مسائل اختلافى وضو در دوره اموى
افـزون بـر اخـتـلافهاى اصلى درباره وضو
در جزئيات زير نيز در دوره اموى اختلاف
وجود داشته است : 1 ـ آيا برگرداندن آب به
سمت بالا در هنگام شستن دستها جايز است يا
نه .
در اين مساءله برخى به جـواز گـرايـيـده و
بـرخـى بـه عدم جواز نظر داده اند.
در روايت شماره 2 و 5كه در همين فصل
گـذشـت راوى بـدان مـى پـردازد كـه امـام
بـاقـر(ع ) آب را از سمت نوك انگشتان به
طرف بالا برنمى گرداند و همين نيز شيوه
عملى رسول خدا(ص ) بود.
2 ـ آيـا بـراى مـسح سر و پاها برگرفتن
آبى تازه مجاز است يا نه .
در روايت شماره 2 و5 كه پيشتر گـذشت راوى
درصدد بيان اين نكته است كه مسح بر خلاف
شستن كه به آب برگرفتن نيازمند است بدون
آب تازه نيز تحقق مى يابد، و امام باقر(ع
) نيز با همان ترى باقيمانده از وضو سر و
پاها را مسح مى كرد.
3 ـ مسح به مقدارى از عضو هم كه باشد
بسنده مى كند، بر خلاف شستن كه بايدهمه
عضو را در بر گيرد.
در حديث شماره 2 بدين نكته اشاره دارد.
4 ـ مـعنا و مقصود از كعب چيست ؟ امام
باقر(ع ) بر اين تاءكيد مى كند كه كعب
همان برآمدگى روى پاست ، نه آن دو برآمدگى
كه در دو طرف پا قرار دارد.
5 ـ آيـا فـراتر رفتن از حد وضو جايز است
يا نه ؟ امام بر اين تاءكيد دارد كه شستن
براى بار اول ، در وضوى رسول خدا(ص ) نيز
بوده است ، شستن براى بار دوم هم دروضوى
آن حضرت هست ، اما هر كه از اين اندازه
فراتر رود خيره سرى و از حدود الهى تجاوز
كرده است .امام صادق (ع ) و امام باقر(ع )
تجاوز از حدود الهى به گذشتن از اندازه
وضوتفسير كرد، و اين را نـيز بيان داشته
اند كه همين گونه وضو، وضوى كسى است كه در
دين نوساخته ها به ميان آورده است .
6 ـ آيـا گونه و گيجگاه نيز جزو صورت است
يا نه .
اين يكى از ديگر مسائلى است كه در زمان
امام باقر(ع ) مطرح شد و امام در پاسخ
زراره آن را بيان فرمود.
زراره از امـام پـرسيد: مرا از حد و
اندازه صورت كه مى بايست آن سان كه
خداوندفرموده است در وضو شسته شود آگاه كن
امام فرمود: صورت ، يعنى همان كه خداوند
فرموده و به شستنش در وضو فرمان داده و
هيچ كس را روا نـيست بر آن بيفزايد و از
آن بكاهد كه اگر بيفزايد پاداش ندارد و
اگربكاهد گناهكار است ، آن انـدازه است كه
از رستنگاه مو تا چانه در فاصله ميان
انگشت ميانه و انگشت شست جاى بگيرد.آنـچـه
در فاصله اين دو انگشت ، در آن حال كه دست
بر روى چهره پهن شده است جاى گيرد از صورت
است و آنچه جز اين باشد از صورت نيست .
راوى پرسيد: آيا گيجگاه از صورت است ؟
فرمود: نه
((725)) .
7 ـ حـكم گوشها چيست ؟ آيا بايد آنها را
شست يا بايد مسح كرد؟ آيا اين كه برخى
گفته اند درون گوش از صورت و برون آن از
سر است درست است يا نه ؟ در كـافـى و
تـهـذيـب آمـده است كه زراره مى گويد:
پرسيدم : برخى مى گويند درون گوش از صورت
، و برون گوش از سر است .
چه مى فرماييد؟ امام باقر(ع ) فرمود: نه
شستن آنها واجب است و نه مسح آنها
((726)) .
كـلـيـنى در حديثى ديگر از امام باقر(ع )
روايت مى كند كه فرمود: ... خداوندمى
فرمايد: (فامسحوا برؤوسكم و ارجلكم الى
الكعبين ). پس اگر قدرى از سر يا قدرى از
پا را ميان سر انگشتان تا كعب مسح كند او
را بسنده است .
راوى مى گويد: پرسيديم : كعب كدام است ؟
فرمود: اينجا ـ يعنى مفصل پايين تر از
استخوان ساق .
پرسيديم : اين چيست ؟ فرمود: اين از
استخوان ساق است و كعب پايين تر از آن است
((727)) .
در حـديـثـى ديگراست كه پس از وضو دست خود
را بر برآمدگى روى پا نهاد وفرمود: اين
همان كعب است .
راوى ادامه مى دهد: آنگاه با دست خود به
پايين تر از پى پاشنه اشاره كرد و
فرمود:اين همان است .
در دعائم الاسلام آمده است : امام باقر(ع
) جواز مسح بر مقدارى از سر را به استناد
حرف ب در آيه جـايـز دانـسـتـه و فـرمـوده
اسـت : مسح بر مقدارى از سر است ، به
استناد حرف ب در عبارت برووسكم ، آن گونه
كه در تيمم نيز به استناد آيه
(فامسحوابوجوهكم و ايديكم ) چنين است ، چه
، خـداوند مى داند كه غبار خاك بر همه
چهره وهمه دست جارى نمى شود و از همين روى
فرموده است (بوجوهكم و ايديكم ) مسح سر و
پا در وضو نيز به همين گونه است
((728)) .
شـهـيـد اول در كـتاب ذكرى پس از نقل اين
گفته اصمعى كه كعب برجستگى دوطرف پا در
قـسـمـت پـايين ساق است اين حديث را آورده
است : سلمه ، از فراء مرا روايت كرد كه
گفته است : كـعـب در برآمدگى پاست ـ و
آنگاه با پاى خويش اشاره كرد و گفت
:اينجا.
ابوالعباس مى گويد: آنچه اصمعى آن را كعب
ناميده ، نزد عرب ، منجم خوانده مى
شود.شـهـيـد هـمـچنين مى آورد: از فراء
برايم نقل كرده است كه گفت : محمد بن على
بن حسين در مجلى نشست و گفت : اين كعب است
.
گفتند: اين گونه ؟ فرمود: نه ، اين گونه
نيست ، بلكه اين گونه است ـ و در اين
هنگام به برآمدگى روى پا اشاره كرد.
گفتند: اما مردم مى گويند بدين گونه است .
فرمود: نظر خاصه اين است و آن ديگرى نظر
عامه است
((729)) .
از زراره روايت شده است كه گفت : به امام
باقر(ع ) گفتم : آيا به من نمى گويى كه
ازكجا دانستى و از چه روى گفتى كه مسح به
مقدارى از سر و مقدارى از پا درست است ؟
امـام خـنـديد و فرمود: اى زراره ، رسول
خدا(ص ) چنين فرموده ، و بر همين شيوه آيه
اى از كتاب خداوند عزوجل نازل شده است ،
زيرا خداوند مى فرمايد: (فاغسلواوجوهكم )
و از اين درمى يابيم كه بـايـد همه صورت
را شست .سپس مى فرمايد: (وايديكم الى
المرافق ) و خداوند در اين جا دست تا
آرنـج را بـر صـورت عطف كرده است واز اين
درمى يابيم كه مى بايست دستها تا آرنج
شسته شود.
سـپـس در كلام فصل آورد وفرمود: (وامسحوا
برؤوسكم )، و آنجا كه (برووسكم ) فرمود به
واسطه وجـود حـرف ب دريافتيم كه مسح بر
مقدارى از سر است .
سپس آن سان كه دستها را بر صورت عـطـف
كـرده بـود پاها را بر سر عطف كرد و
فرمود: (و ارجلكم الى الكعبين ) و از اين
عطف برسر دريـافـتـيم كه مسح بر مقدارى از
پاست .رسول خدا(ص ) هم آيه را براى مردم
بدين گونه تفسير كردند، اما مردم آن را
تباه ساختند
((730)) .
هـر كس به روايتهاى رسيده از اهل بيت
بنگرد به سير فقهى فروع بسيارى آگاهى
خواهد يافت و بـديـن بـاور خواهد گراييد
كه آنچه از امام باقر(ع ) نقل شده است و
نيزتاءكيد آن حضرت بر لزوم ترتيب ميان
اعضاى وضو،احتمال، به ديدگاه ابوحنيفه و
مالك وهم مسلكانشان مبنى بر عدم لزوم
ترتيب ميان اعضاى وضو نظر داشته است .
درباره ديگر فروع فقهى نيز همين حقيقت
صادق است و اگـر پـژوهشگرى سخن امام صادق
(ع )را با ديدگاههاى مطرح در آن روزگار
مقايسه كند و در كنار آنها بنگرد از زاويه
اى نزديك به واقعيت ، به حكم شرعى خواهد
رسيد.
آنـچه گذشت اندكى درباره سير تاريخى
مساءله وضو و جزئيات آن در دوره اموى ونيز
نگاهى به روايـتـهـاى رسـيده از امام
باقر(ع ) در اين باره بود.در صفحات آينده
به برخى از روايتهايى كه از امامان ديگر
نيز رسيده است نگاهى خواهيم افكند تا
حقيقت اين موضوع روشنتر شود.
مسائل اختلافى وضو در دوره عباسى
امام صادق (ع ) و امامان پس از او به همان
شيوه پدران خويش استمرار بخشيدند وبسختى
در برابر آنان كه مسح بر پاافزار را جايز
مى دانستند ايستادند
((731)) و بر اين كه مسح بايد بر قسمت
جلوى سر باشد
((732)) ، پاها را بايد مسح كشيد و از
شستن آنهاخوددارى كرد تاءكيد ورزيدند.از
امـام صادق (ع ) روايت شده است كه فرمود:
گاه مى شود كه كسى چهل سال خداوند را
عبادت كـنـد، ولـى در وضـو از او فـرمان
نبرد، چرا كه آنچه را خداوند به مسح كردنش
فرمان داده است مى شويد
((733)) .در حـديثى ديگر است كه
فرمود: گاه بر انسانى شصت سال مى گذرد و
خداوند ازاو هيچ نمازى نمى پذيرد.
راوى مى گويد: پرسيدم : چگونه ؟ فرمود:
زيرا آنچه را خداوند به مسح كردنش فرمان
داده است مى شويد
((734)) .
امـام صـادق (ع ) هـمـچـنـين اين را كه
گوش جزو صورت يا سر باشد نفى كرده وفرموده
است : گوشها نه جزو سر است و نه جزو صورت
((735)) .
ايـن خود مى فهماند كه در روزگار آن امام
گروهى از مسلمانان گوش را جزو سرمى دانسته
، بر آن مـسـح مى كرده اند و گروهى ديگر
آن را جزو صورت دانسته ومى شسته اند.
امام صادق (ع ) در اين روايت بدين اشاره
دارد كه گوش عضوى مستقل است ، نه جزو صورت
است و نه جزو سر، و بر فـرض هـم كـه جـزوى
از سـر باشد باز هم مسح كشيدن بر آن لازم
نيست ، زيرا مسح ـ چونان كه دانـسـتيد ـ
به دست كشيدن برقسمتى از سر هم تحقق پيدا
مى كند و نيازى بدان نيست كه همه سر را
دربرگيرد.
در حديثى به امام صادق (ع ) نسبت داده شده
است كه گوشها را مسح كرد يا براى مسح كردن
آبى تـازه بـرگـرفـت .
ما صدور چنين روايتهايى را از امام ـ به
فرض صحت سندآنها ـ دور نمى دانيم ، بويژه
آن كه امام در سخت ترين فشارها و در برابر
بدترين انواع تهديد و ارعاب بود، و به
خصوص در اواخر دوران خلافت منصور و پس از
چيرگى او برهاشميان و راندن اين خاندان به
كوفه ، اين فشار نيز شدت بيشترى يافته
بود.گفتنى است در حديثى ديگر كه از امام
صادق (ع ) رسيده ، آن حضرت مبطلات وضو را
به دفع بول و غـائط، خـروج بـاد، خـواب و
جنابت محدود كرده
((736)) ، و اين اشاره اى است به مبطل
نبودن آنچه آتش بدان رسيده است ، مبطل
نبودن دست زدن به آلت يا بيرون آمدن خون و
همانند آن كه امروزه اهل سنت آنها را مبطل
مى دانند.از اين روايت معلوم مى شود كه
اين ديدگاهها در روزگار امام صادق (ع )
نيز مطرح بوده است .در مـن لا يـحـضره
الفقيه از عمروبن مقدام روايت شده است كه
گفت : يكى ازكسانى كه از امام صـادق (ع )
شنيده بود براى من روايت كرد كه آن حضرت
مى فرمود:من از كسى كه دوست دارد دو دو
وضو گيرد درشگفتم ، در حالى كه رسول خدا(ص
) نيزدو دو وضو گرفته است
((737)) .
هـمـچـنين از آن حضرت روايت شده است كه
فرمود: در وضو يك بار شستن واجب است ، دو
بار شستن پاداش ندارد و سه بار شستن بدعت
است
((738)) .الـبته امام اين سخن را كه
دو بار شستن پاداش ندارد در حديثى ديگر
چنين تفسيرفرموده است كه وضو دو دو است ،
و هر كه بر اين بيفزايد پاداش ندارد
((739)) ، يعنى هركس نپذيرد كه يك بار
شـستن او را بسنده مى كند و شستن دوم كارى
مستحب است ،براى شستن دوم هيچ پاداش داده
نخواهد شد.
كسى كه از دو بار شستن نيز فراتر رودهمين
حكم را داراست .امـام صـادق (ع ) با اين
سخنان و بدين شيوه رودرروى كسانى مى
ايستاد كه در وضواز حدود الهى فـراتر مى
رفتند.
از امام صادق (ع ) روايتهاى فراوانى در
تاءييد اين حقيقت رسيده است .از آن جمله
اين كه آن حضرت مضمضه را جزو افعال وضو
نمى دانست ودر اين باره چنين استدلال مى
آورد كه دهـان از قـسـمـتهاى درونى [بدن و
صورت ] است .
امام اين سخن را فرمود تا در برابر
اجتهادات كـسـانـى هـمانند عبداللّه بن
عمر بايستد كه مى گويد: در هنگام وضو
چشمهاى خود را خوب باز كنيد.شايد كه آتش
دوزخ نبيند! امـام صـادق (ع ) مـى
فـرمايد: چون وضو مى گيريد آب بر
صورتهايتان نزنيد، بلكه آب را بر صورت
بپاشيد
((740)) .
از امـام كـاظـم نـيـز روايتى نزديك به
همين مضمون رسيده است .ابوجعفر رقاشى مى
گويد: از ابـوالـحـسـن مـوسـى بـن جـعفر
پرسيدم : براى نماز چگونه وضو گيرم ؟
فرمود: دروضو افراط و زيـاده روى مـكـن و
آب بـر صـورت مكوب ، بلكه صورت را از بالا
به پايين بشوى ، چونان كه گويا صورت به آب
مسح شده است
((741)) .
ايـن پاسخ امام ، به رواج پديده افراط و
زياده روى در وضو و اسراف در آب ريختن
براى وضو اشاره دارد.
قصد امام براى چنين اشاره اى سبب مى شود
آن حضرت در پاسخ پرسش راوى كه از چگونگى
وضو پرسيده است ، مقدمه اى بياورد و
بفرمايد: در وضوافراط و زياده روى مكن .
اين خود به يكى از پـديـده هـاى مـهم در
آن روزگار اشاره دارد وآن پديده افزودن بر
شمار دفعات شستن و شستن اعـضاى مسح است و
امام مى خواهد بااين مقدمه ماهيت وضو را
براى پرسش كننده روشن سازد و به او
بفهماند كه وضو ـ برخلاف آنچه برخى مى
گويند ـ بدان نيست كه آب بر صورت بكوبند،
آب بـه درون چـشـم بـبـرنـد و بـه سـلام
كـسـى در حـال وضـو پـاسخ نگويند، چرا كه
همه اينها از مصداقهاى زياده روى در احكام
دين است كه از آن نهى شده است .
در ذيل روايت پيشگفته از مسح صورت با آب
سخن به ميان آمده است و فقيهان اين را
نوعى مجاز و بـه مـعناى همان شستن دانسته
اند، و همين نيز عين حقيقت است .بواقع
امام در اينجا با آوردن تـعبير مجازى مسح
براى شستن صورت در وضو در پى رساندن اين
مطلب است كه آنچه در وضو مطلوب است يك بار
شستن است و به همين يك بار عنوان شستن و
طهارت شرعى صدق مى كند.
درسـت به همين دليل در برخى روايتهاى ديگر
در شستن دست نيز از واژه مسح بهره جسته
شده اسـت ، تـا از رهـگذر اين همه بدان
اشاره شود كه در وضو يك بار شستن هر عضو
بسنده مى كند و افزودن برشمار دفعات شستن
و نيز شستن اعضاى مسح روا نيست .
امـام كاظم نيز وضوى پيامبر(ص ) را كه
خداوند به او فرموده چنين بيان كرده است :
ازعيسى بن مـستفاد از ابوالحسن موسى بن
جعفر، از پدرش روايت شده است كه رسول
خدا(ص ) به على (ع ) و خديجه ، به گاه
اسلام آوردن ، فرمود: جبرئيل هم اكنون نزد
من است و شما را به اسلام مى خواند و مـى
گويد: اسلام را شرطهايى است : اين كه
بگوييد:گواهى مى دهيم كه خدايى جز اللّه
نيست ... تا جـايـى كه مى فرمايد: ـ و
كامل كردن وضو براعضاى آشكار، صورت و
دستها تا آرنج ، و مسح سر و مسح پا تا
برآمدگى روى آن
((742)) .
در روايت ديگرى از امام كاظم است كه به
نقل از پدرش فرمود: رسول خدا(ص ) ازمقداد
و سلمان و ابوذر پرسيد: آيا احكام اسلام
را مى دانيد؟ گفتند: آنچه را خدا و رسول
خدا(ص ) به ما شناسانده اند مى دانيم .
فرمود: اين احكام فراتر از شمار است : مرا
بر خويش گواه بگيريد و گواهى دهيد كه
خدايى جز اللّه نـيـسـت ...[و نـيـز
گـواهـى دهـيد بر] وضوى كامل بر صورت و
دستها تا آرنج ، ومسح بر سر و تا
بـرآمـدگى روى آن ، نه مسح بر پاى افزار،
نه بر روبند و نه بر عمامه ...ـ تاآنجا كه
مى فرمايد: ـ اينها پاره اى از شروط اسلام
است و آنچه مانده از اين افزونتراست
((743)) .
ايـن روايـت همانند روايت پيشگفته بر
اهميت وضو تاءكيد دارد، آن را از
شروطاسلام مى داند و به تبيين حدود آن و
نيز اعضايى كه بايد شسته شوند و اعضايى كه
بايدمسح شوند مى پردازد.
در پـرتـو آنـچه گذشت بدين حقيقت مى رسيم
كه مكتب امام باقر، امام صادق ، امام كاظم
، و امام رضا(ع ) همه يكى و ادامه مكتب
رسول خدا(ص ) است ، چونان كه در نقل روايت
هم بسيار از پدران خويش به نقل آنان از
رسول خدا(ص ) نقل مى كنند.از هـيثم بن
عروه تميمى روايت شده است كه گفت : از
امام صادق درباره آيه (فاغسلوا وجوهكم و
ايـديكم الى المرافق ) پرسيدم و كف يك دست
خود را از انگشتان به سمت آرنج بر روى دست
ديگر كشيدم و گفتم : اين گونه است ؟ امـا
امـام در پاسخ او، كار وى را نپذيرفت و
دست خويش را از آرنج به سمت انگشتان بر
روى دست ديگر كشيد.
ايـن روايت همگون و همنواخت با آن روايت
ديگرى است كه از امام باقر(ع ) نقل كرديم
كه آب را از سمت انگشتان به طرف بالا
برنمى گرداند.مـعـنـاى تـجـاوز از حد و
وضو نيز نزد امام صادق همان است كه نزد
امام باقر(ع ) بودو نزد ديگر امامان است .
حـماد بن عثمان روايت كرده است : نزد امام
صادق نشسته بودم كه ظرف آبى خواست .پس
مشتى آب بـرداشت و همه صورت خويش را بدان
شست .سپس مشتى ديگر پر كرد و دست راست خود
را بـدان شـسـت .آنگاه مشت ديگرى پر آب
كرد و همه دست چپ خويش را به آن شست .سپس
سر و پاهاى خود را مسح كرد و آنگاه
فرمود:اين وضوى كسى است كه احداث نكرده
است ، يعنى در دين تـجـاوز نكرده و از
حدودفراتر نرفته است
((744)) .هم فرمود: هر كس در وضو از
حدود فراتر رود همانند كسى است كه وضو را
باطل كرده است
((745)) .در كـتـاب عـيون اخبارالرضا
از امام هشتم (ع ) روايت شده است كه
فرمود: در وضويك بار شستن واجب و شستن دوم
كامل كردن آن است
((746)) .
هـم در نـامـه آن حـضـرت به ماءمون عباسى
آمده است : وضو، چنان كه خداوند دركتاب
خويش فرموده ، شستن صورت و دستها تا آرنج
و مسح كردن سر و پ، هر كدام يك بار، است
.اين سخن امام ، چنان كه خداوند در كتاب
خويش فرموده ، اشاره اى است بدان كه حقيقت
طلب و امـر، خواستن براى يك بار است و
تكرار لازم نيست .
آن سان كه در جاى خود خواهيد خواند، واقعا
نيز آنچه در كتاب خدا بر ما واجب شده ،
آنچه رسول خدا(ص ) انجام مى داده و آنچه
به تواتر صحابه از او نقل شده همين يك بار
شستن است .در روايتى از امام رضا آن حضرت
علل وجوب مسح سر و پا و شستن آنها را چنين
بيان مى دارد: خـداونـد بـه عـلتهايى
گوناگون در مورد صورت و دستها به شستن و
در مورد سر و پابه مسح كردن فرمان داده و
درباره هر دو دسته به شستن تنها يا مسح
تنها حكم نفرموده است : از آن جمله است
اين كه برترين عبادت ركوع و سجده است و
اين ركوع و سجده به صورت و دستها انجام مى
گيرد، نه به سر و پا.
از آن جمله است اين كه مردم در همه وقت
نمى توانند سر و پاها را بشويند و اين كار
در سرما و سفر و بيمارى و در شب و روز بر
آنان دشوار است .اما شستن صورت ودستها از
شستن سر و پاها آسانتر است .واجبات دينى
هم به اندازه كم توانايى ترين افرادسالم
مقرر داشته شده و بر همين پايه قوى و ضعيف
، همه بدآنهامكلف گرديده اند.از آن جمله
اين كه به واسطه وجود عمامه ، پاافزار،
جوراب و همانند آن ، سر و پاهابر خلاف
صورت و دسته، هميشه برهنه نيست .
در حديثى ديگر است كه از آن حضرت درباره
وضويى كه در كتاب خدا واجب شده است
پرسيدند و او نيز فرمود: وضوى واجب مسح
است و شستن در وضو براى پاكيزگى است .از
ايـوب بـن نـوح روايـت شده است كه گفت :
براى ابوالحسن نامه نوشتم و در آن درباره
مسح پا پرسيدم .فـرمـود: وضـو، دسـت
كـشـيدن است و در آن جز اين واجب نيست ، و
هر كس هم بشويد اشكال ندارد
((747)) .
شيخ حر عاملى در وسائل الشيعة مى گويد:
اين قسمت اخير را شيخ طوسى به معناى شستن
براى پاكيزگى و نه شستن براى وضو دانسته
است .
البته حمل آن بر تقيه نيزممكن است ، و
برخى هم به تخيير گراييده اند.
از امام رضا همچنين درباره مسح بر عمامه و
پاافزار روايت شده است كه فرمود:بر عمامه
، كلاه و پاى افزار خويش مسح مكن
((748)) .
در دعـائم الاسـلام آمده است : امامان از
مسح بر عمامه ، روبند، كلاه ، كله
خود،جوراب و پاى افزار نهى كرده اند، مگر
آن كه بند پاى افزار مانع مسح بر پا نباشد
((749)) .
در فـقـه الـرضا از امام هشتم روايت شده
است كه فرمود: در شرب خمر و در مسح بر
پاافزار تقيه نـيـسـت .
هرگز بر جوراب مسح مكن ، مگر به واسطه
عذرى يا برف و يخى كه از آن بر پاى خويش
بيم دارى
((750)) .
آنـچـه گـذشت بخوبى اين حقيقت را مى
نماياند كه شيوه تعبد محض كه خداوندبراى
پيامبرش ترسيم فرمود و پس از پيامبر(ص )
على (ع ) و ابن عباس و ديگر بزرگانى
ازمردم پيشوايى اين شيوه مكتب را عهده دار
شدند تا دوران تابعين و تابعين تابعين
ادامه يافت و امامان شيعه در دشوارترين
شرايط آن را استمرار بخشيدند.
نـكـته ديگر آن كه همه روايتهاى رسيده از
اهل بيت درباره وضو همگون وهمنواخت است و
هيچ تعارض و برخورد و اختلافى با يكديگر
ندارد، درست بر خلاف مذاهب چهارگانه فقهى
كه اختلاف مـشـهودى با يكديگر دارند: برخى
واجبات وضو راهفت چيز، برخى چهار چيز و
برخى ديگر آنها را شـش چـيـز مـى دانند،
گرچه كه همه دردو نكته ديگر هم نظرند: سه
بار شستن اعضاى وضو، و شستن اعضاى مسح .
ايـن اتـفـاق نـظـر اخـيـر، خود گواهى بر
تاءكيد حكومت بر پاره اى از افعال وضو
وسختگيرى در رويـارويـى بـا مكتب تعبد محض
است .شايد همين مساءله است كه امام صادق
(ع ) را وادار مى كند بـگويد: در وضو، يك
بار شستن واجب است ، شستن دوم پاداش ندارد
و شستن سوم بدعت است .
الـبته امام در روايتى ديگر اين سخن را
چنين تفسير كرد كه هر كس نپذيرد كه يك بار
شستن در وضو او را بسنده مى كند بر شستن
دوم نيز پاداش ندارد
((751)) .زرارة بن اعين از آن حضرت
روايت كرده است كه فرمود: وضو دو دو است .
هركس بر اين بيفزايد پاداش ندارد
((752)) .يك بار در مورد وضو از آن
حضرت پرسيدند و فرمود: وضوى على (ع ) فقط
يك يك بود
((753)) .يـكـى از يـاران نزديك و
ويژه حضرت درباره وضو براى نماز از آن
حضرت پرسيد وحضرت هم در پاسخ فرمود: يك يك
[هر عضو يك بار]
((754)) .در روايـت ديـگـرى امـام
سـوگـند ياد مى كند و درباره وضوى
پيامبر(ص ) چنين مى فرمايد: به خداوند
سوگند، وضوى رسول خدا(ص ) تنها يك بار يك
باربود
((755)) .
امـام سـپـس بر اين تاءكيد مى كند كه
وسواس نه جزو ايمان است و نه جزو وضو
وطهارت و از اين روى هـر كس در وضو اعضا
را بيش از يك بار بشويد و بر اين عقيده
باشد كه يك بار شستن بسنده نمى كند وضويش
ناصحيح و مخالف آن چيزى است كه خداوند
بدان فرمان داده است .چنين است كه امام مى
فرمايد: پـيـامـبـر(ص ) در وضـويش هر عضو
را يك بار شست .
اين وضويى است كه نماز جزبدان پذيرفته
نشود.
از امـام هـمـچنين روايت شده است كه
فرمود: وضو حدى از حدود الهى است تادانسته
شود چه كسى او را فرمان مى برد و چه كسى
نافرمانى مى كند.مؤمن را هيچ چيزنجس نمى
كند، و او را در وضو همان اندازه آب بسنده
است كه در روغن ماليدن بر بدن بسنده
كند.در حديثى ديگر آمده است كه فرمود: اين
، احكام دين است ، براى هر كه
بخواهدبدانها چنگ زند و خـدا بخواهد او را
هدايت كند.وضوى كامل ، چنان كه خداوند
دركتاب گوياى خود فرموده است ، شـستن صورت
و دستها تا آرنج و نيز مسح سر و پاه،
تابرآمدگى روى آنهاست .
هر كدام يك بار، و البته اگر دو بار هم
انجام شود جايزاست
((756)) .
اين روايتها يا به صراحت ، يا به صورت
تلويحى و يا به اشاره از آن سخن مى گويدكه
سه بار شستن اعضا در وضو بدعت ، تجاوز از
حدود شرعى و مخالفت با رفتار و گفتاررسول
خدا(ص )، مخالفت با سيره على (ع )، مخالفت
با كامل ساختن وضويى است كه خداوند بدان
فرمان داده است و نه فق ط براى شخص پاداش
ندارد، بلكه شايد موجب كيفر هم بشود.
از امام باقر و امام صادق (ع ) روايت شده
است كه فرمودند: فضيلت در همان يك بار
شستن است و هر كس بر دو بيفزايد پاداش
نيابد
((757)) .در حديثى ديگر است كه فرمود:
دو بار شستن ، مصداق همان كامل شستن است
((758)) .
در پـرتـو آنچه گذشت بدين نتيجه مى رسيم
كه مكتب امام صادق (ع ) در وضو امتدادمكتب
امام باقر و پدرش امام زين العابدين (ع )
است .آنان نيز حكم خود را از رسول خدا(ص )
گرفتند، چرا كه پيامبر(ص ) على (ع ) را به
كتابت صحيفه ويژه برگزيد و اين صحيفه پس
از او نزد فرزندانش ماند.
ايـن هـم دانـسـته شد كه امامان تنها مسح
را در موردسر و پا جايز مى دانند و سه بار
شستن را روا نـمـى دانند و آن را بدعت مى
شمرند، چرا كه پيامبر(ص ) انجام آن براى
مسلمانان را خوش نداشته است .
هـمـچنين دانستيم كه آنان براى مسح آبى
تازه برنمى گرفتند، چونان كه در روايات
گذشت كه راوى در وصـف وضـوى امـام مـى
گـفـت : سپس به رطوبتى كه در دست مانده
بود و بى آن كه دسـتـان را ديگر بار در
ظرف آب فرو برد مسح كرد
((759)) يا سپس بدانچه بر دستان مانده
بود سـر و پـاهاى خويش را مسح كشيد
((760)) ، يا سپس به باقيمانده ترى
دست ، سر و پاهاى خود را مـسـح كـشيد
((761)) ، يا سپس به ترى باقيمانده و
بى آن كه دستان را به ظرف آب برگرداند،
دست و پاهاى خود را مسح كرد
((762)) ، و يا سپس سرو نيزپاهاى خود
را تا برآمدگى روى آنها به باقيمانده آب و
بى آن كه آبى تازه برگيرد مسح كرد
((763)) .اين هم گذشت كه امامان واژه
اسباغ (كامل ساختن ) وضو را كه در حديث
نبوى آمده است و نيز واژه تعدى و احداث را
چگونه تفسير مى كردند و چه سان اين
تفسيربا تفسير دستگاه حاكم كه ديـدگـاه
عـثـمانى را تقويت مى كرد و فقيهان عصرهاى
پياپى خواه از سر آگاهى و خواه از روى
غـفـلـت آن را پـذيـرفته ، ترويج كرده و
در كتابهاى خود تدوين كرده بودند و
پسينيان نيز از آنان گرفتند تفاوت و
اختلاف داشت .
پـيشتر خوانديد كه مهدى و منصور و هارون
عباسى در برابر علويان چه موضعى داشتند،
چه سان بـنـى هـاشـم و امـامان اهل بيت را
آزار و شكنجه مى دادند و چگونه اين آزار
پس از چيره شدن بر مـحـمـد بـن عـبداللّه
نفس زكيه شدت يافت و به چه ترتيب همين
مساءله امام صادق (ع ) را بدان واداشت كه
داوود زربى را براى حفظ جان و دينش به
تقيه رهنمون شود.
امـام كـاظـم در برخورد با على بن يقطين
به او چنين اندرز داد و در نامه اش به وى
، اورا به عمل كردن بر خلاف آنچه خود
حقيقت وضو مى دانست سفارش كرد تا خود
ودينش را نجات دهد.
چـكيده سخن اين كه آنچه در باب وضو از
امامان اهل بيت روايت شده اين است كه وضوى
بسنده كـنـنـده و كـفايت كننده وضوى با يك
بار شستن است ، شستن براى بار دوم كردار و
سنت رسول خـدا(ص ) اسـت و شـستن براى بار
سوم تجاوز از حدود دين و بدعت آوردن است و
هر كس از اين فراتر رود هيچ پاداش ندارد.
پوشيده نماند كه در اين ديدگاه مقصود از
يك يا دو بار، يك يا دو بار شستن است ،نه
آب ريختن بر عضو وضو، بلكه بايد شستن صدق
كند.
نام برخى از تاءييدكنندگان وضوى مسح در
دوره عباسى
از آنـچـه گـذشـت روشـن شد كه هر دو مكتب
وضو در دوره عباسى تكامل يافت .
مكتب وضوى مـبـتـنـى بر سه بار شستن اعضا
و نيز شستن اعضاى مسح را پيشوايان مذاهب
چهارگانه رهبرى مى كردند.
آنان وضوى خليفه عثمان بن عفان را كه به
رسول خدا(ص ) نسبت داده است پذيرفتند و
رواج دادنـد، يـا از آن روى كه به صحت
روايتهاى اين شيوه وضو از پيامبر(ص )
عقيده داشتند و طـريـق ايـن روايـتها را
صحيح مى دانستند واين روايتها را حجت مى
شمردند، يا از آن روى كه از حـكـومـت اثـر
پـذيـرفته بودند،حكومتى كه در پى دور كردن
مردم از روايتهايى بود كه فرزندان عـلـى
(ع ) بـه پيامبر(ص )نسبت مى دادند.
علت اين خواسته حكومت نيز روشن بود، زيرا
مصلحت عباسيان جداكردن مردم از علويان را
اقتضا مى كرد، و اين خود به دو دليل بازمى
گشت : يـك : امـكـان شناسايى علويان براى
آزار و شكنجه آنان ، چرا كه مخالف عباسيان
وخود از مدعيان حكومت و خلافت بودند.
دو: ايجاد بهانه و دستاويز براى برخورد با
علويان ، بدين اعتبار كه از جماعت
مسلمانان روى برتافته و براى گستراندن
اختلاف ميان مسلمانان كوشيده اند،
عبادتشان ازعبادت ديگر مسلمانان است و حتى
وضويشان غير از وضوى ديگر مذاهب است .
شايد ترس از همين مورد اخير بود كه مذاهب
اربعه را نيز بر آن مى داشت كه وضوى خليفه
عثمان را بـپذيرند، چرا كه حكومت به حمله
هاى تبليغى سختى بر ضدمخالفان دست مى زد،
عالمان را از پـيـونـد و آمـد و شـد بـا
آنـان و نـيز بر زبان آوردن هرنظريه اى كه
بوى مخالفت با حكومت دارد بازمى داشت .
به هر روى ، به رغم اين اوضاع ، در اين
روزگار نيز شمار ديگرى از عالمان وضوى
شيوه اهل بيت را انـجام مى دادند.
البته ما در پى برشمردن نامهاى همه اين
كسان نيستيم وهمان اندازه كه روايت مورد
نظر ما و شيوه وضويى كه آن را شيوه وضوى
پيامبر(ص )مى دانيم ثابت شود بسنده مى
كند.
پـيشتر نامهاى بيست و چهار تن از صحابيان
و تابعان كه وضوى بر اين شيوه را درست مى
دانستند گذشت و اينك با نامهاى زير آن
فهرست راكامل مى كنيم : 25 ـ امـام مـوسى
بن جعفر، 26 ـ امام على بن موسى الرضا(ع
)، 27 ـ داوود بن فرقد، 28 ـ على بن يقطين
، 29 ـ بكير بن اعين ، 30 ـ زرارة بن اعين
، 31 ـ محمد بن مسلم ، 32 ـ ابان بن عثمان
، 33 ـ ابن ابى عمير، 34 ـ عمر بن اذينه ،
35 ـ جميل بن دراج ،36 ـ على بن رثاب ، 37
ـ محمد بن قيس ، 38 ـ فضل بن شاذان ، 39 ـ
ابن محبوب ،40 ـ ابوجرير رقاشى ، 41 ـ على
بن ابراهيم بن هاشم ، 42 ـ عيسى بن
مستفاد، و كسانى ديگر از ياران ائمه .
البته اگر بخواهيم كسانى را هم كه در آيه
وضو كلمه وارجلكم را به كسره حرف لام مى
خواندند ـ آن سان كه بزرگانى از فقهاى
عامه و كسانى از اصحاب ائمه چنين مى كردند
ـ بدين جمع اضافه كنيم ، شمار آنان از
دهها تن خواهد گذشت و به صدها تن خواهد
رسيد.در اينجا مساءله ديگرى شايان اشاره
است و آن اين كه شيوه مسح ، چونان كه
گفتيم ،داراى اصالت بـود و بـزرگـانـى از
صـحابه و تابعين بدان پايبند بودند و از
آن دفاع مى كردند،و در برابر، شيوه
شـسـتـن پا در وضو در گذر زمان شيوه اى
متواتر نبود و حتى در ميان بزرگان بر آن
خرده هايى وارد بود.خود مى توانيد ببينيد
كه آراى معتقدان به مسح در كتب سلف ذكر و
در كنار آن بدين نيز اشـاره مـى شـود كـه
ايـن آراء را از قرآن گرفته اند.بنابراين
،اگر شستن پا شيوه مورد اتفاق همه
مسلمانان بود، ديگر هيچ نيازى بدان نبوده
است كه گفته هاى سلف را در اين باره
يادآور شوند.
احتمالى كه در اين باره وجود دارد آن است
كه مذهبهاى منقرض شده ، به شيوه وضوى مسح
عمل مـى كـرده و بـر ايـن شـيـوه تـواتـر
و اتـفـاق داشـتـه انـد.بـراى نمونه ، اگر
به ديدگاه ابن خرم اندلسى
((764)) كه خود نشان دهنده ديدگاه
داوود ظاهرى است بنگريم يااگر به نظر ابن
جرير طـبـرى كـه نماينده مذهب خود است
((765)) توجه كنيم خواهيم ديدكه مسح
در روزگار اين عالمان مشروع دانسته مى شده
و بدان عمل مى كرده اند.
ابن جوزى در المنتظم مى نويسد: ابن جرير
طبرى بر اين نظر بود كه مسح پاها جايزاست
و شستن آنها واجب نيست .از همين روى نسبت
رفض به وى داده اند، يا ابوبكر بن ابى
داوود ماجرايى درباره او نزد حاجب برد و
از چيزهايى درباره او سخن گفت .اما وى اين
سخنان را نپذيرفت
((766)) .
پايان سخن
در پايان بر اين نكته تاءكيد مى كنيم كه
آنچه در اين بررسى تاريخى از چگونگى وضوى
پيامبر(ص ) بـدان رسـيـديـم هـرگز به
معناى ترديد آوردن در وضوى ديگران نيست
،بلكه اين بررسى تلاش علمى با شيوه اى نو
و ديدگاهى تازه است و طرح آن در مجامع
علمى از سوى نگارنده نيز به سان گفت و
شنود شاگرد با استاد خويش است ، شيوه
ديرينى كه از گذشته در حوزه هاى علمى بدان
خو گرفته ايم .
نـگـارنـده اين شيوه را از آن روى فراروى
نهاده است كه مى بيند استادان ، نويسندگان
و محققان دانشگاهها و مراكز علمى و آموزشى
اسلامى ، در بررسى تشريح از توجه به شرايط
سياسى ، اجتماعى و اقتصادى حاكم در زمان
صدور روايت غافل مانده اند و تنهاروايت را
بر پايه اصول مذهبى خاصى و بـر پـايه
ديدگاهى محدود و بسته بررسى مى كنندو مى
پذيرند، بى آن كه در اين كار به وارسى
مـتـن و شناخت شرايط و اوضاع صدور آن
بنگرند.
اين نگرش چنان حاكميتى يافته و چنان وضعى
پـديـد آورده و حـديـث را در چنان هاله اى
قرار داده است كه امكان هيچ پرس و جويى
درباره اش نيست تا چه رسد به اين كه كسى
در آن خدشه كند.
نـگـارنده مى داند كه شايد پرده برداشتن
از يك روى ديگر از شرايط و اوضاع تشريع و
نيز شكستن مـوانـع روانـى مـوجـود نـزد
مـسـلمانان و همچنين بيان ادله ديگران
ودعوت به درست نگرى و درسـت انديشى ،
ناخشنودى مناديان جمود بر آراى سلف اند
وبه چشم و گوش فرو بستن بر آنچه در تاريخ
اسلام و در تاريخ اختلافات مسلمانان گذشته
است فرا مى خوانند.
امـا بـه هـر روى ، خواننده پس از مطالعه
كتاب ، ادعاى نگارنده را تاءييد مى كند،
چه در جاى جاى كتاب ديده است كه نگارنده
در بحث خود شيوه گفت و گو و پرسش وپاسخ را
پيش كشيده و بى آن كه احساسات ديگران را
جريحه دار كند پرسشها وترديدهايى به ميان
آورده است تا از گذر آنها بـه نتايجى ،
خواه در لا به لاى گفت و گوها وخواه در
اثناى بحث ، برسيم ، نه آن كه تنها به طرح
پرسش و ترديد برانگيختن در نتايج بحثهاى
ديگران در وضو بپردازيم تا آن نقد احتمالى
كه ممكن است گفته شود مصداق يابد.
هـدف نـخـسـتـين و بنيادين نگارنده دعوت
به پيش گرفتن شيوه اى تازه در بحث ورسيدن
به حقيقت فقه اسلامى از كوتاهترين راه است
، و نه چيزى جز آن .
كتابنامه
1ـ
قرآن كريم 2 ـ آراء علماء
المسلمين ، مرتضى رضوى ، بيروت ، 1411 ه ق .
3 ـ الائمة الاربعة ، احمد شرباصى
، بيروت ، دارالجيل .
4 ـ الائمة الاربعة ، مصطفى شعكه
، قاهره ، 1979 م .
5 ـ ابوحنيفه بطل الحرية و
التسامح فى الاسلام ، عبدالحليم
جندى ، قاهره 1978 م .
6 ـ ابوهريره ، عبدالحسين شرف
الدين ، نجف ، المطبعة الحيدرية ، 1384 ه ق .
7 ـ ابوهريره شيخ المضيرة ، محمود
ابوريه ، قاهره ، دارالمعارف ، 1969 م .
8 ـ اثرالاحكام المختلف فيه، مصطفى البغا.
9 ـ اثـر الاخـتلاف فى القواعد
الاصولية فى اختلاف الفقهاء، مصطفى سعيد الخن ،بيروت ، مؤسسة
الرسالة ، 1402 ه ق .
10 ـ الاجـابـة لايراد مااستدركته
عائشة على الصحابه ، محمد بن
عبداللّه زركشى ، بيروت ،المكتب
الاسلامى ، 1405 ه ق .
11 ـ اجتهاد الرسول ، نادية شريف
العمرى ، بيروت ، مؤسسة الرسالة ، 1408 ه ق .
12 ـ الاجتهاد فى الشريعة
الاسلامية ، وافى المهدى ، مغرب ، دارالثقافة ، 1404 ه ق .
13 ـ احاديث ام المؤمنين عائشه ، مرتضى عسكرى ، تهران ، 1380 ه ق .
14 ـ الاحتجاج على اهل اللجاج ، احمد بن على طبرسى ، نشر مرتضى ، 1403 ه ق .
15 ـ الاحكام السلطانية ، محمد بن
حسين فراء (ف .
458 ه ق .)، دفتر تبليغات اسلامى
،1406 ه ق .
16 ـ الاحكام فى اصول الاحكام ، ابن حزم ، على بن احمد (ف 4560 ه
ق ). 17 ـ احـكام القرآن ، محمد
بن ادريس شافعى ، (ف .204 ه ق .)، بيروت ، دارالمكتب العلمية ، 1400
ه ق .
18 ـ احكام القرآن ، احمد بن على
رازى جصاص (ف .
370 ه ق .) بيروت ، دارالفكر.
19 ـ احكام القرآن ، محمد بن
عبداللّه (ف .543 ه ق .)، بيروت ، دارالمعرفة .
20 ـ الاخبارالموفقيات (الموفقيات
)، زبير بن بكار (ف .256 ه ق .)، بغداد، مكتبة العانى ،1972 م .
21 ـ الارشـاد فى معرفة حجج اللّه
على العباد، محمد بن محمد بن
نعمان بغدادى (ف .413ه ق .)، قم ، مؤسسة آل البيت ، 1413 ه ق .
22 ـ الاسـتـبـصار فيما اختلف فيه
من الاخبار، محمد بن حسن طوسى (ف
.460 ه ق .)،دارالكتب الاسلاميه ، 1390 ه ق .
23 ـ الاسـتـيعاب فى معرفة
الاصحاب ، ابن عبدالبر نميرى
قرطبى (ف .463 ه ق .)، قاهره
،مكتبة نهضة مصر.
24 ـ اسد الغابة فى معرفة الصحابة
، على بن محمد جزرى (ف .630 ه ق
.)، بيروت ،داراحياء، التراث
العربى .
25 ـ اسلام بلا مذاهب ، مصطفى
شعكه ، قاهره ، 1977 م .
26 ـ اسماء الصحابة الرواة و
مالكل واحد منهم من العدد، على بن
احمد اندلسى ، ابن حزم (ف .456 ه
ق .)، قاهره ، مكتبة القرآن 1991
م .
27 ـ الاصابة فى تمييز الصحابة ، ابن حجر عسقلانى (ف .852 ه ق .)، مصر، مطبعة السعادة ، 1328 ه ق .
28 ـ اضـواء عـلى السنة المحمديه
(دفاع عن الحديث )، محمود ابوريه
، بيروت ، منشورات الاعلمى ، بيروت .
29 ـ الاعـتـبار فى الناسخ و
المنسوخ من الاثار، محمد بن موسى
همدانى حازمى (ف .854ه ق .)، حمص
، مطبعة اندلس ، 1386 ه ق .
30 ـ الاعـتـصـام بـحـبـل اللّه
الـمـتـيـن ، قـاسـم بـن محمد
امام زيدى (ف .1029 ه قة )، اردن
، مطابع الجميعة المكيه ، 1403 ه
ق .
31 ـ الاعلام ، خير الدين زركلى
(ف .1396 ه ق .)، بيروت ، دارالعلم للملايين ، 1984 م ،چاپ
ششم .
32 ـ اعلام الموقعين عن رب
العالمين ، ابن قيم جوزى (ف .751
ه ق .)، بيروت ،دارالجيل .
33 ـ اعـلام الـورى بـاعـلام
الهدى ، فضل بن حسن طبرسى (ف .548
ه ق .)، دارالكتب الاسلاميه ، چاپ
سوم .
34 ـ الاغانى ، ابوالفرح اصفهانى
(ف .356 ه ق .976 م )، بيروت ، داراحياء التراث العربى .
35 ـ اقبال الاعمال ، ابن طاووس
(ف .64 ه ق .668 ه ق .)، تهران ، دارالكتب الاسلامية ،1390 ه ق
.چاپ دوم .
36 ـ الـلالى المصنوعة فى
الاحاديث الموضوعة ، جلال الدين
عبدالرحمن سيوطى (ف .911 ه ق .)، بيروت ، دارالمعرفة 1395 ه ق .
چاپ دوم .
37 ـ الامـالى ، محمد بن محمد بن
نعمان مفيد (ف .413 ه ق .)، كنگره
جهانى شيخ مفيد،1413 ه ق .
38 ـ الامالى ، محمد بن حسن طوسى
(ف .460 ه ق .)، بيروت ، مؤسسة
الوفاء 1401 ه ق .
39 ـ الامام الصادق و المذاهب
الاربعة ، اسد حيدر، تهران ، مكتبة الشهيد الصدر، 1411 ه ق .
40 ـ الامامة و السياسة ، عبداللّه بن مسلم دينورى (ف .276
ه ق .)، بيروت ، دارالمعرفة ،1392
ه ق .
41 ـ الام ، محمد بن ادريس شافعى
(ف .2040 ه ق .)، بيروت ، دارالمعرفة ، 1393 ه ق .
42 ـ الاموال ، ابوعبيد قاسم بن
سلام (ف .224 ه ق .)، بيروت ،
دارالكتب العلميه ، بيروت ،1406 ه
ق .
43 ـ الانـسـاب ، عـبدالكريم محمد
بن محمد تميمى سمعانى (ف .562 ه ق
.)، بيروت ،دارالجنان ، 1408 ه ق
.