گفتار جانكاه فاطمه به على
و در احتجاج طبرسى آمده: امير مؤمنان (ع) در خانه منتظر فاطمه (س) بود، فاطمه
(س) پس از خطبه و گريه در كنار قبر رسول خدا (ص) برخاست و هيجان زده به سوى خانه
رهسپار شد، وقتى كه وارد اطاق گرديد، و چشمش به على (ع) افتاد، (به عنوان شكايت و
دادخواهى) خطاب به آن حضرت گفت:
يَابْنَ اَبِى طالِبٍ اِسْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الْجَنِينِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ
الظَّنِينِ، نَقَضْتَ قادِمَةَ الْاَجْدَلِ فَخانَكَ رِيشُ الْاَعْزَلِ، هذَا
اِبْنُ اَبِى قُحافَةٍ يَبْتَزَّنِي نِحْلَةَ اَبِى، وَ بُلْغَةَ اِبْنَىّ لَقَدْ
اَجْهَرَ فِى خِصامِى، وَ الفيتُهُ اَلَدَّ فِى كَلامِى حَتّى حَبَسَتْنِى
القِيلَةُ نَصْرَها (الانصار) وَ الْمُهاجِرَةُ) وَصْلَها وَ غَضَّتِ الْجَماعةُ
دُونِى طَرَفَها، فَلا دافِعَ وَ لا مانِعَ...
«اى پسر ابوطالب! مانند كودك در رحم مادر خود را پيچيده اى و گوشه نشين شده (و
زانو به بغل گرفته اى)، و مانند شخص متّهم در كنج خانه پنهان گشته اى، تو آن كسى
بودى كه شاهپرهاى بازها را درهم شكستى، اينك از پرهاى مرغهاى ناتوان، درمانده شده
اى، اين پسر ابوقحافه است، كه از روى ظلم، عطاى پدرم، و قوت فرزندانم را گرفته و با
من آشكارا دشمنى مى كند، و در سخن گفتن با كمال خشونت با من برخورد مى نمايد، بطورى
كه فرزندان قبيله (اوس و خزرج) از يارى من دست برداشتند و مهاجران مرا يارى نكردند،
و همه ى جماعت، سر در گريبان فروبردند و چشمها را به پائين انداختند، ديگر هيچكس از
من دفاع نكرد، و از ظلم آنها جلوگيرى ننمود.
همانا خشمگين از خانه بيرون رفتم و اكنون پريشان و سرافكنده بازگشتم و تو نيز
اين گونه پريشان نشسته اى، تو آن كسى هستى كه گرگان عرب را شكار مى كردى ولى اينك
مگس ها ترا از پاى درآورده اند، نه گويندگان را منع نمودى و نه باطل
گرايان را به جاى خود نشاندى، طاقتم به سر آمده، كاش پيش از اين حوادث تلخ،
مرده بودم، اكنون كه با ساحت تو درشتى كردم و بى حرمتى نمودم، خداوند عذرخواه
من است، خواه مرا يارى كرده باشى و يا واگذاشته باشى.
اى واى بر من در هر روز، واى واى بر من در هر شب! كه پناه من (رسول خدا)
رحلت كرد، بازويم از فراق او ناتوان گشت، شكايتم را نزد پدرم مى برم، و از خدا
در دفع دشمن، كمك مى خواهم.
خدايا! قدرت تو از همه بيشتر است، و عذاب و كيفر تو از همه شديدتر مى باشد.
دلدارى على به فاطمه
امير مؤمنان على (ع) به فاطمه (س) فرمود: ويل و واى از براى تو مباد، بلكه
بر دشمنانت باد، اى دختر برگزيده ى خدا، و يادگار نبوّت بر من خشم نكن، من در
كار دين سستى نكردم و آنچه برايم مقدور بود كوتاهى ننمودم... آنچه را كه خداوند
براى تو در آخرت مقرّر داشته بهتر است از آنچه كه تو را از آن بازداشته اند، به
فضل الهى اميدوار باش، و مصائب و رنج ها را در راه خدا به حساب بياور.
فاطمه (س) در برابر نصيحت امير مؤمنان (ع) آرام شد و گفت: خدا مرا كافى است.
سخنان جسورانه ى ابوبكر بعد از خطبه ى فاطمه
دانشمند معروف اهل تسنّن ابن ابى الحديد در راستاى اخبار فدك، از كتاب
«السّقيفه» تأليف احمد بن عبدالعزيز جوهرى (يكى از علماى اهل تسنّن) نقل مى
كند: وقتى كه ابوبكر خطبه ى فاطمه (س) را پيرامون، فدك شنيد، سخنان فاطمه (س)
براى او بسيار سنگين و رنج آور گرديد، و در حضور جمعيّت، بالاى منبر رفت و گفت:
«اى مردم!» اين چه وضعى است؟ شما چرا به هر سخنى گوش فرامى دهيد، اين آرزوها
در عهد رسول خدا (ص) در كجا بود؟ آگاه باشيد، هر كسى در اين مورد (فدك) چيزى از
رسول خدا (ص) شنيده بيان كند و هر كه حضور داشت، سخن بگويد اِنَّما هُوَ
ثَعالَةٌ شَهِيدَةٌ ذَنَبُهُ (از ترجمه اين جمله ركيك، پوزش مى طلبم) او فتنه
انگيزى مى كند، او كسى است كه مى گويد به حالت اوّل (هرج و مرج) برگرديم پس از
آنكه پير شده است، از افراد ضعيف كمك مى طلبد، و زنان را به يارى خود دعوت مى
كند، همچون زن معروف «اُمّ طَحَّال» است كه دوست ترين خويش آن زن كسى است كه
دامن آلوده داشته باشد!!، آگاه باشيد اگر بخواهم مى گويم و اگر بگويم، روشن
سازم، ولى اكنون راه خاموشى را پيش گرفته ام!!
سپس ابوبكر به انصار رو كرد و گفت: اى گروه انصار! سخنان ديوانگان شما را
شنيدم با اينكه به پيوند با پيامبر (ص) سزاوارترين، زيرا پيامبر (ص) به ميان
شما آمد شما به او پناه داديد و او را يارى نموديد، آگاه باشيد، من زبان و دستم
را به سوى كسى كه اين مقام را شايسته ما نمى بيند دراز نمى كنم.
سپس از منبر پائين آمد، و فاطمه (س) به خانه ى خود بازگشت. [شرح نهج البلاغه
ابن ابى الحديد ط جديد ج 16 ص 215.]
ابن ابى الحديد مى گويد: من اين گفتار (جسورانه) ابوبكر را براى نقيب، يحيى
بن ابى زيد بصرى، خواندم و گفتم: ابوبكر در اين گفتار به چه كسى اشاره مى كند؟
و منظورش كيست؟
گفت: بلكه تصريح مى كند.
گفتم: اگر تصريح مى كرد، از تو سؤال نمى كردم.
نقيب خنديد و گفت: منظورش على بن ابيطالب (ع) است.
گفتم: همه ى اين سخنان در مورد على (ع) است؟
گفت: آرى اِنّهُ الْمُلْك يا بُنَيّ: «اى پسر جان، اين رسم پادشاهى است كه
خويش و بيگانه نمى شناسد!»
گفتم: انصار در اين مورد چه گفتند؟
گفت: از على (ع) ياد كردند (و حق را با على دانستند) ابوبكر از سخن آنها
هراسان شد و آنها را از چنين سخنانى نهى كرد.
از واژه هاى گفتار ابوبكر، از نقيب پرسيدم و او معنى آنها را برايم بيان
كرد. [شرح آن واژه ها در مدرك قبل آمده است.]
دفاع اُمّ سَلَمَه از فاطمه
در كتاب «الدُّر النّظيم» تأليف جمال الدين، يوسف بن حاتم، فقيه شامى آمده:
وقتى كه اُمّ سَلَمَه (يكى از همسران نيك رسول خدا) از سخنان ابوبكر به فاطمه
(س) آگاه شد گفت: «براستى آيا سزاوار است كه چنين سخنانى به مانند فاطمه (س)
گفته شود، سوگند به خدا فاطمه، انسيّه حوراء، و جان پيغمبر (ص) است او در
دامنهاى پرهيزكاران تربيت شده، و دستهاى فرشتگان او را برداشته، و در آغوش
بانوان پاك، رشد كرده، و در پرتو تربيت نيك و پرورش پاك، بزرگ شده است، آيا شما
مى پنداريد كه رسول خدا (ص) او را از ميراث خود محروم ساخت و به او اعلام
ننموده است؟! با اينكه خداوند به پيامبرش مى فرمايد: و َ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ
الْاَقْرَبِينَ: «و خويشاوندان نزديكت را انذار كن». (شعراء- 214)
آيا پيامبر (ص) فاطمه (س) را از (كيفر گناه) انذار كرده، ولى فاطمه (س)
مخالفت پدر نموده است؟ با اينكه فاطمه (س) بهترين زنان جهان و مادر سيّد جوانان
و همطراز مريم دختر عمران است، رسالتهاى خدا به وسيله ى پدر او ختم شد، سوگند
به خدا، رسول خدا (ص) فاطمه (س) را از گرما و سرما حفظ مى كرد، و دست راستش را
متّكاى او قرار مى داد و با دست چپش او را مى پوشانيد، اى مسلمين! آرام باشيد،
شما در منظر رسول خدا (س) هستيد، او شما را مى نگرد، و شما بر خداى بزرگ وارد
مى شويد، واى بر شما، بزودى سرنوشت اعمال خود را مى نگريد.
نقل مى كنند: در آن سال حقوق ماهيانه اُمّ سلمه بخاطر اين اعتراض، قطع شد.
گفتگوى ابوبكر و فاطمه
نيز ابن ابى الحديد از كتاب «السّقيفه جوهرى» نقل مى كند:
حضرت فاطمه (س) به ابوبكر فرمود: «اُمّ ايمن» (بانوى ارجمند و عاليقدر صدر
اسلام) «گواهى مى دهد كه رسول خدا (ص) فدك را به من بخشيد».
ابوبكر عرض كرد: اى دختر رسول خدا، سوگند به خدا، خداوند چيزى را نيافريده
كه در نزد من محبوبتر از پدرت رسول خدا (ص) باشد، من دوست داشتم كه روز رحلت آن
حضرت، آسمان بر زمين خراب گردد!! سوگند به خدا اگر عايشه فقير گردد در نزد من
بهتر از آن است كه تو فقير گردى، آيا مرا اين گونه مى نگرى كه حق هر سياه و
سرخى را بدهم ولى در دادن حق تو، به تو ظلم كنم؟! با اينكه دختر رسول خدا (ص)
هستى (ولى بدان) كه اين ملك (فدك) ملك شخصى پيامبر (ص) نبود، بلكه از اموال
مسلمين بود و پيامبر (ص) با اين مال، افراد را به ميدان جهاد مى فرستاد، و يا
در راه خدا و مصالح عموم انفاق مى نموده بعد از پيامبر (ص) زمام امور بدست من
افتاده و سرپرست اين اموال من هستم.
فاطمه (س) فرمود: «به خدا سوگند بعد از اين، هرگز با تو سخن نمى گويم».
ابوبكر گفت: بخدا سوگند من هرگز از تو دورى نمى كنم.
فاطمه (س) فرمود: سوگند به خدا، ترا نفرين مى كنم. و هنگامى كه فاطمه (س) در
بستر وفات قرار گرفت، وصيت كرد كه ابوبكر بر جنازه ى او نماز نخواند، از اين رو
شبانه او را دفن كردند و عباس (عموى پيامبر) بر جنازه ى او نماز خواند، و فاصله
ى بين وفات او با رحلت پدرش هفتاد و دو شب بود. [شرح نهج البلاغه ابن ابى
الحديد ج 16 ص 214 (مترجم).]
بيان دقيق «جاحظ» پيرامون مسأله ارث
ابوعثمان جاحظ بصرى (يكى از اساتيد معروف و متفكّر بزرگ اهل تسنّن متوفى
حدود (775- 768 ه.ق) طبق نقل سيّد مرتضى علم الهدى، مى گويد:
مردم (صحابه) گمان مى كنند كه دليل صدق روايت آن دو نفر يعنى ابوبكر و عمر،
مبنى بر اينكه پيامبر (ص) فرمود: «ما ارث نمى گذاريم» اين است كه وقتى آنها اين
روايت را به پيامبر (ص) نسبت دادند، مسلمانان، انكار نكردند بلكه پذيرفتند. و
لى به اين افرادى كه چنين گمان مى كنند، مى گوئيم: اگر انكار نكردن مردم، دليل
صدق روايت آن دو نفر باشد، بايد گفت: اعتراض نكردن مردم (صحابه) بر دادخواهى و
احتجاج على و فاطمه (عليهماالسلام) نيز دليل صدق على و فاطمه (ع) مى باشد، زيرا
هيچكس بر آنها ايراد نگرفت و آنها را تكذيب نكرد، با توجّه به اينكه نزاع و
گفتگوى فاطمه (س) با ابوبكر بسيار طولانى شد، و دشمنى آنها بمقدارى آشكار گرديد
كه فاطمه (س) وصيّت كرد كه بعد از وفاتش، ابوبكر بر جنازه اش نماز نخواند،
هنگامى كه فاطمه (س) نزد ابوبكر آمد و براى مطالبه ى حق خود احتجاج كرد، و به
ابوبكر فرمود: «اگر تو بميرى چه كسى از تو ارث مى برد؟»
ابوبكر در جواب گفت: خانواده و فرزندانم.
فاطمه (س) فرمود: چطور شده كه ما از پيامبر (ص) ارث نمى بريم، ولى فرزندان
تو، از تو ارث مى برند؟! و قتى كه ابوبكر، فاطمه (س) را از ميراث پدر منع كرد،
و بهانه جوئى نمود، و فاطمه (س) ستم او را مشاهده كرد و پريشانى و بى ياورى خود
را احسان نمود، به ابوبكر فرمود: سوگند به خدا تو را نفرين مى كنم.
ابوبكر گفت: سوگند به خدا من براى تو دعاى خير مى كنم.
فاطمه (س) فرمود: سوگند به خدا از اين پس هرگز با تو سخن نمى گويم.
ابوبكر گفت: سوگند به خدا هرگز از تو دورى نمى كنم.
اگر ترك اعتراض اصحاب بر ابوبكر، دليل اين باشد كه منع ابوبكر از ارث فاطمه
(س) صحيح است، بنابراين بايد گفت: فاطمه (س) نيز (كه كسى بر او اعتراض نكرد) در
مطالبه ى حق خود، راه صحيح را مى پيمود، و كمترين چيزى كه در اين راستا بر مردم
لازم بود اين بود كه اگر فاطمه (س) ناآگاه است، راه صحيح را به او بشناسانند و
اگر فراموش كرده، به او يادآورى نمايند، و اگر (اَلْعَياذُ باللَّه) هذيان مى
گويد و يا بيراهه مى رود و يا پيوند خويشاوندى را، قطع مى كند او را با اعتراض
خود، به راه راست بياورند.
نتيجه اينكه: اگر كسى (فرضاً) بر آن دو نفر اعتراض و انكار نكرد، بر فاطمه
(س) نيز هيچكس انكار و اعتراض نكرد، و اين مطلب با هم مساوى و معارض بوده و نمى
توان به هيچيك از آن استدلال نمود (دقّت كنيد!).
در اين صورت به اصل قانون ارث و حكم خدا در مسأله ى ميراث، مراجعه مى كنيم
كه براى ما و شما همين مراجعه به اصل، بهتر و سزاوارتر است.
يك سؤال دقيق!
سپس جاحظ (دانشمند نامبرده) در ادامه ى سخن مى گويد:
اگر كسى سؤال كند: چگونه مى توان گفت كه ابوبكر به فاطمه (س) آزار رسانيد ،
در صورتى كه هر چه فاطمه (س) به ابوبكر، تندى مى كرد و با گفتار خشن با ابوبكر
سخن مى گفت، ابوبكر با كمال نرمش جواب مى داد، مثلاً فاطمه (س) به او مى فرمود:
من از اين پس هرگز با تو سخن نمى گويم، ابوبكر در پاسخ مى گفت: من هرگز از تو
دورى نمى كنم، فاطمه (س) مى فرمود: ترا نفرين مى كنم، ابوبكر در جواب مى گفت:
من براى تو دعاى خير مى كنم، به اين ترتيب ابوبكر در دارالخلافه در حضور قريش،
در برابر خشونت فاطمه (س) تحمّل كرد، و هيبت و شكوه خلافت، او را از نرمش
بازنداشت، با اينكه مقام خلافت به اُبّهت و هيبت، محتاجتر است و چه بسا بر
خليفه واجب است كه با قاطعيّت حريم باعظمت مقام خلافت را حفظ كند و از شكستن
اين حريم جلوگيرى نمايد. و لى ابوبكر ملاحظه ى حريم نكرد، تا فاطمه (س) را
نرنجاند، بلكه با كمال نرمش، سخن گفت تا مقام و احترام فاطمه (س) را حفظ نمايد،
آنجا كه خطاب به فاطمه (س) گفت: «در شرائط نياز و بى نيازى هيچكس نزد من عزيزتر
از تو نيست، ولى (چه كنم) كه از پيامبر (ص) شنيده ام مى فرمايد: ما گروه
پيامبران، ارث نمى گذاريم، بلكه آنچه از ما باقى ماند صدقه است.
پاسخ به سؤال فوق
جاحظ پس از طرح سؤال فوق، مى گويد: در پاسخ مى گوئيم:
نرمش و ملاطفت، دليل بر دورى از ظلم، و پاكى از تعدّى و تجاوز نيست، و چه
بسا اتّفاق مى افتد كه ظالم و فريبكار، از راه مكر و فريب (و مظلوم نمايى) وارد
مى شود، بويژه اگر زيرك و عاقل باشد با كلمات زيبا و واژه هاى نرم، سخن خود را
مطرح مى كند، و خود را عادل و با انصاف جلوه داده و خويش را از امور پيش آمده،
اندوهگين نشان مى دهد (پايان سؤال و جواب جاحظ). [مترجم گويد: درست است كه
ابوبكر در بسيارى از موارد، با نرمش، و ملاطفت برخورد كرد، ولى سخن او بعد از
خطبه حضرت زهرا (س) (كه قبلاً ذكر شد) بسيار تند و خشن است، و اگر گفتار ابوبكر
را در مجموع بررسى كنيم، كلمات خشن و توهين آميز و ناروا، بسيار دارد.]
پاسخ جالب عثمان به عايشه
دو مورّخ شهير، طَبَرى و ثَقَفى در تاريخ خود روايت مى كنند: در زمان خلافت
عثمان، عايشه نزد عثمان آمد و گفت: «عطائى را كه پدرم ابوبكر، و بعد از او عمر،
به من مى دادند، تو نيز به من بده».
عثمان گفت: ابوبكر و عمر مطابق ميل خود به تو چيزى مى دادند، ولى من در كتاب
و سنّت چيزى نيافتم كه به تو عطائى (استثنائى) بدهم، من چنين كارى نمى كنم.
عايشه گفت: «پس ميراث مرا كه از رسول خدا (ص) به من رسيده، به من بده».
عثمان گفت: مگر فراموش كرده اى كه فاطمه (س) نزد پدرت آمد و مطالبه ى ميراث
خود كه از رسول خدا (ص) باقى مانده بود كرد، تو و مالك بن اَوْس گواهى داديد كه
پيامبر (ص) چيزى را به ارث نمى گذارد، تو حقّ ارث فاطمه (س) را باطل كردى و
اينك آمده اى آن ارث را مطالبه كنى؟! نه من هرگز چيزى به تو نمى دهم.
طبرى مى افزايد: عثمان در اين موقع تكيه كرده بود، وقتى مطالب عايشه را
شنيد، راست نشست و گفت: «... آيا تو نبودى كه با آن اعرابى كه با بول خود وضو
مى گرفت، نزد پدرت گواهى داديد كه پيغمبران ارث نمى گذارند؟!».
نخستين گواهى باطل در اسلام
در كتاب اختصاص (شيخ مفيد) نقل شده: عبداللَّه بن سنان گفت امام صادق (ع)
فرمود: هنگامى كه رسول خدا (ص) رحلت كرد، و ابوبكر به جاى او نشست، براى وكيل
فاطمه (س) در فدك، پيام فرستاد و او را از فدك بيرون كرد.
فاطمه (س) نزد ابوبكر آمد و فرمود: «اى ابوبكر! تو ادّعا مى كنى كه جانشين
پدرم هستى و بجاى او نشسته اى، در عين حال مأمور خود را فرستاده اى كه وكيل مرا
از فدك بيرون كند، با اينكه مى دانى كه رسول خدا (ص) فدك را به من بخشيد، و من
براى اين موضوع، «شهود» دارم.
ابوبكر گفت: پيامبر، از خود ارث نمى گذارد.
فاطمه (س) به حضور على (ع) مراجعت كرد و سخن ابوبكر را به آن حضرت خبر داد.
حضرت على (ع) به فاطمه (س) فرمود: نزد ابوبكر برو و به او بگو: تو مى پندارى
پيامبر، از خود ارث نمى گذارد، با اينكه سليمان از داود (ع) ارث برد، و يحيى از
زكرياّ ارث برد [چنانكه اين مطلب در آيه 16 نمل و 6 مريم آمده است (مترجم).]
ولى من چرا از پدرم ارث نمى برم؟!
فاطمه (س) نزد ابوبكر رفت و همين مطلب را بيان داشت.
عمر گفت: تو را تعليم داده اند و به تو ياد داده اند كه بيائى چنين بگوئى.
فاطمه (س) فرمود: اگر به من تعليم داده اند، شوهر و پسر عمويم به من تعليم
داده است.
ابوبكر گفت: عايشه و عمر گواهى مى دهند كه از رسول خدا (ص) شنيده اند كه
فرمود: «پيامبر از خود ارث نمى گذارد».
فاطمه (س) فرمود:
هذا اَوَّل شَهادَةِ زُورٍ شَهِدا بِها فِي الْاِسْلامِ:
«اين نخستين گواهى باطل در اسلام است كه آن دو نفر گواهى داده اند».
گواهى على و اُمّ اَيْمَن
سپس فاطمه (س) فرمود: «فدك، ملكى است كه پدرم رسول خدا (ص) آن را به من
بخشيده است و من در اين مورد «بَيّنه» (دو شاهد عادل) دارم.
ابوبكر گفت: برو شهود خود را بياور.
فاطمه (س)، اُمّ اَيْمَن و على (ع) را به عنوان شاهد نزد ابوبكر آورد.
ابوبكر به اُمّ اَيْمَن گفت: «تو از پيامبر (ص) درباره ى فاطمه (س) چيزى
شنيده اى؟»
اُمّ اَيْمَن و على (ع) گفتند: «ما از پيامبر (ص) شنيده ايم كه فرمود: فاطمه
(س) سرور زنان بهشت است» سپس اُمّ اَيْمَنْ گفت: كسى كه سرور زنان بهشت باشد،
چيزى را كه مال خودش نيست، ادّعا نمى كند، و من خودم زنى از زنان اهل بهشت مى
باشم، چيزى را كه از رسول خدا (ص) نشنيده ام نمى گويم شنيده ام.
عمر گفت: اين حرفها را كنار بگذار، اكنون بگو درباره ى فاطمه (س) چه گواهى
مى دهى؟
اُمّ ايمن گفت: من در خانه ى فاطمه (س) نشسته بودم، و رسول خدا (ص) نيز
نشسته بود، در اين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمّد! برخيز، و با من بيا،
خداوند به من امر كرده كه با بال خودم حدود فدك را خطكشى كنم، رسول خدا (ص)
برخاست و با جبرئيل رفت، پس از ساعتى بازگشت، فاطمه (س) گفت: اى پدر، كجا رفته
بودى؟
پيامبر (ص) فرمود: «جبرئيل فدك را براى من، با بال خود خطكشى كرد، و حدود آن
را مشخّص نمود».
فاطمه (س) گفت: اى پدر! من در فكر نيازهاى اقتصادى بعد از تو هستم، فدك را
براى تأمين اين نيازها به من ببخش.
پيامبر (ص) فرمود: «اين ملك را در اختيار تو گذاشتم» و فاطمه (س) آن را
تصرّف كرد.
اُمّ اَيْمَن افزود: آرى رسول خدا (ص) به من فرمود: گواهى بده، و به على (ع)
نيز فرمود: گواهى بده (اكنون گواهى مى دهيم).
عمر گفت: تو زن هستى و ما گواهى زن را نمى پذيريم، و امّا گواهى على (ع) او
نيز (چون شوهر فاطمه است) گواهى را به نفع خود سوق مى دهد.
فاطمه (س) خشمگين برخاست و متوجّه خدا شد و عرض كرد: «خدايا اين دو نفر به
دختر پيغمبر تو ظلم كردند و حق او را گرفتند، آنها را سخت مجازات كن»، سپس از
نزد ابوبكر بيرون آمد.
حضرت على (ع) فاطمه (س) را بر مركبى سوار كرد كه بر پشت آن مركب پارچه اى
افكند كه ريشه هاى اطراف آن آويزان بود، همراه فاطمه (س) تا چهل صبح به در خانه
مهاجر و انصار رفتند و آنها را به يارى و حمايت دعوت كردند.
پاره كردن سند ردّ فدك
در تعقيب روايت فوق كه از امام صادق (ع) نقل شده آمده: حضرت على (ع) به
فاطمه (س) فرمود: نزد ابوبكر هنگامى كه تنها است برو، چون او نسبت به ديگرى نرم
خوتر است، به او بگو: «تو ادّعاى جانشينى پدرم مى كنى، و به جاى او نشسته اى،
اگر به فرض فدك ملك تو باشد، و من آن را از تو بخواهم، لازم است آن را به من
برگردانى.» حضرت زهرا (س) نزد ابوبكر رفت و چنين اظهار داشت، ابوبكر گفت: «راست
گفتى» آنگاه كاغذى طلبيد، و ردّ فدك را در آن نوشت. فاطمه (س) قباله ى ردّ فدك
را به دست گرفت و از نزد ابوبكر خارج شد، در مسير راه، عمر با او ملاقات كرد و
پرسيد: آن نامه چيست؟ فاطمه (س) فرمود: «اين نامه سند ردّ فدك است كه ابوبكر
برايم نوشته است.» عمر گفت:
«آن را به من بده.» فاطمه (س) امتناع ورزيد، عمر عصبانى شده به سينه آن حضرت
لگد زد، كودك آن حضرت كه به آن حامله بود و نامش را محسن (ع) گذاشته بودند، سقط
گرديد. سپس عمر آن چنان سيلى به صورت زهرا (س) زد كه گويى مى نگرم كه گوشواره ى
او شكسته شده است. آنگاه نامه ى رد فدك را از حضرت زهرا (س) گرفت و پاره نمود،
همين حادثه باعث شد كه فاطمه (س) بسترى گرديد و پس از 75 روز به شهادت رسيد،
هنگام شهادت به على (ع) چنين وصيت نمود: «از تو به حق رسول خدا (ص) مسئلت مى
نمايم وقتى از دنيا رفتم، آن دو نفر (ابوبكر و عمر) بر جنازه ام حاضر نشوند، و
بر جنازه ام نماز نخوانند.» على (ع) فرمود: «به وصيت تو عمل مى كنم.» وقتى كه
فاطمه (س) از دنيا رفت، على (ع) شبانه او را در خانه اش به خاك سپرد...
مؤلّف گويد: روايت فوق به نظر من در درجه ى اعتبار ساير اخبارى كه در اين
مورد نقل شده نيست، ولى چون آن را علّامه ى مجلسى در بحارالانوار نقل نموده، ما
نيز به او اقتدا كرده و آن را در اين كتاب آورديم... [سپس مؤلّف در مورد ابن
زبير كه در متن عربى روايت فوق آمده شرحى داده كه منظور خود زبير (با حذف ابن)
است، و اگر صحيح، ابن زبير باشد، منظور عبداللَّه بن زبير بن عوام نيست، بلكه
عبداللَّه بن زبير بن عبدالمطلب (پسر عموى پيامبر) است كه لزومى در ترجمه آن
شرح نديدم. (مترجم).]
بخشيدن فِدْيَه به زينب
سيره نويسان نقل مى كنند در جريان جنگ بدر (كه در سال دوّم هجرت واقع شد)
«ابوالعاص بن ربيع» خواهرزاده ى خديجه (س) و شوهر زينب دختر رسول خدا (ص) در
اين جنگ، جزء لشكر كفّار بود، و اتفّاقاً اسير مسلمانان گرديد و پس از جنگ او
را به مدينه آوردند. [ابوالعاص قبل از بعثت با زينب ازدواج كرد، تا اينكه قبل
از فتح مكّه به مدينه گريخت و قبول اسلام كرد، پيامبر (ص) زينب (ع) را به عقد
مجدد او درآورد، «اَمامه» دختر ابوالعاص و زينب است، كه امير مؤمنان على (ع)
طبق وصيّت زهرا (س) با او ازدواج نمود، ابوالعاص به سال 12 هجرت از دنيا رفت
(اسدالغايه ج 5 ص 236)- مترجم.] و قتى كه مردم مكّه، با دادن فِديه (پول يا
متاع براى خريدارى اسير) اسيران خود را آزاد مى كردند، زينب دختر پيامبر (ص) كه
در مكّه بود، براى آزادى شوهرش ابوالعاص، فِديه اى كه عبارت بود از مقدارى كالا
و يك گردن بند، به مدينه فرستاد، اين گردنبند يادگار حضرت خديجه بود كه در شب
عروسى به دخترش زينب داده بود ،