۳۶۰ داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا (س)

عباس عزيزى

- ۱۴ -


240- گريه شديد براى پدر

از فضه ، خدمتكار فاطمه زهرا(سلام الله عليها) نقل شده است كه درباره اندوه آن حضرت گفت : در ميان مردم جهان و ياران و نزديكان و دوستان رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) هيچ كس در فراق آن حضرت اندوهگين تر و گريان تر و نالان تر از بانويم فاطمه زهرا(سلام الله عليها) نبود. اندوه او هر لحظه تازه تر و فزون تر مى شد و گريه او شدت مى يافت (278).

241- فاطمه يكى از پنج نفر گريه كنندگان

فاطمه زهرا(سلام الله عليها) با گريه خود بر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) عبادت مى كرد. چون گريه او ياد رسول را زنده مى داشت ، و اين خود به مكتب و ارزشهاى رسالت پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) جان مى بخشيد. گريه زهرا(سلام الله عليها) بر پدرش به حدى رسيده بود كه وى را در شمار پنج نفر از گريه كنان جهان ، يعنى آدم و يعقوب و يوسف و على ابن الحسين - عليهم السلام - جاى داده اند(279).

242- ديدن پدر در حالت رؤ يا

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) فرموده است :
پس از رحلت پدرم در حالى كه بين خواب و بيدارى بودم ، مشاهده كردم كه پدر بزرگوارم بر من وارد شده است و من بدون اختيار فرياد كشيدم : اى پدر! خبر آسمان از ما قطع شد. در اين هنگام فرشتگانى آمدند كه دو فرشته در پيش روى آنان بود و پدرم را به سوى آسمان بردند، من سر بلند كردم ، ناگهان قصرهاى محكم و استوارى ديدم ، بعد پدرم فرمود: اين مكان تو و شوهرت و دو فرزند و دوستدارانت مى باشد، خرسند باش كه چند صباح ديگر بر من وارد خواهى شد. در اين موقع از خواب بيدار شده ، و رؤ يايم را براى اميرالمؤمنين على (عليه السلام) نقل كردم (280).

243- فرياد روز هشتم

زمانى كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) وفات يافت ، كوچك و بزرگ ضجه زدند و گريه ها كردند و اين مصيبت بر نزديكان و اصحاب و دوستان و ياران و خويشان بس شديد و تاءثر آورد بود و هيچ كس را در آن روز نمى توانستى ببينى ، مگر آن كه گريه مى كرد و يا ندبه مى نمود؛ ولى كسى از اهل زمين نمى تواند گريه كننده اى گريان تر و ندبه زننده اى نالان تر از فاطمه زهرا(سلام الله عليها) بيابد. دخترى كه هر آن حزن تجديد گرديده و زيادتر مى شد و گريه اش شديدتر!
مدت هفت روز از رحلت رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گذشت كه او در منزل نشسته بود و آنى صداى گريه و ندبه اش آرام نگرفت ، و هر روز گريه اش از روز قبل زيادتر مى گرديد. شب روز هشتم كه شد حزن و اندوه خود را آشكار نمود، چون ديگر صبرى براى او نمانده بود، پس بيرون آمد و فرياد برآورد و ضجه زد و مردم نيز ضجه مى زدند و زنها با شيون بيرون آمده و چراغها را خاموش كردند تا چهره آنان مشخص نباشد. صديقه طاهره (سلام الله عليها) اين گونه پدر را صدا مى زد و ناله مى كرد:
وا ابتاه ! وا صفياه ! وا محمداه ! وا ابا القاسماه ! وا ربيع الاءرامل واليتامى !
چه كسى در قبله و نمازگاه پس از شما حاضر خواهد شد؟ و چه كس به فرياد دختر عزيز مرده ات خواهد رسيد؟
آن گاه حركت كرد، به گونه اى كه دامن پيراهنش به پاى او مى پيچيد؛ به طورى كه بر زمين مى افتاد. از شدت گريه و ريزش اشك راه خود را نمى يافت تا به قبر پدر نزديك شد. وقتى نگاهش به جاى اذان افتاد، بى هوش بر زمين افتاد. زنان به شتاب به سوى او دويدند و آب بر صورت و سينه و پيشانى او افشاندند تا به هوش آمد(281).

244- اذان نگفتن بلال جز براى فاطمه

ابن بابويه روايت كرده است : چون حضرت رسالت (صلى الله عليه و آله و سلم ) از دنيا مفارقت كرد، بلال مؤ ذن آن حضرت امتناع كرد از اذان گفتن و گفت : اذان نمى گويم از براى كسى بعد از رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ).
پس حضرت فاطمه (سلام الله عليها) روزى فرمود: من مى خواهم صداى مؤ ذن پدر خود را بشنوم .
اين خبر به بلال رسيد، شروع كرد به اذان . چون بلال الله اكبر گفت ، فاطمه (سلام الله عليها) پدر خود را و ايام معاشرت آن حضرت را به ياد آورد و خود را از گريه ضبط نتوانست كرد. چون به اشهد ان محمدا رسول الله رسيد، فاطمه زهرا(سلام الله عليها) نعره زد و بر رو در افتاد و غش كرد. مردم گمان كردند آن حضرت از دنيا مفارقت كرد، به بلال گفتند: ترك كن اذان را، كه دختر محمد(صلى الله عليه و آله و سلم ) از دنيا رفت . پس اذان را قطع كرد و تمام نكرد.
پس حضرت فاطمه (سلام الله عليها) به هوش آمد و بلال را فرمود كه اذان را تمام كن . او نكرد و گفت : اى بهترين زنان ! بر تو مى ترسم كه چون صداى مرا بشنوى ، به اذان هلاك شوى . پس حضرت فاطمه (سلام الله عليها) او را معاف داشت (282).

245- مصيبت رحلت پيامبر

محمود بن لبيد گويد: پس از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) دختر آن بزرگوار حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) همواره كنار قبر شهداى احد مى رفت و در آن جا به مناجات و راز و نياز و دعا مى پرداخت و از فراق پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) گريه مى كرد.
گويد: من در يكى از روزها براى زيارت قبر حضرت حمزه (عليه السلام) كنار قبر آن حضرت رفتم ، ديدم حضرت زهرا(سلام الله عليها) در آن جا با سوز و گداز مشغول راز و نياز و گريه است . صبر كردم تا ساكت شد، عرض كردم : اى سرور زنان جهان ! به خدا سوگند از گريه شما رگهاى قلبم پاره شد.
فرمود: اى اباعمرو! سزاوار است گريه كنم ، زيرا با مصيبت رحلت بهترين پدرها رو به رو شده ام ، آه ! چقدر مشتاق ديدار رسول خدا هستم !
سپس سؤ الاتى از آن حضرت كردم ، از جمله پرسيدم : آيا رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) بعد از خود كسى را براى خلافت و رهبرى تعيين كرد؟ فرمود: عجبا! آيا روز غدير را فراموش ‍ كرديد؟!
عرض كردم : نه ، فراموش نكردم ، ولى مى خواهم سخن خاصى در اين باره از شما بشنوم . فرمود: خدا را گواه مى گيرم كه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
على خير من اخلفه فيكم و هو الامام بعدى و سبطاى و تسعة من صلب الحسين ائمة ...؛ على بهترين انسانى است كه من او را در ميان شما جانشين خود كردم . او امام بعد از من است و دو سبط من (حسن و حسين ) و نه نفر از صلب حسين ، امامان به حق هستند. اگر از آنها پيروى كرديد، به راه هدايت رفته ايد، و اگر مخالفت كرديد، تا روز قيامت بين شما اختلاف خواهد افتاد)).
امام صادق (عليه السلام) فرمود: فاطمه زهرا(سلام الله عليها) بعد از پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) در هر هفته ، روزهاى دوشنبه و پنج شنبه ، دوبار كنار قبر شهداى احد مى رفت و آنها را زيارت مى كرد و در آن جا به دعا و راز و نياز مى پرداخت (283).

246- بيت الاحزان ، خانه غم و اندوه فاطمه

على (عليه السلام) در خارج مدينه در بقيع خانه اى براى فاطمه زهرا(سلام الله عليها) ساخت كه ((بيت الاحزان )) ناميده مى شد. صبحگاهان حسنين (عليه السلام) را پيش روى خود حركت داده و با چشم گريان به بقيع رفته و در بين قبرها تا غروب گريه مى كرد، شبانگاه اميرالمؤمنين (عليه السلام) نزد آن حضرت آمده ، ايشان را به منزل مى برد(284).

247- اشعار جگر سوز فاطمه در كنار قبر پدر

فاطمه (سلام الله عليها) همواره بعد از رحلت پدر، دستمال عزا بر سر مى بست . از نظر جسمى روز به روز تحليل مى رفت ، از فراق پدر چشمش ‍ گريان و قلبش سوزان بود، ساعتى بى هوش و ساعتى به هوش مى آمد و به پسرانش حسن و حسين (عليه السلام ) مكرر مى فرمود:
پدر شما (رسول خدا) كه شما را گرامى مى داشت چه شد؟ آن كه ساعت به ساعت شما را به دوش خود سوار مى كرد، و از همه كس به شما مهربان تر بود، كجا رفت ؟
چه شد پدر شما، كه نمى گذاشت بر روى زمين راه برويد؟ (و همواره شما را به آغوش گرم خود مى گرفت ) ديگر نمى بينم كه در اين خانه را باز كند و بيابد و شما را بر دوش خود سوار كند، آن گونه كه همواره شما را بر دوش خود سوار مى كرد.
آن بانوى بزرگوار چنان كه پدرش به او خبر داده بود، همواره غمگين و گريان بود، يك بار به ياد قطع وحى از خانه اش مى افتاد، بار ديگر فراق پدر را به ياد مى آورد. وقتى شب فرا مى رسيد و مى ديد كه صداى دلنشين قرائت قرآن پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه همواره نيمه هاى شب مى شنيد، ديگر نمى شنود و وحشت مى كرد و خود را بسيار پريشان و بينوا مى يافت ، پس از آن كه در زمان رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) از عزت و شكوه بهره مند بود.
كنار قبر پدر مى آمد و در سوگ او اين اشعار را مى خواند:
((آن كس كه بوى خوش تربت (خاك قبر) پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) را مى بويد، اگر در زمان طولانى ، بوى خوش ديگرى نبويد، چه خواهد شد؟ (يعنى تا آخر عمر، همين بوى خوش او را كافى است ، و نيازى به بوى خوش ديگر ندارد).
آن چنان باران غم و اندوه بر جانم ريخته است ، كه اگر در روزهاى روشن مى ريخت ، آن روزها مانند شب ، تيره و تار مى گرديد:

به جانم ريخته چندان غم و درد و مصيبتها   كه گر بر روزها ريزند، گردد تيره چون شبها

و نيز مى فرمود: هر گاه روزى شخصى مرد، ياد او كم مى شود، ولى سوگند به خدا، از آن وقتى كه پدرم رحلت كرده ، ياد او زيادتر شده است .
وقتى مرگ بين من و پيامبر جدايى افكند، خودم را از فراق پيامبر حضرت محمد(صلى الله عليه و آله و سلم ) تسلى مى دهم و به خودم مى گويم ، سرانجام راه ما به سوى مرگ است ، اگر كسى امروز نميرد، فردا خواهد مرد.
و نيز مى فرمود: هر وقت اشتياقم به ديدار تو زياد مى شود، گريان به كنار قبر تو مى آيم ، ناله و زارى مى كنم و شكوه مى نمايم ، ولى جواب مرا نمى دهى . گرچه در دل خاك ، از من پنهان شده اى ، ولى از قلب پراندوه من پنهان نيستى (و در قلبم جا گرفته اى )(285).

248- شكوه از جفاى امت

يا رسول الله ! پدر جان ، دريغ و آه از فراق تو! اى پدر، چه بسيار بزرگ است تاريكى و ظلمتى كه در مجالس پس از تو مشاهده مى گردد، و من دور مانده از جناب تو دريغ و افسوس مى خورم كه هر چه زودتر نزد تو آيم .
پدر جان ! در عزاى تو اباالحسن اميرالمؤمنين سوگوار است ، پدر دو فرزندت حسن و حسين ، برادر و امام برگزيده و دوست بى مانند تو، هم او كه تو او را در كودكى بزرگ و تربيت كردى ، سپس برادرت خواندى و از بزرگ ترين دوستان تو و محبوب ترين اصحاب تو در پيشگاه تو بود، او كه در پذيرش اسلام از همه پيشى گرفته و هجرت كرد.
اى پدر بزرگوار و اى بهترين انسانها! اكنون بيا و بنگر كه امام برگزيده تو را اسير گونه به طرف بيعت تحميلى مى كشند و مى برند.
پدر جان ! غم سوگوارى تو ما را فرا گرفته و در هم كوبيده است و گريه هاى مداوم ، قصد جان ما را دارد، و بد روزگارى دامنگيرمان شده است .
آن گاه فرياد سختى برآورد و فرمود: فرياد يا محمد! فرياد اى دوست ، فرياد اى پدر، فرياد اى اباالقاسم ، فرياد اى احمد، فرياد از كمى ياران و ياوران ، فرياد از ناله بسيار، فرياد از مشكلات فراوان ، فرياد از مصيبت و اندوه زياد، فرياد از مصيبت جانكاه (286).
پس از آن سخنان دردآلود و غمبار صيحه اى زد و بى هوش بر زمين افتاد(287).

249- مرثيه سرايى فاطمه پس از وفات پدر

از معاذ بن جبل نقل شده است كه فاطمه زهرا(سلام الله عليها) پس از وفات رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) فراوان مى گريست و مى فرمود: آه اى پدر! پس از تو بايد شكوه هاى دل را به حضرت جبرئيل گفت ... آه ! كه با وفات تو خبرهاى آسمانى قطع شد و ديگر براى هميشه از طرف خدا وحى فرو فرستاده نخواهد شد(288).
از انس بن مالك روايت شده است كه حضرت زهرا(سلام الله عليها) پس ‍ از وفات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با غم و اندوه مى گريست و مى فرمود:
آه اى پدر!... پدرم دعوت پروردگار را لبيك گفت و در فردوس برين منزل كرد.
اى پدر! پس از تو با جبرئيل بايد درد دل نمود.
پس از مراسم تدفين خطاب به انس فرمود: اى انس ! آيا دلتان آمد كه خاك بر روى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) بريزند(289)؟

250- زبان حال فاطمه

صبت على مصائب   ولو صبت على الايام لصرن لياليا

آن قدر مصيبتها و غمها و رنجها بر من وارد شد، كه اگر بر روزگار وارد مى شد، هر آينه شب تار مى گرديد(290).

د :مصايب فاطمه زهرا(سلام الله عليها) پس از رحلت پدر

251- هجوم به خانه فاطمه

پس از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) جرياناتى پيش ‍ آمد كه منجر به بيعت با ابوبكر گرديد. امام على (عليه السلام) كه جانشين بر حق پيامبر بود، از خانه بيرون نيامد و طبق وصيت پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) در خانه به تنظيم و جمع آورى قرآن پرداخت .
عمر به ابوبكر گفت : همه مردم با تو بيعت كرده اند جز اين مرد (على و اهل بيت او)، شخصى را نزد او بفرست كه بيايد و بيعت كند.
ابوبكر پسر عموى عمر را كه ((قنفذ)) نام داشت ، براى اين كار انتخاب كرد و به او گفت : نزد على (عليه السلام) برو و بگو: دعوت خليفه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) را اجابت كن .
قنفذ چند بار از طرف ابوبكر نزد على (عليه السلام) رفت و پيام ابوبكر را ابلاغ كرد، ولى على (عليه السلام) از آمدن نزد ابوبكر امتناع ورزيد.
عمر خشمگين برخاست و خالد بن وليد و قنفذ را طلبيد و به آنها امر كرد تا هيزم و آتش بردارند، آنها اطاعت كردند و هيزم و آتش برداشته و همراه عمر كنار در خانه فاطمه (سلام الله عليها) رهسپار شدند. فاطمه (سلام الله عليها) پشت در بود، هنوز شال عزا از رحلت پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) بر سرش بود و از فراق پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) سخت نحيف و ناتوان شده بود. عمر سر رسيد و در را زد، و فرياد بر آورد: اى پسر ابوطالب ! در را باز كن .
فاطمه زهرا(سلام الله عليها) فرمود: اى عمر! ما را با تو چه كار؟ چرا دست از ما برنمى دارى ، با اين كه ما عزادار هستيم ؟
عمر گفت : در را باز كن ، وگرنه آن را به روى شما مى سوزانم .
هر چه فاطمه (سلام الله عليها) نصيحت كرد، عمر از تصميم خويش ‍ منصرف نشد. سپس آتش طلبيد و در خانه را به آتش كشيد، آن گاه در نيم سوخته را فشار داد و بدن نازنين فاطمه (سلام الله عليها) بين فشار در و ديوار قرار گرفت (291).
عمر در ضمن نامه اى براى معاويه ، چگونگى برخورد خود با فاطمه (سلام الله عليها) را چنين بيان مى كند:
((... به فاطمه كه پشت در بود، گفتم : اگر على از خانه براى بيعت بيرون نيايد، هيزم فراوانى به اين جا مى آورم و آتشى برافروزم و خانه و اهلش را بسوزانم ، و يا اين كه على را براى بيعت به سوى مسجد مى كشانم ، آن گاه تازيانه قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم ، و به خالد بن وليد گفتم : تو و مردان ديگر هيزم بياوريد، و به فاطمه گفتم : خانه را به آتش مى كشم ... همان دم دستش را از در بيرون آورد تا مرا از ورود به خانه باز دارد، من او را دور نموده و با شدت ، در را فشار دادم و با تازيانه بر دستهاى او زدم ، تا در را رها كند، از شدت درد تازيانه ناله كرد و گريست . ناله او به قدرى جانكاه و جگر سوز بود كه نزديك بود دلم نرم شود و از آن جا منصرف گردم ، ولى به ياد كينه هاى على و حرص او براى كشتن قريشيان (مشرك ) افتادم ... با پاى خودم لگد بر در زدم ، ولى او هم چنان در را محكم نگاه داشته بود كه باز نشود. وقتى كه لگد بر در زدم ، صداى ناله اى از فاطمه را شنيدم كه گمان كردم اين ناله ، مدينه را زير و رو كرد. در آن حال فاطمه (سلام الله عليها) مى گفت :
يا ابتاه ! يا رسول الله ! هكذا بحبيبتك و ابنتك ، آه ! يا فضة اليك فخذينى فقد والله قتل ما فى احشائى من حمل ؛ اى پدر جان ! اى رسول خدا! بنگر كه اين گونه با حبيبه و دختر تو رفتار مى شود، آه ! اى فضه بيا و مرا درياب كه سوگند به خدا فرزندم كه در رحم من بود كشته شد)).
در عين حال در را فشار دادم . در باز شد. وقتى وارد خانه شدم ، فاطمه با همان حال رو به روى من ايستاد، ولى شدت خشم من مرا به گونه اى كرده بود كه گويى پرده اى در برابر چشمم افتاده است ؛ چنان سيلى روى روپوش به صورت فاطمه زدم كه گوشواره اش به زمين افتاد...)).
حضرت زهرا(سلام الله عليها) فرمود: از شدت ضرب در، بر زمين افتادم و آتش زبانه مى كشيد و صورت مرا مى سوزانيد(292).

252- فاطمه ، حامى ولايت

عمر عده اى از طلقا و منافقين را جمع كرده و به سوى خانه اميرالمؤمنين على (عليه السلام) آمدند و با در بسته مواجه شدند و فرياد كشيدند: يا على ! از خانه بيرون بيا، كه خليفه رسول خدا، تو را مى خواند، ولى آنان در را به روى آنها باز نكردند. پس آنان هيزم آوردند و در پاى در خانه نهادند و آتش تهيه كردند تا در خانه را بسوزانند.
عمر فرياد كشيد: به خدا قسم اگر در را باز نكنيد، آن را آتش ‍ مى زنم .
فاطمه (سلام الله عليها) دانست كه آنها تصميم دارند خانه را بسوزانند، حركت كرد و در را گشود. همين كه در را گشود، جمعيت او را به عقب راندند و فاطمه (سلام الله عليها) بين در و ديوار واقع شد، و سپس بر سر امام ريختند و گريبان وى را گرفتند و در حالى كه او را به زمين مى كشاندند به سوى مسجد بردند.
فاطمه (سلام الله عليها) بين آنها و همسرش حايل شد و گفت : به خدا قسم نمى گذارم كه پسر عمويم را به زور به مسجد ببريد...
جمعيت كه چنين ديدند امام را رها كردند. عمر به قنفذ دستور داد كه با تازيانه فاطمه (سلام الله عليها) را بزند. قنفذ پشت و پهلوى فاطمه (سلام الله عليها) را به تازيانه گرفت تا اثر آن در جسم شريفش پيدا شد، و اين ضربت بيشترين تاءثير را در افتادن جنين او، كه پيامبر او را ((محسن )) نام نهاده بود، داشته است (293).

253- هجوم به خانه على

مرحوم فيض كاشانى درباره چگونگى هجوم به خانه على (عليه السلام) در كتاب ((علم اليقين )) مى نويسد:
هنگامى كه فاطمه زهرا(سلام الله عليها) فهميد آنها مى خواهند خانه اش ‍ را به آتش بكشند، برخاست و در را گشود، جمعيت بى آن كه مهلت بدهند تا فاطمه (سلام الله عليها) خود را بپوشاند در را فشار دادند. زهرا(سلام الله عليها) براى اين كه در برابر نگاه نامحرمان نباشد، به پشت در رفت . عمر در را فشار داد، فاطمه (سلام الله عليها) بين فشار در و ديوار قرار گرفت ، سپس عمر و همراهان به خانه هجوم بردند(294).

254- آتش زدن منزل وحى

مدائنى از سلمة بن محارب ، و او از سليمان تيمى ، و او از ابن عون ، چنين روايت كرده است :
ابوبكر براى بيعت گرفتن از على (عليه السلام)، به دنبال وى فرستاد، پس ‍ على (عليه السلام) بيعت نكرد. در اين هنگام عمر با شعله اى آتش روانه خانه على (عليه السلام) شد. فاطمه زهرا(سلام الله عليها) در پشت درب با او مواجه شده و گفت : اى پسر خطاب ! آيا تو را در حال آتش زدن خانه ام مى بينم ؟!

255- حمله به خانه فاطمه

سليم گويد: گفتم : اى سلمان ! آيا حمله كنندگان به خانه فاطمه بدون اجازه داخل شدند؟
گفت : آرى سوگند به عزت خدا كه بر زهراى اطهر، سرپوش و چادرى نبود، ليكن وى پشت در پناه گرفت ، زيرا مى خواست كه مراعات پوشش و حجاب را بنمايد. وقتى كه او را ديدند، به شدت او را در ميان در و ديوار فشردند كه به جانم سوگند نزديك بود كه با حسرت از دنيا برود. فرياد زد: اى فضه ! مرا بگير، قسم به خدا كه جنينم را كشتند.
پس محزون و غمناكيم كه دختر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) جنينش را كه ((محسن )) ناميده اند، سقط نمود(295).

256- دفاع از حريم اهل بيت

مروان بن عثمان گويد: چون مردم با ابى بكر بيعت كردند، على (عليه السلام) و زبير و مقداد داخل منزل حضرت فاطمه (سلام الله عليها) شدند و از بيرون آمدن خوددارى نمودند. عمر بن خطاب گفت : خانه را به روى آنان آتش زنيد. در اين هنگام زبير شمشير به دست بيرون شد، ابوبكر گفت : اين سگ را بگيريد، مهاجمان به او حمله آوردند، پاى زبير لغزيد و به زمين خورد و شمشير از دستش افتاد، ابوبكر گفت : شمشير او را به سنگ بزنيد، و آن را به سنگ كوبيدند تا شكست .
على بن ابى طالب (عليه السلام) از منزل به سوى دهات نجد بيرون شد و در راه با ثابت بن قيس بن شماس بر خورد كرد. ثابت گفت : يا اباالحسن چه شده ؟ فرمود: مى خواهند خانه ام را بر من آتش بزنند و ابوبكر بر فراز منبر نشسته و مشغول بيعت گرفتن از مردم است ، و نه از اين حمله ها جلوگيرى مى كند و نه محكوم مى نمايد. ثابت گفت : هرگز دست از تو برندارم تا در راه دفاع از تو كشته شوم .
پس با هم به مدينه بازگشتند. چون به منزل رسيدند، ديدند فاطمه (سلام الله عليها) كنار درب خانه ايستاده و خانه از مهاجمان خالى شده است و آن حضرت صدا مى زند: هرگز قومى را زشت بر خوردتر از شما سراغ ندارم ، شما پيكر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) را نزد ما رها ساخته و ميان خود مصمم شديد كه حكومت را تنها از آن خود بداريد و ما را به امارت نگماريد، و هيچ از ما در اين باره نظر خواهى نكرديد و به سر ما آورديد آنچه آورديد و هيچ حقى براى ما در نظر نگرفتيد(296)!

257- بيان مصيبت از زبان فاطمه

در كتاب ((ارشاد القلوب )) نقل شده كه فاطمه (سلام الله عليها) فرمود:
هيزم بسيار به در خانه ما آوردند، تا خانه و اهلش را بسوزانند، من پشت ((در)) ايستاده بودم ، و آن قوم مهاجم را به خدا و رسولش ، سوگند مى دادم كه دست از ما بردارند و ما را يارى نمايند. عمر، تازيانه را از دست قنفذ غلام آزاد شده ابوبكر گرفت و با آن بر بازويم زد و اثر آن چون رگه هاى بازوبند در بازويم باقى ماند. آن گاه لگدى به در زد و در را به طرف من فشار داد. در اين هنگام به صورت بر زمين افتادم ، در حالى كه فرزند در رحم داشتم . آتش زبانه مى كشيد و صورتم را مى سوزانيد، او با دستش مرا مى زد، گوشواره ام قطع و پراكنده شد، درد مخاض مرا فرا گرفت ، محسنم بى گناه ، سقط و كشته شد(297).

258- تهديد به قتل على

پس از حمله عمر به خانه فاطمه (سلام الله عليها)، جمعيت از ناله حضرت زهرا(سلام الله عليها) و استغاثه اش به رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) از مظالم دستگاه خلافت ، در حالى كه سخت مى گريستند و نزديك بود دلهايشان پاره شود... پراكنده شدند، و فقط عمر با گروهى باقى ماند. پس على (عليه السلام) را از خانه خارج كردند و او را پيش ابوبكر بردند و به او گفتند: بيعت كن .
گفت : من بيعت نمى كنم .
گفتند: قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست ، گردنت را مى زنيم .
گفت : بنده خدا و برادر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مى كشيد؟
گفت : بنده خدا درست ، و اما برادر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) خير.
ابوبكر ساكت بود و چيزى نمى گفت . عمر به ابوبكر گفت : آيا فرمانت را در موردش صادر نمى كنى ؟
ابوبكر گفت : تا هنگامى كه فاطمه در كنارش است ، او را به چيزى وادار نمى كنم .
پس على (عليه السلام) به طرف قبر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) رفت ، در حالى كه با صدا گريه مى كرد و مى گفت : پسر مادرم ! اين قوم مرا خوار كردند و در فشار قرار دادند و نزديك بود مرا به قتل برسانند و على (عليه السلام) بيعت نكرد، تا آن كه فاطمه زهرا(سلام الله عليها) رحلت نمود(298).

259- نفرين حضرت زهرا

امام صادق (عليه السلام) فرمود: وقتى على (عليه السلام) را از خانه اش ‍ بيرون آوردند، تمام بانوان بنى هاشم از خانه ها بيرون آمدند تا نزديك قبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رفتند.
حضرت فاطمه (سلام الله عليها) صدا زد: پسر عمويم را آزاد كنيد، قسم به خداوندى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به حق مبعوث نمود، اگر او را رها نكنيد، مويم را پريشان مى كنم ، و پيراهن پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) را بر سرم مى افكنم ، و در درگاه خدا ناله مى كنم . ناقه صالح پيغمبر در پيشگاه خدا، گرامى تر از فرزندان من نيست .
سلمان مى گويد: نزديك فاطمه (سلام الله عليها) بودم ، سوگند به خدا ديدم كه پايه ديوارهاى مسجد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از زمين جدا و گشوده مى شود، كه اگر كسى خواسته باشد مى تواند از زير آن عبور نمايد. نزديك رفتم و عرض كردم : اى بانوى بزرگوار و اى سرور من ! خداوند پدرت را مايه رحمت جهان قرار داد، شما سبب عذاب مردم نشويد.
فاطمه (سلام الله عليها) به خانه خود مراجعت نمود، و شكاف مسجد به هم پيوست ، به طورى كه غبار از پايه مسجد برخاست و در بينى ما رفت (299).