ماجراى شهادت فاطمه و خاكسپارى او
لحظه ى غم انگيز شهادت زهرا
روايان سنّى و شيعه از «سَلْمى» همسر ابورافع نقل كرده اند كه گفت: من در ساعات
آخر عمر فاطمه (س) از او پرستارى مى كردم، يك روز حال او خوب شد و بيماريش آرام
گرديد، امير مؤمنان على (ع) براى بعضى كارها از خانه بيرون رفت، فاطمه (س) به من
فرمود: مقدارى آب بياور تا غسل كنم، و بدنم را شستشو دهم، آب آوردم و كمك كردم،
فاطمه (س) برخاست و غسل نيكوئى انجام داد، لباسش را عوض كرد، سپس به من فرمود: بستر
مرا در وسط خانه، پهن كن، سپس رو به قبله بر آن بستر خوابيد، و به من فرمود: من
امروز از دنيا مى روم، من خودم را شسته ام، هيچكس روى مرا باز نكند سپس دستش را زير
سرش گذاشت و از دنيا رفت.
روايت شده: آن هنگام كه فاطمه (س) جان سپرد، ساعت بين مغرب و عشا بود، وقتى كه
زمان احتضار فرارسيد، نگاه تندى كرد و سپس گفت:
اَلسَّلامُ عَلى جِبْرَئيل، اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ، اَللَّهُمَّ مَعَ
رَسُولِكَ، اَللَّهُمَّ فِى رِضْوانِكَ وَ جَوارِكَ وَ دارِكَ دار السَّلامِ. :
«سلام بر جبرئيل، سلام بر رسول خدا (ص)، خدايا با رسول خدا (ص) هستم، خدايا در
رضوان و جوار رحمت تو و در خانه تو خانه ى سلام، هستم».
سپس به حاضران فرمود: آيا آنچه مى بينم شما هم مى بينيد؟
بعضى از حاضران گفتند: اى دختر رسول خدا! چه مى بينى؟
فرمود: اكنون اهل آسمان را با موكبها و هيئتهاى خود مى نگرم و جبرئيل را مى بينم
و رسول خدا (ص) را مى نگرم كه مى فرمايد: «اى دخترم! نزد ما بيا كه آنچه (از
نعمتها و رضوان الهى) در پيش دارى، براى تو بهتر است».
زيد بن على (ع) نقل مى كند: فاطمه (س) به جبرئيل و به پيامبر (ص) و همچنين به
عزرائيل سلام كرد، حاضران صداى ظريف فرشتگان را شنيدند، و بوى خوشى كه خوشبوترين
بوها بود استشمام كردند.
گزارش اسماء بنت عُمَيْس از لحظات شهادت زهرا
اسماء بنت عُمَيْس مى گويد: هنگامى كه فاطمه (س) به حال احتضار افتاد، به من
فرمود: «هنگامى كه جبرئيل در ساعت رحلت پيامبر (ص) نزد پيامبر (ص) آمد مقدارى كافور
از بهشت آورد، پيامبر (ص) آن را سه قسم كرد، يك قسم آن را براى خود برداشت و يك قسم
آن را براى على (ع)، و يك قسم آن را براى من گذاشت كه وزن آن چهل درهم بود»، آنگاه
به من فرمود: اى اسماء آن كافور باقيمانده را در فلان جا است بياور و كنار سرم
بگذار، اين را گفت و جامه اش را به سر كشيد، و فرمود: اندكى صبر كن و در انتظار من
باش، سپس مرا صدا بزن، اگر جواب تو را ندادم بدان كه به پدرم ملحق شده ام:
اسماء اندكى صبر كرد، سپس فاطمه (س) را صدا زد، جوابى نشنيد، صدا زد:
يا بِنْتَ مُحَمَّدِ الْمُصْطَفى، يا بِنْتَ اَكْرَمُ مَنْ حَمَلَتْهُ النِّساء،
يا بِنْتَ خَيْرِ مَنْ وَطَأَ الْحِصى يا بِنْتَ مَنْ كانَ مِنْ رَبِّهِ قابَ
قَوَْسَيْنِ اَوْ اَدْنى. :
«اى دختر محمد مصطفى! اى دختر بهترين انسانها، اى دختر برترين كسى كه بر روى
زمين راه رفت، اى دختر كسى كه در شب معراج به جايگاه خاصّ قرب الهى رسيد».
باز جواب نشنيد، اسماء روپوش را كنار زد، ناگاه دريافت كه فاطمه (س) به
لقاءِاللَّه پيوسته است، خود را به روى فاطمه (س) انداخت و او را مى بوسيد و عرض
كرد: «اى فاطمه! وقتى كه بحضور پدرت رسول خدا (ص) رسيدى، سلام مرا به او برسان».
حسن و حسين كنار جنازه ى مادر
سپس اسماء گريبانش را پاره كرد و سراسيمه از خانه بيرون آمد، حسن و حسين (ع) را
در بيرون خانه ملاقات كرد.
آنها گفتند: مادر كجاست؟
اسماء، سخنى نگفت، آنها به سوى خانه روانه شدند و ديدند كه مادرشان رو به قبله
دراز كشيده، حسين (ع) مادرش را حركت داد، ناگهان دريافت كه مادرش از دنيا رفته است،
به برادرش حسن (ع) رو كرد و گفت: اى مادرم! خدا در مورد مادرم به تو اجر بدهد
(آجَرَكَ اللَّهُ فِى الْوالِدَةِ).
حسن (ع) خود را به روى مادر انداخت، گاهى او را مى بوسيد و گاهى مى گفت: اى
مادرم! با من سخن بگو، قبل از آنكه روح از بدنم بيرون رود.
امام حسين (ع) پيش آمد و پاهاى مادرش را مى بوسيد، و مى گفت: «مادرم! من پسرت
حسين (ع) هستم، قبل از آنكه قلبم شكافته شود و بميرم، با من سخن بگو».
گزارش به على
اسماء به حسن و حسين (ع) فرمود: برويد نزد پدرتان على (ع)، و وفات مادرتان را به
او خبر دهيد.
حسن و حسين (ع) از خانه بيرون آمدند، در حالى كه فرياد مى زدند:
يا مُحَمَّداه! يا اَحْمَداه! اَلْيَوْمُ جُدِّ دَلَنا مُوْتُكَ اِذْ ماتَتْ
اُمُّنا :
«آه! اى محمد! اى احمد (ص)! امروز مصيبت فقدان تو براى ما تجديد شد، چرا كه
مادرمان از دنيا رفت».
سپس حسن و حسين (ع) وارد مسجد شدند، على (ع) در مسجد بود، آنها شهادت فاطمه (س)
را به او خبر دادند، على (ع) از اين خبر آنچنان دگرگون شد كه بى حال افتاد، آب به
صورتش پاشيدند، وقتى كه حالش خوب شد، با ندائى جانسوز فرمود:
بِمَنِ الْعَزاء يا بِنْتَ مُحَمَّدٍ كُنْتُ بِكِ اَتَعَزِّىُ فَفِيمَ الْعَزء
مِنْ بَعْدِكِ. :
«اى دختر محمّد (ص) به چه كسى خود را تسليت بدهم، تا زنده بودى مصيبتم را به تو
تسليت مى دادم، اكنون بعد از تو چگونه آرام گيرم؟»
على در كنار جنازه ى زهرا
مورّخ معروف، مسعودى نقل مى كند: هنگامى كه فاطمه (س) از دنيا رفت، امام على (ع)
بسيار بى تابى نمود، و گريه و زارى شديد كرد، و چنين مرثيّه مى خواند:
لِكُلِ اجْتِماعٍ مِنْ خَلِيلَيْنِ فِرْقَةٌ |
|
وُ كُلُّ الَّذِى دُونَ الْمَماتِ قَلِيلٌ |
اِنَّ افْتِقادِى فاطِمَة بَعْدَ اَحْمَدٍ |
|
دَلِيلٌ عَلى اَنْ لايَدُومَ خَلِيلٌ |
«سرانجام هر اجتماع دو دوست، به جدائى مى انجامد، و هر مصيبتى بعد از مرگ و
فراق، اندك (و قابل تحمّل) است.
رفتن فاطمه (س) بعد از رفتن پيامبر (ص) دليل آن است كه هيچ دوستى باقى نمى
ماند».
روايت كننده مى گويد: حضرت على (ع) حسن و حسين را برداشت و با هم وارد آن اطاقى
شدند كه جنازه ى فاطمه (س) در آنجا بود، ديدند اسماء در بالين فاطمه (س) نشسته و
گريه مى كند و مى گويد: «اى يتيمان محمد (ص)، ما بعد از پيامبر (ص) خود را به فاطمه
(س) تسليت مى داديم، اكنون به چه كسى تسليت بدهيم؟»
وصيّتنامه ى زهرا
امير مؤمنان على (ع) جامه را از صورت فاطمه (س) برداشت، نامه اى را در بالاى سر
فاطمه (س) مشاهده كرد، آن را برداشت و ديد در آن نوشته:
«بنام خداوند بخشنده مهربان، اين است آنچه فاطمه دختر رسول خدا (ص) به آن وصيت
نموده است:
1- فاطمه گواهى مى دهد كه خدائى جز خداى يكتا نيست.
2- و محمد (ص) بنده و پيامبر خدا است.
3- بهشت و دوزخ حق است، و ترديدى در برپا شدن قيامت نيست، و خداوند مردگان را از
قبر برمى انگيزاند.
4- اى على! من فاطمه دختر محمّد (ص) هستم كه خداوند مرا به ازدواج تو درآورد، تا
در دنيا و آخرت از آن تو باشم، تو از ديگران به من شايسته تر هستى:
حَنِّطْنِى وَ غَسِّلْنِى وَ كَفِّنى بِاللَّيْلِ وَ صَلِّ عَلَىِّ وَادْفِنِى
بِاللَّيْلِ وَ لا تُعْلِمْ اَحَداً... :
«مرا شبانه حنوط كن و غسل بده و كفن نما، و شبانه بر من نماز بخوان و مرا به خاك
بسپار، و به هيچكس خبر نده! تو را به خدا مى سپارم، و به فرزندانم تا روز قيامت
سلام مى فرستم».
مردم در سوك جانسوز زهرا
روايت شده: اهل مدينه يكصدا به ناله درآمدند، و زنهاى بنى هاشم به خانه ى فاطمه
(س) آمده و همه با هم ناله و زارى كردند آنگونه كه نزديك بود از صداى شيون آنها،
مدينه به لرزه درآيد، در آن حال مى گفتند: يا سَيِّدَتاه! يا بِنْتَ رَسُولِ
اللَّهِ: «اى بانوى بزرگوار! اى دختر رسول خدا».
مردم مدينه مثل موهاى بال اسب، پياپى به حضور على (ع) آمدند، آن حضرت نشسته بود
و حسن و حسين در پيش روى او، گريه مى كردند، مردم از گريه ى حسن و حسين (ع) به گريه
افتادند.
اُمّ كلثوم (يكى از دختران زهرا) در حالى كه نقاب بر چهره و چادر بر سر افكنده
بود و دامنش به زمين كشيده مى شد، و گريه او را بى تاب كرده بود، از خانه بيرون آمد
و فرياد مى زد:
يا اَبَتاهُ يا رَسُولَ اللَّهِ اَلْآنَ حَقّاً فَقَدْناكَ فَقْداً لا لِقاءَ
بَعْدَهُ اَبَداً. :
«اى بابا اى رسول خدا! براستى كه امروز ما تو را از دست داديم كه بعد از آن
هيچگاه بديدار تو نائل نمى شويم».
مردم اجتماع كردند و گريه و ضجّه مى نمودند، و منتظر بودند تا جنازه ى زهرا (س)
بيرون آيد و بر آن نماز بخوانند.
در اين وقت ابوذر از خانه بيرون آمد و گفت: پراكنده شويد زيرا حركت دادن جنازه ى
فاطمه (س) تا شب به تأخير افتاد، مردم برخاستند و پراكنده شدند.
ماجراى غسل و كفن و نماز بر جنازه ى زهرا
چون شب فرارسيد، على (ع) جنازه را غسل داد، هنگام غسل هيچكس حاضر نبود جز حسن و
حسين (ع)، زينب، ام كلثوم، فضّه و اسماء بنت عُميس.
اسماء مى گويد: فاطمه (س) به من وصيّت كرد كه هيچكس جز على (ع) و من، او را غسل
ندهد، من على (ع) را در غسل دادن جنازه ى فاطمه (س) كمك كردم.
روايت شده: على (ع) هنگام غسل فاطمه (س) مى گفت: «خدايا فاطمه (س) كنيز تو و
دختر رسول و برگزيده ى تو است، خدايا حجّتش را به او تلقين كن، و برهانش را بزرگ
بدار، و درجه اش را عالى كن، و او را با پدرش محمد (ص) همنشين گردان ». و نيز روايت
شده كه: على (ع) با همان پرده اى كه بدن رسول خدا (ص) را خشك كرد، بدن زهرا (س) را
خشك نمود، وقتى كه غسل تمام شد، على (ع) جنازه را بر سرير (شبيه تابوت) نهاد، و به
امام حسن (ع) فرمود: به ابوذر خبر بده بيايد، او ابوذر را خبر كرد و آمد و با هم
جنازه را تا محل نماز حمل كردند، حسن و حسين (ع) همراه على (ع) بودند، آنگاه على
(ع) بر جنازه، نماز خواند.
حسن و حسين در آغوش زهرا
در روايت ورقه آمده، امير مؤمنان (ع) فرمود: مشغول غسل دادن فاطمه (س) شدم، او
را در درون پيراهن، بى آنكه پيراهنش را از تن بيرون آورم غسل دادم، به خدا سوگند
فاطمه (س) پاك و پاكيزه بود، سپس از باقيمانده ى حنوط رسول خدا (ص) او را حنوط كردم
و كفن بر او پوشاندم، و پيچيدم، وقتى كه خواستم بندهاى كفن را ببندم، صدا زدم:
اى اُمّ كلثوم، اى زينب، اى سكينه، اى فضّه، اى حسن و اى حسين هَلُمُّوا
تَزَوَّدُوا مِنْ اُمِّكُمْ...: «بيائيد و از ديدار مادرتان توشه برگيريد، كه وقت
فراق و لقاى بهشت است».
حسن و حسين (ع) آمدند و با آه و ناله مى گفتند: و احَسْرَتاهُ! لا تُنْطَغى
اَبَداً مِنْ فَقْدِ جَدِّنا مُحَمَّدُ الْمُصْطَفى وَ اُمُّنا فاطِمَةُ
الزَّهْراءِ... :
«آه! چه شعله ى حسرت و اندوهى كه هرگز خاموش شدنى نيست، براى فقدان جدّمان محمد
مصطفى (ص) و مادرمان فاطمه زهرا (س)، اى مادر حسن! و اى مادر حسين! وقتى كه با
جدّمان ملاقات كردى، سلام ما را به او برسان، و به او بگو: ما بعد از تو در دنيا
يتيم مانديم».
امير مؤمنان (ع) فرمود:
اَنِّى اُشْهِدُ اللَّهَ اِنَّها قَدْ حَنَّتْ وَ اَنَّتْ وَ مَدَّتْ يَدَيْها
وَ ضَمَّتْهُما اِلى صَدْرِها مَلِيّاً. :
«من خدا را گواه مى گيرم كه فاطمه (س) ناله ى جانكاه كشيد و دستهاى خود را دراز
كرد و فرزندانش را مدّتى به سينه اش چسبانيد».
ناگاه شنيدم هاتفى در آسمان صدا زد:
يا اَبَا الْحَسَنِ اِرْفَعْهُما عَنْها فَلَقَدْ اَبْكِيا وَاللَّهِ مَلائِكَةَ
السَّماءِ... :
«اى على!، حسن و حسين را از سينه ى مادرشان بلند كن، كه سوگند به خدا اين حالت
آنها، فرشتگان آسمان را به گريه انداخت، و دوستان مشتاق دوست خود مى باشند».
آنگاه حسن و حسين (ع) را از سينه مادرشان، بلند كرد.
چگونگى غسل و كفن فاطمه
روايت شده: كثير بن عبّاس در اطراف كفن حضرت زهرا (س) اين جمله ها را نوشت:
تَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللَّهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ :
«زهرا (س) گواهى مى دهد كه خدائى جز خداى يكتا نيست و محمّد (ص) رسول خدا است».
و از روايت مصباح الانوار ظاهر مى شود كه پارچه هاى كفن حضرت زهرا (س) خشن و ضخيم
بود، زيرا در آن كتاب روايت شده: «هنگامى كه فاطمه (س) در حال احتضار قرار گرفت،
ظرف آبى خواست و با آن غسل كرد، سپس بوى خوش خواست و با آن حنوط نمود (يعنى طبق
دستور اسلام، مقدارى از بوى خوش مثل كافور را بر هفت محل سجده نهاد) سپس پارچه هائى
خواست، جامه هاى خشن و ضخيم آوردند، آنها را به خود پيچيد». (تا آخر روايت...)
نيز روايت شده كه آن حضرت را با هفت پارچه كفن كردند.
نماز و خاكسپارى جنازه
و در كتاب روضة الواعظين آمده: وقتى كه شب شد و خواب بر چشمها چيره گشت، و پاسى
از شب گذشت، حضرت على (ع) همراه حسن، و حسين، عمّار، مقداد، عقيل، زُبير، ابوذر،
سلمان، بُريده و چند نفر از خواصّ بنى هاشم، جنازه را از خانه بيرون آوردند و بر آن
نماز خواندند، و در نيمه هاى شب، آن را به خاك سپردند، حضرت على (ع) اطراف قبر حضرت
زهرا (س) هفت قبر ديگر ساخت تا قبر فاطمه (س) شناخته نشود. و در كتاب مصباح الانوار
آمده: شخصى از امام صادق (ع) سؤال كرد، امير مؤمنان (ع) در نماز بر فاطمه (س) چند
تكبير گفت؟
آن حضرت فرمود: على (ع) يك تكبير مى گفت: جبرئيل يك تكبير مى گفت، و بعد فرشتگان
مقرّب الهى تكبير مى گفتند، تا اينكه امير مؤمنان (ع) پنج تكبير گفت:
شخص ديگرى پرسيد: در كجا بر او نماز خواند؟
امام صادق (ع) فرمود: در خانه اش نماز خواند، سپس جنازه را حركت دادند و از خانه
بيرون آوردند.
سلام على بر رسول خدا پس از دفن زهرا
شيخ طوسى نقل مى كند: هنگامى كه على (ع) بدن زهرا (س) را به خاك سپرد، و قبر او
را با زمين هموار نمود، و دست خود را از غبار خاك پاك كرد، غم و اندوهش به هيجان
درآمد، اشك بر گونه هايش جارى نمود و رو به جانب قبر رسول خدا (ص) كرد و چنين گفت:
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّى، وَ عَنْ اِبْنَتِكَ النّازِلَةِ
فِى جَوارِكَ وَ السَّرِيعَةِ الْلَحاقِ بِكَ، قَلَّ يا رَسُولَ اللَّهِ تَجَلُّدِى
اِلّا اَنَّ فِى التّأسِّى لِى بِعَظِيم فُرْقَتِكَ وَ فادِحِ مُصِيبَتِكَ مَوْضِعَ
تَعَزٍّ... :
«سلام بر تو اى رسول خدا! از جانب خودم و دخترت، كه هم اكنون در جوارت فرود آمد
و به سرعت به تو پيوسته است، اى پيامبر خدا، صبرم از فراق دختر برگزيده ات، كم شده
و طاقتم از دست رفته است، ولى پس از روبرو شدن با فاجعه ى عظيم رحلت تو، هر مصيبتى
به من برسد كوچك است، يادم نمى رود كه با دست خود پيكرت را در قبر گذاشتم، و هنگام
رحلت سرت بر سينه ام بود كه روح تو پرواز كرد اِنّا لِلَّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ
راجِعُونَ.
اى پيامبر! امانتى را كه به من سپرده بودى به تو برگردانده شد، امّا اندوه من
هميشگى است، و شبهايم را با بيدارى بسر مى برم، تا اينكه به تو بپيوندم، به زودى
دخترت تو را آگاه خواهد كرد، كه امّت تو به ستم كردن، هم رأى شدند، چگونگى حال را
بى پرده از وى بپرس، وضع چنين است، در حالى كه هنوز فاصله اى با زمان حيات تو
نيفتاده، و يادت فراموش نگرديده است. و َالسَّلامُ عَلَيْكُما سَلامَ مُوَدِّعٍ، لا
قالٍ وَ لا سَئمٍ فَاِنْ اَنْصَرِفْ فَلا عَنْ مَلالَةٍ وَ اِنْ اُقِمْ فَلا
عَنْ سُوءٍ ظَنٍّ بِما وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِينَ... :
«سلام من بر هر دو شما سلام وداع كننده، نه سلام كسى كه ناخشنود يا خسته دل
باشد، اگر از خدمت تو بازمى گردم از روى ملالت و خستگى نيست، و اگر در كنار قبرت
اقامت گزينم نه به خاطر سوءظنى است كه از وعده ى نيك خدا در مورد صابران دارم [اين
گفتار تا اينجا در نهج البلاغه خطبه 202 آمده است (مترجم).] آرى صبر كردن مباركتر و
نيكوتر است، اگر بيم غلبه ى آنانكه بر ما سلطه يافتند نبود كنار قبر تو مى ماندم و
در نزد تربت تو اعتكاف مى كردم، و فرياد ناله از اين مصيبت برمى داشتم، مانند زنى
كه فرزندش مرده باشد، خداوند مى نگرد كه من از ترس دشمنان دختر تو را پنهان به خاك
سپردم، آن دختر تو كه حقّش را ربودند و ميراث او را از او بازداشتند، با اينكه از
زمان تو چندان نگذشته، و نام تو هنوز كهنه نشده است، به پيشگاه تو اى رسول خدا
شكايت مى آورم، و در اطاعت از تو، تسلّى خاطر و صبر و شكيبائى نيك است، درود و رحمت
و بركات خدا بر تو و بر دختر تو باد. [اصول كافى ج 1 ص 459.] و شاعر در اين مورد چه
نيكو سروده است:
وَ لِاَّىِّ الْاُمُورِ تُدْفَنُ سِرّاً |
|
بِضْعَةُ الْمُصْطَفى وَ يُعْصى ثَراها |
فَمَضَتْ وَ هِىَ اَعْظَمُ النّاسِ شَجَواً |
|
فِى فَمِ الدَّهْرِ غُصَّة مَنْ حَواها |
وَ ثَوَتْ لا تَرى لَها النَّاسُ مَثْوىً |
|
اىُّ قُدْسٍ يُضُمُّهُ مَثْواها |
يعنى: براى چه بايد مخفيانه دفن شود پاره ى تن پيامبر برگزيده ى خدا، و قبرش با
زمين هموار گردد.
فاطمه (س) درگذشت در حالى كه در تنگناى تلخ روزگار، اندوه او از همه ى اندوههاى
مردم بيشتر بود، و قبر او ناشناخته شد و مردم آن را نديدند، كدام زمين مقدّسى است
كه قبر او را در خود جاى داده است؟
گفتار ديگر على در كنار قبر
در كتاب مصباح الانوار از امام صادق (ع) نقل شده كه: امير مؤمنان على (ع) هنگامى
كه بدن فاطمه (س) را در ميان قبر نهاد، گفت:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمْ، بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلى
مِلةِ رَسُولِ اللَّهِ مُحَمّد بْنِ عَبْدِاللَّهِ... :
«اى صديقه! تو را به كسى كه بهتر از من است تسليم كردم، و براى تو همان را كه
خدا مى پسندد، پسنديدم، سپس اين آيه را خواند:
مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نَعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً
اُخْرى. :
«ما شما را از آن خاك آفريديم، و در آن بازمى گردانيم، و از آن نيز بار ديگر شما
را بيرون مى آوريم» (طه- 55). و قتى كه قبر را هموار كرد و مقدارى آب بر آن پاشيد،
كنار قبر، گريان و محزون نشست، عباس (عمويش) آمد دستش را گرفت و به خانه اش برد.
جلوگيرى شديد على از نبش قبر
روايت شده: شبى كه جنازه ى فاطمه (س) را دفن كردند، در قبرستان بقيع صورت چهل
قبر تازه احداث كردند. و وقتى كه مسلمانان از وفات فاطمه (س) آگاه شدند به قبرستان
بقيع رفتند، در آنجا چهل قبر تازه يافتند، قبر فاطمه (س) را پيدا نكردند، صداى ضجّه
و گريه از آنها برخاست، همديگر را سرزنش مى كردند، و مى گفتند: پيامبر شما جز يك
دختر در ميان شما نگذاشت، ولى او از دنيا رفت و به خاك سپرده شد و در مراسم نماز و
دفن او حاضر نشديد، و قبر او را نمى شناسيد.
سران قوم گفتند: برويد عدّه اى از زنان با ايمان را بياوريد تا اين قبرها را نبش
كنند، تا جنازه ى فاطمه (س) را پيدا كنيم و بر او نماز بخوانيم، و قبرش را زيارت
كنيم.
على (ع) از اين تصميم، با خبر شد، خشمگين از خانه بيرون آمد، آنچنان خشمگين بود
كه چشمهايش سرخ شده بود و رگهاى گردنش پر از خون گشته بود، و قباى زردى كه هنگام
ناگواريها مى پوشيد، پوشيده بود، و بر شمشير ذوالفقارش تكيه نموده بود تا به
قبرستان بقيع آمد، و مردم را از نبش قبرها ترسانيد.
مردم گفتند: اين على بن ابيطالب (ع) است كه مى آيد در حالى كه سوگند ياد كرده كه
اگر يك سنگ از اين قبرها جابجا شود، تمام شما را خواهد گشت.
در اين هنگام، عمر با جمعى از اصحابش با على (ع) ملاقات كردند، عمر گفت:
«اى ابوالحسن! اين چه كارى است كه انجام داده اى، سوگند به خدا قطعاً قبر زهرا
(س) را نبش مى كنيم، و بر او نماز مى خوانيم».
حضرت على (ع) دست بر دامن او زد و آن را پيچيد و به زمين كشيد، عمر به زمين
افتاد، على (ع) به او فرمود:
«اى پسر سوداى حبشيّه! من از حق خودم گذشتم از بيم آنكه مردم از دين خارج
نگردند، امّا در مورد نبش قبر فاطمه (س)، سوگند به خدائى كه جانم در اختيار او است،
اگر چنين كنيد، زمين را از خون شما سيراب مى كنم، چنين نكنيد تا جان سالمى از ميان
بدر بريد».
ابوبكر به حضور على (ع) آمد و عرض كرد: ترا به حق رسول خدا (ص) و به حق آن كسى
كه بالاى عرش است (يعنى خدا) سوگند مى دهم، عمر را رها كن، ما چيزى را كه شما
نپسنديد، انجام نمى دهيم.
آنگاه على (ع)، عمر را رها كرد، و مردم متفرّق شدند و از فكر نبش قبر منصرف
گرديدند.
توضيحات على براى عمر و ابوبكر
در كتاب علل الشّرايع (تأليف شيخ صدوق) آمده: شخصى از امام صادق (ع) درباره ى
تصيم بر نبش قبر فاطمه (س) سؤال كرد، آن حضرت در پاسخ فرمود: على (ع) شبانه جنازه
را از خانه بيرون آورد، چند چوب از درخت خرما را با آتش روشن كرد، و از نور روشنائى
آنها به راه افتاد، تا آنكه بر آن نماز خواند و آن را شبانه به خاك سپرد، صبح آن
شب، ابوبكر و عمر، مردى از قريش را ملاقات كردند و از او پرسيدند: از كجا مى آئى؟
او گفت: از خانه ى على (ع) مى آيم، رفته بودم در مورد وفات فاطمه (س) به على (ع)
تسليت بگويم.
آنها پرسيدند: مگر فاطمه (س) از دنيا رفت؟
او گفت: آرى، در نيمه شب او را دفن كردند.
آن دو نفر، سخت پريشان شدند و از خوف سرزنش مردم، بسيار هراسان گشتند، به حضور
على (ع) آمدند و عرض كردند: «سوگند به خدا از حيله و دشمنى با ما هيچ فروگذار
ننمودى، اينها همه بر اثر كينه هائى است كه در دل، نسبت به ما دارى، اين عمل شما
نظير آنست كه پيامبر (ص) را تنها غسل دادى و به ما خبر ندادى، و به پسرت حسن (ع)
ياد دادى كه به مسجد بيايد و خطاب به ابوبكر فرياد بزند كه از منبر پدرم، پائين
بيا».
حضرت على (ع) به آنها فرمود: اگر سوگند ياد كنم حرف مرا تصديق مى كنيد؟ ابوبكر
گفت: آرى.
امام على (ع) فرمود: پيامبر (ص) به من وصيّت كرد كه ديگرى را در غسل دادن او
شريك نكنم و فرمود: كسى جز پسر عمويم على (ع) به بدن من نگاه نكند، من آن حضرت را
غسل مى دادم، فرشتگان بدن او را مى گردانيدند، و فضل بن عبّاس آب به من مى داد، در
حالى كه چشمهايش بسته بود، و چون خواستم كه پيراهن آن حضرت را از تنش بيرون آورم،
صدائى از هاتفى شنيدم ولى خود او را نديدم كه مى گفت: پيراهن آن حضرت را از تنش
بيرون نياور، من مكرّر صداى او را مى شنيدم ولى خودش را نمى ديدم، از اين رو آن
حضرت را در درون پيراهن، غسل دادم سپس كفن آن حضرت را نزد من آوردند، او را كفن
كردم و پس از كفن كردن، پيراهن او را از تنش بيرون آوردم».
امّا در مورد فرزندم حسن (ع) و آمدن او به مسجد و اعتراض او به ابوبكر، شما همه
ى مردم مدينه مى دانيد كه حسن (ع) در وسط نماز جماعت در بين صفوف مردم عبور مى كرد
و خود را به رسول خدا (ص) مى رسانيد و بر پشت آن حضرت در سجده، سوار مى شد، وقتى كه
رسول خدا (ص) سر از سجده برمى داشت، يك دست بر پشت حسن مى گرفت و يك دست بر پاهاى
او، و اين گونه او را بر دوش خود نگه مى داشت تا از نماز فارغ گردد.
گفتند: آرى ما اين موضوع را مى دانيم.
حضرت على (ع) افزود: باز شما مردم مدينه مى دانيد كه گاهى رسول خدا (ص) بالاى
منبر بود، وقتى حسن (ع) وارد مسجد مى شد، آن حضرت در وسط سخنرانى از منبر پائين مى
آمد و حسن را بر گردن خود سوار مى نمود و پاهاى حسن را به سينه اش مى گرفت تا خطبه
را تمام كند و مردم برق خلخال (پابند) حسن را در آخر مسجد مى ديدند، با توجه به اين
كه حسن (ع) اين محبتها را از پيامبر (ص) ديده بود، وقتى به مسجد آمد، ديگرى را بر
بالاى همان منبر ديد، بسيار بر او سخت آمد، از اين رو آن كلام را به زبان آورد،
سوگند به خدا من فرزندم را به چنين كارى دستور نداده بودم.
امّا در مورد حضرت فاطمه (س) او همان بانوئى است كه من براى شما از او اجازه
طلبيدم كه نزد او بيائيد، و آمديد و گفتار او را شنيديد و از خشم او نسبت به خودتان
آگاه شديد، سوگند به خدا او به من وصيّت كرد، كه شما را كنار جنازه اش نياورم، و
شما در نماز بر او شركت نكنيد، من نخواستم كه با وصيّت او مخالفت نمايم.
عمر گفت: اين سخنان را رها كن، من اكنون خودم مى روم و قبر فاطمه (س) را مى
شكافم و جنازه ى فاطمه (س) را از قبر بيرون مى آورم و بر او نماز مى خوانم.
حضرت على (ع) فرمود: سوگند به خدا اگر چنين كارى بكنى، و تصميم بر اين كار
بگيرى، سرت را از بدنت جدا مى سازم، و در اين صورت رفتار من با شما، شمشير خواهد
بود و بس.
بين على (ع) و عمر، بگومگوى سختى درگرفت كه نزديك بود به همديگر حمله كنند، در
اين هنگام جمعى از مهاجرين و انصار آمدند و آن دو را از هم جدا كردند و گفتند:
سوگند به خدا ما راضى نيستيم كه به پسر عمو و برادر و وصىّ پيامبر (ص) چنين سخنانى
گفته شود، نزديك بود كه فتنه و آشوبى برپا گردد كه متفرّق شدند.
اشعار قاضى ابوبكر
محدّث كبير، على بن عيسى اِرْبِلى [على بن عيسى اِرْبِلى از علماى معروف قرن
هفتم و از شيعيان دانشمند و محقق آن زمان است، او داراى تأليفات و ديوان اشعارى
است، يكى از تأليفات او كتاب «كشف الغمّه فى معرفة الائمه» مى باشد كه در سه جلد
چاپ شده است (الكنى و الالقاب ج 2 ص 19)- مترجم.] در كتاب كشف الغُمّه خود (ج 2 ص
69) مى گويد: بعضى از اصحاب، اين اشعار قاضى ابوبكر بن ابى قريعه (از علماى اهل
سنّت) را براى من خواند، كه در اينجا مى آورم:
يا مَنْ يُسائِلُ دائِباً عَنْ كُلِّ مُعْضَلَةٍ
سَخِيفَةٍ |
|
لا تَكْشِفَنَّ مُغَطَّئاً فَلَرُبَّما كُشِفْتَ
جِيغَة |
وَ لَرُبَّ مُسْتُورٍ بَدا كَلطَّبْلِ مِنْ تَحْتِ
الْقَطِيفَة |
|
اِنَّ الْجَوابَ لَحاضِرٌ لكِنَّنِّى اُخْفِيهُ
خِيفَة |
لَوْلا اعْتِداءُ رَعِيَّةٍ اَلْقى سِياسَتَها
الْخَلِيقَةُ |
|
وَ سُيُوفُ اَعْداءٍ بِها هاماتنا اَبَداً
نَفقِيفَة |
لَنَشَرتُ مِنْ اَسْرارِ آلِ مُحَمَّدٍ جُمَلاً
طَرِيفَةٌ |
|
يُغْنِيكُمُ عَمَّارَؤه ملِكٌ وَ اَبُوحَنِيفَة |
وَ اَرَيْتُكُم اَنَّ الْحُسَيْنَ اُصِيبَ فِى
يَومِ السَّقِيفَةِ |
|
وَ لِاَىُّ حالٍ لَحَّدَثْ بِاللَّيْلِ فاطِمَةَ
الشَّرِيفَة |
وَ لِما حُمَتْ شَيْخَيْكُمْ عَنْ وَطْىِ
حُجْرَتِها الْمُنيفَةِ |
|
اَوّهْ لِبِنْتِ مُحَمَّدٍ ماتَتْ بِغُصَّتِها
اَسيفَة |
يعنى: «اى كسى كه در پرسيدن هر مسأله ى پيچيده و ناپسند عادت كرده اى البتّه امور
سرپوشيده را، آشكار نكن كه چه بسا آن سر پوشيده، مُردار باشد كه آشكارش كردى. و چه
بسا سر پوشيده ها وقتى كه آشكار شد، مانند طبل در زير قطيفه بود كه آشكار گرديد، اى
سؤال كننده، جواب تو آماده و حاضر است ولى من مى ترسم آن را بيان كنم.
اگر ترس از دشمنى رعيت و سياستها و آزار خليفه نبود، و شمشيرهاى دشمنان ما
همواره بالاى سر ما قرار نداشت كه سرهايمان را بشكافد.
قطعاً جمله هاى تازه اى از اسرار آل محمّد (ص) را بيان مى كردم، تا شما را از
فتواهاى مالك و ابوحنيفه، بى نياز سازد. و به شما نشان مى دادم كه منشأ كشته شدن
امام حسين (ع) همان روز سقيفه بود. و نيز به شما توضيح مى دادم كه در چه حال و وضعى
فاطمه (س) را شبانه در لَحَد قبر گذاشتند. و باز بيان مى كردم كه چرا آن دو نفر از
ورود به خانه ى ارجمند فاطمه (س) ممنوع شدند آه! وا اَسَفا! كه دختر محمّد مصطفى
(ص)، در شدّت اندوه و غم، وفات يافت!».
وصيّتنامه اى كه امام صادق نشان داد
محدّث بزرگ شيخ كُلينى از ابوبصير نقل مى كند كه گفت: امام صادق (ع) به من
فرمود: آيا نمى خواهى وصيّت فاطمه (س) را براى تو بخوانم؟
گفتم: آرى مى خواهم؟
امام صادق (ع) جامه دانى را بيرون آورد و در ميان آن نامه اى را درآورد و چنين
خواند:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحِيم: اين وصيّتى است كه دختر پيامبر (ص)
فاطمه (س) به آن وصيّت نموده است، وصيّت كرد به «حَوائط سَبْعَه» (باغهاى هفتگانه)
كه عبارتند از:
1- عواف
2- دلال
3- برقه
4- مبيت
5-حسنى
6- صافيه
7- مَشْرَبه اُمّ ابراهيم،
(تا وقف باشد) و توليت آن را به امير مؤمنان على (ع) واگذار نمودم. و پس از وفات
على (ع) وصيّت مى كنم به فرزندم حسن (ع) و پس از او به حسين (ع) و پس از او به
بزرگترين فرزندانم (يعنى توليت آنها تا ابد بدست فرزندان ارشدم در طول زمان باشد) و
خداوند بر اين وصيّت گواه است، و همچنين: مقداد و زُبير گواهى مى دهند، و اين وصيّت
را على بن ابى طالب (ع) نوشت». [توضيح اينكه: حضرت فاطمه (س) وقتى كه براى مطالبه ى
حق خود نزد ابوبكر مى آمد، «فدك و عَوالى» آن را مطالبه مى كرد، ظاهراً منظور از
«عوالى» همان هفت باغ است كه در بالا ذكر شد (مترجم).]
عالم بزرگوار سيّد بن طاووس (متوفى 664 ه.ق) در كتاب كشف المحجّة در ضمن بيان
اينكه:
«پيامبر (ص) و امير مؤمنان على (ع) فقير نبودند، و در خصلت زهد، شرط نيست كه
همراه فقر باشد» خطاب به پسرش مى گويد:
«جدّ تو حضرت محمّد (ص)، «فدك و عوالى» را در ميان بخشوده هاى خود، به مادرت
فاطمه (س) بخشيد و عوائد و محصول فدك و عَوالى، به نقل شيخ عبداللَّه بن حماد
انصارى در هر سال 24 هزار دينار بود. و در روايت ديگر آمده، عوائد و محصول آن معادل
هفتاد هزار دينار بود» (پايان سخن سيّد بن طاووس).
مدّت زندگى فاطمه بعد از پيامبر
مؤلّف گويد: در مدّت زندگى فاطمه (س) بعد از رحلت رسول خدا (ص) بين مورّخان و
راويان، اختلاف نظر است:
بيشترين وقتى كه گفته اند، شش ماه است، و كمترين وقتى كه گفته اند چهل روز است،
ولى آن نظريّه اى كه ما انتخاب كرده ايم اين است كه فاطمه (س) بعد از پدر بزرگوارش،
نود و پنج روز زندگى كرد و در روز سوّم جمادى الاخر (سال 11 هجرت) از دنيا رفت.
محمد بن جرير طبرى امامى به سند معتبر از ابوبصير نقل مى كند كه امام صادق (ع)
فرمود: «فاطمه (س) روز سه شنبه سوّم جمادى الاخر سال يازدهم هجرى، از دنيا رفت، و
علّت وفاتش اين بود كه قُنْفُذ غلام عمر بن خطّاب، به دستور عمر با پايه ى غلاف
شمشير به او زد، به طورى كه فرزندش محسن، سقط گرديد، و همين موجب بيمارى شديد فاطمه
(س) شد، و آن حضرت وقتى كه بسترى گرديد، به هيچكس از آن افرادى كه به او ستم كردند
اجازه نداد كه به عيادت او بروند».
خدا را شكر بى حدّ كه توفيق به اين ناچيز عنايت فرمود: تا اين كتاب پرمحتوا و
متين را ترجمه كنم، اميد آنكه رهگشائى براى شناخت بانوى بزرگوار و بى همتاى اسلام
حضرت فاطمه زهرا (س) باشد.
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَوَّلاً وَ آخِراً