احقاق حق على
از مهمترين تلاشهاى فاطمه عليهاالسلام دفاع از مقام ولايت امير مؤمنان على
عليه السلام است. فاطمه عليهاالسلام در اين راه از على عليه السلام دفاع كرد نه
به عنوان شوهرش، بلكه به عنوان مقام ولايت امر مسلمين پس از وفات رسول خدا صلى
اللَّه عليه و آله و هركس غير از على عليه السلام هم مصداق اين مقام بود و به
چنان روزى دچار مى شد مورد دفاع فاطمه عليهاالسلام قرار مى گرفت.
على عليه السلام از نظر فاطمه عليهاالسلام مصداق نزول آيه يا اَيُها
الرّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيك منْ رَبّكِ [آيه 67 سوره مائده.] بود و مورد
رضايت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در غديرخم كه مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا
عَلِى مَوْلاه [الغدير ج 1.] و در حقانيت و شايستگى او براى مقام ولايت عين
حديث رسول درباره اش كه دارالحقُ مَعَهُ حَيْثُ دار [ينابيع الموده.] اما حق او
را از بين برده اند و سكوت مردم چنان است كه گوئى خاك مرگ بر سر آنان ريخته
اند.
فرياد برمى آورد: واى بر آنها، پايگاه رسالت را چگونه منحرف كرده اند اركان
نبوت را چگونه درهم كوبيدند و سخنان رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه از سوى
وحى امين جبرئيل آمده بود چگونه ناديده گرفتند و زيان آشكار مگر جز همين است
(وَيحهم انّى زَحرحُوها عَنْ روسى الرِسالةَ... [خطبه براى زنان انصار).]
براى او اين سؤال مطرح است كه در واقعه خندق كه سرنوشت كفر و اسلام روشن مى
شد آنان كجا بودند؟ در برابر مرحب خيبرى چرا كسى قد علم نكرده بود؟ سرنوشت عمرو
بن عبدود را چه كسى جز على عليه السلام رقم زد؟ مگر على عليه السلام نبود كه
مورد خطاب پيامبر بود كه عَلىِ اَقْضاكُمْ، عَلى اَعلْمَكُم؟ آن روز كه از ترس
دشمن نفس ها در سينه ها حبس بود و على عليه السلام با غلبه بر خصم به مردم جان
تازه بخشيد بود آنان كجا بودند؟ اينك چه شد كه ديگران متولى اسلام شدند و على
عليه السلام جوان شد؟... و بدين سان به اين سوى و آن سوى مى رود تا حق على عليه
السلام را زنده كند.
احقاق حق خود
فاطمه عليهاالسلام در رابطه با حق خود از ميراث رسول خدا صلى اللَّه عليه و
آله و مسأله فدك نمى تواند ساكت باشد. به خانه ابوبكر مى رود و از حق خود حرف
مى زند. در آنگاه كه نتيجه سخن نيكو نمى شود به مسجد مى رود و خطاب به ابوبكر
كه من در قيامت گريبان تو را مى گيرم و حق خودم را از تو بازمى ستانم.
در مسجد به خليفه مى گويد اى پس ابوقحافه آيا خدا گفته است تو از پدرت ميراث
برى و ميراث مرا از پدرم ببرى؟ اين چه بدعتى است كه در دين مى گذاريد؟ مگر از
روز رستاخيز خبر نداريد؟ [ص 308 مناقب ج 2.] و سخنان او دل مردم را مى لرزاند و
ابوبكر را به گريه مى اندازد و شرايط بحرانى مى شود.
او در سخنان خود اعتماد بنفس داشت، در برابر ناحق ايستاد و فدك خود را طلب
كرد، نه براى اينكه زندگى خود را آباد كند بلكه بدان خاطر كه محرومان را به
نوائى برساند. او مى دانست كه بعدها اين اموال و املاك تيول ديگران خواهد شد و
چيزى را كه به اسم اسلام از او ستانده اند در مسير غير اسلامى خواهد افتاد.
اتقان سخن
سخنان فاطمه عليهاالسلام از نظر مستند قرآنى و هم از نظر صراحت و متانت از
اتقانى برخوردار بود و هيچگونه اضطراب تشويشى در آن ديده نمى شد، در برابر حديث
تك سندى و جعلى خصم آيات قرآن را ذكر كرده و نشان مى دهد سخنان خليفه وقت معارض
قرآن و او از نظر سواد قرآنى بى سواد است.
او گفته بود ما گروه انبياء درهم و دينارى را به ارث نمى گذاريم (نَحْن
مَعاشِر اَلانبياء لا نُورِثَّ دِرهماً وَ ديناراً [حديث تك سندى ابوبكر.]) و
فاطمه اين آيات قرآن را خواند و نشان داد كه ميراث يك امر كلى است و ربطى به
پيامبر و غير پيامبر ندارد.
1- وَ وَرِثَ سُليمانُ داودَ [آيه 16 سوره نحل.] سليمان پيامبر از داود
پيامبر ارث برد.
2- فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ وَلياً يَرثنى وَ يَرِثُ مِن آلِ يَعْقُوبَ
[آيه 6 سوره مريم.] زكرياى پيامبر از خداى مى طلبد فرزندى و وليّى به او عطا
كند كه از او نيز از آل يعقوب ميراث برد.
3- يُوصيكُمُ اللَّه فِى اَوْلادُكُمْ لِلذَكَرَ مَثِلَ خَطِ الانَثيَين
[آيه 11 سوره نساء.] خداى به شما سفارش مى كند كه سهم پسر را دو برابر دختر
بدهيد و آنگاه فرمود اى ابوبكر مگر من از اولاد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله
نيستم چه شد سليمان از پدرش ارث مى برد و من ارث نمى برم؟ آيا حكم جاهليت را
طلب مى كنيد؟ اى مسلمانان چرا دم فروبسته ايد؟ چرا كتاب خدا را رها كرده ايد؟
فاطمه عليهاالسلام در اين احتجاج منتهاى فصاحت و بلاغت را به كار برده با منطقى
خدشه ناپذير و محكمه پسند چنان سخن گفت كه گوئى زبان گوياى محمد است. خصم را
لرزاند و سنديت خود را اثبات كرد. و شنوندگان و حاضران را لرزاند و اقناع كرد.
و نشان داد كه آنها بى حساب حرف مى زنند و يا سواد قرآنى ندارند.
استنصارها
او در راه وصول بهدف نه تنها خود شخصاً تلاش مى كند بلكه از ديگران هم
استنصار مى نمايد. خطاب به دو طايفه بزرگ در مدينه در حين اداى خطبه فرمود: شما
صاحب عده و اسباب و ادوات هستيد، نيرو و قدرت اسلحه داريد من شما را به يارى
اجراى احكام قرآن دعوت مى كنم... آه شما اى مردم (پسران قبيله) پيش چشم شما
ميراث پدرم را ببرند و حرمتم را ننگرند و شما همچون بيهوشان فرياد مرا نمى
شنويد در حالى كه ساز و برگ داريد و سربازان بسيار و اثاث و خانه هاى آباد
[مناقب ج 2 ص 208.]
او با رفتن به خانه انصار و مهاجران، بحث ها و مجادله ها و گاهى هم با گريه
هاى جانسوز حق طلبى مى كرد. مردم را سرزنش مى نمود كه چرا سنت هاى پيامبر را
محو نمودند؟ چرا مآثر دينى را فراموش كردند؟ گاهى زنان از فاطمه عليهاالسلام مى
پرسيدند كه تكليف تو با ابوبكر چه شد؟ در پاسخ مى فرمود آنها مرا آزار دادند و
من از آنها راضى نيستم.
او با همان بدن بيمار و نحيف خود تنها به همراه حسنين و على عليه السلام به
در خانه مردم مى رفت و مى خواست بطلان انتخابات را ثابت كند به مردم تفهيم
نمايد كه فاجعه اى در شرف تكوين است. از مردم گواهى مى خواست كه آيا سخن پيامبر
را درباره على عليه السلام شنيدند يا نه؟ مردم نادان مى گفتند حق با تست ولى،
با ابوبكر بيعت كرده ايم و كار از كار گذشت اگر قبلاً مى گفتيد بيعت نمى
كرديم!! او در غصب خلافت على عليه السلام مى فرمود: كار اين مردم بسى شگفت
انگيز است چرا چنين كردند؟ به چه ريسمانى تمسك جستند؟ به جاى على عليه السلام
چه بدلى را انتخاب كردند؟ بخدا قسم نالايقى را بجاى لايقى قرار داده و گمان
دارند كار خوبى كردند... [احتجاج ج 2 ص 147.]
اصرار در تلاش
گفتيم اينكه فاطمه عليهاالسلام در احقاق حق تلاش دارد بدان خاطر است كه
آينده نگرى و بينش او عميق است، بر اساس پايه هاى غلطى كه در جامعه نهاده مى شد
او دورنماى شهادت على عليه السلام، صلح حسن و شهادت حسين را مى ديد. او گويا مى
ديد كه بزرگان و نجباى قوم را به شهادت مى رسانند، آبرومندان را خانه نشين مى
كنند و تا قيام قيامت بناى كج گذاشته شده و مردم در گمراهى خواهند بود. زيرا
اصل تمسك به قرآن و عترت بود و سفارش پيامبر درباره اين دو كه ما اِنْ
تَمَسَّكْتُم بِهما لَنْ تَضلُّوا اَبداً [غايةالمرام و منابع متعدد ديگر.]
در اينجا بد نيست به اين نكته هم اشاره داشته باشيم كه چرا على در اين راه
مشاركت نكرد و به داد فاطمه عليهاالسلام نرسيد؟ در پاسخ بايد بگوئيم اولاً على
عليه السلام ساكت و آرام نبود مخصوصاً در اوائل كار او بر اساس روال معنى به
پيش رفت و به نتيجه نرسيد. ثانياً به فاطمه عليهاالسلام گفته بود كه دستور رسول
خدا صلى اللَّه عليه و آله به او صبر و تحمل است، ثالثاً در چهارچوب ضوابطى كه
براى خود محاسبه داشت خصم را در نابودى اسلام جدى مى ديد و رابعاً چون جو ايجاد
شده در صدمه زدن به فاطمه عليهاالسلام مسأله اى بسيار عظيم بود و داستان على
عليه السلام را تحت الشعاع قرار مى دهد. در كل فاطمه عليهاالسلام زنى مظلومه
بود، كتك خورد، بچه سقط كرد، و اين واقعه ديگر وقايع مربوط به مردان را تحت
الشعاع قرار مى دهد. على عليه السلام خود در پاسخ فاطمه كه عليهاالسلام چرا
برنمى خيزد فرموده بود
- يا بِنْتَ الصفوَهِ وَ بَقِيّهِ النُّبُوةِ اى دختر برگزيده خدا و اى باقى
مانده و يادگار پيامبر
- ما و بنتُ عَنْ دينى وَ لا اَخْطَأتُ عَنْ مَقْدُورى
- در دينم سستى نشان ندادم و از طريقى كه برايم مقدور بود سر نپيچيدم [ص 365
الزهراء.] و فاطمه عليهاالسلام مسأله را دريافت و آرام شد.
صدمات ناشى از آن
تلاشها براى احقاق حق موجب صدماتى براى فاطمه عليهاالسلام شد. او را با
تازيانه و يا غلاف شمشير آزردند
- و بر اساس پاره اى از روايات دنده اش را شكستند و حمل او سقط و او به بستر
كشانده شد. در نامه عمر به معاويه آمده است: و قتى به در خانه فاطمه
عليهاالسلام وارد شدم دختر پيامبر بدنش را به در چسبانده بود تا در باز نشود و
من وارد نشوم، لگدى محكم بر در زدم، آن را محكم فشردم، فريادى از او برخاست،
پدرم اى رسول خدا، با دختر تو چنين مى كنند، و ناله اى ديگر كه فضه مرا درياب،
بخدا قسم فرزندم كشته شد
- با اين حال وارد خانه شدم و از شدت خشم، و در آن حال درد و سقط چنان به او
سيلى زدم كه به زمين درافتاد [ص 51 ارشاد ديلمى.] و...
مبارزات فاطمه
مقدّمه
فاطمه عليهاالسلام پشتوانه انقلاب پيامبر، تلاشگرى مهم در راه احقاق حق و
فرياد راستين اسلام است. او را بنيانگزار مكتب اعتراض و موجد ارزشهاى نوين براى
جامعه زنان، و اسطوره مقاومت و استقامت معرفى كرده اند. او كسى است كه بر اساس
اصول متعالى و ارزشهاى اسلامى رشد و پرورش يافته و همه هستى و جانش را در راه
اسلام فدا كرده است.
سراسر زندگى او مبارزه و جهاد است، و در اين راه او چنان به پيش رفت كه گوئى
در گهواره مبارزه بزرگ شده بود. او با ديدن انحرافات و لغزشها، در عين همسردارى
و فرزنددارى از خانه بدر آمد و همه چون فريادى از تاريخ بر سر ستمكاران شد. در
مسير مبارزه از كسانى است كه عليه دستگاه حكومت ايستاده و تا پايان عمر جاى خود
را خالى نكرد. روشن بين بود و زحمتكش، رزمنده بود و بردبار كه در راه هدف مقدس
اسلامى خود تا پاى جان به پيش رفت.
او پس از پدر مبارزاتى عظيم را عليه كسانى كه در پى منحرف كردن مسير او
بودند آغاز كرد، و به هدايت و ارشاد و احتجاج پرداخت و سرانجام كه از آن راه
طرفى نيست خود را آماده مبارزه اى عظيم به دو صورت مثبت و منفى نمود، مبارزه اى
كه در تاريخ حيات زنان بى سابقه بود و در عالم مردان را اين چنين طراحى ديده
نشده بود.
هدف و مراحل مبارزه
او مبارزه اى هدفدار داشت و بر اساس آنچه كه از زندگى و مشى او در رابطه با
مردم محروم و مستمند داريم ما را شكى نيست كه هدف او در اين راه مال و ثروت و
مقام نبود، به تعبير يكى از بزرگان او راه مبارزه را به كمانى بسته بود كه دو
سر آن اسلام و ايمان بود و در راستاى آن تصميم داشت حق اسلام و حق مردم را
صيانت كند.
فاطمه عليهاالسلام در مبارزات خود اين هدف را تعقيب مى كرد كه دشمنان دوست
نما معرفى شوند، ميزان ناآشنائى دستگاه حاكمه به اسلام روشن گردد و مردم حركات
و تلاشهاى آنان را اسلامى شناسند و آبروى دين را نبرند، او مى خواست بدعت
گزاران را سر جاى خود بنشاند و يا لااقل آنها را رسوا و اسرارشان را فاش سازد.
مى خواست چهره حقيقت را آشكار كند، قوانين و آيات را از خطر دستبرد و تحريف دور
دارد. و هم با كار و تلاش خود درسى به آيندگان دهد و راه و رسم ستيزه و پيكار
با تبهكاران را به ديگران بياموزد.
او در طريق وصول به هدف مراحلى را پيمود كه عبادت بودند از مرحله استدلال و
احتجاج، مرحله استيضاح و به محاكمه كشيدن مرحله افشاگرى از راه خطبه خواندن ها،
مرحله به كمك طلبيدن و سرانجام مرحله پذيرش مظلوميت (نه منظلم واقع شدن) آرى
فاطمه عليهاالسلام مظلوم است بدين معنى كه تلاش خود را انجام مى دهد ولى به بن
بست مى رسد، مجاهده و تلاش مى كند ولى به نتيجه نمى رسد.
رمز سماجت ها
مى دانيم فاطمه عليهاالسلام در كار مبارزه هم تند و سريع عمل مى كرد و هم در
آن اصرار و سماجت به خرج مى داد اين امر بدان خاطر است كه او سكوت و آرامش را
مساوى با پايمال كردن حق اسلام مى دانست، اصل سقيفه را در تصميم گيرى و سرهم
آوردن قضايا عجول و با شتاب مى ديد و حاصل نهال كارى آن را رشد درختان جهنمى كه
ميوه هائى تلخ و كشنده دارند مى يافت.
او مى ديد كه سير موجود آنها بازگشت به سيرت جاهلى است و عاقبت بدى را براى
جامعه پديد مى آورد. او خصم را بى باك مى دانست و آنان را چنان ارزيابى كرد كه
گوئى براى وصول به مقصد خود از هيچ عملى فروگذار نمى كنند. و مهم اينكه كارى را
كه آنها امروز انجام مى دهند اسوه خلفاى بعدى مى شود و اين رشته سر دراز خواهد
داشت.
بدين سان او به مثل آتش گرفته اى از جاى جست و با گامى آهنين به پيش رفت.
تصميم گرفت براى اجراى احكام واقعى اسلام باب جهادى را بگشايد كه عظيم بود و
اسلام و مسلمين را از سقوط و بدبختى نجات دهد. او به دادخواهى و دادستانى
پرداخت و حق يك زن مسلمان را به وجه كامل انجام داد. اصولاً سخنان او از وضع
درون او حكايت مى كرد (بَيانُ الرّجَلُ يُنْبِى ءُ عَنْ قُوّةِ جِنانِهِ
[غررالحكم ص 343).] البته او مى توانست فشار را بيشتر كند و اينكه چنان نكرد
بخاطر وحشت از بروز اختلافات داخلى و پراكندگى نيروها و تفرقه امت بود و قرار
گرفتن اسلام و مسلمين در مسير ضعف.
خيانت ها به فاطمه
دشمن به فاطمه عليهاالسلام خيانت كرد، بى حساب حق او را از دستش گرفت. چه
اشكالى داشت كه حتى اگر فدك از آن فاطمه عليهاالسلام هم نبود به فاطمه
عليهاالسلام مى دادند؟ مگر احترام فاطمه عليهاالسلام كمتر از احترام خواهرش
زينب بود؟ شما مى دانيد شوهر زينب در جنگ بدر اسير شده و براى نجات نيازمند به
فديه بود. و همسرش گردنبندى را كه از خديجه همسر پيامبر داشت براى بهاى آزادى
او نزد پدر فرستاد، پيامبر به ياد خديجه متأثر شد. به مردم فرمود اگر صلاح مى
دانيد اسير زينب را رها كنيد و فديه او را برگردانيد و من از شما متشكر مى شوم
و مردم چنين كردند. آيا شأن مقدر فاطمه عليهاالسلام، تنها دختر پيامبر، كه دلى
از مرگ پدر شكسته داشت به اين ميزان نبود كه فدك را به او ببخشند؟ اگر از
مسلمين و حتى از مجاهدان و با فقرا در آنباره راهى مى خواستند رأى منفى مى شد؟
البته اينكه فدك را از او گرفتند بخاطر اهميت سياسى آن بود. و مى خواستند او را
به ورشكستگى اقتصادى بكشانند و مردم را از دور و بر او پراكنده سازند. و اينكه
پس از اخذ آن را به فاطمه عليهاالسلام برنگرداندند بدان خاطر بود كه ترس از اين
داشتند فاطمه عليهاالسلام روز بعد خلافت شوهر را ادعا كند. [ابن ابى الحديد ج
16 ص 284.] و البته اين نكته را هم متذكر شويم كه رسول خدا اموال اختصاصى متعدد
ديگرى هم داشت مثل ظرفها، شمشير، زره، اسب و استر، حيوانات شيرده، خانه، اطاق
مسكونى و باقيمانده خمس خيبر سهم ذوى القربى كه فاطمه عليهاالسلام آنها را هم
طلب داشت [ابن ابى الحديد ج 16 ص 217 و 231.]
دوگونه مبارزات
فاطمه عليهاالسلام را مبارزاتى به صور متعدد بود كه هر كدام در جائى بكار
رفتند و ما جلوه هاى عالى اين مبارزات را در سه ماه آخر حيات پيامبر مى بينيم
كه به دو صورت عمده زير قابل بررسى مى باشد.
1- مبارزه فعّال:
كه اين مبارزات بصورت بحث ها، احتجاجات، اعتراض ها، اعلام ناخشنودى، سرزنش و
توبيخ سنّت شكنان، خطبه خوانى ،
افشاگرى، دعوت به محاكمه و استيضاح، هشدار دادن به مردم و ترسيم عاقبت ناميمون
سكوت مردم و تذكرات توأم با اخطار به مردم كه غصب خلافت جنايت بزرگى است و
منتظر مولود شوم آن باشيد و عنقريب از اين پستان خون تازه مى نوشيد... و يا
بصورت محاجه كه نمونه اى از آن را ذكر مى كنيم.
روزى فاطمه عليهاالسلام به ابوبكر گفت: مَنْ يَرِثُكَ اِذا مِتَّ؟ قالَ
وَلَدىَ وَ اَهْلى
- اگر تو بميرى چه كسى ميراث ترا خواهد برد گفت فرزندم و خانواده ام. آنگاه
فرمود پس ترا چه مى شود كه ارث پدر را از من سلب كردى؟ ابوبكر همان سخن خلاف
قرآنش را تكرار كرد كه پدرت طلا و نقره اى به ارث نگذارد جز سهميه خيبر و فدك،
و از او شنيدم كه آن مسلمين است [ص 44 فتوح البلدان.] و براى فاطمه عليهاالسلام
طبيعى بود كه به اين سخن بى سند قانع نشود.
در مبارزات فعال فاطمه عليهاالسلام گاهى امر به درگيرى تن به تن كشيده مى
شد. مثلاً در حمله به خانه على عليه السلام براى بردنش جهت بيعت، از يكسو على
عليه السلام را خصم مى كشيد و از سوى ديگر فاطمه عليهاالسلام و اين كار چندان
مقاومت آميز بود كه ناچار شدند با ضربه غلاف شمشير دست او را از دامن على عليه
السلام كوتاه كنند.
2- مبارزه منفى:
و آن هم خود صورتهاى متعددى داشت. از جمله به صورت بى اعتنائى به دستگاه
حكومت، عدم تأييد آنها، استفاده از حربه مظلوميت، وصيت درباره قبر و دفنش،
نفرين به ابوبكر، راه ندادن ابوبكر و عمر به خانه خود، عدم سخنگوئى با آنان
و... و لازم نيست مبارزات همه گاه خشن باشد زمانى هم ممكن است به همين صورتها
باشد كه ذكر شد.
در آن هنگام كه فاطمه عليهاالسلام در انواع گوناگون مبارزه توفيق نيافت به
ابوبكر گفت: وَاللَّه لَادُعونَّ اللَّه عَلَيكَ فى كُلِّ صَلوةِ اُصَلّيها [ص
13 ج 1. الامامه والسيامه.] بخدا قسم پس از هر نمازى كه مى خوانم ترا نفرين مى
كنم. و يا وصيت فاطمه عليهاالسلام كه مرا شب غسل و كفن كن مگر كم مسأله اى بود.
مخفى داشتن قبر خود نوعى مبارزه است، عدم اجازه به خليفه مسلمين كه بر او نماز
بخواند خود يك مبارزه است، عدم اجازه تشييع شيخين از جنازه او مبارزه اى ديگر
با وصيت هائى كه از فاطمه عليهاالسلام در دست است چه بسيارند ابهام ها كه از
اذهان بيرون رفتند و با سفارش او كه مرا شب غسل بده چه افشاگرى عظيمى صورت گرفت
و سفارش او كه مگذار آنها بر جنازه ام نماز بخوانند چه نارضائى هائى را كه در
اين قالب عرضه داشت.
تداوم مبارزه
مبارزات فاطمه عليهاالسلام براى يك روز و دو روز، يك ساعت و دو ساعت نبود.
او آن را تا روزى كه زنده بود ادامه داد. و حتى براى پس از مرگ هم باب آن را
گشوده داشت و آخرين تير تركش او دفن جنازه اش بود كه آن را هم به سوى خصم رها
كرد و كل عملكردشان را به زير سؤال برد.
در همان روزى كه از دشمن ضربه خورد و در خانه اش افتاد و بى هوش گشت ساعتى
بعد بهوش آمد و نخستين سؤالى را كه مطرح كرد اين بود كه على عليه السلام را چه
كردند؟ حسنين را به دنبال پدر فرستاد و آنها خبر آوردند كه در مسجد و تحت فشار
براى بيعت است.
با همان حال زار و نزار و دردمند به مسجد رفت و فرياد كشيد دست از شوهرم على
عليه السلام برداريد من ستم به او را نمى توانم تحمل كنم. بخدا قسم اگر رهايش
نكنيد به مزار پيامبر روم، گيسو پريشان كنم و همه تان را نفرين نمايم. و آن روز
هم كه به عيادت او آمده اند به صراحت اعلام ناخشنودى كرد. [ص 171 بحار ج 43.]
حاصل مبارزه
ما در فصل پيشين بسيارى از گفتنى ها را در مسأله احقاق حق فاطمه عليهاالسلام
گفتيم و در اينجا اصل را بر رعايت اختصار مى گذاريم و به صورت گذرا متذكر مى
شويم كه حاصل مبارزه پايه گذارى و تحكيم روح مقاومت در امت بود و مردم را
واداشت كه در طريق عدالتخواهى حركتى رو به پيش داشته باشند اگر بخواهيم براى
كار و تلاش فاطمه عليهاالسلام ليستى تهيه كنيم خواهيم گفت كه حاصل آن بسيار
عظيم و پردامنه بود از جمله:
- پايه گذارى تفكر صحيح در جامعه، پيروز ساختن حق و علنى كردن آن بگونه اى
كه همگان از سياه و سفيد از آن سر درآوردند، رسوا كردن غاصبان، اعلان مظلوميت
خاندان پيامبر، اثبات عدم لياقت آنها كه مدعى خلافت و جانشينى پيامبر بودند،
پاشيدن بذر نهضتى را كه بعدها بارور شد و گشودن دفترى كه تا روز قيامت هم چنان
مفتوح دست و نشان قدرناشناسى بازماندگان رسول صلى اللَّه عليه و آله است.
آرى آنها به خلافت دست يافتند و ظاهراً به هدف خود رسيدند ولى خلافت استخوان
گلوگيرى براى آنها شد و آنان توان بلع و هضم آن را نداشتند. اين سخن بارها از
آنان شنيده شد كه اگر على عليه السلام نبود... هلاك مى شدند. و يا بگفته
عبدالفتاح عبدالمقصود: ضربه سخنان فاطمه عليهاالسلام در بستر مرگ به ابوبكر از
ضربه شمشير سختتر بود، گوئى زمين از زير پاى اين دو تن كشيده شده و مانند سنگ
آسيا بگردش درآمد و از ضربه آن سرگيجه گرفته و خانه فاطمه عليهاالسلام را ترك
گفتند. [ص 333 الامام على ج 1.] عليهاالسلام و يا بگفته ى بخارى، وَماتَتْ
فاطمُه وَ كانتِ ساخِطةً عَلِيْها [حديث نبوى.] فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت
در حالى كه از هر دوى آنها (ابوبكر و عمر) خشمگين بود... و اين مسأله اى است كه
در تاريخ ثبت شده و براى هميشه در خور مراجعه است.
صدمات وارده
فاطمه عليهاالسلام بر اثر اين مبارزه صدمه خورد، از نظر روانى به علت مرگ
پدر متألم بود و ناسپاسى اصحاب و بازماندگان اين تألم را شديدتر كرد. او در
اثبات مقاصدش تا آنجا به پيش رفت كه حتى جان خود را به خطر انداخت. فرزند خود
را كه در رحم بود از دست داد، به دشوارى زندگى افتاد و حتى كار بجائى رسيد كه
نفس كشيدن او با درد همراه بود.
او در راه خدا جان باخت و از اين ديد شهيده است بويژه با توجه به اين حديث
كه اكثر شهداء اَمّتى فِى الفَراشِ [حديث نبوى] بيشتر شهيدان امت من در بستر مى
ميرند و ديگر فداكارى از اين بيشتر چگونه ميسر مى شود؟ او زاده اسلام بود و
براى اسلام هستى خود را فدا كرد.
الا اى فاطمه عليهاالسلام، اى نور ديده پيامبر، دشمن مى خواست با ضربه زدنت
ترا درهم شكند و عطر حقيقت ترا پنهان سازد تو قيام كردى تا عزت امامت را تثبيت
كنى
- تو تازيانه خوردى تا آبروى على عليه السلام را حفظ كنى، تو به صدمه ها تن
دادى تا غرور فرعونى را درهم شكنى. سلام بر تو و بر پيكر آسيب ديده ات و سلام
بر محسن سقط شده ات.
مظلوميّت و وفات
اين بخش را در سه قسمت طرح مى كنيم: قسمتى از آن در معرفى جو زمان فاطمه
عليهاالسلام است و در آن سعى داريم از جو فرهنگى زمان او شامل افكار، تعصب،
تصوراتى كه درباره زنان مطرح بوده، از شرايط اقتصادى، جو اجتماعى، شرايط سياسى
و وضع و موقعيت و موضع او در اين شرايط مباحثى را مورد بررسى قرار مى دهيم.
فصل دوم آن در مورد مظلوميت فاطمه عليهاالسلام است. مى دانيم فاطمه
عليهاالسلام پس از وفات پيامبر با مصائب متعددى مواجه شد چون دستبرد به حرمتش
آتش زدن به خانه اش، غصب فدكش، دور داشتن على عليه السلام در سياست، اهانت ها،
عوامفريبى ها كه هر كدام براى او مصيبتى بحساب مى آمدند. ما مظلوميت فاطمه
عليهاالسلام را در اين مصائب از زبان على عليه السلام و ديگران در اين قسمت
مورد بررسى قرار داده و اصرار او را به نشان دادن اين مظلوميت عرضه خواهيم كرد.
فصل آخر آن در مورد وفات فاطمه عليهاالسلام است، از اهميت مرگش و عوامل مرگ
او بحث خواهيم كرد همچنين سعى مى كنيم از تلقى او نسبت به مرگ، از وصيتهاى او،
از حالات او در مرگ، از فاصله مرگ پيامبر و وفات او، از تجهيز و تكفين و دفنش
در اين فصل بحث بعمل آوريم.
جوّ زمان او
مقدمه
قدر و مقام فاطمه عليهاالسلام آنگاه معلوم مى شود كه بدانيم او در چه شرايطى
رشد كرده و در چه جو و موقعيتى زندگى مى كرده است. اينكه بخواهيم دريابيم او به
چه ميزانى كوشش و تلاش داشته و ارزش تلاش او را متوجه گرديم بايد شرايط زمان او
را بشناسيم. اين امر از آن بابت است كه گاهى جوّ زمان از همه نظر مساعد براى يك
اقدام و فعاليت است آدمى بدون هيچ مشكل و مانعى به پيش مى رود. و گاهى هم ممكن
است آدمى در موقعيتى قرار گيرد كه هر گام برداشتن او با خون دلى همراه باشد در
صورت اخير كار كردن و تلاش آسان نيست و اگر كسى كارى انجام دهد در خور تحسين
خواهد بود.
جوّ زمان فاطمه عليهاالسلام از اين نمونه است. او در شرايطى بود كه كار كردن
در آن دشوار بود. او زمانى بدنيا آمد كه شرايط جامعه بحرانى و آشفته بود و
دشواريهاى كمرشكنى در اجتماع حضور داشتند كه اگر نبود شرح صدر اعطائى خداوند به
پيامبر شايد تحمل و گذران آنها آسان نبود. اين خداوند بود كه چنان شرايطى را
براى او فراهم كرد [آيه 1- 3 سوره انشراح.]
براى اينكه شرايط و موقعيت فاطمه عليهاالسلام در آن روزگار روشن باشد بهتر
مى بينيم نخست تصويرى از آن روزگار ارائه دهيم و البته اين تصوير مربوط به
دورانى است كه اسلام در جامعه حضور دارد ولى هنوز در تمام جوانب و ابعاد زندگى
آنها ريشه ندوانده است.
جوّ فرهنگى آن روزگار
اسلام به عنوان يك آئين مترقى در عرصه حيات مردم حضور يافت ولى اين سخن بدان
معنى نيست كه جاهليت و ارتجاع از ميان آنها رخت بربسته است. هنوز در عين قبول
اسلام براى برخى ملاك درستى عقيده ملاك رأى و عملكرد اجداد است و سنت آنها مورد
توجه و عمل است، به علت فقر فرهنگى هنوز ساخته و پرورده شده بودند و نمى
توانستند بر اساس قواعد اسلامى سر پاى خود بايستند.
از نظر افكار: افكار پوچ و ناصواب همچنان رواج داشت و البته، درجه و شدتى
كمتر. محتواى فكريشان در حدى نبود كه به رمز و راز وصايت ها، تكاليف اسلامى،
روح تعاليم دينى آشنا شده و بر اساس آن شالوده ى تأمين يك اجتماع مترقى را تحت
لواى حاكميت اسلام بنا نهند.
جو فكريشان جوّ تضاد است، تضاد بين سنت هاى قديمى و آئين خداپرستى
- تبعيتشان از افكار و انديشه هاى آباء و اجدادى است. هنوز حساب مى كنند كه
مثلاً در ازدواج بايد به دنبال شرايط خانوادگى و قبيله اى رفت، و كفويت ايمان
هنوز در بين آنها بصورتى كامل جا نيفتاده بود. و اين چيزى است كه مورد سرزنش
قرآن است [آيه 170 سوره بقره.] و يا محتواى فكرى در حدى نيست كه مردم بخاطر
خلافكاريهاى شيخين را رد كنند و به بدنبال اقضاى مردم، اعدل و اعلم خود باشند.
و فاطمه عليهاالسلام با صاحبان اينگونه افكار روبروست.
در جنبه تعصب: تعصب همچنان وجود داشت، هنوز به دنبال تعصبات قبيله اى و
برترى جوئيهاى مربوطه بودند و دستان مِنَّا اَمير و مِنكُم اَمير [در جريان
سقيفه.] بهترين سند آن است و يا درگيرى هاى قبيله اى اوس و خزرج نمونه ديگر آن
و اين نشان مى دهد كه روح اسلام در جانشان ريشه دوانده و آنان را در خود هضم
نكرده است.
گروهى در اوهام و غرور خود بودند. نخوت هاى جاهليت در ميان بود و فخرفروشى
بر اساس نژاد و رنگ و ثروت و موقعيت. به همين خاطر رسول خدا صلى اللَّه عليه و
آله در حجةالوداع ناگزير سخن از اين دارد لا فَضْلَ لِعَربى عَلى عَجَمى...
اَكرمكُم عِندالله اتقيكُم. [خطبه اش در مسجد حنيف.] [حجرات آيه 13.]
- اينها مسلمان شده بودند ولى در محل افتخاراتى كه رسول گرامى اسلام برايشان
فراهم كرده بود سرافرازى مى كردند و جمعى از روشنفكران مرتجع هم بر آن دامن
زدند و اين سخن بدان معنى است كه هنوز خصلتهاى خاص جاهليت كه جزء عناصر نظام
پيشين بودند از ميان نرفته بودند.
تصور در مورد زن: فاطمه عليهاالسلام زمانى بدنيا آمد كه در فرهنگ سنّتى ياد
تولد دختران پدران را به هراس مى افكند و نداشتن پسران نشانه پسران نشانه رو به
فنا بودن آن خانواده بود. بعدها كه اسلام گسترش يافت دختران را زنده به گور نمى
كردند ولى بخاطر جنبه هاى اقتصادى، تعصب ناموسى، ترس از وصلت هاى ناباب براى
دختران ارزش واقعى قائل نبودند و تنها پسر را حامل ارزشهاى راستين مى دانستند.
هنوز دختر زائيدن را نمى پسنديدند و نمى پذيرفتند كه زن هم بتوانند چون مرد
سازنده و ممتاز باشد، او را موجودى پست تر از مرد به حساب مى آوردند. خبر
ناگوار براى بسيارى از مردم هنوز اين بود كه بگويند زنش دختر زائيده است [آيه
17 سوره زخرف.] ريشه هاى اين فكر هنوز وجود داشت كه پدران دختردار بايد يكى از
سه داماد را بپذيرند: خانه اى كه در آن دختر پنهان گردد، شوهرى كه نگهش دارد،
قبرى كه او را بپوشاند [ضرب المثل عربى.] و البته بهترين آنها اين سومى بود.
اسلام چنين انديشه اى را مردود مى دانست ولى ميل به بازگشت و ارتجاع به آن در
نزد بعضى هنوز وجود داشت.
شرايط اقتصادى
جامعه زمان فاطمه عليهاالسلام متشكل از دو گروه است: يكى گروه فقيران و
مستمندان كه زندگى را در تنگدستى مى گذرانند. جمعى كشاورزند و در آن سرزمين خشك
و كم آب چه مى توانند بكنند؟ جيبشان خالى است. با زحمت و رنج مى توانند زندگى
را بگذرانند. اينكه گرايش به پسر دارند به چند علت است كه يك علت مهم آن موّلد
بودن پسران است كه مى تواند درآمدى ايجاد كند.
گروه ديگر اشرافند و راحت طلب كه داراى ثروت و مكنت، آب و ملك و برده هاى
بسيارند كه براى آنها كار و درآمد ايجاد مى كنند. البته در سالهاى آخر حيات
پيامبر برخى از آنها تدريجاً جيب خالى شان در حال پر شدن بود و به مكنت و
توانائى بيشترى مى رسيدند. اين گروه اغلب در لاك خود بودند و بر ديگران آقائى
مى فروختند. اين گروه بعدها در سايه بهره گيرى از شرايط خلافت شيخين پايه هاى
اشرافيت خود را محكم تر كرده و وضع شاهانه اى را بوجود آوردند.
البته در اينجا از گروه سوم بسيار فقير هم بايد نام ببريم كه فقرشان همه گاه
مايه آزار دل بزرگان از صحابه بود. دستشان از همه چيز كوتاه و از هر گونه عايدى
براى زندگى خالى بود. بسيارى از آنان افرادى شريف و پاكدامن بودند و برخى هم در
بين آنها حضور داشتند كه دچار فقر معنوى، فكرى، اخلاقى و... بودند و رسيدگى به
آنها بسيار ضرور بود بويژه كه عده اى به صورت فوج ها وارد اسلام مى شدند و مى
خواستند در سايه حمايت اسلامى قرار گيرند.
اداره و رسيدگى به چنين جامعه اى با توجه به اصول و شرايط اسلامى كه مورد
نظر على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام بود كارى چندان آسان نبود درآمدى چون
درآمد فدك مى توانست آن را متعادل سازد كه آن هم از خاندانش حذف شد. بنى اميه
با برترى ثروت مى توانستند ديگران را به زانو درآورند، اگر چه بنى هاشم
آبرومندتر بودند. ولى در تضاد غنا و فقر، اغلب اين فقر است كه مى بازد.
جوّ اجتماعى
در اين زمينه مباحث بسيارى قابل طرحند. فاطمه عليهاالسلام با جمعى مواجه است
كه ناگزير بخاطر قبول اسلام بسيارى از ضوابط را پذيرفته اند و در دل نسبت به
لذات از دست رفته حسرت دارند. در صدد آنند شرايطى پديد آيد كه دلى به دريا زنند
و آزادى جاهليتشان احياء گردد.
روحيه مردم رنگ پذير است و زود تسليم شرايط و مقتضيات مى شوند. انديشه اى كه
آنها را در برابر اوضاع دستگير و ياور باشد نيست. در اين جوّ هنوز زورمدارى ها
مى تواند كارساز باشد. و هنوز مى توان با چشم زهره اى افراد را به سوئى سوق
داد.
پيامبر از دنيا رفته و كينه هاى گذشته بيدار شده اند و آنهائى كه دورى از
اسلام ضربه خورده بودند امروز احساس مى كنند كه توان غريدن، پريدن، حمله كردن
پديد آمده و به نحوى مى توانند عقده دل را بيرون بريزند و پذيرش منافقانه اسلام
را بدون پروا در ميان نهند.
جوّ پس از وفات رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله جو بى حيائى است. بدان خاطر
كه هنوز جنازه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بر روى زمين است و آنها به دنبال
هدف و مقصد خود
رفته اند و هر چه را كه خواستند بدون مشورت و رعايت حق و ناحق ها تصاحب كردند. و
براى اينكه بى حيائى مردم را نشان دهيم به اين نكته توجه كنيم كه تنها دختر پيامبر
را كتك زده و او را به بستر بيمارى و مرگ كشانده اند.
جوّ بى دردى است و بى رمقى در برابر قدارّه بندان و باج خواهان، خالد بن وليد
مالك بن نويره را مى كشد و به بهانه ندادن زكوة او را كافر قلمداد مى كند، با زوجه
اش هم بستر مى شود و خليفه زمان آن را ناديده مى گيرد و يا عمر كه اصرار به قصاص و
اجراى حدود دارد وقتى متوجه مى شود خالد دشمن او سعد بن عباده را ترور كرده، بحساب
معامله و بده و بستان او را بغل مى كند و مى بوسد كه اَنْتَ سَيْفِ الله.