فاطمة الزهراء (سلام الله عليها)

توفيق ابوعلم
مترجم: على اكبر صادقى

- ۳ -


لامنس در ادامه ى مطالب بالا مى نويسد: «بدلائل ياد شده بود كه مورخان اسلام و نويسندگان شرح زندگانى پيامبر سعى كرده اند، تا براى او پسرانى چون طيب و مطيب و عبدالعزيز و عبد مناف دست و پا كنند، در حاليكه اثبات اين ادعا و قبول اين همه پسر براى محمد بسيار دشوار است، به ويژه اگر به خاطر آوريم كه اين مورخان، خود، در اصل وجود اين پسران و در نام ايشان با يكديگر، اختلاف نظر دارند.» اما به طورى كه پيش از اين ها، يادآور شديم، فرزندان رسول خدا، صلى اللَّه عليه و سلم، عبارت از چهار دختر و سه پسر بودند و مادر همه ى ايشان باستنثاء ابراهيم، حضرت خديجه، رضى اللَّه عنها، بود.

اين مرد خاورشناس! آنجا كه سخن از فاطمه، رضى اللَّه عنها، به ميان آورده، بى خردانه كوشيده است تا ثابت كند كه زهرا به علت محروميت از جمال و زيبائى، تا سن هيجده سالگى ازدواج نكرده و ديگر اميدى نداشت كه پس از اين سن و سال، كسى خواستگارش شود و لذا هنگامى كه پيامبر، پيشنهاد ازدواج على را، بوى عرضه داشت، لحظه اى خاموش ماند و اين سكوت نه از آن جهت بود كه دچار شرم گرديده باشد، بلكه در شگفت شد كه چگونه مردى به سراغ او آمده و از وى خواستگارى نموده است! ولى بعدها، به سخن آمد و شكايت مى كرد كه چرا پدرش او را به مردى بى بضاعت همسر كرده است.؟ استاد عباس محمود عقاد، گفته هاى اين مرد را سراسر كذب محض دانسته و در ضمن گفتار خود، دروغ وى را بر ملا ساخته و مشت در و غير داز را بكلى باز كرده و مى گويد:

«اگر اين مرد در دعوى خود دليل و مستندى ارائه مى نمود، باز جاى آن داشت كه تصور كنيم. وى به مقتضاى امانت در مسائل علمى چنين مطالبى را عنوان كرده است، اما چه توان كرد كه تمام اسناد و مدارك تاريخى و روايات موجود، على رغم او و به عكس مدعاى او، بر اين دلالت دارد كه حضرت فاطمه زهراء، رضى اللَّه عنها، در سن هيجده سالگى شوهر كرده بوده است و اگر اين مرد بى غرضانه چشم مى گشود، همه ى مدارك را در كنار خود مى يافت، ولى متعمدا ديده از ديدار حقايق فروبسته و كوشيده است، تا آنچه عيب و منقصت است جستجو كند، نه آنچه واقعيت و حقيقت است.

برحسب روايات متواتر و احاديث مشهور، حضرت زهرا از پدر و مادرى زيبا و صاحب جمال، تولد يافته و خواهرانش همگى با مردانى ثروتمند و سرشناس، همچون ابوالعاص بن ربيع و عثمان بن عفان ازدواج كرده بودند و با اين حال نمى توان قبول كرد كه پدر و مادر و خواهران همه زيبا باشند و در اين ميان تنها يك دختر از جمال محروم ماند. بيشتر مورخان نوشته اند: در آن زمان كه فاطمه به سنين ازدواج مى رسيد، دعوت پيامبر اسلام نيز آغاز گرديده بود و مسلمانان گروهى از مكه مهاجرت كرده و جماعتى هم كه در مكه بودند، از شر كفار و مشركان امان نداشتند و از سوى ديگر، طبق قوانين و مقررات اسلامى، ازدواج زنان مسلمان، تنها با مردان مسلمان مجاز بود و در ميان جمعيت قليل مسلمانان،برخى همسر داشتند و برخى ديگر از نظر مالى قادر به تشكيل خانواده نبودند و ديگر تاخيرى در ازدواج زهرا تصور شود، بنا به علل بالا بوده نه آنچه خاورشناس دشمن اسلام- بجان كندن- خواسته است بر تاريخ ببندد.

علاوه آنكه اين مرد اگر خالى از سوءنيت بود، مى توانست تاخير ازدواج فاطمه را براساس تصيم پيامبر خدا توجيه كند كه مى خواست او را تنها با پسر عم خود، على همسر گرداند و در انتظار زمانى بود كه داماد براى اين مقصود، آمادگى كامل حاصل نمايد.

آرى هر يك از اين جهات كافى بود كه ازدواج فاطمه را هر چند كه زيباترين دختر جهان بود به تاخير افكند. ليكن اين خاورشناس پرده ى عداوت برديده نهاده و همه ى اينها را ناديده گرفته است و تنها دليل اينكار را، فقدان جمال در فاطمه پنداشته است...» اين خاورشناس كينه ورز و مغرض، به اين مقدار هم اكتفا نكرده، بلكه در تاريخ ولادت فاطمه نيز، تحريف نموده و در اين زمينه هم از جعل اكاذيب فروگذارد نكرده است. وى فاطمه را نخسيتن دختر پيامبر، معرفى نموده، در حاليكه هرگز چنين نبوده است. از سوى ديگر اين مرد، گفتار كذب و دور از حقيقت خود را، همه جا مستند به نقل برخى مورخان مى كند، ولى هيچ گاه نام و نشانى از اين برخى مورخان بدست نمى دهد و اين، خود نيرنگى است كه در تمان دروغ پردازيهاى خويش، در كتابهاى ديگرى هم كه تاليف نموده، بكار زده است.

لامنس مى نويسد: «مورخان اسلام سعى كرده اند كه تاريخ ولادت فاطمه را طورى معين كنند كه ازدواجش با على بن ابى طالب، در سن جوانى صورت گرفته باشد، تا آنكه گفته نشود كه تاخير ازدواج فاطمه، از ساير خواهرانش، به اين جهت بوده كه كسى را در او رغبت نبوده و خواستگارى برايش پيدا نمى شده است» اما اين مرد فراموش كرده است كه تمام نويسندگان سيره و مورخان در اين موضوع اتفاق نظر دارند كه زينب و رقيه پيش از فاطمه، به خانه شوهر رفته اند و از طرفى، على بن ابى طالب در خانه ى پيامبر مى زيسته و در دامن او تربيت شده بود و از همه چيز در آن خانه با خبر بود و ديگر سخن از كمى و يا زيادى سن فاطمه براى او كه در كنار ايشان زندگى مى كرد. معنى نداشت.

لامنس به دنبال مزخرف گوئيها و دروغ پردازيهاى خود، مى نويسد: «اگر بخواهيم تصويرى واقعى از فاطمه ترسيم نمائيم، ابتداء بايد، تاجهاى طلائى افتخارى كه مورخان ساخته و بر تارك او نهاده اند، برداريم و مطابق نقد و بررسى هاى تاريخى معمول اين زمان، در زندگانى او كاوش و تحقيق نمائيم، اصولا فاطمه چه در خانه ى پدر خود و چه در ميان اصحاب پيامبر و ديگر مردمان، همانند يا دختر معمولى و عادى با او رفتار مى شده و هيچ كجا ديده نشده است كه نسبت به او پيش از دختران در سطح متعارف، عزت و احترام قائل شوند و حتى در خانه ى پدر، از عايشه و حفصه و زينب و ديگر زنان پيامبر، كم اهميت تر بوده است و براى آنكه خواننده در صحت مطالب بالا اطمينان حاصل نمايد، لازم است كه در كتب سيره قديمى تر، مانند سيره ابن هاشم، پژوهش و مطالعه نمايد، مثلا در اين كتاب، تنها دوبار نام فاطمه به ميان آمده است.» بارى اين مرد! براى ارضاء حسن دشمنى و عداوتى كه در سينه پنهان دارد، به اراجيف خود، باز هم ادامه داده، مى گويد: «احترام و تكريم و تقديسى كه هم اكنون، اهل بيت پيامبر از آن برخوردارند، از قرن دوم هجرى آغاز شده است.» تصور نمى كنم براى رد گفته هاى غرض آلود و كينه توزانه و اكاذيب اين به اصصلاح خاورشناس، فعلا نيازى به استدلال داشته باشيم، چه خوانندگان گرامى بزودى، بر بطلان اين مزخرفات و افتراآت آگاهى خواهند يافت، و در اينجا تنها بذكر اين نكته قناعت مى شود كه: مقام و عظمت و منزلت فاطمه زهرا آنچنان بود كه پدرش رسول خدا، صلى اللَّه عليه و سلم، درباره اش مى فرمود: «خشم فاطمه خداوند را به خشم مى آورد و خشنودى و رضايتش خداى را، خشنود و راضى مى سازد.» و نيز در جاى ديگر فرمود: «فاطمه پاره ى تن من است، هر چه او را بيازارد، مرا آزرده و هر چه او را خشنود كند، مرا خشنود نموده است.» و نيز عايشه رضى اللَّه عنها، خود، به فضيلت و برترى مقام فاطمه گواهى داده و مى گويد: «هيچ كس را از فاطمه والاتر و برتر نديد، مگر پدرش رسول خدا، صلى اللَّه عليه و سلم.» لامنس در ادامه ى مطالب بى قدر و پايه خود، در مورد دختران پيامبر، مى نويسد:«نام دختران محمد همانطور كه كتب سيره يادآور شده اند، نامهائى عادى و معمولى بوده است و رقيه و ام كلثوم بدون آنكه از خود فرزندى بدنيا آورند بلاعقب در گذشتند، ام كلثوم نام ديگرى نداشت و تنها به كنيه خوانده مى شد، وى و خواهرش رقيه، با دو پسر عموى پدر خود، يعنى پسران ابولهب، ازدواج كردند، ولى بعدها،شوهرانشان ايشان را ترك نمودند و پس از آن، عثمان بن عفان، نخستين را هم پس از وفات دومى، به ازدواج خود درآورد.» مرد! مى گويد: «مورخان و نويسندگان سيره ، رقيه را بحبشه تبعيد كردند و او را، پس از مدتى، نزد پدر، بازگردانيدند، ولى پدر، كه در آن هنگام، در جنگ بدر، شركت كرده بود، پس از بازگشت، با دختر متوفاى خود، روبرو گرديد. نام ام كلثوم را، تنها، يك مرتبه، در قديمى ترين كتب سيره، مى يابيم و اصولا اين دو دختر، وجود حقيقى و واقعى، نداشتند و مورخين، اين دو را، به دروغ، از خود، جعل نموده و با مسائل تاريخى ديگر، پيوندشان داده اند، تا آنكه پيامبر را، داراى فرزندان بسيار، قلمداد كنند.» در اينجا لامنس براى توجيه مناسبت لقب عثمان به ذوالنورين [ «ذورالنورين» به معنى صاحب دو نور است و اين لقب براى عثمان، به اين مناسبت بود كه وى با دو تن از دختران رسول خدا، يكى پس از ديگرى، ازدواج نمود. مترجم. ] درمانده و از ناچارى گويد: «اين لقب، نه به آن مناسبت است كه گفته شده كه چون عثمان دو دختر پيامبر را، يكى پس از ديگرى، به عقد همسرى خود درآورده است، بلكه بسيار ديده مى شود كه در عرب، كسانى را بدون هيچ مناسبت، با القابى كه به كلمه ذو آغاز مى شود، نامگذارى كرده اند و با اين بيان، لزومى ندارد كه لقب عثمان را از آن جهت كه ياد كرده اند، بدانيم، زيرا ممكن است او نيز مانند موارد ديگر هم چون ذواليدين و ذات النطاقين و ذوالوجهين بدان هيچ مناسبتى به آن لقب ملقب شده باشد.» مرد مستشرق! هنگامى كه از زينب، نخستين دختر پيامبر سخن به ميان آورده، ابراز شگفتى مى كند كه چگونه از او، فرزندى به جهان باقى نمانده و نسل او منقرض شده است؟ و چرا همراه پدر خود به مدينه، مهاجرت ننموده؟! او به نقل يعقوبى، در كنار شوهر خود، ابوالعاص بن ربيع بن عبدالعزى بن عبد شمس كه علاوه، خاله زاده اش نيز بود در مكه باقى مانده است. ابوالعاص پسر هاله دختر خويلد و خديجه دختر خويلد، خاله اوست. او مى نويسد: «زينب ترجيح مى داد كه در كنار شوى خود بماند و همراه پدر، به مدينه مهاجرت نكند.» و در اين نظر خود، به نوشته ى طبرى استناد نموده كه مى نويسد: «زينب تا كمى پيش از فتح مكه، در كنار شوى خود، ابوالعاص با آنكه مشرك بود، باقى ماند.» اما حقيقت اين است كه زينب رضى اللَّه عنها، بزرگترين دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و سلم، پيش از بعثت پدر، با پسر خاله خود، ابوالعاص ازدواج كرد و شوى خود را دوست مى داشت و در آن زمان كه ابوالعاص همراه با لشكر قريش، در بدر به جنگ مسلمانان آمد و اسير شد، زينب، ربيع را با اموالى به مدينه فرستاد كه فداء شوهر را پرداخته و او را از اسارت برهاند، در ميان آن اموال، گلوبندى كه خديجه در روز عروسى به زينب هديه كرده بود، ديده مى شد. چون چشم پيامبر به آن گردن بند افتاد، بشناخت و اندوهى سنگين بر چهره اش سايه افكند و به مسلمانان گفت: اگر ميل داريد و صلاح مى بينيد، اسيرى زينب را آزاد نموده و گلوبند را نيز به او باز گردانيد، همه پذيرفتند و او را آزاد كردند و گلوبند را نيز نزد زينب، باز پس فرستادند ابوالعاص در مكه پيش از هجرت از دوستان صديق پيامبر به حساب مى آمد و حاضر نشده بود كه توصيه كفار را در مورد جدا شدن از همسر خود بپذيرد. پس از آنكه رسول خدا، او را از اسارت مسلمانان نجات داد، بر او شرط كرد كه زينب را نزد او به مدينه بفرستد. ابوالعاص هم به عهد خود وفا كرد و زينب را به مدينه نزد پدر گسيل نمود. از آن تاريخ، زينب در مدينه و ابوالعاص در مكه به حالت شرك به سر مى برد و رسول خدا طبق قوانين و مقرارت اسلام، ميان آن دو جدائى اعلام فرموده بود. تا آنكه اندكى پيش از فتح مكه، ابوالعاص كه از سفر تجارتى خود از شما باز مى گشت، دچار لشگريان اسلام شد و او و همه ى مردان كاروان و تمام اموال و شتران ايشان بدست مسلمانان افتادند، ولى ابوالعاص شخصا موفق گشت، از چنگ ايشان فرار كند و پنهانى به مدينه آمد و يكسره نزد زينب، همسر پيشين خود رفت، و از او پناه خواست.

ميان مردم بانگ برداشت كه: «اى مردم، من ابوالعاص بن ربيع را پناه داده ام.» پيامبر چون صداى زينب، دختر خويش را بشنيد، به مسلمانان گفت: شنيديد كه زينب چه گفت؟ گفتند: آرى. گفت: به خدا كه من تا همين لحظه، از اين كار آگاهى نداشتم، و پس از آن قانون اسلام را به خاطرشان آورد كه: «پست ترين مسلمانان حق دارد كسى را پناه دهد.» و سپس به خانه ى دختر خود رفت و به او فرمود: از ابوالعاص به خوبى پذيرائى نما وليكن در تنهائى با وى خلوت مكن كه تو براى او حلال نيستى. زينب گفت: پدر، ابوالعاص براى پس گرفتن اموال خود به اينجا آمده است. آنگاه پيامبر دستور داد تا آن گروه كه بر ابوالعاص تاخته بودند، گرد آمدند و با ايشان گفت: «مى دانيد كه اين مرد، از خويشان و بستگان من است و شما مال او را گرفته ايد و خداوند نيز آنها را براى شما حلال و مباح فرموده است، ولى من شخصا، ميل دارم كه بر وى احساس كنيد و آنچه كه از او گرفته ايد، باز پس دهيد و در عين حال، حق داريد كه آن را براى خود نگاه داريد، زيرا كه از هر كس ديگر به آنها، سزاوارتريد.» گفتند: يا رسول اللَّه، همانطور كه مى فرمائى اطاعت مى كنيم و بدين ترتيب، اموال ابوالعاص را بوى باز گرداندند. و چون با همراهان و مال التجاره خود به مكه بازگشته و اماناتى كه از مردم نزدش بود، به صاحبان آنها رد كرد، پرسيد: آيا ديگر كسى هست كه طلبى و حقى بر من داشته باشد؟ گفتند: نه. گفت: اينك بدانيد كه من به اسلام گرويده ام و خود نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم، به مدينه بازگشت و اسلام و ايمان خويش اظهار و اعلام نمود و پيامبر نيز زينب را به عقد و كابين جديد، به ازدواج مجدد او درآورد. زينب از شوهر خود، ابوالعاص دو فرزند به نامهاى على و امامه داشت، على در كودكى درگذشت ولى امامه بزرگ شد و سرانجام و پس از رحلت فاطمه زهرا و بر حسب وصيت او، به عقد همسرى على بن ابى طالب درآمد. پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و سلم، امامه را بسيار دوست مى داشت، تا آن جا كه روايت شده كه او را بر پشت خويش سوار مى كرد و به هنگام ركوع نماز، بر زمنيش مى نهاد و چون برمى خاست، دوباره بر دوشش مى كشيد.

دامادهاى پيامبر اسلام

به طورى كه گذشت همسر زينب، ابوالعاص بن ربيع، از قريشيان اصيل و از جانب پدر با محمد بن عبداللَّه... بن عبد مناف بن قصى داراى نسبت و نسب واحدى بود، زيرا كه ابوالعاص پسر ربيع بن عبدالعزى بن عبدالشمس بن عبد مناف بن قصى است و از سوى مادر نيز، با زينب دختر محمد در جد نخستين خود، خويلد بن اسد بن عبدالعزى بن عبد شمس بن عبد مناف بن قصى، مشتركند، چه مادرش، هاله دختر خويلد و خواهر حضرت خديجه همسر محمد و مادر زينب است.

در آغاز، رقيه و ام كلثوم دو دختر رسول خدا با دو عموزاده ى خود، يعنى پسران ابولهب بنامهاى عتبه و عتيبه ازدواج كردند ولى حضرت خديجه، چونان كسى كه از سرانجام بداين كار آگاه باشد، به اين پيوند راضى نبود و اصولا خديجه نسبه به مادر اين دو پسر، يعنى ام جميل بن حرب همسر ابولهب، نظر خوشى نداشت و اگر كار به اختيار وى بود، مانع مى شد كه اين ازدواج سرگيرد و انجام پذيرد. ام جميل زنى قسى القب و تندخود و بد زبان بود و آينده نيز اثبات نمود كه حدس خديجه به جاى خود، درست و مطابق واقع بوده است، زيرا كه هنوز از رسالت و دعوت رسول خدا جز اندكى نگذشته بود كه ام جميل- كه قرآن مجيد او را با عنوان حماله الحطب بزشتى ياد كرده است- دو دختر پيامبر را از خانه بيرون كرد و به خانه ى پدر بازشان گردانيد. او در اينكار مى خواست، مشكلات بر سر راه دعوى آن حضرت ايجاد كند و ميان او و همسرش، خديجه بر سر اين موضوع، دعوى، و كشمكش براه اندازد و صفاى خانه ى پيامبر را به كدورت بكشاند، تا شايد آهنگ سريع نهضت محمد كندتر گردد. اما حمالةالحطب را اشتباه رفته بود، و تير او و ساير مشركان به سنگ آمد و كارشكنى هاشان به هيچ صورت مانع كوششهاى پيامبر در طريق دعوت و رسالت نشد، بلكه خواست خداوند بود تا با اين كار، دختران آن حضرت را، از چنگ دشواريهاى زندگى و ام جميل، برهاند، و چيزى هم نگذشت كه به عوض آن دو مرد ناپاك، شوهرى شايسته و بزرگوار چون عثمان بن عفان بن ابى العاص بن عبد شمس را كه يكى از عشره مبشره بود، نصيبشان فرمود. عثمان با رقيه ازدواج كرد و از نخستين مسلمانانى بود كه به حبشه مهاجرت نموده و پس از چندى با ديگر مهارجان، به مكه بازگشت و به دنبال پيامبر به مدينه رفت. اما رقيه در اين هنگام، به بيمارى حصبه گرفتار آمد و بالاخره به همين كسالت درگذشت. بيمارى رقيه مانع آن شد كه عثمان بتواند در جنگ بدر شركت جويد و درست روزى كه خبر پيروى مسلمانان و فرار و شكست كفار قريش در مدينه مى پيچيد، رقيه زندگى را بدورد مى كرد. رقيه را از آن سبب كه هم به حبشه و هم به مدينه مهاجرت كرده است، با لقب ذات الهجرتين يعنى صاحب دو مهاجرت ناميده اند.

برخى نوشته اند: عثمان در زمان بيمارى زوجه خويش، خود به مرض آبله دچار گرديد و اين هر دو امر، مانع حضور و شركت او در جنگ بدر شد.

عثمان از عنوان افتخارآميز دامادى پيامبر، در خود احساس مباهات فراوان مى كرد و بهمين جهت مرگ رقيه كه موجب گسيختگى آن رشته ى افتخار گرديد، براى وى بى نهايت دردناك بود. او پس از مرگ همسر خود، پيوسته اندوهگين به نظر مى رسيد و يكروز كه پيامبر سبب آن حالت را از او پرسش نمود، عرض كرد: اى رسول خدا بر هيچ كس جز من چنين مصيبت و بلائى نرسيده است، دخترى از پيامبر خدا كه صفاى كاشانه ى من بود، ديده از جهان فروبست و رشته ى دامادى و مباهات مرا با آن حضرت بگسست، ديگر كمر من از اين بار اندوه شكسته شده است. اما رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم، گرد اين غم را از خاطر عثمان پاك كرد و دختر ديگر خود ام كلثوم را به نكاح وى درآورد. ليكن او نيز پس از شش سال زندگى با عثمان در سال نهم هجرت، درگذشت. و بدين سبب بود كه عثمان را ذوالنورين مى خواندند، زيرا او تنها كسى بود كه افتخار دوباره دامادى پيامبر را بيافت و دو دختر او را، يكى پس از ديگرى، به همسرى خويش درآورد و پيش از آن شنيده نشده است كه مردى دو دختر پيامبرى را در عقد ازدواج خود درآورده باشد. و به اين ترتيب، ام كلثوم نيز هم چون خواهر خود، رقيه، به سبب ازاواج با عثمان، از زندگى ملالت بار در كنار حماله الحطب نجات يافت.

اما زهراء كه خداوند متعال على بن ابى طالب را، براى همسرى وى اختيار و انتخاب فرمود.

فى الجمله، دامادهاى رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم، عبارت بودند از: ابوالعاص بن ربيع و عثمان بن عفان و على بن ابى طالب. و به طورى كه در كتابى جداگانه يادآورى خواهم نمود، على محبوبترين كس نزد پيامبر خدا و نزديكترين داماد او و از لحاظ قرابت، عزيزترين خويشاوندى وى به حساب مى آمد. در رگهاى على خود اصيل هاشمى جريان داشت و به پيامبر، در جد خود، عبدالمطلب، متصل مى گرديد و در حقيقت اين هر دو، نواده ى آن بزرگوار بودند.

بانوى بانوان جهان

فاطمه زهرا [ نام فاطمه در ميان اعراب نامى ناآشنا نبود، و به طورى كه مى دانيم همسر ابوطالب و مادر بزرگوار على نيز فاطمه نيز نام داشت و به خواست خدا، شرحى درباره ى اين بانوى گرانقدر خواهدم نگاشت. و نيز دختر حمزه سيدالشهداء، عم پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم كه در عين حال برادر رضاعى آن حضرت نيز بود، به اسم فاطمه خوانده مى شد و او را امامه هم مى گفتند و كنيه اش ام الفضل بود. رسول خدا وى را بسيار گرامى مى داشت، تا جائيكه شخصا به او خدمت مى كرد و احسانش مى فرمود: زيرا كه هم خود بانوئى ارجمند بود و هم پدرش مقام و منزلتى عظيم داشت و علاوه، قرابت و خويشاونديش با آن حضرت، موجب بروز چنان عواطف نسبت به او مى گشت. رسول خدا وى را به عقد همسرى سلمه بن ابى سلمه، در آن زمان كه هر دو طفل و نابالغ بودند، درآورد. ليكن پيش از عروسى و زفاف، امامه درگذشت، ولى سلمه تا زمان خلافت عبدالملك مروان زنده ماند، آورده اند كه: روزى پيامبر صلى اللَّه عليه و سلم، طاقه اى از استبرق به على مرحمت فرمود و دستور داد آن را ميان فواطم يعنى آن چند بانو كه با اسم فاطمه نامبردار بودند، تقسيم نمايد تا هر يك براى خود، خمارى تهيه كنند. على آن طاقه را به چهار قسمت بخش كرد، يكى را به فاطمه دختر پيامبر و ديگرى را به فاطمه بنت اسد و سومين قطعه را به فاطمه بنت حمزه و چهارمين را به فاطمه دختر عتبه داد. فاطمه بنت عتبه، خواهر هند زوجه ابوسفيان صخربن حرب بود و در حقيقت خاله ى معاويه به حساب مى آمد و پدر وى يكى از سادات قبيش محسوب مى شد. اين بانو به همسرى قرظه بن عبد عمر بن نوفل درآمد و داراى پسران و دخترانى نيجب و بزرگوار گرديد و معاويه، دختر او فاخته را به همسرى خويش درآورد. به جز اين بانوان، زنانى ديگر نيز با نام فاطمه معروف و مشهور بوده اند: مولف. ] آن بانوى ارجمند با نه نام خوانده مى شد: فاطمه، صديقه، مباركه، طاهره، زكيه، راضيه، مرضيه، محدثه و زهرا و نيز گاهى او را با كنيه ام النبى و زمانى ام ابيها خطاب مى كردند. زيرا كه او كوچكترين دختر پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و سلم و تنها دختر او بود كه پس از درگذشت حضرت خديجه، هنوز در خانه بود و امر مراقبت و مواظبت همه جانبه پدر را به عهده داشت.

استاد فاضل حسينى مى نويسد: طبيعى است كه فاطمه نه از لحاظ ولادت، بلكه از نظر رسالت، مادر رسول خدا به حساب مى آمد و شايد اين خطاب از آن جهت بود كه پيامبر خدا مى دانست تقدير الهى ذريه او را، تنها از دامان پاك زهرا به جهان خواهد آورد. فاطمه در حقيقت به منزله ى موجى بود كه بايد نور رسول خدا را در طول رشته هاى ممتد اعصار و قرون عبور دهد و بشريت را از آن نور فياض، روشن و نورانى كند و به همين سبب بود كه او را بى نهايت دوست مى داشت و چنانچه مى دانيم گاهى او را با نداء ام ابيها مى خواند. تا ريخ مكرر نقل كرده كه: پيامبر خدا، فاطمه را ام ابيها خطاب مى كرد و حتى با او هم چنان مادرى رفتار مى نمود، دست او را مى بوسيد و در هر بار كه از سفرى به مدينه مراجعت مى كرد، ابتداء بديدن او مى رفت و اين، از آن جهت بود كه رسول خدا، يتيمى بود كه مادر خود، آمنه بنت وهب را، در كوچكى از دست داده بود و طبيعه چنين كودكان، آغوش محبت زنى را جستجو مى كنند، و به همين سبب او نيز خلا روحى خود را با محبت فاطمه بنت اسد، مادر گرامى امام على عليه السلام، جبران مى كرد و او را مادر خطاب مى نمود و چون اين بانو از دنيا رفت، اندوهى بزرگ بر قلب مهربانش پنجه افكند و شنيدند كه مى فرمود: «مادرم از دست رفت» اما خداوند متعال حادثه، فاطمه را به آن حضرت مرحمت كرد، تا يادآورد فاطمه بنت اسد باشد و بوجود او قلبش تسلى پذيرد. اين بود كه فاطمه را، ام ابيها خطاب مى نمود.

بدون ترديد، آن پيامبر فوق بشر، به بازيچه كسى را به لقبى مفتخر نمى ساخت و به ميل و هوس، كنيه اى نمى بخشيد كه هر چيز را بر حسب مصلحت در وضع شايسته ى خود مى نهاد و در اين كارش نيز حكمتى نهفته بود. و براى كسى چون او كه همانند عمودى از نور، سر به آسمانها و كهكشانها كشانيده داشت، تفاوتى نيست كه فاطمه دختر و يا مادرش به حساب آيد، هم چنانكه درخت برومند شرف و فضيلت را، ريشه و شاخه يكسانست كه اجزاء آن همه تابنده و نور افشان است و ديگرى را با آن سر همسرى و همسنگى نيست.

1- او فاطمه [ فاطم و فاطمه به معنى بازدارنده و جداكننده است. ] از على رضى اللَّه عنه، روايت شده كه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم به فاطمه فرمود: ميدانى دخترم، از چه رو، تو را، نام، فاطمه كرده اند؟ على پرسيد: يار رسول اللَّه، به چه سبب؟ گفت: زيرا كه خداوند متعال او و اولاد و ذريه اش را، در قيامت از آتش دوزخ جدا خواهد داشت. و از ابن عباس رضى اللَّه عنهما، منقولست كه پيامبر خدا فرمود: دختر من فاطمه،فرشته اى است بهشتى، زيرا كه چون ديگر زنان، حايض نمى شود، و هم بدين سبب خدايش، نام، فاطمه نموده كه او و دوستداران او را از آتش دوزخ، رها و جدا خواهد كرد. و از ابوجعفر محمد باقر رضى اللَّه عنه، نقل شده كه: در آن هنگام كه فاطمه متولد گرديد، خداوند متعال فرشته اى را مامور فرمود تا زبان محمد صلى اللَّه عليه و سلم را، بگشايد و نام دختر خويش را فاطمه گذارد، زيرا كه حق تعالى او را از حيض و ناپاكى، جدا و رها ساخته است.

2- او ملقب به زهراء [ زهراء به معنى تابان و درخشان است. ] بود:زيرا كه اندامى سپيد و سيمگون داشت و جعفر بن محمد بن على رضى اللَّه عنهم، از پدرش روايت نموده كه گفت از پدرم ابوعبداللَّه پرسيدم به چه سبب فاطمه را به لقب زهرا ملقب كرده اند؟ فرمود: بدان سبب كه چون در محراب عبادت مى ايستاد،نورى از او بر اهل آسمانها مى تافت، هم چنانكه ستارگان آسمان بر ساكنان زمين پرتو مى افشانند. و در روايتى ديگر آمده كه بدان سبب است كه خداوند، زهرا را از نور عظمت خويش آفريده و نيز گويند: به آن جهت كه چون فاطمه ديده به جهان گشود، نورى رخشان از او در آسمانها بتابيد كه فرشتگان هرگز بمانند آن نديده بودند. و برخى گفته اند: به علت آنكه فاطمه هرگز حايض نمى شد و در هر بار كه فرزندى به جهان مى آورد، پس از اندك مدتى، از نفاس پاك و پاكيزه مى گشت تا آنكه نمازى از او فوت نگردد.

3- او را محدثه [ محدثه: كسى است كه طرف گفتگوى ديگرى قرار گيرد. ] نيز مى گفتند: زيرا كه فرشتگان از آسمان فرود مى آمدند و با او سخن مى گفتند، همانطور كه مريم بنت عمران مخاطب ملايك بود و روح القدس با وى سخن مى گفت.

4- فاطمه با القاب صديقه، مباركه، طاهره، زكيه راضيه، و مرضيه نيز خوانده مى شد و هر يك از اين القاب، نمايشگر وصفى از اوصاف صدق و بركت و طهارت و رضا و وقارى بود كه فاطمه رضى اللَّه عنها، به آن ها متصف بود.

5- او را بتول [ بتول، از مصدر بتل به معنى قطع است. ] نيز مى خواندند، زيرا كه فاطمه به فضيلت و ديندارى از بانوان عصر خويش، جدا و ممتاز بود و نيز گويند: بدان سبب كه وى از دنيا و مظاهر آن جدا و بر كنار بوده و دل با خداوند خويش پيوسته داشت و در كتاب تاج الدروس آمده كه: سبب آنكه دختر پيامبر را بتول مى خواندند، اين بود كه وى را در مقام و منزلت نزد پروردگار همانند مريم [ مريم بنت عمران نيز با لقب «بتول» خوانده مى شد. ] مى دانستند.

ثعلب گويد: علت آن بوده كه فاطمه از لحاظ دين دارى و فضيلت و نسب و عفت، از تمام بانوان عصر خويش و همگى زنان امت اسلام جدا و ممتاز بود و در حقيقت بانوى بانوان به حساب مى آمد. و نيز گفته اند: در ميان زنان، بتول كسى را گويند كه از دنيا گسسته و به خداوند خويش پيوسته باشد و به همين سبب بود كه فاطمه را بتول مى خواندند. و در مجمع- البحار آمده است كه مريم و فاطمه عليهماالسلام، هر دو را بتول مى گفتند، زيرا كه از زنان عصر خود از نظر فضيلت و دين دارى ممتاز و از دنيا گسسته و به خداوند پيوسته بودند و از عمر بن على رضى اللَّه عنهما، روايت شده كه در مورد نام بتول از رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم، سوال نمودند چگونه است كه تو مريم را بتول مى خوانى و فاطمه را نيز با همين نام ياد مى كنى؟ فرمود: بتول زنى است كه هرگز به خون زنانه آلوده نباشد و اصولا در مورد دختران پيامبران صلوات اللَّه عليهم، حيض امرى ناپسند و ناخوشايند است. و از اسماء بنت عميس روايت شده كه از پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و سلم، پرسيدم چگونه است كه من به هنگام تولد بخرى از فرزندان فاطمه حضور داشتم و نديدم كه وى به خونى آلوده باشد؟ فرمود: اى اسماء، فاطمه فرشته اى است كه به صورت انسان آفريده شده، مگر نمى دانى كه او طاهر و مطهر و پاك و پاكيزه است؟ آرى فاطمه در كنار آدميزادگى، كليه فضايل فرشتگان و اوصاف حورالعين را دارا بود و با اين اوصاف و خصايص، او هم آدمى است و هم فرشته و حورى. و نيز پدر بزرگوارش فرمود: «حق تعالى، نور فاطمه را پيش از آفرينش زمين و آسمان، بيافريد» برخى از اصحاب پرسيدند: يا رسول اللَّه، مگر فاطمه انسان نيست؟ گفت: «فاطمه حورى است آدميزاده و ناآلودگى او به خونهاى زنانه، نشانه ى آن است كه حورى و فرشته است و خداوند فرمود: «لم يطمثهن انس قبلهم و لا جان».

چنانكه ياد شد، زهرا از آلودگى به حيض و نفاس پاك و طاهر بود و با جماع و اتفاق مسلمانان، از آلايش به اين خونها منزه و مبرى و با اين بزرگ، از ساير دختران حواء ممتاز است.

تاريخ ولادت فاطمه زهرا [ برخى از مورخان تولد زهرا را دو سال پس از بعثت نوشته اند، شيخ طوسى در مصباح المتجهد، پس از نقل قول بالا نوشته است: در روايتى ديگر، سال پنجم از بعثت، سال تولد زهرا معين شده. كلبى و ابن شهر آشوب نيز تاريخ ولادت فاطمه را، سال پنجم از بعثت نوشته اند و همين قول، از باقر نيز روايت شده و همين تاريخ مشهور ميان مورخين است و در كتاب كشف الغمه از ابن خشاب از باقر روايت شده كه فاطمه در سال پنجم بعثت، همان سال كه قريش سرگرم تجديد بناء كعبه بودند، بدنيا آمد و شايد در اين نقل، راوى و يا نويسنده ى نسخه كتاب، اشتباه نموده باشد چه تجديد بناء كعبه، پيش از بعثت واقع شده نه پس از آن و مويد اين نظر، آنچه در مقاتل الطالبيين آمده است، كه فاطمه پيش از بعثت بدنيا آمد، سالى كه قريش در كار ساختمان كعبه بودند. حاكم در مستدرك و ابن عبدالبر در استيعاب روايت كرده اند كه ولادت فاطمه در سالى اتفاق افتاد كه پيامبر چهل و يكسال داشت يعنى يكسال پس از بعثت بدنيا آمده. ولى اكثر علماء و دانشمندان اهل بيت، تولد زهرا را، سال پنجم پيش از بعثت پيامبر معين نموده اند. مولف. ] ] حضرت فاطمه رضى اللَّه عنها، روز جمعه بيستم ماه جمادى الاخرى در شهر مكه، ديده به جهان گشود. و در همين هنگام قريش سرگرم تجديد ساختمان كعبه بودند. اين واقعه، پنج سال پيش از بعثت پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، اتفاق افتاد. او كوچكترين دختر آن حضرت بود.

روزى ابن عباس نزد على و فاطمه رفت در حاليكه از يكديگر مى پرسيدند، كدام يك از ما بزرگتريم؟ ابن عباس گفت: يا على، تو چند سال پيش از ساختمان كعبه به دست قريش بدنيا آمدى و فاطمه درست، در سالى بدنيا آمد كه قريش سرگرم تجديد بناء آن بودند.

بارى، ولادت فاطمه بشارت صلح و صفا براى طايفه قريش به ارمغان آورد، در آن سال افراد طايفه، براى ساختمان خانه ى خدا گرد آمده و هر قبيله به فراخور حال، سنگ و مصالح ساختمانى جمع آورى كرده بودند. ساختمان آغاز شد و تا به آنجا رسيد كه بايد حجرالاسود در آن محل نصب گردد، افتخار اين كار در ميان قريش، موجب خصومت و دشمنى شد، ابواميه بن مغيره كه سالخورده ترين مرد قريش بود، پيشنهاد كرد تا براى رفع خصومت، نخستين كسى را كه از در مسجد درآيد، حكم نمايند تا در ميان ايشان قضاوت و داورى كند، اين پيشنهاد مورد قبول قرار گرفت و چشمها بدر دوخته شد تا چه كسى از در مسجد داخل مى شود، كه ناگهان همه از شادى فرياد برآوردند: امين، محمد امين آمد! به حكميت او راضى و خشنوديم. محمد جوان با گامهاى استوار و رخسارى رخشان با وقارى تمام به درون مسجد آمد و به جمع ايشان پيوست، حاضران صورت حال و اختلاف را نزد او باز گفتند و از او داورى خواستند، محمد صلى اللَّه عليه و سلم، فرمود: تا جامه و يا عبائى نزدش آوردند، پس از آن، خود، حجرالاسود را، در ميان آن عبا نهاد و دستور داد تا نمايندگانى، از قبايل مختلف قريش گوشه هاى آن را گرفته و به سوى جايگاه نصب پيش بردند، سپس با دست مبارك، حجر را بلند كرد و در آنجا كه بايد، قرار داد و باين صورت، اختلاف و خصومت از ميان برخاست.

هبيره بن وهب مخزومى، شاعر قريش در اين باره، چنين سرود:

تشاجرت الاحياء فى فصل خطه   جرت بينهم بالنحس بمن بعد اسعد
تلاقوابها بالبغض بعد موده   و اوقد نارا بينهم شرموقد
فما راينا الامرقد جد جده   و لم يبق مناغير سل المهند
رضينا و قلنا العدل اول طالع   يجئى من البطحاء من غير موعد
ففاجانا هذا الامين محمد   فقلنا: رضينا بالامين محمد
بخير قريش كلها امس شيمه    فى اليوم مع ما يحدث اللَّه فى غد
فجاء بامر لم ير الناس مثله   اعم و ارضى فى العواقب و البد
اخذنا باطراف الرداء و كلنا   له حصه من رفعها قبضه اليد
فقال ارفعوا حتى اذا ما علت به   اكفهم و انى به غير مسند
فكل رضينا فعله و صنيعه   فاعظم به من راى هاد و مهتد
و تلك يدمنه علينا عظيمه   يروح لنا هذا الزمان و يغتدى

يعنى: «قبايل قريش در حل مشكلى كه ميان ايشان بروز كرده بود، مشاجره داشتند و از پس فرخندگيها، به نحوست گرفتار آمده بودند و كارشان بعد از آنكه دوستى بر ايشان حكومت داشت، به دشمنى كشيده و سخت ترين آتشهاى كينه در سينه هاشان افروخته شده بود.

چون ديديم كه كار بالا گرفته و اينك شمشيرها از نيام برون خواهد جست، به اين، مصالحه كرديم كه نخستين كس كه ناآگاه از بطحاء به مسجد آيد، بر ما داورى كند، كه ناگهان، اين مرد امين و اين محمد فراز آمد، همگى رضا داديم كه محمد امين در كار ما حكم باشد.

آن كس كه خوى و خلقش از همه ى افراد طائفه برتر است و گذشته و حال و آينده اش همه نيكى و نيكوئى است.

او براى فيطه دعوى تدبيرى ساخت كه تاكنون چنان داورى نديده بوديم كه همه را بحق خود برسانيد و خشنود كرد.

به دستور او، همگى، گوشه هاى عبا را گرفته و هر كس بقدر يك دستگير، افتخار شركت در كار يافت.

گفت: تا به اتفاق آن را بلند كرده و به آن جا كه بايد پيش برديم.

همه به كار و تدبير او آفرين نموديم كه چه عالى انديشه اى و چه راه درستى برگزيده بود.

آرى از اين كار، او را بر ما حقى عظيم است كه حال و آينده از آن برخوردار خواهيم بود.» و بدين ترتيب، طايفه قريش مكه شادمان شدند و گره از ابروها گشودند و در چهره ها آثار خشنودى و رضايت پديدار گشت. آرى پسر عبداللَّه در اين هنگامه، با نظر خردمندانه و راى استوار خود، از خونريزى جلوگيرى نمود و قريش را بر يگانگى استوارتر كرد. آورده اند كه يكى از چهار گوشه ى عبا را عبد مناف، عتبه بن ربيعه داشت و گوشه ى ديگر در دست زمعه و سه ديگر را ابو حذيفه بن مغيره گرفته بود و گوشه ى چهارم را قيس بن عدى حمل مى كرد.

چون هنگام ولادت فاطمه رضى اللَّه عنها، نزديك شد، رسول خدا به خديجه ام المومنين گفت: «اى خديجه، اينك جبرئيل است و بشار آورده كه فرزندمان دخترى است، نهالى پاك و فرخنده و حق تعالى نسل مرا از اين دختر مقدر فرموده و امامان و پيشوايان امت اسلام و خلفاء خداوند در روى زمين، همه از ذريه او مقرر شده اند.» چيزى نگذشت كه دخترى پاك و پاكيزه از خديجه، چشم به جهان گشود.

چون فاطمه از مادر متولد شد، نورى از وى تابيدن گرفت كه در تمام خانه هاى مكه پرتو انداخت و در شرق و غرب روشنائى افكند.

پيامبر خدا چون از تولد فاطمه آگاه شد، سجده شكر به جاى آورد و چون از جانب حق تعالى خبر يافته بود كه سلاله و عترت او همه از فاطمه به جهان پديد خواهند شد، او را از همه ى فرزندانش دوست تر مى داشت و چشم و دل به او روشن مى ساخت. ام سلمه گويد: «پيامبر مرا به همسرى خويش درآورد و امور دختر خود فاطمه را، به عهده من واگذارد. گرچه من بر حسب وظيفه، او را در آداب و موارد مختلف زندگى راهنمايى مى كردم، ولى مى ديدم كه حقا، او در همه كار و هر مورد، از من داناتر و آگاه تر است.»

پرورش فاطمه

فاطمه در خانه ى نبوت و رسالت پرورش يافت و از پدر، دانش و بينش تلقى نمود. او نمونه ى والاى حسن اخلاق و سلامت طبع بود و پيامبر خدا توجهى فراوان نسبت به ترتيب و تهذيب او مبذول مى داشت و به دانشها و فرهنگ دينى آراسته اش مى ساخت و براه هدايت نبوى و صراط مستقيمش رهبرى مى فرمود.

از جعفر بن محمد صادق رضى اللَّه تعالى عنه، منقول است كه: روزى فاطمه نزد پدر از ناسازى وضع خود شكوه آغاز كرد، پيامبر لوحى از سعف خرما كه بر آن عبارات زيرا نوشته بود، بوى داد و فرمود تا آنها را فراگيرد: «هر آنكس كه به خداوند و رستاخيز ايمان آورده، بايد كه به همسايه آزار نكند و ميهمان گرامى دارد و سخن جز به نيكوئى نگويد و گرنه خاموشى گزيند.» فاطمه رضى اللَّه عنها، ضرب المثل كمال و جمال بود و در وجودش ذخايرى از انسانيت و مردمى، عفت و بزرگوارى، پاكى و هشيارى، فطانت و آگاهى كه امكان داشت بانوئى به آنها دسترس يابد، فراهم آمده بود. فاطمه مباهات مى كرد كه در مدرسه نبوت تربيت شده و در دانشگاه رسالت به كمال رسيده و از آنچه پيامبر از حق تعالى تلقى كرده بهره گرفته است. فاطمه در خانه ى پدر و در دامان پرورش او بفضايلى آراسته شد كه هيچ دختر ديگرى در مكه به آنها دست نيافته بود و در عين حال به تمام فنون و دانستى هاى دختران آن روز جزيره العرب، آگاهى و احاطه داشت پس نه جاى شگفتى است اگر مى بينيم كه وى در غزوه بدر، امر زخم بندى و شست و شوى جراحات پدر را به نيكوترين وجه به عهده گرفته و يا در امور خانه دارى غالبا بى آنكه كمك و مساعدتى دريافت دارد، شخصا به اراده منزل خود مى پرداخته است.

از احاديث و روايات چنين برمى آيد كه فاطمه زهرا، همواره در انديشه تكميل و تهذيب نفس خويش بوده و هيچ گاه به چيزى كه به او و يا به به خانه اش مربوط نمى شد، دخالت نمى كرده و تا در امور امرى از وى نمى پرسيدند، به پاسخ آن مبادرت نمى روزيده و جز به ضرورت، سخن نمى گفته است.

از مباحثاتى كه حضرت زهرا به استناد آيات كريمه قرآن، با ابوبكر نموده است، اين واقعيت استفاده مى شود كه وى به آيات قرآن احاطه كامل داشته و در هر مورد به تناسب، انها را مورد استدلال قرار مى داده است. و ى قرآن مجيد را از زبان رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم، و هم چنين على رضى اللَّه عنه، شنيده و فراگرفته بود و روح و روان خويش را با مفاهيم آن، تلطيف و تصفيه نموده و احكام و مقررات و امور واجب خود را از آن استفاده مى كرده است.

زهرا به تمام دانشها و فنوى كه دختران اصيل و نژاده، بر آنها وقوف داشتند آگاه بود و علاوه چيزها مى دانست كه هيچ بانوى ديگرى بدان ها دسترس نداشت.

فاطمه با تربيتى جدى و عميق و براساس حق پرستى و وفادارى پرورده شده بود. او خود مى دانست كه زاده و پرورده ى دامان شرافت و عظمت است، امتيازى كه هيچ يك از دختران حوا را، سر برابرى با وى نبود و اطمينان داشت كه اين اصالت و نجابت دست نيافتنى، او را از هر چيز ديگرى بى نياز مى دارد و با اكتفاء به همين سرمايه ى بزرگ معنوى، در خودسازى و خويشتن گرائى با خود، خلوتى داشت و تقريبا از فرزندان آدم و حوا كناره گيرى مى نمود.

جان نيرومند فاطمه در قالبى كه گنجايش آن را نداشت، جاى گزين شده بود و كمتر ديده شده كه كسى با چنين نفس قوى و تن ضعيف، از آسايش كامل برخوردار گردد، چه اين حالت، جان و تن را فرسوده و در رنج مى افكند و در اين ميان، تنها صفاى ايمان است كه آرام بخش بوده و موجب آسايش مى گردد. و در زندگانى زهرا، اين خود، توفيقى ارجمند بود كه وى در عصر ايمان و عقيده پرورده شد و در دامن چنان پدر و مادرى نشو و نما كرد و در خانه اى كه مهبط وحى الهى بود، بزرگ گرديد. خانه اى كه چشم براه امر عظيم و سهمگين رسالت بود، امرى كه جز در آن خانه و غار حرا، ممكن نبود كه چنين شكفته شود و صورت كمال به خود گيرد.

شباهت فراوان فاطمه به پيامبر خدا

حاكم در مستدرك از انس بن مالك رضى اللَّه عنه، روايت كرده كه گفت: از مادر درباره ى اوصاف و خصوصيات فاطمه، پرسش نمودم. گفت: فاطمه شبيه ترين خلق خود به پيامبر صلى اللَّه عليه و سلم است، با رخسارى سپيد و آميخته به سرخى و موئى مشكين و بلند و فروافتاده.

بيضاء تسحب من قيام شعرها   و تغيب فيه و هو داج اسحم
فكانها فيه نهار مشرق   و كانه ليل عليها مظلم

[ يعنى: سپيد اندامى كه ايستاده، موهايش تا به پائين فروريخته، موئى مشكين كه از فراوانى او را در خود نهان ساخته است. رخسارى تابنده همانند روز روشن و درخشان و موئى سياه چونان شبى تيره بر آن ريخته. ] .

در كتاب كشف الغمه از ام سلمه! روايت شده كه فاطمه، دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و سلم، به چهره، شبيه ترين كس به رسول خدا بود.

عايشه، ام المومنين رضى اللَّه عنها، گويد: هيچ كس را به سخن گفتن هم چون فاطمه شبيه به رسول خدا نديدم، هر زمان كه وى به حضور پدر خود مى آمد پيامبر به احترامش از جاى برمى خواست و دست او را مى بوسيد، و به وى خوش آمد مى گفت و در جاى مخصوص خويش او را مى نشانيد و هر گاه كه رسول خدا نزد فاطمه مى رفت، او نيز هم چنان رفتا مى كرد. انس بن مالك، از مادر خود نقل كرده كه: فاطمه رخسارى چون ماه تمام داشت.

با تولد فاطمه، خديجه تجسمى از چهره ى پيامبر را، در رخسار دخترك خود مى يافت و همين شباهت، دل او را شادمان مى داشت. خديجه وجود اين نوزاد را بركتى از بركات خداوند متعال و رحمتى از سوى او نسبت به خود و خاندان خود مى دانست. و نيز در كشف الغمه آمده است كه برخى از گويندگان و واعظان ضمن سخن از فاطمه و اميتازات و فضائل خدادادش، چنين گفته اند:

خجلا من نور بهجتها   تتوارى الشمس بالشفق
و حياء من شمائلها   يتغطى الغصن بالورق

يعنى: «خورشيد از شرم رخسارش، چهره در پس شفق نهان كرده. و شاخه ى گل از وصف دلپذير جمالش، به خجالت، خويشتن در پشت برگها مخفى نموده است.» آرى همه ى اينها پاسخهائى كوبنده و دندان شكن است كه به آن مرد به اصطلاح خاورشناس مى توان داد، او كه زيبايى رخسار و دلپذيرى اندام فاطمه را، از دشمنى، با ديده ى انكار نگريسته و تاخير ازدواج او را، گواهى بر گمراهى خود آورده است.

او اين قدر نمى داند كه در جوامع اسلامى، دخترانى كه از زيبايى فراوان و اوصاف كمال و هوش سرشار و شرافت خانواده و عواطف پدر و مادر برخوردارند، به طور معمول ديرتر از ديگر دختران، به خانه ى شوهر مى روند.

لامنس تحت تاثير زندگى در اجتماعات مسيحى مذهب، به اين غلط افتاده و از روى نادانى، ميان آداب و رسوم جوامع اسلامى و مسيحى تفاوت نگذارده است. و در اين جا آنچه بايد تذكر داده شود، آن است كه: بر فرض كه در ازدواج زهرا تاخيرى هم اتفاق افتاده باشد، به سبب علاقه ى فراوان و محبت بسيارى بوده كه در ميان اين پدر و دختر جريان داشته است، فاطمه پس از درگذشت مادر خود، خديجه كبرى رضى اللَّه عنها، پيوسته سرگرم رفع حوائج داخلى پدر مهربان خود بود و نهايت كوشش مى كرد تا هر چه بيشتر، وسايل آسايش او را در داخل خانه فراهم سازد. اما همانطور كه بيان شد، فاطمه در سن هجده سالگى، يعنى مناسبترين سن ازدواج،به خانه ى شوهر رفته و هيچ تاخير در همسرى او با على بن ابى طالب رضى اللَّه عنه، وجود نداشته است.

خانم دكتر بنت شاطئى مى نويسد:

زهرا دخترى هجده ساله بود كه ازدواج كرد وليكن اين ابليس هوس است كه بر انديشه لامنس چيره شده و چنين تصور كرده كه فاطمه به هنگام ازدواج، خيلى بيش از هجده سال داشته و گفته است: مورخان و نويسندگان سيره متعمدا، سال ولادت زهرا را عقب انداخته اند، تا كسى نگويد: فاطمه تا جوان بود هيچ كس به ازدواج با او رغبت ننمود. اما كسى از اين مرد نپرسيده است كه پس چرا مورخان اين كار را در مورد خديجه و عايشه نكردند؟ چرا سن خديجه را كم تر و سن عايشه را ده بيست سالى اضافه ننمودند، تا ميان ايشان و پيامبر تناسب سنى لازم برقرار گردد؟ لامنس هرگز پاسخى به اين پرسش نخواهد يافت. آرى او اختلاف ناچيزى كه در تاريخ تولد فاطمه مى بيند، مورد استناد قرار داده و براى ارضاى حس دشمنى و حسادت خود، از آن به ناحق بهره بردارى مى كند و به جاى آنكه روايات مختلف را با ترازوى نقد و بررسى دقيقا بسنجد و از آن ميان، آنچه به حقيقت نزديكتر است بيابد، انگشت بر نوشته ى مسعودى كه تولد فاطمه را هشت سال پيش از هجرت و گفته يعقوبى كه او را متولد بعد از نزول وحى دانسته، مى گذارد و نظر بسيارى از نويسندگان و مورخان مورد اعتماد و وثوق را مانند اسحق و ابن هاشم و طبرى كه همگى ولادت او را پنج سال پيش از بعثت معين كرده اند، متعمدا از خاطر برده و تير زهرآلود طعنه به جانب مورخان اسلام رها ساخته است.