منابع اهل سنت
1. روى الجوينى بسنده عن النبى انه قال:... و اما ابنتى فاطمة... و انى لما
رايتها ذكرت ما يصنع بها بعدى؛ كانى بها و قد دخل الذل بيتها... و كسر جنبها واسقطت
جنينها... و خلد فى نارك من ضرب جنبيها حتى القت ولدها، فتقول الملائكة عند ذلك
آمين، جوينى با سند خويش از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين روايت كرده است:...
دخترم فاطمه... چون او را مى بينم به ياد چيزهايى مى افتم كه پس از من بر او روا مى
دارند؛ گويا او را مى بينم كه ذلت به خانه اش وارد، پهلويش شكسته، جنين او ساقط شده
است... (خدايا) جاودان آتش (عذابت) ساز، كسى را كه به پهلوى او زد، به حدى كه فرزند
خويش افكند. در اين موقع ملائكه، همه گويند: آمين.
فرائد السمطين، ج 2، صص 34 و 35 (تمامى روايت در قسمت پايانى «شهيده» خواهد
آمد).
2. قال الشهرستانى [محمد بن عبدالكريم بن احمد الشافعى از متكلمان قرن ششم،
(479- 548 ه)] فى ترجمة النظام [ابراهيم بن سيار بن هانى بصرى، النظام المعتزلى
متوفاى سال 231 ه. خطيب بغدادى در تاريخ بغداد، ج 6، ص 97 مى گويد: «ابواسحاق
النظام ورد بغداد، كان احد فرسان اهل النظر والكلام على مذهب المعتزلة و به فى ذلك
تصانيف عديدة و كان ايضاء متادبا و له شعر دقيق المعانى على طريقة المتكلمين»،
ابوالسحاق نظام وارد بغداد شد. از يكه تازان انديشه و كلام معتزله بود. در اين باره
كتاب هاى متعددى دارد. همچنين اهل ادب بود و داراى شعرى با معانى بالا به روش
متكلمان است. و زركلى در اعلام ج 1، ص 43 مى گويد: «من ائمة المعتزلة قال الجاحظ:
الاوائل يقولون فى كل الف سنة رجل لا نظير له فان صح ذلك فابوا اسحاق من اولئك تبحر
فى علوم الفلسفة، واطلع على اكثر ما كتب رجالها من طبيعيين والهيين...»؛ او از ائمه
ى معتزله است. جاحظ مى گويد: «پيشينيان مى گويند كه در هر هزار سال، مردى است كه
هيچ نظرى ندارد؛ اگر چنين مطلبى درست باشد، ابواسحاق از چنين افرادى است. متبحر در
علوم فلسفه بود و از بيشتر از آن چه، طبيعيون و الهيون نوشته اند مطلع بود.
ابن خلكان در وفيات الاعيان، ج 4، ص 273 مى گويد: «ابوالفتح محمد بن ابى القاسم
عبدالكريم بن ابى بكر الشهرستانى المتكلم على مذهب الاشعرى كان اماما مبرزا فقيها،
متكلما و برع فى الفقه و قرا الكلام على ابى القاسم الانصارى تفرد فيه و صنف كتابا
منها كتاب «الملل و النحل»؛ ابوالفتح محمد بن ابى القاسم عبدالكريم بن ابى بكر
شهرستانى متكلم مذهب اشعرى بود. پيشواى برجسته و فقيه بود. توانمند و چيره دست در
فقه بود. علم كلام را در محضر على ابن القاسم انصارى آموخت و در آن منحصر به فرد شد
و كتاب هايى نگاشت، مانند نهاية الاقدام و ملل و نحل. و نيز ر. ك: لسان الميزان، ج
1، ص 59؛ النجوم الزاهرة، ج 2، ص 234.] انه يقول: ان عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة
حتى ألقت الجنين من بطنها، و كان يصيح. احرقوا دارها بمن فيها و ما كان فى الدار
غير على و فاطمة والحسن والحسين؛ شهرستانى در شرح حال نظام مى گويد: روز بيعت، عمر
به شكم فاطمه، چنان ضربه اى زد كه جنين از شكم افكند و (عمر) فرياد مى كشيد. خانه،
را با هر كه در آن است، بسوزانيد، با آن كه در آن خانه، جز على و فاطمه و حسن و
حسين نبودند.
الملل والنحل، ج 1، ص 57؛ الوافى بالوفيات، ج 6، ص 17 (فقط قسمت اول كلام او را
نقل كرده است).
3. و قالوا عن احمد بن محمد بن السرى بن يحيى بن ابى دارم المحدث: كان مستقيم لا
امر عامة دهره، ثم فى آخر ايامه كان اكثر ما يقرا عليه المثالب، حضرته و رجل يقرا
عليه. ان عمر رفس فاطمة حتى اسقطت بمحسن، درباره ى احمد بن محمد بن السرى بن يحيى
بن ابى دارم محدث، چنين گفته اند: او در تمام زندگى، در راه راست قدم برمى داشت،
اما در آخر عمر خود، اكثر آن چه بر او قرائت مى شد، درباره مثالب (معايب خلفا) بود.
نزد او بودم كه مردى بر او چنين مى خواند: عمر به سينه ى فاطمه چنان لگدى زد كه
محسن را سقط كرد.
ميزان الاعتدال، ج 1، ص 139؛ لسان الميزان، ج 1، ص 268؛ سير اعلام النبلاء، ج
15، ص 578.
4. قال ابن ابى الحديد المعتزلى الشافعى: انه فيه القرا على شيخه ابى جعفر
النقيب قصة زينب [زينب دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و همسر پسر خاله اش
ابوالعاص بن ربيع بن عبدالعزى بود. در جنگ بدر ابوالعاص به همراه ديگر اسراى كفار،
به اسارت مسلمين درآمد و بنا شد كه هر يك از اسرا براى رهايى خود فديه بدهند.
ابوالعاص به همسر خود زينب پيغام فرستاد كه براى او فديه بفرستد، و او هم مالى تهيه
كرده، همراه گردنبندى كه از مادرش خديجه عليهاالسلام به او رسيده بود، خدمت پيامبر
فرستاد حضرت از ياد خديجه بسيار محزون شد و بدون فديه ابوالعاص را رها كرد. اما به
او فرمود: چون زينب به تو حرام است، او را روانه مدينه نما. او هم قبول كرد. حضرت
زيد بن حارثه را كه از انصار بود، با او روانه كرد تا زينب را بياورد. هنگامى كه
مشركان از حركت زينب آگاه شدند، جمعى راه افتادند. و در «ذى طوى» به آنها رسيدند.
هبار بن اسود با نيزه به هودج زينب زد و او بر اثر وحشت از اين ضربه، بچه اى را
كه در رحم داشت، سقط كرد و رسول خدا در جريان فتح مكه خون «هبار» را به جرم همين
جنايت هدر كرد و فرمود: او را هر جا يافتيد؛ بكشيد (شرح نهج البلاغة، ابن ابى
الحديد، ج 14، صص 191- 192 به نقل از سيره ابن هشام، ج 2، صص 298 و 299). نيز ر. ك:
مختصر تاريخ دمشق...، ج 1، ص 267.] و هبار الاسود فقال (النقيب): اذا كان رسول الله
صلى الله عليه و آله اباح دم هبار بن الاسود لانه روع زينب فالقت ذابطنها، فظهر
الحال انه لو كان حيا لاباح دم من ورع فاطمة حتى القت ذابطنها؛ ابن ابى الحديد مى
گويد: چون بر استاد خويش، ابى جعفر نقيب، ماجراى زينب و هبار اسود را گفتم؛ نقيب
گفت: اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله خون هبار بن اسود را به سبب اين كه زينب را
ترساند و سبب سقط جنين او شد.، مباح خواند، بسيار روشن است كه اگر (پيامبر) زنده
بود و خون آن را كه فاطمه را چنان ترساند كه فرزندش سقط گرديد، نيز مباح اعلام مى
كرد.
شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 193.
5. روى ابن شهر آشوب عن كتاب (المعارف لابن قتيبه) انه قال: ان محسنا فسد من زخم
قنفذ العدوى [شايان ذكر است كه متاسفانه در چاپ هاى اخير «المعارف» ابن قتيبه، اين
عبارت تحريف شده و به جاى آن اين گونه آمده است: «ولد على بن ابى طالب؛ فولد على،
الحسن والحسين و محسنا... و اما محسن بن على فهلك و هو صغير، فرزندان على بن ابى
طالب. فرزندان على، حسن و حسين و محسن و... بودند، اما محسن بن على در كودكى از
دنيا رفت». (المعارف، ص 210). گذشته از نقل ابن شهر آشوب، نقل گنجى شافعى (كه در
مدرك بعدى ذكر شده) در كفاية الطالب نيز بهترين گواه بر اين تحريف است.] ابن شهر
آشوب از كتاب «معارف» ابن قتيبه نقل مى كند. بى ترديد محسن بر اثر ضربه ى قنفذ سقط
شده و به هلاكت رسيد».
مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 358؛ بحارالانوار، ج 43، ص 233.
6. عصر عمر فاطمة خلف الباب حتى اسقطت جنينها. عمر فاطمه را (به) پشت در چنان
فشرد كه جنينش سقط شد.
الامامة والخلافة، مقاتل بن عطيه، ص 160.
7. قال الكنجى الشافعى، و هو يتحدث عن الشيخ المفيد. «و زاد (المفيد) على
الجمهور، و قال: ان فاطمة عليهاالسلام اسقطت بعد النبى ذكرا، كان سماه رسول الله
صلى الله عليه و آله محسنا. هذا شى ء لم يوجد عند احد من اهل النقل الا عند ابن
قتيبه [گنجى شافعى از علماى بزرگ اهل سنت (المقتول 658 ه) است. از گنجى جاى تعجب
است كه مى گويد غير ابن قتيبه كسى اين خبر را نقل نكرده است!] گنجى شافعى، در نقل
سخن از شيخ مفيد، مى گويد: مفيد بر نظر جمهور چنين افزوده است: «فاطمه عليهاالسلام
پس از پيامبر، پسرى را انداخت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را محسن نام
نهاده بود؛ در حالى كه احدى از اهل نقل جز ابن قتيبه اين سخن را نمى گويد!
كفاية الطالب، ص 413.
8. منها رواه البلاذرى، واشتهر فى الشيعة. انه حصر فاطمة عليهاالسلام فى الباب
حتى اسقطت محسنا مع علم كل احد بقول ابيها: فاطمة بضعة منى؛ من آذاها فقد آذانى
[بياضى (متوفاى 877 ه) اين سخن را در كتاب «الصراط المستقيم» از قول بلاذرى در
«انساب الاشراف» نقل مى كند.] مورد ديگر چيزى است كه بلاذرى روايت كرده و نزد شيعه
مشهور شده است كه عمر فاطمه عليهاالسلام را چنان به در فشرد كه محسن را سقط كرد، با
اين كه همه، سخن پدرش را مى دانستند كه «فاطمه پاره ى تن من است. هر كه او را
بيازارد، م را آزرده است».
الصراط المستقيم، ج 3، ص 12؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 370.
9. قال ابن البطريق: و فى رواية: ان فاطمة (صلوات الله عليها) اسقطت بعد رسول
الله صلى الله عليه و آله ذكرا كان سماه النبى و هو حمل، محسنا؛ ابن بطريق مى گويد:
در روايتى آمده است كه فاطمه (صلوات الله عليها) پس از رسول خدا صلى الله عليه و
آله پسرى سقط كرد كه پيامبر او را در شكم مادر، محسن نام نهاده بود.
العمدة، ص 74.
10. قال ابن صباغ المالكى: و ذكروا ان فيهم محسنا شقيقا للحسن والحسين
(عليهماالسلام) ذكرته الشيعة و انه كان سقطا، ابن صباغ مالكى مى گويد: گفته اند از
فرزندانش، محسن است، كه برادر حسن و حسين است. شيعه نام او را برده و(گفته اند)كه
او سقط شده است.
الفصول المهمة، ص 135.
11. قال الصفورى الشافعى: اولاد فاطمة خمسة، الحسن والحسين والمحسن كان سقطا...؛
صفورى شافعى مى گويد: فرزندان فاطمه پنج نفرند. حسن وحسين ومحسن كه سقط شد.
نزهة المجالس، 2، ص 194.
12. قال عباس محمود العقاد: و لم يكن بالزهراء من سقم كان يعرف من وصفه، فان
العرب لوصافون و ان من كان حولها من آل بيتها لمن اقدر العرب على وصف الصحة والسقم،
فما وقفنا من كلامهم و هم يصفونها فى احوال شكواها على شى ء يشبه اعراض الامر انى
التى تذهب بالناس فى مقتبل الشباب وكل ما يتبين من كلامهم انه الجهد والضعف والحزن،
و ربما اجتمع اليها اعياء الولادة فى غير موعدها، ان صح انها اسقطت محسنا بعد وفاة
النبى كما جاء فى بعض الاخبار؛ عباس محمود العقاد مى گويد: زهرا داراى بيمارى كهنه
و مزمنى نبود تا توصيف گران حضرت بدانند (تا بگوييم حضرت بر اثر بيمارى كهنه و
مزمنى كه داشت از دنيا رفت) چون كه عرب توصيف گر دقيقى است. مخصوصا خانواده و
اطرافيان حضرت كه از ميان عرب بهتر از همه، توانايى توصيف بيمارى و سلامت (حضرت) را
داشتند. به هر حال ما، در ميان سخنانشان به چيزى دست نيافتيم كه نشان دهنده ى رنج
حضرت از بيمارى مهمى باشد كه در دوران جوانى براى او پيش آمده. تمام آن چه كه از
كلام آنها مشخص است، كوشش ضعف و حزن حضرت است، البته ايشان دچار ناراحتى ها و
بيمارى هاى زايمان بى هنگام شده اند، اگر ماجراى سقط محسن، پس از وفات پيامبر صحيح
باشد، چنانكه در بعضى اخبار آمده است.
فاطمة الزهراء والفاطميون، ص 50.
13. قال المقدسى: و ولدت محسنا و هو الذى تزعم الشيعة انها اسقطته من ضربة عمر و
كثير من اهل الآثار لا يعرفون محسنا؛ مقدسى مى گويد: فاطمه، محسن را به دنيا آورد،
همان كه شيعه گمان دارد فاطمه او را بر اثر ضربه ى عمر سقط كرد، با آن كه اثر
«وقايع نگاران» محسن را نمى شناسند.
البدء والتاريخ، ج 5، ص 20.
شايان ذكر است كه خود او در جلد 5، ص 73 به «محسن» تصريح مى كند، «كان له (على
«ع») ثمانية و عشرون ولدا، احد عشر ذكرا و سبعة عشر انثى. منهم من فاطمة
عليهاالسلام خمسة الحسن والحسين و محسن و ام كلثوم الكبرى و زينب الكبرى والباقيون
من امهات شتى من الحرائر و الاماء؛ براى على عليه السلام بيست و هشت فرزند بود،
يازده پسر و هفده دختر؛ 5 تن از فاطمه: به نام هاى حسن و حسين و ام كلثوم الكبرى و
زينب الكبرى و باقى از مادران كنيز يا آزاد ديگر.
همچنين در صفحه ى 75 مى نويسد: فاما محسن بن على فانه هلك صغيرا، اما محسن بن
على در كودكى جان باخت».
از «مقدسى» كه بگذريم، بسيارى ديگر نيز به «محسن» فرزند فاطمه عليهاالسلام تصريح
كرده اند، گرچه به علت مرگ او اشاره اى نكرده اند (و نبايد هم انتظار داشت!!) قال
سبط بن الجوزى الحنفى: و ذكر الزبير بن بكار ولدا آخر من فاطمة بنت رسول الله صلى
الله عليه و آله اسمه محسن مات طفلا؛ زبير بن بكار، فرزند ديگرى به اسم محسن از
فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله نام برده، كه در كودكى از دنيا رفت.
نيز«و قد زاد بن اسحاق فى اولاد فاطمة من على عليه السلام محسنا مات صغيرا؛ ابن
اسحاق به فرزندان فاطمه از على عليه السلام، محسن را افزوده است كه در كودكى از
دنيا رفت.
تذكرة الخواص، صص 54 و 322؛ نيز ر. ك: حبيب السير، ج 1، ص 436؛ صفوة الصفوة، ج
2، ص 5.
قال البلاذرى: فولدت فاطمة لعلى: الحسن و تكنى أبامحمد، والحسين و تكنى
أباعبدالله، و محسنا مات صغيرا؛ بلاذرى مى گويد: فاطمه براى على (چنين فرزندانى) به
دنيا آورد. حسن كه كنيه اش ابامحمد است. حسين كه كنيه اش اباعبدالله است و محسن كه
در كودكى جان باخت.
انساب الاشراف، ج 1، ص 404.
قال ابن برى: وجدت ابن خالويه قد ذكر شرح هذه الاسماء. فقال: شبر و شبير و مشبر،
هم اولاد هارون (عليه السلام) و معناها بالعربية: حسن و حسين و محسن، قال: و بها
سمى على (رضى الله عنه) اولاد شبر و شبيرا و مشبرا، يعنى حسنا و حسينا و محسنا؛ ابن
برى مى گويد: ديدم كه ابن خالويه، شرح اين اسامى را آورده و گفته است: شبر و شبير و
مشبر فرزندان هارون عليه السلام بودند و معنايشان به زبان عربى چنين است: حسن و
حسين و محسن. بدين جهت على عليه السلام فرزندانش را شبر و شبير و مشبر يعنى حسن و
حسين و محسن نام نهاد. تا ج العروس، ج 12، ص 127 (شبر)؛ لسان العرب، ج 4، ص 393؛
قاموس اللغة، فيروزآبادى، ج 2، ص 79.
نيز ر. ك: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 213؛ جمهرة انساب العرب، ص 16؛ الائمة الاثنا
عشر، ابن طولون الحنفى، ص 58؛ الطبقات، ابن سعد (ترجمة الامام الحسن «ع») قسمت غير
مطبوع، چاپ شده در مجله ى تراثنا شماره ى 11، صص 127 و 128 (تهذيب و تحقيق سيد
عبدالعزيز طباطبايى)؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 404؛ تاريخ طبرى، ج 5، ص 153؛ كامل ابن
اثير ج 3، ص 397؛ مروج الذهب، ج 3، ص 63؛ البداية و النهاية، ج 6، ص 332؛ مقتل
خوارزمى، ص 83؛
ينابيع المودة، ص 201؛ الاصابة، ج 3، ص 471؛ سيره ى ابن اسحاق، ص 247؛
ذخائرالعقبى، ص 117؛ الذرية الطاهرة، صص 92 و 99؛ منتخب كنزالعمال، ج 5، ص 108؛
جامع الاصول، ابن اثير، ج 9، صص 9 و 10؛ أدب المفرد، بخارى، ص 120؛ مستدرك
الصحيحين، ج 3، ص 165؛ مسند احمد، ج 1، ص 98، سنن بيهقى، ج 6، ص 166 و ج 7، ص 63؛
اسد الغابة، ج 2، ص 18 و ج 4، ص 308؛ الاستيعاب، ج 1، ص 139؛ تهذيب تاريخ دمشق، ج
4، ص 204؛ كنزالعمال، ج 13، صص 659 و 660 و 664؛ نورالابصار، ص 47؛ فاطمة الزهراء،
العقاد، ص 29، و بسيارى از مدارك ديگر.
مقتوله ى شهيده
منابع شيعه
1. فى الكافى بسند صحيح عن الامام موسى الكاظم عليه السلام قال: ان فاطمة
عليهاالسلام صديقة شهيدة؛ كافى به سند صحيح از امام موسى كاظم عليه السلام چنين
آورده است. فاطمه صديقه ى شهيده است.
الكافى، ج 1، ص 458.
2. عن محمد بن الحميرى عن ابيه، عن على بن محمد بن سالم، عن محمد بن خالد، عن
عبدالله بن حماد البصرى، عن عبدالله بن عبدالرحمن الاصم، عن حماد بن عثمان عن ابى
عبدالله عليه السلام، لما اسرى بالنبى صلى الله عليه و آله قيل له: ان الله يختبرك
فى ثلاث... و اما ابنتك فتظلم و تحرم و يوخذ حقها غصبا الذى تجعله لها و تضرب و هى
حامل و يدخل عليها و على حريمها و منزلها بغير اذن ثم يمسها هو ان و ذل ثم لا تجد
مانعا و تطرح ما فى بطنها من الضرب و تموت من ذلك الضرب، امام صادق عليه السلام
فرمود: چون پيامبر صلى الله عليه و آله به معراج رفت، به او گفته شد خدا تو را در
سه چيز مى آزمايد دخترت ستم مى بيند و حقى كه تو بر او نهاده اى، غاصبانه گرفته شده
از آن محروم مى شود و با آن كه باردار است كتك مى خورد و به حرم و منزلش بدون اذن
وارد مى شوند... او را ذلت و خوارى فرامى گيرد كه از آن گريزى نيابد. آن چه را در
شكم دارد، به سبب ضربه ها مى افكند و بدينسان از دنيا مى رود.
كامل الزيارات، ص 332؛ بحارالانوار، ج 28، ص 62.
3. الدقان عن الاسدى عن النخفى عن النوفلى عن ابن البطائنى عن ابيه عن ابن جبير
عن ابن عباس، قال: ان رسول الله صلى الله عليه و آله كان جالسا ذات يوم... فتكون
اول من يلحقنى من اهل بيتى فتقدم على محزونة مكروبة مغمومة مقتولة، ابن عباس مى
گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله روزى نشسته بود... از اهل بيتم، تو نخستين كسى
هستى كه به من مى پيوندى، حزون، ناراحت، غمديده و مقتول نزد من آيى. الامالى
الصدوق، ص 99؛ بحارالانوار، ج 28، ص 37 و ج 43، ص 172.
4. روى الطبرى بسند صحيح عن ابى عبدالله عليه السلام: «... و كان سبب وفاتها ان
قنفذ مولى الرجال لكزها بنعل السيف لامره، فاسقطت محسنا، و مرضت من ذلك مرضا شديدا
و لم تدع احد ممن آذاها يدخل عليها، امام صادق عليه السلام فرمود: سبب وفات فاطمه
اين بود كه قنفذ- غلام آن مرد (عمر)- به فرمان او با سر غلاف شمشير چنان به فاطمه
زد كه محسن را افكند و بدين سبب دچار بيمارى شديدى شد. او به هيچ يك از كسانى كه او
را آزرده بودند، اجازه نداد نزدش آيند.
دلائل الامامة، ص 45 (نسخه ى محقق، ص 134)؛ بحارالانوار، ج 43، ص 170.
5. و مما حدثنا به الشيخ الفقيه ابوالحسن ابن شاذان قال حدثنى ابى (رضى الله
عنه) قال حدثنا ابن الوليد محمد بن الحسن قال حدثنا الصفار محمد بن الحسين قال
حدثنا محمد بن زياد عن مفضل بن عمر عن يونس بن يعقوب (رضى الله عنه) قال سمعت
الصادق جعفر بن محمد (عليهماالسلام) يقول:... يا يونس، قال جدى رسول الله صلى الله
عليه و آله ملعون ملعون! من يظلم بعدى فاطمة ابنتى و يغصبها حقها و يقتلها. ثم قال:
يا فاطمة البشرى فلك عندالله مقام محمود تشفعين فيه لمحبيك و شيعتك فتشفعين. يا
فاطمة، لو ان كل نبى بعثه الله و كل ملك قربه شفعوا فى كل مبغض لك غاصب لك، ما
اجرحه الله من النار ابدا، يونس بن يعقوب مى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام
جعفر بن محمد عليه السلام فرمود: اى يونس، جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
ملعون است ملعون است، آن كه پس از من دخترم، فاطمه را بيازارد، حقش را غصب كند و او
را بكشد. سپس فرمود: فاطمه بشارت باد تو را نزد خدا مقامى ستوده است. با اين مقام
دوستان و شيعيان خود را شفاعت مى كنى و شفاعت (تو) پذيرفته مى شود. اى فاطمه، اگر
تمام پيامبران و فرشتگان مقرب، درباره ى دشمنان و غاصبان حقت، شفاعت كنند، باز خدا
آنان را از آتش نمى رهاند.
كنز الفوائد، ج 1، ص 149.
6. احمد بن محمد بن عيسى عن ابيه، والعباس بن معروف عن عبدالله بن المغيره قال:
حدثنى عبدالله ابن عبدالرحمن الاصم عن عبدالله بن بكر الارجايى قال صحبت اباعبدالله
عليه السلام فى طريق مكه... فقال:... و نحو نمرود الذى قال قهرت اهل الارض و قتلت
من فى السماء و قاتل اميرالمؤمنين عليه السلام و قاتل فاطمة عليهاالسلام و قاتل
المحسن و قاتل الحسن والحسين عليهم السلام، عبدالله بن بكر ارجايى مى گويد: در راه
مكه، همراه امام صادق عليه السلام بودم... حضرت فرمود: و مانند نمرود كه مى گفت بر
اهل زمين چيره شده، اهل آسمان را كشته ام و قاتل اميرالمؤمنين عليه السلام و قاتل
فاطمه عليهاالسلام و قاتل محسن و قاتل حسن و حسين عليهم السلام.
الاختصاص، ص 344؛ كامل الزيارات، ص 327 (به سندى ديگر از عبدالله بن اصم)؛
بحارالانوار، ج 25، ص 373 (به نقل از كامل الزيارات).
7. روى عبدالله بن سنان الصادق عليه السلام (فى حديث فدك):... و مكثت خمسة و
سبعين يوما مريضة بما ضربها عمر ثم غضبت، عبدالله بن سنان (در روايت فدك) از امام
صادق عليه السلام آورده است: به سبب ضربه اى كه عمر بر او وارد ساخت هفتاد و پنج
روز بيمارى شد تا از دنيا رفت.
الاختصاص، ص 185؛ بحارالانوار، ج 29، ص 192.
8. قال سليم:... فلم تزل صاحبة فراش، حتى ماتت من ذلك شهيدة؛ سليم مى گويد:...
(فاطمه) پيوسته (بيمارى) بسترى بود تا اين كه بدين سبب شهيد شد.
كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 588؛ الاحتجاج، ج 1، ص 212؛ بحارالانوار، ج 28، ص 271
و ج 43، ص 198.
9. لما قتل الحسين بن على بن ابى طالب بكى ابن عباس بكاء شديدا ثم قال:... و لقد
دخلت على ابن عم رسول الله صلى الله عليه و آله بذى قار فاخرج لى صحيفة و قال لى:
يا ابن عباس! هذه صحيفة املاها رسول الله و خطى بيدى قال: فاخرج لى الصحيفة فقلت يا
اميرالمؤمنين! اقراها على، فقراها و اذا فيها كل شى ء منذ قيض رسول الله... و كان
فيما قراه كيف يصنع به و كيف تستشهد فاطمة، و... چون حسين بن على بن ابى طالب شهيد
شد ابن عباس شديدا گريست و گفت: در «ذى قار» (منطقه اى در نزديكى شهر بصره) خدمت
پسر عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدم، نوشته اى برايم آورد. و فرمود: ابن
عباس، اين نوشته را رسول خدا صلى الله عليه و آله كرد، من به خط خويش نوشته ام.
(ابن عباس) مى گويد نوشته اى برايم آورد. گفتم: يا اميرالمؤمنين برايم بخوانيد.
نامه را خواند و در آن تمام رويدادهاى پس از رحلت رسول خدا بود... و در آن چگونگى
برخورد با او وكيفيت شهادت فاطمه و... آمده بود.
بحارالانوار، ج 28، ص 73.
10. روى سليم عن ابن عباس:... فقلتم ابنته بالامس ثم تريدون اليوم ان تقتلوا
اخاه و ابن عمه و وصيه و ابا ولده كذبتم و رب الكعبة؛ ابن عباس (گفت:) ديروز دخترش
را كشديد و امروز مى خواهيد برادر و پسر عمو و وصى و پدر فرزندانش را بكشيد؟ به
خداى كعبه دروغ مى گوييد كه مسلمان هستيد.
كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 873؛ بحارالانوار، ج 28، ص 306؛ كامل بهايى، ج 1، ص
314.
11. ورد فى زيارتها (عليهاالسلام): «السلام عليك ايتها الصديقة الشهيدة...؛ در
زيارت او آمده است: سلام بر تو اى صديقه ى شهيده.
من لا يحضر الفقيه، ج 2، ص 342، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 10؛ البلد الامين، كفعمى،
ص 278؛ اقبال الاعمال، سيد بن طاووس ص 624؛ بحارالانوار، ج 97، ص 195؛ ملاذ
الأخيار، ج 9، ص 26- 27؛ روضة المتقين، ج 5، ص 345؛ جامع احاديث الشيعة، ج 12، ص
264.
12. السلام عليك ايتها البتول الشهيدة (على البتولة الشهيدة) سلام بر تو اى بتول
شهيده (سلام بر بتول شهيده).
المقنعة، ص 459، المزار، شيخ مفيد، ص 179؛ بحارالانوار، ج 97، ص 198؛ البلد
الامين، ص 278.
13. اللهم صل على السيدة المفقودة، الكريمة المحمودة، الشهيدة العالية،...؛
خدايا بر سرور گمنام ، بزرگوار ستوده، شهيد عالى مقام درود فرست.
بحارالانوار، ج 99، ص 220.
14. قال المجلسى: ان فاطمة عليهاالسلام كانت شهيدة و هو من المتواترات و كان سبب
ذلك...؛ مجلسى مى گويد: فاطمه عليهاالسلام شهيد است و اين مساله متواتر است. سبب
اين امر...
مراة العقول، ج 5، ص 318.
15. قال العلامة الشيخ محمد تقى المجلسى فى شرح على (الفقيه): و شهادتها (صلوات
الله عليها) كانت من ضربة عمر... الباب على بطنها عند ارادة اميرالمؤمنين لبيعة ابى
بكر... و ضرب قنفذ غلام عمر السوط عليها باذنه والحكاية مشورة عند العامة و الخاصة
و مفصله فى كتاب سليم بن قيس الهلالى و سقط بالضرب غلام كان اسمه محسن مجلسى مى
گويد: شهادت فاطمه- درود خدا بر او باد- به سبب ضربه ى در به شكمش توسط عمر بود...
هنگامى كه مى خواستند اميرالمؤمنين را به بيعت با ابوبكر وادارند. قنفذ غلام عمر
تازيانه را به دستور او به فاطمه زد. اين داستان نزد اهل سنت و شيعه مشهور است و
مفصل آن در كتاب سليم بن قيس هلالى آمده است. با اين ضربه، كودكى كه محسن نام داشت،
سقط شد.
روضة المتقين فى شرح من لا يحضره الفقيه، ج 5، ص 342.
منابع اهل سنت
1. انبانى ابوطالب على بن انجب بن عبيدالله بن الخازن عن كتاب الامام برهان
الدين ابى الفتح ناصر بن ابى المكارم المطرزى عن ابى المؤيد ابن الموفق، انبانا على
بن احمد بن موسى الدقاق قال انبانا محمد بن ابى عبدالله الكوفى قال: انبانا موسى بن
عمران عن عمه الحسين بن يزيد النوفلى عن الحسن بن على بن حمزة عن ابيه عن سعيد بن
جبير عن ابن عباس قال: ان رسول الله صلى الله عليه و آله كان جالسا ذات يوم اذا
اقبل الحسن فلما رآه بكى... ثم اقبلت فاطمه عليهاالسلام فلما راها بكى ثم قال: الى
يا بنية فاطمة. فاجلسها بين يديه... فقال صلى الله عليه و آله والذى بعثنى بالنبوة
واصطفانى على جميع البرية، انى و اياهم لاكرام الخلائق على الله عزوجل و ما على وجه
الارض نسمة احب الى منهم... و اما ابنتى فاطمة فانها سيدة نساء العالمين من الاولين
والآخرين... و انى لما رايتها ذكرت ما يصنع بها بعدى؛ كانى بها و قد دخل الذل بيتها
وانتهكت حرمتها و غصب حقها و منعت ارثها و كسر جنبها واسقطت جنينها و هى تنادى يا
محمداه، فلا تجاب و تستغيث فلا تغاث...
فتكون اول من يلحقنى من اهل بيتى و فتقدم على محزونة مكروبة مغمومة مغصوبة
مقتولة، يقول رسول الله صلى الله عليه و آله عند ذلك اللهم العن من ظلمها و عاقب من
غصبها و ذلل من أذلها و خلد فى نارك من ضرب جنبها حتى القت ولدها فتقول الملائكة
عند ذلك آمين، ابن عباس مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى نشسته بود كه
حسن عليه السلام وارد شد. هنگامى كه پيامبر او را ديد، گريست سپس فاطمه عليهاالسلام
وارد شد. پيامبر صلى الله عليه و آله با ديدن او نيز گريست. آنگاه فرمود: دخترم،
فاطمه، نزد من آى، نزد من آى. او را نزد خود نشاند... سپس فرمود: قسم به آن كه مرا
به پيامبرى برگزيد و مرا بر تمام بشر برترى داد، من و آنان گرامى ترين بندگان خداى
بزرگ هستيم. كسى از اهل زمين، نزد من، محبوب تر از ايشان نيست. .
.. اما دخترم فاطمه، سرور زنان جهان هستى است از آغاز تا فرجام... چون او را مى
بينم كه ذلت و خوارى به خانه اش ره يافته، حرمتش شكسته، حقش غصب شده، از ارتش منع
گشته، پهلويش شكسته، جنين او سقط مى گردد و او ندا مى دهد: واى پدرم! ليكن جوابى
نمى شنود. دادرسى مى طلبد، كسى به فريادش نمى رسد... از اهل بيتم او نخستين كسى است
كه به من پيوندد. نزدم مى آيد در حالى كه محزون، ناراحت غمديده و حقش سلب شده و
شهيد است.
در آن هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: هر كه به او ظلم كرده، لعنت كن و
هر كه حق او غصب كرده، عذاب كن، آن كه به او اهانت كرده، خوار ساز و آن كه به
پهلويش چنان زده كه فرزند خويش افكنده، در آتشت جاودان ساز. ملائكه هم مى گويند:
آمين.
فرائد السمطين، ج 2، صص 34- 36.
2. و لما جائت فاطمة خلف الباب لترد عمر و اصحابه عصر عمر فاطمة خلف الباب حتى
اسقطت جنينها و نبت مسمار الباب فى صدرها و سقطت مريضة حتى ماتت؛ چون فاطمه پشت در
آمد تا عمر و يارانش را بازگرداند، عمر، فاطمه را پشت در چنان فشرد كه جنين اش را
سقط كرد و ميخ در به سينه اش فرورفت و به بستر بيمارى افتاد تا اين كه از دنيا رفت.
الامامة و الخلافة، مقاتل بن عطية، صص 160 و 161.
گرچه بنا نداشتم از اشعار شعراى معاصر و حتى قرون اخير به عنوان مؤيد شعرى
بياورم اما دريغم آمد كه در انتهاى اين پيوست، قسمتى از شعر بلندى كه مرحوم آية
الله علامه شيخ محمدحسين اصفهانى (كمپانى) در رثاى فاطمه عليهاالسلام سروده نياورم.
[ر. ك: ديوان «الانوار القدسية»، صص 42- 44.]
و ما اصبها من المصاب |
|
مفتاح بابه حديث الباب |
و آن چه از مصيبت ها بر وى (فاطمه عليهاالسلام) رسيد، سرآغازش «ماجراى در» (هجوم
و به آتش كشاندن درب خانه ى او) است.
ان الحديث الباب ذو شجون |
|
مما جنت به يد الخون |
همانا ماجراى (هجوم و به آتش كشاندن) در (خانه ى فاطمه عليهاالسلام) داراى غم و
اندوه شديد است، از آن چه كه دست هاى خيانت كار آن را مرتكب شدند.
ايهجم العدى على بيت الهدى |
|
و مهبط الوحى و منتدى الندى؟ |
آيا بايد دشمنان بر خانه ى هدايت و محل نزول وحى و مركز همه ى خوبى ها و خيرات
هجوم آورند!؟
ايضرم النار بباب دارها |
|
و آية النور على منارها؟ |
آيا بايد به در خانه ى وى آتش زنند، به در خانه اى كه آيه ى نور بر فراز آن مى
درخشيد!؟
و بابها باب نبى الرحمة |
|
و باب ابواب نجاة الامة |
و در خانه ى (فاطمه ى زهرا عليهاالسلام) كه درب خانه ى پيامبر رحمت است و از
برترين درهاى نجات امت مى باشد.
بل بابها باب العلى الاعلى |
|
فثم وجه الله قد تجلى |
بلكه در خانه ى او در خانه ى پروردگار بزرگ بلند مرتبه است، همان جا كه وجه
خداوند تجلى كرده است.
ما اكتسبوا بالنار غير العار |
|
و من ورائه عذاب النار |
با آتش زدن در، جز ننگ چيزى بدست نياوردند و پس از آن به آتش دوزخ گرفتار خواهند
شد.
ما اجهل القوم فان النار لا |
|
تطفى ء نور الله جل و علا |
چه قدر نادان بودند آن جماعت، چرا كه آتش، نور خداى بزرگ بلند مرتبه را خاموش
نمى كند.
لكن كسر الضلع ليس ينجبر |
|
الا بصمصام عزيز مقتدر |
ليكن شكستن استخوان پهلو جبران نخواهد شد مگر به شمشير عزيز قدرتمند (امام عصر
عليه السلام).
اذ رض تلك الاضلع الزكية |
|
رزية لا مثلها رزية |
زيرا كه خرد كردن آن پهلوى پاك، مصيبتى است كه همتايش هيچ مصيبتى نيست.
و من نبوع الدم من ثدييها |
|
يعرف عظم ما جرى عليها |
و از فوران خون از دو سينه اش، سختى آن چه بر وى گذشت، شناخته مى شود.
و جاوزوا الحد بلطم الخد |
|
شلت يد الطغيان والتعدى |
و با ضربه زدن به صورت وى از حد خود تجاوز كردند. شكسته باد دست طغيان و تجاوز.
فاحمرت العين، و عين المعرفة |
|
تذرف بالدمع على تلك الصفة |
پس چشم وى سرخ و خونين شد و چشم معرفت بر چنين كارى به شدت اشك خواهد ريخت.
و لا تزيل حمرة العين سوى |
|
بيض السيوف يوم ينشر اللواء |
از بين نمى برد سرخى چشم را مگر سفيدى شمشيرها، در روز برافراشته شدن پرچم (امام
عصر عليه السلام).
و للسياط رنة، صداها |
|
فى مسمع الدهر فما اشجاها |
و براى تازيانه صدايى بود كه آن صدا را در گوش زمانه طنين مى افكند و چه
تاثرانگيز است.
والاثر الباقى كمثل الدملج |
|
فى عضد الزهرا اقوى الحجج |
و نقشى كه در بازوى (حضرت زهرا عليهاالسلام) مانند بازوبند و دستبند باقى ماند
بهترين دليل است.
و من سواد منتها اسود الفضا |
|
يا ساعد الله الامام المرتضى |
و از سياهى پشت او، آسمان تيره و تار شد. اى خدا! امام (على) مرتضى عليه السلام
را يارى كن.
و وكز نعل السيف فى جنبيها |
|
اتى بكل ما اتى عليها |
و ضربه ى (آهن يا نقره ى پايين) غلاف شمشير بر دو پهلوى حضرتش به سر وى آورد آن
چه را كه آورد.
ولست ادرى خبر المسمار |
|
سل صدرها خزانة الاسرار |
و من نمى دانم خبر ميخ در را، از سينه اش بپرس كه مخزن اسرار و رازهاست.
و فى جنين المجد ما يدمى الحشا |
|
و هل لهم اخفاء امر قد فشى |
و درباره ى جنين بلندمرتبه ى وى، دل خون مى شود و آيا براى آنان امكان مخفى كردن
چنين مطلب آشكارى هست؟
والباب والجدار والدماء |
|
شهود صدق ما به خفاء |
و در و ديوار و خون، شاهدان صادقى هستند بر آن چه مخفى و پوشيده مى شد.
لقد جنى الجانى على جنينها |
|
فاندكت الجبال من حنينها |
همانا جانى، جنايتى بر جنين وى انجام داد كه از ناله ى او كوه ها از هم متلاشى
شدند.
اهكذا يصنع بابنة النبى |
|
حرصا على الملك فيا للعجب؟! |
آيا با دختر پيامبر به خاطر طمع و حرص در حكومت اين گونه بايد رفتار شود؟ چه امر
شگفت و عجيبى!
اتمنع المكروبة المقروحة |
|
عن البكاء خوفا من الفضيحة؟ |
آيا مصيبت زده ى مجروح را از ترس رسوايى، از گريه باز بايد داشت؟
تالله ينبغى لها تبكى دما |
|
ما دامت الارض و دارت السما |
به خدا سوگند شايسته است مادامى كه زمين و آسمان برقرار است بر وى خون گريه شود.
لفقد عزها ابيها السامى |
|
و لاهتضامها و ذل الحامى |
به خاطر از دست دادن مايه ى عزتش كه پدر بزرگوارش باشد و (نيز) ظلم به وى و اين
كه ياورش را خوار ساختند.
اتستباح نحلة الصديقة |
|
و ارثها من اشرف الخليقة؟ |
آيا هبه و بخشش (پيامبر صلى الله عليه و آله به) حضرت صديقه عليهاالسلام، وارث
اشرف مخلوقات مباح مى گردد؟
كيف يرد قولها بالزور |
|
اذ هو رد آية التطهير |
چگونه سخن وى به بهانه ى اين كه سخن دروغ است، رد مى شود؟ در حالى كه اين كار رد
آيه ى تطهير است.
ايوخذ الدين من الاعرابى |
|
و ينبذ المنصوص فى الكتاب |
آيا دين بايد از يك جاهل بدوى گرفته شود و نص كتاب خدا به كنارى افكنده شود.
فاستلبوا ما ملكت يداها |
|
وارتكبوا الخزرية منتهاها |
پس آن چه را در دست او بود از وى گرفتند و رسوايى را به نهايت خود رساندند.
يا ويلهم قد سالوها البينة |
|
على خلاف السنة المبينة |
و اى بر آنان! كه بر خلاف سنت روشن پيامبر صلى الله عليه و آله از وى بينه و
دليل خواستند.
و ردهم شهادة الشهود |
|
اكبر شاهد على المقصود |
و رد كردن آنان شهادت شهود را، بزرگ ترين شاهد را بر مقصود است.
و لم يكن سد الثغور غرضا |
|
بل سد بابها و باب المرتضى |
آرى مقصود (آنان از اين كار) حفظ مرزها نبود بلكه مقصود، بستن در خانه ى او و
(على) مرتضى بود.
صدوا عن الحق و سدوا بابه |
|
كانهم قد آمنوا عذابه |
از حق روى گردان شدند و در خانه ى حق را بستند گويا كه خود را از عذاب خدا در
امان مى ديدند.
ابضعة الطهر العظيم قدرها |
|
تدفن ليلا و يعفى قبرها؟ |
آيا پاره ى تن پيامبر پاك كه منزلتش عظيم است بايد شبانه دفن شود و قبرش بى نشان
باشد؟
ما دفنت ليلا بستر و خفا |
|
الا لوجدها على اهل الجفا |
و ى به شب و در پوشيدگى و خفا دفن نشد مگر به خاطر غضبش بر اهل جفا.
ما سمع السامع فيما سمعا |
|
مجهولة بالقدر والقبر معا |
هيچ شنونده اى اين را نشنيده است كه كسى هم قدر و هم قبرش مخفى باشد.
يا ويلهم من غضب الجبار |
|
بظلمهم ريحانة المختار |
و اى بر آنان از غضب خداى جبار، به خاطر ظلمى كه بر ريحانه ى پيامبر برگزيده (ى
خدا) انجام دادند.