پيشگفتار
بسم اللَّه الرحمن الرحيم السلام عليك يا بضعه رسول الله يا بنت محمد- صلى الله
عليه و آله و سلم - يا فاطمه الزهرا- سلام الله عليها-.
بعد از حمد و ثناى خداوند و درود بر انبياى عظام به ويژه محمد مصطفى و ائمه ى
معصومين- عليهم السلام -.
منت و سپاس ذات يگانه را كه توفيقات و الطاف و بركاتش را بر اين بنده ى عاصى
مرحمت فرمود تا جلد اول. كتاب «فاطمه زهرا- سلام الله عليها- در كلام اهل سنت از
ولادت تا رحلت پيامبر» بعد از سه سال تلاش و تحقيق و همكارى دوستان و عزيزان به
زيور طبع آراسته گرديد، و در ايام خجسته ى عيد سعيد قربان و غدير خم، بسال 1376 با
زحمت و جديت مسئول محترم انتشارات حر و ويراستارى دانشور گرامى، آقاى محمد بديعى در
بهترين ايام و لحظات به دست و دوستان كوثر الهى پيامبر رحمت- صلى الله عليه و آله و
سلم- رسيد. و از پيشگاه خداوند متعال سپاسگزارم كه بركاتش را شامل حال نمود، تا اين
كه جلد دوم «فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- در كلام اهل سنت» را كه كارهاى اوليه و
جمع آورى روايات و احاديث آن قبلا انجام شده بود، جمع بندى مطلالب و تحقيق و بررسى
نهايى آن به حمدالله به اتمام رسيد. باشد كه كوثر و مائده آسمانى پيامبر فاطمه ى
زهرا- سلام الله عليها- گوشه چشمى نمايد و تا با شفاعت او خداوند پرونده ى اين بنده
ى گناهكار را به امضاى ساقى كوثر رسانده و به دست راستم دهد.
اللهم آمين و له الحمد و له الشكر
فصل اول
غمى جانكاه
در صفحات پايانى جلد اول اين كتاب «فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- در كتاب اهل
سنت» گفته شد كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در آخرين ساعات و لحظات حيات
خود در خانه ى دختر گرامى اش فاطمه- سلام الله عليها- بود و در لحظه اى كه روح وى
به ملكوت اعلى پرواز كرد، سر مباركش در آغوش على- عليه السلام- قرار داشت. و در اين
حال فاطمه- سلام الله عليها- در كنار بستر حضرتش بود. و بدين گونه پيامبر دنيا را
وداع فرمود و غمى جانكاه بر غمهاى دختر عزيزش افزوده شد. قطعا سخت ترين و سرنوشت
سازترين دوران زندگى وى با رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شروع شد. على-
عليه السلام- همسر گرامى اش را تسلى و دلدارى مى داد و خطاب به فاطمه- سلام الله
عليها- مى فرمود: خداوند صبر و پاداش شما را در غم رحلت پدرتان زياد فرمايد.
از 28 صفر سال 11 هجرى قمرى (رحلت پيامبر اكرم) تا 13 جمادى الاولى و يا 3 جمادى
الاخرى [ بنابر اقوال اهل سنت بعضى شش و بعضى چهار ماه پس از رحلت پيامبر اكرم را
گفتند.] همان سال كه رحلت آن بانوى بزرگ اسلام اتفاق افتاد، حساسترين و ناگوارترين
برهه ى زندگى فاطمه- سلام الله عليها- بوده است.
سرانجام پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت و على- عليه السلام- و
فاطمه- سلام الله عليها- و عباس و ديگران، مشغول غسل و كفن و دفن جنازه ى مطهر
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شدند. اما عده اى كه خود را به صحابه و يار وى
مى دانستند، آن حضرت را رها كرده، براى تعيين خليفه كردند. و بر خلاف صريح قرآن و
فرمايشات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- زير سقفى به نام «سقيفه» در حالى كه
تعدادشان از انگشتان يك دست تجاوز نمى كرد جمع شدند، و به قول معروف انقلاب سفيد و
بدون خون ريزى را با انكار آيه هاى ابلاغ، مودت، تطهير و مباهله و نيز سوره هاى
كوثر و هل اتى انجلام دادند. و اقعا هر انسانى كه از اندك وجدانى برخوردار باشد و
به وجدانش مراجعه كند و اين قضيه ى «سقيفه» را بررسى و تامل بنمايد، و آن همه
سفارشات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- درباره ى دخترش و ولايت و جانشين على-
عليه السلام- و پيروى از قرآن و عترت را مد نظر قرار دهد، درباره ى اين كه آقايان
پيكر پاك و مطهر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را بدون غسل، كفن و دفن روى
زمين گذاشته و دست به غضب خلافت زدند، چه قضاوت خواهد كرد؟ آيا غير از اين قضاوت
خواهد كرد كه اين آتش هاى زير خاكستر، فقط منتظر بودند كه پيامبر- صلى الله عليه و
آله- چشم از اين جهان فرو بندد.
سرانجا آمدند و آن اجتماع را تشكيل دادند و چشمه ى زلال رسالت و امامت را كدر و
آلوده به هواهاى نفسانى و شيطانى نمودند. اكنون حوادث و جريان غصب خلافت و ولايت و
نيز ناراحتى و رنج بانوى دو عالم را از زبان محدثين و مورخين اهل سنت نقل و بررسى
مى نمائيم:
عمر رضا كحاله در كتاب «اعلام النساء» مى گويد:
«ولملا ثقل- صلى الله عليه (و آله) و سلم- و جعل الموت يتغشاه قالت فاطمه- سلام
الله عليها-: واكرب اباه فقالها النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- ليس على ابيك
كرب بعد اليوم، فلما توفى قالت: يا ابتاه اجاب ربا دعاه، يا ابتاه من جنه الفردوس
ماواه يا ابتاه الى جبرئيل نعناه [ صحيح بخارى، ج 5، ص 15 و مسند ابى داود، ج ص،
بلا كمى اختلاف و نورالابصار شبلنجى، ص 53.] و لما دفن رسول الله- صلى الله عليه (و
آله) و سلم- اقبلت فاطمه على انس بن مالك فقالت يا انس كيف طابت انفسكم تحثوا على
رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- التراب ثم بكت، قالت فى رثاه:
اغبر افاق السماء و كورت |
|
شمس النهار واظلم العصران |
فالارض من بعد النبى كئيبه
|
|
اسفاء عليه كثيره الرجفان
|
فليبكه شرق البلاد و غربها |
|
و لتبكه مضر و كل يمان |
و ليبكه الطود العظيم جوده |
|
و البيت ذوالاستلار والاركان |
يا خاتم الرسل المبارك ضوه |
|
صلى عليك منزل القرآن |
و وقفت فاطمه- سلام الله عليها- على قبر النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم-
واخذت قبضه من تراب القبر فوضعتها على عينها و بكت و انشات تقول:
ماذا على من ثم تربه احمد
|
|
ان لا يشم مدى الزمان غواليا |
صبت على مصائب لو انها |
|
صبت على الايام صرن لياليا |
و قلالت على قبره- صلى الله عليه (و آله) و سلم-:
انا فقدناك فقد الارض و ابلها |
|
و غاب مذغبت عنا الوحى والكتب |
فليت قبلك كان الموت صادفنا |
|
لما نعيت و هالت دونك الكثب |
[ اعلام النسلاء، ج 4، ص 114 و 113 و تذكره ابن جوزى، ص 285 والثغور الباسمه فى
مناقب الفاطمه، ص 36.] .
و قتى كه بيمارى پيامبر اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- سنگين و شديد شد و مرگ
او را فرا گرفت، فاطمه- سلام الله عليها- مى گفت: وامصيبتا پدرم در رنج و زحمت
بيمارى است. پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خطاب به او فرمود: بعد از اين روز،
ديگر بر پدرت هيچ گونه سختى و ناراحتى نيست. وقتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و
سلم- رحلت فرمود، فاطمه- سلام الله عليها- در مرگ پدر ناله و ضجه مى كرد، و مى گفت:
واى پدرم، پدرم دعوت پروردگارش را اجابت كرد. اى پدر! بهشت فردوس منزلگاه و ماواى
توست، اى پدر! جبرئيل امين خبر مرگ تو را آورد.
هنگامى كه پيكر پاك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را دفن كردند، فاطمه-
سلام الله عليها- رو به طرف انس بن مالك كرده فرمود: اى انس! چگونه طاقت آورديد و
تحمل كرديد و بر خودتان قبولانديد كه خاك ها را بر پيكر پيامبر- صلى الله عليه و
آله و سلم- ريختيد و بدن مطهرش را در دل خاك قرار داديد. و بعد فاطمه- سلام الله
عليها- گريه كرد و در رثاى پدر گراميش فرمود: اطراف آسمانها تاريك و غبارآلود شد و
نور خورشيد گرفته شد. زمين و زمان از رحلت پيامبر رحمت تاريك و سياه و ظلمانى
گرديد. زمين بعد از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گرفته، ناراحت و بسيار
لرزان و در اضطراب است، پس هر آينه شرق و غرب عالم و شهرها و بلاد و ملتها بايد
بگريند، اى پدر! طايفه ها و همه ى سرزمينها براى تو مى گريند، هر آينه كوههاى بزرگ
و قله هاى مرتفع و خانه ها و اهل آن بايد براى رحلت پيامبر رحمت- صلى الله عليه و
آله و سلم- گريه ى سختى كنند، اى خاتم پيامبران! كه داراى نور مبارك و خجسته ى
هستى، درود خدا بر تو، درود و تحيت مى فرستيم بر تو كه اين درود و تحيت نازل شده در
قرآن است.
بعد عمر رضا كحاله مى گويد: فاطمه- سلام الله عليها- در كنار قبر پيامبر- صلى
الله عليه (و آله) و سلم- ايستاد و يك مشت از خاك قبر را برداشت، بر چشم خود گذاشت
و استشمام نموده و گريه كرد و اين اشعار را انشاد فرمود: چه خوب است كسى كه تربت
پاك احمد را استشمام كرده است، در طول زمان سختيها و مشقتها را استشمام نكند. (يعنى
اگر كسى تربت پاك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را داشته باشد و به آنچه كه
وى فرموده عمل كند، در طول زمان دچار مشكلات و ناملايمات نمى شود) مصيبتها و
گرفتاريهايى بر من وارد و نازل شد كه اگر به روزگار وارد مى شد، هر آينه شبى تار و
تاريك مى گرديد.
فاطمه- سلام الله عليها- خطاب به قبر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود:
اى رسول خدا! همانا ما تو را از دست داديم، مثل اين كه زمين باران رحمتش را از دست
بدهد. وحى و نزول جبرئيل و كتب آسمانى و رفت و آمد ملائكه و فرشتگان از ما قطع شد،
اى كاش پيش از تو مرگ مرا با خود مى برد، تا خبر مرگ تو را نمى شنيدم، و به غم از
دست دادن تو مبتلا نمى شدم و اين قدر گريه و زارى نمى كردم، نزديك است كه من به ت و
ملحق شوم، زندگى بدون تو برايم مشكل است.
ناله ها و ضجه هاى پاره ى تن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در رثاى پدر
گراميش بسيار زياد بود چنان كه در جلد اول اين كتاب «فاطمه در كلام اهل سنت» فصل
هفدهم عرض شد: استغاثه و ناله هاى بانوى دو جهان باقبر مطهر پيامبر (صلى الله عليه
و آله و سلم) فقط براى مرگ و رحلت وى نبود، همان طورى كه گفته شد، فلاطمه- سلام
الله عليها- كاتب وحى خدا و مفسر قرآن بود، مى دانست كه پيامبر- صلى الله عليه و
آله و سلم- از دنيا مى رود زيرا قرآن مى فرمايد: «كل نفس ذائقه الموت» [ سوره آل
عمران، آيه 185، انبياء، آيه 35، عنكبوت، آيه 57، (هر نفسى شربت مرگ را خواهد
چشيد).] و يا: «كل شى ء هالك الا وجهه» [ سوره قصص، آيه 88 (هر چيز جز ذات پاك الهى
نابود و فانى است.] و نيز مى دانست كه در قرآن آمده است: «ما محمد الا رسول قد خلت
من قبله الرسل افائن...». [ سوره آل عمران، آيه ى 144، (نيست محمد مگرى پيامبرى از
طرف خدا كه پيش از او نيز پيامبرانى بودند و از اين جهان درگذشتند و اگر او نيز به
مرگ يا شهادت درگذشت...).] پس گريه هاى بانوى دو سرا براى چه بوده است؟ آيا بغير از
اين بوده كه گوهر رسالت مى بيند كه چشمه ى زلال و صاف نبوت و ولايت را گل آلود كرده
اند و به انحراف مى كشانند؟ نمونه ى بارز آن اين كه هنوز روح مطهر پيامبر - صلى
الله عليه و آله و سلم- به ملكوت اعلى نپيوسته بود كه آن يكى گفت: «حسبنا كتاب الله
و هذا الرجل يهجر»: قرآن خدا ما را بس است و اين مرد هذيان مى گويد. و لذا فاطمه-
سلام الله عليها - حق دارد بگويد كه: «فليت قبلك كان الموت صادفنا»: اى لاش پيش از
تو مرگ جان مرا مى گرفت، تا اينكه شاهد و ناظر اين همه خيانت به اسلام و مسلمين
نبودم.
بلى خواننده ى گرامى! شما هم حق را به اين نگارنده مى دهيد كه گريه هاى فاطمه-
سلام الله عليها- فقط براى مرگ پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نبوده، درست است
كه انسان وقتى پدر عزيزش را از دست مى دهد گريه مى كند و ناراحت مى شود و برايش اشك
مى ريزد و چه بسا گريه براى والدين (تا آنجا كه از حد اعتدال خارج نشود) اجر و
ثوابى هم دارد، آن هم پدرى كه مانند پيامبر رحمت- صلى الله عليه و آله و سلم- باشد،
ولى گريه ها و اشكهاى فاطمه- سلام الله عليها- با گريه هاى كسى كه پدر را از دست
داده است فرق مى كند. و مى شود گفت كه فاطمه- سلام الله عليها- براى از دست دادن دو
پدر گريه و ناله مى كرده است، يكى پدر نسبى و صلبى كه حضرت محمد- صلى الله عليه و
آله و سلم- بود و ديگرى پدر رسالتى و نبوى و ولايى و پامال شدن 23 سال زحمت پيامبر-
صلى الله عليه و آله و سلم- كه فرمود: «ما اذى نبى مثلى»: هيچ پيامبرى در راه انجام
رسالت مثل من اذيت نشده است.
فصل دوم
اهانت به پيامبر در آخرين ساعات زندگى
اكنون به چند مورد از علل گريه هاى فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- اشاره مى
كنيم:
ابن ابى الحديد به نقل از صحيحين (كه ظاهرا صحيح بخارى و صحيح مسلم است) مى
گويد: «و فى الصحيحين ايضا، خرجاه معا عن ابن عباس، انه كان يقول: يوم الخميس، و ما
يوم الخميس! ثم بكى حتى بل دمعه الحصا، فقلنا: يابن عباس، و ما يوم الخميس قال:
اشتد برسول الله- صلى الله عليه (و آله)- و جعه، فقال: ائتونى بكتاب اكتبه لكم [ در
صحيح مسلم «ائتونى اكتب لكم كتابا» آمده است.] لا تضلوا بعدى ابدا. فتنازعوا فقال:
انه لاينبغى عندى تنازع فقال قائل: ما شانه اهجر؟... فقال: اخرجوا المشركين من
جزيره العرب و اجيزوا الوفد بنحو ما كنت احيزهم. و سئل ابن عباس عن الثالثه، فقال:
اما الا يكون تكلم بها واما ان يكون تكلم بها واما ان يكون قالها فنسيت». [ شرح نهج
البلاغه، ج 2، ص 54 و 55، و صحيح مسلم، ج 3، ص 1257 و 1258 و در عبارت صحيح مسلم
آمده است: «قال: وسكت عن الثالثه او قال: فانسيتها» والسيره النبويه، ج 4، ص 450
والبدايه والنهايه، ج 5، ص 200 و صحيح بخارى، ج 13، ص 3، 13 و فتح البارى، ج 6، ص
271 والجزيه و الموادعه، حديث 3168، ج 8، ص 132 و المغازى، حديث 4432.] در صحيحين
نيز به نقل از ابن عباس آمده است كه او براى هميشه از روز پنجشنبه ياد مى كرد: و مى
گفت چه روزى است روز پنجشنبه؟! و بعد گريه مى كرد و آن قدر اشك مى ريخت تا اين كه
از اشك چشم وى سنگها و ريگها خيس مى شد. به ا و گفتند: اى ابن عباس! چه روزى است
روز پنجشنبه كه شما را اين قدر محزون كرده است، وى در جواب گفت: روز پنجشنبه روزى
بود كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- درد و بيماريش شدت پيدا كرد و ناراحتى
وى زياد شد و فرمود: براى من كاغذ و قلمى بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد
از من هرگز گمراه نشويد، آنها كه در اطراف رسول خدا بودند از آوردن قلم و كاغذ
اختلاف كردند، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: در نزد من نزاع و دعوا
سزاوار نيست و دعوا نكنيد، يك گوينده گفت: حال او چگونه است؟ آيا هذيان مى
گويد!!... تا اين كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: مرا رها كنيد و
برويد، در اين حالى كه من هستم بهتر از آن حال و اوضاعى است كه شما در آن هستيد،
بعد پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- سه چيز را دستور داد و فرمود: مشركين را از
جزيره العرب و حجاز بيرون كنيد، سپاه را همان طورى كه من تجهيز كردم شما هم تجهيز
كنيد. از ابن عباس از دستور سوم پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- سوال شد، ابن
عباس يا اين كه دستور سوم را (از جهت ترس از حكومت) نگفته است و يا اين كه گفته
فراموش كردم و به اين علت بود كه ابن عباس (از اين كه پيامبر خدا مى خواست آخرين
دستورات پروردگارش را بنويسد و نگذاشتند) ناراحت بود و اشك مى ريخت. و علت اين كه
ابن عباس دستور سوم پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را نگفته است، آن وصايت
على- عليه السلام- بوده است، يعنى اين كه از على- عليه السلام- پيروى كنيد تا گمراه
نشويد. و اگر مى گذاشتند تا پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- آخرين سفارشات خود
را بنويسد، آن جز پيروى از على و عترت- عليهم السلام- چيز ديگرى نبوده است. چنان چه
اين مطلب در روايات ائمه ى معصومين عليهم السلام- و كتب مشايخ شيعه رضوان الله
تعالى عليهم به كرات آمده است و از صدر همين روايت ابن ابى الحديد و سوالاتى كه از
هزيل شرحبيل و از عبدالله بن ابى اوفى و از عايشه در رابطه ى با وصيت پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- نسبت به على- عليه السلام- مى شود و هر كدام يك جورى جواب
دادند، دست مى آيد كه دستور سوم پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- پيروى از على-
عليه السلام- بوده است و قرينه ى مقاليه و مقاميه هم به همين مطلب دلالت مى كند و
اين كه ابن عباس آن را نگفته چه مصلحت بوده است، معلوم نيست.
باز هم ابن ابى الحديد به نقل از صحيحين از قول
ابن عباس مى گويد: «قال: لما احتضر رسول الله- صلى الله عليه (و آله)- و فى
البيت رجال منهم عمر بن الخطاب، قال النبى هلم- صلى الله عليه (و آله) و سلم-
اكتب لكم كتابا لا تضلون بعده، فقال عمر: ان رسول الله قد- صلى الله عليه (و
آله) و سلم- قد غلب عليه الوجع، و عندكم القرآن، حسبنا كتاب الله. فاختلف القوم
واختصموا، فمنهم من يقول: قربوا اليه يكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده و منهم من
يقول: القول ما قاله عمر: لما اكثروا اللغو والاختلاف عنده- عليه السلام- قال
لهم: قوموا، فقامو، فكان ابن عباس يقول: ان الرزيه كل الرزيه ما حال بين رسول
الله- صلى الله عليه- و بين ان يكتب لكم ذلك الكتاب» [ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص
55 و صحيح مسلم، ج 3، ص 1259 و در كتاب صحيح مسلم به جاى كلمه ى «احتضر» حضر
آمده است كه هر دو به معنى مرگ است و به جاى «لكم» در آخر روايت لهم آمده است.]
ابن عباس گفته است: رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- در حال احتضار بود و
در خانه ى حضرت، مردان زيادى از جمله عمر بن خطاب بودند. پيامبر- صلى الله عليه
و آله و سلم- فرمود: براى من كاغذ و دوات بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه
بعد از من گمراه نشويد، عمر گفت: بر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- درد
و بيمارى فشار آورده و هذيان مى گويد!! و قرآن در نزد شماست و كتاب خدا ما را
كفايت مى كند!! بعد منازعه ى لفظى و بگو و مگو بين حاضرين شروع شد، يك گروه مى
گفتند: كاغذ و دوات به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دهيد تا چيزى بنويسد
كه بعد از او هرگز گمراه نشويد، و يك گروه ديگر مى گفتند: سخن همان است كه عمر
گفت، وقتى اختلاف و سخن هاى بيهوده را در نزد حضرت زياد كردن، پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- فرمود: بلند شويد برويد، همه رفتند. اين است كه ابن عباس
هميشه مى گريست و اشك مى ريخت و مى گفت: همانا مصيبت و سوگ بزرگ و همه ى
مصيبتها و غمها (در جهان اسلام) آن موقعى تحقق پيدا كرد كه كسى حائل و مانع شد
بين رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- و بين اين كه وى آخرين دستور خدا را
براى شما بنويسد. ابن عباس مى خواهد بگويد: همه ى مصيبتهايى كه در جهان اسلام و
مسلمين واقع مى شود، سر منشا آن به دست آن گروه مخالف واقع شد و صورت گرفت كه
نگذاشتند رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آخرين دستورات وحى را بنويسد،
او مى خواهد بگويد كه تمام جهان اسلام از اين مصيبت عظمى بايد گريه كنند و اشك
بريزند.
ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستانى (متوفى 548) در مقدمه ى چهارم كتاب
«ملل و نحل» در رابطه با موضوع اولين شبه اى كه در جهان اسلام واقع شد مى گويد:
«فاول تنازع وقع فى مرضه- صلى الله عليه (و آله) و سلم- فيما رواه الامام ابو
عبدالله محمد بن اسماعيل البخارى باسناده عن عبدالله عباس رضى الله عنه قال:
«لما اشتد بالنبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- مرضه الذى مات فيه، قال:
«ائتونى بدواه و قرطاس اكتب لكم كتابا لاتضلوا بعدى» فقال عمر رضى الله عنه:
«ان رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قد غلبه الوجع، حسبنا كتاب الله»
و كثر اللغو، فقال النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم-: «قوموا عنى، لاينبغى
عندى التنازع». قال ابن عباس: «الرزيه كل الرزيه ما حال بينا و بين كتاب رسل
الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم-»!! [ ملل و نحل، ج 1، ص 59 والسيره
النبويه، ج 4، ص 450 و 451 والبدايه والنهايه، ج 5، ص 200.] اولين اختلافى كه
در جهان اسلام واقع شد در بيمارى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بر اساس
آنچه كه محمد بخارى با اسناد خود از عبدالله عباس نقل كرده اين بود كه عبدالله
عباس گفت: وقتى بيمارى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كه در آن بيمارى
رحلت نمود شدت پيدا كرد، فرمود: كاغذ و دواتى براى من بياوريد تا براى شما چيزى
بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. عمر كه در جمع حاضر بود گفت: بيمارى بر
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- غالب شده و هذيان مى گويد، كتاب خدا ما را
بس است و نيازى به نوشته ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نيست!!. حرفها و
بگو مگو و اختلاف زياد شد. پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلند
شويد از نزد من برويد، سزاوار نيست كه پهلوى من نزاع و دعوا كنيد و ابن عباس
گفت: مصيبت و سوگ عظمى زمانى واقع شد كه عمر بين ما و نوشته ى رسول خدا- صلى
الله عليه و آله و سلم- حائل و مانع شد و نگذاشت كه رسول خدا- صلى الله عليه و
آله و سلم- آخرين وحى خدا و وصيتها و سفارشات خود را بنويسد!!
اكنون با توجه به اين مطالب كه گفته شد، ملاحظه خواهيد فرمود كه گريه و ناله
هاى بانوى دو عالم فاطمه- سلام الله عليها- فقط به خاطر رحلت و فوت پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- نبوده است. همان طورى كه گفته شد: فاطمه- سلام الله
عليها- محدثه بوده است و كاتب وحى و مفسر قرآن بوده و به دستور و نص صريح قرآن
مى داند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا مى رود و دستور قرآن
است: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افائن مات او قتل انقلبتم على
اعقابكم و من ينقلب على عقبيه...». [ سوره ى آل عمران، آيه ى 144.] : محمد- صلى
الله عليه و آله و سلم- نيست مگر پيامبرى از طرف خدا كه پيش از او نيز
پيامبرانى بودند و از اين جهان درگذشتند، آيا اگر او نيز به مرگ، يا شهادت
درگذشت، باز شما به دين جاهليت خود رجوع خواهيد كرد؟ و نيز نص قرآن است: «انك
ميت و انهم ميتون» [ سوره ى زمر، آيه ى 30.] : (اى رسول خدا) شخص تو و همه ى
خلق البته به مرگ، از دار دنيا خواهيد رفت. فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- خود
مفسر اين آيات قرآن است و آيا با توجه به اين آيات باز هم فقط براى رحلت پدرش
اشك مى ريزد؟ پس او براى چه گريه مى كرد؟ براى اين كه فاطمه- سلام الله عليها-
مى بيند هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم- زنده است و از دنيا نرفته، بر
خلاف دستورات خدا و پيامبرش عمل مى كنند و نسبتهاى ناروا به پيامبر رحمت مى
دهند و نمى گذارند آخرين وحى خدا را براى امت بنويسد. لذا با عنايت به مطالب
گذشته ى هركس گريه هاى كوثر الهى را حمل بر اين كند كه وى فقط براى رحلت پدرش
گريه مى كرده، مى شود گفت كه كم توجهى و يا بى انصافى كرده است. و اين كه عمر
از آوردن كاغذ و دوات مانع شد و گفت: كتاب خدا ما را بس است، از چند جهت قابل
تامل و بررسى و دقت مى باشد.
1- يك جهت اين كه نسبت هذيان به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- داد كه
اين نسبت ناروا و بى حرمتى وى در نزد اكثر علماى اهل سنت ثابت و قطعى است. شيخ
دهلوى در موقع نقل مكتوبات شيخ احمد فاروقى مى گويد: مردى از شيخ سوال كرد: نظر
عمر از نسبت دادن هذيان به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- چه بود؟ كه گفت:
«هذا الرجل و يا الرجل يهجر»: اين مرد دارد هذيان مى گويد. شيخ احمد فاروق گفته
است: فاروق (عمر) اعتقاد داشت كه كلام پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به
جهت درد شديد، بدون اختيار و بدون قصد صادر مى شود و لذا گفت: «الرجل يهجر».
خواننده ى عزيز توجه دارد كه اين سخن و اهانت عمر را كلام خود وى تاييد مى كند
كه گفت: «قد غلبه الوجع»: به تحقيق درد و ناراحتى بر او غلبه كرده است. و باز
هم اهانت او را حرف ديگرش كه گفت: «حسبنا كتاب الله»: (قرآن خدا ما را بس است و
نياز به نوشته ى او نيست)، تاييد مى كند.
در هر صورت چه كلام عمر را توجيه كنيم و يا اين كه توجيه نكنيم (كما اينكه
ابن حجر عسقلانى در فتح البارى جلد 8، صفحه ى 132 و كتاب المغازى، حديث 4432،
تلاش كرده اند كه توجيه كنند) ولى اهانت، اهانت است و پيامبران و مخصوصا پيامبر
اسلام معصوم است و هيچ گونه حرف و كلام بيهوده نمى گويد. و خداوند درباره ى
پيامبرش فرموده است: «والنجم اذا هوى و ماضل صاحبكم و ما غوى و ما ينطق عن
الهوى، ان هو الا وحى يوحى». [ سوره ى نجم، آيات 1 الى 4، قسم به ستاره (ثرياى
نبوت) چون فرود آيد، كه صاحب شما (محمد- صلى الله عليه و آله و سلم-) هيچ گاه
در گمراهى و ضلالت نبوده است و هرگز به هواى نفس سخن نمى گويد، سخن او غير از
وحى خدا نيست.] 2- جهت ديگر اين كه سخن عمر كه گفت: «حسبنا كتاب الله»، حرف
نامربوط و بى محل و بى توجهى است.
براى اين كه خداوند درباره ى پيامبرش فرموده است: «واطعيوا الرسول» [ سوره
نساء، آيه 59.] و اطلاعت رسول را مطلق آورده است و مقيد به حالت صحت و سلامتى
رسولش نكرده، بلكه فرموده: در هر حال بايد رسول او را اطلاعت كرد. و باز هم
فرموده است: «من يطع الرسول فقد اطاع الله» [ سوره ى نساء، آيه 80.] كه اطاعت
رسول همان اطاعت خدا است.
در موضوع اطاعت رسول، محمد بن جرير طبرى مى گويد: «حدثنى يونس قال: اخبرنا
ابن وهب قال: قال ابن زيد فى قوله «اطيعو الله و اطيعوا الرسول» ان كان حيا
والصواب من القول فى ذلك ان يقال هو امر من الله بطاعه رسوله فى حياته فيما امر
و نهى و بعد وفاته فى اتباع سنته و ذلك ان الله عم بالامر بطاعته و لم يخصص ذلك
فى حال دون على العموم». [ تفسير جامع البيان، ج 5، ص 92، و روح المعانى، ج 5،
ص 65 و تفسير الشكاف، ج 1، ص 524 و تفسير روح البيان، ج 2، ص 229، و تفسير
الكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص
260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست،
اطلاعت رسول الله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و
تخلف از آن گناه نابخشودنى مى باشد، تفسيرالبحر المحيء ج 3، ص 278.] ابن زيد
گفت: اطاعت رسول واجب است در زمان حيات، ولى حق سخن در اطاعت رسول خدا اين است
كه آن دستورى است از جانب پروردگار به اطاعت رسولش در زمان حيات و زندگى اش، چه
دستور فرمايد و يا اين كه نهى و منع كند، و بعد از وفات آن متابعت و پيروى از
سنت و روش رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشد و چنين است، براى اين
كه خدا امر به اطاعت رسول را به طور عموم فرموده و اختصاص به حال و زمان خاصى
ندارد، بنابراين وقتى كه اختصاص به زمان و مكان و شرايطى خاص نداشت، اطاعت رسول
عام است و عموميت دارد. و باز طبرى در حديثى ديگر از قول ابى هريره مى گويد:
«قال رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم-: من اطاعنى فقد اطاع الله و من
اطلاع اميرى فقد اطاعنى و من عصانى فقد عصى الله، و من عصى اميرى فقد عصانى.» [
تفسير جامع البيان، ج 5، ص 92، و روح المعانى، ج 5، ص 65 و تفسير الشكاف، ج 1،
ص 524 و تفسير روح البيان، ج 2، ص 229، و تفسير الكبير، ج 10، ص 143 و فتح
القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص
2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطاعت رسول الله عام است، و
چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودنى مى
باشد، تفسيرالبحر المحيء ج 3، ص 278.] رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم-
فرمود: كسى كه مرا اطاعت كند، پس به تحقيق خدا را اطاعت كرده است، و كسى كه
امير مرا اطاعت كند، گويا مرا اطاعت نموده است، و كسى كه نافرمانى مرا نمايد
مثل اين است كه نافرمانى خدا را كرده است و كسى كه سرپيچى و نافرمانى امير مرا
كند در حقيقت از من سرپيچى كرده است.
با توجه به اين حديث شريف، چه در زمان رسول خدا و چه بعد از رحلت آن حضرت،
از وى اطاعت نكردند و از دستورات امير و جانشين او نيز، هم در زمان حيات و هم
در زمان ممات آن حضرت سرپيچى كردند.
باز هم طبرى در حديث ديگر از يعلى بن عبيد و از عبدالملك و از عطاء درباره ى
«اطعيوا الله و اطيعوا الرسول» مى گويد: «قال: طاعه الرسول اتباع الكتاب
والسنه» [ تفسير جامع البيان، ج 5، ص 92، و روح المعانى، ج 5، ص 65 و تفسير
الكشاف، ج 1، ص 524 و تفسير روح البيان، ج 2، ص 229، و تفسيرالكبير، ج 10، ص
143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر
المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطاعت رسول
الله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه
نابخشودنى مى باشد، تفسيرالبحر المحيء ج 3، ص 278.] عطا گفت: اطاعت رسول، همان
پيروى از كتاب و سنت مى باشد. اما اهل سقيفه نه از كتاب خدا پيروى كردند و نه
از سنت، چرا؟ براى اين كه كتاب خدا درباره ى پيامبرش مى گويد: «و ما ينطق عن
الهوى ان هو الا وحى يوحى» [ پيامبر سخنى از روى هواى نفس نمى گويد و هر چه مى
گويد جز وحى خدا چيز ديگرى نيست، سوره ى نجم، آيه 4 - 3.] و سنت مى گويد: «انى
تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى... ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى
ابدا»: [ اكثر منابع اهل سنت اين حديث را نقل كردند.] همانا من در بين شما دو
چيز بسيار گرانبها و سنگين را به امانت مى گذارم كه يكى كتاب خدا و ديگرى اهل
بيت و نزديكان خاص من مى باشند، تا زمانى كه به آن دو متمسك شويد و چنگ زنيد
بعد از من هرگز گمراه نخواهيد شد.
گروه سقيفه هر دو (قرآن و سنت) را رها كردند و در نتيجه اطاعت خداوند را
نكردند، كسى كه اطاعت و فرمانبردارى خدا را نكند معلوم است كه... است. در هر
حال با توجه به اين بيانات، اگر رسول و پيروى آن محل گمان هذيانات در بعضى از
اوقات باشد، در اين صورت، اطاعت او اطاعت خدا و وحى و اسوه ى نيكو نخواهد بود.
و اگر بگوييم كه العياذ بالله پيامبر هم هذيان مى گويد، آن وقت اين اشكال وارد
مى شود كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عالم به كتاب آسمانى خداوند
نبوده است و اين همان چيزى است كه گويندگان «حسبنا كتاب الله» مى گفتند. با اين
كه قرآن بر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نازل شده است. و آن كسى كه
«حسبنا كتاب الله» را گفت، چند سال بعد از بعثت (گويا سال ششم بعثت) ايمان آورد
و عالم به قرآن و معانى آن شد و او كسى بود كه در كتب تاريخ و سير ثابت شده است
در زمان خلافت خود بارها گفت: «لولا على لهلك عمر»: اگر على نبود عمر هلاك مى
شد، و او و رباء، تيمم، ميراث الجده و بعضى آيات، مثل «انك ميت» حتى آن زمان كه
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هم از دنيا رفته بود، آيه ى «وما محمد الا
رسول...» را نمى دانست و جاى تعجب و سوال است اقرار و اعتراف به عدم علم آنها
كرد، ولى در موقع رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گفت «حسبنا كتاب
الله».
3- نتيجه ديگر حديث منع كاغذ اين است كه عمر گفت: كتاب خدا ما را بس است و
در حضور پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به آن چيزى كه حضرتش وصيت كرده و
به امانت گذاشته بود پشت كرد و ده ها بار پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-
فرمود: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى»: [ مسند احمد حنبل،
ج 3، ص 17، و ج 4، ص 371 و اسدالغابه ج 2، ص 12، و صحيح ترمزى، ج 2، ص 308 و ج
5، ص 181 و سنن بيهقى، ج 2، ص 148 و صواعق المحرقه ص 75 و مستدرك حاكم، ج 3، ص
109 و 148 و مناقب ابن مغازلى، ص 235 و كنز العمال، ج 6، ص 217. حديث 3819 و
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 450.] همانا من دو چيز بسيار گرانبها
را در بين شما به امانت مى گذارم: يكى كتاب خدا، و ديگرى اهل بيت من است.
از اين برخورد عمر دانسته مى شود كه وى اول عترت پيامبر- صلى الله عليه و
آله و سلم- را رها و ترك نموده است. اگر گفته شود آنهايى كه از آوردن قلم و
دوات مخالفت كردند، منظورشان اين بوده است كه پيامبر اسلام مريض بود و حالت ضعف
داشت و لذا از باب ترحم به وى نگذاشتند كه قلم و كاغذ بياورند و پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- توانايى نوشتن نداشت.
در جواب گفته مى شود كه اين حرف قابل قبول نيست. براى اين كه آنها در موارد
زيادى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را رها و ترك نموده و از ميدان و
صحنه فرار كردند و فقط خود را نجات دادند، نمونه ى بارز آن در جنگ احد و جنگ
خيبر بود، در حالى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم - دوست و رفيق آنان در
هر زمان و شرايط بوده است. كما اين كه خداوند سبحان فرموده است. «عزيز عليه ما
عنتم»: از فرط محبت و نوع پرورى، فقر و پريشانى و جهل شما بر او سخت مى آيد...
[ سوره ى توبه، آيه 128.] و خود پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود:
«شيبتنى هود و اذا الشمس كورت» [ مجمع الزوايد، ج 7، ص 282، كتاب التفسير، حديث
11467 و نيز در صحنه ى 117 همين كتاب، احاديث 11072 و 11073 و 11074 و 11075
بيان كرده است. (سوره هاى هود و اذاالشمس كورت مرا پير كرده است).] در حالى كه
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- روف و مهربان و دوست دار امت بود. ولى اين
امت مخصوصا آنهايى كه سالها سخنان وى را مستقيما و بدون واسطه شنيدند و بالاخص
كسانى كه در روز آخر كنار بستر او بودند، بر عترت وى رحم و احترام نكردند، در
صورتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عين ترحم بود و آنها رفتارهاى
ناشايستى كردند و در كنار او به اهل بيت و نزديكان خاص او اذيت و اهانت كردند.
در حالى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- داناتر از ديگران به حال خود از
حيث صحت و سلامتى و بيمارى مى باشد، و نيز او داناتر به حال امت و علاقه مندتر
از خود آنها بر آنهاست كه فرمود: «اكتب لكم كتابا لاتضلوا» او «لن تضلوا» قلم و
دوات بياوريد تا براى شما بنويسم كه گمراه و يا هرگز گمراه نشويد.
4- جهت ديگر منع قلم و كاغذ اين است كه كتابت و نوشته ى پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم-، يك امر واجب بوده، براى اين كه فرمود: «لن تضلوا»: هرگز
گمراه نشويد، نه يك امر مستحب، كما اين كه بعضى از اهل سنت اين گمان و توجيه را
كرده اند، در حالى كه اين تعبير و توجيه درست نيست. زيرا اگر نوشتن امر مستحب
بود در صورت مخالفت آن گروه،) پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- غضبناك و
خشمگين نمى شد و امر نمى فرمود: «قوموا عنى» بلند شويد از كنار من برويد.
5- باز مسئله ديگر اين كه: عده اى از اهل سنت تلاش كردند كه بگويند: سكوت
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بعد از نزاع و دعواى حاضرين از طرف خود آن
حضرت بوده است، نه اين كه دستور پروردگار بوده.
در جواب اين توجيه بايد گفت كه سكوت از جانب خود پيامبر- صلى الله عليه و
آله و سلم- نبوده، بلكه از طريق وحى بوده است و بواسطه ى وحى امر كتابت منسوخ
شده است، چرا؟ براى اين كه فسادى كه منجر به جنگ و خونريزى و يا ارتداد مى شد
برطرف شود و از بين برود، چون مردم آن زمان اكثرا تازه مسلمان بوده و بطور كامل
به حقايق و واقعيات اسلام آشنايى نداشتند و لذا بسته شدن راه فساد و فتنه بهتر
و نافع تر بوده است. و قاعده ى اصولى همين را مى گويد: «دفع المسفده اولى من
جلب المنفعه»: برطرف كردن فساد بهتر مى باشد از بدست آوردن منفعت. بنابراين
آخرين و صيتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده است اين بوده:
«اخلفونى فى اهل بيتى و انى مخلف فيكم كتاب ربى و عترتى اهل بيتى» [ على محمد
فتح الدين الحنفى، فلك النجاه، ص 150.] از من پيروى كنيد درباره ى اهل بيت من و
جانشين قرار دهيد از اهل بيتم، همانا در بين شما دو چيز را امانت گذاشتم، كتاب
پروردگارم، و عترتم كه همان اهل بيت من مى باشند.
«عن سلمان انه قال: قلت يا رسول الله ان الله لم يبعث نبيا الا بين له من
يلى بعده فهل بين لك؟ قال: نعم على بن ابى طالب»: عقيلى با چهار سند از سلمان
فارسى نقل كرده است: عرض كرم يا رسول الله همانا خدا هيچ پيامبر يا نفرستاده
مگر اين كسى را بعد از او جانشين معين نموده است، آيا خداوند جانشين و خليفه ى
تو را هم معين فرموده است؟ پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلى
جانشين مرا على بن ابى طالب قرار داده است.
«من طريق جرير بن عبدالحميد عن اشياخ من قومه عن سلمان: «قلت يا رسول الله
من وصيك؟ قال وصيى و موضع سرى و خليفتى على اهلى و خير من اخلفه بعدى على بن
ابى طالب» و باز از طريق جرير بن عبدالحميد و اشياخ از اقوام او، از سلمان
روايت كرده است: غرض كردم يا رسول الله وصى و جانشين شما كيست؟ فرمود: وصى و
صاحب اسرار من و خليفه ى من بر اهل من و بهترين كسى را كه بعد از خودم جانشين و
خليفه قرار دادم، على بن ابى طالب- عليه السلام- مى باشد.
«و من طرق ابى ربيعه الايادى، عن ابن بريده، عن ابيه رفعه: لكل نبى وصيى و
ان عليا وصيى و ولدى»: باز هم عقيلى از طريق ديگر نقل كرده است كه پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- فرمود: براى هر پيامبرى وصى و جانشين است و همانا على
وصى و جانشين من مى باشد.
«و من طريق عبدالله بن السائب عن ابى ذر رفعه «انا خاتم النبيين و على خاتم
الاوصياء» [ فتح البارى فى شرح البخارى، ج 8، ص 150، حديث 4463، باب آخر ما
تكلم به النبى (84).] : و نيز از طريق عبدالله بن سائب از اباذر نقل كرده كه
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: من خاتم پيامبران هستم و على خاتم
اوصيا مى باشد.
6- يكى ديگر از نتايج منع كاغذ و دوات اين است كه عمر روز پنجشنبه در بيمارى
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نسبت هذيان به او داد، و در روز دوشنبه
(روز وفات) رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را انكار كرد و گفت: هركسى
بگويد پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فوت كرده او را مى كشم. گويا كه سخن
خداى سبحان را فراموش كرده: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل...» [
سوره آل عمران، آيه 144.] : نيست محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- مگر فرستاده
ى خدا و رسولانى قبل او هم بودند يا مردند... و «كل شيى ء هالك الا وجهه» [
سوره قصص آيه 88.] : همه ى موجودات هلاك مى شوند مگر ذات يگانه، و «كل من عليها
فان»: [ سوره ى الرحمن، آيه 26.] : همه فانى و هلاك مى شوند و «انك ميت» [ سوره
زمر، آيه 30.] همانا تو هم از دنيا خواهى رفت و فرمايش پيامبر- صلى الله عليه و
آله و سلم- را نيز فراموش كرده كه روز غدير خم فرمود: «انى ادعى فاجيب»: همانا
من دعوت شوم و اجابت مى كنم و «انى تارك فيكم...»: همانا من شما را ترك مى كنم،
و «انى رجل سيو شك ان ادعى فاجيب»: همانا من مردى هستم زود است كه دعوت شوم و
اجابت مى كنم، و «ايها الناس يوشك ان اقبض سريعا»: اى مردم نزديك است كه من
سريع دعوت پروردگارم را لبيك بگويم.
با توجه به اين آيات و فرمايشات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- باز هم
رحلت وى را انكار كردند. كسى اشكال نكند كه اگر دستور كتابت يك امر واجب بوده،
پس بر على- عليه السلام- و عباس نيز واجب بود كه قلم و دوات را فرداى آن روز يا
روز بعد براى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- تهيه كنند، تا اين كه رسول
خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آخرين دستورات را بنويسد. پس همان اشكال و
اعتراض كه بر عمر و اتباع آن وارد است، بر على- عليه السلام- و عباس هم وارد مى
شود، منتهى عمر مانع از آوردن قلم و كاغذ شد و على- عليه السلام- و عباس عمل او
را با اقدام نكردن در تهيه ى آنها امضا كردند.