امام باقر عليه السلام هر گاه تب طاقتش را مى ربود، آب خنكى طلب
مى كرد و وقتى آب به دستش مى رسيد و جرعه اى از آن را مى نوشيد، لحظه اى از نوشيدن
بازمى ماند و سپس با صداى بلند تا به حدى كه در بيرون خانه نيز شنيده مى شد از ته
دل مادرش زهرا عليهاالسلام را صدا مى كرد و مى فرمود: «فاطمه اى دختر رسول خدا!» و
بدين گونه خود را از سوز تب تشفى مى داد و بر خود مرهمى مى نهاد و جان و روح خود را
با ياد محبوب و توسل به او آرام و عطرآگين مى نمود. [سفينة البحار، ج 2، ص 374،
رياحين الشريعة، ج 2، ص 119 (به نقل از دلائل الامامة طبرى).]
امام جواد عليه السلام هر روز هنگام زوال به مسجد رسول خدا صلى
الله عليه و آله رفته و پس از اسلام و صلوات بر رسول صلى الله عليه و آله به سراغ
خانه ى مادرش زهرا عليهاالسلام كه در همان نزديكى قبر پيامبر صلى الله عليه و آله
است مى رفت و كفش ها را درآورده و با نهايت ادب و خضوع، داخل خانه شده و در آنجا
نماز و دعا مى خواند و دقايقى طولانى به عبادت مشغول مى شد. و هرگز ديده نشد به
يارت رسول صلى الله عليه و آله برود و سراغ مادرش را نگيرد. [سفينة البحار، ج 2، ص
374، رياحين الشريعة، ج 2، ص 119 (به نقل از دلائل الامامة طبرى).] هم چنين نقل است
آن حضرت در چهار سالگى به شدت در غم و اندوه و غوطه ور شده بود، پدر بزرگوارش از
سبب آن مى پرسد. حضرت جواد عليه السلام از مصيبت هاى مادرش زهرا عليهاالسلام و
انتقام خون محسن در عصر ظهور ياد مى كند. [حلية الابرار فى فضائل محمد صلى الله
عليه و آله و آله الاطهار عليهم السلام، سيد هاشم بحرانى، ج 2، ص 598؛ بيت الاحزان،
ص 100.]
از اينها كه بگذريم زيارت جامعه بهترين گواه بر شدت علاقه و
احترام آن حضرت به مادرش فاطمه عليهاالسلام است.
قبل از تولد على عليه السلام در مكه زلزله ى شديدى رخ داد، به
گونه اى كه سنگ هاى بزرگ از كوه ابوقبيس جدا شده و به پايين پرتاب مى شد. حضرت
ابوطالب عليه السلام بر بلندى برآمد و گفت: «الهى و سيدى اسئلك بالمحمدية المحمودة
وباللوية العالية و بالفاطمية البيضاء الا تفضلت على اهل التهامة بالرحمة والرافة».
همان زمان زمين آرام گرفت و مردم آن كلمات را حفظ كرده و در شدايد و بلاها مى
خواندند ولى جهت آن را نمى دانستند. [رياحين الشريعة، ج 1، ص 58.]
يكى از طلاب فاضل و مورد وثوق تعريف مى كند: زمانى كه در نجف
اشرف مشغول تحصيل بودم، عصر يك روز رمضان، غذايى براى افطار خود تهيه كرده و در
حجره گذاردم و بيرون آمده و در را قفل كردم. پس از اداى نماز مغرب و عشا و گذشتن
مقدارى از شب براى صرف افطار به مدرسه برگشتم. چون به در حجره رسيدم، دست به جيب
كردم، اما كليد را نيافتم. داخل صحن مدرسه را خوب گشتم و از بعضى طلاب كه در مدرسه
بودند سؤال نمودم، اما باز هم كليد پيدا نشد. به علت گرسنگى و نيافتن راه چاره سخت
پريشان شدم. از مدرسه بيرون آمده، متحيرانه به سوى حرم مطهر مى رفتم و به زمين نگاه
مى كردم. ناگاه مرحوم حاج سيد مرتضى كشميرى [يكى از بزرگان عرفا و اهل سير و سلوك
كه شاگردان بسيارى را تربيت كرده است. مرحوم شيخ حسنعلى اصفهانى- معروف به نخودكى-
در خاطرات خود مى گويد: پس از تحصيل علوم دينى در ايران تكميل معارف به نجف اشرف و
به كنار مرقد مطهر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مشرف شدم نخستين روزى كه براى
زيارت و درك حضور مرحوم سيد مرتضى كشميرى، به محل سكونت ايشان در يك مدرسه رفتم،
اتفاقا روز جمعه بود و كسى را در صحن و سراى مدرسه نيافتم كه جوياى اتاق آن مرد
بزرگ شوم، ناگهان از داخل يكى از حجرات در بسته صدايى شنيدم كه مرا با نام نزد خود
مى خواند. به سوى اتاق رفتم، مردى در را به سوى من گشود و فرمود: بيا كشميرى منم.»]
(اعلى الله مقامه) را ديدم. سبب حيرتم را پرسيد، مطلب را عرض كردم.
پس با من به مدرسه آمد و نزد حجره ام فرمود: «معروف است كه نام
مادر حضرت موسى كليد قفل هاى بسته است. پس چگونه نام نامى حضرت فاطمه ى زهرا
عليهاالسلام چنين اثرى نكند؟» آن گاه دست روى قفل نهاد و ندا كرد: يا فاطمه! كه
ناگهان قفل باز شد. [به نقل از نشان از بى نشان ها، ص 17 و داستان هاى شگفت، شهيد
دستغيب، ص 172.]
يكى از فضلاى حوزه كه مشكل بزرگى برايش پيش آمده بود براى
زيارت و توسل به حضرت رضا عليه السلام عازم حرم مى شود. از قضا به علامه ى طباطبايى
برخورد مى كند كه ايشان هم عازم حرم است. بلافاصله به سوى رفته و با چشمى پر اشك و
دلى پر سوز از ايشان مى خواهد تا دعايى به او بياموزد كه حاجتش روا شود. علامه
نگاهى مهربان به چهره و حالت او مى كند. آن گاه مى گويد فرزندم وقتى وارد حرم مطهر
مى شوى، يكى از مؤثرترين و بهترين دعاها اين است كه حضرت را به مادرش زهرا
عليهاالسلام قسم بدهى كه حاجت تو را از خدا بخواهد، زير احضر به مادرش زهرا
عليهاالسلام علاقه ى فراوانى و ارادت خاصى دارد و سوگند دادن به مادر محبوبش سخت
مؤثر خواهد افتاد.
او مى گويد: با شنيدن اين سخن سخت متأثر شدم و رعشه و لرزه اى
تمامى و جودم را در برگرفت. اين توسل و قسم دادن همان به مقصود رسيدن همان. [به نقل
از «صديقه ى طاهره عليهاالسلام»، عقيقى بخشايشى، ص 244 (با كمى تصرف).]
يكى از علما مى گويد: در حدود بيست سال قبل همسرم به بيمارى
صعب العلاجى گرفتار شد و سرانجام با مراجعه به اطبا، مرض ريوى تشخيص داده شد. پس از
آزمايشات دقيق و عكسبردارى، كسالت را فوق العاده و صعب العلاج دانسته به طورى كه
نسخه و دارو بى اثر بود و از علاج آن به كلى مأيوس شديم. بى اندازه مضطرب و ناراحت
بوديم. ناچار دست توسل به ذيل عنايت حضرت زهرا عليهاالسلام زده و نماز حضرت فاطمه
عليهاالسلام كه در كتب ادعيه وارد شده را خواندم، [محدث قومى مى گويد: زمانى كه
حاجتى به درگاه رب العالمين داشتى كه سينه ات از آن به تنگ آمده بود، پس دو ركعت
نماز گزار، چون سلام نماز را دادى سه بار تكبير گفته تسبيح حضرت فاطمه عليهاالسلام
را به جا آور. پس از آن به مسجد رفته يكصد بار ذكر «يا مولاتى يا فاطمة اغيثينى»
بازگو، سپس جانب راست و بعد جانب چپ را بر خاك نه و اين ذكر را صد مرتبه تكرار كن و
در آخر به سجده رفته يكصد و ده مرتبه ذكر ياد شده را تكرار كن كه اگر خدا بخواهد
حاجتت برآورده به خير خواهد شد. (مفاتيح الجنان، در حاشيه ى موسم به الباقيات
الصالحات).] پس از اتمام اذكار در حالى كه متأثر و دل شكسته بودم در همان حال سجده
خوابم برد. در خواب حضرت فاطمه عليهاالسلام را به بالين مريضه ام ديدم كه به او لطف
و محبت مى فرمود. ناگهان از خواب بيدار و يأسم به اميد مبدل شد. پس از آن روز حال
مريض رو به بهبود گذاشت و پس از چند روزى سلامتى كامل خود را بازيافت. براى معاينه
و اطمينان خاطر او را به نزد طبيبى بردم، او بعد از معاينه و دقت كامل با تعجب گفت:
هيچ كسالتى در او نمى بينم. [به نقل از توسلات، تاج لنگرودى، ص 112 (با كمى تصرف).]
يكى از عباد صالح خدا و از يادگاران هشت سال دفاع مقدس برايم مى گفت.
شب اول عمليات بدر در جزيره ى حورالعظيم بوديم. وضو گرفتيم و
نماز خوانديم و در پناه خداوند دعا كرديم. سپس سوار بلمهايمان شديم. بلم هاى ما
ظريف چهار نفر را داشت. با نام گردان حضرت رسول صلى الله عليه و آله، جزو لشكر على
بن ابى طالب عليه السلام به راه افتاديم. پانزده كيلومتر را با بلم رفتيم. كمين هاى
دشمن را يكى پس از ديگرى پشت سر گذاشتيم كه الحمدلله دشمن متوجه ما نشد تا رسيديم
به پنجاه مترى دشمن، پيش از آن كه دشمن متوجه ما شود به پشت سيم خاردار رسيديم.
مسئول دسته به من گفت: برادر سيم چين را بده تا سيم ها را ببرم. من گفتم: متأسفانه
سيم چين ندارم. بعد از كمى گفتگو تصميم گرفتم كه پايم را بگذارم روى سيم خاردار و
بلم از روى من عبور كند و بگذرد. بلند شدم و ايستادم و از ته دل گفتم: يا فاطمة
الزهرا عليهاالسلام و تا آمدم پايم را بگذارم روى سيم خاردار، ديدم كه بلم خود به
خود از روى سيم خاردار رد شده و ما به راحتى توانستيم ادامه ى راه را با سرعت تمام
به طرف دشمن طى كنيم.
يكى از رفقاى بسيجى در جبهه برايم تعريف كرد. در يك عمليات
شبانه عليه دشمن متجاوز بعثى هنگام پيشروى به ميدانى از مين برخورديم. اين برخورد
براى ما غير منتظره و سنگين بود، چون از طرفى شناسايى نشده بود و شايد هم دشمن آنها
را به تازگى كار گذاشته بود. و از طرف ديگر اگر به موقع سر قرار نمى رسيديم، گروهى
ديگر از بچه ها به وسيله ى دشمن قيچى مى شدند.
شرايطى بسيار سخت و جانكاه بود. زمان به كندى مى گذشت. من فشار
سنگينى آن لحظات را هنوز هم بر سينه ام حس مى كنم. سرانجام بنا شد بچه ها داوطلبانه
روى مين هابروند. فرمانده ى ما- كه هر چه از خوبى ها و دلاورى ها و كاردانى او و
ايمان و عشقش به فاطمه زهرا عليهاالسلام بگويم، كم گفته ام- گفت: بچه ها چند دقيقه
اى صبر كنيد، شايد راه ديگرى هم باشد. همه با ناباورى به او خيره شدند، چه راهى؟!
او اين را گفت: و سپس از بچه ها فاصله گرفته و كمى آن طرف تر
به نماز ايستاد و دو ركعت نماز خواند. آن هم چه نمازى، يك پارچه سوز و عشق.
رفقاى او همه مى دانستند او نماز توسل به فاطمه زهرا
عليهاالسلام مى خواند. عجب حالى داشت، مثل شمع مى سوخت. پس از سلام نماز سر بر مهر
گذاشته و يا فاطمة اغيثنى مى گفت و با حالتى پر سوز فاطمه را به كمك مى طلبيد.
استغاثه ى فاطمه، فاطمه ى او تمامى بيابان را پر كرده بود. گويا تمامى هستى هم با
او هم نوا بود.
شبى فراموش نشدنى بود هر كدام از بچه ها در گوشه اى اشك مى
ريخت و دعا مى كرد. كم كم بچه ها متوجه فرمانده شدند و سعى داشتند به او نزديك تر
شوند. طولى نكشيد كه همه دور او حلقه زدند. ديگر در آن موقع شب و در سكوت و بهت
بيابان همراه اشك ماه، تنها ناله ى يك نفر به گوش مى رسيد؛ ناله ى فرمانده كه فاطمه
عليهاالسلام را مدام به كمك مى طلبيد.
كاش بودى و مى ديدى كه چگونه مثل ابر مى باريد و چون شمع مى
سوخت. همه به استغاثه هاى او گوش مى دادند و اشك مى ريختند، من جلوتر از همه بودم.
ديدم گونه اش را روى خاك گذاشته و آن قدر اشك ريخته تمامى صورتش غرق گل شده. آن
چنان غرق در مناجات و توسل بود كه حضور هيچ كس را احساس نمى كرد. تو گويى اصلا در
اين دنيا نيست. كمى آرام تر شد. آهسته چيزهايى را زمرمه مى كرد. ناگهان براى لحظاتى
ساكت شد. نگران شدم كه نكند از حال رفته است، اما هيبتى داشت كه نتوانستم قدم جلو
بگذارم. همه محو نگاه او بوديم، به دلمان افتاده بود كه خبرى مى شود. قبلا هم از
توسلات او به حضرت زهرا عليهاالسلام و حاجت گرفتنش زياد شنيده بودم. همين
طور هم شد. ناگهان سر از سجده برداشت و فرياد زد بچه ها بياييد بى بى راه را نشان
داد!! بى بى راه را نشان داد!!
بغض هايى را كه براى چند دقيقه اى در سينه ها متراكم شده بود يك دفعه تركيد، همه
زدند زير گريه. نمى توانم حالت خودم و بچه ها را در آن لحظه بيان كنم. آن قدر مى
دانم كه بى درنگ همه به دنبالش حركت كرديم، من پشت سر او بودم به خدا قسم او آن قدر
محكم و با صلابت مى دويد كه گويى روز روشن است و جاده ى هموار. طولى نكشيد كه از
ميان مين ها گذشتيم بدون اين كه حتى يك نفر از ما خراشى بردارد. بعدها هر بار كه از
ما مى پرسيديم آن شب چه شد و چه ديدى؟ از جواب طفره مى رفت، اما مى گفت: بچه ها
فاطمه، فاطمه، و ديگر اشك مجالش نمى داد.
بى كوثر طلوع را سلامى نيست
زهرا عليهاالسلام
اى كوثر خدا
اى ادامه ى نبى صلى الله عليه و آله
اى همتاى على عليه السلام
اى حبيبه ى خدا
اى شب قدر خدا
اى مقصود خدا
اى مشكاة خدا
اى مصباح هدى
اى والشمس وضحى
اى معنى جمال
اى تفسير جلال
اى تأويل كمال
اى واژه ى وفا
اى آيه ى صفا
اى سوره ى اتى
اى خورشيد رسالت
اى قمر ولايت
اى زهره ى هدايت
اى با عصاى موسى
اى با دم مسيحا
اى با صلاى يحيى
اى ايوب بلاها
اى يعقوب فراق ها
اى يوسف جفاها
اى كوه پر ابهت
اى جارى محبت
اى چشمه ى طهارت
اى اسوه ى خدايى
اى جلوه ى الهى
اى عشق كبريايى
بر ما ببخشاى
كز تهجدت گفتيم
اما از اسراى به تاول نشسته و عمق نگاه و پيچش تدبير تو هرگز!
اى خانه ى گلى تو شنيديم
اما از رنج قرن ها و بلوغ بيدارى و راز كوفتن در كوب هايت هرگز! و صف تو گفتى
- و چه بى رمق- كه بلنداى خورشيد را در رعايت ماه تمنا كرديم
اما را ز گل ياس را فوران سبز را آبى زلال را چه كسى بر ما خواند؟
اى آموزگار ظرافت
تو خود به ما بياموز
تلاوت بيدارى
بلوغ انذار و رنج قرن ها را كه سخت محتاجيم
دشت را از تدبير تو نشانى نيست كه با نيم نگاهى كرانه هايش را در آغوش مى نشانم
پيچش تدبير و عمق نگاه ت و دريايى است، بى كران
كوهى است همپاى تاريخ كه كرانه هاى بكرش
آبستن ارتفاع نگاه توست و آن دم كه بر قله اش عروج كنى
ديگر از تو در تو نشانى نيست
اى آفتاب سفر كرده!
من فرياد سبز تو را كه از پشت ديوار قرن ها هنوز هم به گوش مى رسد، شنيدم و شعله
هاى كومه ات را كه در آتش كينه هاى سرشار مى سوخت، ديدم
من سراغ خونين تو را از لاله ى سوخته در ميان كنده ها و ديوارهاى تاريخ گرفتم و
شاهد تاريكى زمين
در روز نفرين تو بر كسانى كه آفتاب را به قرص نان فروختند، بودم
من از گلوى تو صداى خدا و بر لب هاى سوخته ات، آيه ى تشنگى مردم را شنيدم و
رسوايى ننگ مشاطگان را در پيچش گام هاى تو يافتم
من در جغرافياى خانه ى گلى تو تا ريخ رنج ها و رنج هاى تاريخ را ديدم
من در ناله هاى تو بر زمين از دست رفته ات
طهارت چشمه ى غدير را و در ارتفاع نگاهت ، قيام توفان را ديدم
من اشك هاى تو را بر در كوب هاى كوچه پس كوچه هاى سرد و خسته ى مدينه يافتم و خط
تو را كه بر پوست هر ستاره غزل آفتاب را مى نوشتى، خواندم
من نشان كبودين تو را از قافله هايى كه از كناره ى بقيع مى گذشتند گرفتم
من در اشك هاى تو فوران چشمه ى غدير را و در آذرخش فريادت ضربت خندق را ديدم
من با اذان بلال ت و به قيام و سلامى رسيدم
اين شعله هاى عشق توست كه انسان خسته را به ميهمانى آفتاب مى خواند
در حجم نگاه ت و افق هم رنگ مى باخت
سبزى اين سال ها هنوز هم وامدار آن نگاه بلندى است كه از قله ى ناپيداى تو سر زد
من با نواى آشناى تو از قناعت انجمادها و از پس كوچه هاى حقير خلافت ها رهيدم
من بلوغ بيدارى را آنجا كه سايه ى ماه را در پس لايه هاى ابر به خسوف كشاندى
تجربه كردم
من انذار تو را اى كوثر زخمى!
بر زنانى مقهور شنيدم و اوج تسليت تو را آنجا كه مرد راه را از پاى انداخت،
شناختم
من در خاموشى قبرت تا بش هزاران خورشيد را ديدم
اگر قبرت را نشانى نيست چه باك
هر سنگ نبشته اى حكايت تو را دارد
من فرياد سكوت
بلوغ بيدارى
رنج قرن ها
انس مهربانى و در آخر عروج سبز را از تو آموختم و شب قدرم را با تو به سلامى
رساندم كه بى كوثر طلوع را سلامى نيست
اى بلوغ انذار!
چشمه ى غدير در باغ دستان تو روييد و غديرى ها از دامان عصمت تو به بلوغى رسيدند
و انسان مانده به انذار تو به رويشى رسيد
اى آموزگار ظرافت!
آنجا كه مردان از پاى فتادند
چگونه رفتن را تو به من آموختى و آن جا كه فريادها در سينه ها گم شد
فرياد خسته ى دردم را تو به بلوغى رساندى و آنجا كه حراميان راه را بستند
با اشك هايت راهم را تا به خدا تو علامت گذاردى و در باغ شهادت مرگ را كه بار
زندگى آورده بود، نشانم دادى
خورشيد در تابوت تو غروب كرد و ملائك به عشق ديدار تو به سجده درافتادند و عروج
خونينت را خدا خود به نظاره نشست تا زخم هايت را خود مرهمى گذارد و چشمه ى كوثرش را
با تو به طهارتى رساند
اى تولد بالغ هستى!
ما با چشم اشك و دست تمنا
روز تولد تو را -گرچه اين روز هم بايد رنج هايت را شماره كنيم-
به اميد تولد دوباره ى خويش جشن مى گيريم
آيا اميد تولدى هست؟
اى كوثر خدا!
اى ادامه ى نبى!
اى همتاى على!
زهرا جان!
شب ميلاد فاطمه ى زهرا عليهاالسلام
آذر ماه 1371
پيوست ها
پيوست 1: حور در آتش
پيوست 2: دعا
پيوست 3: توسل
حور [قال رسول الله صلى الله عليه و آله: «ان ابنتى فاطمة حورا آدميت (انسيه)»؛
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: دخترم فاطمه، فرشته اى است، در سيماى انسان. ]
تا ريخ بغداد، ج 5، ص 86، و ج 12، ص 331؛ كنزالعمال، ج 12، و ص 109؛ فرايد السمطين،
ج 2، ص 48؛ مناقب ابن مغازلى، ص 369؛ ينابيع المودة، ج 1، ص 230، (به نقل از
نسايى)؛ ذخائر العقبى، ص 26؛ نزهت المجالس، ج 2، ص 227؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص
335؛ بحارالانوار، ج 43، صص 4- 7؛ اسعاف الراغبين، ص 172؛ اهل البيت ص 113؛ مقتل
خوارزمى، ص 64؛ المعجم الكبير طبرانى، ج 22، ص 401؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 202.] در
آتش (حديث الباب)
حمله به خانه ى زهرا عليهاالسلام- بيت وحى [اخرج ابن مردويه عن انس بن مالك و
بريده قال: «قرا رسول الله صلى الله عليه و آله هذه الآيه (فى بيوت اذن الله ان
ترفع) فقام اليه رجل فقال: اى بيوت هذه يا رسول الله؟ قال: بيوت الانبياء. فقام
اليه ابوبكر فقال: يا رسول الله هذه البيت منها؟- لبيت على و فاطمه- قال: نعم من
افاضلها»؛ پيامبر اين آيه را تلاوت كرد: در خانه هايى كه خدا رخصت داده است كه (قدر
و منزلت) آنها رفعت يابد. مردى برخواست و پرسيد: يا رسول لله! كدام خانه ها؟ حضرت
فرمود: خانه هاى پيامبران. با شنيدن اين سخن، ابوبكر برخاست و گفت: اى رسول خدا!-
آيا خانه ى على و فاطمه هم از آنها است؟ پيامبر در پاسخ وى فرمود: آرى از برترين
آنها است. الدر المنثور ج 6، ص 203؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 410؛ روح المعانى، ج 18،
ص 174.]- و آتش كشيدن آن و در نتيجه مجروح و بسترى شدن و سرانجام و شهادت آن حضرت،
موضوعى تاريخى است كه بايد آن را به دور از بعضى سوء استفاده ها و تعصب ها و با
توجه به منابع و ماخذ معتبر شيعى و سنى، بررسى كرد. در اين زمينه چند عنوان زير جاى
تحقيق و تفحص بيش ترى دارد. [مناسب بود پيش از اين، در فصلى با عنوان «اخبار النبى»
اخبارى را نقل كنيم كه رسول خدا از حوادث ناگوارى سخن گفته است كه پس از او بر اهل
بيتش رخ مى دهد، (چه به صراحت و چه به اشاره) و آنها را پيشاپيش آماده كرده است؛
ولى از آنجا كه اين اخبار فراوان است، از نقل آنها صرف نظر شد و تنها به برخى از
آنها در ضمن منابع «هجوم» اشاره خواهد شد. براى بررسى بيش تر ر. ك: بحارالانوار، ج
28، صص 37- 84.]
هجوم (به خانه ى زهرا عليهاالسلام)
تهديد (به سوزاندن و آوردن هيزم و آتش زدن)
احراق (آتش زدن خانه)
مضروبه:
الف. براى باز پس گرفتن فدك.
ب. براى دفاع از على عليه السلام (هنگام هجوم به خانه اش و آن گاه كه على عليه
السلام را به زور براى بيعت گيرى به مسجد بردند).
1. صورت و سينه.
2. دست و بازو.
3. شكستن پهلو.
4. شكم و پشت.
5. مطلق ضرب (بدون ذكر محل ضرب).
سقط
مقتوله ى شهيده
هجوم
منابع شيعه
1. حدثنى محمد بن عبدالله الحميرى عن ابيه عن على محمد بن سالم عن محمد بن خالد
عن عبدالله ابن حماد البصرى عن عبدالله بن عبدالرحمان الاصم عن حماد بن عثمان عن
ابن عبدالله عليه السلام قال: لما اسرى بالنبى صلى الله عليه و آله الى السماء...
اما ابنتك فتظلم... و يدخل عليها و على حريمها و منزلها به غير اذن...، امام صادق
عليه السلام فرمودند: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به معراج رفت... (به او
گفته شد.: بر دخترت ستم خواهد شد... حرمتش شكسته مى شود و بى اجازه وارد منزلش مى
شوند.
كامل الزيارات، ص 332.
2.... وظنت فاطمة عليهاالسلام ان لا تدخل بيتها الى باذنها، فاجافت الباب و
اغلقته، فلما انتهوا الى الباب، ضرب عمر الباب برجله فكسره و كان من سعف- فدخلوا
على على عليه السلام و اخرجوه ملبيا...؛ فاطمه عليهاالسلام مى پنداشت بدون اذن او
وارد خانه اش نخواهد شد، پس در را محكم كرد و آن را بست. چون به در خانه اش رسيدند
عمر لگدى به در زد، (در از شاخه ى خرما بود) و آن را شكست. پس سراغ على عليه السلام
آمدند و او را به زور براى بيعت گيرى بيرون بردند.
الاختصاص (منسوب به شيخ مفيد)، ص 186، تفسير عياشى، ج 2، ص 66، بحارالانوار، ج
28، ص 227.
3. فقالت (فاطمة): يا عمر، اما تتقى الله عزوجل تدخل على بيتى و تهجم على دارى؟؛
فاطمه فرمود: اى عمر از خدا پروا نمى كنى؟ هجوم آورده به خانه ام درآيى؟
كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 864؛ بحارالانوار، ج 28، ص 299، ج 43، ص 197.
4. قلت لسلمان: ادخلوا على فاطمة عليهاالسلام بغير اذن؟ قال: اى والله و ما
عليها من خمار، فنادت: واابتاه، وارسول الله، يا ابتاه فلبئى ما خلفك ابوبكر و
عمر...، به سلمان گفتم: آيا بى اجازه، به خانه ى فاطمه عليهاالسلام وارد شدند؟ گفت:
آرى به خدا قسم، با آنكه فاطمه سرپوش مناسبى نداشت. پس فاطمه فرياد زد: آه پدرم!
رسول خدا! آه پدرم! پس از تو، ابوبكر و عمر بسيار زشت و وقيحانه عمل كردند.
كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 587، بحارالانوار، ج 28، ص 270.
5. فقال ابوبكر لقنفذ: ارجع فان خرج، و الا فاقتحم (فاهجم) عليه بيته... فانطلق
قنفذ الملعون فاقتحم هو و اصحابه بغير اذن؛ ابوبكر به قنفذ گفت: برگرد، اگر بيرون
آمد (كه هيچ) وگرنه به خانه اش حمله كن. قنفذ ملعون هم راه افتاد و فرمان او را
عملى كرد و همراه يارانش، بدون اجازه به خانه وارد شد.
كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 586؛ بحارالانوار، ج 28 ص 269؛ الاحتجاج، ج 1 ص 211.
6. قال ابوبكر فى مرضه الذى قبض فيه: وددت انى لم اكشف بيت فاطمة. ابوبكر در
هنگام مرگ مى گفت: اى كاش به خانه ى فاطمه بى احترامى نكرده، در آن نگشوده بودم.
الايضاح ابن شاذان، ص 161 (ص 83 چاپ بيروت)، خصال صدوق، ص 171؛ الشافى، سيد
مرتضى ج 4، ص 137؛ كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 376- 377، اثبات الهدة، ج
2، ص 367- 368؛ حديقة الشيعة، ج 1، ص 252؛ بحارالانوار، ج 30، ص 123 و 136 و 352؛
تشييد المطاعن، ج 1، ص 340؛ الغدير، ج 7، ص 170؛ النص و الاجتهاد، ص 82؛ دلائل
الصدق، ج 3، ص 32؛ السبعة من السلف، ص 16؛ عبدالله بن سبا، ج 1، ص 106؛ معالم
المدرستين، ج 2، ص 79.
7. «فقال عمر: اذهبوا فان اذن لكم، و الا فادخلوا بغير اذن؛ عمر گفت: برويد، اگر
به شما اجازه داد (كه هيچ) وگرنه بى اجازه وارد شويد.
كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 584؛ بحارالانوار، ج 28 ص 268. الاحتجاج، ج 1 ص 210.
8. فاقام اميرالمؤمنين عليه السلام و من معه من شيعته فى منزله بما احد ابيه
رسول الله صلى الله عليه و آله فوجهوا الى منزله فهجموا عليه، و احرقوا بابه و
استخرجوه منه كرها وضغطوا سيدة النساء بالباب حتى اسقطت محسنا؛ بر پايه ى عهدى كه
پيامبر صلى الله عليه و آله با على عليه السلام داشت، او و شيعيانش در خانه اش گرد
آمده آنگاه (عمر و قنفذ و ديگران) به سوى منزلش روانه شدند، و به او هجوم آوردند.
درش را سوزاندند و او (على عليه السلام) را به زور بيرون كشيدند. سرور زنان عالم را
پشت در فشردند به گونه اى كه محسن اش را سقط كرد.
اثبات الوصية، ص 23.
9. ثم ان عمر جمع جماعة من الطلقاء و المنافقين و اتوا بهم الى منزل
اميرالمؤمنين عليه السلام... ثم انهم تواثبوا على اميرالمؤمنين عليه السلام و هو
جالس على فراشه واجتمعوا عليه حتى اخرجوه سحبا من داره، ملبيا بثوبه يجرونه الى
المسجد...، عمر جماعتى از طلقاء (آزاد شدگان پيامبر) و منافقان را گرد آورد و با
آنان به منزل اميرالمؤمنين عليه السلام آمد... سپس به سوى وى كه بر جايش نشسته بود،
حمله كردند و او را در حصار خود قرار دادند و گريبانش را گرفته، و به زور از خانه
بيرون آوردند كشان كشان به مسجد بردند.
علم اليقين، فيض كاشانى، ج 2، ص 686- 687 (فصل بيست از باب 41، مقصد سوم).
10. سيد بن طاووس نقلا من كتاب الوصية للشيخ ايثار بن المستفاد الضرير عن موسى
بن جعفرعن ابيه عليه السلام قال: بما حضرت رسول الله الوفاة، دعا الانصار و قال:...
الا ان بابها بابى و بيتها بيتى. فمن هتكه فقد هتك حجاب الله. قال عيسى: فبكى
ابوالحسن طويلا و قطع بقية كلامه و قال: هتك والله حجاب الله، هتك والله، هتك والله
حجاب الله يا امه يا امه صلوات الله عليها؛ عيسى بن مستفاد ضرير از امام كاظم عليه
السلام آن بزرگوار از پدرش عليه السلام روايت كرد كه چون وفات پيامبر فرارسيد،
انصار را فراخواند و به آنان فرمود:... آگاه باشيد در خانه اش (فاطمه)، در منزل من
و خانه ى او خانه ى من است. هر كه حرمتش را بريزد، حرمت الاهى را شكسته است. عيسى
مى گويد: امام كاظم عليه السلام (با گفتن اين جمله) شديدا گريسته و سخنش را قطع كرد
و فرمود: به خدا قسم، حرمت الاهى شكسته شد، به خدا قسم حرمت الاهى شكسته شد، به خدا
قسم حرمت الاهى شكسته شد. واى مادر! واى مادر! درود خدا بر او باد.
الطرف، سيد بن طاووس، ص 18- 21؛ بحارالانوار، ج 22، ص 477 (به نقل از منبع
پيشين).
11. «قال العلامة الحلى: و بعث (ابوبكر) الى بيت اميرالمؤمنين عليه السلام لما
امتنع من البيعة... و اخرجوا عليا كرها و كان معه الزبير فى البيت، فكسروا سيفه و
اخرجوه و من الدار...؛ چون على عليه السلام از بيعت سر باز زد، ابوبكر، گروهى را به
خانه اش گسيل داشت،... على را به زور از خانه بيرون كردند. زبير نيز با او بود.
شمشيرش را شكستند و او را نيز از منزل بيرون كشيدند.
كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 377.
12. عن زكريا بن آدم قال: انى لعند الرضا عليه السلام اذا جى ء بابى جعفر له و
سنه اقل من اربع سنين، فضرب بيده الى الارض و رفع راسه الى السماء و هو يفكر فقال
له الرضا عليه السلام بنفسى انت، لم طال فكرك؟ فقال: فيما صنع بامى فاطمة؛ اى والله
لاخرجنهما ثم لاحرقنهما ثم لاذرينهما ثم لانسفنهما فى اليم نسفا، فاستندناه و قبل
بين عينيه، ثم قال: بابى انت و امى، انت لها (يعنى الامامة)؛ زكريا بن آدم مى گويد:
من نزد امام رضا عليه السلام بودم كه فرزندش امام جواد عليه السلام را آوردند. وى
كه كمتر از چهار سال داشت، دستانش را بر زمين زد و سر به آسمان بلند كرد و به فكر
فرورفت. امام رضا عليه السلام فرمود: جانم فدايت، چرا انديشيدنت به درازا كشيد:
براى آن چه در حق مادرم فاطمه روا داشتند، به خدا سوگند آن دو را (از قبر) بيرون مى
كشم، آتششان مى زنم. ذره ذره شان كرده، ذراتشان را در دريا پراكنده مى كنم. امام
رضا عليه السلام او را به خود نزديك كرد و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود: پدر و
مادرم به فدايت، تو سزاوار (امامتى).
دلائل الامامة، طبرى، ص 212 (نسخه ى محقق ص 400). اثبات الوصية، ص 184.
13. المفيد عن الصدوق عن ابيه عن احمد بن ادريس عن محمد بن عبدالجبار عن ابن ابى
عمير، عن ابان بن عثمان، عن ابان بن تقلب عن اكرمة عن عبدالله بن العباس قال: لما
حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله الوفاة بكى حتى بلت دموعه لحيته. فقيل له: يا
رسول الله ما يبكيك؟ فقال: ابكى لذريتى ما تصنع بهم شرار امتى من بعدى. كانى به
فاطمة بنتى و ظلمة بعدى و هى تنادى: يا ابتاه، يا ابتاه، فلا يعينها احد من
امتى...؛ عبدالله بن عباس مى گويد: چون وفات پيامبر صلى الله عليه و آله فرارسيد،
چنان گريست كه اشكهايش محاسنش را تر كرد، به او گفتند: اى رسول خدا! چرا مى گرييد؟
فرمود: براى فرزندان و ذريه ام مى گريم. براى آن چه ستمگران امتم پس از من بر آنان
روا مى دارند، گويا دخترم فاطمه را مى بينم كه پس از من ستم ها ديده، فرياد مى زند.
واى پدرم! واى پدرم! ولى يك نفر از امتم به ياريش برنمى خيزد.
الامالى، طوسى ج 1 ص 191؛ بحارالانوار، ج 28، ص 41 و ج 43، ص 156؛ اثبات الهداة،
ج 12، ص 572، ح 217.
14. عن جابر بن عبدالله انصارى قال: دخلت فاطمة عليهاالسلام على رسول الله صلى
الله عليه و آله و هو فى سكرات الموت فانكبت اليه تبكى، ففتح عينه و آفاق ثم قال
صلى الله عليه و آله. يا بنية، انت المظلومة بعدى و انت المستضعفة بعدى. فقد اذاك
فقد اذانى و من غاظك فقد غاظنى... و من ظلمك فقد ظلمنى لانك منى و انا منك، و انت
بضعة منى و روحى التى بين جنبى ثم قال: الى الله اشكو ظالميك من امتى؛ جابر بن
عبدالله انصارى مى گويد: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در سكرات موت بود و
واپسين لحظه هاى عمرش را مى گذرانيد، فاطمه عليهاالسلام وارد شد و گريه كنان خودش
را بر بدن رسول خدا انداخت. پيامبر صلى الله عليه و آله چشمان خويش را گشود و به
هوش آمد. آن گاه فرمود: دخترم! پس از من به تو ستم مى كنند و از حقت محروم مى
سازند؛ هر كه تو را بيازارد، مرا آزرده است و هر كه تو را خشمگين سازد، مرا خشمگين
ساخته است... هر كه به تو ظلم كند، به من ستم كرده است. چون تو از منى و من از تو،
تو پاره ى تن من و روح من و جان منى. سپس فرمود: به خدا، شكايت مى برم از امتم، از
آنان كه به تو ظلم روا دارند.
كشف الغمة، ج 2 ص 58؛ بحارالانوار، ج 28، ص 76.
15. كشف اليقين باسناده عن سلمان عن رسول الله صلى الله عليه و آله انه قال: ...
انت تظلمين و عن حقك تدفعين... يا فاطمة، انا سلم لمن سالمك و حرب لمن حاربك...
پيامبر صلى الله عليه و آله (به فاطمه) فرمود... بر تو ستم شده و از حقت محروم مى
شوى... اى فاطمه، هر كه با تو در صلح و صفاست، من نيز با او چنين كنم و هر كه با تو
بستيزد، من نيز با او بستيزم.
كشف اليقين، ص 188 و 189؛ بحارالانوار، ج 63، ص 264 و 265 (به نقل از كشف
اليقين)
16. روى السيد بن الطاووس باسناده عن الكاظم عن ابيه عليه السلام قال رسول الله
صلى الله عليه و آله... يا على ما انت صانع لو قد تامر القوم عليك بعدى و تقدموا
عليك و بعث اليك طاغيتهم يدعوك الى البيعة ثم لببت بثوبك تقاد كما يقاد الشارد من
الابل مذموما و خذولا محزونا مهموما و بعد ذلك ينزل بهذه الذل؟
قال: فلما سمعت فاطمة ما قال رسول الله صلى الله عليه و آله صرخت و بكت. فبكى
رسول الله صلى الله عليه و آله لبكائها...، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:...
يا على، چه خواهى كرد زمانى كه اين قوم، پس از من عليه تو توطئه كنند و بر تو پيشى
گيرند و طاغوت آنان، افرادى را گسيل دارد تا تو را به بيعت وادارند. سپس پيراهنت را
به گردنت افكنده، تو را چون شترى مهار شده با مذمت و خوارى و حزن و غم بكشند و پس
از آن، به اين ذلت دچار آيى؟
چون فاطمه، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را شنيد، فريادى برآورد و گريست...
بحارالانوار، ج 22، ص 493 (به نقل از طرائف).
17. عن ام الفضل بن العباس قالت: لما ثقل رسول الله صلى الله عليه و آله فى مرض
الذى توفى فيه، افاق افاقة و نحن نبكى. فقال: ماالذى يبكيكم؟ قلت: يا رسول الله!
نبكى لغير خصلة، نبكى لفراقك ايانا انقطاع خبر السماء عنا و نبكى الامة بعدك. فقال
عليه السلام: اما انكم المقهورون والمستضعفون من بعدى؛ مادر فضل بن عباس مى گويد:
چون بيمارى پيامبر صلى الله عليه و آله شدت يافت- بيمارى كه بدان سبب از دنيا رفت-
لحظه اى به هوش آمد و ما را در حال گريه ديد. فرمود: چرا مى گرييد؟ گفتيم: اى رسول
خدا! براى امورى چند گريه مى كنيم. فراق شما، قطع شدن خبر آسمانى از ما و براى امت
پس از شما. فرمود: پس از من، شمامقهور و مستضعف خواهيد بود.
الامالى، مفيد، ص 215؛ الامالى، شيخ طوسى، ج 1، ص 122، بحارالانوار، ج 28، ص 40.
18. عن الرضا عليه السلام عن آبائه عليه السلام عن النبى صلى الله عليه و آله
انه قال لبنى هاشم: انتم المستضعفون بعدى؛ [چند نمونه ى اخير از همان مواردى است كه
پيامبر صلى الله عليه و آله اهل بيت خود را از حوادث ناگوار پس از رحلتش، آگاه و
بدين وسيله آنان را آماده مى سازد گفتنى است: آوردن اين اخبار در قسمت «هجوم» به
اين معنا نيست كه تنها همين هجوم را در برمى گيرد. بلكه پرواضح است كه عموم اين
اخبار حوادث دردناك ديگر را هم شامل مى شود. سبب ذكر اينها در قسمت هجوم، سخن آيت
الله شيخ محمد حسين اصفهانى (كمپانى) قدس سره در كتاب «الانوار القدسيه» است كه
كليد آغازين مصيبت ها ماجراى در است. و ما اصابها من المصاب- مفتاح بابه حديث الباب
.]
امام رضا عليه السلام از پدرانش عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر صلى الله
عليه و آله به بنى هاشم فرمود: شما پس از من، مستضعف خواهيد شد.
بحارالانوار، ج 28، ص 50 (به نقل از عيون الاخبار)
19. قالت فاطمة فى خطبة فدك:
قد كان بعدك انباء و هنبثة |
|
لو كنت شاهدها لم يكثر الخطب |
تجهمتنا رجال واستخف بنا |
|
لما فقدت و كل الارث مغتصب |
[براى اطلاع از تمامى اشعار و ترجمه ى آنها ر. ك: بخش اشعار زهرا عليهاالسلام،
در همين كتاب. همان گونه كه اشاره شد، وسعت اين اشعار بيش از هجوم را در بر مى
گيرد.
فاطمه در خطبه ى فدك فرمود: (پدر جان) رفتى و پس از تو فتنه ها برخاست، كه اگر
تو مى بودى، چنان بزرگ رخ نمى نمود.
همين كه تو رفتى، كسانى بر ما يورش آوردند و ما را كوچك شمردند و همه ى ارث را
به يغما بردند.
الامالى، شيخ مفيد، ص 41، الاحتجاج، ج 1، ص 279؛ بحارالانوار، ج 43، ص 196؛
اعيان الشيعة، ج 1، ص 318.
منابع اهل سنت.
1. قال ابوبكر فى مرضه الذى قبض فيه. وددت انى لم اكشف بيت فاطمة [علامه ى امينى
قدس سره در مورد اين خبر مى گويد: «والاسناد صحيح رجاله، كلهم ثقات، اربعة منهم من
رجال الصحاح الست؛ همه ى رجال اين سند صحيح و ثقه هستند. چهار تن از آنها از راويان
صحاح شش گانه اند». (الغدير، ج 7، ص 171) ]
مؤلف تشييد المطاعن مى گويد: «به گفته ى بزرگان اهل سنت: انه حديث حسن الا انه
ليس فيه شى ء عن النبى صلى الله عليه و آله اين حديث حسن است جز آن كه چيزى از
پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است». تشييد المطاعن، ج 1، ص 341). با اين همه
فاضل قوشچى در شرح تجريد الاعتقاد (ص 407) براى فرار از اين عمل توجيه ناپذير
خليفه، مى گويد: «اجيب عنه بانه لم يثبت الكشف عن الثقات، جواب اين است كه قضيه ى
كشف (هتك حرمت خانه ى فاطمه عليهاالسلام) از افراد ثقه نقل نشده است!]؛ ابوبكر
هنگام مرگش گفت اى كاش، حرمت خانه ى فاطمه را نمى شكستم و در خانه اش را نمى گشودم.
الاموال، ص 193؛ الامامة السياسة [ابن قتيبه از اعاظم و اعيان علماى اهل سنت
است. چنانچه از مطالعه ى «و فيات الاعيان» ابن خلكان و «مرات الجنان»يافعى و «جامع
الاصول»ابن اثير الجزرى و «تهذيب الاسماء» علامه ى نووى و «انساب»سمعانى و «ميزان
الاعتدال» ذهبى و «بغيةالوعاة» سيوطى و غير آن ظاهر است. و نسبت كتاب «الامامة و
السياسة» به ابن قتيبه نيز مسلم و محقق است. چنان چه عمر بن فحد ملك مكى شافعى در
كتاب «اتحاف الورى باخبار ام القرى» در وقايع سال 903 و همچنين تفسير شاهى كه از
معتبرترين تفاسير اهل سنت است در سوره ى نور در ذيل آيه ى (اذاعوا الله و رسوله
ليحكم بينهم) به آن تصريح كرده است. (نقل از رياحين الشريعة، ج 1، ص 282 پانوشت)]،
ج 1، ص 36 (ليتنى تركت بيت على)؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 131 (با اين تفاوت كه به جاى
«لم اكشف» آمده است «لم افتش»)؛ تاريخ طبرى ج 3، ص 430 (در ذكر وقايع سال 13 هجرى)؛
عقد الفريد، ج 4، ص 268؛ مروج الذهب، ج 2، ص 24؛ المعجم الكبير، طبرانى ج 1، ص 62؛
السقيفة، جوهرى، ص 40 (تحقيق دكتر محمد هادى امينى) و در ص 73 اين گونه آورده است
«ليتنى لم اكشف...»؛ تاريخ دمشق (در شرح حال ابى بكر)، ج 9، ص 749 (مخلوط
اردنيه)؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 46 و ج 6، ص 51 و ج 17، ص 164 و
168 و ج 20، ص 24؛ تاريخ الاسلام، ذهبى، ج 3، ص 117- 118 (تحقيق دكتر عمر
عبدالسلام)؛ ميزان الاعتدال، ج 3، ص 108 (تحقيق على محمد البجاوى) در شرح حال
«علوان بن داود البجلى»؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 203؛ لسان الميزان، ج 4، ص 189 (در
شرح حال علوان بن داود البجلى)؛ الجوامع الجامع، سيوطى، ج 1، ص 1059؛ كنزالعمال، ج
5، ص 631 و 632 (كتاب الخلافة مع الامارة)؛ منتخب كنزالعمال (چاپ شده در حاشيه ى
مسند احمد)، ج 2، ص 171؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 13، ص 122 (اختصار و تحقيق از سكينه
شهابى بر منهج ابن منظور).
2. و بلغ ابابكر و عمر ان جماعة من المهاجرين والانصار قد اجتمعوا مع على بن ابى
طالب فى منزل فاطمة بنت رسول الله. فاتوا فى جماعة حتى هجموا الدار و خرج على و معه
السيف، فلقيه عمر، فصارعه عمر، فصرعه و كسرسيفه و دخلوا الدار. فخرجت فاطمة فقالت
والله لتخرجن او لاكشفن شعرى والاعجن الى الله، فخرجوا و خرج من كان فى الدار و
اقام القوم اياما، ثم جعل واحد بعد الواحد يبايں به ابوبكر و عمر خبر رسيد كه گروهى
از مهاجران و انصار در منزل فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا، گرد على بن ابى طالب
جمع شده اند. آن دو با گروهى به منزل (آن حضرت) هجوم آوردند. على با شمشيرش بيرون
آمد و با عمر روبرو شد. عمر با او درگير شد و او را بر زمين افكند و شمشيرش را
شكست. آنگاه به خانه ى او وارد شدند. فاطمه خارج شد و گفت: بيرون رويد وگرنه به خدا
سوگند موهايم را آشكار كرده، به خدا شكوه (نفرين) مى كنم. به ناچار همگى خارج شدند.
مدتى گذشت و همه يكى پس از ديگرى با خليفه بيعت كردند. تا ريخ يعقوبى، ج 2، ص 126.
3.... فجاء عمر فى عصابة... فاقتحما الدار، فصاحت فاطمة...؛... عمر با جماعتى
آمد... به خانه هجوم آوردند، فاطمه فرياد كشيد...
شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 47 (به نقل از السقيفة، جوهرى).
4.... و كان خارج البيت مع خالد جمع كثير من الناس، ارسلهم ابوبكر ردا لهما، ثم
دخل عمر فقال لعلى: قم فبايع. فتلكا و احتبس فاخذ بيده و قال: قم، فابى ان يقوم
فحمله و دفعه كما دفع الزبير ثم امسكهما خالد، و ساقهما عمر و من معه سوقا عنيفا
واجتمع الناس ينظرون وامتلات شوارع المدينة بالرجال و رأت فاطمة، ما صنع عمر، فصرخت
و ولولت...، بيرون از خانه، جماعت زيادى با خالد بودند. ابوبكر آنها را فرستاده بود
تا آن دو (على و زبير) را برگردانند. آن گاه عمر وارد شد و به على گفت. برخيز، على
درنگ كرده، امتناع ورزيد. عمر دستش را گرفت و گفت: برخيز، على خوددارى كرد. عمر او
را بلند كرد و مانند زبير بيرون كشيد. خالد آن دو را بست. عمر و همراهانش آن دو را
با شدت مى كشيدند. مردم جمع شده بودند و مى نگريستند. كوچه هاى مدينه پر از جمعيت
شده بود. فاطمه چون اعمال عمر را ديد فرياد برآورد و شيون سر داد.
السقيفة، جوهرى، ص 72؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 49.
5. قال ابن ابى الحديد:... و لم يتخلف الاعلى عليه السلام وحده، فانه اعتصم ببيت
فاطمة عليهاالسلام فتحاموا اخراجه منه قسرا، ابن ابى الحديد مى گويد:... جز على
عليه السلام كسى از بيعت خوددارى نكرد و به خانه ى فاطمه عليهاالسلام پناه جست.
(آنها، هم) اطرافش گرفته، به زور او را از خانه بيرون كشيدند.
شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 21.
6. قال ابن ابى الحديد: و اما حديث الهجوم على بيت فاطمة عليهاالسلام فقد تقدم
الكلام فيه والظاهر عندى صحة ما يرويه المرتضى والشيعة ولكن لاكل ما يزعمونه بل كل
بغض ذلك، و حق لابى بكر، ان يندم و يتاسف على ذلك و هذا يدل على قوة دينه و خوفه من
الله تعالى فهو بان يكون منقبة له اولى منكونه طعنا عليه. ابن ابى الحديد مى گويد:
اما جريان هجوم به خانه ى فاطمه عليهاالسلام قبلا گذشت و به نظر سخن «سيد مرتضى» و
شيعه صحيح است. ليكن نه همه ى گفتارشان، بلكه مقدارى از آن. ابى بكر نيز حق داشت كه
پشيمان شده، از اين كارش متاسف باشد. اين مطلب قوت دين خداترسى ابوبكر را مى رساند.
پس اين پشيمانى و ندامت، به جاى آن كه بر او طعنى باشد، فضيلت و منقبت به شمار مى
رود.
شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 17، ص 168.
7. قال النقيب ابوجعفر فى الرد على الجوينى... فان قلتم: ان بيت فاطمة انما دخل
و سترها انما كشف حفظا لنظام الاسلام، و...
قيل لكم: و كذلك ستر عائشة... فاذا جاز دخول بيت فاطمة لامر لم يقع بعد، جاز كشف
ستر عائشة على ما قد وقع و تحقق، فكيف صار هتك عائشة من الكبائر التى يجب معها
التخليد فى النار والبرائة من فاعله، و من اوكد عرى الايمان، و صار كشف بيت فاطمة،
والدخول عليها منزلها و جمع حطب ببابها، و تهددها بالتحريق من اوكد عرى الدين؟...؛
نقيب ابوجعفر در رد سخنان جوينى مى گويد: اگر بگوييد ورود به خانه ى فاطمه و هتك
حرمت آن، فقط به جهت حفظ نظام اسلامى و... بود، در جوابتان مى گويند: اين سخن
درباره ى عايشه نيز صادق است... چون اگر (شكست حرمت) و ورود به خانه ى فاطمه به سبب
كارى كه اتفاق نيفتاد، جايز باشد، پس شكستن حرمت عايشه نيز به جهت كارى كه روى داد
و محقق شد، (به طريق اولى) جايز است. پس چگونه است كه هتك عايشه از گناهان كبيره
گشته، فاعل آن مخلد در آتش و تبرى و بيزارى از عامل آن از مؤكدترين پايه هاى ايمان
شمرده مى شود، اما گشودن خانه ى فاطمه و وارد شدن به منزل او و جمع هيزم بر در خانه
و تهديد فاطمه به آتش زدن آن از مؤكدترين پايه هاى ايمان مى گردد؟
شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 16 و 17 (ابن ابى الحديد از قول استاد
خود ابوجعفر نقل مى كند كه او مى گفت: اصل اين جواب از بعضى علماى زيديه است كه من
آن را بسيار متين يافته، يادداشت كردم. آن گاه نوشته هايش را درآورد و در آن مجلس
خواند و تمامى اهل مجلس آن را ستودند).
8. ثم ان ابابكربعث عمر بن الخطاب الى على و من معه ليخرجهم من بيت فاطمة (رضى
الله عنها) و قال: ان ابوا عليك فقاتلهم...، ابوبكر، عمر بن خطاب را فرستاد تا على
و كسانى را كه گرد او جمع شده بودند، از منزل فاطمه- رضى الله عنها- بيرون آورد و
به او چنين گفت: اگر نپذيرفتند، با آنها بجنگ. تا ريخ ابى الفداء، ص 165 (ذكر اخبار
ابى بكر و خلافته).
9. ان عمر جاء الى بيت على ليحرقه على من فيه، فلقيته فاطمة. فقال: ادخلوا فيما
دخلت فيه الامة، عمر آمد، خانه ى على را با همه ى كسانى كه در آن بودند، به آتش
بكشد، فاطمه او را ديد. عمر گفت: چيزى را كه همه ى امت پذيرفته اند، پذيرا باشيد.
تا ريخ ابن شحنه [ابوالوليد محب الدين محمد بن شحنه ى حنفى از قضات عامه در حلب،
متوفاى 815 يا 817 هجرى و نام كتابش «روضة المناظر فى اخبار الاوائل والاواخر» است
كه در حاشيه ى كامل ابن اثير چاپ شده است.] در حاشيه كامل، ج 7، ص 164.
10. حدثنى بكر بن الهيثم (ابن هاشم) قال حدثنا عبدالرزاق عن عمر عن الكلبى عن
ابى صالح عن ابن عباس قال: بعث ابوبكر، عمر بن الخطاب را سراغ على عليه السلام
فرستاد چون كه از بيعت با او سر باز زده بود و به او گفت: بى هيچ ملاحظه و نرمشى و
با كمال خشونت او (على) را بياور. چون او را آورد. ميان على عليه السلام و عمر
مشاجره درگرفت، على به او گفت: تا مى توانى بدوش، تو هم سهم مى برى. به خدا سوگند،
اشتياق تو به سرپرستى و ولايت او، فقط به سبب اين است كه فردا تو را امير سازد.
انساب الاشراف، ج 1، ص 587.
11. قال ابن ابى الحديد بعد نقله كلام عبدالله بن موسى بن عبدالله بن حسن بن حسن
بن على بن ابى طالب عليهماالسلام (كانت امنا صديقة، ابنة نبى مرسل، و ماتت و هى
غضبى على قوم، فنحن غضاب لغضبها). قد اخذ هذا المعنى بعض شعراء الطالبين من اهل
الحجاز، انشدنيه النقيب جلال الدين عبدالحميد
بن محمد بن عبدالحميد العلوى قال: انشدنى هذا الشاعر لنفسه و ذهب عنى انا اسمه
قال
يا اباحفص الهوينى و ما كنت |
|
مليا بذاك لولا الحمام |
أ تموت البتول غضبى و نرضى |
|
ما كذا يصنع البنون الكرام |
يخاطب عمر و يقول له: مهلا و رويدا يا عمر، اى ارفق وائتد و لا تعنف بنا. و ما
كنت مليا، اى و ما كنت اهلا لان تخاطب بهذا و تستعطف، و لا كنت قادرا على ولوج دار
فاطمة على ذلك الوجه الذى ولجتها عليه، لولا ان اباها الذى كان بيتها يحترم و يصان،
لاجله مات فطمع فيها من لم يكن يطمع. ثم قال: اتموت امنا و هى غضبى و نرضى نحن! اذا
لسنا بكرام، فان الولد الكريم يرضى لرضا ابيه و امه، و يغضب لغضبها، ابن ابى الحديد
پس از نقل كلام عبدالله بن موسى بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليهماالسلام كه
(مادرمان كه صديقه بود و دختر پيامبر مرسل، در حالتى از دنيا رحلت كرد كه بر قوم
غضبناك بود، ما نيز به سبب غضب و خشم او، خشمگين و غضبناكيم)، گفته است: چنين
مضمونى را بعضى از شاعران طالبين اهل حجاز، در اشعار خود به كار برده اند. نقيب
جلال الدين عبدالحميد بن محمد بن عبدالحميد علوى مى گويد: اين شعر را شاعرى كه حال،
نامش را فراموش كرده ام، برايم خوانده است.
آهسته، اى اباحفص (عمر)- تو نمى توانستى وارد خانه شوى، اگر كبوتر از دنيا نرفته
بود.
آيا بتول با ناراحتى از دنيا رفته و ما رضايت دهيم! هرگز فرزندانى كه بزرگوارند،
چنين نكنند.
(در اين شعر) عمر را مخاطب قرار داده و به او مى گويد: آهسته. درنگ كن عمر يعنى
مدارا كن و آسان گير، با ما تندى مكن. تو نمى توانستى، يعنى تو كسى نبودى كه به
چنين جايگاهى طمع ورزى و اگر پدر فاطمه كه خانه (فاطمه) به جهت او (پدر)حرمت و
مصونيت داشت، از دنيا نمى رفت، هرگز نمى توانستى بدين گونه، وارد خانه اش شوى.
بدينسان، آن كه اهليت طمع در آن نداشت، طمع ورزيد.
سپس، گويد: آيا مادرمان با ناراحتى از دنيا برود و ما رضايت دهيم! آن گاه قدر و
منزلتى نداريم چون فرزند بزرگوار به رضايت پدر و مادر راضى و با ناراحتى آن دو،
ناراحت و ناراضى است شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 49- 50.
12. تمثلت فاطمة عليهاالسلام فى خطبة فدك بقول هند بنت اثاثة [هند، دختر اثاثةبن
عبدالمطلب، يكى از شعراى عرب است كه اسلام آورد و با پيامبر بيعت كرد. ر: ك. اعلام
النساء، ج 5، ص 216؛ الطبقات، ج 2، ص 331؛ سيره ى ابن هشام، ج 3، ص 43.]:
قد كان بعدك انباء و هنبثة |
|
لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب |
ابدت رجال لنا نجوى صدورهم |
|
لما قضيت و حالت دونك الكثب |
[الكثب، جمع كثيب: رمل، شن.] .
تجهمتنا رجال واستخف بنا |
|
اذغبت عنا فنحن اليوم نغتصب |
پس از تو (اى پيامبر) رخدادها و حوادثى شگفت پيش آمد كه اگر بودى چنان بزرگ جلوه
نمى كرد. مردانى چند از امت تو، همين رفتى و خاك ميان ما و تو حائل شد، اسرار سينه
هايشان را آشكار كردند. چون فقدان تو را ديدند به ما روترش كردند و ما را كوچك
ساختند و حق ما غصب شد.
السقيفة جوهرى، ص 99؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 212 و 251 و
253.