جهان در پناه يازده اسم اعظم
(شرح كتاب الاسرى الى مقام الاسرى)

عارف شيخ اكبر محى الدين ابن عربى
شرح و توضيح : على باقرى (ح .ن )

- ۲۸ -


گفت : چرا نعمت گندم به آدم و حوا حرام شد؟ گفتم : تا عبوديت آن دو ثابت شود.
گفت : چرا خطا به شيطان نسبت داده شد؟ در حالى كه مى دانست شيطان را بر آدم قدرتى نيست . گفتم : براى اينكه تو را شاهد، صفت نقص و نشانه زيان او قرار دهد.
گفت : چرا در اين سراى برخى از آن دو را دشمن ديگرى قرار داد؟ گفتم : تا به تاءييد تو طلب بى نيازى كنند و نيازمندى آن دو ثابت شود و بزرگى تو را منفردا به عزيز قهار ثابت گردد.
گفت : چرا آدم به دريافت كلمات والا از پروردگارش ، به سوى او بازگشت ؟ (توبه آدم ، بقره / 36) . گفتم : چون او آن كلمات را از حضرت ربوبيت دريافت .
گفت : چرا خدا از پسران آدم قربان شدن يكى را پذيرفت و قربانى شدن برادر او را نپذيرفت ؟
گفتم : چون تو آن دو را ريشه فرزندان آدم قرار دادى ، و آنان دو دسته شدند، ناگزير يكى به خرسندى و ديگرى به زيان مندى اختصاص يافت .
گفت : چرا كلاغ معلم قابيل شد؟ گفتم : چون تو به او جامه يى از شب تاريك پوشاندى و خدا او را در فعل و حال علم عطا كرد و او هابيل را از تاريكى گور شلوارى پوشاند.
گفت : چرا خداوند آفريدن آدم را به دست هاى خود نسبت داد؟ گفتم : چون مثل آدم بر او مقدم نبود.
گفت : چرا ابليس از همه جهات به فرزند آدم هجوم مى كند مگر از بالا؟ گفتم : تا به نورى كه از امر خدا فرود مى آيد، نسوزد.
گفت : آيا شيطان از فرود آدم نمى آيد تا او را گمراه كند؟ گفتم : به او مى خواندش و فايده يى در آن نيست .
گفت : چرا ابليس در بهشت به آدم تمكن و تسلط يافت ؟ گفتم : چون در آدمى جزئى از گل خشك هست .
گفت : گل تيره ريخته شده چيست ؟ گفتم : اشاره به سر برزخى ميان فراز و فرود است .
گفت : شيطان به چه منظورى گفت : ((من سجده نمى كنم بشرى را كه تو از گل خشك آفريدى )) (حجر / 33) ، در حالى كه آن گل حقيقت آدم بود؟ گفتم : چون آن گل به بقيه عناصر درآميخت و راه و روش آدم نزد شيطان مختل شد.
گفت : چرا خداوند بر آدم اين معانى را جمع آورد كه : گرسنه و برهنه و تشنه نشو و در آفتاب نمان (طه / 118، 119) و ترتيب برخلاف آن است .
اى سالك ! چه حكمتى در آن بود؟ گفتم : گرما سبب تشنگى است ، لذا آن را با روز قرينه كرد و گرسنگى ، برهنگى باطن حيوان است ، لذا آن را با برهنگى ظاهر بدن ها قرينه ساخت .
گفت : چرا خداوند آدم را برگزيد، پيش از آن كه توبه كند؟ گفتم : سابقه قدم حق بر آدمى سبقت گرفت .
گفت : چگونه براى آدمى ((نيكوترين اندام )) صحيح آمد؟ گفتم : چون او به صورت قديم بود.
گفت : چرا او به اسفل السافلين برده مى شود؟ گفتم : اشاره يى است به گل .
گفت : چرا ترقى آدمى به صلاح ، مستثنى شده است ؟ گفتم : به صفت ارواح بخشنده علت گل كه قائم به سايه هاست ، اشاره دارد.
گفت : آرى چه خوب پاسخ گفتى . گفتم : به تو تكلم كردم .
گفت : چرا موسى را در تابوت افكنديم ؟ گفتم : آيا حكمت جز به وجود عالم مادى ظاهر مى شود؟ گفت : چرا او را در دريا افكنديم ؟ گفتم : اشارتى به علم بود.
گفت : چگونه دريا و علم با هم درست در مى آيند؟ گفتم : اگر آن نبود، نزد صاحبان فهم درست نمى آمد.
گفت : چرا از برادرش هارون يارى خواست ؟ گفتم : تا به مخاطبان خود مهربانى كند كه به هنگام مشاهده كلام از دهان او نروند؛ او كه بى واسطه با تو سخن گفت ، چگونه مركب وسايط مى تواند خطاب او را حمل كند.
گفت : چرا عصا اژدها شد؟ گفتم : ((پاداش بدى ، بدى به مثل آن است )) (شورى / 40) ، ((آيا جزاى نيكى ، جز نيكى است )) (الرحمن / 60) .
گفت : چرا موسى ترسيد در صورتى كه در حال تمكين با ما بود؟ گفتم : براى اين قول او كه : ((پروردگارم با من است و به زودى مرا هدايت مى كند)) (شعرا / 62)
گفت : چرا دست خود را از گريبانش درخشنده و بى عيب و آزاد بيرون آورد؟ گفتم : هشدارى بود براى انسان كه در هنگام خروجش از غيب ، از علت ها دور بود.
گفت : چرا خداوند گفت : ((به زودى عصا را به سيرت نخستين آن باز مى گردانيم ؟)) (طه / 21) گفتم : براى موسى ، به مقام فنا و صحت ديدار مژده يى بود.
گفت : چرا موسى الواح را انداخت ؟ (اعراف / 50) . گفتم : وقتى در باز باشد نيازى به كليد نيست .
گفت : چرا گاو (بقره / 67) جبروتى بود؟ گفتم : چون آن در چمن حضرت برزخى مى چريد.
گفت : آيا شرف و بزرگوارى در ملكوت اعلى نيست ؟ گفتم : جمع دو طرف در انسان محكم تر و گران تر و بهتر است .
گفت : چرا مرده به پاره يى از بقره زنده شد؟ گفتم : به پاره يى از عرض بهشت اشاره دارد.
گفت : چرا زندگى به ضرب بود؟ گفتم : حجابى بر قلب از ديدار قرب بود.
گفت : چگونه موسى به برادرش هارون قصد خشم كرد در حالى كه ماءمور به هدايت و رحمت بود؟
گفتم : غضب را بعد از رحمت به او بخشيدى تا غضب او به طلب نعمت فرونشست .
توضيح اشارات آدميه
منظور از زبان آدم آن است كه خداوند آدم را آفريد و سپس به دليل سركشى و گناهى كه انجام داد، از بهشت رانده شد. سالك در اينجا سئوالى را مطرح مى كند: چرا هنگامى كه خداوند انسان را مى آفريد، فرشتگان با ديدن او، وى را به تباهى و فساد متهم كردند؟
سالك پاسخ مى دهد: چون وجود انسان به گونه اى بود كه احتمال گناه و عصيان را داشت .
در مورد اسماءالهى سئوال مى شود، پاسخ مى دهد: فرشتگان در آسمان زحمتى نمى كشيدند. آنها حتى چون انسان در زمين ، درباره خدا جستجو و تحقيق نمى كنند. انسان با وجود آن كه در زمين انواع نعمت ها را در اختيار دارد. اما راهى طولانى را در پيش مى گيرد، تا با زهد و پارسايى ، چشم پوشى ، از هواها و اميال نفسانى و تسليم شدن در برابر دستورات الهى به شناخت خداوند برسد. در اينجا اسماءالهى به معناى شناخت خدا بكار رفته است . پس با توجه به سختى راه و محدوديت هاى جهان است كه خدا به انسان اسماء خود را آموزش مى دهد.
مى پرسند چرا فرشتگان به آدم سجده كردند؟ پاسخ مى دهد: چون خلافت در زمين بر عهده انسان كامل است . او اشرف مخلوقات است و كامل تر از همه موجودات و مخلوقات الهى است . پس اين سجده به دستور خداوند و به جهت صفاتى است كه همه از جانب خداوند و خاص انسان كامل در روح او دميده شده است و اگر فردى خود را تربيت كرده و آن صفات را به تدريج در خود پرورش دهد، به مقامى مى رسد كه قابل ستايش است . ملائك با وجود آن كه مقرب ترند، اما چون در محدوديت ها و كشاكش ‍ مسائل زمينى نيستند و براى تكامل خود دچار سختى نمى شوند. لذا آنان ، آن مقام را ندارند، خداوند زمين را طورى آفريده كه در عين داشتن سختى ها، جاذب و مملو از نعمت هاست و مدام انسان را به سوى خود دعوت مى كند و مى كوشد در جسم و روح او نفوذ كند. نفس آدمى تمايل به بهره بردارى بى انتها از اين اميال و خواسته ها را دارد، پس كسى كه صراط مستقيم را برمى گزيند، بايد شهوات خود را كنترل نمايد، غرايز خود را محدود كند و اين سخت گيرى ها سبب آزرده شدن روح و جسم او مى شود، دنيا محل امتحان است . پس اگر فردى اين شرايط را درك كرد، خود را شناخت ، هدف نيز براى او مشخص بود، بايد در هر لحظه و در هر روز در مبارزه اى جديد وارد شود و بكوشد تا با عنايت حق از اين ميدان سربلند خارج شود. او بايد در اين راه اراده اى محكم و قوى داشته باشد.
چرا شيطان سجده نكرد؟...... پاسخ مى دهد: خداوند در نهاد شيطان پاكى و لطافت روح قرار نداده است . بنابراين چون اين موجود شناختى از پاكى و لطافت انسان نداشت ، از دستور خدا سرپيچى كرد. به عبارت ديگر براى درك مفاهيم به هر موجودى نيازمند داشتن قوائى خاص در خود مى باشد. به عنوان مثال اگر انسان معده نداشته باشد يا در تمام عمر گرسنگى نكشيده باشد، نمى فهمد گرسنگى چه معنايى دارد. اگر دلسوزى نكند معناى دلسوزى را نمى فهمد. پس شيطان آفريده اى از آفريدگان خداوند بود كه از درك ماهيت انسان محروم بود. زيرا در وجود او پاكى و لطافت وجود نداشت . پس امكان شناخت همه جانبه آدمى را نداشت .
چرا ستاره نبود و درخت بود؟..... در اينجا منظور وضع آدم و حواست . آنها نتوانستند در اثر اقامت در محل اوليه ، با تلاش معنوى و عبادت خود به درخشندگى و نور لازم (ستاره ) برسند. آدم و حوا در مرحله اوليه در ميان دو كشش قرار داشتند: يكى دنيوى و جسمى و دومى معنوى و روحى بود. با وجود آن كه خداوند منان به آنان تعليمات لازم را در نحوه رفتار و اعمال داده بود، اما آدم و حوا چون در آن محل اوليه (كه غير از بهشت بود) داراى غرايز و ويژگى هاى انسانى بودند كه هنوز از آن استفاده نكرده بودند. پس به اشتباه تصور مى كردند كه آنها هم شبيه فرشته و بدون امكان خطا و گناه مى باشند. خداوند آنان را در مسير امتحان قرار داد. در اين امتحان صحبت از گندم و سيب و غيره است . اما انسان تمايل به جنس مخالف دارد، پس از ارتكاب آن عمل متوجه شد كه لخت است و خود را پوشاند، كمى بعد از آنجا رانده شد.
آيا آن دو را از يك آب ننوشانديم ؟...... انسان قادر است هم به سوى تعالى رفته و روح خود را رشد دهد. هم آن كه به سمت كژى ها رفته و روح را بيالايد. منظور از آب ، اعمال دنيوى و معنوى است كه نفس آدمى به صورت بالقوه هر دو را داراست . پس در عموم مردم چنين است كه توان رفتن به سوى خير يا شر را دارند. اما در اين زمينه اختيار دارند. در بحث و جبر و اختيار سخن بسيار گفته شده است . در اينجا فقط اشاره مى شود كه انسان در كليات اجبار دارد، در اين كه مجبور است به دنيا بيايد، پدر و مادرش را خود برنمى گزيند، در ابتدا دركى از مسايل ندارد، محيط اجتماعى ، حوادث مهم زندگى ، شغل ، همسرگزينى ، كميت و كيفيت فرزندان و مرگ با او نيست . اما در اينكه در محيط خود، رفتار خوب داشته باشد، نيكوكار گردد، يا به عكس با اوست و در اين امور كه شكل دهنده اخلاق و دنيا و آخرت اوست ، بشر اختيار كافى دارد. لذا در صورتى كه مرتكب گناه يا خلافى شود، ارتباطى با جبر ندارد و حتى اگر حوادث ناخوشايندى براى او رخ داد، كه خارج از حيط اختيارات او بود، در آن حال نيز بايد به خدا رجوع كند.
گفت : چرا آدم با وجود عصمت ..... انسان به فطرت خود درمى يابد كه بايد به سوى پاكى و درستكارى برود و خداوند منان او را از گناه برحذر داشته است . پس آن كس كه به فطرت و دستورات دين توجه نكرد، به گناه روى آورد، سرانجام بدى خواهد يافت . حكمت اين وضع آن است كه بايد ثابت شود جنس او متفاوت از ديگران است و او بايد اين نكته را از نظر دور ندارد تا ويژگى ها و خصوصيات او آشكار شود.
گفت : سر آشكار شدن شرمگاه ..... چنان كه اشاره شد به لحاظ رعايت مسايل اخلاقى در متون دينى عنوان شده كه آنان از نزديك شدن به چيزى منع شدند. اما هنگامى كه شهوات جنسى بر آنها غلبه كرد، باطن آنها آشكار شد و معلوم گرديد كه آنان نيازهايى دارند كه از فرشتگان متفاوت است . البته اين غريزه در تمام موجودات هست . حيوانات به طور طبيعى در فصول معين اين كار را مى كنند. جنيان هم به نوعى داراى غرايز مزبور هستند ولى در ارضاء آن افراط ندارند. فقط انسان است كه دچار افراط و تفريط است .
گفت چرا آغاز كردند به گردآوردن ..... پس از آن كه آنان مرتكب گناه شدند، متوجه وضع جسمى خود شدند و چون با نگاه هاى ديگران روبرو شدند كه آنان را ملامت مى كردند. پس به زشتى عمل خود پى برده و كوشيدند تا خود را بپوشانند، تا شايد به اين طريق از نگاه ديگران در امان باشند. اين كار آنان (پوشاندن محلى كه سبب گناه آنان بود) شايد نوعى گول زدن ديگران بود. شايد هم به سبب شرمندگى و احساس خجلت بدن خود را پنهان مى كردند.
منظور از قلم ..... مشيت و لوح مشهود روح است . روح مانند لوح است كه ابتدا سفيد و پاك است اما بعد توسط قلم نفس روى آن نوشته مى شود و انسان گرايش دنيوى يا معنوى مى يابد.
گفت چرا آدم به تنهايى ...... در اينجا نوع آفرينش زن را يادآورى مى كند. زن در سرشت خود از صفت لطف و لطافت الهى بيشتر از مرد بهره برده است . زن در هر صورت لطيف تر از مرد است ، لذا ضعيف تر و بى پناه تر جلوه كرده است . اين آدم است كه به سوى او هجوم مى برد. محرك حوا بوده اما تمايلى به گناه نداشته است . البته اين نكته درمورد آدم و حوا بوده و پس از آنها نسل هاى متعددى بوجود آمده و اختلاط نسل سبب تغيير در وضع كلى اخلاق انسان ها شده است . لذا گاهى ديده مى شود كه مردها داراى شهوات بيشتر هستند و گاهى هم زن ها چنين وضعى دارند. با اين وجود انسان بايد به غرايز خود فائق آمده و از آنها بصورت معتدل و مشروع استفاده كند. اگر بيش از حد مانع غريزه شود يا آن را كم كند باعث افسردگى و ناراحتى روحى اوست . اگر افراط كند سبب بهم خوردن تعادل جسم و بروز ناراحتى و بيمارى است . در قرآن آيه مشهورى وجود دارد كه در آن مى فرمايد، الرجال قوامون على النساء كه معمولا مفسران قوامون را به معناى مسلطون گرفته و به اين دليل زنان را تحت سلطه و ولايت مردان خوانده اند، به نظر مى رسد تعبير قوام با سلطه مترادف نيست . قوام گرفتن يا قوام آمدن چيزى با چيزى به معناى نوعى تركيب و استوار شدن و رسيدن به نوعى تعادل است كه به مرور كمال مى رسد. اين درست است كه خداوند مردان را سخت تر آفريده و در اين مورد آنان داراى نوعى ويژگى هستند. اما لطافت موجود در زنان هم نوعى فضل و عنايت خداوند در آنان است . زن لطيف تر است لذا به سوى پاكيزگى و طهارت گرايش بيشترى دارد. خشونت مرد سبب مى شود او به سوى گناه متمايل شود هنگامى كه اين دو در كنار هم قرار گيرند، لطافت زن در مرد اثر مى كند و سبب مى شود او به تعادل و قوام لازم برسد. توجه در امور روزمره زندگى هم نشان مى دهد كه اگر در خانواده يا جامعه اى زن نباشد، مردان در آن جامعه رفتارهاى خشن ترى داشته و كمتر به ظاهر خود رسيده و خود را به سمت خشونت و سختى سوق مى دهند. واقعا اگر زن با ويژگى لطافت و ظرافت خود در ميان جوامع انسانى نبود، مردان تبديل به نوعى غول بيابانى وحشى نمى شدند؟ متن كتاب در اينجا اشاره دارد كه در ماجراى آدم و حوا، ابتدا مرد بود كه به شهوات توجه كرد و تسليم آن شد و با زور و فشار خود زن را وادار به تمكين كرد.
گفت چرا نعمت گندم ..... اينجا منظور امتحانى است كه بايد انسان در روى زمين داشته باشد و از آن سربلند بيرون آيد. خداوند زمين را براى استفاده آدمى آراسته و به انواع نعمت ها كه برخى از آنها از بهشت است كامل ساخته است .گندم و توليد آن كارى پرزحمت و پردردسر است . اگر در آن سرزمين اوليه اين نعمت به وفور وجود داشت و انسان بدون رنج و زحمت محصول آن را به دست مى آورد قدر نعمت نمى دانست ، تا وقتى كه به دليل خطا و گناه از آن سرزمين رانده شد، يعنى ديگر اجازه نداشت كه از ميوه ها و نعمت هاى آن مكان استفاده كند. به عبارتى همه آنها بر او حرام شد. ولى بديهى است كه آن مفهوم به معناى حرام بودن گندم نمى باشد. چرا كه در زمين گندم وسيله اى براى سير كردن شكم آدم هاست و داراى خواص شگفت انگيزى است پس حلال و طاهر است . گاهى هم به جاى گندم از سيب ياد كرده اند، اما خداوند در هيچ دينى سيب را هم حرام نكرده است . حرمت اگر باشد بعد از آن گناه و بعد از رانده شدن اوست كه ديگر حق ورود به سرزمين قبل را نداشته پس ميوه آن هم حرام شد. اين گفته جنبه كنايه و تمثيلى دارد، سيب هم خواص زيادى دارد. ميوه اى است كه در واقع يك نوع غذاست . خوردن سيب براى زنده ماندن جسم مفيد است . سيب سلول هاى انسان را زنده نگه مى دارد، پوست را جلا مى دهد، كل سيستم امعاء و اعشاء و سيستم عصبى را ترميم مى كند. در جريان صحيح گردش خون ، تنظيم طپش قلب و ايجاد تعادل در سيستم خون و گوارش ‍ مفيد است . به همين جهت هر كس روزى يك عدد سيب بخورد، پوست شفافى خواهد يافت . پس چگونه مى تواند حرام باشد.
گفت چرا خطا به شيطان ...... شيطان براى تكميل فلسفه وجود انسان در بدى ها و شرورات بايد محرك و راهنما و سرمشقى داشته باشد. هر چند امور شر در نهاد انسان هم ريشه دارد، اما در عمل بايد از موجودى الهام بگيرد و رفتار زشت خود را با او تنظيم كند. اما اگر انسانى راه راست را پيشه كرد و به راه اسلام رفت ، ديگر شيطان با او كارى ندارد و از او دور مى شود.
گفت : چرا در اين سراى ..... برخى از انسان ها كه به سوى خدا مى روند، در مسير مقابل و مخالف شيطان قرار دارند. زيرا شيطان مخالف صراط مستقيم است پس هركه به سوى خدا رفت ، از دنيا بى نياز است و آنچه را كه نياز دارد، از خدا مى طلبد و بزرگى و عزت خدا به اين طريق اثبات مى شود.
گفت چرا آدم به دريافت ..... انسان وقتى در دنيا به سوى خدا رفت و كوشيد صفات خداوند را آموخته و در خود ملكه نمايد، پس با اين داشته ها به سوى دارنده اصلى صفات ميل خواهد كرد، زيرا مى داند، آنچه دارد همه از اوست و براى اوست ، پس به سوى او مى شتابد.
گفت : چرا خدا از پسران آدم ..... اگر چنين نبود هر دو كشته مى شدند. يا تقدير زمين رقم نمى خورد. پس به اين دليل كه يكى بر ديگرى حسادت كرد، و ظلم و قتل نمود. يكى به خرسندى ديگرى به زيان مندى مخصوص ‍ گرديد.
گفت : چرا كلاغ ..... چون كلاغ به او الگو داد كه بتواند در شب تاريك جسد برادر را در گورى دفن كند.
گفت : چرا ابليس از همه جهات ..... از آنجا كه نقطه اتصال هر انسانى با خداوند، به مثل ريسمان باريكى از نور از ناحيه سر و گردن است . لذا شيطان از اين طريق امكان نفوذ ندارد در غير اين صورت با نور خداوند برخورد كرده و خواهد سوخت .
گفت : چرا ابليس در بهشت ..... انسان موجودى است كه دو گرايش كلى دنيوى و مادى دارد. گرايش مادى اثر زيادى بر آدم دارد به طورى كه روح انسان ها تا مدت ها پس از مرگ كه انسان هنوز با دنيا ارتباط دارد در هنگام رؤ يت با چشم لاهوتى هنوز شكل دنيايى دارد. حتى روح لباس هايى كه در مراحل آخر زندگى انسانى به تن داشته است را دارد. در روز هفتم پس از مرگ ، روح كاملا از زمين كنده شده ، به طرف مقصد خود مى رود، او به تدريج وارد جو زمين شده پس از چهل روز از آن خارج مى شود. وقتى از زمين دور شد احساس و حالت جسم را از دست مى دهد. پس از آن هرگاه كه اجازه يابد به زمين برگردد و به آخرين شكل كه بوده است در خواب نزديكان ظاهر مى شود. در عارفانى كه داراى قدرت معنوى بالايى هستند، اين توان وجود دارد. در هر لحظه (كه خداوند هم اجازه دهد) هر روحى را از مكان خود خلع و با آنها ديدار و گفتگو نمايند.
گفت : گل تيره شده ريخته ...... اشاره به سر برزخى ميان فراز و فرود، عالم ماده و معنا دارد. منظور از گل مى تواند، جسم يا نفس باشد كه سبب گرايش و تمايل آدمى به عالم ماده و هستى مادى است .
گفت : چرا خداوند آدم را برگزيد..... از آنجا كه روح توسط خداوند در انسان دميده شده و اين روح از سوى خداوند است و در موجودات ديگر چنين روحى وجود ندارد. پس خداوند آدم را به عنوان اشرف مخلوقات برگزيد.
گفت : چگونه براى آدمى ...... اگر انسان بتواند با تربيت و آموزش خود مراحل معنوى را طى كند و تبديل به انسان كامل شود و خود را چون زمانى كه از شكم مادر بيرون آمده پاك و طاهر گرداند، به نيكوترين اندام ها دست يافته است .
گفت : چرا ترقى آدمى به صلاح ...... منظور صفات الهى است كه از عالم بالا آمده است و حالت كلى و عمومى دارد. زيرا كه از بالا به پايين مى آيد. منظور از سايه هم جسم است .
اشارات موسويه
سالك گفت : مرا به لغت موسى (عليه السلام ) مخاطب كرد و گفت : بنده تسليم شده درباره فريفته شدن قوم موسى بعد از او چه مى گويد؟ گفتم : مهمان نوازى مولى از عبد خود است .
گفت : چرا از اثر قبضه بانگى در گوساله پيدا شد؟ گفتم : هشدارى بود بر اينكه زندگى در پيمودن آثار است .
گفت : چرا براى موسى ((ميقات )) آورده شده ؟ گفتم : تا بداند كه او در بندگى اوقات است .
گفت : چرا خداوند عدد شب را در شمار آورد و روز را نياورد؟ (به موسى سى شب وعده داديم و آن را به ده كامل كرديم ، اعراف / 142) . گفتم : براى اينكه او را از ديدگان پوشيده دارد، تا چهل مقام از غيب اسرار را طى كند و صحت وصل و پيوستن در سحرگاهان را دريابد و به آن در اتحاد امت محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه دعوت كننده از مقام ارواح است ، نظم گيرد، تخلق صوفيان به چهل بامداد، ميقات وارثان نبى است ، همسخن پروردگار جهانيان ، آن تشريف را داراست ، لذا داستان موسى و محمد صلى الله عليه و آله و سلم درباره نماز مشهور است چون او در ميان امتش بود و چنان كه ياد شد، براى برادرانش طلب رفق و محبت كرد و آن وقتى بود كه به گمان او محمد صلى الله عليه و آله و سلم به زودى مى گويد: ((بنده ايمانش را كامل نمى كند مگر اينكه دوست بدارد براى برادرانش ، آنچه را كه براى خود دوست مى دارد)) نمى بينى كه در حق موسى فرمود: اگر زنده بود، گنجايى نداشت جز آن كه مرا پيروى كند. آن معنى را براى ما روشن ساخت و اين حقيقت را كه : او از ماست . برايمان بيان كرد.
گفت : چرا موسى با عصايش به سنگ زد و سنگ شكافت و درياى بسته باز شد؟ گفتم : سر زندگى در عصا بود، لذا سنگ آب را بيرون ريخت و سر قيوميت در آن بود و در دريا خشكى پديد آورد.
گفت : چرا كفش ها از پايش در آمد؟ گفتم : اشاره به زوال زوجيت انسان دارد.
گفت : چرا موسى به سخن گويى با خدا مخصوص شد؟ گفتم : تا در خود مقرر سازد كه به حظ خود از ميراث محمد صلى الله عليه و آله و سلم رسيده است ، چون بيان هر چيز معلوم در الواح موسى ، در مقابل جوامع الكلم بود.
گفت : چرا موسى درخواست رؤ يت كرد در حالى كه ناتوان از ديدن بود؟ گفتم : تا اثرى از ميراث برايش باقى نماند.
گفت : چرا به او امر كرديم كه از شاكران باشد؟ (كن من الشاكرين ، اعراف / 144) . گفتم : تا قرب و تمكين او بيفزايد و تو را با چشم محمد صلى الله عليه و آله و سلم در شب معراج در عليين ، ببيند.
شرح اشارات موسويه
سالك گفت : مرا به لغت موسى .....
مولى از عبد..... منظور بندگان پس از قوم حضرت موسى (عليه السلام ) است كه به پيامبرى ايشان پى بردند. آنان در يافتند كه بايد خالصانه عبادت خدا را انجام دهند تا در زمره مسلمانان باشند. قرآن كريم پيروان اديان ابراهيمى ، موسوى ، عيسوى و محمدى را مسلمان مى داند. در اين جهت نبايد ملاك ارزش گذارى و قضاوت در باب انسان ها انتساب آنها به يك دين خاص باشد. ممكن است مسلمانى در عمل از يك انسان كافر بدتر باشد، يا يك يهودى به دليل اعتقاد واقعى به خداوند، از برخى پيروان اديان ديگر بهتر باشد، آنچه در قرآن در مذمت يهوديان آمده ، مربوط به زمانى است كه در غفلت بوده و فرستادگان خدا را اذيت مى كردند. پس اصل اساسى آن است كه فقط به نام دين توجه نشود، بلكه به اعمال و رفتار و نيات افراد عنايت داشت . هر چند قضاوت نهايى با حضرت حق است و انسان ها قادر به درك واقعى از نيات ديگران نيستند.