اما دخترم فاطمه
مناقب و مصائب حضرت زهرا (عليها السلام) از زبان پيامبر اکرم (ص)

- ۳ -


پوشش فاطمه

جابر مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد و من نيز همراهش بودم، و مى خواست به منزل فاطمه عليهاالسلام برود. وقتى كه به در خانه رسيديم، دست روى در گذاشت و آن را باز كرد و فرمود: السلام عليكم. فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: عليك السلام، يا رسول الله. حضرت فرمود: وارد شوم؟ عرض كرد: وارد شويد يا رسول الله.

فرمود: با كسى كه همراهم است داخل شوم؟ عرض كرد: يا رسول الله، من پوششى ندارم. فرمود: يا فاطمه، اضافه ى رو اندازت را بگير و به سرت مقنعه ببند. فاطمه عليهاالسلام چنين كرد. سپس فرمود: السلام عليكم. عرض كرد: و عليك السلام يا رسول الله. فرمود: وارد شوم؟

عرض كرد: بلى يا رسول الله، داخل شو. فرمود: من و كسى كه همراهم است داخل شويم؟ عرض كرد: تو و كسى كه همراه توست داخل شويد.

جابر مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله داخل شد، و من نيز داخل شدم و ديدم رنگ چهره ى فاطمه عليهاالسلام همانند شكم ملخ زرد شده است! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چه شده كه مى بينم رنگ چهره ات زرد شده است؟ عرض كرد: يا رسول الله، گرسنگى!

حضرت دعا كرد: بارالها، اى كه سير كننده از گرسنگى هستى و هلاكت را برمى دارى. فاطمه دختر محمد را سير كن، جابر مى گويد: ديدن خون در چهره ى فاطمه عليهاالسلام جريان پيدا كرد، بطوريكه صورتش به سرخى گرائيد، و بعد از آن روز گرسنه نشد. [ بحار الانوار: ج 43 ص 62 ح 53 از كافى.]

طبَق آسمانى

امام باقر عليه السلام مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام فرمود: يا فاطمه، برخيز و آن طبق غدا را بياور. فاطمه عليهاالسلام برخاست، و طبقى را آورد كه در آن تريد و گوشت با استخوان بود، و بخار از آن بالا مى رفت.

از آن طعام، پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين صلوات الله عليهم سيزده روز خوردند. روزى ام ايمن امام حسين عليه السلام را ديد كه قدرى از آن در دست داشت. پرسيد: اين از كحا براى شما رسيده است؟ امام حسين عليه السلام فرمود: ما چند روز است از اين مى خوريم.

ام ايمن خدمت فاطمه عليهاالسلام آمد و عرض كرد: يا فاطمه، وقتى نزد ام ايمن چيزى باشد مال فاطمه و فرزندان اوست، ولى وقتى چيزى نزد فاطمه باشد. ام ايمن سهمى از آن ندارد؟!! فاطمه عليهاالسلام قدرى از آن طعام بيرون آورد و ام ايمن از آن خورد، و بعد آن طبق ناپديد شد.

پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام فرمود: اگر از آن طعام به ام ايمن نمى خوراندى، تو و ذريه ات تا روز قيامت از آن طعام مى خورديد.

بعد امام باقر عليه السلام فرمود: آن طبق طعام نزد ماست، و قائم ما در زمان خود آن را بيرون مى آورد. [ بحار الانوار: ج 43 ص 63 ح 55 از كافى.]

شاخه ى بهشت و جهنم

فاطمه زهرا عليهاالسلام مى فرمايد: پدرم پيامبر صلى الله عليه و آله به من چنين فرمود: دورى كن از بخل كه آن آفت و بلائى است كه در شخص كريم و بزرگوار نمى شود. دورى كن از بخل كه او درختى است در جهنم و شاخه هايش در دنياست. هر كس به شاخه اى از شاخه هاى آن بياويزد او را وارد آتش جهنم مى سازد.

سخاوت درختى است در بهشت، و شاخه هاى آن در دنياست كه هر كس به شاخه اى از شاخه هاى آن بياويزد او را داخل بهشت مى كند. [ دلائل الامامه طبرى امامى: ص 4.]

تحفه ى فاطمه

پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام فرمود: آيا تو را مژده بدهم؟ وقتى خداوند مى خواهد در بهشت به همسر يكى از دوستانش تحفه بدهد، كسى را نزد تو مى فرستد، كه از زينتهاى خود براى او تحفه بفرستى. [ بحار الانوار: ج 43 ص 80 از دلائل الامامه طبرى.]

پوشش از اعمى

مرد كورى از فاطمه عليهاالسلام اجازه ى ورود خواست. فاطمه عليهاالسلام خود را پوشانيد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: چرا خودت را پوشانيدى؟ او كه تو را نمى بيند. عرض كرد: اگر او مرا نمى بيند، من كه او را مى بينم و او بوى مرا مى شنود. پيامبر فرمود: شهادت مى دهم كه تو پاره ى تن من هستى. [ بحار الانوار: ج 43 ص 91 ح 16 از نوادر راوندى.]

ديگ جوشان

عايشه وارد خانه ى فاطمه عليهاالسلام شد، و او براى حسن و حسين از آرد و شير و پيه در ديگ حريره درست مى كرد. ديگ روى آتش مى جوشيد و بخار مى كرد، و فاطمه عليهاالسلام آنچه داخل ديگ بود را با دست حركت مى داد و بهم مى زد.

عايشه با ديدن اين منظره هراسان از حجره ى فاطمه عليهاالسلام نزد ابوبكر آمد و گفت: پدر جان، من از فاطمه چيز عجيبى ديدم. فاطمه را ديدم در ديگ غذا تهيه مى كرد و ديگ روى آتش مى جوشيد و بخار از ديگ بالا مى رفت، و فاطمه آنچه داخل ديگ بود با دست بهم مى زد. ابوبكر گفت: اين قصه را پنهان كه امر بزرگى است.

اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. بالاى منبر رفت و حمد و ثناى خدا بجا آورد و سپس فرمود: مردم آنچه از قصه ى ديگ و آتش ديدند بزرگ مى شمارند. قسم به خدائى كه مرا به پيامبرى مبعوث كرده، و به رسالت برگزيده، خداوند آتش را به گوشت و خون و پى و موى فاطمه حرام كرده، و ذريه و شيعه ى او را از آتش جهنم جدا كرده است.

از نسل فاطمه است آن كسى كه آتش و خورشيد و ماه به او طاعت مى كنند، و در پيش روى او جن شمشير مى زند، و پيامبران در حضور او به عهدهايشان وفا مى كنند، و زمين گنجهايش را به او واگذار مى كند، و آنچه در آسمان بركات هست بر او نازل مى كند.

اى واى، واى بر كسى كه در فضائل فاطمه شك كند، و لعنت خدا، لعنت خدا بر كسى كه بغض شوهرش على بن ابى طالب را داشته باشد و به امامت دو فرزندش راضى نشود.

براى فاطمه در محشر موقف و جايگاهى است، و براى شيعيانش هم موقف و جايگاه نيكويى است. فاطمه قبل از من دعا مى كند و شفاعت مى نمايد و شفاعت او على رغم هر مخالف قبول مى شود. [و فاة فاطمة الزهراء عليهاالسلام، بلادى بحرانى: ص 12.]

نور فاطمه در عرش

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: وقتى مرا به معراج بردند، خداوند عزيز به من فرمود: پيامبر به آنچه از پروردگارش به او نازل شده ايمان آورد. من عرض كردم: مومنان نيز ايمان آوردند. فرمود: راست گفتى يا محمد. سلام بر تو. چه كسى را بعد از خود براى امت جانشين گذاشتى؟ عرض كردم: بهترين امت را. فرمود: على بن ابى طالب را؟ عرض كردم: بلى، پروردگار.

فرمود: يا محمد، نظرى به سوى زمين كردم و از اهل زمين تو را اختيار كردم، و براى تو اسمى از اسمهاى خود مشتق نمودم. در هيچ مورد من ياد نمى شوم مگر آنكه تو نيز با من ياد مى شوى. من محمود هستم و تو محمدى. سپس بار دوم نظر كردم و از ميان آنان على را اختيار كردم، و براى او اسمى از اسمهاى خود مشتق كردم. من اعلى هستم و او على است.

يا محمد، تو و على و فاطمه و حسن و حسين را شبحهاى نور از سنخ نور خود آفريدم، و ولايت شما را بر آسمانها و اهل آسمانها و زمينها عرضه كردم. كسى كه ولايت شما را پذيرفت، نزد من از مؤمنين و مقربين است، و كسى كه آن را انكار كرد نزد من از كافرين است.

يا محمد، اگر بنده اى از بندگان من آن قدر مرا عبادت كند تا از هم گسيخته شود و مانند مشك خشكيده گردد، ولى ولايت تو را انكار كند و با اين حال نزد من بيايد او را نمى آمرزم تا به ولايت تو اقرار كند.

يا محمد، دوست دارى آنان را ببينى؟ عرض كردم: بلى، پروردگارا. فرمود: به طرف راست عرش توجه كن. توجه كردم و شبحهاى على، فاطمه، حسن، حسين، على بن الحسين، محمد بن على، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمد بن على، على بن محمد، حسن بن على و مهدى را ديدم. در وسط آنان مهدى در هاله ى مواجى از نور ايستاده بود و نماز مى خواند، و او همانند ستار ى درخشانى بود.

يا محمد، آنان حجتها هستند، و اين مهدى منتقم عترت تو است. قسم به عزت و جلالم كه او حجت لازم بر دوستان من و انتقام گيرنده از دشمنان من است.

يا محمد، اين قائم حلال مرا حلال و حرام مرا حرام مى كند.

يا محمد، او را دوست بدار كه من او را و كسى كه او را دوست بدارد دوست مى دارم. [ الموسوعه الكبرى عن فاطمه الزهراء عليهاالسلام: ج 1 المطاف الاول ح 4 از تفسير فرات كوفى، غيبت نعمانى، مقتضب الاثر، المائه منقبه، الغيبه طوسى، مقتل خوارزمى، الطرائف، فرائد السمطين، المحتضر، الصراط المستقيم، اصول الدين اردبيلى، تاويل الايات، اثبات الهداه، الجواهر السنيه، تفسير البرهان، غايه المرام، منتخب كافيه المهتدى، حليه الابرار، مدينه المعاجز، ايضاح دفائن النواصب، بحار الانوار، عوالم العلوم، ينابيع الموده، الزام الناصب، كشف الغطاء، اربعين خاتون آبادى، الاحاديث القدسيه المسنده، الفرقه الناجيه، و شعاع من نور فاطمه عليهاالسلام.]

زهرا و تخت بهشتى

فاطمه عليهاالسلام از پيامبر صلى الله عليه و آله انگشترى خواست. آنحضرت فرمود: آيا چيزى به تو بياموزم كه بهتر از انگشتر است؟! وقتى نماز شب را خواندى از خداى عزوجل انگشتر طلب كن كه به حاجتت مى رسى.

فاطمه عليهاالسلام از پروردگار درخواست كرد، و ناگهان هاتقى ندا كرد: يا فاطمه، آنچه از من خواستى در زير سجاده ات است.

همينكه سجاده را بلند كرد انگشتر ياقوتى ديد كه قيمت آن را نمى توان تعيين كرد. آن را در انگشتش قرار داد و خوشحال شد. و قتى آن شب خوابيد در خواب ديد: گويا در بهشت است و سه قصر ديد كه مثل آنها را در بهشت نديده بود. پرسيد: اين قصرها براى كيست؟! گفتند: براى فاطمه دختر محمد است.

داخل يكى از آن قصرها شد و در آن قصر مى گشت. تختى را ديد كه روى سه پايه است. پرسيد: براى چه اين تخت روى سه پايه قرار دارد؟ گفتند: صاحب اين تخت از خداى تعالى انگشترى خواست، و يكى از پايه ها را كندند و براى او انگشتر ساختند و اين تخت روى سه پايه ماند!

صبح فاطمه عليهاالسلام قصه را براى پيامبر صلى الله عليه و آله بازگو كرد. حضرت فرمود: اى آل عبدالمطلب، دنيا براى شما نيست بلكه آخرت براى شما است، و وعدگاه شما بهشت است. دنيا را مى خواهيد چه كنيد كه از بين رفتنى و مغرور كننده است.

بعد پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام امر كرد كه انگشتر را زير سجاده بگذارد. فاطمه عليهاالسلام انگشتر را به زير سجاده برگردانيد و روى سجاده خوابيد. در خواب ديد كه داخل بهشت شده و داخل همان قصر گرديده، و آن تخت را ديد كه چهار پايه دارد. درباره ى تخت سوال كرد، گفتند: انگشتر برگردانيده شد و تخت نيز به شكل خود برگشت. [ عوالم العلوم: ج 11/ 1 ص 199 از مناقب ابن شهر آشوب.]

ايثار بر پدر

سه روز بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله غدايى نخورده بود بطوريكه بر حضرت سخت مى گذشت. خانه ى همسرش را گشت و در خانه ى آنان نيز چيزى به دست نياورد. نزد فاطمه عليهاالسلام آمد و گفت: دخترم، نزد تو چيزى براى خوردن هست كه بسيار گرسنه ام؟ عرض كرد: نه، به خدا قسم. و قتى پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون رفت، كنيزى را با دو قرص نان و يك تكه گوشت خدمت فاطمه عليهاالسلام فرستادند. حضرت آن را گرفت و در ظرفى گذاشت و پوشانيد و فرمود: قسم به خدا پيامبر را در اين طعام بر خودم و ديگرى مقدم مى دارم. اين در حالى بود كه خانواده اش به يك نوبت غذا نياز داشتند. حسن و حسين عليهماالسلام را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله فرستاد، و پيامبر صلى الله عليه و آله نزد فاطمه عليهاالسلام بازگشت. عرض كرد: خدا چيزى به من داد و من هم آن را پوشانيدم و خدمت شما فرستادم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: دخترم نزديك بيا. بعد روى طبق را باز كرد و فاطمه عليهاالسلام ديد آن طبق پر از نان و گوشت است. وقتى اين منظره را ديد مبهوت شد و فهميد كه اين از طرف خداست. شكر خدا به جا آورد و بر پدرش درود فرستاد، و آن را جلو پيامبر صلى الله عليه و آله گذاشت. وقتى حضرت آن را ديد فرمود: اين از كجا براى تو آمده است؟ عرض كرد: از طرف خدا آمده، و خداوند هر كسى را بخواهد روزى بى حساب مى دهد.

آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را خواست، و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و همه ى همسران پيامبر از آن خوردند و سير شدند. فاطمه عليهاالسلام مى گويد: آن طبق غذا مثل اول پر بود و از آن به همسايه ها دادند، و خداوند در آن بركت و خير كثير قرار داد. [ الثاقب فى المناقب: ص 296 فصل 5 ح 252/ 2.]

معجزه ى پيراهن

يكى از بنى سليم در صحرا سوسمارى شكار كرد و آن را در آستينش قرار داد و خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چه كسى زاد و توشه ى اين اعرابى را مى دهد تا من نزد خداوند عزوجل زاد و توشه ى تقوى براى او ضمانت كنم.

سلمان جلو آمد و عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت، زاد و توشه ى تقوى چيست؟ فرمود: اى سلمان زاد و توشه ى تقوى آنست كه وقتى آخرين روز تو از دنيا مى رسد خداوند گفتن شهادت لا اله الا الله و محمد رسول الله را به تو تلقين مى كند. اين شهادت را كه گفتى مرا ملاقات مى كنى و من نيز تو را ملاقت مى كنم و اگر آن را نگويى مرا ملاقات نمى كنى و من نيز هرگز تو را ملاقات نمى كنم.

بعد سلمان نه خانه از خانه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را دور زد و نزد آنان چيزى پيدا نشد. وقتى خواست برگردد به حجره ى فاطمه عليهاالسلام نگاهى كرد و گفت: اگر خيرى باشد در منزل فاطمه دختر محمد صلى الله عليه و آله است. در را كوبيد و فاطمه عليهاالسلام جواب داد: پشت در كيست؟ سلمان گفت: من سلمان فارسى هستم. حضرت فرمود: اى سلمان، چه مى خواهى؟ سلمان قصه ى اعرابى و سوسمار با پيامبر صلى الله عليه و آله را شرح داد.

فرمود: اى سلمان، قسم به خدايى كه محمد را به حق به پيامبرى مبعوث كرده سه روز است كه چيزى نخورده ايم، و حسن و حسين از شدت گرسنگى در كنار من مى لرزيدند و مانند جوجه ى پركنده خوابشان برد. اى سلمان، ولى وقتى خير به در خانه ام آمد آن را رد نمى كنم، اين پيراهن مرا بگير و نزد شمعون يهودى برو، و به او بگو: فاطمه دختر محمد مى گويد: يك صاع خرما، و يك صاع جو به من قرض بده، انشاء الله به تو برمى گردانم.

سلمان پيراهن را گرفت و آن را نزد شمعون يهودى آورد. شمعون پيراهن را گرفت و آن را با دست زير و رو كرد و در حاليكه اشك مى ريخت گفت: اى سلمان، زهد و بى رغبتى به دنيا اين است، و اين همان است كه موسى بن عمران در تورات به ما خبر داده است. من شهادت مى دهم كه خدايى جز خداوند نيست، و شهادت مى دهم كه محمد بنده و پيامبر خداست. پس شمعون اسلام آورد و اسلام نيكويى داشت.

آنگاه صاعى از خرما و صاعى از جو به سلمان داد، و سلمان آن را به خدمت فاطمه عليهاالسلام آورد. حضرت با دست خود آن را آرد كرد و نان پخت و نزد سلمان آورد و به او گفت: اين را بگير و خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله ببر.

سلمان گفت: با فاطمه، قرصى از آن را بردار و حسن و حسين را با آن مشغول كن. فرمود: يا سلمان، اين چيزى است كه آن را براى خداى عزوجل دادم و از آن چيزى برنمى دارم.

سلمان آن را گرفت و خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آورد. پيامبر صلى الله عليه و آله با ديدن سلمان فرمود: اى سلمان، اين را از كجا آوردى! سلمان گفت: از منزل دخترت فاطمه.

سه روز بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله غدا نخورده بود. حضرت برخاست و به حجره فاطمه عليهاالسلام آمد و در زد، و هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله در را مى زد، جز فاطمه عليهاالسلام كسى در را براى او نمى گشود.

و قتى در گشوده شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام را ديد كه رنگ چهره اش زرد شده و حدقه ى چشمانش تغيير كرده است. پرسيد: دخترم، چه شده كه مى بينم رنگت زرد شده و حدقه ى چشمانت تغيير كرده است؟ عرض كرد: پدر جان، سه روز است ما غذائى نخورده ايم، و حسن و حسين در كنار من از شدت گرسنگى مى لرزيدند و مانند دو جوجه ى پركنده خوابشان برد.

پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را بيدار كرد و يكى را بر زانوى راستش و ديگرى بر زانوى چپش گرفت و فاطمه عليهاالسلام را پيش روى خود نشانيد و دست بر دست گردن او انداخت. در اين حال على بن ابى طالب عليه السلام وارد شد و از پشت سر دست بر گردن پيامبر صلى الله عليه و آله انداخت.

پيامبر صلى الله عليه و آله رو به آسمان كرد و گفت: خداى من و سيد و مولاى من، اينان اهل بيت منند. بارالها پليدى را از آنان ببر و آنها را پاك گردان.

بعد فاطمه عليهاالسلام به پستوى خانه رفت، و ايستاد و دو ركعت نماز خواند و دستها را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خداى من و سيد آقاى من، اين محمد پيامبر توست، و اين على پسر عم پيامبر توست و اين دو حسن و حسين دو سبط پيامبر تواند. بارالها، سفره اى از آسمان بر ما نازل كن همانگونه كه بر بنى اسرائيل نازل كردى كه آنان از آن خوردند و به آن كفران و ناسپاسى كردند. خدايا آن را بر ما بفرست كه ما به آن مومن هستيم.

ابن عباس مى گويد: قسم به خدا كه هنوز دعاى فاطمه تمام نشده پشت سر او طبق طعامى كه بوى غذا از آن مى آمد. ديديم، و آن غذا از مشك اذفر پاكيزه تر و خوشبوتر بود.

فاطمه عليهاالسلام آن را گرفت و نزد پيامبر و على و حسن و حسين عليهم السلام آورد. وقتى على بن ابى طالب آن را ديد. به فاطمه عليهاالسلام گفت: يا فاطمه، اين از كجا براى تو آمده در حاليكه نزد تو چيزى نبود؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى ابالحسن، بخور و نپرس! خدا را شكر كه مرا نميرانيد تا فرزندى به من داد كه مثل او مثل مريم دختر عمران است كه هرگاه زكريا در محراب به او وارد مى شد روزى او را در كنارش مى ديد و مى گفت: اى مريم، اين از كجا براى تو آمده؟ مريم مى گفت: از پيشگاه خداست، خداوند هر كس را بخواهد روزى بدون حساب مى دهد.

بعد پيامبر و على و حسن و حسين صلوات الله عليهم از آن غذا خوردند و پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد. اعرابى نيز زاد و توشه برگرفت و سوار مركبش شد و نزد بنى سليم آورد و آنان آن روز چهار هزار نفر بودند. وقتى در ميان آنان قرار گرفت، با صداى بلند صدا زد: بگوئيد: لا اله الا الله، محمد رسول الله.

بنى سليم وقتى اين سخن را از او شنيدند با عجله شمشيرها را برداشتند و از غلاف بيرون كردند و گفتند: به دين محمد ساحر كذاب ميل كرده اى!! اعرابى به آنان گفت: او نه ساحر است و نه كذاب.

بعد گفت: اى گروه بنى سليم، خداى محمد بهترين خداست و محمد صلى الله عليه و آله بهترين پيامبر است. من گرسنه پيش او رفتم مرا اطعام كرد و برهنه رفتم مرا پوشانيد، و پياده رفتم سوارى براى من فراهم كرد.

بعد قصه ى سوسمار را براى آنان شرح داد و آن شعرى كه از دهان سوسمار در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده بود خواند و گفت: اى گروه بنى سليم، اسلام بياوريد تا از آتش جهنم سلامت باشيد.

آن روز چهار هزار نفر از بنى سليم اسلام آوردند و آنان صاحب پرچمهاى سبز بودند، و همانها بودند كه همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بودند. [ عوالم العلوم: 11/ 1 ص 204 ح 14.]

هنيئا لك يا على

پيامبر صلى الله عليه و آله وارد خانه فاطمه عليهاالسلام شد و فرمود: يا فاطمه: پدرت امروز مهمان تو است؟ فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: پدر جان، حسن و حسين خوراكى از من مى خواستند و من چيزى پيدا نكردم به آنها بدهم.

پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شد و با على و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام نشست و فاطمه عليهاالسلام متحير بود و نمى دانست چه كند.

پيامبر صلى الله عليه و آله لحظاتى به آسمان نگاه كرد كه ناگاه جبرئيل نازل شد و گفت: يا محد، خداى على اعلى به تو سلام مى رساند و تو را به تحيت و اكرام اختصاص داده به تو مى گويد: به على و فاطمه و حسن و حسين بگو: از ميوه هاى بهشتى چه ميوه اى مى خواهند؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: يا على، يا فاطمه، يا حسن، يا حسين، پروردگار عزيز مى داند كه شما گرسنه هستيد. از ميوه هاى بهشتى چه مى خواهيد؟ آنان از سخن گفتن خوددارى كردند، و از پيامبر صلى الله عليه و آله حيا كردند و جوابى نداند.

امام حسين عليه السلام عرض كرد: با اجازه ى تو پدر جان يا اميرالمؤمنين، و با اجازه ى تو مادر جان يا سيدة نساءالعالمين، و با اجازه تو اى برادر جان اى حسن زكى، من براى شما چيزى از ميوه هاى بهشتى انتخاب كنم؟ همه گفتند: آنچه مى خواهى بگو يا حسين، ما به آنچه تو برايمان انتخاب كنى راضى هستيم. عرض كرد: يا رسول الله، به جبرئيل بگو: ما رطب تازه مى خواهيم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند خواسته ى ما را مى دانست.

بعد فرمود: يا فاطمه، برخيز و داخل آن حجره شو، و آنچه در آنجاست براى ما بياور. فاطمه داخل شد و در آنجا طبقى از بلور ديد، كه با دستمالى از سندس سبز پوشيده شده، و در آن رطب تازه در غير فصل آن بود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين براى تو از كجا آمده است؟ عرض كرد: از طرف خداست. خداوند هركس را بخواهد بدون حساب روزى مى دهد همانگونه كه مريم دختر عمران اين كلام را گفت.

پيامبر صلى الله عليه و آله برخاست و آن را برداشت و در برابر آنان گذاشت و فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم. بعد خرمايى برداشت و به دهان حسين عليه السلام گذارد و فرمود: هنيئا مريئا، گوارا و نوش جان باد بر تو يا حسين. سپس رطبى برداشت و به دهان حسن عليه السلام گذاشت و فرمود: گوارا باد بر تو يا حسن. بعد رطب سوم را برداشت و به دهان فاطمه عليهاالسلام گذاشت و فرمود: گوارا و نوش جان باد بر تو يا فاطمه. بعد رطب چهارم را برداشت و به دهان على عليه السلام گذاشت و فرمود: گوارا و نوش جان باد بر تو يا على. سپس رطب ديگرى به على عليه السلام داد و فرمود: گوارا و نوش جان باد بر تو يا على.

آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله برخاست و ايستاد و بعد نشست، و همه از آن رطب خوردند. وقتى به قدر كافى خوردند و سير شدند، آن طبق با اذن خدا به طرف آسمان بالا رفت.

فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: پدر جان، امروز از تو چيز عجيبى ديدم. فرمود: يا فاطمه، اما رطب اولى كه به دهان حسين گذاشتم و گفتم: «گوارا باد يا حسين»، شنيدم كه ميكائيل و اسرافيل مى گفتند: گوارا باد بر تو يا حسين، من هم مثل آنها گفتم. بعد كه رطب دومى را برداشتم و بر دهان حسن گذاشتم شنيدم كه جبرئيل و ميكائيل مى گفتند: گوارا باد بر تو يا حسن، من نيز مثل آنان همان را گفتم. رطب سومى را كه برداشتم و بر دهان تو گذاشتم يا فاطمه ديدم حورالعين خوشحالند و از بهشت مشرف بر ما هستند و مى گويند: «گوارا باد بر تو يا فاطمه»، من نيز مثل آنها گفتم. وقتى رطب چهارمى را برداشتم و به دهان على گذاردم، ندا از طرف حق سبحانه و تعالى مى شنيدم كه مى گفت: «گوارا و نوش جان باد بر تو يا على»، من نيز موافق قول خداى عزوجل گفتم: سپس رطب ديگرى به على دادم و بعد ديگرى را دادم در حاليكه صداى حق تعالى را مى شنيدم كه مى فرمود: «گوارا و نوش جان باد بر تو يا على». سپس من براى احترام و اجلال رب العزة جل جلاله برخاستم و مى شنيدم كه خدا مى فرمود: «يا محمد، به عزت و جلالم قسم، اگر از اين ساعت تا روز قيامت يكى يكى رطب به على مى دادى، من هم متصل مى گفتم: گوارا و نوش جان او باد». [ بحار الانوار: ج 43 ص 310 ح 73.]

عروسى يهود

يهوديان عروسى داشتند. خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: ما حق همسايگى داريم و از تو درخواست مى كنيم كه دخترت فاطمه عليهاالسلام را به خانه ى ما بفرستى تا با آمدن او عروسى ما زينت بيشترى بگيرد، و به حضرت اصرار كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: او همسر على بن ابى طالب است و در فرمان اوست. يهود از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواستند دراين باره نزد على عليه السلام واسطه شود.

يهود همه نوع زينت دريائى و صحرايى در آن مجلس جمع كردند و همه ى يهود گمان كردند كه فاطمه عليهاالسلام با لباس پستى وارد مى شود. تا به او اهانت كنند.

جبرئيل براى فاطمه عليهاالسلام از بهشت لباس و زيورى آورد كه مانند آن را نديده بودند. فاطمه عليهاالسلام آنها را پوشيد و زينت كرد و آنان از آن زينتها و رنگ لباسها و عطرها تعجب كردند.

همينكه فاطمه عليهاالسلام به خانه ى يهود وارد شد، زنان يهود براى او به خاك افتادند و زمين زير پايش را بوسيدند، و به همين جهت جمعيت بسيارى از يهود اسلام آوردند. [ بحار الانوار: ج 43 ص 30 ح 37 از الخرائج و الجرائح.]

در خانه ى زهرا

و قتى پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه مسجدش را ساخت و درى در آن باز كرد، و مهاجرين و انصار هم درهايشان را به مسجد باز كردند، خداوند عزوجل خواست فضيلت محمد و آل را آشكار كند. جبرئيل نازل شد و از طرف خدا حكم آورد كه پيش از آنكه عذاب بر شما نازل شود درها را از مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله ببنديد.

اول كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله نزد او فرستاد كه امر كند به بستن در، عباس بن عبدالمطلب بود. عباس گفت: «دستور خدا و رسول را شنيدم و اطاعت مى كنم»، و كسى كه نزد عباس آمد معاذ بن جبل بود.

بعد از آن عباس عبور مى كرد كه ديد فاطمه عليهاالسلام در كنار در خانه نشسته و حسن و حسين را نيز آنجا نشانيده است. گفت: براى چه اينجا نشسته اى؟ بعد گفت: به فاطمه نگاه كنيد. مانند شير نشسته و بچه شيرها هم در كنارش نشسته اند. گمان مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله عمويش را از مسجد خارج كرده و پسر عمويش را وارد مى كند.

بعد پيامبر صلى الله عليه و آله از كنار آنان عبور كرد و به فاطمه عليهاالسلام فرمود: چرا اينجا نشسته اى؟ گفت: براى بستن درها منتظر دستور پيامبر صلى الله عليه و آله هستم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداى تعالى آنان را به بستن درها امر كرده و پيامبرش را از آن استثنا كرده، و شما خاندان نفس پيامبر هستيد.

بعد عمر بن خطاب آمد و گفت: يا رسول الله، من دوست دارم وقتى به مصلاى خود مى روى به تو نگاه كنم. به من اجازه بده روزنه اى بگذارم كه از آن به تو نگاه كنم!! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند عزوجل آن را نمى خواهد. عمر گفت: به آن مقدار كه صورتم را به آن روزنه بگذارم. فرمود: خداوند از آن ابا دارد. عمر گفت: پس به آن مقدار كه يك چشم را به آن بگذارم و نگاه كنم. فرمود: خدا از آن ابا دارد. اگر چه به قدر سر سوزن باشد به تو اجازه نمى دهم. قسم به خدايى كه جانم به دست اوست. من شما را بيرون و آنان را داخل نكردم بلكه خدا آنان را داخل و شما را خارج كرد. [ تفسير الامام العسكرى عليهاالسلام: ص 17 ح 4.]

تلخى زودگذر

پيامبر صلى الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام را ديد كه از روپوش شتر عبا پوشيده و با آسياب آرد مى كند، و فرزندش را شير مى دهد. چشمهاى پيامبر صلى الله عليه و آله اشك آلود شد و گفت: دخترم تلخى زودگذر دنيا را بخاطر شيرينى آخرت تحمل كن.

فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: يا رسول الله، خدا را حمد بر نعمتهايش و سپاس بر بخششهايش. خداوند هم اين آيه را نازل كرد: «و لسوف يعطيك ربك فترضى» خداوند آنقدر به تو خواهد بخشيد كه راضى شوى. [ بحار الانوار: ج 43 ص 85 ح 8 از مناقب ابن شهر آشوب از تفسير ثعلبى و تفسير قشيرى.]

فاطمه خسته تر

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به خانه ى على و فاطمه عليهماالسلام وارد شد و ديد آن دو بزرگوار در آسياب آرد مى كنند. فرمود: كداميك از شما خسته تر هستيد؟

على عليه السلام عرض كرد: يا رسول الله، فاطمه خسته تر است. فرمود دخترم برخيز. بعد پيامبر صلى الله عليه و آله به جاى فاطمه عليهاالسلام نشست، و با على عليه السلام در آرد كردن همكارى كرد. [ الفضائل شاذان: ص 112.]

كرامات فاطمى

در مرضى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت حضرت زهرا عليهاالسلام وارد شد، و چون ضعف پيامبر صلى الله عليه و آله را ديد بغض گلويش را گرفت بطورى كه اشك بر گونه هايش جارى شد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: دخترم، چرا گريه مى كنى؟ عرض كرد: يا رسول الله، بعد از تو بر خودم و بر فرزندانم از بى اعتنايى مردم و تضييع حقمان مى ترسم.

پيامبر صلى الله عليه و آله در حاليكه چشمانش اشك آلود شده بود فرمود: اى فاطمه، مگر نمى دانى ما اهل بيتى هستيم كه خداوند براى ما آخرت را بر دنيا ترجيح داده و فنا را بر همه ى خلقش حتمى نموده است.

خداوند تبارك و تعالى توجهى به زمين نمود و مرا از ميان آنان انتخاب كرد و به پيامبرى برگزيد. بار دوم توجهى به زمين نمود و همسر تو را انتخاب كرد، و به من دستور داد تا تو را به ازدواج وى درآورم، و او را بعنوان برادر و وزير و وصى و جانشين خود در امتم قرار دهم. پس پدر تو بهترين انبياء و رسولان خداوند است، و شوهر تو بهترين اوصياء و وزيران است، و تو اول كسى از خاندان من هستى كه به من ملحق مى شوى. سپس خداوند توجه سومى به زمين كرد و تو و يازده نفر از فرزندانت و فرزندان برادرم و شوهرت را كه از نسل تو هستند انتخاب نمود.

پس تو سيده ى زنهاى اهل بهشت هستى، و دو پسرت حسن و حسين دو آقاى جوانان اهل بهشتند، و من برادر و يازده امام- كه جانشينان من تا روز قيامت هستند- همگى هدايت كننده و هدايت شده ايم.

اولين نفر از جانشينان پس از برادرم، حسن است و بعد از او حسين و سپس نه نفر از فرزندان حسين، كه در بهشت در يك منزل خواهند بود. منزلى از منزل من به خدا نزديكتر نيست، و سپس منزل ابراهيم و آل ابراهيم است.

دخترم، آيا نمى دانى از جمله كرامتهاى خداوند بر تو آن است كه تو را به ازدواج بهترين امتم و بهترين اهل بيتم درآورده است. او كه در قبول اسلام از همه پيشتر، در حلم و بردبارى از همه بالاتر، در علم از همه بيشتر، روحش از همه بزرگوارتر، زبانش راستگوتر، قلبش شجاعتر، دستش بخشنده تر، نسبت به دنيا از همه زاهدتر، و در كوشش و جديت از همه شديدتر است.

حضرت زهرا عليهاالسلام از آنچه پدرش فرمود مسرور و خوشحال شد. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: على بن ابى طالب هشت دندان برنده و شكافنده دارد و مناقبى دارد كه هيچيك از مردم ندارند: ايمان او به خدا و رسولش قبل از هر كسى، كه احدى از امتم در اين باره بر او سبقت نگرفته است. علم او به كتاب خدا و سنتم كه احدى از امت بجز همسرت همه ى علم مرا نمى داند، چرا كه خداوند علمى را به من آموخته كه غير از من و او آن را نمى داند، و به ملائكه و پيامبرانش هم نياموخته و فقط به من آموخته، و مرا امر كرده كه آن را به على بياموزم، و من اين كار را انجام دادم. بنابراين هيچكس از امتم همه ى علم و فهم و حكمت مرا به طور كامل غير او نمى داند. ديگر اينكه تو اى دحترم همسر او هستى، و دو پسرش حسن و حسين نوه هاى من هستند و آنها دو سبط امتم هستند. و امر به معروف و نهى از منكر او، و اينكه خداوند به او حكمت و حل و فصل بين حق و باطل را آموخته است.

دخترم، ما اهل بيتى هستيم كه خداوند هفت چيز به ما عطا كرده كه به احدى از اولين و آخرين غير ما عطا نكرده است: من آقاى پيامبران و مرسلين و بهترين آنانم، و جانشين من بهترين جانشينان است، و وزيرم بعد از من بهترين وزيران است، و شهيد ما بهترين شهيدان است، كه مقصود عمويم حمزه است.

حضرت زهرا عليهاالسلام عرض كرد: يا رسول الله، آيا او آقاى شهيدانى است كه همراه تو كشته شده اند؟ فرمود: نه، بلكه آقاى شهيدان اولين و آخرين، بجز انبياء و اوصياء است. و جعفر بن ابى طالب كه دو بار هجرت نمود و صاحب دو بال خونين است كه با آنها در بهشت همراه ملائكه پرواز مى كند. و دو پسرت حسن و حسين دو سبط امتم و دو آقاى جوانان اهل بهشتند. قسم به آنكه جانم بدست اوست، از ماست مهدى اين امت كه خداوند به وسيله ى او زمين را پر از عدل و داد مى كند همانطور كه از ظلم و ستم پر شده باشد.

حضرت زهرا عليهاالسلام عرض كرد: يا رسول الله، كداميك از اينان كه نام بردى افضل اند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: برادرم على افضل امتم است. حمزه و جعفر، اين دو افضل امت من بعد از على و تو و دو پسر و نوه ام حسن و حسين و جانشينان از فرزندان اين پسرم هستند- و پيامبر صلى الله عليه و آله با دست اشاره به امام حسين عليه السلام نمودند- و مهدى از ايشان است. آنكه قبل از مهدى است از او افضل است. اولى كه مقدم است افضل از مؤخر است، زيرا امام اوست و اين وصى آن است. ما اهل بيتى هستيم كه خداوند براى ما آخرت را بر دينا ترجيح داده است.

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه و همسر او و دو پسرش نگاهى كرد و فرمود: اى سلمان، خدا را شاهد مى گيرم كه من با كسانى كه با اينان بجنگند روى جنگ دارم و با كسانى كه با اينان روى صلح داشته باشند روى صلح دارم. بدانيد كه اينان در بهشت همراه منند.

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله رو به على عليه السلام كرد و فرمود: يا على، تو بزودى بعد از من، از قريش و متحد شدنشان بر عليه تو و ظلمشان بر تو سختى خواهى كشيد. اگر بر عليه آنان يارانى يافتى با آنان جهاد كن و با مخالفين خود با كمك موافقينت جنگ كن، و اگر يارى نيافتى صبر كن و دست خود را نگهدار و با دست خويش خود را در هلاكت مينداز. تو نسبت به من بمنزله ى هارون نسبت به موسى هستى، و تو از هارون اسوه و روش خوبى خواهى داشت كه به برادرش موسى گفت: «ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى»، اين قوم مرا ضعيف شمردند و نزديك بود مرا بكشند». [ اسرار آل محمد عليهم السلام ترجمه ى كتاب سليم بن قيس هلالى: ح 1.]