اول اسلام از خلافت ابوبكر ناراضى باشند معلوم مى شود اصل اين خلافت بر خلاف
مذاق اسلام است، حضرت زهرا هم نظريه ى على را تاييد نمود و تصميم گرفت كه در
مورد حوادث و خطرات احتمالى از شوهرش جداً دفاع كند و عملا به جهانيان بفهماند:
من كه دختر پيغمبر اسلام هستم با خلافت ابوبكر موافق نيستم. على بن ابى طالب
(عليه السلام) بدين منظور در خانه نشست و به جمع قرآن مشغول شد. و يك نوع
مبارزه ى منفى را شروع كرد.
چند روز بدين منوال سپرى شد. روزى عمر به ابوبكر
اظهار داشت: تمام مردم با تو بيعت كردند جز على و بستگانش. در صورتى كه كار
حكومت تو بدون بيعت آنان استحكام ندارد، بايد او را احضار و وادار به بيعت كنى.
ابوبكر سخن عمر را پسنديد و به قنفذ گفت: به نزد على برو و بگو: خليفه ى رسول
خدا از تو خواسته كه براى بيعت در مسجد حاضر شوى.
قنفذ چندين مرتبه نزد حضرت على رفت و آمد كرد ولى آن حضرت از حضور نزد
ابوبكر امتناع نمود. عمر خشمناك شد و به اتفاق خالد بن وليد و قنفذ و جماعت
ديگرى رهسپار خانه ى حضرت زهرا شدند. در خانه را كوفت و گفت: يا على در را باز
كن.
فاطمه (عليهاالسلام) با سر بسته و تن رنجور پشت در آمد و فرمود: اى عمر با
ما چكار دارى؟ چرا نمى گذارى بكار خودمان مشغول باشيم؟.
عمر بانگ زد: در را باز كن واِلّا خانه را آتش مى زنم. [شرح ابن ابى الحديد
ج 2 ص 56 و ج 6 ص 48. انساب الاشراف ج 1 ص 586- عقد الفريد ج 5 ص 12.] فاطمه
(عليهاالسلام) فرمود: اى عمر آيا از خدا نمى ترسى، مى خواهى- بدون اجازه- داخل
خانه ى من شوى؟.
فاطمه (عليهاالسلام) هر چه كرد عمر از تصميمش منصرف نشد و در مقابل هنگامى
كه ديد در خانه را باز نمى كنند گفت: هيزم بياوريد تا در خانه را آتش بزنيم.
[اثبات الوصيه ص 110، بحار ج 43 ص 197. الامامه و السياسه ج 1 ص 12.] سرانجام
در باز شد، عمر خواست وارد خانه شود، حضرت زهرا كه در را باز و خطر را نزديك
ديد مردانه جلو عمر را گرفت. [بحارالانوار ج 43 ص 197.
تواريخ و مدارك سنى و شيعه بر اين مطلب اتفاق دارند كه مامورين ابوبكر به
خانه ى حضرت زهرا حمله كردند و عمر هيزم طلبيد و اهل خانه را تهديد به احراق
نمود. حتى نوشته اند كه به عمر گفته شد: زهرا در اين خانه است. پاسخ داد: اگر
براى بيعت حاضر نشوند خانه را آتش مى زنم گرچه زهرا در آن باشد. امثال
ابوالفداء و ابن ابى الحديد و ابن قتيبه در الامامه والسياسه و بلاذرى در انساب
الاشراف و احمد بن محمد در عقد الفريد و يعقوبى و ديگران موضوع حمله و تهديد را
نوشته اند خود ابوبكر هم هنگام وفات از حمله ى به خانه ى زهرا اظهار ندامت نمود
(ابن ابى الحديد ج 2 ص 46) ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ج 14 ص 192- مى
نويسد: هنگامى كه زينب دختر رسول خدا از مكه به مدينه مى آمد در بين راه مورد
تعرض دشمنان واقع شد و هبار بن اسود به هودج او حمله نمود و با نيزه او را
تهديد كرد. زينب بواسطه ى تهديدات او سقط جنين كرد. رسول خدا بقدرى از اين
موضوع ناراحت بود كه روز فتح مكه خون «هبار» را مباح گردانيد. آنگاه مى نويسد:
من اين داستان را براى نقيب ابى جعفر خواندم، گفت: در صورتى كه رسول خدا خون
«هبار» را مباح كرد معلوم مى شود اگر زنده بود خون آنكس را كه فاطمه را تهديد
نمود تا سقط جنين كرد نيز مباح مى گردانيد.
كتابهاى اهل سنت راجع به حوادث بعد از تهديد، سكوت كرده اند ولى تواريخ و
احاديث شيعه بيان كرده اند كه بالاخره درب خانه را آتش زدند و دختر پيغمبر مورد
ضرب واقع شد به طوريكه سقط جنين كرد.] و صدا به ضجه و شيون بلند كرد، شايد مردم
از خواب غفلت بيدار گردند و از على (عليه السلام) دفاع كنند. استغاثه ها و ناله
هاى حضرت زهرا نه تنها در دلهاى آن سنگدلان اثر نكرد بلكه با پشت شمشير به
پهلويش زدند و با تازيانه بازويش را سياه كردند تا دست از دفاع بردارد.
[بحارالانوار ج 43 ص 197.] بالاخره على را دستگير كردند كه به جانب مسجد ببرند
حضرت زهرا كه جان على را در خطر ديد شجاعانه پيش رفت و دامنش را محكم گرفت و
گفت نمى گذارم همسرم را ببريد.
قنفذ ديد زهرا دست از على برنمى دارد، آنقدر با تازيانه به دست نازنين او زد
كه بازويش ورم كرد. [بحارالانوار ج 43 ص 198.] فاطمه عليهاالسلام در ميان
ازدحام جمعيت بين در و ديوار قرار گرفت و چنان فشار بر پهلوى آن بانوى شجاع
وارد شد كه پهلويش شكست و طفلى كه در شكم داشت سقط شد. [بحار ج 43 ص 198.]
هنگامى كه حضرت فاطمه به خود آمد ديد على عليه السلام را به جانب مسجد برده اند
و جاى درنگ نيست، جان على در معرض خطر واقع شده و بايد از او دفاع كرد. لذا با
تن خسته و پهلوى شكسته از خانه بيرون آمد و به اتفاق گروهى از زنان بنى هاشم
روانه مسجد شد. ديد على عليه السلام را بازداشت نموده اند. رو به مردم كرد و
فرمود: دست از پسر عمويم برداريد و الا به خدا سوگند گيسوانم را پريشان مى كنم
و پيراهن پيغمبر را بر سر مى افكنم و به درگاه خدا ناله مى كنم و بر شما نفرين
مى نمايم.
سپس رو به ابوبكر نمود و فرمود: تصميم دارى شوهرم را بقتل رسانى و كودكانم
را يتيم نمايى؟ اگر او را رها نسازى موهايم را پريشان مى كنم و بر سر قبر پدرم
نزد خدا استغاثه مى نمايم.
اين را بگفت و دست حسن و حسين عليهماالسلام را گرفت و به سوى قبر رسول خدا
حركت نمود. تصميم داشت به جمعيت نفرين كند و بوسيله ى ناله هاى جانگدازش دستگاه
ظلم و ستم را واژگون نمايد. حضرت على ديد اوضاع خطرناكى بوجود آمده و به هيچ
قسمى ممكن نيست فاطمه (عليهاالسلام) از تصميمش منصرف گردد. به سلمان فارسى
فرمود: دختر پيغمبر را درياب و از نفرين منصرفش ساز.
سلمان خدمت حضرت زهرا رسيد و عرض كرد: اى دختر پيغمبر پدرت براى جهانيان
رحمت بود از نفرين منصرف شو.
فرمود: اى سلمان بگذار تا داد خودم را از اين بيدادگران بگيرم.
عرض كرد: اى دختر پيامبر! على (عليه السلام) مرا خدمت شما فرستاده و امر
كرده كه به منزل برگرديد.
فاطمه وقتى امر على (عليه السلام) را شنيد فرمود: چون او دستور داده اطاعت
مى كنم و شكيبايى را پيشه مى سازم. و به روايتى ديگر فاطمه دست على را گرفت و
به خانه برگشتند. [بحارالانوار ج 43 ص 47 روضه كافى ص 199.] مبارزه ى زهرا گرچه
مدتش كوتاه بود و در محيط كوچكى انجام گرفت ولى از جهاتى شايان توجه است:
اولا، هنگامى كه ديد براى دستگيرى على عليه السلام اطراف خانه را محاصره
كردند تصميم گرفت از او دفاع كند. بدين منظور بر خلاف رويه ى معمول اكثر زنها،
به گوشه اى فرار نكرد بلكه پشت در آمد و اسقامت بخرج داد.
ثانيا، بعد از اينكه در خانه را باز كردند باز هم فرار نكرد بلكه خودش را در
ميدان كارزار قرار داد و جلو دشمن را گرفت. آنقدر پايدارى كرد كه با غلاف شمشير
به پهلويش زدند و با تازيانه بازويش را سياه نمودند.
ثالثا، وقتى على (عليه السلام) را دستگير كردند و مى خواستند جلبش كنند باز
هم وارد ميدان شد. دامن على را گرفت و از بردنش مانع شد و تا بوسيله ى تازيانه
ى قنفذ بدنش سياه نشد از او دست برنداشت. را بعا، خودش را در آخرين سنگر قرار
داد و به در خانه آمد شايد بتواند از بردن حضرت على مانع شود. در اين سنگر به
حدى پايدارى كرد كه بين در و ديوار پهلويش شكست و بچه اش سقط شد.
بعد از اين مرحله، باز هم فكر كرد اين مبارزه در داخل خانه انجام گرفته شايد
بخوبى در بيرون منعكس نگردد، بايد در ملاء عام از على عليه السلام دفاع كند.
بدين منظور از خانه بيرون آمد و آه و ناله را سر داد. چون از تمام راهها مأيوس
شد تصميم گرفت به مردم نفرين كند. اما به مجرد آن كه پيغام على (عليه السلام)
را شنيد امرش را اطاعت كرد و به خانه برگشت.
حضرت زهرا تصميم داشت تا آخرين حد مقدور از على عليه السلام دفاع كند. چنين
انديشيد كه وارد ميدان مبارزه مى شوم يا پيروز مى گردم و نمى گذارم على را براى
بيعت ببرند و بدين وسيله رفتار شوهرم را عملاً تأييد مى كنم و نارضايتى خودم را
از خلافت اظهار مى دارم. و اگر مورد ضرب و كتك واقع شدم باز هم بوسيله ى پهلوى
شكسته و بازوى سياه و بچه ى سقط شده ام دستگاه خلافت را رسوا مى سازم و عملا به
جهانيان مى فهمانم كه يكى از نتائج اعراض از حكومت حق اينست كه براى ادامه
زمامدارى حاضر مى شوند حتى پهلوى دختر عزيز پيعمبرشان را بشكنند و فرزند رسول
خدا را در شكم مادر بقتل برسانند. از هم اكنون به جهان مسلمين هشدار و بيدار
باش مى دهم و يك نمونه و شاهد زنده اى را براى مفاسد خلافت انتخابى اقامه مى
كنم.
البته زهرائى كه تربيت شده ى مكتب نبوت و ولايت بود و درس فداكارى و شجاعت
را در آن دو بيت خوانده بود از شكسته شدن پهلو و كتك خوردن نمى ترسيد و در مورد
دفاع از هدف، از هيچ نيرويى باك نداشت.
مرحله سوم: فدك [موضوع فدك و منازعه ى حضرت زهرا به طور
عميق و مفصل در آخر كتاب بحث شده است.] ] هنگامى كه ابوبكر زمام امور مسلمين را
در دست گرفت و بر اريكه خلافت نشست تصميم گرفت فدك فاطمه (عليهاالسلام) را
مصادره كند. فدك دهكده اى بود كه در چند فرسخى مدينه قرار داشت و داراى چندين
باغ و بستان بود. اين دهكده، در روزگار قديم بسيار آباد بود و در اختيار يهود
قرار داشت. مالكين آن، وقتى قدرت پيشرفت اسلام را در جنگ خيبر مشاهده كردند،
شخصى را خدمت رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرستادند و پيشنهاد صلح
كردند. پيغمبر اكرم صلح را پذيرفت و بدون جنگ، قرارداد صلح به امضاء رسيد. بدين
وسيله نصف زمين هاى فدك در اختيار رسول خدا قرار گرفت و خالصه ى رسول اللَّه
شد. [شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 210.] بر طبق قوانين اسلام هر زمينى كه بدون
توسل به جنگ مفتوح گردد خالصه ى رسول خداست و ساير مسلمانان در آن حقى ندارند.
اراضى فدك در اختيار و تملك رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و
آله و سلّم) درآمد و منافع آن را در بين بنى هاشم و فقرا و بيچارگان تقسيم مى
كرد. بعد اين آيه ى نازل شد: (وَ اتِ ذَاالْقُرْبَى حَقَّهُ). [سوره ى اسراء،
آيه ى 26.] پس از نزول آيه، پيغمبر بر طبق دستور الهى فدك را به فاطمه
(عليهاالسلام) بخشيد و در اين مورد روايات زيادى از پيغمبر اكرم صادر شده است.
از باب نمونه:
«ابوسعيد خدرى» مى گويد: وقتى آيه ى (و آت ذالقربى حقه)
نازل شد پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) به فاطمه فرمود: فدك مال تو
باشد. [كشف الغمه ج 2 ص 102/ در المنثور تاليف جلال الدين سيوطى ج 4 ص 177.]
«عطيه» مى گويد: وقتى آيه (و آت ذالقربى) نازل شد پيغمبر فاطمه (عليهاالسلام)
را خواست و فدك را به او بخشيد. [كشف الغمه ج 2 ص 102.] على بن ابى طالب عليه
السلام مى فرمايد: رسول خدا در زمان حياتش فدك را به حضرت فاطمه بخشيد. [كشف
الغمه ج 2 ص 102/ احاديث مربوط به اين مطلب را مى توانيد در كتاب در المنثور ج
4 ص 177 و غاية المرام ص 323 مطالعه كنيد.] فدك مالك ناچيز و كم ارزشى نبود،
بلكه املاك آباد و پر درآمدى بود به طوريكه مى نويسند: سالى در حدود بيست و
چهار هزار يا هفتاد هزار دينار درآمد داشت. [سفينة البحار 2 ص 351.] دو مطلب را
مى توان به عنوان شاهد ذكر كرد كه فدك املاك وسيع و پر منافعى بوده است.
مطلب اول: ابوبكر در جواب حضرت فاطمه كه براى مطالبه فدك
آمده بود گفت: فدك مال رسول خدا نبود بلكه يكى از اموال عمومى مسلمانان بود كه
پيغمبر اكرم بوسيله ى آن مردان جنگى را به جنگ مى فرستاد و درآمدش را در راه خد
انفاق مى فرمود. [شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 214.] مطلب دوم: وقتى معاويه به
خلافت رسيد فدك را بين مروان بن حكم و عمر بن عثمان و يزيد بن معاويه تقسيم
نمود. [شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 216.] از اين دو مطلب استفاده مى شود كه فدك
املاك با ارزش و پر درآمدى بوده كه ابوبكر مى گفت رسول خدا با درآمد آن، جنگ مى
كرد و در راه خدا انفاق مى فرمود.
اگر ملك ناچيزى بود ارزش آن را نداشت كه معاويه آن را در
بين فرزندش يزيد و دو نفر از ياران با وفايش تقسيم كند.
چرا فدك را به فاطمه بخشيد
از مطالعه ى زندگى رسول خدا به خوبى استفاده مى شود كه
علاقه مند به مال و ثروت نبود و در جمع و ذخيره اموال كوشش نمى كرد، بلكه
اموالش را در راه هدف يعنى ترويج خداپرستى به مصرف مى رساند. مگر همين پيغمبر
نبود كه اموال و ثروت بى حد و حصر خديجه را در راه ترويج همين هدف مصرف مى كرد
و خودش و داماد و دخترش در كمال مضيقه و سختى زندگى مى كردند و گاهى از شدت
گرسنگى سنگ بر شكم مباركش مى بست؟ پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) از
آن افرادى نبود كه بخواهد از موقعيتش استفاده كند و براى فرزندانش املاك و
مستغلات تهيه كند. مگر همين پيغمبر نبود كه ميل نداشت دختر عزيزش يك پرده ى
پشمى بر در اتاقش بياويزد و دستنبد نقره به دست حسن و حسين (عليهماالسلام) و
گردن بندى به گردن خويش بيفكند؟.
پس اين مطلب شايان توجه است كه با آن همه سختگيرى ها كه
نسبت به زندگى داخلى خودش و دخترش داشت، به چه علت املاك و مزارع سنگين قيمت
فدك را به فاطمه (عليهاالسلام) بخشيد؟ اين كار غير عادى آن حضرت نمى تواند بى
جهت باشد. در علت قضيه مى توان گفت: پيغمبر اكرم از جانب خدا مامور بود كه على
(عليه السلام) را به خلافت و جانشينى خودش تعيين كند و مى دانست كه مردم به
آسانى زير بار زمامدارى او نمى روند و براى خلافتش كارشكنى خواهند كرد. مى
دانست كه بسيارى از خانواده هاى عرب نسبت به حضرت على عقده هائى دارند، زيرا
على (عليه السلام) مرد شمشير و عدالت است و كمتر خانواده اى است كه يكفنر يا
چند نفرشان در زمان كفر به دست آن جناب كشته نشده باشد. پيغمبر اسلام مى دانست
كه براى خلافت و اداره ى ملت بودجه لازم است و با آن اوضاع و شرائط تهيه ى فورى
بودجه كار دشوارى است. مى دانست كه حضرت على اگر بتواند به فقرا و درماندگان
كمك كند و نيازمندى هاى جامعه را برطرف سازد، كدورت ها تا حدى بر طرف و دلها به
سويش متمايل خواهد شد.
از اين رهگذر بود كه فدك را به فاطمه عليهاالسلام بخشيد و
در واقع در اختيار خليفه ى آينده اش قرار داد تا درآمد سرشارش را در بين فقرا و
درماندگان تقسيم كند، شايد كينه و كدورت هاى ديرينه خودشان را فراموش كنند و
متوجه بيت حضرت على گردند. در اوضاع بحرانى آغاز خلافت، از آن اموال استفاده
كند و در راه پيشبرد هدف رسول خدا از آنها بهره بردارى نمايد. در واقع مى توان
گفت: فدك را تنها به حضرت فاطمه نبخشيد بلكه به خانه ى ولايت تقديم نمود تا
بدان وسيله به بودجه ى اقتصادى خلافت كمك نموده باشد.
فدك در زمان حيات رسول خدا در اختيار فاطمه (عليهاالسلام)
قرار گرفت. به مقدار قوت لا يموتى از آن برمى داشت و بقيه را در راه خدا صرف مى
كرد و در بين بيچارگان تقسيم مى كرد.
هنگامى كه ابوبكر حكومت را قبضه كرد و بر اريكه ى خلافت
استقرار يافت، تصميم گرفت فدك را مصادره كند. دستور داد عمال و كاركنان فاطمه
عليهاالسلام را از فدك بيرون كردند و عمالى را در جايشان نصب نمود. [تفسير
نورالثقلين ج 4 ص 272.]
عوامل غصب فدك
دو موضوع را مى توان از عوامل اصلى تصميم ابوبكر شمرد:
موضوع اول: از مطالعه ى تاريخ، اين مطلب به خوبى روشن مى
شود كه عايشه پيوسته از دو موضوع رنج مى برده است.
اول اينكه رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) چون
به خديجه زياد علاقه مند بود و گاه و بيگاه او را به نيكى ياد مى كرد حسد عايشه
تحريك مى شد، حتى گاهى اعتراض مى كرد و مى گفت: خديجه پيرزنى بيش نبود چرا اين
قدر او را تعريف مى كنى؟.
پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) جواب مى داد: كجا
مانند خديجه پيدا مى شود؟ اولين زنى بود كه به من ايمان آورد. اموالش را در
اختيارم قرار داد. در تمام كارها يار و ياروم بود. خدا نسل مرا در اولاد او
قرار داد. [تذكرة الخواص ص 303- مجمع الزوائد ج 9 ص 224.] عايشه مى گويد: بر
هيچ زنى مانند خديجه رشك نمى بردم با اين كه سه سال پيش از عروسى من مرده بود.
زيرا رسول خدا خيلى از او تعريف مى كرد. و خدا به رسولش دستور داده بود كه به
خديجه بشارت بدهد كه در بهشت قصرى برايش مهيا شده است. بسا اوقات رسول اكرم
گوسفندى را مى كشت و گوشتش را براى دوستان سابق خديجه مى فرستاد. [صحيح مسلّم ج
4 ص 1888.] حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: روزى رسول خدا (صلّى اللَّه عليه
و آله و سلّم) وارد منزل شد. عايشه را ديد كه در مقابل حضرت زهرا ايستاده داد و
قال مى كند و مى گويد: اى دختر خديجه تو گمان مى كنى مادرت بهتر از من است؟ چه
فضيلتى بر من دارد؟ او هم زنى مثل ما بود.
رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) سخن عايشه را
شنيد. وقتى فاطمه چشمش به پدر افتاد شروع به گريه كرد. پيغمبر فرمود: فاطمه جان
چرا گريه مى كنى؟.
عرض كرد: عايشه به مادرم توهين مى كند.
رسول خدا خشمناك شد و فرمود: عايشه ساكت شو. خداوند متعال
زن هاى با محبت و بچه دار را مبارك قرار داده است. خديجه براى من فرزندانى به
نام طاهر قاسم و فاطمه و رقيه و ام كلثوم و زينب آورد ولى خدا ترا عقيم و نازا
قرار داد. [بحارالانوار ج 16 ص 3.] دوم- پيغمبر اكرم بيش از حد متعارف به فاطمه
اظهار علاقه مى نمود. همين اظهار محبت ها، روح حسود عايشه را در عذاب قرار مى
داد زيرا طبيعى زن هاست كه از فرزند هوو خوششان نمى آيد. به قدرى ناراحت بود كه
گاهى به پيغمبر اعتراض مى كرد و مى گفت: با اينكه فاطمه شوهردار است ن هوز او
را مى بوسى؟.
پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) در جوابش مى
فرمود: تو از مقام و منزلت فاطمه (عليهاالسلام) خبر ندارى و الا اين سخن را نمى
گفتى. [كشف الغمه ج 2 ص 85.] هر چه بيشتر از فاطمه تعريف مى كرد حسد عايشه
بيشتر تحريك مى شد و در مقام اعتراض بر مى آمد.
روزى ابوبكر مى خواست خدمت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و
آله برسد، صداى داد و فرياد عايشه را شنيد كه به رسول خدا مى گفت: به خدا قسم
مى دانم تو على و فاطمه را بيشتر از من و پدرم دوست دارى.
ابوبكر داخل شد و به عايشه گفت: چرا بلندتر از رسول خدا
سخن