فاطمه ى زهراء در كلام اهل سنت
جلد ۲

سيد مهدى هاشمى حسينى

- ۱ -


پيشگفتار

بسم اللَّه الرحمن الرحيم السلام عليك يا بضعه رسول الله يا بنت محمد- صلى الله عليه و آله و سلم - يا فاطمه الزهرا- سلام الله عليها-.

بعد از حمد و ثناى خداوند و درود بر انبياى عظام به ويژه محمد مصطفى و ائمه ى معصومين- عليهم السلام -.

منت و سپاس ذات يگانه را كه توفيقات و الطاف و بركاتش را بر اين بنده ى عاصى مرحمت فرمود تا جلد اول. كتاب «فاطمه زهرا- سلام الله عليها- در كلام اهل سنت از ولادت تا رحلت پيامبر» بعد از سه سال تلاش و تحقيق و همكارى دوستان و عزيزان به زيور طبع آراسته گرديد، و در ايام خجسته ى عيد سعيد قربان و غدير خم، بسال 1376 با زحمت و جديت مسئول محترم انتشارات حر و ويراستارى دانشور گرامى، آقاى محمد بديعى در بهترين ايام و لحظات به دست و دوستان كوثر الهى پيامبر رحمت- صلى الله عليه و آله و سلم- رسيد. و از پيشگاه خداوند متعال سپاسگزارم كه بركاتش را شامل حال نمود، تا اين كه جلد دوم «فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- در كلام اهل سنت» را كه كارهاى اوليه و جمع آورى روايات و احاديث آن قبلا انجام شده بود، جمع بندى مطلالب و تحقيق و بررسى نهايى آن به حمدالله به اتمام رسيد. باشد كه كوثر و مائده آسمانى پيامبر فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- گوشه چشمى نمايد و تا با شفاعت او خداوند پرونده ى اين بنده ى گناهكار را به امضاى ساقى كوثر رسانده و به دست راستم دهد.

اللهم آمين و له الحمد و له الشكر

فصل اول

غمى جانكاه

در صفحات پايانى جلد اول اين كتاب «فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- در كتاب اهل سنت» گفته شد كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در آخرين ساعات و لحظات حيات خود در خانه ى دختر گرامى اش فاطمه- سلام الله عليها- بود و در لحظه اى كه روح وى به ملكوت اعلى پرواز كرد، سر مباركش در آغوش على- عليه السلام- قرار داشت. و در اين حال فاطمه- سلام الله عليها- در كنار بستر حضرتش بود. و بدين گونه پيامبر دنيا را وداع فرمود و غمى جانكاه بر غمهاى دختر عزيزش افزوده شد. قطعا سخت ترين و سرنوشت سازترين دوران زندگى وى با رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شروع شد. على- عليه السلام- همسر گرامى اش را تسلى و دلدارى مى داد و خطاب به فاطمه- سلام الله عليها- مى فرمود: خداوند صبر و پاداش شما را در غم رحلت پدرتان زياد فرمايد.

از 28 صفر سال 11 هجرى قمرى (رحلت پيامبر اكرم) تا 13 جمادى الاولى و يا 3 جمادى الاخرى [ بنابر اقوال اهل سنت بعضى شش و بعضى چهار ماه پس از رحلت پيامبر اكرم را گفتند.] همان سال كه رحلت آن بانوى بزرگ اسلام اتفاق افتاد، حساسترين و ناگوارترين برهه ى زندگى فاطمه- سلام الله عليها- بوده است.

سرانجام پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت و على- عليه السلام- و فاطمه- سلام الله عليها- و عباس و ديگران، مشغول غسل و كفن و دفن جنازه ى مطهر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شدند. اما عده اى كه خود را به صحابه و يار وى مى دانستند، آن حضرت را رها كرده، براى تعيين خليفه كردند. و بر خلاف صريح قرآن و فرمايشات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- زير سقفى به نام «سقيفه» در حالى كه تعدادشان از انگشتان يك دست تجاوز نمى كرد جمع شدند، و به قول معروف انقلاب سفيد و بدون خون ريزى را با انكار آيه هاى ابلاغ، مودت، تطهير و مباهله و نيز سوره هاى كوثر و هل اتى انجلام دادند. و اقعا هر انسانى كه از اندك وجدانى برخوردار باشد و به وجدانش مراجعه كند و اين قضيه ى «سقيفه» را بررسى و تامل بنمايد، و آن همه سفارشات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- درباره ى دخترش و ولايت و جانشين على- عليه السلام- و پيروى از قرآن و عترت را مد نظر قرار دهد، درباره ى اين كه آقايان پيكر پاك و مطهر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را بدون غسل، كفن و دفن روى زمين گذاشته و دست به غضب خلافت زدند، چه قضاوت خواهد كرد؟ آيا غير از اين قضاوت خواهد كرد كه اين آتش هاى زير خاكستر، فقط منتظر بودند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله- چشم از اين جهان فرو بندد.

سرانجا آمدند و آن اجتماع را تشكيل دادند و چشمه ى زلال رسالت و امامت را كدر و آلوده به هواهاى نفسانى و شيطانى نمودند. اكنون حوادث و جريان غصب خلافت و ولايت و نيز ناراحتى و رنج بانوى دو عالم را از زبان محدثين و مورخين اهل سنت نقل و بررسى مى نمائيم:

عمر رضا كحاله در كتاب «اعلام النساء» مى گويد:

«ولملا ثقل- صلى الله عليه (و آله) و سلم- و جعل الموت يتغشاه قالت فاطمه- سلام الله عليها-: واكرب اباه فقالها النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- ليس على ابيك كرب بعد اليوم، فلما توفى قالت: يا ابتاه اجاب ربا دعاه، يا ابتاه من جنه الفردوس ماواه يا ابتاه الى جبرئيل نعناه [ صحيح بخارى، ج 5، ص 15 و مسند ابى داود، ج ص، بلا كمى اختلاف و نورالابصار شبلنجى، ص 53.] و لما دفن رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- اقبلت فاطمه على انس بن مالك فقالت يا انس كيف طابت انفسكم تحثوا على رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- التراب ثم بكت، قالت فى رثاه:

اغبر افاق السماء و كورت   شمس النهار واظلم العصران
فالارض من بعد النبى كئيبه   اسفاء عليه كثيره الرجفان
فليبكه شرق البلاد و غربها   و لتبكه مضر و كل يمان
و ليبكه الطود العظيم جوده   و البيت ذوالاستلار والاركان
يا خاتم الرسل المبارك ضوه   صلى عليك منزل القرآن

و وقفت فاطمه- سلام الله عليها- على قبر النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- واخذت قبضه من تراب القبر فوضعتها على عينها و بكت و انشات تقول:

ماذا على من ثم تربه احمد   ان لا يشم مدى الزمان غواليا
صبت على مصائب لو انها   صبت على الايام صرن لياليا

و قلالت على قبره- صلى الله عليه (و آله) و سلم-:

انا فقدناك فقد الارض و ابلها   و غاب مذغبت عنا الوحى والكتب
فليت قبلك كان الموت صادفنا   لما نعيت و هالت دونك الكثب

[ اعلام النسلاء، ج 4، ص 114 و 113 و تذكره ابن جوزى، ص 285 والثغور الباسمه فى مناقب الفاطمه، ص 36.] .

و قتى كه بيمارى پيامبر اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- سنگين و شديد شد و مرگ او را فرا گرفت، فاطمه- سلام الله عليها- مى گفت: وامصيبتا پدرم در رنج و زحمت بيمارى است. پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خطاب به او فرمود: بعد از اين روز، ديگر بر پدرت هيچ گونه سختى و ناراحتى نيست. وقتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- رحلت فرمود، فاطمه- سلام الله عليها- در مرگ پدر ناله و ضجه مى كرد، و مى گفت: واى پدرم، پدرم دعوت پروردگارش را اجابت كرد. اى پدر! بهشت فردوس منزلگاه و ماواى توست، اى پدر! جبرئيل امين خبر مرگ تو را آورد.

هنگامى كه پيكر پاك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را دفن كردند، فاطمه- سلام الله عليها- رو به طرف انس بن مالك كرده فرمود: اى انس! چگونه طاقت آورديد و تحمل كرديد و بر خودتان قبولانديد كه خاك ها را بر پيكر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ريختيد و بدن مطهرش را در دل خاك قرار داديد. و بعد فاطمه- سلام الله عليها- گريه كرد و در رثاى پدر گراميش فرمود: اطراف آسمانها تاريك و غبارآلود شد و نور خورشيد گرفته شد. زمين و زمان از رحلت پيامبر رحمت تاريك و سياه و ظلمانى گرديد. زمين بعد از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گرفته، ناراحت و بسيار لرزان و در اضطراب است، پس هر آينه شرق و غرب عالم و شهرها و بلاد و ملتها بايد بگريند، اى پدر! طايفه ها و همه ى سرزمينها براى تو مى گريند، هر آينه كوههاى بزرگ و قله هاى مرتفع و خانه ها و اهل آن بايد براى رحلت پيامبر رحمت- صلى الله عليه و آله و سلم- گريه ى سختى كنند، اى خاتم پيامبران! كه داراى نور مبارك و خجسته ى هستى، درود خدا بر تو، درود و تحيت مى فرستيم بر تو كه اين درود و تحيت نازل شده در قرآن است.

بعد عمر رضا كحاله مى گويد: فاطمه- سلام الله عليها- در كنار قبر پيامبر- صلى الله عليه (و آله) و سلم- ايستاد و يك مشت از خاك قبر را برداشت، بر چشم خود گذاشت و استشمام نموده و گريه كرد و اين اشعار را انشاد فرمود: چه خوب است كسى كه تربت پاك احمد را استشمام كرده است، در طول زمان سختيها و مشقتها را استشمام نكند. (يعنى اگر كسى تربت پاك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را داشته باشد و به آنچه كه وى فرموده عمل كند، در طول زمان دچار مشكلات و ناملايمات نمى شود) مصيبتها و گرفتاريهايى بر من وارد و نازل شد كه اگر به روزگار وارد مى شد، هر آينه شبى تار و تاريك مى گرديد.

فاطمه- سلام الله عليها- خطاب به قبر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: اى رسول خدا! همانا ما تو را از دست داديم، مثل اين كه زمين باران رحمتش را از دست بدهد. وحى و نزول جبرئيل و كتب آسمانى و رفت و آمد ملائكه و فرشتگان از ما قطع شد، اى كاش پيش از تو مرگ مرا با خود مى برد، تا خبر مرگ تو را نمى شنيدم، و به غم از دست دادن تو مبتلا نمى شدم و اين قدر گريه و زارى نمى كردم، نزديك است كه من به ت و ملحق شوم، زندگى بدون تو برايم مشكل است.

ناله ها و ضجه هاى پاره ى تن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در رثاى پدر گراميش بسيار زياد بود چنان كه در جلد اول اين كتاب «فاطمه در كلام اهل سنت» فصل هفدهم عرض شد: استغاثه و ناله هاى بانوى دو جهان باقبر مطهر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فقط براى مرگ و رحلت وى نبود، همان طورى كه گفته شد، فلاطمه- سلام الله عليها- كاتب وحى خدا و مفسر قرآن بود، مى دانست كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا مى رود زيرا قرآن مى فرمايد: «كل نفس ذائقه الموت» [ سوره آل عمران، آيه 185، انبياء، آيه 35، عنكبوت، آيه 57، (هر نفسى شربت مرگ را خواهد چشيد).] و يا: «كل شى ء هالك الا وجهه» [ سوره قصص، آيه 88 (هر چيز جز ذات پاك الهى نابود و فانى است.] و نيز مى دانست كه در قرآن آمده است: «ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افائن...». [ سوره آل عمران، آيه ى 144، (نيست محمد مگرى پيامبرى از طرف خدا كه پيش از او نيز پيامبرانى بودند و از اين جهان درگذشتند و اگر او نيز به مرگ يا شهادت درگذشت...).] پس گريه هاى بانوى دو سرا براى چه بوده است؟ آيا بغير از اين بوده كه گوهر رسالت مى بيند كه چشمه ى زلال و صاف نبوت و ولايت را گل آلود كرده اند و به انحراف مى كشانند؟ نمونه ى بارز آن اين كه هنوز روح مطهر پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم- به ملكوت اعلى نپيوسته بود كه آن يكى گفت: «حسبنا كتاب الله و هذا الرجل يهجر»: قرآن خدا ما را بس است و اين مرد هذيان مى گويد. و لذا فاطمه- سلام الله عليها - حق دارد بگويد كه: «فليت قبلك كان الموت صادفنا»: اى لاش پيش از تو مرگ جان مرا مى گرفت، تا اينكه شاهد و ناظر اين همه خيانت به اسلام و مسلمين نبودم.

بلى خواننده ى گرامى! شما هم حق را به اين نگارنده مى دهيد كه گريه هاى فاطمه- سلام الله عليها- فقط براى مرگ پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نبوده، درست است كه انسان وقتى پدر عزيزش را از دست مى دهد گريه مى كند و ناراحت مى شود و برايش اشك مى ريزد و چه بسا گريه براى والدين (تا آنجا كه از حد اعتدال خارج نشود) اجر و ثوابى هم دارد، آن هم پدرى كه مانند پيامبر رحمت- صلى الله عليه و آله و سلم- باشد، ولى گريه ها و اشكهاى فاطمه- سلام الله عليها- با گريه هاى كسى كه پدر را از دست داده است فرق مى كند. و مى شود گفت كه فاطمه- سلام الله عليها- براى از دست دادن دو پدر گريه و ناله مى كرده است، يكى پدر نسبى و صلبى كه حضرت محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- بود و ديگرى پدر رسالتى و نبوى و ولايى و پامال شدن 23 سال زحمت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كه فرمود: «ما اذى نبى مثلى»: هيچ پيامبرى در راه انجام رسالت مثل من اذيت نشده است.

فصل دوم

اهانت به پيامبر در آخرين ساعات زندگى

اكنون به چند مورد از علل گريه هاى فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- اشاره مى كنيم:

ابن ابى الحديد به نقل از صحيحين (كه ظاهرا صحيح بخارى و صحيح مسلم است) مى گويد: «و فى الصحيحين ايضا، خرجاه معا عن ابن عباس، انه كان يقول: يوم الخميس، و ما يوم الخميس! ثم بكى حتى بل دمعه الحصا، فقلنا: يابن عباس، و ما يوم الخميس قال: اشتد برسول الله- صلى الله عليه (و آله)- و جعه، فقال: ائتونى بكتاب اكتبه لكم [ در صحيح مسلم «ائتونى اكتب لكم كتابا» آمده است.] لا تضلوا بعدى ابدا. فتنازعوا فقال: انه لاينبغى عندى تنازع فقال قائل: ما شانه اهجر؟... فقال: اخرجوا المشركين من جزيره العرب و اجيزوا الوفد بنحو ما كنت احيزهم. و سئل ابن عباس عن الثالثه، فقال: اما الا يكون تكلم بها واما ان يكون تكلم بها واما ان يكون قالها فنسيت». [ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 54 و 55، و صحيح مسلم، ج 3، ص 1257 و 1258 و در عبارت صحيح مسلم آمده است: «قال: وسكت عن الثالثه او قال: فانسيتها» والسيره النبويه، ج 4، ص 450 والبدايه والنهايه، ج 5، ص 200 و صحيح بخارى، ج 13، ص 3، 13 و فتح البارى، ج 6، ص 271 والجزيه و الموادعه، حديث 3168، ج 8، ص 132 و المغازى، حديث 4432.] در صحيحين نيز به نقل از ابن عباس آمده است كه او براى هميشه از روز پنجشنبه ياد مى كرد: و مى گفت چه روزى است روز پنجشنبه؟! و بعد گريه مى كرد و آن قدر اشك مى ريخت تا اين كه از اشك چشم وى سنگها و ريگها خيس مى شد. به ا و گفتند: اى ابن عباس! چه روزى است روز پنجشنبه كه شما را اين قدر محزون كرده است، وى در جواب گفت: روز پنجشنبه روزى بود كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- درد و بيماريش شدت پيدا كرد و ناراحتى وى زياد شد و فرمود: براى من كاغذ و قلمى بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد، آنها كه در اطراف رسول خدا بودند از آوردن قلم و كاغذ اختلاف كردند، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: در نزد من نزاع و دعوا سزاوار نيست و دعوا نكنيد، يك گوينده گفت: حال او چگونه است؟ آيا هذيان مى گويد!!... تا اين كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: مرا رها كنيد و برويد، در اين حالى كه من هستم بهتر از آن حال و اوضاعى است كه شما در آن هستيد، بعد پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- سه چيز را دستور داد و فرمود: مشركين را از جزيره العرب و حجاز بيرون كنيد، سپاه را همان طورى كه من تجهيز كردم شما هم تجهيز كنيد. از ابن عباس از دستور سوم پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- سوال شد، ابن عباس يا اين كه دستور سوم را (از جهت ترس از حكومت) نگفته است و يا اين كه گفته فراموش كردم و به اين علت بود كه ابن عباس (از اين كه پيامبر خدا مى خواست آخرين دستورات پروردگارش را بنويسد و نگذاشتند) ناراحت بود و اشك مى ريخت. و علت اين كه ابن عباس دستور سوم پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را نگفته است، آن وصايت على- عليه السلام- بوده است، يعنى اين كه از على- عليه السلام- پيروى كنيد تا گمراه نشويد. و اگر مى گذاشتند تا پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- آخرين سفارشات خود را بنويسد، آن جز پيروى از على و عترت- عليهم السلام- چيز ديگرى نبوده است. چنان چه اين مطلب در روايات ائمه ى معصومين عليهم السلام- و كتب مشايخ شيعه رضوان الله تعالى عليهم به كرات آمده است و از صدر همين روايت ابن ابى الحديد و سوالاتى كه از هزيل شرحبيل و از عبدالله بن ابى اوفى و از عايشه در رابطه ى با وصيت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نسبت به على- عليه السلام- مى شود و هر كدام يك جورى جواب دادند، دست مى آيد كه دستور سوم پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- پيروى از على- عليه السلام- بوده است و قرينه ى مقاليه و مقاميه هم به همين مطلب دلالت مى كند و اين كه ابن عباس آن را نگفته چه مصلحت بوده است، معلوم نيست.

باز هم ابن ابى الحديد به نقل از صحيحين از قول ابن عباس مى گويد: «قال: لما احتضر رسول الله- صلى الله عليه (و آله)- و فى البيت رجال منهم عمر بن الخطاب، قال النبى هلم- صلى الله عليه (و آله) و سلم- اكتب لكم كتابا لا تضلون بعده، فقال عمر: ان رسول الله قد- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قد غلب عليه الوجع، و عندكم القرآن، حسبنا كتاب الله. فاختلف القوم واختصموا، فمنهم من يقول: قربوا اليه يكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده و منهم من يقول: القول ما قاله عمر: لما اكثروا اللغو والاختلاف عنده- عليه السلام- قال لهم: قوموا، فقامو، فكان ابن عباس يقول: ان الرزيه كل الرزيه ما حال بين رسول الله- صلى الله عليه- و بين ان يكتب لكم ذلك الكتاب» [ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 55 و صحيح مسلم، ج 3، ص 1259 و در كتاب صحيح مسلم به جاى كلمه ى «احتضر» حضر آمده است كه هر دو به معنى مرگ است و به جاى «لكم» در آخر روايت لهم آمده است.] ابن عباس گفته است: رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- در حال احتضار بود و در خانه ى حضرت، مردان زيادى از جمله عمر بن خطاب بودند. پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: براى من كاغذ و دوات بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد، عمر گفت: بر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- درد و بيمارى فشار آورده و هذيان مى گويد!! و قرآن در نزد شماست و كتاب خدا ما را كفايت مى كند!! بعد منازعه ى لفظى و بگو و مگو بين حاضرين شروع شد، يك گروه مى گفتند: كاغذ و دوات به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دهيد تا چيزى بنويسد كه بعد از او هرگز گمراه نشويد، و يك گروه ديگر مى گفتند: سخن همان است كه عمر گفت، وقتى اختلاف و سخن هاى بيهوده را در نزد حضرت زياد كردن، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلند شويد برويد، همه رفتند. اين است كه ابن عباس هميشه مى گريست و اشك مى ريخت و مى گفت: همانا مصيبت و سوگ بزرگ و همه ى مصيبتها و غمها (در جهان اسلام) آن موقعى تحقق پيدا كرد كه كسى حائل و مانع شد بين رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- و بين اين كه وى آخرين دستور خدا را براى شما بنويسد. ابن عباس مى خواهد بگويد: همه ى مصيبتهايى كه در جهان اسلام و مسلمين واقع مى شود، سر منشا آن به دست آن گروه مخالف واقع شد و صورت گرفت كه نگذاشتند رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آخرين دستورات وحى را بنويسد، او مى خواهد بگويد كه تمام جهان اسلام از اين مصيبت عظمى بايد گريه كنند و اشك بريزند.

ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستانى (متوفى 548) در مقدمه ى چهارم كتاب «ملل و نحل» در رابطه با موضوع اولين شبه اى كه در جهان اسلام واقع شد مى گويد: «فاول تنازع وقع فى مرضه- صلى الله عليه (و آله) و سلم- فيما رواه الامام ابو عبدالله محمد بن اسماعيل البخارى باسناده عن عبدالله عباس رضى الله عنه قال: «لما اشتد بالنبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- مرضه الذى مات فيه، قال: «ائتونى بدواه و قرطاس اكتب لكم كتابا لاتضلوا بعدى» فقال عمر رضى الله عنه: «ان رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قد غلبه الوجع، حسبنا كتاب الله» و كثر اللغو، فقال النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم-: «قوموا عنى، لاينبغى عندى التنازع». قال ابن عباس: «الرزيه كل الرزيه ما حال بينا و بين كتاب رسل الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم-»!! [ ملل و نحل، ج 1، ص 59 والسيره النبويه، ج 4، ص 450 و 451 والبدايه والنهايه، ج 5، ص 200.] اولين اختلافى كه در جهان اسلام واقع شد در بيمارى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بر اساس آنچه كه محمد بخارى با اسناد خود از عبدالله عباس نقل كرده اين بود كه عبدالله عباس گفت: وقتى بيمارى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كه در آن بيمارى رحلت نمود شدت پيدا كرد، فرمود: كاغذ و دواتى براى من بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. عمر كه در جمع حاضر بود گفت: بيمارى بر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- غالب شده و هذيان مى گويد، كتاب خدا ما را بس است و نيازى به نوشته ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نيست!!. حرفها و بگو مگو و اختلاف زياد شد. پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلند شويد از نزد من برويد، سزاوار نيست كه پهلوى من نزاع و دعوا كنيد و ابن عباس گفت: مصيبت و سوگ عظمى زمانى واقع شد كه عمر بين ما و نوشته ى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- حائل و مانع شد و نگذاشت كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آخرين وحى خدا و وصيتها و سفارشات خود را بنويسد!!

اكنون با توجه به اين مطالب كه گفته شد، ملاحظه خواهيد فرمود كه گريه و ناله هاى بانوى دو عالم فاطمه- سلام الله عليها- فقط به خاطر رحلت و فوت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نبوده است. همان طورى كه گفته شد: فاطمه- سلام الله عليها- محدثه بوده است و كاتب وحى و مفسر قرآن بوده و به دستور و نص صريح قرآن مى داند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا مى رود و دستور قرآن است: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افائن مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه...». [ سوره ى آل عمران، آيه ى 144.] : محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- نيست مگر پيامبرى از طرف خدا كه پيش از او نيز پيامبرانى بودند و از اين جهان درگذشتند، آيا اگر او نيز به مرگ، يا شهادت درگذشت، باز شما به دين جاهليت خود رجوع خواهيد كرد؟ و نيز نص قرآن است: «انك ميت و انهم ميتون» [ سوره ى زمر، آيه ى 30.] : (اى رسول خدا) شخص تو و همه ى خلق البته به مرگ، از دار دنيا خواهيد رفت. فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- خود مفسر اين آيات قرآن است و آيا با توجه به اين آيات باز هم فقط براى رحلت پدرش اشك مى ريزد؟ پس او براى چه گريه مى كرد؟ براى اين كه فاطمه- سلام الله عليها- مى بيند هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم- زنده است و از دنيا نرفته، بر خلاف دستورات خدا و پيامبرش عمل مى كنند و نسبتهاى ناروا به پيامبر رحمت مى دهند و نمى گذارند آخرين وحى خدا را براى امت بنويسد. لذا با عنايت به مطالب گذشته ى هركس گريه هاى كوثر الهى را حمل بر اين كند كه وى فقط براى رحلت پدرش گريه مى كرده، مى شود گفت كه كم توجهى و يا بى انصافى كرده است. و اين كه عمر از آوردن كاغذ و دوات مانع شد و گفت: كتاب خدا ما را بس است، از چند جهت قابل تامل و بررسى و دقت مى باشد.

1- يك جهت اين كه نسبت هذيان به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- داد كه اين نسبت ناروا و بى حرمتى وى در نزد اكثر علماى اهل سنت ثابت و قطعى است. شيخ دهلوى در موقع نقل مكتوبات شيخ احمد فاروقى مى گويد: مردى از شيخ سوال كرد: نظر عمر از نسبت دادن هذيان به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- چه بود؟ كه گفت: «هذا الرجل و يا الرجل يهجر»: اين مرد دارد هذيان مى گويد. شيخ احمد فاروق گفته است: فاروق (عمر) اعتقاد داشت كه كلام پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به جهت درد شديد، بدون اختيار و بدون قصد صادر مى شود و لذا گفت: «الرجل يهجر». خواننده ى عزيز توجه دارد كه اين سخن و اهانت عمر را كلام خود وى تاييد مى كند كه گفت: «قد غلبه الوجع»: به تحقيق درد و ناراحتى بر او غلبه كرده است. و باز هم اهانت او را حرف ديگرش كه گفت: «حسبنا كتاب الله»: (قرآن خدا ما را بس است و نياز به نوشته ى او نيست)، تاييد مى كند.

در هر صورت چه كلام عمر را توجيه كنيم و يا اين كه توجيه نكنيم (كما اينكه ابن حجر عسقلانى در فتح البارى جلد 8، صفحه ى 132 و كتاب المغازى، حديث 4432، تلاش كرده اند كه توجيه كنند) ولى اهانت، اهانت است و پيامبران و مخصوصا پيامبر اسلام معصوم است و هيچ گونه حرف و كلام بيهوده نمى گويد. و خداوند درباره ى پيامبرش فرموده است: «والنجم اذا هوى و ماضل صاحبكم و ما غوى و ما ينطق عن الهوى، ان هو الا وحى يوحى». [ سوره ى نجم، آيات 1 الى 4، قسم به ستاره (ثرياى نبوت) چون فرود آيد، كه صاحب شما (محمد- صلى الله عليه و آله و سلم-) هيچ گاه در گمراهى و ضلالت نبوده است و هرگز به هواى نفس سخن نمى گويد، سخن او غير از وحى خدا نيست.] 2- جهت ديگر اين كه سخن عمر كه گفت: «حسبنا كتاب الله»، حرف نامربوط و بى محل و بى توجهى است.

براى اين كه خداوند درباره ى پيامبرش فرموده است: «واطعيوا الرسول» [ سوره نساء، آيه 59.] و اطلاعت رسول را مطلق آورده است و مقيد به حالت صحت و سلامتى رسولش نكرده، بلكه فرموده: در هر حال بايد رسول او را اطلاعت كرد. و باز هم فرموده است: «من يطع الرسول فقد اطاع الله» [ سوره ى نساء، آيه 80.] كه اطاعت رسول همان اطاعت خدا است.

در موضوع اطاعت رسول، محمد بن جرير طبرى مى گويد: «حدثنى يونس قال: اخبرنا ابن وهب قال: قال ابن زيد فى قوله «اطيعو الله و اطيعوا الرسول» ان كان حيا والصواب من القول فى ذلك ان يقال هو امر من الله بطاعه رسوله فى حياته فيما امر و نهى و بعد وفاته فى اتباع سنته و ذلك ان الله عم بالامر بطاعته و لم يخصص ذلك فى حال دون على العموم». [ تفسير جامع البيان، ج 5، ص 92، و روح المعانى، ج 5، ص 65 و تفسير الشكاف، ج 1، ص 524 و تفسير روح البيان، ج 2، ص 229، و تفسير الكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطلاعت رسول الله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودنى مى باشد، تفسيرالبحر المحيء ج 3، ص 278.] ابن زيد گفت: اطاعت رسول واجب است در زمان حيات، ولى حق سخن در اطاعت رسول خدا اين است كه آن دستورى است از جانب پروردگار به اطاعت رسولش در زمان حيات و زندگى اش، چه دستور فرمايد و يا اين كه نهى و منع كند، و بعد از وفات آن متابعت و پيروى از سنت و روش رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشد و چنين است، براى اين كه خدا امر به اطاعت رسول را به طور عموم فرموده و اختصاص به حال و زمان خاصى ندارد، بنابراين وقتى كه اختصاص به زمان و مكان و شرايطى خاص نداشت، اطاعت رسول عام است و عموميت دارد. و باز طبرى در حديثى ديگر از قول ابى هريره مى گويد: «قال رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم-: من اطاعنى فقد اطاع الله و من اطلاع اميرى فقد اطاعنى و من عصانى فقد عصى الله، و من عصى اميرى فقد عصانى.» [ تفسير جامع البيان، ج 5، ص 92، و روح المعانى، ج 5، ص 65 و تفسير الشكاف، ج 1، ص 524 و تفسير روح البيان، ج 2، ص 229، و تفسير الكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطاعت رسول الله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودنى مى باشد، تفسيرالبحر المحيء ج 3، ص 278.] رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: كسى كه مرا اطاعت كند، پس به تحقيق خدا را اطاعت كرده است، و كسى كه امير مرا اطاعت كند، گويا مرا اطاعت نموده است، و كسى كه نافرمانى مرا نمايد مثل اين است كه نافرمانى خدا را كرده است و كسى كه سرپيچى و نافرمانى امير مرا كند در حقيقت از من سرپيچى كرده است.

با توجه به اين حديث شريف، چه در زمان رسول خدا و چه بعد از رحلت آن حضرت، از وى اطاعت نكردند و از دستورات امير و جانشين او نيز، هم در زمان حيات و هم در زمان ممات آن حضرت سرپيچى كردند.

باز هم طبرى در حديث ديگر از يعلى بن عبيد و از عبدالملك و از عطاء درباره ى «اطعيوا الله و اطيعوا الرسول» مى گويد: «قال: طاعه الرسول اتباع الكتاب والسنه» [ تفسير جامع البيان، ج 5، ص 92، و روح المعانى، ج 5، ص 65 و تفسير الكشاف، ج 1، ص 524 و تفسير روح البيان، ج 2، ص 229، و تفسيرالكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطاعت رسول الله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودنى مى باشد، تفسيرالبحر المحيء ج 3، ص 278.] عطا گفت: اطاعت رسول، همان پيروى از كتاب و سنت مى باشد. اما اهل سقيفه نه از كتاب خدا پيروى كردند و نه از سنت، چرا؟ براى اين كه كتاب خدا درباره ى پيامبرش مى گويد: «و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى» [ پيامبر سخنى از روى هواى نفس نمى گويد و هر چه مى گويد جز وحى خدا چيز ديگرى نيست، سوره ى نجم، آيه 4 - 3.] و سنت مى گويد: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى... ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا»: [ اكثر منابع اهل سنت اين حديث را نقل كردند.] همانا من در بين شما دو چيز بسيار گرانبها و سنگين را به امانت مى گذارم كه يكى كتاب خدا و ديگرى اهل بيت و نزديكان خاص من مى باشند، تا زمانى كه به آن دو متمسك شويد و چنگ زنيد بعد از من هرگز گمراه نخواهيد شد.

گروه سقيفه هر دو (قرآن و سنت) را رها كردند و در نتيجه اطاعت خداوند را نكردند، كسى كه اطاعت و فرمانبردارى خدا را نكند معلوم است كه... است. در هر حال با توجه به اين بيانات، اگر رسول و پيروى آن محل گمان هذيانات در بعضى از اوقات باشد، در اين صورت، اطاعت او اطاعت خدا و وحى و اسوه ى نيكو نخواهد بود. و اگر بگوييم كه العياذ بالله پيامبر هم هذيان مى گويد، آن وقت اين اشكال وارد مى شود كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عالم به كتاب آسمانى خداوند نبوده است و اين همان چيزى است كه گويندگان «حسبنا كتاب الله» مى گفتند. با اين كه قرآن بر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نازل شده است. و آن كسى كه «حسبنا كتاب الله» را گفت، چند سال بعد از بعثت (گويا سال ششم بعثت) ايمان آورد و عالم به قرآن و معانى آن شد و او كسى بود كه در كتب تاريخ و سير ثابت شده است در زمان خلافت خود بارها گفت: «لولا على لهلك عمر»: اگر على نبود عمر هلاك مى شد، و او و رباء، تيمم، ميراث الجده و بعضى آيات، مثل «انك ميت» حتى آن زمان كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هم از دنيا رفته بود، آيه ى «وما محمد الا رسول...» را نمى دانست و جاى تعجب و سوال است اقرار و اعتراف به عدم علم آنها كرد، ولى در موقع رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گفت «حسبنا كتاب الله».

3- نتيجه ديگر حديث منع كاغذ اين است كه عمر گفت: كتاب خدا ما را بس است و در حضور پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به آن چيزى كه حضرتش وصيت كرده و به امانت گذاشته بود پشت كرد و ده ها بار پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى»: [ مسند احمد حنبل، ج 3، ص 17، و ج 4، ص 371 و اسدالغابه ج 2، ص 12، و صحيح ترمزى، ج 2، ص 308 و ج 5، ص 181 و سنن بيهقى، ج 2، ص 148 و صواعق المحرقه ص 75 و مستدرك حاكم، ج 3، ص 109 و 148 و مناقب ابن مغازلى، ص 235 و كنز العمال، ج 6، ص 217. حديث 3819 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 450.] همانا من دو چيز بسيار گرانبها را در بين شما به امانت مى گذارم: يكى كتاب خدا، و ديگرى اهل بيت من است.

از اين برخورد عمر دانسته مى شود كه وى اول عترت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را رها و ترك نموده است. اگر گفته شود آنهايى كه از آوردن قلم و دوات مخالفت كردند، منظورشان اين بوده است كه پيامبر اسلام مريض بود و حالت ضعف داشت و لذا از باب ترحم به وى نگذاشتند كه قلم و كاغذ بياورند و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- توانايى نوشتن نداشت.

در جواب گفته مى شود كه اين حرف قابل قبول نيست. براى اين كه آنها در موارد زيادى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را رها و ترك نموده و از ميدان و صحنه فرار كردند و فقط خود را نجات دادند، نمونه ى بارز آن در جنگ احد و جنگ خيبر بود، در حالى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم - دوست و رفيق آنان در هر زمان و شرايط بوده است. كما اين كه خداوند سبحان فرموده است. «عزيز عليه ما عنتم»: از فرط محبت و نوع پرورى، فقر و پريشانى و جهل شما بر او سخت مى آيد... [ سوره ى توبه، آيه 128.] و خود پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «شيبتنى هود و اذا الشمس كورت» [ مجمع الزوايد، ج 7، ص 282، كتاب التفسير، حديث 11467 و نيز در صحنه ى 117 همين كتاب، احاديث 11072 و 11073 و 11074 و 11075 بيان كرده است. (سوره هاى هود و اذاالشمس كورت مرا پير كرده است).] در حالى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- روف و مهربان و دوست دار امت بود. ولى اين امت مخصوصا آنهايى كه سالها سخنان وى را مستقيما و بدون واسطه شنيدند و بالاخص كسانى كه در روز آخر كنار بستر او بودند، بر عترت وى رحم و احترام نكردند، در صورتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عين ترحم بود و آنها رفتارهاى ناشايستى كردند و در كنار او به اهل بيت و نزديكان خاص او اذيت و اهانت كردند. در حالى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- داناتر از ديگران به حال خود از حيث صحت و سلامتى و بيمارى مى باشد، و نيز او داناتر به حال امت و علاقه مندتر از خود آنها بر آنهاست كه فرمود: «اكتب لكم كتابا لاتضلوا» او «لن تضلوا» قلم و دوات بياوريد تا براى شما بنويسم كه گمراه و يا هرگز گمراه نشويد.

4- جهت ديگر منع قلم و كاغذ اين است كه كتابت و نوشته ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-، يك امر واجب بوده، براى اين كه فرمود: «لن تضلوا»: هرگز گمراه نشويد، نه يك امر مستحب، كما اين كه بعضى از اهل سنت اين گمان و توجيه را كرده اند، در حالى كه اين تعبير و توجيه درست نيست. زيرا اگر نوشتن امر مستحب بود در صورت مخالفت آن گروه،) پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- غضبناك و خشمگين نمى شد و امر نمى فرمود: «قوموا عنى» بلند شويد از كنار من برويد.

5- باز مسئله ديگر اين كه: عده اى از اهل سنت تلاش كردند كه بگويند: سكوت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بعد از نزاع و دعواى حاضرين از طرف خود آن حضرت بوده است، نه اين كه دستور پروردگار بوده.

در جواب اين توجيه بايد گفت كه سكوت از جانب خود پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نبوده، بلكه از طريق وحى بوده است و بواسطه ى وحى امر كتابت منسوخ شده است، چرا؟ براى اين كه فسادى كه منجر به جنگ و خونريزى و يا ارتداد مى شد برطرف شود و از بين برود، چون مردم آن زمان اكثرا تازه مسلمان بوده و بطور كامل به حقايق و واقعيات اسلام آشنايى نداشتند و لذا بسته شدن راه فساد و فتنه بهتر و نافع تر بوده است. و قاعده ى اصولى همين را مى گويد: «دفع المسفده اولى من جلب المنفعه»: برطرف كردن فساد بهتر مى باشد از بدست آوردن منفعت. بنابراين آخرين و صيتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده است اين بوده: «اخلفونى فى اهل بيتى و انى مخلف فيكم كتاب ربى و عترتى اهل بيتى» [ على محمد فتح الدين الحنفى، فلك النجاه، ص 150.] از من پيروى كنيد درباره ى اهل بيت من و جانشين قرار دهيد از اهل بيتم، همانا در بين شما دو چيز را امانت گذاشتم، كتاب پروردگارم، و عترتم كه همان اهل بيت من مى باشند.

«عن سلمان انه قال: قلت يا رسول الله ان الله لم يبعث نبيا الا بين له من يلى بعده فهل بين لك؟ قال: نعم على بن ابى طالب»: عقيلى با چهار سند از سلمان فارسى نقل كرده است: عرض كرم يا رسول الله همانا خدا هيچ پيامبر يا نفرستاده مگر اين كسى را بعد از او جانشين معين نموده است، آيا خداوند جانشين و خليفه ى تو را هم معين فرموده است؟ پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلى جانشين مرا على بن ابى طالب قرار داده است.

«من طريق جرير بن عبدالحميد عن اشياخ من قومه عن سلمان: «قلت يا رسول الله من وصيك؟ قال وصيى و موضع سرى و خليفتى على اهلى و خير من اخلفه بعدى على بن ابى طالب» و باز از طريق جرير بن عبدالحميد و اشياخ از اقوام او، از سلمان روايت كرده است: غرض كردم يا رسول الله وصى و جانشين شما كيست؟ فرمود: وصى و صاحب اسرار من و خليفه ى من بر اهل من و بهترين كسى را كه بعد از خودم جانشين و خليفه قرار دادم، على بن ابى طالب- عليه السلام- مى باشد.

«و من طرق ابى ربيعه الايادى، عن ابن بريده، عن ابيه رفعه: لكل نبى وصيى و ان عليا وصيى و ولدى»: باز هم عقيلى از طريق ديگر نقل كرده است كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: براى هر پيامبرى وصى و جانشين است و همانا على وصى و جانشين من مى باشد.

«و من طريق عبدالله بن السائب عن ابى ذر رفعه «انا خاتم النبيين و على خاتم الاوصياء» [ فتح البارى فى شرح البخارى، ج 8، ص 150، حديث 4463، باب آخر ما تكلم به النبى (84).] : و نيز از طريق عبدالله بن سائب از اباذر نقل كرده كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: من خاتم پيامبران هستم و على خاتم اوصيا مى باشد.

6- يكى ديگر از نتايج منع كاغذ و دوات اين است كه عمر روز پنجشنبه در بيمارى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نسبت هذيان به او داد، و در روز دوشنبه (روز وفات) رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را انكار كرد و گفت: هركسى بگويد پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فوت كرده او را مى كشم. گويا كه سخن خداى سبحان را فراموش كرده: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل...» [ سوره آل عمران، آيه 144.] : نيست محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- مگر فرستاده ى خدا و رسولانى قبل او هم بودند يا مردند... و «كل شيى ء هالك الا وجهه» [ سوره قصص آيه 88.] : همه ى موجودات هلاك مى شوند مگر ذات يگانه، و «كل من عليها فان»: [ سوره ى الرحمن، آيه 26.] : همه فانى و هلاك مى شوند و «انك ميت» [ سوره زمر، آيه 30.] همانا تو هم از دنيا خواهى رفت و فرمايش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را نيز فراموش كرده كه روز غدير خم فرمود: «انى ادعى فاجيب»: همانا من دعوت شوم و اجابت مى كنم و «انى تارك فيكم...»: همانا من شما را ترك مى كنم، و «انى رجل سيو شك ان ادعى فاجيب»: همانا من مردى هستم زود است كه دعوت شوم و اجابت مى كنم، و «ايها الناس يوشك ان اقبض سريعا»: اى مردم نزديك است كه من سريع دعوت پروردگارم را لبيك بگويم.

با توجه به اين آيات و فرمايشات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- باز هم رحلت وى را انكار كردند. كسى اشكال نكند كه اگر دستور كتابت يك امر واجب بوده، پس بر على- عليه السلام- و عباس نيز واجب بود كه قلم و دوات را فرداى آن روز يا روز بعد براى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- تهيه كنند، تا اين كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آخرين دستورات را بنويسد. پس همان اشكال و اعتراض كه بر عمر و اتباع آن وارد است، بر على- عليه السلام- و عباس هم وارد مى شود، منتهى عمر مانع از آوردن قلم و كاغذ شد و على- عليه السلام- و عباس عمل او را با اقدام نكردن در تهيه ى آنها امضا كردند.