مقدمه كتاب به قلم تلميذ علامه: سيد محمد حسين حسيني طهراني
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدا´ئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ ا لاْ نَ إلَي قِيامِ
يَوْمِ الدّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
سبب مكاتيب، دو بيت از عطّار نيشابوري است
در سنواتي كه مرحوم فخر المحقّقين و شيخ الفقهاء و المجتهدين آخوند مولي
محمّد كاظم خراساني قدّس الله سرّه الشريف، در قيد حيات بودهاند[1] يكي از
طلاّب نجف اشرف كه اهل ذوق بوده است، به نام شيخ اسمعيل تبريزي، و
متخلّص به تائب[2] به عنوان استفتاء از حضرت ايشان، در نامهاي از يك بيت
از ديوان «منطق الطّير» شيخ عطّار سؤالي ميكند، بدينگونه كه شيخ عطّار در
«منطق الطّير» گويد:
دائماً او پادشاه مطلق است *** در كمال عزّ خود مستغرق است
او به سر نايد ز خود آنجا كه اوست *** كي رسد عقل وجود آنجا كه اوست؟
پاسخ آية الله آخوند مولي محمّد كاظم خراساني از معناي دو بيت عطّار
مرحوم آخوند، جواب مختصري در سه سطر ميدهند؛ و ميگويند: مقام بيش از اين
گنجايش إطاله را ندارد.
آقاي شيخ اسماعيل اين سئوال را كتباً از مرحوم آية الله: آقا حاج شيخ
محمّد حسين اصفهاني معروف به كمپاني مينمايد؛ و ايشان جواب مفصّلي كتباً
در إزاء سؤال او ميدهند.
و نيز در همين ميان اين سؤال را كتباً از مرحوم آية الله: آقا حاج سيّد
احمد طهراني معروف به كربلائي مينمايد؛ و ايشان نيز جوابي كتباً مرقوم
ميدارند.
جواب آقا حاج سيّد احمد با جواب حاج شيخ محمد حسين، مخالف در آمد. زيرا حاج
شيخ بر اساس مسأله توحيد عند الحكماء كه ميگويند: صفات ثبوتيّة حضرت حقّ با
ذات او عينيّت دارند، پاسخ ميدهد؛ و حاج سيّد احمد بر اساس مسألة توحيد
عندالعرفاء پاسخ ميدهد كه: ذات أقدس او از هر اسم و رسمي بالاتر است، و
اين بيت ميرساند كه: أشياء در آن مقام منيع راه ندارند؛ و عقل را توان
ادراك نيست. زيرا قبل از وصول به آن مقام، مضمحل و فاني خواهد شد.
شيخ إسمعيل پاسخ حاج سيّد أحمد را حضور حاج شيخ ميآورد و ايشان پس از
مطالعه، جوابي بر ردّ مكتوب سيّد مينويسند. او جواب شيخ را حضور سيّد
ميآورد، و ايشان پاسخي بسيار مفصّل و مستدلّ بر عليه شيخ مينويسند.
ديگر در اينجا مطلب گسترش پيدا نموده؛ و به كيفيّت حدوث اعيان ثابته و
كيفيّت وجود علمي أشياء در صُقع ربوبي و ذات حقّ جلّ و علا كشيده ميشود. و
به كيفيّت عدم وجود صفات در ذات او، و توحيد خواصّ كه: و كمال توحيده نفيُ
الصِّفاتِ عَنْهُ منتهي ميشود. و بالاخره كم كم به بسياري از موارد اختلاف
مذهب حكماء با مذهب عرفاء منجر ميگردد.
زيرا شيخ اسمعيل در اين هنگام پاسخ دوّم سيّد را به نزد شيخ ميبرد؛ و شيخ
مكتوب سوّمي بر ردّ سيّد مينويسند؛ و همينطور مرتّباً هر نامه را به نزد
ديگري ميبرد؛ و او جواب ميدهد. وَ هَلُمَّ جَراً بطور مسلسل چهارده مكتوب از
طرفين مسأله ردّ و بدل شده است، هفت مكتوب از مرحوم شيخ؛ و هفت مكتوب از
مرحوم سيّد.
در اين مكاتيب مرحوم شيخ به آنچه بر ردّ عرفاء در كتب حكمت آمده است،
تمسّك جسته، و براي شكستن طرف مقابل خود از آن استمداد كرده است. و مرحوم
سيّد به آنچه عرفاء بدان تمسّك دارند و اتّكاء مينمايند، براي خرد كردن طرف
و حريف خود، از آن استفاده نموده است. و بطور خلاصه هر كدام آنچه تير در
تركش خود داشتهاند، به كمان زده؛ و به طرف مقابل خود پرتاب نمودهاند.
مرحوم حاج شيخ از برهان استمداد كرده، و مرحوم حاج سيّد احمد هم از برهان
و هم از ذوق و شهود و وجدان استفاده نموده؛ و در اداء حقّ مطلب دريغ
ننمودهاند.
ترجمة أحوال شيخ اسمعيل تائب: گرد آورندة مكاتيب
مرحوم واسطه و پيك در ميان دو جانب، تمام نامهها و مكاتيب را جمع نموده
است؛ چون مردي متأمّل، و در حفظ اين آثار ساعي و كوشا بوده است، چنانكه
بعضي از نامههاي مرحوم آية الله العظمي و سند الحقّ و العرفان: آخوند ملاّ
حسينقلي همداني رضوان الله عليه[3] و نامههاي همين اسطوانة علم و
اُسطورة عرفان يعني آقا حاج سيّد احمد طهراني و نامههاي عديل و همرديف او:
مرحوم حاج شيخ محمّد بهاري رضوان الله عليهما را در مجموعهاي نيز جمع
نموده و به نام «تذكرة المتّقين» تا به حال دوبار به طبع رسيده است.[4]
تدريس علاّمة حاج سيّد محمّد حسين طباطبائي تبريزي، مكاتيب را در حوزة
علميّة قم
چون در اين مكاتيبي كه بين دو عَلمين: حضرت سيّد، و حضرت شيخ ردّ و بدل
شده است؛ بسياري از مطالب عاليه و نفيسه آورده شده است، كه هم حفظ آنها
داراي اهميّت است؛ و هم فهميدن آنها نيز از عظمتي برخوردار است، زيرا قابل
فهم همه نيست؛ و بلكه علماي وارد در فنّ حكمت و فلسفة الهيّه بايد از آن
بهره گيرند؛ و أرباب شهود و ولايت بايد از آن متمتّع گردند، فلهذا استاد گرامي
ما: حضرت علاّمة بي بديل: آية الحقّ و نمونة بارز از عقل و فهم و حكمت و
عرفان، در همان ايّامي كه اين حقير در حوزة مقدّسة علميّه قم ـ صانها
الله عن الحدثان ـ تحصيل ميكردم؛ در روزهاي پنجشنبه و جمعه كه تعطيل
بود، براي بعضي از شاگردان خود تدريس ميفرمودند؛ كه الحقّ درسهاي عالي و
فراموش نشدني بود.
حضرت علاّمه رضوان الله عليه بنا گذاشتند كه آراء و نظريّات خود را مرقوم
فرمايند؛ و در پايان هر مكتوبي آنچه به خاطر مبارك خطور نموده است، به
عنوان تذييلات و محاكمات بنويسند؛ تا نفع آن عامّ باشد. و للّه الحمد و له
الشكر موفّق آمدند تا شش تذييل: سه تا بر مكاتيب حضرت شيخ، و سه تا بر
مكاتيب حضرت سيّد مرقوم نمايند.[5]
سبب اهتمام مؤلّف بر نشر مكاتيب و تذييلات
در اين حال تعطيلي تابستان پيش آمد؛ و حقير هم براي ادامة تحصيلات به
نجف اشرف: آستانة مباركة مولي الموحّدين أميرالمؤمنين عليه أفضل صلوات
المصلّين مشرّف شدم. و ايشان هم در سال جديد تحصيلي مجال ننمودند كه در
ايّام تعطيل، دنبالة دروس و كتابت بقيّة سلسلة مكاتيب را ادامه دهند. و
بنابراين در تذييلات به همين مقدار اكتفا شد. حقير پس از مراجعت از نجف
اشرف تا تقريباً زمان نزديك به رحلت ايشان، چندين بار با حضرت ايشان
دربارة اتمام قبل از بنده و بيش از بنده واقف بودند، متذكّر ميشدم. و
ايشان هم وعده ميفرمودند، وليكن چون نياز به فراغت و مجال واسعي داشت، و
حضرت ايشان اهتمام شديد به اتمام دورة تفسير «الميزان» داشتند، فلهذا
تمنّاي حقير صورت عملي نپوشيد، تا ايشان به صورت ظاهر لباس تن را خلع، و
به خلعت بقاء مخلّع شدند. رحمة الله عليه و رضوانه.
چون حضرت استاد علاّمه نَفَعَنا الله من تراب مرقده الشّريف، از اين سراي
اعتبار و مجاز به عالم خلود و بقاء ارتحال نمودند؛ بعضي از دوستان از حقير
خواستند تا تذييلات را دنبال كنم و با مقدّمه و تعليقهاي، اين مكاتيب
نفيسه را در اختيار أنظار افكار عالي قرار دهم؛ تا شايد خداوند از بركت أنفاس
قدسيّة سابقين، لاحقين را به سرمنزل مقصود برساند؛ و از زلال مَعين چشمة
علم و ينبوع حكمت سيراب كند.
حقير فقير نيز دريغ ننمودم؛ وليكن بواسطة تراكم مشاغل و شواغل علمي، و
بالاخص براي اتمام دوره و سلسلة معارف و علوم اسلام كه مجال را ضيق
كرده بود؛ وعده را به وقت تمكّن و زمان فرصت دادم.
للّه لحمد و له المنّه اينك كه در تحت رعايت حضرت ثامن الحج: عليّ بن
موسي الرّضا، عليه و علي آبائه و أبنائه آلاف من التحيّة و السّلام، در
شهر مقدّس مشهد، قسمت «معاد شناسي»، و «امام شناسي» به پايان رسيده است، و
هنوز مشغول به نوشتن دورة «الله شناسي» نشدهام، در اين فَتْرت، موقع را
مغتنم شمرده و حفظاً لاداء حقّهم العظيم، بدين سطور مبادرت كرده؛ و توفيق و
تسديد را از حضرت منّان مسئلت دارد. و ما توفيقي إلاّ بالله عليه توكلتُ و
إليه اُنيب.
و قبل از شروع و إيراد مكاتيب و تذييلات، چون شناختن اين آيات عظماي
الهي، و همچنين دانستن «منطق الطّير»، و شرح أحوال آن، و فهميدن مقدّماتي
كه جزء اجزاء علوم است؛ لهذا به ذكر آنها مبادرت ميگردد:
ترجمة أحوال حاج سيّد احمد كربلائي قدس الله نفسه
مرحوم آية الله حاج سيّد أحمد طهراني كربلائي از أعاظم فقهاء شيعة إماميّه
و از أساطين حكمت و عرفان الهي بوده است. امّا در حكمت و عرفان همين بس
كه پس از رحلت مرحوم عارف بيبديل و حكيم مربّي، و مدرّس وحيد، و فقيه
عاليقدر: حضرت آية الله العظمي آخوند مولي حسينقلي همداني رضوان الله
عليه، در نجف اشرف، با عديل و همرديف خود: مرحوم حاج شيخ محمّد بهاريّ، در
ميان سيصد تن از شاگردان آن مرحوم، از مبرّزترين شاگردان، و از أساتيد وحيد
اين فنّ بودهاند؛ و پس از مهاجرت آية الله بهاريّ به همدان[6]، يگانه
عالم أخلاق و مربّي نفوس و راهنماي طالبان حقيقت در طيّ راه مقصود، و ورود
در سُبُل سلام و ارائة طريق لِقاي حضرت أحمديّت، و سير در معارج و مدارج
كمال نفس انساني، و ايصال به كعبة مقصود، و حرم معبود بوده است.
شرح فضائل او از وصف خارج است؛ چه در ميان علماي نجف اشرف و خواصّي كه
با وي رفت و آمد داشتهاند؛ اين مطلب معلوم و از مسلّميات اهل فنّ به شمار
ميآيد.
علاّمة حاج شيخ آغا بزرگ طهراني قدئس سرّه در «أعلام الشّيعه» گويد: سيّد
أحمد طهراني كه وفاتش در سنة يكهزار و سيصد و سي و دو (1332 هجري قمري)
واقع شد، فرزند سيّد ابراهيم موسوي طهراني است؛ كه در كربلا متولّد شد؛ و در
نجف به خاك رفت. عالمي است جليل، و فقيهي است كبير، و اخلاقي معروف، و
مرد متّقي، و داراي ورع، و زاهد و عابدي است عظيم.
او از شاگردان مجدّد شيرازي (حاج ميرزا محمّد حسن)، و علامّه ميرزا حبيب
الله رشتي، و علامّه ميرزا حسين خليلي طهراني؛ و از خواصّ مرَبّي اخلاق
بزرگ مرتبه: علاّمه مولي حسينقلي همداني است.
و پس از بيان مشايخ إجازه روايتي او ميگويد:
سيّد أحمد يگانه فرد زمان، و أوحدي عصر خود بود، در مراتب علم و عمل و سلوك
و زهد و ورع و تقوي و معرفت بالله، و خوف و خشيت از او. نمازهاي خود را در
مكانهاي خلوت به جاي ميآورد؛ و از اقتدا كردن مردم به وي در نمازها
خودداري مينمود؛ و بسيار گريه ميكرد؛ و كثيرالبكاء بود؛ بطوري كه نميتوانست
از گريه در نمازها خويشتنداري نمايد، بخصوص در نمازهاي شب.
و من در مدّت دوسال كه به همسايگي او فائز و بهرهمند شدم؛ ـ زيرا منزل من
نزديك منزل او بود ـ در اين مدّت از او چيزهايي را مشاهده نمودم كه بيانش
به طول ميانجامد.
او به مادرش بسيار مهربان بود، و در خدمت او بود. و قبل از مادرش در آخرين
تشهّد نماز عصر در روز جمعه، 27 شوّال 1332 رحلت كرد.
و جنازة او را شاگردان او، و جمعي از مخلِصين و أصدقاي او تشييع كردند و در
صحن حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام در قسمت شمالي مقابل ايواني كه در
پشت مرقد مطهّر واقع است دفن شد. [7]
و همچنين در كتاب «هَدِيَّة الرَّازيّ» گفته است: يكي از تلامذة مجدّد
شيرازي: حاج سيّد أحمد كربلائي نجفيّ طهرانيّ الاصل بوده است، كه بعد از
سنة يكهزار و سيصد هجري قمري به سامرّاء مشرف شد، و سالياني در آنجا درنگ
نمود، و از بحث آية الله شيرازي استفاده كرد، و سپس به نجف اشرف مراجعت
كرد؛ و به درس علاّمة مولي حسنيقلي همداني، و حاج ميرزا حبيب الله رشتي،
و حاج ميرزا حسن طهرانيّ حاضر شد؛ و از خواصّ أصحاب علاّمه مولي حسينقلي قرار
گرفت.
او در مراتب تهذيب نفس، و أخلاق به سر حدّ كمال رسيد. و جماعتي از طلاّب در
درس او حضور پيدا ميكردند؛ تا آنكه در نجف در سنة 1332 هجري قمري وفات
يافت.[8]
اين حقير در سنواتي كه در نجف اشرف تحصيل ميكردم، و به محضر حضرت علاّآقا
حاج شيخ آغا بزرگ طهراني كه از أساتيد فنّ روايت و إجازة حقير هستند، مشرّف
ميشدم؛ روزي از ايشان پرسيدم: آيا شما از محضر مرحوم آخوند مولي حسينقلي
همداني قدّس سرّه استفاده كردهايد؟!
فرمودند: نَه، مع الاسف؛ زيرا كه من در سنة 1313 بعد از فوت مجدّد كه در
سنة 1312 در سامرّا واقع شد، به نجف اشرف وارد شدم، و مرحوم آخوند دو سال
بود كه رحلت نموده بودند؛ زيرا ارتحال ايشان در سنة 1311 واقع شده است.
وليكن از شاگردان مرحوم آخوند بهرهها بردهام؛ و از محضر ايشان استفادهها
نمودهام (در اينجا اضافه كردند كه: گرچه من قابليّت آن را ندارم كه
استفادة كامل را برده باشم؛ و اينك هم در طلب گمشدة خود هستم.) آنگاه
شرح مشبعي از فضائل مرحوئم آقاي حاج سيّد أحمد طهراني بيان كردند؛ و سپس
فرمودند: پس از رحلت ايشان، من شبي او را در خواب ديدم؛ و ميدانستم كه
فوت كردهاست؛ انگشت مسبّحه (سبّابّه) ايشان را محكم گرفتم؛ و گفتم: از
آن مقامات و درجاتي كه خدا به شما عنايت فرموده است، بايد براي من بيان
نمائيد!
با شدّتي هر چه تمامتر انگشت خود را از دست من كشيد؛ و خندهاي نموده گفت:
حلواي تنتناني، تا نخوري نداني![9]
استاد استاد ما: علاّمة طباطبائي قدّس سرّه، يعني مرحوم آية الله حاج
ميرزا علي قاضي قدّس سرّه، در فنّ عرفان و توحيد، شاگرد مرحوم حاج سيّد أحمد
كربلائي بوده است. بدين معني كه پس از رحلت والدشان: مرحوم آية الله
آقاي سيّد حسين قاضي كه او شاگرد امام قلي نخجواني، و او شاگرد آقا سيّد
قريش قزويني بوده است؛ تربيت و كمال مرحوم قاضي به دست آقاي حاج سيّد
أحمد كربلائي طهرانيّ صورت گرفته است.
احوال سيّد جمال الدّين گلپايگاني قدس الله نفسه
استاد استاد ديگر ما: مرحوم آية الله العظمي آقا سيد جمال الدين گلپايگاني قدس سره،
نيز مرحوم حاج سيد احمد بوده است؛ و سير مراتب كمال و درجات روحيّه آن آيت إلهي
بدست او صورت گرفته است.
مرحوم آقا سيّد جمال الدّين براي حقير نقل كردند كه: در ايّام جواني كه
تحصيلات ايشان در اصفهان بوده است؛ استاد و مربّي اخلاقي ايشان، مرحوم
آخوند كاشي، و مرحوم جهانگيرخان قشقائي بودهاند.
و چون به نجف اشرف مشرّف ميشوند، استادشان مرحوم آقا سيّد جواد بوده است؛
و ميفرمودند: او مردي سريع و پر مايه و پر محتوي بود؛ و ميگفت: اگر از عالم
بالا به من اجازه دهند؛ در سر چهار راهها، چهارپايه ميگذارم و بر روي آن
ميايستم و مردم را به توحيد و عرفان خداوندي ميخوانم. و ديري نپائيد كه
به رحمت حقّ پيوست. و من به مرحوم آية الله و مربّي اخلاقي: آقاي شيخ
علي محمّد نجف آبادي[10] رجوع كردم؛ و از او دستور ميگرفتم. مدّتها از اين
موضوع گذشت؛ و من در تحت تعليم و تربيت او بودم.
كيفيّت مناجات حاج سيّد احمد كربلائي در مسجد سَهْله
تا يك شب كه بر حسب معمول به مسجد سَهوله آمدم براي عبادت ـ و عادت من
اين بود كه: به دستور استاد، هر وقت شبها به مسجد سهله ميرفتم؛ اوّلاً نماز
مغرب و عشاء را به جاي ميآوردم، و سپس اعمال وارده در مقامات مسجد را
انجام ميدادم؛ و پس از آن دستمالي كه در آن نان و چيزي بود، به عنوان
غذا باز ميكردم؛ و مقداري ميخوردم. آنگاه قدري استراحت نموده و
ميخوابيدم و سپس چندين ساعت به اذان صبح مانده بر ميخاستم، و مشغول
نماز و دعا و ذكر و فكر ميشدم؛ و در موقع اذان صبح نماز صبح را ميگزاردم؛ و
تا اوّل طلوع آفتاب به بقية وظائف و اعمال خود ادامه ميدادم آنگاه به
نجف مراجعت مينمودم ـ.
در آن شب كه نماز مغرب و عشاء و اعمال مسجد را به جاي آوردم؛ و تقريباً دو
ساعت از شب ميگذشت؛ همينكه نشستم؛ و دستمال خود را باز كردم، تا چيزي
بخورم؛ هنوز مشغول خوردن نشده بودم كه صداي مناجات و نالهاي به گوش من
رسيد، و غير از من هم در اين مسجد تاريك، احدي نبود.
اين صدا از ضلع شمالي، وسط ديوار مسجد، درست در مقابل و روبروي مقام
مُطَهّر حضرت امام زمان عجّل الله تعالي فَرَجه شروع شد؛ و به طوري
جذَّاب، و گيرا، توأم با سوز و گداز و ناله، و أشعار عربي، فارسي و مناجاتها،
و دعاهاي عالية المضامين بود كه بكلّي حال ما را و ذهن ما را متوجه خود
نمود. من نتوانستم يك لقمه از نان بخورم؛ و دستمال همينطور باز مانده بود،
و نتوانستم بخوابم و استراحت كنم؛ و نتوانستم به نماز شب و دعا و ذكر و فكر
خود بپردازم. و همينطور متوجّه و منصرف به سوي او بودم.
صاحب صدا ساعتي گريه و مناجات داشت؛ و سپس ساكت ميشد. قدري ميگذشت،
دوباره مشغول خواندن و درد دل كردن ميشد؛ باز آرام ميگرفت. و سپس ساعتي
مشغول ميشد؛ و آرام ميگرفت. و هر بار كه شروع ميكرد به خواندن؛ چند قدمي
جلوتر ميآمد؛ بطوري كه قريب به أذان صبح كه رسيد؛ در مقابل مقام مطهّر
امام زمان أرواحنا فداه رسيده بود. در اين حال خطاب به حضرت نموده؛ و پس
از گرية طولاني، و سوز و نالة شديد و دلخراشي، اين اشعار را با تخاطب و
گفتگوي با آن حضرت خواند:
ما بدين در نه پي حشتم و جاه آمدهايم *** از بد حادثه اينجا به پناه
آمدهايم
رهرو منزل عشقيم و ز سر حدّ عدم *** تا به اقليم وجود اين همه راه آمدهايم
سبزة خطّ تو ديديم و ز بستان بهشت *** به طلبكاري اين مِهر گياه آمدهايم
با چنين گنج كه شد خازن او روح امين *** به گدايي به در خانة شاه آمدهايم
لنگر حلم تو اي كشتي توفيق كجاست *** كه درين بحر كرم، غرق گناه آمدهايم
آبرو ميرود اي أبر خطا شوي ببار *** كه به ديوان عمل نامه سياه آمدهايم
حافظ اين خرقة پشمينه بينداز كه ما *** از پي قافله با آتشِ آه آمدهايم
و ديگر ساكت شد؛ و هيچ نگفت؛ و در تاريكي چندين ركعت نماز گزارد تا سپيدة
صبح دميد. آنگاه نماز را به جاي آورده، و مشغول به خود در تعقيبات، و ذكر و
فكر بود تا آفتاب دميد. آن وقت برخاست و از مسجد خارج شد. و من تمام آن شب
را بيدار بودم؛ و از همة كار و بار خود واماندم؛ و مات و مبهوت وي بودم.
چون خواستم از مسجد بيرون شوم؛ از سر خدمة آنجا كه اطاقش خارج از مسجد، و
در ضلع شرقي بود پرسيدم: اين شخص كه بود؟ آيا شما او را ميشناسيد؟
گفتند: آري! اين مردي است به نام سيّد احمد كربلائي. بعضي از شبهاي خلوت
كه در مسجد كسي نيست ميآيد؛ و حال و وضعش هم همينطور است كه ديديد.
انتقال شاگردي سيّد جمال الدين در علم عرفان از شيخ علي محمّد، به حاج
سيّد احمد
من كه به نجف آمدم و خدمت استاد آقا شيخ علي محمّد رسيدم؛ مطالب را مو
به مو برايشان بيان كردم؛ ايشان برخاست و گفت: با من بيا! من در خدمت
استاد رفتم. استاد در منزل آقا سيّد احمد وارد شد؛ و دست مرا در دست او گذارد و
گفت: از اين به بعد، مربّي اخلاقي و استاد عرفاني تو ايشانست؛ بايد از او
دستور بگيري و از او متابعت بنمائي!
باري اين رويّه و روش سيّد أحمد بود در سلوك راه خدا، و تربيت و ارشاد
طالبان حقيقت و پويندگان سبيل معرفت.
عدم قبول سيّد احمد، مقام مرجعيّت شيعيان را
و امّا راجع به علم و فقاهت، و تضلّع در علوم رسمي همين بس كه: در سنّ
حدود چهل سالگي او را نامزد براي مرجعيّت شيعيان نمودند؛ و همه متّفقاً او را
به نبوغ علمي و تقواي روحي قبول داشتند؛ ولي معذلك خود او حاضر نشد؛ نه
فتوي دهد و نه رساله بنويسد و حتّي از نماز جماعت هم در ملا عام، همچون
استاد قاضي و استاد علاّمة طباطبائي رضوان الله تعالي عليهم أجمعين
خودداري كرد.
ترجمة احوال آية الله: آقا ميرزا محمّد تقي شيرازي قدّس الله سرّه
در اينجا داستان غريب و عجيبي از ايشان ذكر ميكنيم، كه حقّاً بايد موجب
عبرت و بيدارباش و تعهّد و صعوبت امر رياست و مرجعيّت، براي سلسلة جليلة
طلاّب علوم دينيّه قرار گيرد.
در روز جمعة بيست و يكم شهر جمادي الاولي، يكهزار و چهارصد و يك هجريّة
قمريّه در شهر مقدّس مشهد، به بازديد جناب مستطاب حضرت صديق ارجمند، و سرور
گرامي: آية الله حاج سيّد علي لواساني دامت بركاته، فرزند برومند آية
الله آقاي حاج ميرزا أبوالقاسم لواساني، فرزند مرحوم آية الله آقاي حاج
سيّد محمّد لواساني، فرزند مرحوم آية الله آقاي سيّد ابراهيم لواساني رحمة
الله عليهم أجمعين[11] به منزلشان شرفياب شدم. در ضمن مذاكرات، شرحي
راجع به حالات مرحوم آية الله عارف عابد، و فقيه نبيه: آقاي حاج سيّد
أحمد طهراني كربلائي بيان داشتند؛ از جمله آنكه فرمودند:
«پدر من: مرحوم آقاي حاج سيّد ابراهيم از شاگردان مرحوم آية الحقّ عارف
بيبديل آخوند مولي حسنيقلي همداني رضوان الله عليه؛ و پس از ايشان شاگرد
مرحوم مبرور آية الله آقاي حاج سيّد أحمد طهراني بودهاند؛ و نيز وصيّ مرحوم
آقاي حاج سيّد أحمد بوده است؛ و مرحوم آقاي حاج سيّد أحمد در حالي كه سرش
در دامان ايشان بوده است؛ رحلت نمودهاند.
پدر من: مرحوم حاج سيّد أبوالقاسم ميگفتند: روزي از روزها كه درس تمام شد
و شاگردان شروع به رفتن كردند، من هم برخاستم كه بروم. مرحوم استاد حاج
سيّد أحمد فرمودند: آقاي سيّد أبوالقاسم اگر كاري نداري قدري بنشين.
من دانستم كه: ايشان كار خصوصي دارند. عرض كردم: نه. كاري ندارم و
نشستم. و پس از آنكه همه رفتند فرمودند: براي آقا ميرزا محمّد تقي بنويس! و
سپس حالشان منقلب شد و گفتند: آه آه، خودش گفته است، خودش گفته است.
مسلّم است مسلّم است. و چنان انقلاب حال پيدا كردند كه بيحال شدند. ما
پنداشتيم كه: شايد آقاي ميرزا محمّد تقي دربارة ايشان جملهاي زننده گفته
و يا نسبتي داده است كه به ايشان رسيده كه بالنتيجه ايشان را تا اين
سرحدّ ملول و ناراحت نموده است.
از طرفي ديگر ميدانستيم كه: آقاي ميرزاي محمّد تقي شيرازي، شخص عادل و با
ورع و متئقي است، و هيچگاه كلمهاي كه در آن غيب و خلاف واقع باشد
نميزند؛ و نيز ميدانستيم كه: ايشان هم كسي نيستند كه از نسبتهاي ناروا
كه به او داده شود، ملول و خسته شوند. و لذا همينطور متحيّر شديم؛ و به حال
سكوت و بهت درآمديم.
در اينحال من براي ايشان سبيلي چاق كردم (چون مرحوم حاج سيّد أحمد
استعمال دخانيات مينمودند) و به ايشان دادم و عرض كردم: حالا اين شَطَبْ
را بكشيد! و اينقدر ناراحت نباشيد!
مرحوم استاد شَطَب را كشيدند؛ و قدري كه سرحال آمدند؛ فرمودند: اين مرد
(يعني آقاي آقا ميرزا محمّد تقي شيرازي) احتياطات خود را به من ارجاع داده
است، و افرادي به او مراجعه كردهاند؛ و از او پرسيدهاند كه: اگر خداي
ناكرده براي شما واقعهاي اتّفاق بيفتد، ما بعد از شما از چه كسي تقليد
كنيم؟ و اينك در احتياطات شما به كه مراجعه نمائيم.
آقاي ميرزا محمّد تقي در جواب گفته است: به سيّد أحمد. من غير از او كسي را
سراغ ندارم.
آقا سيّد أبوالقاسم! براي او بنويس كه: آقا ميرزا محمّد تقي! شما در امور دنيا
حكومت داريد! اگر ديگر از اين كارها بكنيد، و كسي را ارجاع دهيد؛ فرداي قيامت
در محضر جدّم رسول خدا، كه حكومت در دست ماست؛ از شما شكايت خواهم كرد؛ و
از شما راضي نخواهم شد».
و نيز داستان ديگري از ايشان نقل شده است كه: در موقع رحلت مرجعي از
مراجع تقليد، اگر طهرانيها، يعني علماي طهران، و تجّار و كسبة طهران، به
كسي رجوع مينمودند؛ و از او تقليد ميكردند؛ او مرجع تقليد تمام شيعيان ميشد
و همة بلاد و شهرها به تَبَع طهرانيها از او تقليد ميكردند.
و چون طهرانيها به حاج سيّد أحمد رجوع كردند؛ تا از او تقليد كنند؛ نپذيرفت و
در جواب گفت: اگر جهنّم رفتن واجب كفائي باشد، مَن بِهِ الكِفَايَة موجود
است.
باري اتّفاقاً وفات مرحوم آية الله آقا ميرزا محمّد تقي شيرازي در شب
سيزدهم ذوالحجة الحرام (1338) در كربلاي مُعَلّي واقع شد[12] كه شش سال
بعد از وفات آقا حاج سيّد أحمد در نجف اشرف بوده است.
اين بود مختصري از شرح حال و ترجمة عالم الهي و عارف صمداني: آية الله
حاج سيّد أحمد طهراني، يكي از دو صاحب شخصيّت و عظمتي كه اين مكاتيب حكمي
و عرفاني بر محور آراء و افكار آنان دور ميزند.
ترجمة احوال شيخ محمّد حسين اصفهاني قدس الله سرّه
و أمّا صاحب شخصيّت و عظمت ديگر: مرحوم آية الله فقيه و اُصولي و فيلسوف و
حكيمي است كه در قرون أخيره به جامعيّت او از جهت اتقان علم، و دقّت
نظر، و سعة أنديشه، و جامعيّت بين علم و عمل، و إعراض از دنيا، و زهد و
پاكي كمتر ديده شده است.
او مرحوم آية الله: حاج شيخ محمّد حسين اصفهاني معروف به كمپاني است كه
در دوّم محرم الحرام سنة 1296 هجري قمري متولّد؛ و در شب يكشنبه پنجم
ذوالحجّة الحرام 1361، در حال خواب از دنيا رحلت نمود. قدّس الله تربته.
او يكي از اساتيد فقهي و اصولي استاد بزرگوارمان: حضرت آية الله علاّمه
حاج سيّد محمّد حسين طباطبائي تبريزي قدّس الله تربته است؛ و يكي از
اساتيد فقهي و اُصولي استاد بزرگوار ديگرمان: حضرت آية الله حاج سيّد
أبوالقاسم خوئي أمدّ الله في عمره الشريف است، كه ساليان دراز در نجف
اشرف هر دوي آنها، به نزد آن عالم عاليقدر تلمذ كردهاند.
مرحوم حاج شيخ آغا بزرگ طهراني قدّس سرّه، در شرح حال وي نوشتهاند كه:
بعد از مقدّمات، نزد آيات عِظام: سيّد محمّد فشاركي اصفهاني، و شيخ آغا رضا
همداني، و شيخ محمد كاظم خراساني، و غيرهم، درس فقه و اصول را فرا گرفته
است. و أخيراً فقط به درس آخوند مولي محمّد كاظم ميرفته و سيزده سال از
وي بهرهور گرديده است؛ تا آنكه به سهميّة عظيمي از علم فقه، و به
مجموعة كمالاتي نائل آمده است.
و در حكمت و فلسفه نزد حكيم معروف نجف: آية الله آقا ميرزا محمّد باقر
اصطهباناتي، درس خوانده است؛ و بالاخصّ در فنّ فلسفه مشارٌ اليه بالبنان
شده؛ و به إتقان و إحكام اين علم، وحيد عصر خويش بوده است.
و علاوه بر اينها، در علم كلام، و تفسير، و تاريخ و عرفان و أدب متضلّع
بوده و در نظم و نثر فارسي و عربي گامهاي طولاني برداشته است. و بالجمله
او از نوابغ دهر و فرائد روزگار بوده است، كه به عبقريّت، و به ملكات
حميده مشحون، و غرق در مواهب الهيّه بوده است.
بعد از رحلت استادش آخوند: درنجف اشرف به شكل بارزي طلوع كرد؛ و بسياري از
طلاّب در اطرافش گرد آمدند؛ و در فقه و اصول مستقلّ در تدريس شد. و نزد علماي
نجف معزّز و محترم، و به جامعيّت منظور بود. مدرس او محلّ اجتماع فضلاء و
اهل كمال بود، زيرا او قدم راسخي در فقه و اُصول و بيشتر از آنها در فلسفه
داشت. و غالباً تدريس او حكمت بود؛ زيرا در اين فنّ متقن بود؛ بلكه از
معاصرين خود برتري و تفوّق داشت.
او همينطور بر نشر علم ادامه ميداد؛ و طلاّب چون پروانه به سوي او تهافت
داشتند؛ و كتبي بسيار دقيق و أرزنده در اُصول فقه، و فقه و حكمت و
منظومهاي در فلسفة غاليه نوشت؛ تا به كسالت سكتة ناقصه دچار شد؛ و به
اقسام معالجات معالجه كردند؛ تا تقريباً در آستانة بهبودي بود؛ كه ناگهان با
سكته در خواب رحلت نمود. [13]
باري قضاء الهي چنان شد كه: اين مرد بزرگ درست در أوان وقتي كه بنا بود
طلاّب از او استفاده نمايند؛ و از مَعين علمش توشهاي بردارند؛ از دنيا رحلت
كرد. فوت او غير مترقّب بود؛ و با فوت او شكست فاحشي در حوزة علميّة نجف
پيدا شد. زيرا در حال ارتحالش بيش از شصت و پنج سال نداشت؛ و رحلت او فقط
با فاصلة يك هفته از رحلت استاد بزرگ، و اُصولي دقيق النَّظر، و فقيه
نامي: مرحوم آية الله آقاي شيخ ضياء الدّين عراقي قدّس الله نفسه واقع
شد. چون رحلت آية الله عراقي در شب دوشنبه 28 ذوالقعدة الحرام سنة 1361
به وقوع پيوست؛ و اين درست يك هفته قبل از رحلت آية الله اصفهاني
بود.[14] و پس از ارتحال مرحوم عراقي كه حوزة نجف آن استوانة علم را از
دست داد؛ و همگي چشم اميد به استفاده از منابع علمي مرحوم اصفهاني كمپاني
داشتند؛ صبح در اوّل طلوع آفتاب بر فراز گلدسته ومناره صحن مطهّر مرتضوي،
صداي بانگ ارتحال مرحوم اصفهاني و اعلام مردم و إعلان براي تشييع جنازة
او بر بسيط زمين نجف، طنين انداخت. و اين حادثه بسيار مؤلم و غير منتظر بود
كه فجأةً به وقوع پيوست.
مكاشفة سيّد جمال الدّين بر رحلت شيخ محمّد حسين اصفهاني
حضرت سند السّالكين، و جمال العارفين، آية الله العظمي آقاي سيّد جمال
الدين گلپايگاني، أفاض الله علينا من قدسيّاتِ نفسه المنيفة، براي حقير
نقل كردند كه: بعد از فوت مرحوم آية الله آقا ضيإالدّين عراقي كه رياست و
تدريس نجف منحصراً با آية الله حاج شيخ محمّد حسين اصفهاني رحمةالله
عليهما شد؛ و هيچكس احتمال فوت آنمرحوم را نميداد؛ پس از يكهفته از رحلت
مرحوم عراقي، در وقتي كه من مشغول قرائت نماز شب بودم؛ در قنوت نماز
وَتْر، در حال بيداري به تمام معني الكلمه، مشاهده نمودم كه: مرحوم آقا
ضيإالدِّين عراقي سوار بر استري است؛ و همينطور آمد و آمد، تا در خانة حاج
شيخ محمّد حسين داخل شد.
مرحوم گلپايگاني تغمّدهالله برحمة فرمودند: من يقين كردم كه آقا حاج شيخ
محمّد حسين فوت كرده است.
همينكه در بدو طلوع آفتاب خواستند بر فراز منارة أميرالمؤمنين عليهالسّلام
ندا كنند؛ و صلوة بكشند؛ من به أهل منزل گفتم: گوش كنيد كه: اينك خبر
رحلت حاج شيخ محمّد حسين را ميدهد.
چون گوش فرا داشتند؛ شنيدند كه: ارتحال حضرت ايشان را إعلام، و مردم را
براي تشييع جنازه، و نماز بر آن مرد دعوت ميكند.
باري مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد حسين، أهل مراقبه، و سكوت، و محاسبه
بود. پيوسته در فكر بود؛ سخن به ندرت ميگفت. در مجالس و محافل كه بين
علماء بحثي در ميگرفت، سكوت ميكرد. در هر جاي مجلس كه جا خالي بود،
مينشست، و بسيار متواضع و خليق و آرام بود. و با آنكه ثروت معتنابهي كه از
پدرش كه از تجّار معروف، و سرمايهدار كاظمين بود، به او رسيد، همه را به
فقرا و طلاّب داد. و خود چيزي نداشت. و گويند در أواخر عمر، با فقر دست به
گريبان بود؛ ولي دلي شاد، و سيمائي متبسّم، و قلبي استوار داشت؛ كه دلالت
از روحيّات عظيم، و موهبات معنوي او مينمود.
زهد و بياعتنائي شيخ، نسبت به زخارف دنيويّه
يكي از سروران و دوستان حقير كه فعلاً از علماي نجف أشرف هستند: جناب
الا´ية الحجّة آقاي حاج سيّد محمّد رضاي خلخالي أدام الله بركاته براي
حقير نقل كردند كه: من روزي در بازار حُوَيْش ميرفتم؛ و ديدم آقاي حاج
شيخ محمّد حسين در وسط كوچه، خم شده است؛ و پيازها را جمع ميكند؛ و
پيوسته با خود ميخندد.
من جلو رفتم، و سلام كردم، و با ايشان كمك كردم تا پيازها را جمع نموديم.
آنگاه آنها را در گوشة قبايش گرفت؛ و به منزل روانه شد. من عرض كردم:
حضرت آية الله معلوم بود. كه پيازها از گوشة قباي شما ريخته است؛ ولي
براي من خندة شما نامفهوم ماند!
آن مرحوم فرمود: من وقتي وارد نجف شدم، در سنّ جواني براي تحصيل؛ آنقدر
مترفّه بودم؛ و لباس عالي داشتم، و انگشتري و تسبيح قيمتي داشتم؛ كه
روزي در مقابل ضريح مطهّر حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام كه مؤدَّب
ايستاده بودم؛ و مشغول زيارت بودم؛ بند تسبيح من پاره شد؛ و دانههاي آن
به روي زمين حرم ريخت.
اين تسبيح قيمتي بود، بطوري كه هر دانه از دانههاي آن يك دينار أرزش
داشت؛ و عزّت نفس، و يا خودخواهي به من إجازه نداد، تا خم شوم، و دانهها
را جمع كنم. و اين معني براي من غير قابل تحمّل بود؛ فلهذا از تسبيح صرف
نظر نمودم.
إمروز به دكّان بقّالي رفتم؛ و قدري پياز خريدم؛ و در گوشة قباي خود
ريختم؛ و أطراف آن را با دست گرفتم، تا به منزل برم. در همين جا كه سر
چهارراه بود؛ و در ميان جمعيّت مردم، قبا از دست من يله شد؛ و پيازها به
روي زمين ريخت. من خم شدم؛ و پيازها را جمع كردم و أبداً براي من اين
مسئله مشكل نبود، بلكه بسيار آسان و قابل تحمّل بود. و علّت خندة من آن
بود كه: در همان وقت من به ياد دوران جواني و پاره شدن تسبيح قيمتي كه
أرزش هر دانهاش يك دينار بود افتادم؛ كه آنروز از آن تسبيح كه يكصد دينار
قيمت داشت گذشتم؛ و براي من جمع آوري آن مشكل بود.
و للّه الحمد و له الشّكر كه امروز جمع آوري پيازهاي ريخته از گوشة قبا بر
روي زمين، براي من سنگين نيست؛ و بسيار آسان و قابل تحمّل است. فلهذا شاد
و مسرور شدم؛ و خندة من براي مسرّت نفس من، با تداعي آن عمل گذشته بود.
مرحوم حاج شيخ محمّد حسين أهل مكاشفه بودند. روزي در حرم مطهّر حضرت
أميرالمؤمنين عليه السّلام مشغول سجدة طولاني بودند كه در آن حال حضرت
سيّد الشهداء عليه السّلام را ميبينند كه: به ايشان ميگويند: اينجا در حضور
جمعيّت براي عمل سجدة طولاني خوب نيست. اين گونه أعمال را در جاي خلوت
أنجام دهيد!
تقاضاي شيخ از مرحوم آية الله حاج ميرزا جواد آقا، دستور سلوك عرفاني را
مرحوم حاج شيخ محمّد حسين بعد از مرحوم آية الله حاج أحمد طهراني
كربلائي، بيست و نُه سال عمر كرد. و چنانچه از نامهاي كه به مرحوم
سندالعارفين و شيخ الفقهاء آية الله آقاي حاج ميرزا جواد آقاي ملكي تبريزي
كه در بلدة طيّبة قم إقامت گزيده بودند؛ و در سنة يكهزار و سيصد و چهل و
سه هجريّة قمريّه (1143) رحلت كردهاند، نوشتهاند؛ معلوم ميشود كه: بر
ايشان نيز به ثبوت پيوسته است كه: تنها علم حكمت نظري و فلسفه، راه
عبوديّت نهاده؛ و عملاً در تحت تعليم و تربيت، و در زير نظر استاد كامل عارف
خداوندي قرار گيرند. و با توجّه به تبعيّت و پيروي از اين رادمرد وارسته و
پيراسته، طيّ طريق نمايند.
نامة آية الله حاج ميرزا جواد آقاي ملكي تبريزي، به شيخ، متضمّن دستور
سلوك در راه خدا
ما در اينجا قطعهاي از نامهاي را كه آية الحقّ عارف كامل: آية الله آقاي
حاج ميرزا جواد آقا قدّس الله سرّه الشريف[15]، به مرحوم آية الله حاج
شيخ محمّد حسين إصفهاني در جواب نامهاي كه نوشتهاند، و تقاضاي مقدّمة
موصله نموده بودند؛ نوشتهاند، ميآوريم؛ تا حقيقت أمر و شدّت اهتمام شيخ،
به سيرو سلوك و طيّ راه معرفت، در لقاي حضرت أحديّت عملاً روشن شود.
اين قطعة از نسخه، از نسخة استنساخي بعضي از دوستان در نجف اشرف استنساخ
شده است:
«بسم الله الرّحمن الرّحيم؛ فدايت شوم... در باب إعراض از جِدّ و جَهد
رسميّات، و عدم وصول به واقعيّات كه مرقوم شده؛ و از اين مفلس استعلام
مقدّمة موصله فرمودهايد!
بيرسميّت، بنده حقيقت آنچه را كه براي سير اين عوالم ياد گرفته؛ و بعضي
نتائجش را مفصّلاً خدمت شريف در ابتداء خود صحبت كردهام؛ و از كثرت شوق
اينك با رفقاء در همة عوالم همرنگ بشوم؛ اُسّ و مُخّ آنچه از لوازم اين سير
ميدانستم، بيمضايقه عرضه داشتهام.
حالا هم إجمال آن را به طريقهاي كه ياد گرفتهام، مجدّداً اظهار ميدارم:
طريق مطلوب را براي اين راه، معرفت نفس گفتند. چون نفس انساني تا از
عالم مثال خود نگذشته، به عالم عقلي نخواهد رسيد. و تا به عالم عقلي
نرسيده جقيقت معرفت حاصل نبوده؛ و به مطلوب نخواهد رسيد.
براي سلوك، تضعيف قواي حيوانيّت لازم است
لذا به جهت إتمام اين مقصود، مرحوم مغفور[16] جزاء الله تعالي عنّا خير
جزاءِ المعلِّمين ميفرمودند كه: بايد انسان يك مقدار زياده بر معمول، تقليل
غذا و استراحت بكند؛ تا جنبة حيوانيّت كمتر، و روحانيّت قوّت بگيرد.
و ميزان آن را هم چنين ميفرمودند كه: إنسان أوّلاً روز و شب زياده از دو
مرتبه غذا نخورد، حتّي تنقّل ما بين الغذائين نكند. ثانياً هر وقت غذا
ميخورد، بايد مثلاً يك ساعت بعد از گرسنگي بخورد؛ و آنقدر بخورد كه تمام سير
نشود. اين در كمّ غذا. و امّا كيفيّتش: بايد غير از آداب معروفه، گوشت زياد
نخورد. به اين معني كه: شب و روز هر دو نخورد. و در هر هفته دو سه هفته، هر
دو را يعني هم روز و هم شب را ترك كند. و يكي هم اگر بتواند للتّكيّف
نخورد؛ و لا محالة آجيل خور نباشد. اگر أحياناً وقتي نفسش زياد مطالبه آجيل
كرد، استخاره كند. و اگر بتواند روزههاي سه روز هر ماه را ترك نكند.
و أمّا تقليل خواب، ميفرمودند: شبانهروز شش ساعت بخوابد. و البتّه در حفظ
لسان، و مجانبت اهل غفلت، اهتمام زياد نمايد. اينها در تقليل حيوانيّت،
كفايت ميكند.
براي سلوك، تقويت قواي روحانيّت لازم است
و أمّا تقويت روحانيّت، أوّلاً دائماً بايد هَمّ و حُزن قلبي، به جهت عدم
وصول به مطلوب داشته باشد. ثانياً تا ميتواند ذكر و فكر را ترك نكند، كه
اين دو جناح سير آسمان معرفت است.
در ذكر، عمدة سفارش، أذكار صبح و شام، أهمّ آنهاست كه در اخبار وارد شده؛ و
أهمّ آنها تعقيبات صلوات؛ و عمدهتر، ذكر وقت خواب كه در أخبار مأثور است. لا
سيّما متطهّراً در حال ذكر خواب برود.
و شب خيزي، ميفرمودند: زمستانها سه ساعت، و تابستانها يك ساعت و نيم. و
ميفرمودند كه: من در ذكر يونسيّه، يعني در مداومت آن كه شبانهروزي ترك
نشود، هرچه زيادتر توانست كردن، اثرش زيادتر، أقل أقلّ چهارصد مرتبه است،
خيلي اثرها ديدهام. بنده خودم هم تجربه كردهام. چند نفر هم مدّعي
تجربهاند.
يكي هم قرآن كه خوانده ميشود، به قصد هديه حضرت ختمي مرتبت صلوات الله
عليه وآله خوانده شود.
و أمّا فكر، براي مبتدي ميفرمودند: در مرگ فكر بكن. تا آن وقتي كه از حالش
ميفهميدند كه: از مداومت اين مراتب گيج شده؛ في الجمله استعدادي پيدا
كرده؛ آنوقت به عالم خيالش ملتفت ميكردند؛ يا آنكه خود ملتفت ميشد. چند
روزي همه روز و شب فكر در اين ميكند كه بفهمد هر چه خيال ميكند و ميبيند
خودش است؛ و از خودش خارج نيست. اگر اين را ملكه ميكرد، خودش را در عالم
مثال ميديد. يعني حقيقت عالم مثالش را ميفهميد. و اين معني را ملكه
ميكرد. آنوقت ميفرمودند: بايد فكر را تغيير داد؛ و همة صورتها و موهومات را
محو كرد؛ و فكر در عدم كرد. و اگر انسان اين را ملكه نمايد، لابد تجلّي سلطان
معرفت خواهد شد. يعني تجلّي حقيقت خود را به نورانيّت، و بيصورت وحدّ، و
كمال بهاء فائز آيد. و اگر در حال جذبه ببيند بهتر است.
بعد از آنكه راه ترقيّات عوالم عاليه را پيدا كرده؛ هر قدر كه سير بكند،
اثرش را حاضر خواهد يافت.
و به جهت ترتيب اين عوالم كه بايد انسان از اين عوالم طبيعت اوّل ترقي
به عالم مثال نمايد؛ بعد به عالم أرواح و أنوار حقيقيّه؛ البتّه براهين
علميّه را خودتان أحضر هستيد.
عجب است كه: تصريحي به اين مراتب در سجدة دعاي شب نيمه شعبان، كه
أوان وصول مراسله است؛ شده است؛ كه ميفرمايد: سَجَدَ لَكَ سَوادي وَ
خَيالي وَ بَياضي.
اصل معرفت آن وقت است كه هر سه فاني بشود كه: حقيقت سجده عبارت از فناء
است كه: عند الفناء عن النّفس بمراتبها، يحصل البقاء بالله.
رزقنا الله تعالي و جميع إخواننا بمحمّد و آله الطّاهرين صلوات الله عليهم.
باري، بنده في الجمله از عوالم دعاگوئي إخوان الحمدلله بيبهره نيستم، و
دعاي وجود شريف و جمعي از اخوان را براي خود ورد شبانه قرار دادهام.
حدّ تكميل فكر عالم مثال كه بعد از آن وقت محو صورت است؛ آن است كه يا
بايد خود به خود ملتفت شده، عياناً حقيقت مطلب را ببيند؛ يا آنقدر فكر كند كه
از علميّت گذشته، عيان بشود. آنوقت محو موهومات كرده در عدم فكر بكند تا
آنكه از طرف حقيقت خودش تجلّي بكند» انتهي.
باري، اينها همه دلالت بر روشن فكري، و جهاد عظيم علمي و عملي، و تقواي
نفسي مرحوم كمپاني دارد، و همه دلالت دارد بر حسّ كنجكاوي و حقيقت جوئي او،
و مراقبه، و محاسبه و سكوت و اعراض از زخارف دنيوي كه حقّا بايد برنامة
عمل پويندگان راه خدا قرار گيرد. ولي معذلك آيا به درجة لقاي حضرت أحديّت
رسيده است؟ و فتح باب معرفت براي او در حيات شده است؟ و يا خداوند رحمن
به عوالم بعد از موت مُحَوَّل فرموده؛ و تكميل را بدان مراحل و منازل
منوط ساخته است؛! خدا عالم است.
و ما اينك براي اين رادمرد علم و عمل، از خدا ميخواهيم كه: از فضل و رحمت
خود آنقدر بر او بريزد؛ و از باران أنوار و عظمت و جلال خود، آنقدر بر او ببارد،
كه اگر هم أحياناً به بعضي از مراحل عرفان نرسيده است؛ در آنجا برسد. و او
را به مقام و منزلهاي برساند كه فوق آن منزله براي أحدي جز حضرات
معصومين صلوات و سلامه عليهم أجمعين متصوّر نباشد. آمين ربّ العالمين.
اين هم شمّهاي از ترجمه و حال يكي ديگر از صاحبان مكاتيب حكمي و عرفاني،
كه عنقريب به كلمات و مكاتيبشان انشاالله الرّحمن خواهيم رسيد.
پاورقى:
[1] آخوند ملاّ محمّد كاظم خراساني (ره) از اكابر علماي اماميّه و جامع علوم
عقليه و نقليه بوده است. در سنة 1255 هجري قمري در طوس متولّد شد و در
بيست و دو سالگي به طهران رفت و علوم عقليه را از اكابر فن فرا گرفت. سپس
به نجف اشرف رفته و مدّت كمي در حوزة فقه و اُصول مرحوم شيخم رتضي
انصاري حاضر؛ و پس از رحلت او به حوزة درس حاج ميرزا محمّد حسن شيرازي
رفت. و چون ميرزا به سامراء مهاجرت نمود؛ خود مستقلاّ به تدريس طلاّب علوم
اشتغال ورزيد تا شمارة شاگردانش متجاوز از هزار نفر گرديد كه يكصد و بيست نفر
از آنها مجتهد مسلّم الاجتهاد بودهاند. و بالاخره مرجع تقليد شيعه شد. و به
خلع محمّد علي شاه قاجار، و وجوب اتّحاد بين امّت اسلاميّه حكم قطعي داد؛
و در نجف اشرف سه مدرسه بنا نهاد؛ و كتبي كه
مهمترين آنها «كفاية الاصول» است تصنيف نمود. و بالاخره در روز سه شنبه
بيستم ذوالحجة هزار و سيصد و بيست و نه هجري (1329) در نجف اشرف وفات نمود.
(ملخّصي از ريحانة الادب، ج 1، ص 41 و ص 42). و وفات مرحوم حاج شيخ
مرتضي انصاري در سنة يكهزار و دويست و هشتاد و يك (1281) بوده است. علاّمه
حاج شيخ آغا بزرگ طهراني در كتاب خود بنام «هدية الرازي در أحوال مجدّد
شيرازي» تولد مرحوم حاج ميرزا حسن را در سنة 1230 و هجرت او را به سامرّاء
در 1291 و رحلتشان را در 1312 ضبط نموده است.
[2] در «الذريعة» ج 4، ص 46 در تحت عنوان كتاب «تذكرة المتّقين» كه
متصدّي جمعآوري آن ميرزا اسماعيل بن الحاج حسين تبريزي بوده است. گويد:
تخلّص شعري او «تائب»، و شهرت او «مسألهگو» بوده است.
[3] در «نقباء البشر» ج 2، ص 674 ص 678 تحت شمارة 1113، ترجمة أحوال مرحوم
آخوند مولي حسنيقلي همداني را ذكر نموده است كه او از اعاظم علماء و أكابر
فقهاء شيعه و خاتمة علماء اخلاق در عصر خود بوده است؛ او در قرية شوند، در
جزين همدان در سنة 1239 هجري قمري متولد شده و مقدّمات را در طهران فرا
گرفته، و بالاخره در دروس عالي در حوزة درس عالم اكبر شيخ عبدالحسين
طهراني مشهور به شيخ العراقين شركت نموده است. سپس به سبزوار سفر كرده، و
مدّتها در آنجا اقامت گزيده، و از درس فيلسوف معروف حاج مولي هادي
سبزواري بهره يافته و پس از آن مهاجرت به نجف اشرف نموده، و سالهاي
طولاني از درس شيخ مرتضي انصاري استفاده كرده است. و در قسمت اخلاق و
عرفان از آقا سيّد علي شوشتري استفاده نموده و شاگرد او بوده است. و بعد از
فوت استادش متصدي فتوا نشد و دنبال رياست نرفت. بلكه در منزل نشست و
طلاّب فهيم به او روي آوردند و منزل او محلّ اجتماع زبدگان علم و عمل شد.
و شاگردان عجيبي در علم الهي و عرفان تربيت نمود. شاگرد او سيّد صدر در
«تكمله» گويد: او جمال السّالكين، و نخبة الفقهاء الرّبانيّين، و عمدة
الحكماء و المتألّهين، و زبدة المحقّقين و الاصوليّين بود؛ كان من العلماء
بالله و باحكام الله، جالساً علي كرسيّ الاستقامة، تشرق عليه أنوار
الملكوت، تا آنكه گويد: و كان علي منهاج السيّد جمال الدين ابن طاوس في
القول و العمل حتّي في عدم الاءفتاء و عدم التصدي لشيء من أمور الرياسة
الشّرعيّة، حتي صلوة الجماعة بارزاً.
و أمّا فقه و اُصول را از تقريراتي كه خودش از بحث علاّمة انصاري نوشته
بود تدريس ميكرد. و در منزل نماز جماعت ميخواند براي خواصّ از مؤمنين و
پيرواني كه آنها را تربيت نمود، و از ظلمات جهل به نور معرفت كشانيد، و
ايشان را با رضايت شرعيّه و مجاهدات عمليّة از هر پستي طاهر و مطهّر گردانيد،
تا آنها از عبدالله الصّالحين، و از سالكين در راه خداوند شدند. تا آخر بيانات
او. و شاگردان بسياري تربيت كرد كه هر يك آيتي عظيم از علم و عمل وا خلاق
و عرفان الهي بودند. از جمله: سيّد أحمد كربلائي، و دامادش سيّد أبوالقاسم
اصفهاني، و آقا سيّد آغا دولت آبادي، و شيخ باقر قاموسي، و شيخ محمّد بهاري،
و شيخ باقر نجم آبادي، و ميرزا جواد آغا تبريزي، و سيّد محمّد سعيد حَبوبيّ، و
سيّد حسن صدر، و سيّد علي همداني، و فرزندش: شيخ علي و جمعي ديگر. كتبي
بسيار در تقريرات دروس شيخ و غير آن از جمله قضاء و شهادات و رهنو غيرها
نوشته كه در كتابخانة حسينية شوشتريها در نجف اشرف و كتابخانة آقا ميرزا
حسين نوري موجود است. و بالاخره در زيارت سيّد الشّهداء در كربلاي معلّي در
28 شعبان سنة 1311 رحلت نمود. و شاگردش سيّد محمود طالقاني در قصيدهاي بر
مرثية او شعر گفت. و امّا استاد او در علم عرفان همانطور كه ذكر شد، مرحوم
آقا سيّد علي شوشتري بود كه او نيز از اعظم فقهاء و از مبرزين شاگردان شيخ
مرتضي انصاري بوده است و پس از فوت شيخ درس او را از همانجا كه مانده بود
شروع كرد و او را بحر موّاجي يافتند و ليكن پس از شش ماه فوت كرد. او شاگرد
شيخ در فقه بود و شيخ شاگرد او در اخلاق بود. بدين معني كه اين دو نفر هر
دو نسبت به همديگر استاد و شاگرد بودند. و آخوند مولي حسنيقلي شاگرد شيخ در
فقه و شاگرد آقا سيّد علي در عرفان بود. و از آن زمان تا امروز علم فقه و
علم عرفان چون شير و شكر به هم آميخته شده و هر يك از شاگردان اين رشته
همچون آخوند مولي حسينقلي و آقا حاج سيّد احمد كربلائي طهراني و حاج ميرزا
علي آقاي قاضي، و آقاي حاج سيّد محمّد حسين علاّمة طباطبائي هر يك از
فقهاء عاليقدر اسلام و از عرفاء منيع المرتبه بودهاند. جزاهم الله عنّا و عن
الاءسلام احسن الجزاء.
[4] مرحوم شيخ اسمعيل تائب در اواخر عمر خود در مشهد مقدّس اقامت گزيد؛ و در
آنجا نيز رحلت نمود.
دربارة ترجمة احوال مرحوم شيخ اسمعيل تائب ، آقاي شيخ محمّد باقر ساعدي
أدام اللهُ عمرَه در كتاب «ضميمة تاريخ علماء خراسان» ص 266 (طبع 1341
شمسي) ـ كه أصل كتاب «تاريخ علماء خراسان» از تأليف مرحوم ميرزا
عبدالرّحمن مدرّس ميباشد ـ چنين آوردهاند :
((تائب تبريزي شيخ إسمعيل ، از أفاضل اديبان عصر ، و از مجاوران أرض أقدس
رضوي بود . سال 1287 متولّد شده ، و مقدّمات و فنون علميّه را از محاضر
أساتيد آموخته ، و مخصوصاً قانون أخلاق را از خدمت شيخ محمّد بهاري كه از
شاگردان مرحوم آخوند ملاّحسينقلي همداني بوده آموخته ، و كلمات و مراسلات
آن مرحوم را در كتابي به نام «تذكرة المتّقين» گرد آورده و طبع كرده . و
سال وفات شيخ بهاري را كه در 7 رمضان 1325 بوده چنين سروده : « واه خزان
شد گُلِ بهار محمّد». و خود علاوه بر آن كتب زيادي به نظم و نثر تأليف كرده
، چنانچه كتابي در ردّ نصاري' از او ديدم . و ديوان بزرگي داشت كه هنگامي
آنرا به من داده مطالعه كرده ، اين رباعي را دربارهاش گفتم ؛ و آن
مرحوم رباعي مزبور را در ظَهر كتاب هُدهد سليمانش كه مطبوع شده آورده :
تائب تو سخنفراز و شِكّر بيزي أشعار و نكات را به هم آميزي
حافظ كه ز شيراز بود مفخر ما تو مفخر عالَميّ و از تبريزي
مجملاً در زهد و پارسائي معروف ، و كمتر با اشخاص علاقه پيدا ميكرد . تا
بهنوشتة «سوانح» در آخر روز 17 ربيع الثّاني سال 1374 در سنّ 88 سالگي وفات
يافت و درباغ رضوان مدفون شد .
آقاي مروّج گويد :
مرغ طبعم نمود (بال) زنان گفت : (تائب برفت رو بجنان) ))
ـ انتهي 1374 = (33) ـ (1407)
و در كتاب «مؤلّفين كتب چاپي» ج 1 ، ص 579 ، نوشتة خانبابا مُشار موجود در
كتابخانة گوهرشاد مطالب زير را آورده است ، و ضمناً عكس آن مرحوم را در
همان صفحه إرائه داده است :
((ناصر الاءسلام شيخ إسمعيل بن حاج حسين تائب ايهامي تبريزيّ شريف حسيني
معروف به مسألهگو ( ـ معاصر) از شعرا و وعّاظ معاصر است و سالهاست با كمال
زهد و درستي در مشهد مقدّس مشغول ترويج دين است . قريب هشتاد سال از سنّ او
ميگذرد . («خلد برين» ص 252 )
1 ـ « تذكرة المتّقين » : (مكاتيب أخلاقي) ـ طهران ، 1329 ق ، سنگي رقعي ،
98 ص .
2 ـ « ديوان شعر » : (هدهد سليمان ، مغناطيس القلوب ، آذر دلفروز ، اخگر جگر
سوز ، كسروي نامه) ـ تبريز ، بيتاريخ ، سربي ، رقعي ، 240 + 81 ص .
3 ـ « عقآئد الاءسلام » : شيخ أحمد مقدّس أردبيلي ، ترجمه از تركي ـ تبريز ،
1322 ق ، سنگي خشتي ، 329 ص . ))
[5] تذييل سوّم بر مكتوب سوّم حضرت سيّد قدس الله نفسه چون ناتمام مانده
بود، اين حقير ابتداءً آنرا تمام نموده و سپس بقيّة تذييلات را كه مجموعاً
هشت عدد ميشود؛ چهار تذييل بر چهار مكتوب حضرت شيخ (ره) و چهار تذييل بر
چهار مكتوب حضرت سيّد (ره) را تحرير نمودم.
[6] آقاي حاج شيخ محمّد بهاري قدس الله تربته الشريفه از أعاظم تلامذه و
شاگردان آخوند مولي حسينقلي همداني است؛ كه ساليان متمادي درك حضور او را
نموده است، و به درجات كمال فائز آمده است. مرقد شريف او در قرية بهار:
موطن و زادگاه اصلي او در قرب شهر همدان است و مزاري است مشهور و معروف و
مورد توجّه تمام اهالي قريه بلكه اهالي شهر همدان. اين حقير كراراً و
مراراً براي زيارت مرقدش به بهار همدان رفتهام. معروف است كه: آن مرحوم
از ميهمانان خود پذيرائي ميكند. در «الذريعة»، ج 4، ص 46 وفات او را در نهم
شهر رمضان (1325، هجري قمري) ضبط نموده است؛ يعني بعد از وفات استادش به
چهارده سال. زيرا آخوند در 28 شعبان (1311) در كربلاي معلّي كه براي زيارت
مشرف شده بود رحلت كرد، و قبرش در صحن مطهّر حسينيّ، در چهارمين بقعهاي كه
در سمت چپ كسي كه از در زينبيّه وارد ميشود، قرار دارد (نقباء البشر، ج 2 ص
677). باري در كمال و شرف آقاي حاج شيخ محمّد بهاري همين بس كه: حضرت
استاد: آية الله علاّمة طباطبائي قدّس سرّه براي حقير فرمودند: استاد ما
مرحوم آية الله حاج ميرزا علي آقا قاضي رضوان الله عليه ميفرمودند: استاد
ما مرحوم آقا حاج سيّد أحمد كربلائي قدس الله نفسه ميفرمود: ما پيوسته در
خدمت مرحوم آية الحقّ آخوند مولي حسينقلي همداني بوديم و آخوند صد در صد
براي ما بود. ولي همينكه آقاي حاج شيخ محمّد بهاري با آخوند روابط آشنائي
و ارادت را پيدا نمود؛ و دائماً در خدمت او تردّد داشت؛ آخوند را از ما دزديد.
[7] تلخيصي از ترجمة احوال او، در «نقباء البشر»، ج 1، ص 87 و ص 88 در تحت
شماره 203 و در ج 4 از كتاب «الذريعة» ص 46 به مناسبت بياني در اطراف
كتاب تذكرة المتّقين، محلّ دقيق مدفن ايشانرا نشان ميدهد كه: قبر او در
قسمت شمالي در وسط صحن شريف مرتضوي، بين مسجد عمران، و ايوان العلماء،
قرار دارد.
[8] «هديّة الرّازي الي الاءمام المجدّد الشيرازي» ص 66.
[9] در «أمثال و حكم» دهخدا، ج 2، ص 702 گويد: اين مثال در لسان عربي نظير:
مَن لَمْ يَدُق لَم يَدرِ ميباشد.
[10] احوال شيخ علي محمّد نجف آبادي قدّس الله نفسه
شرح حال و ترجمة وي را در «نقباء البشر» ج 4، ص 1622 و ص 1623 در تحت
شمارة 2169 ذكر نموده است كه او از اهل نجف آباد اصفهان بوده، و بعد از
اكمال مقدّمات علوم به نجف اشرف مهاجرت نموده و چندين سال از بحث آية
الله حاج ميرزا محمّد حسن شيرازي استفاده كرده است و چون ايشان به
سامرّاء هجرت كردند، او هم به سامرّاء رفته و چندين سال ديگر از بحث ايشان
بهره برده است. و در زمان حيات ميرزا به نجف مراجعت كرده است و خود به
تدريس معقول و منقول پرداخته است. او دريايي بزرگ بود از معقول و منقول؛ و
از اجلاّء متبحّر و علماء كمال بود، از جهت سيره و سريره، و سلوك و تهذيب. و
يكي از عبّاد و أوتاد روزگار، و از يگانه مردان تقوي و زهد و نسك و ورع و
اخلاق بود. و غالباً سالهاي اخير از عمرش را به تدريس معقول و حكمت الهيّه
ميگذرانيد. و مجلس درسش در مسجد هندي بود كه از أفاضل مشتغلين، و طلاّب با
فهم و استعداد، رونق داشت. و بسيار به عُزلت و خمول و عبادت و انقطاع به
سوي خدا محبّت داشت. تسبيح از دست او جدا نميشد حتي در حال نماز؛ و
لحظهاي زبانش از ذكر خدا نميايستاد. و غير از مطالعة كتاب با چيزي انس
نداشت. و در طول مدّت عمرش، زن نگرفت. و امور معيشت او خوب بود. خانهاي
در نجف خريد، و در آن بدون عيال و خادم و فرزندي زندگي مينمود. او دائم
الطّهاره بود، و غير از چند روز در تمام مدّت سال روزه ميگرفت. و در شب غير
از يكبار غذا نميخورد. من با او مجالست كردم و مصاحبت داشتم و او را يكي از
مردان خدا و نمونههاي سلف صالح و پيشينيان يافتم و بسياري از مشايخ در آن
روزگار بر همين منهاج بودند. او در سنة 1332 فوت كرد و بر جنازة او سيّد أحمد
طهراني مشهور به كربلائي نماز گزارد. إلي آخر آنچه ذكر نموده است. و نير در
كتاب «هدية الرازي» در ص 135 در ضمن شمارش شاگردان مجدّد، خلاصة آنچه را
كه در «نقباء البشر» ذكر كرده است، آورده است. و امّا در ج 2 «نقباء البشر»،
در ص 677 كه اشاره به كتابهاي مرحوم آخوند مولي حسنيقلي همداني و تقريرات
او مينمايد، ميگويد: فَقد رأيت كثيراً من ذلك في كتب تلميذه المولي علي
محمّد النجف آبادي الّتي اهديت الي (مكتبة حسينية التستريّة) و از اين
عبارت استفاده ميشود: كه آقا شيخ علي محمّد نجف آبادي خدمت مرحوم آخوند
مولي حسنيقلي هم درس خوانده و از شاگردان وي بوده است.
بازگشت به فهرست
[11] مرحوم آية الله آقا سيّد ابراهيم لواساني از أعاظم علماي طهران در
زمان فتحعلي شاه بودند. و همان مردي است كه قبر مرحوم صدوق با شناسائي
ايشان صورت گرفت. او معاصر با آقا سيّد ميرزا مهدي خراساني است؛ كه از
مَهَادي خمسه است؛ و دختر او را به نكاح خويش آورد. بنابراين سادات
لواساني از ذرّية ايشان، از ناحية مادر منتهي ميشوند به آية الله خراساني
رضوان الله عليهما.
[12] مرحوم آية الله آقا ميرزا محمّد تقي شيرازي از علماء فريد و أتقياء وحيد
در طائفة شيعة أماميّه بودهاند، كه علماً و عملاً از نمونههاي بارز سلف
صالح و أصحاب و خواصّ أئمّة معصومين صلوات الله عليهم أجمعين بودهاند، و
بعد از مرحوم آية الله حاج ميرزا محمّد حسن شيرازي مرجعيّت شيعه برايشان
قرار گرفت. محلّ اقامت ايشان در كربلاي معلّي بود؛ و محل اقامت مرحوم آية
الله حاج سيّد احمد در نجف اشرف بوده است. مرحوم والد حقير: آية الله حاج
سيّد محمّد صادق طهراني از شاگردان مرحوم آقا ميرزا محمّد تقي بوده است و از
دقّت نظر در مطالب علميّه و دقت نظر در امور عمليّه و اجتناب از هوي و هوس
و تحرّر شديد از حبّ رياست و احتياط كامل و توسّل عجيب ايشان به حضرت
أئمّة معصومين و شبزندهداريها و عبادات و زيارات ايشان مطالبي بس نفيس
براي ما بيان ميكرد؛ و ايشان را بالاتر از عدالت، بلكه مصداق حقيقي صائناً
لنفسه تاركاً لهواه مطيعاً لامر مولاه ميدانست. شرح احوال وي را مرحوم
آية الله علاّمه، حاج شيخ آغا بزرگ طهراني در «نقباء البشر» ج 1، ص 261 تا
ص 264 ذكر نموده است. رحمة الله عليه رحمةً واسعة.
[13] تلخيصي از «نقباء البشر» ج 2، ص 560 تا ص 562، تحت شمارة 982.
[14] آقا ضياء الدّين عراقي (أراكي) نجفي المسكن از أكابر و فحول علماي
دينيّة عصر حاضر كه فقيه و اصولي و محدّث و رجالي و معقولي و منقولي، و از
طراز اوّل مراجع علميّة اسلاميه و مرجع تقليد گروه انبوهي از فرقة محقّه،
و از تلامذة آخوند مولي محمّد كاظم خراساني و بعضي ديگر از أجلّه بوده است
حوزة درس فقه و اصول او، محلّ استفاده فحول عرب و عجم، در لطافت بيان و
طلاقت لسان، و جودت تقرير و حسن تحرير، گوي سبقت را از ديگران ربوده؛ و
مقامات عالية علميّهاش مسلّم يگانه و بيگانه بوده است. از كتابهاي او
«مقالات الاصول» و «شرح تبصرة علامه» است. (منتخبي از «ريحانة الادب» ج
2، ص 55، با عنوان آقا ضياء).
[15] در «نقباء البشر» ج 1، ص 329 و ص 330 تحت شمارة 673 آورده است كه: آقا
شيخ ميرزا جواد آغا مَلَكي تبريزي فرزند شفيع ملكي بوده است. او عالمي است
فقيه، و اخلاقي فاضل و باورع و موثّق. او در نجف اشرف حضور بزرگان از
اساتيد درس خوانده است، و مراتب سلوك را از اخلاقي شهير مولي حسينقلي
همداني فرا گرفته است و نفس خود را نزد وي تكميل نموده، و در فقه و اصول
نزد علاّمه آقا شيخ آغا رضا همداني و غيره از علماء تتلمذ نموده است در سنة
1320 به ايران مراجعت كرد، و در دارالايمان قم توطّن نمود، و به وظائف شرع
و ترويج دين و تربيت مؤمنين همّت گماشت تا در روز عيد قربان سنة 1343 رحلت
كرد. كتابهائي از خود باقي گذارده از جمله «أسرار الصلوة» و از جمله «سيرو
سلوك» است. انتهي ملخصاً.
أقول: رسالة «سيروسلوك» ايشان به نام «رسالة لقاء الله» به طبع رسيده
است. و همچنين كتاب نفيس ديگري دارد به نام: «المراقبات» يا «أعمال
السنة» كه گرچه كتاب مختصري است ولي بر سبك «اقبال» سيّد ابن طاووس
ميباشد. مرحوم ملكي زباني آتشين و قلمي شيوا و در حركت دادن به سوي خدا
بسيار مجدّ و كوشا بوده است. جمعي از اساتيد ما در حوزة علمية قم از جمله
مرحوم آية الله حاج شيخ عباس طهراني (ره) محضرش را ادراك نمودهاند، و از
طهارت روح و تقواي باطن و ارشاد سالكين راه خدا و درسهاي عميق اخلاقي كه
در حوزه ميداده است؛ حكاياتي دارند.
[16] مراد، استاد وحيدشان در معارف الهيّه، مرحوم آخوند مولي حسينقلي همداني
رضوان الله عليه است.