جهان در پناه يازده اسم اعظم
(شرح كتاب الاسرى الى مقام الاسرى)

عارف شيخ اكبر محى الدين ابن عربى
شرح و توضيح : على باقرى (ح .ن )

- ۹ -


هر چند سالك مقام بزرگى در جهان دارد. اما درك آن نبايد او را به غرور و خودبينى بيندازد. از اين رو به او تذكر مى دهد: فراموش نكن هنگامى كه به فرض ، به نهايت مقام رسيدى كه آنجا نزديك و نرسيده به مقام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است ، پس خود را خاضع و فروتن نشان بده ، زيرا كه مقام پيامبرى با وجود ايشان به پايان رسيده است . و هيچ شريعتى پس از ايشان برقرار و دوام نخواهد ماند. در اين مرحله است كه به كوچكى خود پى مى برد. درست است كه وارث است امام يك وارث كوچك مى باشد. (موروث ) پس در عين بزرگ بودن ، در جهان باز به كوچكى خود هم پى مى برد. در اين مرحله بايد در خدمت مردم بوده ، آنان را دوست بدارد، به آنان سخت نگيرد، بلكه با آنان رفق و مداراى كامل داشته باشد، زيرا خداوند هم بر بندگان خود مهربان است . مساعى خود را به كار بندد تا وظايف خود را به خوبى انجام دهد، چون مردم به تنهايى (عالم فرق ) قادر به انجام وظايف خود نيستند و نمى توانند تكاليف خود را به شكل درست انجام دهند. پس نياز به كمك دارند و او بايد به آنان كمك كند و بايد همواره از خداوند براى آنان طلب رحمت و عفو و گذشت نمايد، تا از گناهان آنان درگذرد. از خداوند براى مردم كمك بخواهد، مردم با خدا فاصله زيادى دارند، بسيارى از انسان ها نمى توانند ارتباط عميق با خدا داشته باشند، براى خودسازى و پاكى خود نمى كوشند، ريشه ها و ارتباط معنوى آنان هم سست شده است و گويى خداوند هم نمى خواهد صداى آنان را بشنود، لذا وارث بايد براى مردم دعا كند. چون افراد ارتباط قلبى با خدا و رسول خود ندارند، بديهى است دعاى آنان شنيده نمى شود. پس مهربانى خدا موجب مى شود كه باز بندگان خود را فراموش نكند و از طريق وارث به خواست ها و نيازهاى آنان توجه مى كند. اما وارث نبايد مطالبه بيش از حد، در هر زمينه از خدا داشته باشند، نبايد تصور كنند، هر چه از خدا خواستند اجابت خواهد شد. بايد راضى به رضاى او باشند وقتى از تصميم خداوند در كارى مطلع شدند، كه موافق طبع يا نظر آنان نبود براى تغيير آن نكوشند، زيرا كه اصرار در اين راه بى فايده است . تا آنجا كه كارى بر عهده آنهاست ، بايد بكوشند و كمك بخواهند اما پس از آن بايد بقيه امور را به خواست و اراده حضرت خداوند معطوف دارند. در عين حال تا هنگامى كه خداوند آنان را به حل و فصل مسايل مردم ماءمور كرده است ، بايد از خداوند يارى بخواهند و او را فراموش نكنند. وارث موظف است هميشه خود را به خدا نزديك كند، در غير اين صورت گرفتار سقوط و انحراف خواهد شد. پس از آن موسى (عليه السلام ) سوگند خورد كه به دليل آن كه در جهان باقى است ، بيش از اين قادر به سخن گفتن نيست ، و اضافه كرد؛ اين وصيت من ، وارث را به سوى بهترين راه ها هدايت مى كند. اميد است مردم هم به درك اين هدف قادر باشند. اگر آن ها اين دستورات را بپذيرند، خداوند از همه راضى خواهد بود و اين رضايت در نتيجه و عاقبت شما اثرات مهمى خواهد داشت . سالك شعرى مى خواند.
متن شعر
سالك گفت : برايش چنين سرودم :
راز ميان قبول و اقرار و رد و انكار من
در مشترى ، و كوشش مسافر در شب تاريك است
چرا نمى گويى ، در حالى كه سر آن دو را واگذاشتم
من اسرار خود را به جان ها مى آموزانم
من از آتشى كه به نور پوشاندم سخن مى گويم
و با صاحب نور در آتش سخن گفتم
من آنم كه هستى را در ظلمت پديد آورد
اگر مى خواستيم قطعا نورانى مى شد
من آنم كه هستى را در سايه پديد آورد
مجموعه يى كه رنج و زيان اغيار بدان دست نمى يابد
اى كه با عصاى خود به سراشيب پشته مى زنى !
آفتاب و ماه و زمين سنگلاخ است
از چوبى كه بر سنگ حاكم است متعجب باش
و به زننده يى بنگر كه از پشت پرده ها مى زند
تو ظاهر شدى و بر احدى پوشيده نيست
مگر بر كسى كه آفريننده را نشناسد
من شرق و غرب را سوار بر شتر نجيب پيمودم
و شب و روز راندم تا به شما برسم
شما را نيافتم و خبر شما را نشنيدم
گوشى كه پشت ديوارها باشد، چگونه مى شنود؟
يا چگونه دريابم كسى را كه بى مانند است .
نسبت به تو جاهل گرديدم ، چون از حد خود گذشتم
تو خود را در حجابى پوشيده داشتى
تو چون رازى كه در انانيت روح خواننده پنهانى
تو يگانه يى هستى كه در تنگناى زمان نمى گنجى
تو از كائنات و جهات پاك هستى
سالك گفت : سپاس خدايى را كه چشم مرا به آنچه بر تو (موسى ) بخشيد روشن ساخت و اسرارى را كه بر تو پوشيده بود كشف كرد.
شرح متن
حضرت موسى براى امتحان مى گويد، تو شعرت را بخوان ، تا من اجازه ورود تو را به مرحله بعدى صادر كنم . پس از آن سالك شعرى قرائت كرد كه معناى آن به شرح زير است :
راز امتحان من آن است كه مردم (مشترى ) ببينند كه من چگونه واقعا و صادقانه تلاش كردم ، تا آنان به راه راست بيايند. اما چرا از زبان خود نمى گويى كه چه كرده اى ؟ من سر جسم و نفس را رها كردم و اينك اسرار را به جان و روح آنها مى آموزم . در اينجا كلمه آتش به معناى ذوق و شوق و عشق داشتن به خداست (مردم تشبيه به نور شده اند) بايد آن نور را به ميان مردم برد تا آنها به خداوند آشنا و علاقه مند شوند. صاحب نور خداست ، من از طريق شوق و عشق با او سخن گفتم و بعد مردم را به رستگارى راهنمون شدم ، اگر مى خواستم فردى را هدايت كنم قطعا او به خدا نزديك مى شد.
هر چند مردم در جهل و نادانى بودند (سايه ) اما من با تلاش خود آنان را به سوى هستى (خداپرستى ) سوق داده ام . تلاش من سبب شد كه در مجموع زيان كاران و ستم گران اجازه ورود به ميان مردم را نيابند، اى موسى تو با عصاى خود قادر به معجزه بودى و آفتاب و ماه و ستاره را در كف دست خود به مردم نشان مى دادى ، تو از رسالت خود و معجزاتى كه داشتى و بر همه عالم آشكار بود، تعجب نكن به فردى بنگر، كه در پشت پرده هاى حجاب دنيا بود، و راه هاى طولانى و سختى را طى كرد. اى موسى تو به رسالت رسيدى و اين براى همه آشكار بوده و بر كسى هم پوشيده نيست ، من دوران شما را درك نكرده و با حواس خود آن را نيافته ام ، اما با تلاش زياد خود تا اينجا آمده ام ، تا از پشت ديوارها و حجاب هاى عظيم تو را بيابم . تو صاحب مقام بزرگى هستى و از حال من خبر ندارى و نمى دانى كه چگونه فردى از عالم مادى مى تواند، با عالم معنا ارتباط برقرار كند؟ (كنايه از دشوارى كار است ) با اين همه من به حيرت و جهل خود در مقابل تو اعتراف مى كنم . اما بايد چيزهاى جديد را بشناسم ، تو فردى هستى كه در تنگناى زمان نمى گنجى و مى توانى مرا يارى نمايى .
متن كتاب :
(آسمان نهايى و نتيجه كه سر روحانيت ابراهيم (عليه السلام ) است )
به نام خداوند بخشنده مهربان
و درود خدا بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان و ياران او باد
سالك گفت : رسول توفيق و فرستاده و صاحب جليل ، آسمان خليل را به رويم گشود، سر روحانيت او را ديدم كه به دور بيت معمور در حلقه هايى از نور مى گردد. سلام و مرحبا گفت و در اكرام و احسان من مبالغه كرد. به او گفتم : اى بخشنده و طعام دهنده ! و اى كه پسرانش را به امن مكه فرامى خواند! (ابراهيم / 40-35) ، مرا به ماهيت امن مقام بلندت آگاه ساز. گفت : بر تو باد به : ((قسم به ستاره چون فرو شود و برآيد)) (نجم / 1) . به وى گفتم : بهره من از ذات تو كجاست ؟ گفت : در بخشيدن طعام تو. اى پسركم ! آيا نمى دانى كه اگر نيكى و بخشش نبود هستى پيدا نمى شد و اگر كرم نبود، حكمت پديد نمى آمد و اگر ايثار نبود، اسرار آشكار نمى شد.
سالك گفت : به ابراهيم (عليه السلام ) گفتم : مى خواهم به بيت المعمور و جايگاه مشهور درآيم . گفت : در ((كتاب مسطور و رق منشور)) (طور / 5-1) براى آن شروطى هست . گفتم :مرا از آن آگاه ساز تا بدان بنگرم .
سالك گفت : (ابراهيم (عليه السلام ) ) به كيوان غايت (فلك زحل ) نزد اهل ولايت - جز ولايت محمديه و مقامات صديقيه - فراخوانده شد، اين كيوان داراى گنجينه او و گيرنده ماليات اوست ، شتابان آمد و پوشيده در مقابلش ايستاد و به وى گفت : گنجينه نور را بگشاى و كتاب مسطور را براى من بياور.
سالك گفت : كيوان ، در آن لحظه ، رو به كتاب مسطور كرد و گفت : آن را به دست راست او بده مهر ختم آن را سفتم و سطور و اعلام آن را به دقت نگاه كردم و در آن ديدم : بسم الله الرحمن الرحيم ، لا اله الا الله ، محمد رسول الله . اين (بيت المعمور) خانه عشق ، مقصد صدق ، سرچشمه جمع و فرق و سر غرب و شرق است ، و آن بر هر دارنده مقامى حرام است ، مگر بر كسى كه به رفيق اعلى نزديك شود ((دنى )) و بر مقام اجلى ((فتدلى )) و ((فكان قاب قوسين اودانى )) (نجم / 10-8) به قدر دو كمان يا نزديكتر رسد كه مقام ستوده محمدى برگزيده است . ((پس وحى كرد به بنده اش ‍ آنچه وحى كرد)) (مقام محمدى ) : از حق دريافت كه : ((دل ، آنچه ديد، دروغ نگفت )) ، هر چه ديد از حقايق قرب در سير بود، ((بار ديگر ديد)) كه آدم ميان آب و گل شكل مى گرفت ((در سدره المنتهى )) جايى كه آغاز و انجام در آن گرد مى آيند و ازل و وقت و ابد در آن برابرند ((آنجا بهشت جايگاه )) و قرارگاه و اصلان و زنده است .
وقتى ذات را مشاهده كردند، بهشت صفات را از خلق پوشيدند، ((وقتى سدره را پوشيد، آنچه پوشيد)) از جانب اسرار و پاكى در بلندى ، ((چشم بر غير منحرف نشد و از حد تجاوز نكرد)) (نجم / 10-18) . چگونه منحرف شود به معدومى كه ديده نمى شود؛ كرسى در ميان قرار گرفت و علوى و سفلى ادامه يافت ؛ به ظهورش ، قديم پيدا شد و زمين به نور آن درخشيد، فرشتگان به يك گام و عارفان به دو گام غايب و شاهد تمسك جستند؛ در گفتن بر او سبقت نگرفتند و از بلندى استواء تا مركز ((نون )) به امر او عمل مى كردند.
سر وجودشان در مشاهده معبود از ميان رفت . هيبت ذات آنان را پوشيد و در درياى لذت ها فرو شدند. خداى پاك با تجلى خود، از رسوم صفات ، جز اشارات پنهان ، چيزى براى آنان باقى نگذاشت .
ارواح وارثان در مشاهده برابرند، آن گونه كه امروز هستند، فردا هم چنان خواهند بود، جز اينكه مشاهده آنان در سراى تركيب قطع شدنى و در مقامى غير از مقام ديگر است و مشاهده آنان در آخرت هميشگى است . انتقال ، شايسته ارواح و حشر و قيامت در خور اجسام است ، حشر و اجتماع اجسام ، از سراى تكليف تا سراى انفعال و گردآمدن ارواح از مقام جلال تا مقام جمال است تا آنجا كه گفتنى نيست و در آن انتقال روا نباشد. هر كس ‍ بدين مقام رسيد، دخول در بيت المعمور بر او حرام نيست . سلام بر آن كه بدين سخن آگاه است : ((اى مردم يثرب ! آن جا جاى درنگ نيست )) (احزاب / 13)
سالك گفت : به ابراهيم (عليه السلام ) گفتم : اى پدر اسلام و گردآورنده جزئيات و اى داناى ملكوت زمين و آسمان ها! به كار من جاهل شدى و از ارزش من كاستى . من تو را با نظم و نثر شگفت آور خود آگاه مى كنم :
متن شعر
وقتى نگارنده عشق خدا در دلم درآمد
خطى از آرزومندى ها بر جگرم نوشت
در آروزى عشق او ذوب شدم
واى بر شوق طولانى و واى بر حسرت من
اى نهايت مطلوب و آرزو و اى تكيه گاه من !
شوق من تنها به تو افزون است نه به ديگرى
دست بر دل نهادم از بيم آنكه
چون صبرم خيانت ورزد، سينه ام بشكافد
پيوسته سينه ام را بالا مى برد و پايين مى آورد
دست ديگرم را چنان قرار دادم كه دست را نگاه دارد
دل ، از تركيب خود گذشت و به سوى محبوبى كه فنا مى كند سفر كرد
و دستم بر جاى ماند
هميشه به وجد او را مى جويم
با گريه يى كه اشك دلم آن را سرگردان كرده است
تا آن كه نداى حق را از خود شنيدم
و آن كه نزد من بود به احدى نگاه نكرد
به وجد خود يا شاديى كه مى خواهى ، بمير
چون دل تو بر تن روى بر نمى گرداند
برخاستم در حالى كه شوق مرا جمع و پراكنده مى كرد
و از شدت شادى فرياد كشيدم كه ((واى جگرم ))
اى بى همانند! وقتى تو را ديدم
فرقى ميان گمراهى و هدايت برايم نماند
جان ، او را به علم مى شناسد و به چشم مى بيند
و او را در حال و هميشه مشاهده مى كند
هركه ذات را ديد، به صفت نمى نگرد
چون در صفت ، حجاب ميهمان به عطا و مهمان نوازى است
سالك گفت : ابراهيم (عليه السلام ) به من گفت : منظور از اين حجاب منم و درب ها را براى دوستان من مى گشايم
به وى گفتم : دوستى از محبت و همنشينى از قربت كجاست ؟ چه فرق است ميان كسى كه مى گويد: ((پروردگار! بسويت شتافتم تا خرسند شوى )) (طه / 184) ، با كسى كه به او گفته مى شود: ((به زودى پروردگارت به تو مى بخشد تا خرسند شوى )) (الضحى / 5) و چه فرق است ميان كسى كه او را گويند: ((آيا سينه تو را نگشوديم )) (انشراح / 1)
سالك گفت : آنگاه به او گفتم : گمان تو به پايان چيزى كه اين آغاز آن باشد، چيست ؟ و اسرار اين علانيه و عيان كدام است ؟ يا تو از گفتار من شاهدى براى رفتارم دارى ؟
خداى من ! مولاى من ! سر شما با سر من درآميخت
اى مطلوب من ! از شما سخن مى گويم
نهان و عيان همه چيز را، به شما مى بينم
نجوا را به شما مى شنوم و به شما زبان به گفتن مى گشايم
مقام ذكرها از نابودى افكار و عدم اسرار و محو انوار كجاست ؟
به ياد خدا دل ها شاد مى شود
و معارف و غيب ها پديدار مى گردد
ترك ذكر از هر چيزى بهتر است
چه آفتاب ذات بى غروب است
به ياد خدا گناهان بخشوده مى شود
و ديده ها و دل ها شادمان مى گردد
در حال ، ترك ذكر بهتر از ذكر است
چون خورشيد غروب ندارد
يا تو، نسبت به مقامى كه من بدان رسيدم و بر آن فرود آمدم ، در كجا قرار دارى ؟
اى دل ! وقتى به او رسيدى
چون عاشقى كه به معشوق ارتباط دارد، بگو
اگر عرش من نبود غلبه و استيلا صورت نمى گرفت
و با نور من ضرب المثل درست مى شود (النور / 34)
سالك گفت : وقتى ابراهيم (عليه السلام ) اين موقعيت را ملاحظه كرد، گفت : ((بينا و كور يكى نيست )) (رعد / 17) و به من گفت : پسركم ! پدرت را، به هنگام مناجات با مولايت ، ياد كن . پسركم ! تو در مقام بزرگى هستى كه خليل را در آن راه نيست ، فرق بسيار است ميان كسى كه در ستارگان نگريست و گفت : ((من بيمارم )) (صافات / 89) ، و كسى كه از جانب او گفته شد: ((دل هر چه را ديد دروغ نگفت )) (نجم / 11) ؛ من مى گويم ؛ ((پروردگارا!روز قيامت خطاى مرا بيامرز)) (فتح / 2) . من (ابراهيم ) مى گويم : ((مرا در ميان آيندگان زبان صدق بده )) (شعرا / 84) ؛ و در حق تو مى گويند: ((ذكر تو را بركشيديم و بالا برديم )) (شرح / 4)
سالك گفت : ابراهيم گريست و گفت : ديدار اغيار ما را از همراهى اين اسرار بازداشت ، افسوس كجاست كرم از خود گذشتگى ؟ كرم ، سرورى و ايثار عبادت است ، كرم ، با رياست و ايثار با فقر خويش است .
پسركم ! به جايى رو كه محب و مولاى تو مى خواند، پيمان ميان ما، آشنايى به چيزى است كه تو را بدان مى خواند.
سالك گفت : براق رانده شده و از هفت آسمان خارج گشت و رسول توفيق عصاى سير را به سدره انوار افكند.
شرح آسمان هفتم
سالك پس از ذكر خدا و درود بر پيامبر عظيم الشاءن و خاندان و ياران ايشان مى نويسد: آسمان هفتم آسمان روحانيت حضرت ابراهيم (عليه السلام ) است . پس از آن كه به پشت در مى رسد، در را مى گشايند. متوجه مى شود كه سر روحانيت آن بزرگوار به دور محلى به نام بيت المعمور مى گردد كه در سوره طور هم به آن اشاره شده است . بعد از سلام و تحيات ، سالك مى گويد: اى بخشنده اى كه مى توانى غذاى روح به سالكان بدهى و فرزندان خود را به مكه و خانه خدا فراخوانده اى از حضرت شما درخواست دارم كه مرا به ماهيت مقام رفيع خود و چگونگى آن آشنا سازى .
حضرت ايشان را توصيه به درك سوره نجم مى فرمايند و شايد اشاره بر آن باشد كه در زمان آن حضرت مردم ستاره پرست بودند و ايشان آنها را به خداى يكتا فرامى خواند. سالك سئوال مى كند: من از شما چه هديه اى دريافت خواهم كرد. مى فرمايد: اين كه بتوانى آنچه را دارى به ديگران بدهى ، بدان اگر بخشش خداوند نبود هستى پديدار نمى شد و اگر بخشش ‍ و لطف الهى ابدى نبود. اين حكمت پديدار نمى گشت كه رمز گذشت و از خودگذشتن مشخص شود و اگر اين صفت هم نبود اسرار بر هيچ كس ‍ آشكار نمى شد.
سالك مى گويد: من قصد دارم كه از اسرار بيت المعمور آگاه شوم .
پيامبر گرامى مى فرمايد: بايد اسرار بر تو آشكار شود. اما رسيدن به اين مقام مستلزم رعايت شرايطى است . سالك مى پذيرد. در اين حال حضرت ابراهيم به كيوان فراخوانده مى شود. آنجا ستاره اى است كه ارواح تعدادى از بزرگان و پيامبران (غير از معصومين (عليه السلام ) ) در رفت و آمدند. پس ‍ از بازآمدن حضرت از آن ستاره ماءمورى مى رسد، حضرت به ايشان مى فرمايد، از داخل گنجينه نور كتاب مسطور را حاضر كند.
كتاب را حاضر كرده به دست راست سالك مى دهند. دست راست انسان در اخذ و گرفتن انوار قدرت بيشترى دارد، به همين جهت ذاكران بايد در هنگام ذكرگفتن و شمارش آن با دست راست عمل كنند تا اثر بيشترى داشته باشد. سالك لوح را باز مى كند. در سطر آغاز و صدر كتاب مى خواند بسم الله الرحمن الرحيم ، لا اله الا الله ، محمد رسول الله ...
سپس به توضيح آن موقعيت مى پردازد. بيت المعمور، خانه عشق الهى است . آنان كه اهل صدق بوده اند و با خلوص نيت براى خداوند كار كرده اند، به اينجا مى رسند، و از آنجاست كه نزديكى به خدا و دورى از دنيا و اسرار ورود انسان به جهان و خروج او شكل مى گيرد. هر كسى نمى تواند به اين موقعيت برسد. مگر آنان كه بتوانند خود را به حضرت ابراهيم و حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم (رفيق اعلى ) نزديك كرده و دستورات آنان را درباره دين به كار بندند. يعنى اگر هر سالكى بتواند خود را به سيره آن بزرگواران نزديك كند، مقرب خواهد شد. و اين حالت چنان است كه اكثريت قريب به اتفاق مردم قادر به درك و فهم و رسيدن به آن نيستند (قاب قوسين ) . و اين مقام خاص پيامبر گرامى اسلام بود كه از راه وحى درك كرده است . ايشان در سير و مكاشفه خود به اسرار الهى واقف شدند و از آدم تا آخر زمان را درك كردند. سپس به سدره المنتهى رسيدند كه غايت و نهايت در عالم معنا است كه يك انسان كامل مى تواند به آن برسد. آنجا به تعبيرى آغاز و پايان سير است و در آنجا زمان نيست . در آنجاست كه واصلان آرام و قرار خواهند گرفت .
آنان وقتى به بالاترين ادراك ممكن از خداوند مى رسند. صفات الهى هم در آنان ملكه مى شود و تمام چيزهايى را كه ممكن است ديد، آنان مى بينند، اين ديدن توسط چشم لاهوتى است و كاملا مطابق با حقيقت است و كم و زياد در آن راه ندارد و نقصان نمى پذيرد. زيرا كه آن ديد بر اساس خواست و اراده وجود مطلق مى باشد. لذا از انحراف و عدم مبراست .
كرسى در ميان گرفت ..... اشاره به وجود نورانى حضرت صاحب (عليه السلام ) دارد. كه ايشان پس از ظهور، كرسى عدالت را در تمام جهان برقرار مى نمايند پس از حضرت پيامبر اكرم ، دوازده امام معصوم در جهان بودند. هر چند كه وجود شريف آنها در جهان ، خود بر اساس عدالت الهى بوده است . اما نتوانستند عدالت واقعى را در جهان و در ميان جوامع استقرار و تحكيم بخشند. اين مشيت الهى بوده است و بر اساس نظم موجود در حاكم بر جهان سرانجام همه اعمال انسان ها محاسبه خواهند شد. پس هركه به سوى بدى رود، به سفلى گراييده و آن كه نيكوئى ها را بخواهد بايد طريق علوى برگزيند. و اين امر در دوران غيبت آن حضرت هم ادامه دارد، تا آن كه ايشان به امر خدا در زمين ظاهر شده و جهان را با دين واقعى و عدل الهى مزين نمايند. به اين دليل وقتى آن حضرت ظهور فرمايند، زمين و زمان با نورى خاص روشن شده و همه چيز از ديد بندگان خداوند، منور و نورانى مى شود. در اين زمان تمام هستى به كمك آن حضرت مى آيند، فرشتگان به عنوان يك شاهد و عارفان به مثابه دو نفر شاهدند كه مؤ يد اين امر خواهند بود. قبل از ظهور آن امام همام ، حوادث و بلاياى طبيعى قدرت هاى جهانى را نابود كرده و همراه با آن و با وقوع جنگ هاى مدرن ، از تعداد جمعيت جهان كاسته خواهد شد.
در گفتن ..... منظور آن است ، كه در ايام حكومت آن حضرت ، همه امكانات طبيعى طبيعت و هستى در خدمت ايشان قرار گرفته و از بلندى استواى زمين تا عالم فرشتگان ، همه به اطاعت از او مى پردازند و ايشان را تحسين مى كنند.
مركز نون ..... از اسرار قرآن است ، اما در اينجا به اشاره مى توان گفت كه يك معنى و منظور فرشتگان موجود در عالم معنا هستند، كه آنان نيز به ستايش حضرت صاحب (عليه السلام ) مى پردازند.
سر وجودشان ..... در اين دوران افرادى هم هستند كه از فرمان خدا سرپيچى كرده و به زخارف دنيوى آلوده شده و در مقابل حضرت موضع مخالف مى گيرند، آنان كسانى هستند كه منحرف شده اند و خداوند هم آنان را در گمراهى و ضلالت نگه مى دارد. آنان جز در مواردى اندك و محدود، تصور روشنى از عالم معنى نخواهند داشت .
ارواح وارثان در مشاهده ..... منظور آن است كه وارثان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم قادرند، در زمان حيات گاهى به مشاهده آن دنيا بپردازند. اما هنگامى كه از دنيا رفتند اين كار براى آنان مداوم و هميشگى است زيرا ارواح آنان در زمره ارواح بزرگوار است . عارفان هم در اين دنيا مشاهده دارند. ارواح وارثان طورى آفريده شده است كه قابليت حركت و جابجايى را داشته لذا مى توانند در عوالم گوناگون سير كرده و هميشه در جسم خود نباشند.
حشر و اجتماع اجسام ..... منظور جسم آدم هاست ، هر عملى كه آنان در دنيا انجام مى دهند، ثمره آن به روح آنان هم مى رسد. لذا گاهى پاداش ‍ عمل خود را در دنيا و بيشتر در آخرت خواهند گرفت . برخى اعمال بد سبب مجازات در اين دنياست ، اما مجازات اصلى در آخرت است و در آنجا ديگر جسم نيست . ارواح با توجه به اعمال خويش مورد محاسبه قرار گرفته يا دچار عذاب شده يا پاداش نيكو خواهند گرفت . منظور از سراى انفعال جهان باقى است كه در آن جسم و روح از هم جدا شده اند.
گرد آمدن ارواح از..... در آن دنيا هم باز براى ارواح اين امكان وجود دارد كه كار كنند و خود را پرورش دهند و به عظمت خدا بيشتر پى ببرند. ارواحى كه به جمال خدا انس گرفته اند. همه با هم در يك جا جمع مى شوند. انسان هايى كه در جهان بر نفس خود غلبه كرده اند، به جلال خدا مى رسند. زيرا براى كنترل نفس ، انسان بايد از صفت قهر خود برخوردار باشد. لذا اگر نفس و غرايز به طور كامل كنترل شود. در عالم معنا ابتدا به جمال رسيده و پس از مدتى كاركردن ، جلالى خواهند شد.
آنگاه سالك شعرى مى خواند كه معناى آن روشن است ، سپس در باب ذكر و چگونگى آن سخن گفته مى شود: ذكر خدا سبب ايجاد شادى در وجود انسان است و موجب مى شود درهاى علم و معنا بر انسان گشوده شود. بديهى است كه با توجه به نقاط ضعف انسان ها و ضرورت ايجاد برخى قوا و صفات بايد ذكر با شرايط خود و به تدريج اجرا گردد. اما هنگامى كه صفات و اسماء در وارث ملكه شد، خداوند ذكر او را بالا برد و رفعت بخشيد. در اين هنگام وارث بايد ذكر را ترك گويد. زيرا كه اين فرد خود را به خدا نزديك كرده و مقام فنا را دريافته است . چنين فردى وصف حال اين شعر است كه در كتاب بيان شده است .
وقتى سالك به مقام عالى رسيد، به محضر خداوند از روى محبت اين نكته را عرضه مى دارد، اگر عالم معنا نبود، جسم معنى نداشت ، و اگر عالم معنا نبود جهان هم بى معنا مى شد. آيه شريفه الله نورالسموات كه به صورت مثل درآمده است ، حكايت از اين دارد كه خداوند منان روشن كننده جهان است . خداوند خود نور نيست اما عنايت ذات مقدس الهى است كه نور را خلق مى كند و مانند آفتاب كه در هر مرحله به شكل و رنگ و قدرتى خاص ‍ است و از بالاى جو زمين ، تا گوشه زيرزمين خانه اى يا انتهاى غارى را به شكل خاصى روشن مى كند. نور الهى هم وجود را در سلسله مراتب خود معنا مى بخشد.
در پايان شعر، حضرت ابراهيم (عليه السلام ) از وارث ياد مى كند و به او تذكراتى مى دهد. از جمله مى فرمايد: وارث بايد قدر خود را بداند و آگاه باشد كه در جهان خلقت آگاه و بينا، مقام مساوى به جاهل و كور ندارد. پس ‍ بايد شكر نعمت را به جا آورده و از آن نعمت به خوبى استفاده كند. جوان وارث فرزند يكى از پيامبران بزرگ الهى است . حضرت به وى تذكر مى دهد كه در حين مناجات و رازونياز با خدا، او را به ياد آورده و در حق ايشان دعا كند، تا بتواند از كمك هاى معنوى آن بزرگوار هم بهره مند شود. سپس تذكر مى دهد: اى فرزند، تو در جايگاهى هستى كه بسيار رفيع است و حتى ممكن است كه ابراهيم خليل هم به آن نرسد (آن مقام وارث دين محمدى صلى الله عليه و آله و سلم است )
فرق است ميان كسى كه ..... يعنى ميان كسى كه به خود نگريست (ستاره ها) و فهميد نيازمند و فقير خداست (بيمار) و كسى كه خداوند دل او را به خود نزديك كرده است . آنچنان كه جز او را نمى بيند. يا كسى كه از خدا خواسته خداوند گناهان او را پس از مرگ ببخشد، با وارث كه خداوند گناهان گذشته و آينده اش را در جهان مى بخشد، تفاوت دارد. پس مقام وارث بسيار رفيع است زيرا ميان آن كه چون من مى گويد، خدايا مرا در ميان مردم گرفتارى صادقانه ببخش و تو كه ذكرت را بالا برده و رفعت بخشيده و تو را از ذكر بى نياز مى كند و در ايام حيات گناهانت را مى بخشد. از اين جهت تفاوت ها و تمايزاتى وجود دارد.
آن گاه حضرت ابراهيم (عليه السلام ) گريست و فرمود: اى جوان وارث ، تو در دوره هاى متفاوت بوده اى ، امام من على رغم معجزاتى كه داشته ام ، نتوانستم در زمان حيات تو را بشناسم . تو مقام خوبى دارى كه مقام ايثار است . مقام ايثار از مقام كرم و بخشش بالاتر است . زيرا ميان كسى كه بخشى از دارايى و امكانات خود را در راه خدا مى دهد با آن كه همه وجود خود را در اختيار خداوند قرار مى دهد، تفاوت بسيارى وجود دارد لذا اين دو قابل مقايسه نيستند. كرم و بخشش ، اظهار برترى است ، اما ايثار عبادت است . اظهار كرم كنه و ذات نشانه بزرگى است ، اما ايثار، بخشش تمام وجود است . فرزندم به راهى برو كه خداوند و پروردگارت مى خواهد و پيامبرت مى فرمايد. پيمان ميان من و تو مربوط به خواست خداوند و دستورات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد.
سير در هفت آسمان به اتمام رسيد و رسول توفيق امكان سير در مراحل بالاتر و انوار را ميسر ساخت .