جهان در پناه يازده اسم اعظم
(شرح كتاب الاسرى الى مقام الاسرى)

عارف شيخ اكبر محى الدين ابن عربى
شرح و توضيح : على باقرى (ح .ن )

- ۱۵ -


انسان هاى والايى ديدم ..... منظور افرادى است كه در عين بزرگوارى و تصاحب مقامات معنوى در ميان مردم پنهان بوده و چهره واقعى خود را پوشانده اند تا علاوه بر خدمت به مردم ، در ميان آنها باشند. مقام آنان چنان والاست كه اگر زمانى ناراحت شوند، آسمان بر زمين خشم خواهد گرفت . سالك در طى طريق خود به همه اين موارد رسيده و درمى يابد كه تاكنون چيزى نمى دانسته و همه دانش او در مقابل ندانسته ها، بسيار محدود و غير قابل توجه است . پس از آن درمى يابد كه نبايد از آن دانش براى مردم سخن گويد، زيرا درك آن براى افراد عادى بسيار سخت است و اى بسا به جاى آن كه آنان را به راه راست هدايت كند، موجب انحراف و گناه بيشتر آنان گردد. پس سالك در اين مرحله خاموش مى شود و چنان به اين رويه عادت مى كند كه مردم تصور مى كند او چيزى براى بيان ندارد و اگر گاهى هم سخنى گفت ، آنان گفته هاى وى را به عنوان سخنى ارزشمند و مهم تلقى نمى كنند. در مقابل سالك كه در مقام شناخت قرار گرفته ، آرام مى شود و خود را از اشتغالات نفسانى دور مى كند، زيرا مى داند كه در اين مرحله چنان چه سخن بيش از حد گويد، يا بخواهد خود را به مردم معرفى نمايد، دچار خسران و مشكل خواهد شد. سالك بايد با رضا و رغبت چنين كارى را انجام دهد و بايد باور كند، در پيشگاه خداوند منان ، اگر فردى معمولى در مقام خدمت به بندگان قرار گيرد و از جايگاه خود راضى باشد بيشتر از عارفى كه ناراضى است و مردم را ترك كرده ، مقرب بوده و مقام والاترى خواهد داشت .
پس سالكى كه هنوز زنده است و در صراط حميد گام برداشته و در مقام رضاست و به اين كار هم ادامه مى دهد و نمى خواهد كه خداوند هر چه زودتر او را از دنيا ببرد، در پيشگاه خداوند شايسته تلقى مى شود.
شطح گويى كه به ..... شطح سخنانى است كه عارف در مقام وجد و بى خودى ، در وصف حال و شدت وجد خود مى گويد و شنيدن آن براى مردم عادى ، ناخوشايند بوده و موجب سوءظن و تهمت و بدبينى مى شود. لذا عارف بايد در حين سخن گفتن به ويژه در حالت هاى بى خودى دقت زيادى داشته باشد، والا در بين مردم شهرت بدى يافته و به هبا مى رسد. منظور از هبا، كه در قرآن هم آمده است . در اصطلاح ماده اى است كه از او صورت هاى مختلف اجسام در عالم شكل گرفته است . در اينجا هباء به معنى آن است كه عارف كم توجه ، از مقام عالى به دانى و از بالا به پائين سقوط خواهد كرد.
تابندگانى كه بر...... منظور افرادى هستند كه خداوند بر دلهاى آنان نور مى تاباند و آنان قادر به درك و حفظ آنها بوده و به اهميت آن واقفند. آنان قادرند به راز حقيقت اصلى پى برده و به آن بپيوندند. اين شناخت از خداوند، موجب شور و شوق است و بر اثر شور و اشتياق ، محبت و عشق پديدار مى گردد. اين عشق سبب مى شود كه عاشق جز ديدار يار و تلاش ‍ براى رسيدن به او چيزى نخواهد و زندگى خود را به تمامى در پاى آن بگذارد. هم چون مثالى كه از پروانه و شمع گفته مى شود، عاشق در آتش ‍ محبت و نياز به او مى سوزد و هنگامى كه نشانى از او مى يابد، آن را فاش ‍ نمى كند، تا اسرار بيشترى به او بدهند تا جايى كه در انتها همه چيز براى او روشن شود. اما چنان چه اشاره شد شرط اصلى شكر و رضايت است . هستند افرادى كه شايستگى لازم را نشان داده و طى طريق مى كنند، اما از آنجا كه برخى صبور نيستند يا عجول مى باشند، به انحاء مختلف نارضايتى و كم صبرى خود را نشان مى دهند و به اين ترتيب آنچه را كه كسب كرده اند ضايع كرده و از بين مى برند. حال اگر سالك به خداوند توكل كرده و هر چه را در سر راه ديد، به خواست او دانست و همه كارهاى خود را با رضايت تمام در جهت رضاى خدا انجام داد و اگر خدا هم از او راضى باشد هر چيز و هر كس را كه در سر راه او قرار مى دهد، همه به نفع و مصلحت اوست و او را در جهت كمال سوق خواهند داد. زيرا به تعبير مولانا جهان كوه و فعل آدمى به مثابه ندايى در آن است ، اگر فردى با مردم خوش رفتار باشد، مردم هم با او رفتار خوبى خواهند داشت ، به عكس اگر به مردم بد كند، در سر راه او بدى ها قرار خواهند گرفت . هر چند اين فرد در طى طريق هم موفق بوده و بر اساس رياضت و سختى كشيدن به مراحلى هم رسيده است ، اما چون خشونت دارد، به مردم درشتى مى كند، پرخاش گر و معترض و غرغروست . لذا مردم از او ناراضى شده و او را نفرين خواهند كرد.
سالك واقعى ، در عين تحمل رياضت براى پيشرفت ، در زندگى مثل مردم عادى رفتار مى كند، شبيه آنها لباس پوشيده ، مى خورد و مى خوابد. به آنها فخر نمى فروشد، خود را بالاتر نمى داند. در عين حال زبون نيست و اجازه سوء استفاده از خود را به كسى نمى دهد. برخى سالكان هم هستند كه تلاش مى كنند، خود را نزد خداوند خوب جلوه دهند، اما چون هنوز شناخت كاملى از نفس خود ندارند، در نتيجه ممكن است نوعى توقع پنهانى از خدا داشته باشند، كه مثلا در ازاء عبادات وى خدا جسم او را سالم و زيباتر نمايد، يا نعمات دنيوى بيشترى نصيب آنها گردد.
بيدار به جان كندنى ..... اين قبيل افراد، وقتى با زحمت و جان كندن شب زنده دارى كرده و نماز شب مى خوانند و در انجام اين وظايف چنان رفتار مى كنند كه گويى از سر اجبار است ، در نتيجه رفتار آنان در نزد خدا شبيه كورى است كه در وسط بيابانى به زمين خورده و پس از برخاستن ، جهت خود را گم مى كنند و نمى دانند كه به كدامين سو روان شوند.
چنين سالكانى حتى اگر به اسرار دست يابند از آنجا كه هنوز گرفتار حجاب هاى نفسانى هستند و متوسل به فعاليت هاى خودخواهانه مى شوند و از بيگانه سراغ خويش مى گيرند، موفق نخواهند شد.
بيننده حقى ..... منظور آن است سالكى كه از اسماء و صفات بارى تعالى خبر دارد، راه را هم يافته است ، در كار خود جهد و تلاش كافى هم دارد، اما به دليل عدم توجه از اسباب و وسايل و چيزهايى كه ممكن است سبب تكميل تزكيه نفس و تحول در تربيت روحى او شود دورى كرده ، يا با روش هاى خود آنها را نابود مى كند. چنين سالكى هم در خطر قرار دارد. به عنوان مثال اگر مى خواهد صابر شود، بايد در عمل هم تمرين كند و در موقعيت هاى گوناگون خود را امتحان كند.
كاشفى ..... جناب محى الدين در اينجا اشاره به انسان دارد كه به دليل خواست خدا مى تواند كامل ترين موجودات جهان باشد. به اين جهت اشرف مخلوقات ناميده مى شود او به صورت بالقوه توان و استعداد لازم را براى رسيدن به كمال دارد، هم چنان كه در شكل ظاهرى هم ديده مى شود و از زمانى كه به دنيا مى آيد به تدريج مراحل كمالى خود را طى مى كند. در اينجا منظور از خضر، حواست ، زيرا اگر خداوند حوا و زن را نمى آفريد انسان هم به دنيا نمى آمد. خضر تشبيهى از حيات ممتد و طولانى است كه توسط حضرت حوا و زايش او انسان امكان ادامه حيات را مى يابد. ادامه حيات در عرصه زمين است كه داراى جاذبه ها و زيبايى هاى فراوان است از اين رو براى انسان خوشايند است و فريفته آن مى شود و هنگامى كه رسولان و اولياء توسط خداوند به ميان مردم اعزام مى شوند، تا آنان را از عشق و علاقه مفرط به دنيا باز دارند و راه را از چاه به آنان نشان دهند و چگونگى انجام اوامر و دستورات الهى را در جهت رسيدن به خداوند بيان نمايند و به آنها گوشزد كنند كه جهان فانى كدام است ؟ و جهان حقيقى كدام ؟ و بشارت دهند كه اگر انسانى به سوى خداوند رفته و عبادت واقعى داشته باشد هيچ گاه از آن سير نمى شود. آنان هنوز نمى دانند كه تا چه حدى نعمت هاى جهان باقى تا چه حد براى انسان خوشايند است و اگر نشانه هايى از آن جهان مى يابند، مانند قطره اى است كه تنها به درد چشيدن مى خورد با اين داشته هاست كه شور و شوق در مؤ منان بوجود مى آيد و آنان را از درون متحول كرده و به وجد و حركت مى اندازد، تا به سوى پروردگار باز گردند. انسانى كه زمانى ، نزديك پروردگار خود بود، اما به زندگى در زمين وادار شد و به اين ترتيب نوعى فاصله و جدايى ميان وى و خالقش به وجود آمد، فاصله اى كه دردناك است . براى كاستن از رنج اين جدايى و دورى است كه اعمال خاص و عبادات و طلب و جستجو معنا مى دهد. با انجام اين اعمال در واقع بشر از احساس تنهايى و غربت و درد دورى از خالق مى كاهد و به آرامش مى رسد.
صاحب و جدى ..... خداوند خواسته است كه آدمى زنده باشد و حركت كند. شور و شوق و تلاش و وجد آدمى سبب مى شود كه به رابطه اى لطيف و ظريف پى برده و خدا را درك نمايد و بر اثر آن به قدرت هاى خداوند آگاهى يافته و از آنها بهره گيرد، اين درك همه جانبه نمى باشد. مثلا عارفى كه مى تواند بر روى آب حركت نمايد، حال خود را نمى تواند وصف نمايد زيرا كه عقل و خرد آدمى محدود است و به كمك آن نمى توان هر چيز را توضيح داده يا تفسير كرد. ايمان سبب ايجاد يقين در سالك است و هر چه اين يقين عميق تر و قوى تر شود و نفس تحت كنترل دائمى قرار گيرد، آنگاه امكان حركت به سوى بالا و پرواز روح ميسر مى شود. اين نكته به معناى آن است كه همه نمى توانند در اين مسير وارد شوند، زيرا در انسان تقوا و فجور الهام شده است ، مثلا آدمى ذاتا خودخواه و خسيس است ، اما با تربيت و تزكيه ممكن است آن دست بخيل را گشوده ، بذل و بخشش ‍ نمايد. به اين جهت است كه انسان بخشنده و كريم ، ستودنى است ، زيرا برخلاف طبيعت انسانى عمل مى كند و به مقامى والا مى رسد و رفتارى پر جلال و شكوه مى يابد، در عين حال كه در مقام محو، از الطاف خدا بهره مند شده و به فناپذير بودن و ضعف خويش در برابر خداى ازلى و ابدى اقرار مى كند. سالك وقتى جلال خدا را باور مى كند و مى پذيرد و در مقابل او خاضع است ، مى كوشد صفات او را در خود تقويت نمايد. به اين ترتيب از صفات الهى به او نصيبى مى رسد و در ميان مردم جلوه و جلال و شكوه مى يابد و او در شكوه و جلال خدادادى شوق بيشتر براى رفتن به سوى حق يافته (پاى موزه ) و نفس و جسم خود را (دوپيكر) هماهنگ و همزمان به سوى او مى برد و در اين راه استوار و محكم و متين گام برمى دارد. سالك با مشاهده اين رفرف ها به لطايفى رسيده و زيبايى هاى بيشترى را درك مى كند. او مى كوشد، تا حد ممكن با دور كردن تعلقات و توجه به معنا، حداقل شناخت ظاهرى كاملى داشته باشد. از او پرسيدند، تا به كجا مى خواهى ادامه دهى ، مى گويد تا قاب قوسين ، جايى كه نزديك ترين نقطه به پروردگار است و ديگر بيش از آن امكان پذير نباشد. تا جايى كه آخرين حد ظرفيت و قابليت آدمى براى درك و شناخت حضرت خداوند جل جلاله است .
مناجات قاب قوسين
متن كتاب :
به نام خداوند بخشنده مهربان
و درود بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و همه خاندان و ياران
سالك گفت : فرشته با نردبانى بلند بر من فرود آمد، با آن به عرش بلند بالا رفتم ، وقتى مرا در قاب قوسين فرود آورد گفت : اثرى را پس از عين نخواه ، آنگاه در ميان بال هايش پوشيده شد و با دو دنباله اش كنار كشيد.
سالك گفت : چون نگريستم ، ندا رسيد: سلام گو تا به تو بازگردد، هر چه مى خواهى بپرس ، به تو بخشنده مى شود. سلام كردم چنان كه واجب بود و به احترام زانو زدم ، سخنى از خود شنيدم ، نه در من بود و نه در بيرون از من ، مى گفت :
آفرين و چه خوب كه مركب هاى فنا، آن گروه را
به پيشگاه بخشنده مهربان سير مى دهد
زمان را به ياد معشوقشان قطع كردند
و به سريرت هاى قرآن متخلق شدند
از پيامبر هاشمى نسب و برگزيده ارث بردند
آنان كه اشرف اعراب از عدنان بودند
بر براق عشق در حرم آرزو سوار شدند
و به قدس نور و برهان سير كردند
بر سنگ ((صفا)) ايستادند تا شير هدايت
از منزل قرآن به سويشان روان شد
گوش تن هايشان را كوفتند
تا درهاى آن باز شد و برايشان دو چشم پديد آمد
چشمى كه دندان هايش به خنده درآمد
وقتى فرزندان خود را در بهشت رضوان ديد
در شمالشان چشمى است كه اشك آن روان است
وقتى كه آنان را در شراره آتش بينند
لاهوت عيساى برگزيده بر آنان پديد آمد
روحى كه بى نفس بود و جسم مادى نداشت
زيبايى به يوسف كمال يافت و آنگاه
به مقام ادريس والاشاءن راه يافتند
طالب خلافت شدند، وقتى هارون را ديدند
كه منزل هاى او آهنگ ستاره كيوان دارد
به خلافت ميل كردند، وقتى كه موساى كليم
بخشنده را به آرزو رسيده ديدند
فرشتگان بزرگ آنان را سجده كردند
بى آن كه به وجود خداى دومى اعتقاد داشته باشند
همتشان آنان را تا پيشگاه قرب برد
و به آستان قرب ميهمان نوازى وارد شدند
صفات والاى آنان كامل شد
و از سدره بالا رفتند
سير آنان براى ذات بود
و با شهود ذات ، بى اكوان ، به ايشان خوشامد گفت
به او رسيدند و به عيان ديدند
آنچه از نهان سرالسر مخفى مى داشتند
پاك است خدا و نام ها او مقدس است
و از فزونى و كاستى برتر است
شرح متن مناجات قاب قوسين
سالك گفت : افراد به روش هاى مختلف به سراغ خداوند رفته و او را صدا مى كنند. وارث پس از طى درجات قبلى به مرحله جديدى مى رسد و خدا را مى خواند. خداوند فرشته اى را ماءمور كرده تا وى را به سوى خود بخواند. اين به معناى مقام خوب سالك در نزد پروردگار عالم است . از نردبان پائين آمد تمثيل است . يعنى از طرف خدا آمد و گفت بايد اين راه را طى كنيد. قاب قوسين محلى است كه بايد از آن سير را شروع كند. فرشته به او مى گويد: از آن به بعد نشانه اى از جهان مادى را نخواهد ديد، سپس او را در اختيار خود گرفت و به مكانى برد كه از طرف خداوند از وارث سئوال و جواب مى شود و به او گفته مى شود، هر چه از خدا به او رسد به مثابه نوعى بخشش است . يعنى هر چه بخواهى غير از امور دنيوى به تو داده خواهد شد.
سالك اداى احترام و بندگى مى كند، جوابى مى شنود به طور دقيق در نمى يابد كه اين جواب از كدام ناحيه است ؟ او فقط مى داند، اين صدا نه در درون اوست و نه در بيرون او قرار بدارد. اين اشاره اى به حالت هاى سير و مكاشفه است ، هنگامى كه فرد خود سير مى كند، يا ديگرى را سير مى دهد. در مراحل اوليه هنوز از چشم و گوش و حواس عادى خود غافل نيست ، در حاليكه معمولا در سير مانند خواب چشم ها بسته است ، اما انسان مانند حالت رؤ يابينى ، مى داند كه در حال ديدن جهانى است كه با چشم عادى ديده نمى شود، اما كاملا واقعى است . او مى شنود اما از راه گوش نيست ، بلكه از راه گوش نفس يا دل است كه مى شنود، بقيه حواس نيز چنين است . پس نوعى زندگى و يا جهان را تجربه مى كند كه در حال عادى امكان آن وجود ندارد.
شرح متن شعر
آفرين و چه خوب ..... مركب هاى فنا، فنا در راه حق است . هنگامى كه فنا رخ مى دهد، گويى آدمى از مسيرهايى به طور واقعى فناء در حق را مى آزمايد تا به پيشگاه خداوند مهربان سير كند.
زمانى را با به ياد..... آن حالتى است كه سالك در آن محل زمان را متوقف ديده يا خداوند زمان را متوقف ساخته است . زيرا يكى از محدوديت هاى انسان ها زمان است كه به آدمى فشار وارد مى كند. خداوند اين تنگى را رفع كرده تا سالك به درك و لذت بيشتر برسد، پس از توقف زمان ، انوارى كه از ناحيه قرآن ساطع مى شده سالك را به سوى او سير مى دهد.
از پيامبر هاشمى ...... چيزهايى است كه خداوند به پيامبر اكرم عطا فرموده و سالك هم از آن بهره مى برد. هم چنان كه برخى از بزرگان عرب بردند كه همان معصومين (سلام الله عليها) برخى ياران ايشان بوده اند.
براى عشق ..... سالك در موقعيتى بوده كه به عطاياى خداوند رسيده و بر آن تسلط يافته است .
در حين بهره بردارى از عطاياى الهى موفق شده عقل و ذوق خود را سيراب نمايد. در اين حال به نوعى خلوص و صفا رسيده و كه به نوعى مطهر شده و توانسته از جانب قرآن هدايت يابد.
گوش تنهاشان ..... در حالت سير، گوش هاى عادى بسته مى شود، گوش جان يا نفس باز مى شود و موفق به شنيدن صداهاى جديدى مى شود. پس ادراك وى از مسايل معنوى بالاتر رفت . دو چشم ديگر يافت در واقع چشم لاهوتى باز شد و توانست به كمك آنها ببيند و بشنود و سخن بگويد. سپس سالك دريافت كه دست پروردگان او عاقبت بخير شده و در بهشت جاى دارند. يعنى عنايتى به سالك مى شود كه مى تواند جهنم و بهشت را هم رؤ يت نمايد يا در آن به گردش بپردازد و با ديدن فرزندان و شاگردان خود شكر خدا را بجاى آورد. شمال در قرآن به معناى جايى است كه جايگاه اعمال و كارهاى خوب است . وى با ديدن جاهاى خوب به شوق و وجد آمده است و مى بيند كه انسان ها چگونه عاشقانه به عبادت پرداخته اند. در اين مرحله است كه از حالات حضرت عيسى به سالك دادند، تا نشانه هاى بيشترى از خدا را درك كند و اين مرتبه بالاترى از مقامات بهشت است .
روحى كه بى نفس ...... انسان در دنياى مادى محدود به جسم است ، اما پس از مرگ ابتدا جسم را از دست مى دهد. سپس نفس را و پس از آن تبديل به روح مجرد مى شود. زيرا جسم و نفس هريك در مراحلى به كار حركت انسان مى آيد. پس از مدتى از او كنده و جدا مى شوند و از بين مى روند. روح باقى است و لياقت عالم باقى را دارد. در مراتب ديگرى از سير در بهشت جمال يوسف را مشاهده مى كند كه داراى مقامى عالى هستند. پس از آن مقام حضرت ادريس را درك مى كند؛ ايشان هم از پيامبرانى است كه در موقعيت زمانى و مكانى خود، مقامى والا در رشته و نصيبى از ايشان به سالك شود.
طالب خلافت ...... هارون در زمان خودش از نظر حكومت و اقتدار زبانزد بوده و به كارش تسلط داشته است . او حكومت را مانند موم در دست مى گرداند، از اين اقتدار معنوى به سالك هم عطا شد. ستاره كيوان هاله اى در دور خود دارد هاله اى است كه عارفان و سالكان بعد از عبادت و رازونياز با خدا و تغيير مسير زندگى به سوى حق ، آن را بدست مى آورند سالك هم بعد از عبادت و رازونياز با خدا و تغيير مسير زندگى به سوى حق هاله را بدست مى آورد. يعنى سالك هم در اينجا چون صاحب مقام است ، داراى هاله نورانى مى شود.
به خلافت ميل كردند..... وقتى اين معانى روشن شد، چون خداوند بخشنده است . به او گفته شد، اينك هر چه بخواهد به او مى بخشند وارث هم مقام خلافت آرزو كرده است . پس آن گاه بود كه فرشتگان آدم را در خلافت سجده كردند، نه به دليل خدابودن او بلكه چون خداوند دستور داده بود و در واقع آنان با سجده به عظمت خالق انسان سجده كردند. پس ‍ آن سجده شرك تلقى نمى شود. آيات سجده اى كه در قرآن هست ، در زمان خلق آدم قرائت شده است . لذا خوب است انسان با ديدن و شنيدن آيتها سجده كند. چنين بود كه همت وارث و عنايت حضرت حق او را به عرش ‍ اعلى نزديك كرد و به عنوان يك ميهمان مورد عنايت و پذيرش قرار گرفت ميهمان نوازى به معناى عطا و بخشش است كه در اين مقام هر چيز يا هرفرمانى و هر چه كه به سالك اعطا مى شود، نوعى ميهمان نوازى تلقى مى شود. در اينجا صفات سالك به صفات خدا نزديك شد و همه آنها ملكه گرديد. سدره درختى بلند در بهشت است كه براى استفاده از ميوه آن فرد بايد داراى مقام بالايى باشد كه بتواند از آن درخت استفاده كند.
از آنجا كه حركت سالك براى شناخت حق تعالى بود، پس توانست به مقام شهود ذات كه همان مقام فرشتگان است برسد و مستقيم با خداوند تماس ‍ برقرار نمايد. اكوان جمع كون است . يعنى در مقام بى جايى به او خوشامد گفتند و او را در مقامى كه شايسته اش بود ستودند.
نگاه بانان زمين و هستى
متن كتاب :
سالك گفت : اى شكوفه عاشقان ! و اى جمال وارثان به من بگو در سر راه خود به سوى ما، چه ديدى و با چه چيز بر ما وارد شدى ؟
سالك گفت : وقتى از آب جدا شدم ، به آسمان اول عروج داده شدم ، آسمان را آراسته به ستارگان ديدم ، برخى از آنها براى راهنمايى و بعضى براى راندن شياطين مقامات خلفا و چراغ ظلمت ها را ديدم . آنها را بيست و هشت و آستان آنها را دوازده يافتم تا عدد چهل كامل شد، به من گفته شد: اين ها منزل سالكان و سرچشمه حكمت مخلصان است . آنگاه هفت سكان خلفا را ديدم كه در افلاك خدا را تسبيح مى گفتند، آنها را بر هفت سپرده در كشتى آكنده حمل كردم (شعراء / 119) به ستاره جدى و فرقدان راهبر نگاه كردم ، آنها را پيشواى جهانيان ديدم . آسمان اجسام را گشودم ، آدم (عليه السلام ) را ديدم ، بر راست او ياره هاى قدم و بر چپ او سياهان عدم بود، ميان گريه جلال و خنده جمال براى ديدن نقص و كمال رفت وآمد مى كرد، همه پيامبران را مرده و پراكنده ديدم .
جوياى حقيقت شدم ، به من گفته شد: بايد از طريقت فانى شوى ، چون كمال صورت براى معراج و خرد روى نمى دهد مگر اينكه به سدره المنتهى برسد، در آنجا حقيقت جان هاشان پايان مى گيرد و مايه آفتاب هايشان كشف مى گردد. آن نخستين مقام از مقامات سيصدگانه و فناى همه گروه هاست .
اما حقيقت ذات را، جز حق ، كسى مشاهده نمى كند و غايت هر واصلى اين است كه معنا و حقيقت خود را مشاهده كند، غايت و پايانى نيست در آنچه پايان است و پايانى براى موارد آغاز نيست .
مرا به آسمان نفوس بالا بردند و از عالم محسوس نقل كردم ، با مشاهده مسيح در صورت ها روح دميده شد، گشايشى در آسمان و زمينى كه بسته بودند، پديد آمد.
زبان به ستايش و نيايش گشودم ، نيكى و بى نيازى به من عطا شد، يوسف (عليه السلام ) را در آسمان جمال دل ها ديدم ، مرا به موارد غيب ها پيوند داد، او را به شكرى والا سپاس گفتم ، مرا به جايگاهى بلند برد.
در آسمان چهارم ادريس (عليه السلام ) را ديدم ، سر از خيال و نيرنگ پاك شد، گفتم : اين پايان و مقام كمال و روشنايى است ، خلافت از امام را طلب كردم ، به نزد هارون (عليه السلام ) برشدم ، به من گفتند: مى دانى كيفر كسى كه در مقام احسان طلب خلافت كند چيست ؟ اين است كه همسخن خداى مهربان ريش او را بگيرد.
مرا به آسمان كلام پركشيدند، موسى (عليه السلام ) را ديدم ، به من خوش آمد گفت و بر جايگاه دوستى و مدارا نشاند و آگاهم كرد، سپس گفت : من همسخن گوينده قديم هستم ، اگر الواح ديده نمى شد، من سرهاى اشباح را نمى كشيدم ، تو بنده گرامى و نزد ما بزرگ هستى .
به او گفتم : قصد دوستى دارم . گفت : آن مقام براى كسى است كه نقص و خلل را از مردم باز دارد، گفتم :من چنانم . گفت : اى سالك به مرتبه هفتم بر رو كه آسمان خليلت و پايه دوستى بر آن قائم است ، صاحب آسمان هفتم را ديدم تكيه كرده و پشت او به بيت المعمور بود، خرمى و شادى مرا فراگرفت ، هرروز هفتاد هزار ملك داخل آن بيت مى شد تا زنده شود ((كسى كه زنده از دليل است )) (انفال / 42) و هلاك شود هركه هلاك شد.
در آسمان ششم يا در سدره مرا بر پاى داشتند، دو رود ظاهر و دو رود باطن بود، دو رود ظاهر، فرات كتاب و نيل سنت و دو رود باطن ، توحيد و منت بود.
به سدره المنتهى رسيدم و گفتم : اين ، همان پايان است ، رسول توفيق اين آيه را بر من خواند: ((نيست از ما مگر براى او مقامى معلوم )) (صافات / 164) ، تو از فرود و فراز و از تعلق و پيشواز به مقام محمود و حضور شاهد و مشهود، ناگزيرى .
آنگاه از آن سدره بلند ربوده و به كرسى شفعيت فرود آورده شدم و در آنجا آن وصيت درخشان را حفظ كردم .
سپس بال لطايف برايم ساخته شد بر پشت رفرف ها سوار شدم ، به سيصد آستان گذشتم ، به آنها يكبار هم نگاه نكردم ، صداى قلم را از راست در لوح سينه هاى وارثان شنيدم ، وقتى به صدا نزديك شدم ، به من گفته شد: روى به مقنعه بپوشان .
سالك گفت : زمانى كه حق اعتقادى اين لفظ را از من سالك شنيد، مرا پوشاند و در جامه بندگى پيچيد و به من گفت : اى بنده من ! سخن را محدود مكن ، من كلام مى آموزانم و كلام از من است ، كلام مرا غير من مدان ، زمين و آسمان من گنجايى مرا ندارد.
توضيح متن
انسان در مراحل سير و سلوك مى تواند ابتدا روح خود را صاف و نورانى كرده ، سپس آن را بزرگ تر نمايد به طورى كه در هنگام سير بتواند در عين زندگى در جهان در دو عالم حركت كند و به اين طريق مى تواند، بسيارى از اطلاعات را به دست آورده و دريافت نمايد. در نتيجه گاه ممكن است كه سالك از ((خود)) هم سئوال كند و پاسخ بگيرد. پاسخ او از ((خودى )) است كه در رابطه با پروردگار است . يكى از صفات پروردگار مكر است و آن زمانى براى سالك پيش مى آيد كه مدتى از خود سئوال كند و پاسخ درست دريافت كند. بعد به خود مغرور شود و خودخواهى او سبب تكبر بر بندگان شود. آنگاه ممكن است خداوند براى تاءديب سالك مكر كند و برخى پاسخ ‌ها و اطلاعات را به گونه ديگرى طرح نمايد. معناى مكر الهى با مكر مرسوم بندگان تفاوت دارد، انسان وقتى به چيزى عادت مى كند، گاه خدا او را امتحان مى كند، بينند كه در شرايط متضاد ديگر هم او بنده خوبى باقى خواهد ماند يا آن كه ناسپاس مى شود.