فاطمه (سلام الله عليها) احياگر شخصيت زن
فريده مصطفوى (خمينى )، فاطمه جعفرى
- ۳ -
ابوطالب رئيس و بزرگ مكه و
از نفوذ زيادى بين مكيان و قريش برخوردار بود. وجودش تكيه گاه مهم
براى پيامبر و مسلمانان محسوب مى شد. تا زمانى كه در قيد حيات بود،
كفار قريش نمى توانستند به پيامبر آسيبى برسانند.
ابوطالب در سراسر عمر از هيچ گونه حمايت و پشتيبانى نسبت به برادر زاده
خود كوتاهى ننمود. با وفات ابوطالب (عليه السلام ) كار بر پيامبر سخت
تر شد و مبارزه و آزار قريش شدت يافت . در اين زمان آن حضرت هم مشكلات
خارج از خانه و اذيت و آزار دشمنان را مى بايست تحمل كند و هم مشكلات
داخل منزل و سرپرستى فرزندان بدون مادر را، مخصوصا دختر خردسالى مانند
زهراى عزيزش را كه در اولين مرحله زندگى در اين جهان ، خود را يكه و
تنها و دور از مهر مادر مشاهده مى كرد. و گرد يتيمى صورتش را گرفته و
هميشه در خانه تنها بود و چشم به در داشت كه پدر وارد شود. مشاهده جاى
خالى خديجه هنگام ورود پدر، ناراحتى آن دو را صد چندان مى نمود، ولى چه
مى شود كرد. آن ها چاره اى جز صبر و مقاومت نداشتند. آزار و اذيت كفار
قريش به جايى رسيد كه در صدد قتل پيامبر بر آمدند. اوضاع غير عادى و
وقايع و حوادث گوناگون دوران كودكى حضرت زهرا (عليها السلام ) بدون
ترديد آثارى در روح حساس و ظريف او مى گذاشت و زندگى آينده و رفتار و
روحيات او تا حدودى مربوط به حوادث آن زمان بود. درباره فاطمه مى
نويسند كه : هميشه محزون و غمناك بود. روشن است كه اين حالت به علت
ضربه هاى بزرگى است كه بر روحش وارد شده بود، زيرا در اوضاع و احوال
سهمگين آن دوران رشد نموده و بزرگ گرديده بود. او ديده بود چگونه پدر و
خويشاوندان او در راه انتشار و ترويج دين اسلام و گسترش توحيد و
يكتاپرستى ، چه مشقت هايى را متحمل مى شدند و براى هدايت بشر چه
فداكارى هايى مى كردند! دخت پيامبر از مردم انتظار داشت بعد از رسول
خدا قدر زحمات جانفرساى او را بدانند و هدف مقدس حضرت را دنبال كنند
و از راهى كه براى آنان تعيين كرده بود، منحرف نشوند.
فاطمه (عليها السلام ) ، مدافع نبوت
فاطمه وقتى از خانه خارج مى شد، شاهد حوادث تلخى بود. مى ديد پدرش را
اذيت كرده و انواع اهانت ها را به او روا مى دارند. يك روز ديد دشمنان
در مسجد الحرام نشسته اند و براى قتل پدرش نقشه مى كشند. با چشم اشكبار
به خانه بازگشت و تصميم دشمنان را براى پدرش تعريف كرد
(40). زهراى مطهر در سنين كودكى انواع حوادث ناگوار را
مشاهده مى كرد و به يارى پدر مى شتافت و براى او مادرى مى كرد. پيامبر
بعد از خديجه با زنى به نام سوده ازدواج كرد. او نسبت به فاطمه كم و
بيش مهربان بود و اظهار علاقه مى كرد، ليكن براى هر كودك يتيمى دشوار
است جاى مادرش زن ديگرى را مشاهده كند. هر چه محروميت فاطمه بيشتر مى
شد، اظهار محبت پيامبر به همان نسبت بيشتر مى گشت ، زيرا رسول خدا بدين
مطلب توجه داشت كه فاطمه از محبت مادر محروم است و بايد اين كمبود
جبران شود. روايت است كه رسول خدا تا صورت فاطمه را نمى بوسيد، به خواب
نمى رفت
(41) . اين سرگذشت هشت ساله دختر رسول خدا در آن وضع
بحرانى و خفقان بود. روشن است كه مانند اين حوادث و صدمات روحى براى هر
طفلى پيش آيد، آشفته و درمانده خواهد شد و همين ناملايمات براى ناتوانى
روحى و جسمى او كافى خواهد بود. اما دختر رسول خدا مانند ديگر كودكان
نبود، زيرا گرفتارى ها و سختى هاى مداوم و مبارزات پى در پى ، روح
افراد برجسته را تقويت مى نمايد و استعدادهاى درونى و نهفته آنان به
ظهور مى رساند. اوضاع بحرانى و خطرناك و حوادث ناگوار دوران كودكى زهرا
(عليها السلام ) نه تنها خللى بر روح آن بزرگوار وارد نساخت ، بلكه
روحيه او را تقويت نموده ، براى هر گونه مبارزه آماده و نيرومندش ساخت
.
هجرت پيامبر (صلى الله عليه وآله )
شدت اندوه پيامبر در سوگ دو ياور ديرين كه هر كدام سهم به سزايى در
پيشرفت اسلام داشتند، موجب شد تا آن بزرگوار سال درگذشت ابوطالب و
خديجه را (( عام الحزن ))
بنامد، يعنى (( سال غم و اندوه
)) اما خداوند منان هر نعمتى را از بندگان خصوصا بندگان برگزيده
اش بگيرد، نعمت ديگرى را عطا مى فرمايد.
هر كدام از اين دو شخصيت فرزندى از خود به يادگار گذاشتند كه همانند
آنان نسبت به پيامبر مهربان و فداكار نبود. امير مومنان على (عليه
السلام ) يادگار ابوطالب مانند پدرش يار و مدافع شجاع آن حضرت بود.
خديجه دخترش (( فاطمه ))
را براى رسول خدا گذاشت . دخترى مهربان ، فداكار و ايثارگر كه هميشه در
كنار پدر بود. امير مومنان در آن هنگام نوزده سال داشت ، در حالى كه
فاطمه طبق احاديث پنج سال بيشتر نداشت . سه سال قبل از هجرت همراه با
حوادث سخت و رخدادهاى تلخ گذشت . اين دوران هر چه بود، سپرى شد و
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به تبليغ دين مبين اسلام مشغول بود.
پيشرفت اين آيين مقدس به طور چشم گيرى نمايان بود و وحشت و ترس مشركان
و كفار از پيشرفت دين اسلام بيشتر مى شد. آن ها به هر شكل ممكن با
پيامبر مبارزه كردند، ولى نتيجه اى نداد. زمانى كه از تلاشهايشان مايوس
شدند، جلسه اى تشكيل دادند و تصميم گرفتند پيامبر را به قتل برسانند.
قرار بر اين شد كه از هر قبيله يك جوان انتخاب كنند تا خون آن حضرت بين
قبائل مختلف پايمال شود. شب موعود ابوسفيان با جوانان برگزيده در خانه
حضرت حاضر شدند و اتاق خواب پيامبر را سنگ باران كردند. از طرفى طبق
قرار قبلى على (عليه السلام ) برد يمانى پيامبر را به سر كشيده و با
فداكارى و از جان گذشتگى در بستر حضرت خوابيده بود. با اصابت سنگ به
دريچه هاى اتاق ، على جلوى پنجره آمد و با كمال خونسردى فرمود: كيستيد
و چكار داريد، ابوجهل پرسيد: محمد كجاست ، اميرالمؤ منين فرمود: مگر
مرا ديدبان او قرار داديد كه از من سوال مى كنيد، ابوسفيان گفت : برويد
منزل ابوبكر، قطعا آن جا رفته است
(42) .
آنگاه كه پيامبر عازم هجرت به مدينه و رهسپار غار تور شد، بايستى موقتا
از فاطمه (عليها السلام ) جدا شود و دختر يگانه پيامبر در خانه تنها
بماند، در حالى كه هشت سال بيشتر نداشت ، ولى همانگونه كه امير مومنان
(عليه السلام ) با خوابيدن در بستر پيامبر فداكارى و ايثار خود را به
اثبات رساند، زهراى كوچك هم با سكوت و پذيرش هجرت پدر و تنها ماندن
خويش ، آمادگى خود را براى قبول رنج هاى رسالت اعلام نمود. نقشه قتل
پيامبر طورى زمينه چينى شده بود كه بنى هاشم و عشيره پيامبر نتوانند به
خونخواهى اقدام نمايند و ناچار خونبها را بپذيرند
(43) .
در برابر چنين توطئه اى پيامبر از جانب خداوند متعال مامور مهاجرت شد
(44) .
قبل از آن برخى از سرشناسان يثرب (مدينه ) با پيامبر ملاقات كرده و
اسلام را پذيرفته و پيمان بسته بودند اگر پيامبر به يثرب بيايد، با جان
و مال و نفرات خود از او و اسلام حمايت كنند. كفار قريش به خانه ابوبكر
هجوم آوردند. منزل را جستجو كردند، ولى كسى را نيافتند. صبح روز بعد
جلسه فوق العاده در دارالندوه تشكيل دادند. يك نفر به عنوان جارچى از
طرف روساى قريش در شهر مكه اعلام نمود: هر كس محمد را كشته يا زنده
بياورد، صد شتر جايزه دارد. با انتشار اين خبر عرب هاى گرسنه ميان دره
ها و كوهها پراكنده شدند و به جستجو پرداختند. رسول خدا هنگام حركت با
على و فاطمه خداحافظى كرد و به على فرمود: امانت هاى مردم را رد كن ،
سپس فاطمه دختر مرا و فاطمه مادر خودت و فاطمه دختر عمويم حمزه را با
گروه ديگرى بردار و به سوى مدينه بشتاب كه منتظر شما هستم . آن گاه
پيامبر به سوى مدينه حركت كرد. به دستور ابوسفيان ((
اميه )) با عده اى مسلح و يك قيافه شناس به نام
(( ابوبكر خزاعى )) به
جستجوى پيامبر پرداختند. (( ابوبكر خزاعى
)) به جستجوى پيامبر پرداختند.
(( ابوكرز خزاعى )) از اثر پاى پيامبر
مسير را گرفت تا دم غار رسيدند. ابوكرز سر در غار تاريك كرد. اضطراب و
ترس فوق العاده اى ابوبكر را فراگرفت . بدنش به لرزه افتاد و گفت :
يارسول الله ! ما را ديدند. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
ابوبكر! مايوس مباش ! خدا با ماست .
ابوكرز گفت : آن ها قطعا ميان غار رفته اند. اميه گفت : خيال نمى كنم .
نمى بينى چطور عنكبوت اطراف اين غار تنيده است . ابوكرز خواست داخل غار
شود اما چيز نرم و لغزانى زير پاى خود احساس نمود. بيرون جست و فرياد
زد: مار مار. اميه گفت : امكان ندارد اين جا آمده باشد.
برويم كوه حنين . پيامبر و ابوبكر سه شبانه روز در غار ثور بودند و روز
چهارم روانه مدينه شدند و در قبا دو فرسخى مدينه منتظر ورود حضرت على و
خانواده ماندند.
هجرت امام على (عليه السلام ) و فاطمه زهرا (عليها السلام )
على بن ابيطالب به دستور پيامبر عمل نموده ، فاطمه را چند تن ديگر از
زن ها سوار بر شتر نموده و رهسپار مدينه شد. در بين راه
(( ابوواقد )) كه مامور راندن شترها بود،
آن ها را به سرعت مى راند. على (عليه السلام ) فرمود:با زنها مدارا كن
و شترها را آهسته تر بران ، زيرا زنان توانايى ندارند و نمى توانند
سختى ها را تحمل كنند. ابوواقد عرض كرد: مى ترسم دشمنان ما را تعقيب
كنند. به ما برسند. على (عليه السلام ) فرمود: پيامبر به من فرموده از
طرف دشمنان به شما آسيبى نمى رسد.
وقتى به نزديكى (( ضجنان ))
رسيدند، هشت سوار از پشت سر به آنها حمله ور شدند. على (عليه السلام )
زنان را در پناهگاهى پياده كرد و با شمشير به دشمنان حمله كرد و
پراكنده شان نمود، آنگاه زنان را سوار نموده و به سوى مدينه رهسپار
شدند. زمانى كه پيامبر به قبا رسيد، دوازده روز توقف نمود تا على (عليه
السلام ) به اتفاق فاطمه (عليها السلام ) و سايرين به حضرت پيوستند و
همواره ايشان به مدينه رهسپار شدند
(45) . استاد توفيق ابو علم مى نويسد:
هشت سوار نقابدار به همراهى (( جناح
)) غلام حرب بن اميه در اين محل (ضجنان ) راه را
بر آن ها گرفتند. على (عليه السلام ) دستور داد تا ايمن (پسر ام ايمن )
و ابو واقد شترها را خواباندند و خودش زنان را فرود آورد. مردان مسلح
نزديك آمدند، على در برابر آنها ايستاد. آن ها به حضرت گفتند: خيال
نمودى كه مى توانى با اين زنان خودت را نجات دهى . على (عليه السلام )
فرمود: اگر برنگردم ، چه مى شود، گفتند: مجبورت مى كنيم كه برگردى يا
سرت را به مكه خواهيم برد و اين كار براى ما خيلى آسان است ! سواران به
سوى شترها رفتند. على راه را بر آنها گرفت . ((
جناح )) شمشيرى حواله حضرت نمود. على بن ابيطالب
خود را كنار كشيد و سپس با شمشير خود او را چنان دو نيمه نمود كه شمشير
تا پشت اسب (( جناح ))
رسيد. آن گاه پياده گرديد و همچون شير خمشگين بر همراهان او حمله كرد.
آن ها از ترس پراكنده شدند و گفتند: پسر ابوطالب بيا و از ما در گذر و
ما را ببخش ! على (عليه السلام ) فرمود: من به سوى برادر و پسر عم خود
مى روم . حال هر كه از شما مى خواهد خونش ريخته شود، نزديك آيد. پس از
آن به ابوواقد و ايمن دستور داد شتران را به راه اندازند و خود نيز
فاتح و پيروز به راه ادامه داد تا به قبا رسيد و به پيامبر پيوست .
هجرت در غره ربيع الاول سال سيزده بعثت بود
(46) .
بدين ترتيب زهرا (عليها السلام ) به پدرش ملحق گرديد و در كنار پدر
بزرگوار و مهربانش به آرامش رسيد. زمانى كه رسول خدا در قبا در انتظار
ورود اميرالمؤ منين و همراهانش به سر مى برد، مردم مدينه به قبا كه در
دو فرسخى مدينه بود مى آمدند و خدمت پيامبر مى رسيدند.
در يكى از روزها هنگام عصر، على و همراهان وارد شدند، پيامبر با
مهربانى فوق العاده او را در آغوش گرفت و جوياى اخبار شد. على (عليه
السلام ) اخبار مكه و بين راه را براى پيامبر بازگو نمود. فرداى آن روز
كه جمعه بود، رسول الله پس از اقامه نماز به طرف شهر به راه افتاد. از
قبا تا مدينه مقدارى راه بود. بين راه روساى قبائل ايستاده بودند.
جلوى ناقه پيامبر را مى گرفتند و عرضه مى داشتند: نزد ما بمان ! پيامبر
فرمود: (( ناقه را رها كنيد. او مامور است به هر
كجا كه مشيت خالق اوست ، مرا ببرد )) . جمعيت
پشت سر آن جناب به راه افتادند. شتر پيامبر به آرامى به راه خود ادامه
مى داد. تا اين كه به زمين مسجد النبى كه در آن هنگام انبار خرما بود
رسيد و زانو زد. يك بار ديگر هم حركت كرد و چند قدم رفت و باز زانو زد.
پيامبر پياده شد. نزديك ترين خانه به آن مكان ، منزل ابوايوب انصارى
بود. رسول الله آن خانه را براى سكونت اختيار فرمود، سپس امير مومنان
(عليه السلام ) به اتفاق همراهان آن جا فرود آمدند.
پيامبر در انبار خرما كه مجاور منزل ابو ايوب انصارى بود، نماز مى
گذارد.
يك روز رسول الله به (( اسعد بن زراره
)) فرمود:اين زمين به چه كسى تعلق دارد، اسعد
گفت : مالك اين زمين دو جوان هستند. رسول الله فرمود: امكان دارد اين
زمين را از آن ها بخريم و محلى براى تجمع مسلمانان به نام مسجد بنا
كنيم . اسعد بن زراره با صاحبان زمين مذاكره كرد. آن ها گفتند: اين
زمين را به پيامبر تقديم مى كنيم . اسعد اظهار ارادت آن ها را به
پيامبر رساند. پيامبر ضمن تشكر فرمود: من اين زمين را رسما مى خرم و آن
ها بايد قيمت آن را قبول كنند. رسول الله زمين را به ده دينار خريد و
با كمك مسلمانان مسجد بنا گرديد. در كنار مسجد، پيامبر منزلى براى خود
تهيه ديد.
حدود شش ماه از ورود پيامبر به مدينه مى گذشت . شهر در اين مدت عظمت
فوق العاده اى پيدا كرده و مورد توجه شبه جزيره عربستان قرار گرفته
بود. موقعيت اجتماعى پيامبر باعث شد عده اى به اين فكر بيفتند كه خود
را به او نزديك كنند تا بتوانند از موقعيت به دست آمده بهره بردارى
نمايند. اينجا بود كه آرمان ازدواج با فاطمه (عليها السلام ) در سينه
بزرگان و بزرگزادگان مهاجر و انصار شعله ور شد.
فصل دوم : ازدواج فاطمه (عليها السلام )
1- ازدواج فاطمه (عليها السلام )
فاطمه زهرا عليها السلام دختر رسول خدا در آن زمان ، از
دوشيزگان ممتاز عصر خود بود. پدر و مادرش از شريف ترين و اصيل ترين
خانواده هاى قريش بودند. او به عالى ترين كمالات انسانى آراسته بود و
همواره مورد توجه بزرگان قريش و رجال با شخصيت و ثروتمند قرار داشت و
گاه و بيگاه از او خواستگارى مى كردند اما رسول خدا دوست نداشت كسى در
اين باره سخنى گويد. پيامبر با خواستگاران طورى رفتار مى نمود كه خيال
مى كردند مورد غضب پيامبر قرار گرفته اند.
(47) رسول خدا فاطمه را براى على نگهداشته بود و دوست
داشت از جانب او پيشنهاد خواستگارى شود.
(48)
پيامبر از جانب خدا مامور بود نور را با نور كابين ببندد.
(49) پيشنهادها از اطرف به محضر پيامبر (صلى الله عليه
وآله ) سرازير مى گرديد. يكى از خواستگاران ابوبكر بود. روزى خدمت
پيامبر رسيد و پيشنهاد خود را به عرض حضرت رساند، رسول الله فرمود:
تعيين همسر او با خدا است . بعد از او عمر خدمت رسول خدا آمد و فاطمه
را خواستگارى نمود. جواب رسول خدا همان بود.
(50)
اصحاب احساس كرده بودند كه پيامبر مايل است دخترش را به ازدواج على
(عليه السلام ) در آورد. يك روز عمر و ابوبكر و سعد بن معاذ و گروهى
ديگر در مسجد نشسته بودند و از هر درى سخن مى گفتند. در اين بين صحبت
از فاطمه به ميان آمد. ابوبكر گفت : همه اعيان و اشراف عرب از فاطمه
خواستگارى كردند و همه جواب رد شنيدند و رسول خدا مى فرمايد: تعيين
همسر فاطمه با خداست اما على تا حال در مورد خواستگارى هيچ اقدامى
نكرده است . شايد دليلش تهيدستى او باشد. آنگاه ابوبكر افزود: اين مطلب
بر من روشن است كه خدا و پيامبر، فاطمه را براى على نگه داشته اند.
سپس از عمر سعد خواست پيش على بروند. سعد، ابوبكر را در اين كار خير
تشويق نمود. عمر و ابوبكر و سعد بدين قصد از مسجد خارج شدند و به منزل
على رفتند. حضرت در منزل نبود. به جستجوى او پرداختند و ايشان را در
نخلستان يكى از انصار يافتند كه آبكشى مى كرد و درختان خرما را آبيارى
مى نمود على پرسيد: از كجا مى آييد و به چه منظور اين جا آمده ايد؟
ابوبكر گفت : يا على در كمالات بر سايرين برترى دارى و از موقعيت خود و
علاقه اى كه رسول خدا به تو دارد، كاملا آگاهى . اشراف و بزرگان قريش
براى خواستگارى فاطمه رفته اند، ولى پيامبر دست رد به سينه همه زده و
تعيين همسر فاطمه را به دستور خدا دانسته است . گمان مى كنم خدا و رسول
، فاطمه را براى تو گذاشته اند. به چه علت در اين اقدام كوتاهى مى كنى
. على (عليه السلام ) پس از شنيدن سخنان ابوبكر اشك در چشمانش حلقه زد
و فرمود: اى ابابكر! احساسات درونى مرا تحريك نمودى و موضوعى را كه از
آن غافل بودم ، ياد آورى كردى . به خدا سوگند! همه خواستگار فاطمه اند.
من هم بدين موضوع علاقه دارم . تنها چيزى كه مرا از اقدام باز داشته ،
فقر و تهيدستى است . ابوبكر گفت : چنين نگو، زيرا دنيا و آنچه در آن
هست ، نزد خدا و رسولش ارزشى ندارد. در خواستگارى فاطمه تعجيل كن ! مى
بينم كه رسول خدا در برابر خواستگاران فاطمه فرمود كه با پروردگار است
.
فهميده مى شود كه تزويج فاطمه قبل از آنكه روى زمين صورت پذيرد، به
فرمان خداوند در ملا اعلى ميان فرشتگان انجام گرفته است . در اين مورد
روايات زيادى وارد شده است كه به يك روايت بسنده مى كنيم :
من المناقب عن على (عليه السلام ) قال : قال
رسول الله (صلى الله عليه وآله ): اءتانى ملك فقال : يا محمد! ان الله
يقرء عليك السلام و يقول لك قد زوجت فاطمه من على فزوجها منه و قد امرت
شجره طوبى ان تحمل الدر و الياقوت و المرجان ، و ان اءهل السماء قد
فرحوا لذلك ، و سيولد منهما ولدان سيدا شباب اءهل الجنه و بهما يزين
اءهل الجنه فابشر يا محمد فانك يا محمد فانك خير الاءولين و الاخرين ؛
(51) رسول خدا فرمود: فرشته اى نزد من آمد و گفت
: يا محمد! خداوند عزوجل سلامت مى رساند و مى فرمايد: من فاطمه را به
على تزويج نمودم . تو نيز همين عمل را انجام بده و فرمان دادم درخت
طوبى ، در و ياقوت و مرجان نثار كند و اهل آسمان از اين امر شادمان
گشتند. به زودى از اين ازدواج دو فرزند به وجود مى آيند كه سرور جوانان
اهل بهشت بوده و بهشت به وجود آن دو زينت مى يابد. پس اى محمد! مژده
باد تو را، كه تو بهترين مردم از اولين و آخرين هستى !
على (عليه السلام ) در خانه پيامبر بزرگ شده بود و دختر رسول خدا را به
خوبى مى شناخت و با روحيات و اخلاق او كاملا آشنا بود. هر دو در خانه
پيامبر (عليه السلام ) و خديجه (عليها السلام ) بزرگ و تربيت شده بودند
(52) و مى دانست همسرى بهتر از فاطمه وجود نخواهد داشت
، از اين رو او را از صميم قلب دوست داشت و مى دانست چنين موقعيت
مناسبى دست نخواهد داد. اما اوضاع بحرانى اسلام و گرفتارى و فقر
اقتصادى مسلمانان ، على (عليه السلام ) را مشغول ساخته بود، به طورى كه
به خواسته هاى شخصى خود توجهى نداشت . على اندكى درباره پيشنهاد ابوبكر
تامل كرد. اطراف و جوانب قضيه را به خوبى بررسى نمود. از يك طرف
تهيدستى و فقر اقتصادى خود و ساير مسلمانان و حوادث و گرفتارى هاى
عمومى را مشاهده مى كرد، از طرف ديگر فكر مى كرد موقع ازدواجش فرا
رسيده و در حدود بيست و يك سال يا زيادتر از عمرش مى گذرد و بايد
خواه ناخواه ازدواج كند
(53) .
چگونگى ازدواج با فاطمه (عليها السلام )
جريان خواستگارى على (عليه السلام ) را فتال نيشابورى در روضه الواعظين
و شيخ صدوق در امالى و عيون اخبار الرضا به نحو ديگرى از حضرت رضا
(عليه السلام ) و او از پدران گرامى اش از حضرت اميرالمؤ منين (عليه
السلام ) نقل كرده اند كه آن جناب فرمود:
من قصد تزويج فاطمه دختر محمد (صلى الله عليه وآله ) را داشتم و شب و
روز در اين فكر بودم ، ولى شرم و حيا جرات نمى داد كه اين مطلب را به
عرض برسانم . روزى به خدمت رسول خدا مشرف شدم .
فرمود: يا على ! آيا تو را رغبت به ازدواج هست ، عرض كردم : رسول خدا
داناتر است . پيش خود فكر كردم كه آن جناب مى خواهد يكى از زنان قريش
را به من تزويج كند و بيم آن داشتم كه فاطمه از دستم برود. از مقصود وى
آگاه نبودم تا اينكه رسول خدا دوباره مرا نزد خود احضار فرمود. من در
خانه (( ام سلمه )) نزد
آن حضرت حضور يافتم . به من فرمود: يا على ! بشارت باد تو را كه خداى
تعالى امر مرا در مورد ازدواج تو كفايت كرد. عرض كردم : يا رسول الله !
چگونگى آن را بيان فرماييد. فرمود: جبرئيل نازل شد، سنبل و ترنفل به من
داد. آن ها را گرفته و بوييدم و از سبب آن پرسيدم ، گفت : خداى تعالى
به فرشتگان و ساكنان بهشت دستور داد كه بهشت را از نهال ها و نهرها و
ميوه ها و درختان آن زينت دهند و نسيم بهشت را فرمان داد تا به انواع
عطرها وزيدن گرفت و حوريان را نيز دستور داد سوره هايى را از قرآن
بخوانند و منادى از عرش صدا زد كه روز وليمه على بن ابيطالب است .
خداوند فرشتگان را فرمود كه گواه باشيد من فاطمه را به على تزويج نمودم
و آن ها را براى هم پسنديدم ، آن گاه ابر سفيدى فرستاد كه بر آنها از
مرواريد و زبر جد و ياقوت بهشتى باريد و فرشتگان از سنبل و قرنفل بهشت
نثار كردند و اين از نثار فرشته هاست
(54) .
در بحار الانوار آمده كه على (عليه السلام ) با شنيدن پيشنهاد ابوبكر
در فكر فرو رفت و ديگر نتوانست به كار ادامه دهد به منزل آمد و خود را
آماده نمود به خدمت رسول اكرم شتافت . پيامبر در خانه ام سلمه قرار
داشتند على (عليه السلام ) به خانه ام سلمه رفت و در زد پيامبر به ام
سلمه فرمود: در را باز كن ، كوبنده در شخصى است كه خدا و رسول او را
دوست دارند. او هم خدا و رسول را دوست دارد. عرض كرد: يا رسول الله !
پدر و مادرم فدايت ! كيست كه درباره اش چنين داورى مى كنى ، فرمود: اى
ام سلمه ! ساكت باش ، مردى دلاور و شجاع است . برادر و پسر عمويم و
محبوبترين مردم نزد من است .
ام سلمه از جاى جست و در را باز كرد. على (عليه السلام ) داخل منزل شد،
سلام نمود و در حضور پيامبر نشست و از خجالت سرش بزير انداخت و نتوانست
تقاضاى خويش را عرضه بدارد. ساعتى طول كشيد و هر دو ساكت بودند، تا
پيامبر فرمود: يا على ! گويا براى حاجتى نزد من آمده اى كه از مطرح
كردنش خجالت مى كشى . حاجت خود را بخواه و مطمئن باش تمام خواسته هايت
قبول مى شود. على (عليه السلام ) عرض كرد: يا رسول الله ! پدر و
مادرم فداى تو باد! من در خانه شما بزرگ شده و شما بهتر از پدر و مادر
در تربيت من كوشش نموده اى . به بركت وجود شما هدايت شدم . يا رسول
الله ، به خدا سوگند. اندوخته دنيا و آخرت من شما هستى . اكنون موقع آن
شده كه براى خود همسرى انتخاب كنم و تشكيل خانواده دهم . اگر صلاح
بدانى دختر خودت فاطمه را به عقد من درآورى . سعادت بزرگى نصيب من شده
است
(55) .
رسول الله صورتش از سرور و شادمانى بر افروخته شد و با چهره اى خندان
گفت : يا على ! آيا براى عروسى چيزى دارى ، پاسخ داد: پدر و مادرم
قربانت ! شما از وضع من كاملا آگاهى . تمام ثروت من عبارت است از: يك
شمشير، يك زره و يك شتر. فرمود: تو مرد جنگ و جهادى . بدون شمشير نمى
توانى در راه خدا جهاد كنى . شتر نيز از ضروريات زندگى تو محسوب مى
شود. بايد با آن آب كشى كنى و زندگى خود و خانواده ات را تامين نمايى و
در مسافرت بارت را بر آن حمل كنى . تنها چيزى كه مى ماند زره است . من
به همان زره اكتفا مى كنم . يا على ! مى خواهى بشارتى به تو بدهم ، عرض
كرد: آرى ، يا رسول الله ! پدر و مادرم فداى شما! هميشه نيك خوى و خوش
زبان بوده ايد. فرمود: قبل از اين كه نزد من بيايى ، جبرئيل نازل شد و
گفت : دخترت فاطمه را با على كابين ببند. مجلس ازدواج آنان در عالم
بالا قبل از ازدواج آن ها در زمين برگزار شده است
(56) .
|