر آنها را نسب شناسى بنمائى، پدرشان را سنان مى يابى ، پاك بودند و فرزندان پاك و خوبى به دنيا تحويل دادند ، مورد حسادت قرار مى گيرند بر نعمتهائى كه دارند.

خداوند نعمتهايشان را پايدار كند. [لو كان يقعد فوق الشمس من كرم- قوم لاولهم يوما اذا قعدوا قوم ابوهم سنانى حين تنسبهم- طابوا و طاب من الاولاد ما ولدوا محسدون على ما كان من نعم- لا ينزع اللَّه منهم ما له حسدوا.]

(بعد از قرائت اشعار) عمر گفت: آفرين اما آگاه باش! براى اين شعر مصداقى بهتر از بنى هاشم نمى توان پيدا كرد، به خاطر پيامبر و خويشى بنى هاشم با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

ابن عباس: خوب تشخيص دادى و هميشه موفق هستى.

عمر: ابن عباس! آيا علت مخالفت قريش را با شما، بعد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مى دانى؟

ابن عباس: دوست نداشتم جوابى بگويم، ناچار گفتم اگر علت را ندانم شما مرا آگاه خواهيد نمود.

عمر: كراهت داشتند كه شما جمع بين نبوت و خلافت كنيد و بر قوم خود فخر نماييد؛ پس قريش براى خود خليفه انتخاب كرد و كار خوبى انجام داد و موفق نيز شد.

ابن عباس: اى امير! اگر اجازه بدهى و مرا مورد خشم قرار ندهى سخنى بگويم.

عمر: بگو.

ابن عباس: اى امير! گفتى قريش براى خود خليفه انتخاب كرد و موفق شد؛ اگر قريش اختيار خليفه مى كرد آن گاه كه خدا براى آنها خليفه انتخاب كرد (روز غدير خم)، مسلم به حقيقت مى رسيد و كسى به آنها اعتراض و حسادت نمى كرد (با اين كلام بيان نمود كه اختيار قوم بر خلاف اختيار خداوند است).

اما كراهت و ناراحتى قوم از جمع نبوت و خلافت در نزد ما؛ خداوند گروهى را در قرآن توصيف نموده است كه كراهت داشتند از آنچه خدا نازل نمود و فرمود: « همه اعمالشان باطل و حبط شده است». (توجه داد كه با عدم رضايت به انتخاب الهى، تمام اعمالشان را باطل نمودند).

عمر: ابن عباس! عجيب است، اخبارى از تو مى رسيد كه دوست نداشتم باور كنم و ارزش تو نزد من از بين برود!

ابن عباس! چه خبرى براى شما آورده اند؟ اگر حق است (حق گفته ام) سزاوار نيست ارزش من نزد شما كم شود، اگر باطل است، من باطل را از خود خارج نموده ام (يعنى هرگز باطلى نگفته ام).

عمر: خبر رسيده كه مى گوئى خلافت را به خاطر حسادت، به ظلم و معصيت از شما گرفته اند.

با دقت در اين كه، گفتگو بين عموم است، معلوم مى شود بخاطر آگاهى مردم به اين مطالب، خليفه ابائى از بيان آنها در بين مردم ندارد.

ابن عباس: اما ظلم بودن اين كار؛ براى هر جاهل و عالم روشندلى واضح و روشن است. اما گفتيد «حسد»؛ همانا به آدم حسادت شد و ما فرزندان او نيز مورد حسادت قرار گرفته ايم.

عمر: هيهات! هيهات! قلوب شما بنى هاشم از كينه و حسادت هميشگى، پر شده است.

ابن عباس: اى امير! تأمل كن، به قلوبى كه خدا آنها را پاك و منزه نموده، نسبت حسادت نده؛ آگاه باش! قلب پيامبر نيز از قلوب بنى هاشم است.

عمر: اى ابن عباس! برخيز!

ابن عباس: خواهم رفت.

(چون خواست برخيزد و برود، عمر شرمنده شد).

عمر: ابن عباس! بنشين، بخدا سوگند من وظيفه و تكليف خود را نسبت به تو انجام مى دهم و دوست مى دارم چيزى را كه سبب خوشحالى شما شود.

ابن عباس: اى امير! من حقى بر شما و بر همه ى مسلمانان دارم، هر كه رعايت حق من كند سود برده و نصيب خود را گرفته و هر كه حق مرا ضايع كند نصيب خود را از دست داده است.

سپس ابن عباس برخاست و رفت. [ كامل ابى اثير: 2/ 218. تاريخ طبرى: 4/ 223. ]

اين واقعه اهميتى بسيار دارد و ما از دو جهت در بين تمام شواهد، تاريخى آن را انتخاب نموديم:

اولا: ترسيم كننده جوانب مختلف زمان بعد از وفات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مى باشد.

ثانيا: گوينده ى آن خليفه ثانى، يكى از بزرگترين سياستمدار صحنه هاى آن روز مى باشد.

اينك بررسى گفتگوى ابن عباس و خليفه دوم:

1- با دقت در سؤال خليفه ثانى- آيا علت جلوگيرى و منع قوم قريش، از به حكومت رسيدن خاندان پيامبر را مى دانى؟- معلوم مى شود خليفه معتقد است كه بنى هاشم و وارثان پيامبر حقى داشته اند و ديگران مانع شدند و آن را غصب كردند؛ البته به اعتقاد خليفه، گرفتن اين حق كار خوبى بوده است.

اما اين حق از چه جهتى براى بنى هاشم بوده است؟ از صريح كلام خليفه چيزى به دست مى آيد، و از كلام ابن عباس و عدم انكار خليفه چيز ديگرى.

در كلام خليفه علت فضيلت آنها؛ صفات كامل آنها و انتسابشان به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مى باشد، در آن جا كه مى گويد: براى اين شعر مصداقى بهتر از بنى هاشم نمى توان يافت. و از كلام ابن عباس و عدم انكار خليفه، روشن مى شود كه استحقاق آنها به جهت انتخاب الهى بود، آنجا كه مى گويد: اگر قريش آنچه را خدا براى آنها انتخاب نموده بود انتخاب مى كرد، مورد اعتراض و حسادت قرار نمى گرفت. و از آنجا كه درباره ى ناگوار بودن جمع بين نبوت و خلافت بر قريش، به آيه استناد مى كند كه اگر راضى به انتخاب خدا نشدند اعمالشان حبط شد؛ خليفه نيز در مقابل كلام ابن عباس نمى گويد خدا كسى را انتخاب نكرد، بلكه ابن عباس را تهديد مى كند كه اگر اين كلمات را از تو بشنوم، مقام تو نزد من زائل مى شود.

2- مطلب ديگر قابل بررسى در اين گفتگو، اعتقاد مردم به فضيلت و استحقاق بنى هاشم براى خلافت، و گفتگو كردن از اين عقيده، در محافل است.

خليفه در اين باره مى گويد: «از تو خبرهايى مى رسد كه درباره حق خاندان پيامبر و ظلم به آنها صحبت مى كنى، و من دوست ندارم آن را باور كنم».

گفتگو در اين مورد به قدرى رائج بوده است كه ابن عباس در بين عموم، خطاب به خليفه ثانى مى گويد: «گرفته شدن اين حق به ظلم، براى هر جاهل و عالمى روشن است».

گفتن اين كلام در مقابل خليفه، با حضور مردم كار آسانى نمى تواند باشد و نبايد خليفه از آن به آسانى بگذرد؛ مگر آن كه گفتگو در اين باره براى خليفه و مردم عادى شده و چيز تازه اى براى مردم افشاء و آشكار نشده باشد. و اين مطلب به صراحت نيز در تاريخ ديده مى شود، چنانكه تمام انصار گفتند: «با غير على بيعت نمى كنيم» [ كامل ابن اثير: 2/ 10. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 2/ 22. ] و عده اى از مهاجر نيز به عنوان اعتراض به بيعت ابوبكر، خليفه حضرت امير عليه السلام اجتماع كردند [ كامل ابن اثير: 2/ 10. سنن كبرى: 6/ 300. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 2/ 21. ] و همه ى بنى هاشم نيز مخالفت نمودند [ كامل ابن اثير: 2/ 10. سنن كبرى: 6/ 300. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 2/ 21. ]

3- مطلب ديگرى كه در اين گفتگو بررسى مى كنيم، تعليل خليفه است- كراهت داشتند كه براى شما جمع بين نبوت و خلافت شود و فخر كنيد بر قوم خود فخر كردنى [ البته اين عبارت را عمر در مورد ديگرى نيز به ابن عباس متذكر شده است. تاريخ طبرى: 2/ 222. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 2/ 57. ]

منشاء مخالفت با خاندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم و تعليل آن به اين علت را، بايد در روحيات مردم آن دوره جستجو كرد، چرا كه هر عملى در جامعه ناشى از فرهنگ و روحيات مردم آن جامعه است. اين تعليل به دو روحيه از روحيات مردم آن دوران مى تواند مستند باشد كه مختصرا بيان مى كنيم:

روحيه اول فخرفروشى و ستيزه جوئى؛ و اين روحيه بر مردم حاكم بود، حتى به مردگان خود نيز افتخار مى كردند.

عرب جاهليت كارها را در بيت طوائف مختلف تقسيم مى كردند، تا اختلافاتى كه به واسطه اين روحيه در بين آنها بود مهار شود و هر گروهى مقامى داشته باشد و به آن افتخار كند و افتخارات در يك گروه متمركز نشود تا اصطكاك به وجود آيد.

در اين گفتگو خليفه دوم مى گويد: «قريش چون دوست نداشتند شما جمع بين نبوت و خلافت كنيد شما را از خلافت منع كردند» آيا اين معيار در اسلام جايگاهى دارد؟!

آيا در اصلى ترين موضوعات اسلامى بايد از قوانين دوران جاهليت پيروى شود؟!

روحيه ى دوم حسادت است؛ قريش در مقابل بنى هاشم درباره ى نبوت، تا آخرين لحظه مبارزه كردند و به ناچار اسلام آوردند. خلافت نيز به دستور الهى و نص پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مى رفت كه در بنى هاشم قرار گيرد، قريش نتوانست تحمل كند كه جمع بين اين دو نعمت و مسؤوليت شود؛ نه بخاطر لياقت ديگران بلكه به خاطر حسادت، تا جايى كه حسادت بر اميرالمؤمنين عليه السلام را ابن ابى الحديد از علماء اهل سنت، مسلم و امرى طبيعى در قريش دانسته است. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 1/ 158- 140. ] و اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره مى فرمايد: «به خدا قسم! انتقام قريش از ما، فقط به خاطر اين است كه خدا ما را انتخاب كرد و بر آنها برگزيد. [ نهج البلاغه: خ 33. ]