جهان در پناه يازده اسم اعظم
(شرح كتاب الاسرى الى مقام الاسرى)

عارف شيخ اكبر محى الدين ابن عربى
شرح و توضيح : على باقرى (ح .ن )

- ۶ -


توضيح آسمان اول
آسمان اول جايى است كه وقتى سالك از دنيا كنده شده و تعلق به آن نداشت ، وارد آن مى شود. آسمان اول حالتى معنايى دارد، و در واقع براى فهم انسان عادى به اين شكل تشبيه شده است ، زيرا به بيان آوردن تجربيات عارفانه از طريق كلام عادى بسيار مشكل است . اگر بخواهيم تشبيه كنيم و آسمان اول را در مقامات دنيوى تعريف نماييم بايد بگوييم ، آسمان اول مثل رفتن كودك به كلاس اول دبستان است ، كه هنوز سواد ندارد، راه را بلد نيست ، لذا بايد كار كند، آموزش ببيند و مراحل ابتدايى را طى كند. در اينجا وزير، فردى است كه بتواند مسائل خود را حل كرده و جلو برود. در برخورد با موضوعات هم شخصا داراى ابتكار عمل بوده و با تلاش و ممارست ، موانع را پشت سر نهد. بنابراين در كلاس اول زمينى ، محدوديت بيشتر است ، با اين تفاوت كه در كلاس اول آسمان ، سالك توان لازم و كافى را براى حل مسائل خود دارد، هر چند در اين مرحله هم بايد مرشدى پا به جلو نهاده و سالك را راهنمايى كرده ، تا بتواند از آنجا، ستارگان و ماه و كهكشان را ديده و دايره هستى را سير نمايد، سپس گامى به جلو نهاده و سر آدم (عليه السلام ) را كشف و درك كند. در اينجا اسم آدم مى تواند هم حضرت آدم و هم نوع انسان باشد. فرق نهادن ميان كشف سر آدم به معنى آن است كه توانسته ميان انواع آدم ها، فرق بگذارد، سالك با درك اين سر توانسته دريابد چرا گروهى آدم ها به چپ رفته و برخى به راه راست مى روند. استاد در اينجا با توضيحاتى كه به سالك مى دهد او را قانع مى كند. بعد از آن سالك ، از مقام انسان در پيشگاه خداوند منان مى پرسد. استاد پاسخ مى دهد: انسان وقتى به دنيا وارد مى شود، از سمت مشرق مى آيد، يعنى روح در او دميده مى شود، لذا تولد آدمى از شرق است . بعد از اتمام زندگى دنيايى كه عمر او خاتمه مى يابد و انسان قصد خروج مى كند، بايد از مغرب جان خارج شود، به عبارت ديگر وقتى عمر انسان به پايان رسيد، از ناحيه غرب امكان عروج و تعالى از جهان را دارد. شهر يثرب كه همان مدينه النبى يا شهر پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم است ، مقصد و ماءواى روحى سالك است . به معناى آن است كه وقتى سالك از دنياى كثيف و مادى خارج شد. بايد وارد يك سرزمين معنوى و پاك شود. براى رسيدن به اين هدف سالك بايد تحمل رياضت كرده و چله نشينى كند، اما چون او در مراحل اوليه كار بوده همه چيز را ساده انگاشته حتى اين مرحله را با شوخى برگزار مى كند. او چون تجربه كافى نداشته است تصور مى كرده در پايان اين چهل روز به همه چيز خواهد رسيد و تمام عنايات شامل حال او مى گردد. ولى در پايان چهل روز درمى يابد كه نه تنها به خواسته اش نرسيده بلكه از جاى ديگر سر در آورده است . لذا شكسته حال و خاضع از دوستى سراغ دانشمند صاحب مقام و اهل حالى را مى گيرد، او پاسخ مى دهد. آن فرد در دنيا و صاحب جسم زنده است و در مسجد قمر تدريس مى كند. مسجد قمر نوعى كنايه است ، يعنى آموزش او در سطح بالايى بوده همراه با پاكى و معنويت مى باشد و لقب او هم ابوالبشر است . اين نام كنايه از آن است كه گويا سالك در صدد ديدن يا ايجاد ارتباط با ارواح مقدس بوده است . اما متوجه مى شود كه بايد به سراغ استادى زنده و در عالم مادى برود و بعد از اخذ آموزش هايى ، مراحلى را طى كند.
سالك به سراغ او مى رود، در حلقه درس او مى نشيند، او را مردى به روحانيت قوى ، پاك نفس و صريح اللهجه و خوش خلق مى يابد، استاد هم به او احترام نهاده ، با بزرگوارى برخورد مى كند و ضمن معرفى او به شاگردان ، او را از وابستگان خود قلمداد كرده تا ديگران هم احترام بيشترى براى او قايل شوند. سالك از اين حسن برخورد، شرمنده مى شود. استاد از او مى پرسد: اهل كجا هستى ؟ او نام مجمع البحرين را مى گويد. كه كنايه از آن است كه جهان ديده و پر تجربه است . معدن القبضتين يعنى آن كه امور غير مادى را هم مى شناسد و آموزش هاى عرفانى را ديده است . استاد مى پرسد: خود را براى چه مرحله اى آماده كرده اى ؟ پاسخ مى دهد: مى خواهم روح و نفسم را با جسم متحد سازم و به يگانگى برسم ، سالك ادامه مى دهد: آيا مى توانم اميدوار باشم كه بهره اى از اين آموزش ببرم ؟ استاد پاسخ مى دهد: آرى ، خداوند سينه تو را وسعت داده ، دلت را روشن ساخته و انعام و احسان تو را افزون ساخته است ، بدان كه وقتى من پا در راه فنا نهادم ، خدا مرا فانى ساخت ، اما مجددا به من اختيار داد، و اسرار را به من آموزش داد. وقتى حجت بر من تمام شد، ديگر مرا به حال خود گذاشت ، در اين مرحله ديگر كسى را براى راهنمايى من نمى فرستد، بلكه سالك بايد از آن پس خود مراقبت از خويشتن را بر عهده گيرد .
منظور از تعليم اسماء در اينجا طى هفت مرحله عرفانى است ، آموزش ‍ اسماء در واقع مرحله ابتدايى است ، اما اين مرحله ابتدايى اهميت عميق و همه جانبه را دارد، اگر سالك اين مرحله را به درستى پشت سر بگذارد. مى تواند با سرعت بقيه راه را طى نمايد. زيرا ملكه شدن اسماء سبب افزايش چشم گير در توان معنوى و جسمى است پس از اين مرحله عارف مورد اعتماد خداوند مى شود و خداوند از نيرو و قدرت خود به او عطا خواهد كرد.
فرق ذات و صفات پديد آمد..... صفات مانند يك سطح يا پايه قابل قبول در سلوك است كه فرد بايد با تلاش و رياضت ، خود را به آن برساند، اما ذات آن چيزى است كه انسان در انتها به آن مى رسد، وقتى انسان صفات را ملكه كرد، تازه راه را مى يابد و حركت آغاز مى شود. سپس براى شناخت خدا مى كوشد و درباره او سئوال مى كند.
قلم بر لوح نوشتن ..... به معنى ملكه كردن صفات الهى در سالك است . پس از آن است كه سالك تفاوت ميان انسان عادى و كامل را مى فهمد، و درمى يابد كه خدا عنايت ويژه اى به او داشته است ، كه به چنين مواهبى دست يافته ، لذا بيش از پيش شاكر و سپاسگذار مى شود.
سايه ..... سايه نشانه اى از وجود خداوند منان است . زيرا سايه قابل درك و اخذ نيست ، نشانه هايى كه وجود خدا را به انسان نشان مى دهد، به سايه تشبيه شده است . استاد توضيح مى دهد كه چگونه آرام آرام پيشرفت كرده و توانسته مسائل مختلف را از يكديگر جدا كند. منظور از قدم در اينجا راه است . سر قدم ، يعنى سر راه براى من روشن شد و توانستم مسير حركت تكاملى و عرفانى را بيابم . به عبارت ديگر به رازى كه در مسير و راه شناخت خداى تبارك و تعالى و چگونگى فنا وجود دارد پى بردم .
متن
اى ماه اسرار و اى كسى كه تن پوشى از سندس سبز
به من پوشاندى (الانسان / 20)
با معشوق خاكى و خشك همصحبت شدى
اگر زبانه آتش نبود، خشك نمى شدى
زمانى گذرا در آن زندانى شدى
از همين روى ((زندان بان )) خوانده مى شوى
در آنجا به علومى كه در تو پيدا شد، سرآمد شدى
اگر آن نبود به رياست نمى رسيدى
تو در هشت و بيست ساكنى
و بر ستارگان رونده و پنهان شده سير مى كنى (تكوير / 15)
بر كشتى شناورى از مس
كه ساخته تهيدست است ره مى نوردى
سالك گفت : از آنچه آدم (عليه السلام ) به من سپرد شادمان شدم و به آنچه بخشيد مسرور گشتم ؛ آنگاه گفت : پيش بران و سبقت گير تا آنچه از ديد چشم ها نهان است در آسمان دوم بر تو روشن شود.
توضيح شعر
سندس هاله اى نورانى است كه سبز روشن است و نوعى نور و انرژى است كه مخصوص اولياء الهى و بزرگان از اهالى بهشت است . البته در تمام انسان ها هاله هايى هست كه خداوند به آنها عطا فرموده است . اما اين هاله در اثر فعاليت هاى منفى و اعمال زشت حذف و ناپديد مى شود، به عكس ‍ با انجام اعمال نيك و عبادات اين هاله تقويت مى شود. مردم جهان از ديرباز به وجود اين هاله پى برده بودند. چنان كه در تصوير عارفان و پيامبران و ائمه اين هاله را ترسيم مى كرده اند، اما از ماهيت و چگونگى عمل آن بى اطلاع بودند. هندى ها هم معتقدند كه هر انسانى در بدن خود مراكزى از انرژى دارد، كه در نقاط مختلف قرار دارد و مانند چرخ يا دندانه هاى درون ساعت در يكديگر وارد مى شوند. اختلال در هر يك از آنها مى تواند تاثيرات منفى در كل سيستم بدن داشته و اعضاء بدن را از فعاليت بازداشته ، يا بيمار سازد. اما نظر آنان عمدتا معطوف به انرژى در جسم است و مربوط به روح نيست . برخى افراد با عنايات ويژه خداوند و تلاش در جهت اعمال نيكو و عبادت اين نور را تقويت مى كند و به تدريج به مرحله اى مى رسند كه ديگر نور بر جسم آنها غلبه مى كند. از آن پس جهان براى آنان غير قابل تحمل مى شود، اما به هر حال چون از اولياء الهى هستند بايد در جهان باقى مانده و تا زمان معين انجام وظيفه نمايند، آنان اعمال عادى بشر همچون ازدواج و خواب و غيره را دارند. زيرا همه آن اعمال بر اساس خواست و دستور خداست اين امور تا حدودى آنان را وابسته به محيط مى كند. به تدريج خداوند به آنان علومى (علوم غريبه و علوم مادى ) را اعطا مى كند. كه تا بتوانند مسئوليت هاى سنگين نگهدارى جهان (زندانبان ) را بر عهده گيرند. اگر اين علوم نباشد، امكان ايفاى مسئوليت هم وجود ندارد. اين افراد در حلقه اى هستند كه مخصوص بزرگان دين است و ستاره آنان هم ستاره اى مخصوص است كه اثرات وضعى بسيار مهمى بر جهان هستى دارد. تمام اين اوصاف درباره اولياى الهى و وارثان دين محمدى صلى الله عليه و آله و سلم است . سالك وارث به تمام علوم مورد نياز مجهز مى شود. تا به رياست مورد نظر مى رسد. ستاره او در فلك هشتم ، در موقعيت بسيار چشم گيرى است ، جايگاهى رفيع است و مى تواند بر نفس انسان هاى زنده و ارواح كنترل داشته و با آنان ارتباط برقرار كند. سير او با فلز مس بهتر است . هر انسانى به فلزى آشناتر است و همراه داشتن آن سبب سلامتى و سهولت رؤ يا و سير او خواهد شد. وارث مزبور، با فلز مس ، قدرت سير بيشترى مى يابد و مى تواند جسم و روح خود را قوى تر نموده و در انجام وظايف ، توفيق بيشترى يابد.
آسمان دوم - سر روحانيت مسيح
متن كتاب :
(آسمان كتابت ، جايى كه سر روحانيت مسيح (عليه السلام ) است )
به نام خداوند بخشنده مهربان
سالك گفت : رسول روشنگر توفيق ، آسمان ارواح را گشود و با مشاهده مسيح ، در صور روح دميده شد. چون زندگى من به وجود مسيح و ذات من به ديدار او متنعم شد و نور اطراف و زوايايش را فراگرفت و هياءت و سجيت آن را پوشاند، بساط ظلمت از خانه تن ها در هم پيچيد.
روحانيت مسيح مرا گفت : آفرين بر تو، شاد باش و در وسعت و در راحت بزى ؛ اى سالك ! ذاتم را درياب و صفاتم را بنگر، من از گنجينه جود و از فيض بخش بر نخستين موجود صادر شدم (پدر ندارم ، آل عمران / 45 ) ، اگر من نبودم اسماء تعليم داده نمى شد و والايى بر من والايى نمى يافت ، آدم به من سخن گفت و براى من آفريده شد، زمين و آسمان آدم به من گشود گشت و ستون دنياى آن بر من قيام يافت .
آنگاه مسيح به جوانى زيبا و سفيدرو و كشيده اندام رو كرد و گفت : اى نويسنده الهام ! دوات و قلم برگير و در ديوان اجسام ، به امر امام ، آنچه اين غلام (سالك ) از تو مى پرسد بنويس .
كاتب (جوان خوشرو) و وزير و حاجب به طرف من آمد، نگاهش كردم و فورا از جا جستم و گفتم :
اى نويسنده خردمند!
كارت نزد من شگفت آور است
سرورى والا تو را تقرب بخشيد
دل ها به سوى تو روى آورد
چون از ديدگان من غايب شدى
غيب و نهان بر ظاهر و عيان حيران شد
اى نويسنده معانى ! اگر نبودى
مرا در برترى نصيب نبود
پشتوانه امان را بنويس
تا ترسو و دودل امان يابد
توضيح آسمان دوم
سالك در اينجا بحث خود را با نام خداوند بخشنده مهربان آغاز مى كند. در فصول بعد هم آغاز مطلب به صورت هاى ديگر ديده مى شود كه در برخى موارد، حكايت از پيشرفت معنوى و در برخى موارد، نشانه قرب و يا دريافت هاى ويژه است ، كه در جاى خود به آن اشاره خواهيم كرد.
آسمان دوم در سلسله مراتب ظهور، مربوط به حضرت مسيح (عليه السلام ) است ، ايشان پيامبر خدا و داراى كتاب بودند. پيروان زيادى داشته و دارند. آن حضرت در مقايسه با برخى پيامبران داراى مقام بالاترى هستند. لذا مرحله ايشان مرحله دوم است . رسيدن اين مرحله حاكى از آن است كه سالك در جهت صعود معنوى بايد خود را همچون حضرت مسيح پاك و منزه كرده ، و نفس خود را چون ايشان از همه آلودگى ها و ناپاكى ها دور كند. و انسانى شود كه از نظر لطافت و پاكى شبيه اوست . لذا وقتى سالك متوجه مى شود، كه آسمان دوم را گشوده اند. مى فهمد در اين آسمان پاكى هست . و در آن روح خالص شده و اين روح در او هم مؤ ثر مى افتد. پس از آن كه سالك موفق به ديدار حضرت مسيح (عليه السلام ) مى شود و از نور و پاكى او بهره مند مى گردد، حضرت به سالك خوش آمد مى گويد، سپس از ذات و صفات و پاكى خود سخن رانده و به آيه اى از قرآن استناد مى كند، كه مى فرمايد: عيسى (عليه السلام ) پدر جسمى نداشته است . اين مطلب پاكى وجود حضرت مسيح را نشان مى دهد، داشتن پدر به منزله آن است كه براى به دنيا آمدن فرد، يك عمل جنسى انجام شده است ، هر چند رابطه زناشويى بر اساس غريزه صورت مى گيرد، اما در مجموع يك عمل حيوانى است و از اين رو چون در ايجاد آن حضرت ، عمل جنسى وجود نداشته است ، پس او پاك بوده است . از سوى ديگر خدا عمل جنسى را براى انسان معمولى قرار داده تا بتواند ازدياد نسل كند .لذا به يك معنا اين عمل كاملا زشت و ناپسند هم نيست اما اشاره مى كند، كه اين پيامبران روحى پاك و بزرگ دارد.
حضرت مسيح اشاره مى كند، به واسطه وجود ايشان بوده است كه اسماء تعليم داده شد، و مراحل سلوك شكل گرفت . يعنى اگر آن حضرت نبود، سير و سلوك ناقص مى شد و فرد در مراحل گوناگون عرفان پيشرفت نمى كرد و وسايل معنايى جديد كشف نمى گرديد و حضرت حق هم الطاف روزافزون خود را شامل حال انسان نمى كرد، تا او هر چه بيشتر به جنبه والايى خود بيفزايد و در مرحله بعد آنها را تثبيت نمايد. پس در تمام مراحل وجود و هر چه كه قبل از عيسى (عليه السلام ) آفريده شده با اين هدف بود كه ايشان ظهور كنند و شريعت خود را به مردم آموزش داده و آنها را رشد و تكامل دهند تا آنان به وجود اقدس الهى آشنا شوند.
البته بايد در نظر داشت ، كه اين سخن تا زمان حضرت مسيح (عليه السلام ) مصداق داشته ، زيرا پس از ايشان حضرت پيامبر ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله و سلم ظهور كرده اند، كه بهترين و پاك ترين بنده حضرت حق در تمام دوره ها و عصرها و نسل ها هستند و خداوند به واسطه علاقه اى كه به ايشان داشته اند، پس از ظهور ايشان تا پايان جهان چنين مقامى را براى پيامبر خاتم در نظر گرفته اند. پس سخن حضرت مسيح (عليه السلام ) در دوره خودشان صحيح است كه جهان به يك معنا از ابتدا بخاطر ايشان آفريده شده و آدم و آسمان و زمين براى ايشان گشوده مى شود. خداوند تبارك هم ، پاكى روح مسيح را تحسين مى كرده اند، و تمام مراحل قبل از ايشان را براى درك وجود ايشان آفريده اند. پس از ايشان حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم پا به عرصه حيات مى نهند كه از ايشان كامل تر بوده و شريعت او را تكميل كرده اند، چنان كه در زمان حضرت عيسى (عليه السلام ) پوشاندن بدن امر مهمى نبود. اما براى پيامبر عظيم الشاءن ، لباس و پوشاندن بدن اهميت داشت و نشانه اى از تقوا به حساب مى آمد. البته ضرورت پوشاندن بدن و استفاده از آن به تفسير كلى از وضعيت آدم و حوا برمى گردد. در واقع بر خلاف تفاسير رايج در باب خوردن گندم يا سيب ، بايد اشاره كرد، كه جسم و بدن آدم و حوا سبب بروز گناه و خطا در آنان شده و آنان را از مراحل اوليه دور كرد. و اين امر تا امروز به اثبات رسيده كه اگر بدن انسان ها (اعم از مرد و زن ) به شكل مناسبى پوشيده نباشد، موجب گناه و انحراف مى شود. جايگاه مادى و معنوى انسان در حين يا در برخورد با برهنگى متفاوت است . برهنگى سبب تحريك غريزه شهوانى است . كه در كل براى جسم مفيد نيست ، خداوند انسان را دوست دارد، لذا توصيه مى كند كه مراقب جسم خود نيز باشد، و از اعمالى كه به جسم او ضرر مى زند بپرهيزد. شهوت رانى سبب بروز آسيب جسمى است ، لذا خداوند آن را (جز در چارچوب هاى غير اخلاقى و دينى ) نمى پسندد و نهى مى كند.
پس حجاب امرى لازم براى حفظ سلامت روح و جسم انسان است ، اما حفظ تعادل هم در اين مساءله ضرورى است . در برخى از مناطق گرمسيرى جهان ، مردم تقريبا لخت بوده و بدون لباس زندگى ميكنند. آنان به اين وضع عادت كرده اند، به عكس آن ها در برخى مناطق در پوشاندن بدن چنان افراط مى شود كه هيچ چيزى ديده نمى شود. اين امر سبب تحريك بيشتر مردم بوده و آنان را براى ديدن اندام يكديگر حريص مى نمايد. براى اصلاح فرهنگ مردم ضرورى است كه زمينه حرص از ميان برده شود، به عبارت ديگر، مردم بيهوده تحريك و تحريص نشوند و اين موضوعى است ، كه مسئولين هر جامعه بايد با دقت به آن توجه كرده و در مورد آن برنامه ريزى نمايند.
اين نكته در مورد مردان و زنان تفاوت ندارد، زيرا اگر مثلا مردان هم در يك جامعه كاملا خود را بپوشانند ممكن است ، زنان نسبت به آنان حريص ‍ شوند. لذا ضمن درك شرايط اجتماعى و مذهبى هر جامعه و ضمن پرهيز از افراط و تفريط، در زمينه اصلاح فرهنگ و تربيت آحاد مردم كوشيد، به طورى كه آنان براى ديدن بدن يكديگر حرص نداشته و خود را به زحمت نيندازند و مرتكب گناه و خسارت جسمى نشوند.
آنگاه حضرت مسيح رو به جوانى زيبا مى كند و از او مى خواهد كه سؤ الات سالك را پرسيده و بنويسد، ظاهرا در اينجا جوان كاتب ، باز همان جوان روحانى است كه محى الدين در آغاز سفر ديده است ، به اين دليل از ديدن او شگفت زده شده و به تعريف و تمجيد او مى پردازد و از مقام او سخن مى گويد. بخش عمده اى از اين كتاب هم در وصف آن جوان است . لذا از او مى خواهد كه ورقه اى در حمايت از سالك نوشته و به او دهد.
پيمان با معصوم
متن كتاب :
سالك گفت : آرى خوشا عينى كه در آن شك و ريبى نيست . كاتب مسيح ، مختصر و روشن و مطابق مقصود چنين نوشت : به نام خداوند بخشنده مهربان و درود بر سرور گرامى ما محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، اين پشتوانه ولايت و امان است كه به امر روح سيد ارواح و خليفه رحمان فراهم آمد، چون امر نزد او تحقق يافت و آنچه وحى بود بر او ثابت شد، دور آدميت به او منتهى گشت و در دور محمدى تيرى نصيب او شد. تيرش به هدف خورد و عدل او ميزان را بر پاى داشت ، وقتى دانست كه تير او هدف و بهره كامل دارد، اين پشتوانه برومند را بدين ولى گرامى نوشت . پيمان خدا با سالك و امانتش نزد اوست ، به نگاهى استوار در آنچه به عهده گرفت و به آنچه پيمان بست وفا كرد. وقتى كه وفا و ديانت و پاكى خليفه و صيانت و نفوذش در احكام وسيعش در مشكلات اوهام و درنگش در حدود و مقررات امام ، بر گمان وى غلبه كرد، به حمل امانت پرداخت .
اگر سالك ظن امام را به علم بدل گرداند و امت خود را در جنگ و صلح اداره كند و عدل را بر احكام امت حاكم سازد و پارسايى را در ميان فرماندهان رواج دهد، او را ولايت داده كمكش مى كنيم . اگر از اين شرط ولايت عدول كرد، او را عزل كرده ديگرى را به جاى او مى نشانيم ؛ مطلوب ما از سالك ، آگاهى او بدين مسائل و هدايت امت در راه هموار و مستقيم است .
شما همه ، چه عام و چه خاص ، جز خدا عذرپذيرى نمى يابيد. چون شير ژيان و سالارى نجيب و مهربان امور شما را به عهده مى گيريم و شما را به بهترين تحفه مى خواهيم و با اجراى دانايى و دلاورى ياريتان مى كنيم ، آنچه ولى گويد، ما گفته ايم و آنچه ولى انجام دهد ما انجام داده ايم ، او به زبان ما سخن مى گويد و از دل ما ترجمانى مى كند. عهد كرديم كه مردگان شما را زنده و پراكندگى شما را جمع كند و خانواده شما را ايمن گرداند و گياهان شما را بروياند، آنچه نمى دانيد به شما بياموزاند و دانايتان گرداند كه به سوى ما باز گرديد.
اگر چه زمان به درازا كشد و جماعت افزون گردد، بگوييد: شنيديم و فرمان برديم ، چون پيشينيان نگوييد. ((شنيديم و نافرمانى كرديم )) (نساء / 46) ، نيروهاى ((سبا)) را پراكنده ساختيم و آنان را در بيابان ها و پشته ها كشتيم و در خاكشان كرديم ، كلمه عذاب ، حق آنان بود، هلاكشان كرديم تا كسى در سراها نماند و (عذاب ) حتى سايه ها و سنگ ها را هم فراگرفت (قوم تبع و قبيله ارم ) .
با قدرت ما مخالفت نورزيد، چون درازدستى كرديد، در پذيرش فرستاده تيره بختى كه از سوى ماست ، مقاومت نكنيد، گويى عقوبت و عذاب بر شما رواست و كيفر ما، در صورت مخالفت شما، مسلم و آينده است .
بدانيد كه ما براى گفتگوى سالك در آنچه از جانب شماست ، در انتظاريم تا آن را از شما براى ما نقل كند، آنچه بشود، بازگشت آن به سوى شماست و آن اعمال شماست كه به شما باز مى گردد، خوب باشد خوب و اگر بد باشد بد است ((هركه ذره يى نيكى كند آن را بيند و هر كس ذره يى بدى كند آن را بيند)) (زلزله 7-8) ، ((هر جانى در گرو آن چيزى است كه به دست مى آورد)) (مدثر / 38) ، ((خدا از جهانيان بى نياز است )) (آل عمران / 97) ، ((مؤ منان به خدا توكل مى كنند)) (ابراهيم / 1، مجادله / 10، تغابن / 13) ؛ درود خدا بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم خاتم پيامبران و سپاس براى خدا پروردگار جهانيان ، و درود و رحمت و بركات خدا بر شما بندگان .
سالك گفت : پشتوانه امان را گرفتم ، ميان او و سلطنت او مترجم شدم ، چون آمادگى و ميانه روى مرا در دادگرى ديد و در حكم و اجراى آن به درستكارى من رسيد، گفت : آرى آنچه كردى روا مى دانم همسان و برابرى نيست كه با تو همانندى و برابرى كند، برتر از اين مقام ولايت ، مقامى بزرگ و ديدگاهى ارزنده و منزل شادى هست كه تو بدان راه نبرده يى ، آن مقام كمال جمال و قرارگاه جلال است .
سالك گفت : همت به جستجوى آن مقام برخاست و به دريدن پرده ها و رفع موانع آن پرداخت .
شرح متن
سالك گفت :..... منظور از عين در اينجا امور حقيقى و حقيقت است كه در مقابل شك و ترديد واقع مى شود. جوان به جايگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در آفرينش اشاره كرده و مقام ايشان را در نزد حق تعالى توضيح مى دهد. آن گاه به هدف پيامبر صلى الله عليه و آله از معرفى على (عليه السلام ) در غدير خم توجه كرده و مى گويد كه پيامبر گرامى در اين روز على (عليه السلام ) را به عنوان جانشين و ولى خود معرفى مى كند. و اعلان مى كنند، آن امانتى را كه خداوند به ايشان داده بود، از آن پس در اختيار امام (عليه السلام ) قرار دارد. بعد از آن حجت بر مسلمانان تمام مى شود. پيامبر گرامى در طول 23 سال هر آنچه را كه يك انسان كامل بايد بداند، از خداوند گرفته و آن را به جانشين خود آموزش ‍ دادند.
اگر سالك ظن ..... از اينجا به بعد مضمون متن موجود در كتاب تفاوت كرده و حالت ديگرى به خود مى گيرد. گويى نقل قول از جانب امام على (عليه السلام ) است ، كه وظايف اولياء بعدى را تعيين و وظايف و چگونگى عملكردشان را بيان مى دارند:
آن ولى كه با امام بيعت مى كند بايد با ديدى روشن و گامى استوار پيمان بسته ، به آن وفادار باشد، وفادارى به پيمان با معصوم ، مستلزم پاكى ، دين دارى و صيانت نفس است . او بايد نسبت به احكام حكومت خود ايمان داشته و آن را بر كار خود جارى نمايد. وى در جهت رفع مشكلات مردم جدى بوده و در حد امكان و در حدود اختيارات و قوانين و تكاليف در امور جارى دقت و تامل شايسته و در خور روا مى دارد. مجموعه اين امور سبب مى شود، كه وى بدون برخورد با شك و گمان ، صريح و قاطع عمل نمايد، تا امانت الهى را پاسدارى نمايد.
امام و نايب او، در اداره جامعه نقش سنگينى را بر عهده دارند. براى اين كار بايد از دو بال اساسى مورد نياز براى حركت بهره گيرند، آن دو عبارتند از علم و زهد. اگر سالك از همان ابتدا بتواند بر شك و اوهام خود غلبه كرده ، و اطمينان امام را به خود جلب نمايد، قادر خواهد بود مردم خود را در هر شرايطى ، خواه جنگ و خواه صلح اداره كرده ، و عدل را برقرار نمايد. عدل و مساوات در استقرار يك حكومت نقش اساسى دارد و تنها مربوط به امور اقتصادى نيست ، بلكه بايد در همه ابعاد و زمينه هاى گوناگون جامعه استقرار يابد به طورى كه در تمامى قوانين و احكام و روابط و مناسباتى كه در ميان مردم جارى است ، عدالت حكم فرمايى كند.
زهد و پارسايى يك شرط مهم و اساسى ديگر است . حاكم بايد خود را از تشريفات و تجملات و تعلقات مادى دور كند. در غير اين صورت نمى تواند عدالت را در جامعه پايه ريزى كرده خواه ناخواه امكانات آن در اختيار صاحبان قدرت قرار مى گيرد. حاكم بايد مصمم باشد تا زهد و پارسايى را در ميان تمام حكام و مسئولين مختلف تسرى دهد. در اين زمان است كه او مى تواند از جانب معصوم ولايت قطعى يافته و از آنان مدد خواهد. در غير اين صورت اگر حاكم عادل و پارسا نبوده و آن را در ميان همه تسرى ندهد، معصوم او را عزل كرده و ديگرى را به جاى او قرار مى دهد. آنچه از وى مورد انتظار و تقاضاست ، اين است كه بتواند نسبت به مسايل اشراف داشته و مردم را به صراط مستقيم بكشاند. او ايمان دارد همه ، بدون استثناء در برابر خدا پاسخگو خواهند بود.
بديهى است كه همه مردم چه عام و چه خاص به سوى خداوند بازمى گردند، و بايد سرانجام اعمال خود را به درگاه ايشان عرضه دارند. در اين زمان فقط اوست كه بايد قضاوت كند و پاداش يا مجازات اعمال را تعيين نمايد. پس براى رسيدن به اين مقصود، سالك نبايد از هيچ فرد يا گروهى بترسد. بلكه بايد چون شيرى ژيان در مقابل دشمنان و سردارى نجيب و مهربان در مقابل مردم خود، به ايفاى نقش و اجراى وظايف بپردازد. اوست كه بايد با شجاعت و دانايى بى نظير خود، مردم را بهره مند سازد. در چنين وضعى است كه آنچه او مى گويد، در واقع سخن حق است ، و آنچه او انجام مى دهد خواست پيامبر و على (عليه السلام ) است . به عبارت ديگر اگر سخنى را بر زبان راند، يا نيت و انديشه اى داشته باشد، همه از جانب معصومين (عليهماالسلام ) . اوست كه مى تواند در حق مردگان جامعه دعاى خير كند، به طورى كه از سوى خداوند پذيرفته شود. قادر است اختلاف و پراكندگى ميان مردم را به وحدت و همدلى تبديل كند. امنيت را به خانواده ها ارزانى دارد، سبب رشد و شكوفايى جامعه اقتصاد شده ، كلمات خدا را تعالى بخشد. بيماران را مداوا نمايد. نيروهاى طبيعت و اقتصاد و جامعه را در خدمت مردم و رفاه آنان به كار گيرد. به كمك دانش وسيع و الهى خود، موارد مبهم را روشن ساخته ، سؤ الات را پاسخ داده و مردم را اقناع نمايد و به اين ترتيب بر دانش مردم بيفزايد، تا آن كه آحاد مردم ، در وضع مناسبى به سوى خدا و دين بازگردند.