عثمان چرا از سيره ابوبكر دراين زمينه پيروى نكرد؟
چرا عثمان شيوه خليفگان پيشين را نمى پذيرد؟ و چرا
آن سان كه آن دو با صحابه رايزنى مى كردند در
احـكـام شـرعى با صحابه رايزنى نمى كند و به جاى
آن مى خواهد دراحكام دين خود به تنهايى احكام نوى
برسازد و تشريع كند، بى آن كه كسى دربرابر
اوبايستد؟ صحابه در آن روزگار پيوسته مى كوشيدند
وحدت صفهاى مؤمنان را پاس بدارند،اما خليفه از اين
احـسـاس هـمـدلـى ديـنى سوءاستفاده مى كرد و در
چهارچوب استوارسازى اركان سياست ويژه خويش عمل مى
كرد.
دربـاره ابـن عوف نقل شده است كه با آن كه مخالف
عثمان بود وقتى پس از اعتراض بر عثمان به واسـطـه
تـمـام خـوانـدن نماز در منى از حضور او مى آمد به
ابن مسعود برخورد.
ابن مسعود از او پـرسـيـد: مخالفت بد است .
به من رسيد كه او چهار ركعت نماز گزارد.
پس من و يارانم نيز چهار ركعت نماز گزارديم .
عبد الرحمن بن عوف گفت : به من نيز رسيد كه چهار
ركعت نماز گزارده است .
اما من با يارانم دو ركعت نماز گزاردم ، ولى از
اين پس همان مى كنيم كه تو مى گويى ، يعنى چهار
ركعت نماز مى گزاريم
((177)) .هـمـچـنـيـن در روايـت است كه به ابن
مسعود گفتند: آيا تو خود براى ما حديث نمى گويى كه
پيامبر(ص ) دو ركعت نماز گزارد و ابوبكر نيز دو
ركعت نماز كرد؟ گـفـت : چـر، و اكـنـون نـيـز
همين حديث را مى گويم .
اما عثمان پيشوا بود و من با اومخالفت نمى كنم ،
كه مخالفت شر است
((178)) .
بـه ابـن عمر هم گفتند: تو بر عثمان خرده گرفتى
[كه چهار ركعت نمازمى گزارد] وآنگاه خود نيز چهار
ركعت نماز گزاردى ! گفت : مخالفت شر است
((179)) .
در طبقات ابن سعد نيز آمده است : تنى چند از
مردمان كوفه به ابوذر كه در ربذه بود گفتند: اين
مـرد رفـتـارى بـا تو كرده است كه خود مى دانى
.اينك آيا مرد آن هستى كه به پيشوايى ما پرچمى
برافرازى [تا همراه تو با او پيكار كنيم ]؟ گفت :
نه ، اگر عثمان مرا از باختر به خاور براند باز هم
فرمانبرم
((180)) .
ايـن تـصـويرى از برخوردهاى صحابه درباره خليفه در
شش سال آغازين خلافت اوست .
اما همين ايـنان هنگامى كه ديدند دين در خطر است
سياست خويش را تغييردادند و روياروى او ايستادند و
برخى به قتل او فتوا دادند، چونان كه عايشه مى گفت
:نعثل را بكشيد كه كافر شده است .
ثـقـفى در تاريخ خود از سعيد بن مسيب نقل كرده است
كه گفت : مقداد و عمار پشت سرخليفه نماز نمى
خواندند و او را اميرمؤمنان نمى ناميدند.بـر ايـن
پـايـه ، از ديـدگاه م، انقلاب بر ضد عثمان دلايل
شخصى نداشت و دلايل آن به اختلاس بـسـتـگـان و
نزديكان خليفه از بيت المال ، به كارگمارى فاسقان
از سوى خليفه ،آزار صحابه ، باز گـرداندن رانده
شدگان به مدينه و ديگر نوساخته هاى خليفه محدودنمى
شد، بلكه مى توان اين انـقـلاب را بـه انگيزه دينى
مهمترى باز گرداند و آن عمل نكردن خليفه به كتاب و
سنت و انجام كارهايى است كه در شريعت نبود.
همين است كه برخى از صحابه را حتى بدان جا كشاند
كه با قتل خـلـيـفه قصد تقرب به خداوند كنند! حتى
مى بينيم برخى از صحابه وصيت مى كردند كه پس از
مرگشان خليفه بر آنان نمازنگزارد
((181)) .
در تـاريـخ مـديـنه آمده است كه عبداللّه بن مسعود
گفت : اين مرا خوشحال نمى كندكه تيرى به سـوى
عـثـمـان افـكنده باشم و به خطا رود، و هرچند
همسنگ احد طلا داشته باشم
((182)) .
او همچنين گفته بود: خون عثمان حلال است
((183)) .
حـجاج بن غزيه انصارى مى گويد: به خداوند سوگند
اگر تا زمان برگشت از عصر تا شب بيشتر باقى نمانده
باشد با ريختن خون وى به خداوند تقرب مى جويم
((184)) .
شـعـبـة بـن حجاج از سعد بن ابراهيم ، روايت كرده
است كه از عبدالرحمن بن عوف پرسيدم : چرا اصـحـاب
رسـول خـدا(ص ) از عـثـمـان دفاع نكردند؟ گفت :
اصحاب رسول خدا(ص ) خود او را كشتند
((185)) .
ازابـو سـعـيـد خـدرى روايـت شده است كه درباره
كشته شدن عثمان از او پرسيدند:آيا كسى از اصـحـاب
رسـول خـدا(ص ) شاهد قتل او بوده است ؟ در پاسخ
گفت : هشتصد تن قتل او را شاهد بودند.
او همچنين به على (ع ) گفت : اگر خواستى شمشير
برگير و من هم شمشير برمى گيرم ، گرچه او با
پيمانى كه با من سپرده مخالفت كرده است
((186)) .
آن سـان كـه واقدى روايت كرده است ابن عمر گفت :
به خداوند سوگند، هركه درميان ما بود يا خـود در
قـتـل شركت داشت و يا از يارى خليفه خوددارى مى
ورزيد ونظاره گر بود.
سعد بن ابى وقـاص هـم مـى گـويـد: مـا از يارى
خوددارى ورزيديم در حالى كه اگر مى خواستيم از او
دفاع مى كرديم .
ايـن دو روايت اخير بخوبى گوياى آن است كه صحابه
مى توانستند از خليفه دفاع كنند، اما از اين كار
خوددارى ورزيدند.
ما در مقابل اين واقعيت ، يا بايد سعد و ابن عمر
رافاقد غيرت دينى بدانيم و يا بايد بگوييم از
ديدگاه آنان قتل خليفه جايز بوده است ، فرض سومى
امكان پذير نيست .نـامـه مـردمـان مـديـنه به
مردمان شهرهاى ديگر يكى از نشانه هاى گوياى اين
حقيقت است كه شـورش بـرضـد عثمان انگيزه اى دينى
داشت .
در اين نامه آمده است : شما براى جهاد در راه خدا
برخاسته ايد و آيين محمد را مى خواهيد، كه آنان كه
پيش از شما بودند(خلفكم ) ـ و به روايت كامل ابن
اثير خليفه شما (خليفتكم ) ـ دين محمد(ص ) را تباه
كرده و وانهاده اند...پس برخيزيد و فرا آييد و
آيين محمد را به پا داريد
((187)) .
هـمـچـنين در نامه مهاجران ديرين خطاب به صحابه و
تابعينى كه در مصر بودند آمده است : اما بـعد، به
سوى ما آييد و خلافت رسول خدا را دريابيد، پيش از
اين كه علاقمندانش آن را دريابند...، كـتـاب خـدا
تـبـديل شده ، سنت رسول خدا تغيير كرده واحكام دو
خليفه پيشين جاى خود را به احـكـامـى ديـگر داده
است .
اينك همه باقيماندگان صحابه و تابعين را كه نامه
ها را مى خوانند به خـداونـد سـوگـند مى دهيم كه
اگربه خدا و روزواپسين ايمان داريد به يارى ما
آييد و حق را بر همان راه روشنى استوار سازيد كه
پيامبرتان و خليفگان او به شما سپردند.
از طرقى چند و به اسنادى فراوان نقل شده است كه
عمار مى گفت : سه تن بر كفرعثمان گواهى مى دهند و
من چهارمين و استوارترين آنهايم ، چرا كه خداوند
فرمود: هركس بدانچه خداوند فرو فرستاده است حكم
نكند كافر است
((188)) .
من گواهى مى دهم كه او به چيزى جز آنچه خداوند فرو
فرستاده حكم كرده است .
هـمـچنين به طرقى چند درباره زيدبن ارقم نقل شده
است كه از او پرسيدند: به چه دليل به كفر عثمان
حكم كرديد؟ گفت : به سه چيز: ثروتهاى عمومى را در
اختيارثروتمندان قرار داد، اصحاب مـهـاجر رسول
خدا(ص ) را به منزله آنهايى گرفت كه با خدا ورسول
او سر جنگ داشتند و به غير كتاب خدا عمل كرد
((189)) .
افزون بر اينه، روايتهاى فراوان ديگرى حاكى از
اين وجود دارد كه خليفه سوم عمل به كتاب خدا و
سـنـت رسـول او و سيره دو خليفه پيشين را وانهاده
بود و همين خودبيشترين نقش را در قتل او داشـت .
ايـن عـمـل نـكـردن بـه كـتـاب خدا را هم نمى توان
به مصداقهايى چون نزديك ساختن خـويـشـاونـدان
نـاپيراسته به دستگاه خلافت محدود كرد.هرچند اين
خود در ضمن دايره عمل نكردن به كتاب خدا جاى مى
گيرد.
اكـنـون ايـن مـقـدمـه را وا مى نهيم و پژوهش اصلى
خود را پى مى گيريم ، بدان اميد كه باآنچه گذشت
كسى را به خشم نياورده باشيم : چه اين ديدگاهى است
كه مقتضاى سخن طبرى و ابن اثـيـر و ديـگر مورخان
است و احتمالا همين نيز يكى از آن عوامل و دلايل
قتل خليفه است كه اين مورخان براى رعايت حال عامه
مردم از نقل آن بيم داشته اند.
بـا ايـن هـمـه ، چـونان كه پيشتر هم گفتيم به
عقيده ما بررسى متون تاريخى و آگاهى يافتن از
حقيقت ، ضرورتى علمى است كه بايد در همه روايتهاى
تاريخى در پى آن بود،و طرح يك ديدگاه يا برگزيدن و
قويتر دانستن ديدگاهى ديگر در چنين پژوهشهايى عيب
نيست ، چه ، در اين گونه پژوهشها اين ادله است كه
محقق را بدان مى كشاند كه ديدگاهى را برگزيند و
ديدگاهى ديگر را وانهد.
ايـن ديـدگاه مورخان ، و اين كه طبرى و ابن اثير
داستان كسانى را كه براى اقدام معاويه به تبعيد
ابـوذر دلـيـل جسته اند، يا اين كه ابن اثير چنين
كارهايى را به رغم تواتر نقل ،از جانب معاويه بعيد
مى داند، زشت و ناستوده است ، زيرا مورخ نبايد در
نقل رخدادهاى تاريخ از كسى جانبدارى كند.
به هر روى ، مجموعه دلايلى همانند نامه صحابيان
مدينه به مردمان ديگر شهره،نامه مهاجران به
صحابيان و تابعين مصر و گفته ها و برخوردهاى صحابه
در برابر عثمان وسرانجام اين كه قتل او را روا
شـمـردند و برخى آن را مايه تقرب به خداوند
دانستند، اينهاهمه دست به دست هم مى دهد و اين
احتمال را تقويت مى كند كه شورش بر ضد خليفه عثمان
در درون خود انگيزه اى دينى نهفته داشـت و خليفه
قربانى نوساخته هاى دينى خود شد.
هر چند از ديدگاه ما عوامل اقتصادى و مالى نيز بى
تاثير نبود.
ايـن در حالى است كه از آن سوى كسى درباره قتل عمر
بن خطاب يا على بن ابى طالب (ع ) نگفته است كه
نوساخته هاى آنان علت كشته شدنشان بود.
بلكه برعكس مشاهده مى كنيم مسلمانان براى ايـن دو
مـى گـريـند، تشييعشان مى كنند، بر آنان نمازمى
خوانند، با حزن و اندوه آنان را به خاك مـى
سپارند.
قاتلشان را دستگير مى كنند، اما دربرخورد با قاتل
يا قاتلان عثمان چنين نمى كنند و حتى او را در شش
ساله دوم دوران خلافتش به بدعتگذارى و برساختن
چيزهايى به نام دين متهم مى كنند و پس از كشته
شدنش نيز بى رغبتى اظهار مى نمايند و حتى پيكر او
را پس از گذشت سه روز به خاك مى سپارند.
مـا با طرح اين سخنان در پى آن نيستيم كه ديگران
را هم بدانچه مى گوييم ملزم سازيم ، چه آنان خود
اختيار دارند ومى توانند بپذيرند يا نپذيرند.
در داستان وضو، آن مردم چه كسانى بودند و چه
منزلتى داشتند؟ در آنچه گذشت به مساءله زمان نزاع
و اختلاف بر سر وضو و نيز طرفهاى اين نزاع و
اختلاف پرداختيم و اينك جاى آن است كه براى كامل
شدن اين جستارببينيم آن برخى از مردم كه در سخن
عثمان آمده كه با شيوه وضوى او مخالفت داشتندچه
كسانى بودند.
اظـهـار نـظـر قطعى درباره فهرست نامهاى اين كسان
كارى بجد دشوار است .
اماشواهد و قراين دسـت كـم ما را بدين رهنمون مى
سازد كه آنها از پيشتازان و فقيهان صحابه و از
كسانى بودند كه در مواضع و ديدگاههاى متعددى با
خليفه مخالفت كرده بودند.
ما بر پايه سه دسته از قراين و شواهد زير به
نامهاى برخى از اين كسان پى مى بريم : 1 ـ
اجـتـهـادهاى عثمان و مخالفان اين اجتهاده، كه
پيشتر و به صورتى خلاصه به مواردى از اين اجتهادها
و مخالفتها پرداختيم .
2 ـ مـخـالـفـان صـحابى اجتهادهاى عثمان كه پيشتر
نامهاى آنان را آورديم و بويژه ازكسانى كه عثمان
را بسيار خطاكار مى دانستند و خود در اين باب
نامور شدند يادكرديم .
3 ـ دقت و تاءمل در اين نكته كه آيا اين برخى از
مردم چه كسانى بودند و آيا آنان آنچه را هم تاءييد
كننده ، شيوه وضوى عثمان است روايت كرده اند يا
خير.
برخى از مردم در برخورد با ديگر نوساخته ها
1 ـ نـمـاز در مـنى پيشتر چندين بار درباره روايات
تمام خواندن نماز در منى از سوى خليفه سوم سـخـن
گـفتيم .
اينجا بار ديگر در آن روايتها مى نگريم تا از اين
رهگذر نامهاى مخالفان او در اين مساءله را بيابيم
و سپس ببينيم كه آيا در مساءله وضو هم در صف
مخالفان او بوده اند يا نه .
عـبـدالرحمن بن عوف از كسانى است كه در حديثى
طولانى
((190)) اين ديدگاه و اين پندار تازه خليفه را
نقد و رد كرد.
ابوهريره ، ابن عمر و حتى عايشه هم روايت كرده اند
كه نماز در سفر دو ركعت است .گرچه عايشه ـ چـونـان
كـه در گفتارهاى آينده خواهيد خواند ـ پس از كشته
شدن عثمان نماز را تمام و چهار ركعتى خواند
((191)) .ابن عباس يكى از ديگر كسانى است كه
مى گويد: رسول خدا(ص ) در زمانى كه درامنيت بود و
از هـيـچ كس جز خدا ترس نداشت [به منى ] بيرون شد
و تا زمان بازگشت نمازرا دو ركعتى به جاى
آورد.سـپـس ابوبكر در زمانى كه در امنيت بود و از
هيچ كس جز خداترسى نداشت بيرون شد و تا بـازگـشـت
نـمازرا دو ركعتى گزارد.سپس عثمان هم در دوسوم يا
در پاره اى ازدوران خلافت خويش چنين كرد، اما پس
از چندى نماز را چهارركعتى خواند
((192)) .
از عـروه روايـت شـده است كه گفت : رسول خدا نماز
چهار ركعتى را در منى دوركعتى خواند، ابـوبـكـر
نـمـاز را در مـنى دو ركعتى خواند.عمر نماز را در
منى دو ركعتى خواند.عثمان هم در دوره اى از
حـكـومـت خـود نـمـاز را در مـنـى دو ركـعـتـى
خـواند.اما پس ازچندى آن را تمام خواند
((193)) .عثمان خود نيز پس از اعتراض مردم
اعتراف كرد كه اين نماز نه سنت رسول خداست و نه
سنت دو خـلـيـفه او.
از حميد درباره عثمان روايت شده است كه نماز
رادرمنى چهار ركعتى خواند و آنگاه خـطـبـه ايراد
كرد و در خطبه اش گفت : اى مردم ، سنت فقط سنت
رسول خدا(ص ) و سنت دو خليفه اوست .
اما امسال از مردم رفتارى ديگر سرزد و من ترسيدم
كه آن را سنت گيرند
((194)) .
بـر پـايـه آنـچه گذشت چنين به دست مى آيد كه
ديدگاه تازه عثمان درباره نماز مسافردر منى مخالفت
نامبردگان صحابى زير را در پى داشته است : على بن
ابى طالب ، عبد الرحمن بن عوف ، عبداللّه بن
مسعود، ابوهريره .
پـيشتر از اينها نيز پيامبر اكرم (ص )، دو خليفه
پيشين ، و خود عثمان در سالهاى پيش بااين نظريه
عملا مخالفت كرده بودند، چه ، آنان نماز را شكسته
مى خواندند و بدين سان مى توان آنان را نيز در
شمارمخالفان ياد كرد.
هـمـچـنـيـن در ايـن زمـيـنـه عـبـداللّه بـن
عـبـاس
((195)) ، عبداللّه بن عمر
((196)) ، عمران بـن حـصـيـن
((197)) ، انـس بـن مـالك
((198)) ، حفص بن عمر
((199)) ، عروة بن زبير
((200)) ، وعايشه
((201)) كه همه از سران صحابه بودند با عثمان
مخالفت كرده اند.بنابراين ، فهرست مخالفان عثمان
دراين ديدگاه تازه فقهى از قرار زير است : پيامبر
اكرم (ص ). ابوبكر.عمربن خطاب .على بن ابى طالب
.عبدالرحمن بن عوف .عبد اللّه بن عباس .ابوهريره
.عبداللّه بن مسعود.عبداللّه بن عمر.انس بن مالك
.عروة بن زبير.عمران بن حصين .حفص بن عمر.عايشه
بنت ابى بكر.
مـا در ايـنـجـا روايـت كـنندگان نماز شكسته
پيامبر در منى و همچنين روايت كنندگان شيوه
دوخـلـيـفه پيشين را در شمار مخالفان فقهى عثمان
دانسته ايم ، اما به هر روى احاديث مخالف با شيوه
نماز عثمان آن اندازه فراوانند كه شايد برشمردن
همه آن ها كارى دشوارباشد.
ابـن حـجر عسقلانى مى گويد: احمد و بيهقى در حديثى
درباره عثمان آورده اند:چون عثمان در مـنـى چهار
ركعت نماز گزارد مردم با او مخالفت كردند
((202)) .از ابن عباس نيز حديثى بمانند ايـن
روايـت شـده اسـت
((203)) .
بـر ايـن پـايه روشن مى شود مخالفان عثمان مردم
فراوانى از صـحابيان و تابعين بودند و خود جريانى
قوى را در برابر رويكردتازه خليفه تشكيل مى دادند.
البته درايـن مـيـان به دست گرفتن زمام امور
مسلمانان از سوى عثمان و سختگيرى و خشونت او در
بـرابـر مـخالفان ، برخى از مخالفان صحابى فقيه او
رابدان كشاند كه يا سكوت گزينند و يا از بيم
بـرخـورد سخت خليفه يا از بيم آن كه اختلاف به
نتايج ناخوشايندى براى آينده اسلام و مسلمانان
بينجامد دربرخى از آرا و ديدگاههاى خليفه با او
همسويى كنند.ازاين روست كه مى بينيم به رغم آن كـه
بـه طور قطعى مى دانندادعاى عثمان باطل و بى دليل
است همانند او نماز مى گزارند، و ايـن هـمـه يـا
از بـيـم جان است و يا براى جلوگيرى از هرگونه
فتنه ، چرا كه مخالفت و اختلاف انگيزى شراست
((204)) .
اعـتـراضـهاى صحابه به خليفه نيزاشاره بدين دارد
كه آنان هر چند از سر ترس ياچشمداشت يا به
انـگـيزه هاى ديگر او را همراهى مى كردند، اما
براى وى چنين حقى قائل نبودند كه به نوساختن و
بدعت گذاشتن در دين كه در آيين مسلمانى كارى
نارواست دست يازد.
حتى آنها كه درنوپردازيهاى ديگر عثمان او را
همراهى مى كردند نيز در آنچه ازپيامبر(ص ) درباره
وضـو روايت مى كرد با او هماواز نبودند.
از همين روست كه مى بينيم روايت وصف وضوى پيامبر
از زبان عثمان به راويانى چند محدود مى شود كه
شمار آنان از شمار انگشتان دست افزون نيست .
در راءس ايـن راويـان اندك حمران بن ابان را نيزمى
بينيم كه از اسيران عين التمر بود و درسال سوم
خلافت عثمان به اسلام گرويد! 2 ـ بخشيدن عبيداللّه
بن عمر بى گمان قصاص يكى از مهمترين حدود الهى است
كه به هدف برپا داشتن عدالت و باز داشتن ستمگران ،
در فقه اسلامى بر آن تاءكيد فراوان شده است .
از عـمـربـن خـطاب روايت شده است كه چون رفتار
فرزندش عبيداللّه با هرمزان راشنيد گفت : بـنـگريد
كه اگر من از دنيا رفتم از عبيد اللّه بر آنچه با
هرمزان كرده است بينه بخواهيد: آيا او مرا كشته
است ؟ اگر عبيداللّه بينه بياورد خون آن مرد در
برابر خون من ، واگر بينه نياورد عبيداللّه را در
برابر قتل هرمزان قصاص كنيد
((205)) .
عثمان هم پيش از آن كه به خلافت برسد همين نظر را
داشت
((206)) .
از ابن وجزه روايت شده است كه به نقل از پدرش گفت
: در آن روز عبيداللّه را ديدم كه عثمان با او
گـلاويـز شـده و بـه وى مى گويد: خدا تو را بكشد.
مردى را كشتى كه نمازگزار بود، و دخترى خـردسـال
را [يـعنى دختر ابولؤلؤ] و يكى ديگر كه در ذمه
رسول خدا(ص ) بود [يعنى جفينه ]؟ روا نيست تو را
چنين واگذارند
((207)) .
اما هنگامى كه به خلافت رسيد از اين نظر برگشت و
تصميم گرفت درنگ ورزد وكارى نكند در حـالى كه عمر
كشته شده است پسر او نيز كشته شود.
او همچنين ، بر پايه ادعاى فقهى اش خود را ولـى دم
مـى دانـسـت و بـر هـمين اساس از عبيداللّه گذشت و
او راقصاص نكرد، و ديه مقتول را متوجه بيت المال
دانست .
كـسـى كـه عثمان را به اتخاذ چنين ديدگاهى درباره
قصاص عبيداللّه واداشت عمروبن عاص ، و دليل وى نيز
آن بود كه اين رخداد پيش از خلافت عثمان روى داده
است .
به هر روى عثمان با اين كرده و با اين حكم خود با
ديدگاه نامبردگان زير مخالفت ورزيد: عمر بن خطاب
((208)) ، على بن ابى طالب
((209)) ، مقداد بن عمرو
((210)) ، زياد بن لبيد بياضى انصارى
((211)) ، سعد بن ابى وقاص
((212)) ، بزرگان صحابى رسول خدا(ص )
((213)) ، مهاجران و انصار
((214)) ، مهاجران نخستين
((215)) و مردم
((216)) .
اين نيز گذشت كه عثمان خود هم ديدگاهى مخالف
ديدگاه پيشين خويش داشت .
3 ـ نـپـذيرفتن گواهان و اجرا نكردن حدود درباره
عثمان آمده است كه فرمان دادحدود را اجرا نكنند و
گواهى گواهانى را كه بر ميگسارى كردن وليد بن عقبه
گواهى داده اند نپذيرند.
در اين كار عثمان نيز نامبردگان زيربا وى مخالفت
داشتند: عـلـى بـن ابـى طـالـب
((217)) ، طـلـحـه
((218)) ، زبـيـر
((219)) ، عـايـشـه
((220)) ، عـبداللّه بن مسعود
((221)) ، جندب بن زهير
((222)) ، ابى حبيبه غفارى
((223)) ، گروهى از اصحاب رسول خدا(ص )
((224)) ، و مردم
((225)) .
آنـچـه گذشت مجموعه اى از آراء و ديدگاههاى فقهى
عثمان در وضو، نماز، قصاص و حدود بود كـه
مـخـالـفـت شـمار فراوانى از صحابه و تابعين را در
پى داشت .
در گفتارمورخان و راويان در بسيارى از موارد از
اين مخالفان با واژه مردم ياد شده و اين ، خود،از
فراوانى شمار مخالفان فقه و ديدگاههاى فقهى عثمان
خبر مى دهد.
ايـن مـخـالـفـان بـراى مـخـالفت خود دلايلى روشن
و قاطع مى آوردند و دربرابرخليفه احتجاج مى كردند
كه چرا حدود را وامى نهد و ديدگاه او و نظرياتش با
آنچه از رسول خدا(ص ) رسيده و در قرآن آمده مخالف
است .
روشـن است با چنين وضعى وقتى خليفه بر ديدگاههاى
خود همچنان اصرار داشت اين مخالفان ناچار بودند يا
از سر انتقاد او را واگذارند و يا به عنوان ناراضى
سكوت كنند.
بدين سان تا اينجا به اين نتيجه رسيديم كه گرچه در
اخبارو روايات آمار دقيق مخالفان و نامهاى هـمـه
آنـان نيامده ، اما با اشاره هايى گوناگون همانند
مردم ، مردمانى ازاصحاب پيامبر(ص )، گـروهـى از
اصحاب پيامبر(ص )، گروهى از مهاجران و انصار
وواژگانى ديگر از اين دست از آنها ياد شده است .
مـا از رهـگذر بررسيهاى خود توانستيم برخى از
افراد مزبور را كه با اين واژه هاى نامشخص از آنان
ياد شده است بيابيم و بشناسيم .
ازطـريق زهرى نقل شده است كه ابن شاس جذامى يكى از
نبطيان شام را كشت .
خبر را به عثمان رسـانـدنـد و او نـيـز به قتل وى
فرمان داد.
زبير و مردمانى از اصحاب رسول خدا(ص ) با عثمان
دراين باره سخن گفتند و وى را از قتل آن مرد نهى
كردند.
راوى مى گويد: پس از گفتگوى اين گروه عثمان براى
مقتول هزار دينار ديه تعيين كرد
((226)) .
در ايـن روايـت ، چـونـان كـه مى بينيد، از ميان
همه مخالفان تنها نام زبير آمده و از ديگرراويان
با عـبـارت مـردمـانـى از اصحاب رسول خدا(ص ) ياد
شده است .اما بررسى بيشترما را بدين نكته رهنمون
مى سازد كه راويان حديث نبوى لا يقتل مسلم بكافر
((227)) ، ياكسانى كه روايتى بدين مـعـنى از
پيامبر(ص ) يا از صحابه نقل كرده و يا كسانى كه به
اين حديث ملتزم شده اند عبارتند از: عـمـر بـن
خـطـاب
((228)) ، عـلى بن ابى طالب
((229)) ، مالك اشتر
((230)) ، قيس بن سعد بن عـيـاده
((231)) ، عـايـشـه
((232)) ، عـبداللّه بن عباس
((233)) ،عبداللّه بن عمر و عاص
((234)) ، عبداللّه بن عمر بن خطا
((235)) ، عمران بن حصين
((236)) .
بـنابراين مى توان بدين گمان رسيد كه برخى از اين
نامبردگان همان كسانى بودند كه با عثمان گـفـت و
گو كردند و او را از كشتن مسلمان به قصاص قتل ذمى
بازداشتند، چرا كه روشن است نـهـى كـنـنـدگـان
عـثمان و كسانى كه با او گفتگو كردند لزوما بايد
از راويان حديث نبوى و از مـعـتـقـدان بـه ايـن
حـديـث باشند، چه ، معنايى ندارد آنان بدون هيچ
دليل ومستندى از ناحيه پـيامبراكرم (ص ) در اين
باره با خليفه سخن گفته و وى را از آنچه قصدانجامش
داشته است نهى كرده باشند.ديـدگـاههاى فقهى عثمان
به وضوى باسه بار شستن اعضاء، تمام خواندن نماز در
منى ،مسامحه درقـصـاص ، ابطال حدود و قتل مسلمان
به قصاص ذمى محدود نمى شود، بلكه خطبه نماز عيد و
مقدم داشتن آن بر نماز را هم در برمى گيرد.
4 ـ مـقـدم داشـتـن خـطبه بر نماز عيد ابن منذر به
سند صحيحى درباره عثمان ازحسن بصرى روايت كرده كه
گفته است : نخستين كسى كه پيش از نماز خطبه
خواندعثمان بود.
او نماز مردم را امـامـت مـى كرد و سپس برايشان
خطبه مى خواند.اما ديدكسانى از مردم به نماز
نرسيده اند.از همين روى چنين كرد، يعنى خطبه را
پيش از نمازخواند
((237)) .ايـن در حالى است كه آنچه از
پيامبر(ص ) روايت شده اين است كه خطبه را پس
ازنماز مى خواند.
عـلـى بـن ابـى طـالـب
((238)) ، عـبـداللّه بـن عباس
((239)) ، عبداللّه بن عمر
((240)) ،ابوسعيد خـدرى
((241)) ، جـابـر بـن عـبـداللّه انـصـارى
((242)) ، انـس بـن مـالـك
((243)) ، عبداللّه بن سـائب
((244)) و بـراء بـن عـازب
((245)) از روايـت كنندگان اين حديثند، و
افزون بر اين ، خود عثمان نيز در يك دوره ازخلافت
خويش نخست نماز را به جاى مى آورد و سپس خطبه مى
خواند.
از آنـچـه گذشت مى توان دريافت كه مخالفان عثمان
از صحابيان پيامبر(ص ) بودند، نه از كسانى كه از
گرايشهاى منحرف و دور از اسلام اثر پذيرفته بودند.
اكنون كه برخى از ديدگاههاى فقهى خليفه سوم عثمان
بن عفان را بررسيديم ونامهاى مخالفان او را كه از
صحابيان برجسته اند ديديم و نيز اينك كه دريافتيم
چگونه ديدگاههاى فقهى خليفه با فـقـه ديـگـر
صـحـابيان مخالف بوده است ، اين حقيقت برايمان
روشن مى شود كه مقصود از واژه مـردم در بـرخـى از
روايتهاى وضو برخى از همين نام آوران و بزرگان
صحابه است و عثمان در برابر چنين كسانى مكتب تازه
خود را درمساءله وضو بنياد نهاده است .
با آنچه گفتيم پذيرفتن اين سخن كه عثمان در وضو و
در برخى زمينه هاى ديگربدعتگذارى كرد دور نـمـى
نـمـايـد و مـى تـوان بـه طـور قطعى گفت : فقه
خليفه سوم با فقه صحابه همسويى و همنواختى نداشت و
خليفه در فهم و استنباط و در برگرداندن فروع به
اصول گرفتار خطا بود و علتهايى كه براى احكام
استنباط مى كرد و وجوه استحسانى كه بدانها تمسك مى
جست مورد تاءييد و پذيرش قرار نگرفت ، مگر از سوى
شمارى اندك كه انگيزه هاى مختلف سياسى ، فقهى ،
اجتماعى و حتى طايفه اى و قبيله اى آنان رابدين
موضع كشانده بود.
به خواست خداوند در جايهاى ديگرى از اين كتاب به
اين انگيزه ها نيز خواهيم پرداخت .
با آنچه گذشت اين هم روشن مى شود كه مخالفت صحابه
با وضوى عثمان كه او را ناگزيرساخت براى تقويت
ديدگاه خود از هر شيوه ممكن بهره جويد، جاى هيچ
شگفتى ندارد.
ايـن هم ناگفته نماند كه البته در اين ميان برخى
از نزديكان عثمان كوشيدند با اين نوساخته هاى
عثمان همنواختى كنند و آنها را در ميان مسلمانان
بگسترانند.
با گذر زمان برخى از مسلمانان نيز بـا ايـن شـيـوه
هـاى تازه خو گرفتند و به محض آن كه روزگارحكمرانى
معاويه و يارانش يعنى هـمـانـهـا كه پيشتر نيز در
گستراندن فقه عثمانى نقشى برجسته داشتند فرا رسيد
افكار و آراى خليفه سوم به صورت مكتب فقهى بزرگى
درآمدكه خليفه شخصا بنيان آن را نهاده بود و
امويان نـيـز بـه نـوبه خود آن را تكميل كردند
ومبلغان اموى آن را قاعده مند ساختند و توده اى
بيرون از شمار مسلمانان از آن پيروى كردند.
بـه هـر روى ، از مـطاوى آنچه گذشت نام پر درخشش
برخى از صحابيان نامور رخ مى نمايد كه با
ديدگاههاى فقهى عثمان ـ شايد در همه يا بسيارى از
زمينه ها ـ مخالفت داشتند و با وانهادن فقه خـليفه
سوم و پيروان او و ديدگاههاى فقهى اين مجموعه و
نيز باپيگيرى و اخلاص مى كوشيدند فقهى را كه از
رسول خدا(ص ) گرفته اند به همه مردم برسانند.
نـامـورانى چون على بن ابى طالب ، عبد اللّه بن
عباس ، طلحة بن عبيد اللّه ، زبير بن عوام ، سعد
بن ابـى وقاص ، عبد اللّه بن عمر و عايشه در راءس
اين مخالفان بودند.
از همين گروه مخالفان بود كه كسانى به قتل خليفه
فتوا دادند و كشتن او را جايز اعلام كردند.
كسانى پشت سر او نماز نگزاردند، كـسانى او را امير
مؤمنان نناميدند، كسانى چون عبدالرحمن بن عوف و
ابن مسعود وصيت كردند پـس از مرگشان عثمان بر آنان
نمازنخواند، و سرانجام از ميان همين مخالفان و به
پيروى از آنان بود كه گروههاى مهاجم اجازه ندادند
بر او نماز بخوانند و يا او را در بقيع به خاك
بسپارند.
اينها همه زاييده برساخته ها و نوساخته هاى عثمان
در مسائل دينى بود، چه اگر زنجيره رخدادها را با
تاءمل و دقت و بدور از تعصب و جانبدارى پى گيريم ،
اين را بسيار دور ازباور خواهيم يافت كه ـ چونان
كه برخى از نويسندگان مدعى اند ـ اين صحابيان
پيامبر(ص )تنها به علت درهم ريختگى اوضـاع
اقـتـصـادى و يـا بـدى تدبير سياسى و نظام ادارى
برخليفه شوريده باشند.
از ديدگاه ما مـهـمـتـريـن عـلـت ايـن شـورش عـلتى
دينى بود، و اين حقيقت را از برخى روايتهاى
پيشگفته درمى يابيم .
اينك براى روشن تر شدن اين حقيقت نگاهى دوباره به
برخى از اين روايتها مى افكنيم : هاشم مرقال مى
گويد: اين اصحاب محمد و قاريان قرآن بودند كه چون
وى نوساخته هايى در دين آورد و بـا حـكـم كـتـاب
خدا مخالفت ورزيد او را كشتند.
اين درحالى است كه مى دانيم اصحاب محمد(ص )
مردمانى ديندار و صاحبنظر در مسائل مسلمانان بودند
((246)) .
هـنـگامى كه عمرو عاص از عمار مى پرسد چرا او را
كشتيد در پاسخ مى گويد:مى خواست دين را عوض كند
((247)) .
عـمـار در جـايـى ديـگر مى گويد: صالحانى او را
كشتند كه با ستم مخالف بودند و به معروف امر مى
كردند
((248)) .
زبير مى گويد: او را بكشيد كه دينتان را ديگرگون
كرده است .عايشه هم مى گويد: نعثل را بكشيد كه
كافر شده است .
روايتهاى برساخته
طـرفداران مكتب عثمان احاديثى از زبان مخالفان
عمده خليفه برساختند تا از اين رهگذر بتوانند وضوى
او را تقويت كنند.
يكى از اين احاديث ساختگى روايت ابونضراست كه در
آن مى گويد: عـثـمان ، در حالى كه طلحه و زبير و
سعد و على (ع ) نزد او بودند آبى براى وضوخواست
.آنگاه در حـالـى كـه آنان مى نگريستند وضو ساخت ،
او روى خود را سه بارشست .سپس سه بار روى دست
راسـتـش آب ريـخت و آنگاه آن را سه بار شست .سپس
سه بار روى دست چپش آب ريخت .سپس روى پاى راستش آب
پاشيد و آنگاه آن راسه بار شست .سپس روى پاى چپش
آب ريخت و آنگاه آن را سـه بـار شـسـت .پـس از آن
بـه كسانى كه آنجا حاضر بودند گفت : شما را به
خداوند سوگند مـى دهـم ، آيـا مـى دانـيـدرسـول
خـدا(ص ) همان گونه وضو مى گرفت كه هم اكنون من
وضو گـرفتم ؟ گفتند: آرى .اين پرسش و پاسخ به
واسطه خبرى بود كه درباره وضوى برخى از مردان به
او رسيده بود
((249)) .
ايـن روايـت ، افزون بر اين كه چنان كه بوصيرى مى
گويد سندش به ابى نضر كه مى رسد منقطع مـى شـود و
از اين روى به لحاظ سند بى اعتبار است ، از نظر
متن نيز فاقداعتبار است ، چه ، وضويى كـه درايـن
روايت تصوير شده بدون مسح است ، در حالى كه به
اتفاق همه مسلمانان وضوى بدون مـسـح مـجزى و بسنده
نيست .با اين حال چگونه مى توانند چهار تن از
بزرگان صحابه بردرستى چنين وضويى گواهى دهند؟
بـنـابـرايـن پذيرفتنى تر آن است كه اين روايت ،
در كنار اين احتمال كه متن بكلى بى اعتبار باشد،
روايـتـى تـبليغى و سياسى باشد، چرا كه مى بينيم
راوى بر سه بار انجام هرفعل و بر شستن پاها تاءكيد
مى كند.اما مسح سر را از ياد مى برد، زيرا آنچه
موضوع نزاع خليفه و آن چهار تن است همين سه بار
تكرار و همين شستن پاست ، نه مسح سر.از متن روايت
پيشگفته اين نيز دريافت مى شود كه مقصود از برخى
مردان درآخرين جمله روايت همين چهار تن يعنى طلحه
، زبير، على (ع ) و سعد است .اين هم كه راوى اين
خبر را به آن چهار تن نسبت داده و از حضور آنان و
گواه بودن آنان بر وضوى خـلـيـفـه خبر داده ، براى
كاستن از اهميت مساءله است ، زيرا آنان ـ چنان كه
تاكنون دانستيد ـ از مخالفان عمده فقه عثمان و از
جمله همان مردم مخالف شيوه وضوى خليفه بودند.
چكيده آنچه گذشت
وضو
در دوران پيامبر(ص ) و دو خليفه او تنها يك شيوه
داشته است . اختلاف درباره وضو در دوران عثمان رخ
نموده است .
عثمان
با مردمى كه از بزرگان صحابه بودند اختلاف داشت .
آغاز كننده اين اختلاف عثمان بود. صحابه از ديدگاه
عثمان خرسند نبودند و آن را نمى پذيرفتند. عثمان
با سيره پيامبر(ص ) و شيوه دو خليفه پيشين مخالفت
كرده بود.دوران على بن اب ي
طالب (ع ) (35 ـ 40 ه ق . ). اكنون كه در فصلهاى
پيشين به نتايج روشنى در تعيين زمان اختلاف و
جايگاه هر يك از طرفهاى اختلاف رسيديم زمان طرح
اين پرسش است : اگر آنچه نگارنده مى گويد صحيح است
چرا شاهد هيچ موضعگيرى از سوى على (ع ) در
رويارويى بـا اين بدعت نيستيم و هيچ خطبه يا نامه
اى از او در اين باره نمى بينيم ؟ اگر چنين است
نگارنده چه تفسيرى براى اين وضعيت دارد؟ اين را هم
بيفزاييم كه نه علامه امينى كه از عالمان بزرگ
شيعه است و نه مجلسى هيچ كدام به اين مساءله
نپرداخته و برساختن شيوه اى تازه در وضو را از
بدعتهاى خليفه سوم برنشمرده اند! پاسخ نگارنده
بدين مساءله در چهار نكته خلاصه مى شود: يك
:مخالفت صحابه با وضوى عثمان .. در بـحـثـهـاى
گـذشته آگاهى يافتيم كه مخالفت دينى قويى در برابر
خليفه وجودداشت و در كـمـيـن فرصت براى رخ نمايى
بود، اما خليفه به اين مخالفت هيچ اعتنايى نمى كرد
و بدان بهايى نـمـى داد و همچنان بى اعتنا به آنچه
بر ضد او گفته شده يا مى شود به راه خود ادامه
داد. مساءله وضـو تـنها يك مصداق از اين قاعده كلى
است . او ـ چونان كه گذشت ـ در نشستنگاهها و در
باب الدرب ، آنجا كه صحابه حضور داشتند مى نشست
وآنان را به وضوى خود گواه مى گرفت و سپس خـداى را
بـه هـمـراهى آنان با او مى ستود وسپاس مى گفت . و
به هنگام نقل شيوه وضوى رسول خدا(ص ) مطابق ادعاى
خود،مى خنديد. اين در حالى است كه وى خود در دوره
اى از خلافتش در وضـو پـاهـايش رامسح مى كشيد. اما
پس از آن كه كفه مخالفان سنگين تر شد، همه اين
تلاشها به هدر رفت و حتى زندگى او را نيز فداى
خويش ساخت . ايـن مـخـالـفـت ـ چـونان كه دانستيد
ـ از سوى اصحاب محمد(ص )، قاريان امت ، فقيهان
اسلام ، مـژده داده شـدگـان دهـگانه بهشت و همسران
پيامبر(ص ) بود، كسانى كه برخلاف ادعاى برخى
نويسندگان نه يك گروه سياسى بودند و نه يك حزب
علوى . مـعناى اين حقيقت تاريخ چيست كه صحابه
پيامبر(ص )، قاريان امت ، فقيهان اسلام وزنان رسول
خـدا(ص ) پـيـشـاپـيـش كـسانى قرار گرفته اند كه
رودرروى برساخته ها ونوساخته هاى عثمان ايستاده
اند؟ اگـر چنين كسانى پيشوايان مخالفانند آيا بر
على (ع ) لازم است [در دوران خلافت خود] در رد بر
اين نوساخته هاى عثمان خطبه ايراد كند يا نامه و
فرمان بنويسد؟ هـمـيـن مـخالفان و همين مخالفت ،
على (ع ) را بى نياز ساخته بود كه در رويارويى
باعثمان به پا خـيـزد، بويژه آن كه او كسى بود كه
وقتى ديگران از بيان حق فرو مى ماندند وسكوت مى
گزيدند سخن مى گفت . بـه ديـگـر سـخـن ، هنگامى كه
جريان مخالفت با وضوى عثمان در مساءله وضو و
درديگر مسائل جريانى قوى بود، ديگر هيچ انگيزه و
نيازى وجود نداشت تا على (ع ) به صدور فرمانى بر
ضد عثمان و شـيوه هاى او دست بيازد. اين حقيقت
هنگامى روشن مى شود كه بدانيم مسلمانان در آن
دوران هـنـوز از اجـتـهاد عثمان اثر نپذيرفته
بودند و بلكه حتى برخى از آنان به واسطه همين
اجتهادها فتواى تكفير او را صادر كرده بودند. اين
احتمال هم وجود دارد كه سخن يا فرمانى از آن حضرت
در اين باره صادرشده ، اما دست ناپاك امـويـان كـه
هـمـان نـيز دست تدوين تاريخ و حديث بوده است ،
اين سخن يا فرمان را دستخوش ديگرگونى ساخته يا از
ميان برده است . دو:موضع عملى على (ع ) در برابر
بدعت وضو. با اين پرسش آغاز مى كنيم : آيا مخالفت
عملى اثر گذارتر است يا مخالفت لفظى ؟طبيعى است كه
خـواهـيـد گفت مخالفت عملى ، چرا كه بويژه در
موضوعى همانندموضوع مورد بحث ما رساتر و روشـنگرتر
است ، وضو يك كار است و در كار نمونه درستش با
اجراى عملى بيشتر روشن و تبيين مى شود. افزون بر
اين گواههاى فراوان ديگرى در دل كتابهاى حديث و
تفسير و تاريخ وجوددارد حاكى از ايـن كـه على (ع )
عملا با نوساخته هاى عثمان در مساءله وضو مخالفت
كرد،نقل شده است كه آن حـضرت در دوران خلافتش در
رحبه وضو ساخت و پس از آن وضوى پيامبر(ص ) را
توصيف كرد و گفت : اين وضوى كسى است كه در دين
نوساخته اى نياورده است ((255)) . در ايـن سخن
اشاره اى است به آن كه بالاخره گويا كسى بدعتى
گذاشته ونوساخته اى به عرصه دين درآورده است . اين
برسازنده چه كسى مى تواند باشد؟ او در دوره كدام
خليفه بوده است ؟ آيامى توان ابوبكر و عمر را از
كـسـانـى شـمـرد كـه خود در دين نوساخته اى به
ميان آوردند يا دردوران آنان چنين كارى صورت گرفت
؟ در پـرتـو بحثهاى گذشته روشن شد كه اختلاف
درباره وضو در دوره عثمان آغازشده ، چنان كه ابى
مالك دمشقى مى گويد: برايم نقل كردند كه عثمان بن
عفان در دوران خلافتش درباره وضو اختلاف كرد.
هـمـچـنـين مسلم به نقل از حمران آورده است كه
عثمان وضو ساخت و سپس گفت :كسانى از مـردم از
زبـان رسـول خـدا(ص ) احـاديثى مى آورند كه نمى
دانم چيست ، جز اين كه ديدم رسول خدا(ص ) همانند
اين وضوى من وضو گرفت . گـفتيم اين خليفه كه در
وضويش با آن مردم مخالفت كرد، وضوى آن مردم ادامه
شيوه رسول خدا(ص ) بود و آنان خود از بزرگان صحابه
بودند. اينك در اينجا بايد به اين نيز اشاره كنيم
كه كسانى كه روايت پيشگفته را واژگونه معنا كرده
اند تا از آن همان چيزى را برداشت كنند كه خود مى
گويند يعنى اين كه در وضوبه جاى مسح كشيدن بايد
شست . كـسـانـى گفته اند: مقصود از عبارت و هذا
وضوء من لم يحدث ((256)) . يعنى اين وضوى كسى است
كه از او حدثى كه مبطل وضو باشد سر نزده است . در
اين حالت شستن پا دروضو لازم نيست ، و چنين وضويى
كه تنها شخص پايش را مسح كشيده و آن را نشسته است
رافع حدث نيست ! با اين تفسير نزد صاحبان اين
ديدگاه دو نوع وضو هست : 1 ـ وضويى كه رافع حدث
است و اين همان وضوى مشتمل بر شستن پاست . 2 ـ
وضوى تجديدى كه رافع حدث نيست ، و اين همان وضوى
مشتمل بر مسح پاست ((257)) . بـه هـر روى ، ايـن
يكى از تفسيرهاى نادرست درباره روايت وضوى على (ع
) است وبرخى ديگر نيز سخنان و تفسيرهايى ديگر از
اين دست آورده اند. در كنار آنچه گفتيم از اين هم
نبايد غافل ماند كه على (ع ) در سختگيرى و صلابت
در دين نامور، و در ايـسـتـادن در بـرابـر بـرخـى
اجـتـهادهاى صحابه كه بر راءى و وانهادن صريح قرآن
و سيره پـيامبر(ص ) مبتنى بود زبانزد است .
بنابراين ، از آنجا كه شيوه وضوى عثمان نوعى
بدعتگذارى در ديـن بـود، امـام نمى توانست در
برابر آن بى اعتنا باشد و آن راناديده انگارد،
بلكه در سخن خود به نوعى بدان اشاره كرد، چونان كه
در جايهاى ديگرنيز گفتار و كردار او درهم كوبنده
خط اجتهاد و راءيى بود كه در برابر نصى قرارمى
گرفت . شيخ نجم الدين عسكرى حديثى نقل كرده كه
احمد در مسند خود آن را به نقل ازابى مطر آورده
اسـت كـه گفته است : در حالى كه در باب الرحبه
همراه با اميرمؤمنان على (ع ) در مسجد نشسته
بـوديـم مردى آمد و گفت : وضوى رسول خدا(ص ) را به
من نشان بده . هنگام ظهر بود و على (ع ) قـنبر را
خواست و به او گفت : كوزه آبى برايم بياور. . پس
دو دست و صورت خويش را شست . آنگاه دسـتان خويش تا
آرنج را شست و سپس سر خود را يك بار و پاهاى خود
را نيز تا برآمدگى پشت پا مـسـح كـشـيـد. سپس
افزود: آن كه از وضوى پيامبر خدا(ص ) مى پرسيد
كجاست ؟ وضوى پيامبر خدا(ص ) اين گونه بود ((258))
. امـا آنـچه در مسند احمد و كنز العمال آمده اين
است كه راوى گفت : در حالى كه درباب الرحبه
هـمـراه بـا عـلى (ع ) در مسجد نشسته بوديم مردى
آمد و گفت : وضوى رسول خدا(ص ) را به من نـشان بده
. هنگام ظهر بود و على (ع ) قنبر را خواست و گفت :
برايم كوزه آبى بياور. پس دستان و صورت خويش را سه
بار شست ، سه بار مضمضه كرد، سه باردستانش را تا
آرنج شست و سر خود را يـك بـار مـسـح كـشـيد ـ و
گفت : داخل آن از صورت و خارج آن از سر است ـ و
پاى خويش را تا برآمدگى پشت آن هم سه بار مسح
كشيد. البته در عبارت كنز العمال قيد سه بار وجود
ندارد ((259)) . آنـچـه از اين حديث مى فهميم اين
است كه على (ع ) در پاسخ به پرسش كسى يك وضوى
آموزشى انجام داده است ((260)) . عبارت وضوى رسول
خدا(ص ) را به من نشان بده كه در سخن پرسش كننده
آمده حكايت از آن دارد كـه درباره وضو در ميان امت
اختلافى وجود داشته و مرد پرسش كننده از امام
خواسته است او را از وضوى پيامبر خدا(ص )
بياگاهاند! هـمـچنين از اين كه راوى گفته است سر و
پاهاى خود را يك بار مسح كشيد روشن مى شود كه نزاع
در دو چيز بوده است : الف : تعداد دفعات مسح و
شستن ب : حكم پا و اين كه آيا بايد پا را مسح كشيد
يا بايد آن را شست . امـام در ايـنـجا مى خواست
براى آن مرد بر اين تاءكيد كند كه وضوى رسول خدا(ص
)فقط و فق ط هـمـان وضـوى مشتمل بر مسح پاست و نه
جز آن ، چه ، آن مرد براى فراگيرى آمده بود و امام
نيز آهـنـگ آمـوزش داشـت . و از هـمين روى روانيست
امام مسح بكشد وقصدش ـ چونان كه برخى گفته اند ـ
وضوى تجديدى باشد يا قصدى ديگر همانند اين داشته
باشد. بـا مـقـايـسـه اين روايت با ديگر سخنان
امام و با توجه به تاءكيد آن حضرت بر واژه هاى
احداث و محدث (نوساخته به ميان آوردن در دين )
چهره حقيقت به گوياترين شكل روشن مى شود. امام ـ
چـونـان كه پيشتر نيز گفته ايم ـ با تمام قدرت و
توان رودرروى آنهايى كه در زمينه احكام دين مى
گفتند اين راءيى است كه خود بر آن شده ام ـ و
عثمان هم يكى از اين كسان بود ـ مى ايستاد، چـرا
كه از ديدگاه او راءى را در برابر نص صريح قرآن
اعتبار و ارزشى نبود و صحابه هم در عرصه بـنـدگـى
با ديگران تفاوتى و بر آنان امتيازى نداشتند. خوب
و بد صحابه از آن خود ايشان است و همه در تكاليف
شرعى با يكديگرو ساير مسلمانان برابرند، و هيچ
دليلى براى ترجيح دادن يك راءى بر راءى ديگر
وجودندارد، مگر آن كه پشتوانه اش قران و سنت باشد.
حـتى رسول خدا(ص ) هم براى خويش حق تشريع بر پايه
آنچه راءى خود اوست قائل نبود، بلكه به صـريـح
قـرآن او كسى است كه از سر هوس سخن نمى گويد، و هر
چه هست وحيى است كه فرو فرستاده مى شود ((261)) .
در سيره او ثابت شده است كه هيچ به راءى و قياس
اعتبارى نمى داد و هيچ راءيى نداشت جز به آنچه
خداوند به تو نشان داده است ((262)) . آرى ، عـلـى
(ع ) بـا اشاره و مثل آوردن ، با آن اجتهادها
رويارو مى شد و براى بازنماياندن خطاهاى صاحبان
راءى مى كوشيد. براى نمونه در چند روايت كه از اين
حقيقت حكايت دارد مى نگريم : ـ متقى هندى در كنز
العمال از جامع عبد الرزاق ، سنن ابن ابى شيبه و
سنن ابى داوود، و همه آنان از عـلـى (ع )، نـقـل
كـرده اسـت كه فرمود: اگر دين به راءى بود
سزاوارتربود كه بر كف پا مسح كشيده شود نه بر روى
پا. اما ديدم كه رسول خدا(ص ) بر پشت پامسح كشيد
((263)) . در تـاءويـل مـختلف الحديث به نقل از آن
حضرت چنين آمده است : بر اين راءى نبودم كه روى پا
سـزاوارتـر بـه مـسـح اسـت تـا كـف پ، مـگـر
ايـن كـه ديـدم رسـول خـدا(ص ) برروى پا مسح مى
كشد ((264)) . در حديثى ديگر آمده است : بر اين
راءى بودم كه كف پا سزاوارتر به مسح كشيدن است تا
روى پ، تا اين كه ديدم رسول خدا(ص ) بر روى پا
مسح مى كشد ((265)) . از رهـگـذر ايـن چـنـد
نـمونه در مى يابيد كه چگونه اميرمؤمنان در
رويارويى با خطاجتهاد لجام گـسـيخته و براى سركوب
كردن راءيى كه در برابر سيره عملى رسول خدا(ص )است
مى كوشيد، چـه ، از ديـدگاه او تنها عملى مجزى و
بسنده كننده بود كه دليلى از قرآن و سنت براى آن
وجود داشته باشد. امام هم مشروعيت يك فعل را از
اين سرچشمه برمى گيرد هر چند آن فعل ـ آن سان كه
اين چند روايت نشان مى دهد ـ با راءى و نظرشخصى او
مخالف باشد. گـفـتـنى است كار امام به همين محدود
نشد، بلكه او در رويارويى با كسانى كه نوساخته
هايى به ديـن درآوردنـد و چيزهايى كه از دين نيست
به آن وارد كردند و اجتهاد وفهم خود را ملاك فهم
احـكام قرار دادند برخوردهايى فراوان داشته ، و
مساءله وضو تنهايكى از آنهاست . در دوران عثمان
بـرخى مفاهيم تازه در مساءله وضو به ميان آورده و
براى اين تلاش شد كه به آنها رنگى دينى داده شود.
1 ـ اين كه ، جايز نيست انسان باقيمانده آب وضو را
در حالت ايستاده بنوشد. 2 ـ اين كه جايز نيست
انسان به سلام ديگران در حال وضو پاسخ دهد. امـام
بـراى آن كه نامشروع بودن اين نوساخته ها را باز
نماياند ايستاده باقيمانده آب وضوى خود را مـى
نوشد و مى گويد: اين وضوى كسى است كه در دين
نوساخته اى به ميان نياورده است . جمله هـذا وضـوء
مـن لم يحدث ـ چونان كه اينجا مى بينيد هماره به
اين معناست و در جايى است كه بـدعـتـى يـا نوساخته
اى به دين درآورده اند، نه آن كه به گونه اى كه
برخى پنداشته اند به معناى حدث و واقع نشدن حدث
باشد. اينك براى روشنتر شدن اين حقيقت كه همين
برداشت از عبارت هذا وضوء من لم يحدث صحيح است
گواههايى چند مى آوريم : از مـحـمـد بـن عبدالرحمن
بيلمانى ، از پدرش روايت شده است كه گفت : عثمان
بن عفان را در نـشـسـتنگاهها ديدم . مردى از كنار
او گذشت و بر او سلام كرد. اما وى پاسخ نداد. چون
[عثمان ] وضـويـش را بـه پايان برد گفت : تنها
دليل پاسخ ندادنم اين بود كه ازرسول خدا(ص ) شنيدم
كه مـى گـويـد: هر كس وضو بگيرد، دستان خود را
بشويد، سپس سه بار مضمضه و سه بار استنشاق كند، سه
بار رويش را بشويد، سه بار دستانش را تاآرنج
بشويد. سرش را مسح كند، پاهايش را مسح بـكـشد و
سپس پيش از آن كه بگويدگواهى مى دهم كه خدايى جز
اللّه نيست ، يگانه است و انباز ندارد، و محمد
بنده و پيامبراوست سخنى بر زبان نياورد همه
گناهانى كه از يك وضو تا وضوى ديگر از او سر
زندآمرزيده شود ((266)) . دربـاره عثمان روايت شده
است كه در نشستنگاهها وضو گرفت : دو دستش را سه سه
شست ، سه بار استنشاق كرد. سه بار مضمضه كرد، سپس
سه بار صورت خويش شست ، و دستانش را نيز سه بار
تـا آرنـج ، آنـگـاه سرش را سه بار مسح كشيد و
پاهايش رانيز سه بار شست . در هنگامى كه مشغول وضو
گرفتن بود مردى بر او سلام كرد. اما او تاهنگامى
كه وضو را به پايان برد پاسخى نداد. پس از فراغت
از وضو با آن مرد سخن گفت و از او عذر خواست و گفت
: تنها اين دليل مرا از پاسخ دادن به تو بازداشت
كه از رسول خدا(ص ) شنيدم كه گفت : هر كس چنين وضو
بگيرد و در وضو سخن نگويد و پس از آن بگويد: گواهى
مى دهم كه خدايى جز اللّه نيست يگانه ، و بى انباز
است ، و محمد بنده وفرستاده اوست ، آنچه ميان يك
وضو تا وضوى ديگر از او سر زند آمرزيده شود
((267)) . از ابـن بـيـلـمـانـى ، از پـدرش روايـت
شده است كه گفت عثمان را ديد كه بر نشستنگاههاوضو
مى گرفت . در اين ميان مردى بر او سلام كرد و او
پاسخى نداد تا چون از وضو فارغ شد پاسخ داد و از
او عـذر خـواسـت . سـپس گفت : رسول خدا(ص ) را
ديدم كه وضومى گرفت و در همين حال مردى بر او سلام
كرد و او پاسخ نداد ((268)) . نـمـى دانـم خليفه
بر پايه كدام آيين به سلام آن مرد پاسخ نمى دهد!
آيا معقول وبخردانه است كه رسـول خـدا(ص ) به سلام
پاسخ ندهد در حالى كه او خود الگوى شايسته مردمان
است و قرآن نيز صريحا به وجوب پاسخ دادن سلام نظر
مى دهد، آنجا كه مى گويد: چون شما را به سلامى
نواختند به سلامى بهتر از آن يا به همانند آن پاسخ
گوييد. چـگـونه سلامى را پاسخ نمى دهد در حاليكه
همه عالمان بر اين همراءيند كه پاسخ گفتن بر سلام
واجـب و لازم اسـت . هـر چند شخص در حال نماز
باشد؟ چرا در روايتى كه وضو با مسح پا توصيف شـده
چـنـين نمى يابيم كه به سلام كسى پاسخ ندهد؟ اصولا
معناى اين سخن چيست كه فرموده بـاشـد: هركس اين
گونه وضو بگيرد و سخن نگويد چنين وچنان پاداشى
خواهد داشت ،آيا واقعا رسول خدا(ص ) دو وضو داشته
است ؟ اگر چنين بوده چرا مردم را فقط به وضوى با
سه بار شستن اعضا رهنمون مى شود؟ اگـر وظـيفه شرعى
خليفه اين بوده است كه به سلام پاسخ ندهد چراپس از
وضو ازآن مرد پوزش مى طلبد؟ ايـن پـرسشها را وامى
نهيم و ديگر بار به سراغ سخن اميرمؤمنان درباره
ايستاده نوشيدن باقيمانده آب وضـو مـى رويـم ، تا
ببينيم با آن نوساخته كه آشاميدن باقيمانده آب وضو
در حالت ايستاده روا نيست چگونه روياروى مى شود.
احمد در مسند خود از نزال بن سبره روايت كرده است
كه گفت على (ع ) را ديد كه نماز ظهر را به جـاى
آورد و آنگاه در رحبه نشست تا به كارهاى مردم
رسيدگى كند، چون هنگام عصر فرا رسيد ظرف آبى برايش
آوردند. او مشتى آب بر گرفت و دستان تا مچ و
تاآرنج و صورت را شست و سر و پـاهاى خويش را مسح
كشيد ((269)) . سپس باقيمانده آب وضو را در حالت
ايستاده آشاميد و آنگاه گـفـت : بـرخى مردمان خوش
ندارند كه درحالت ايستاده آب بنوشند، با آن كه
رسول خدا(ص ) چـونـان كـرد كـه مـن كـردم و ايـن
وضـوى كسى است كه نوساخته اى در دين به ميان
نياورده است ((270)) . در روايـت ديـگرى است كه
فرمود: من ديدم رسول خدا(ص ) همان كارى كرد كه شما
ديديد من انجام دادم . سپس باقيمانده آن آب را به
سر و روى خود ماليد و گفت :اين وضوى كسى است كه
نوساخته اى در دين به ميان نياورده است ((271)) .
سـومـيـن روايت چنين است : براى على (ع ) ظرف آبى
آوردند و او در حالت ايستاده آب آشاميد و سـپـس
گفت : به من خبر رسيده است كه كسانى خوش ندارند در
حالت ايستاده آب بنوشند. اين درحـالـى اسـت كـه
مـن خـود ديـدم رسـول خدا(ص ) همان كرد كه من كردم
. سپس از اين آب برگرفت و بر سر و روى خويش ماليد
و آنگاه فرمود: اين وضوى كسى است كه نوساخته اى در
دين به ميان نياورده است ((272)) . در چـهارمين
روايت كه از طريقى ديگر از نزال بن سبره نقل شده ،
آمده است كه گفت : على (ع ) را ديـدم كه نماز ظهر
به جاى آورد. سپس براى رسيدگى به كارهاى مردم نشست
... چون هنگام عـصـر فـرا رسيد ظرف آبى برايش
آوردند. او مشتى آب از آن برگرفت و صورت و دستان
خود را شست و سر و پاهاى خويش را مسح كشيد. سپس
درحالت ايستاده باقيمانده آب را نوشيد و فرمود:
كـسـانى اين كارها را خوش نمى دارند. امامن ديدم
كه رسول خدا(ص ) چنين مى كند. اين وضوى كسى است كه
نوساخته اى در دين به ميان نياورده است ((273)) .
احمد همچنين به سند خود از ربعى بن حراش آورده است
كه على بن ابى طالب در رحبه به ايراد خطبه ايستاد.
خداوند را سپاس و ستايش گفت و آنگاه سخنانى فرمود.
سپس كوزه آبى خواست . از آن آب در دهان چرخانيده و
وضو ساخت و در حالتى كه ايستاده بود باقيمانده آب
را نوشيد. سپس فـرمـود: بـه من خبر رسيده است كه
برخى ازشما خوش ندارند در حالت ايستاده آب بنوشند.
اين وضـوى كسى است كه در دين نوساخته اى به ميان
نياورده است . من ديدم رسول خدا(ص ) چنين كرد
((274)) . بـا نـمونه هايى از برخوردهاى امام در
برابر نوساخته هاى دينى ! و بدعتهاى بدعت گذاران
آشنايى يافتيد و ديديد كه او چگونه روياروى كسانى
كه آنچه از دين نيست بدان درآوردند مى ايستد و هم
، در سـخـن خـود بر جمله و اين وضوى كسى است كه
نوساخته اى در دين به ميان نياورده است تاءكيد مى
كند. امـا خـلـيـفه عثمان ، بر خلاف او در پى آن
بود كه به وضوى با سه بار شستن خودتقدس بيشترى
بدهد. از همين روى نيز مى بينيد در حال وضو سخن
نمى گويد، باقيمانده آب را در حالت ايستاده نمى
آشامد و بر اين تاءكيد مى كند كه همين شيوه سبب
آمرزش گناهان است . در اينجا نكته اى ديگر مانده و
سزامند توضيح است : واژه احداث ((275)) ومشتقات آن
كه در اين روايات آمده ، به معناى انجام چيزى است
ناشناخته كه در دين آشنا نبوده است و تازگى دارد.
در معجم مقاييس اللغة آمده است : حدث عبارت است از
بودن چيزى كه نبوده است . هنگامى كه چيزى نبوده و
بعدها به وجود آمده مى گويند: حدث امر ((276)) .
در صـحـاح آمـده است : حدوث عبارت است از بودن
چيزى كه نبوده است . استحدث خبرا يعنى خبرى تازه
يافتم ((277)) . در تاج العروس نيز چنين آمده است
((278)) . در كتاب العين ((279)) و القاموس
((280)) نيز آمده است : حدث ، يعنى بدعت آورى . در
الـتـكـمـلة و الذيل ((281)) آمده است : احدث
الرجل يعنى بدعت گذاشت . المحدث يعنى بـدعتگذار از
همين كاربرد است . حديثى كه مى فرمايد: من احدث
فيهاحدثا و آوى محدثا...، (هر كس در آن بدعتى
گذارد با بدعتگذارى را پناه دهد). در هـمين كتاب
آمده است : محدثات امور، يعنى آنچه كه نزد سلف
صالح نبود وهواپرستان آن را بـدعت نهادند. در همين
معنا حديث نبوى است كه فرمود: و شر الامورمحدثاتها
(بدترين چيزها آنـهـايـى است كه بدعت نهاده مى
شود). در تهذيب و به نقل ازآن در لسان العرب نيز
چنين آمده است . در مـيان فرهنگ نويسان تنها صاحب
التهذيب از معناى نقض و ابطال وضو براى حدث ياد
كرده ، و به نقل از او در لسان العرب چنين آمده
است : هنگامى كه از شخص بادى خارج شود يا بويى
بيرون آيد گفته مى شود احدث الرجل . در كـتـابهاى
غريب الحديث هم چنين مى بينيم ، آنان نيز واژه
احداث را به معناى بدعت آورى و نوساختن آورى در
دين معنا كرده اند و البته به معناى نقض يا ابطال
وضونيز پرداخته اند. در غـريـب الـحديث ابن جوزى
آمده است : فى الامم محدثون ، يعنى در ميان
ملتهاكسانى الهام يـافـتـه هستند بدان معنا كه چون
به چيزى گمان برند گمانشان درست است . حسن مى
گويد: حادثوا هذه القلوب يعنى زنگار از اين دلها
بشوييد و روشنشان سازيد. ابـن جوزى در ادامه پس از
بيان اين معناى حديث اياكم و محدثات الامور رامى
آورد و مى گويد مـقصود از محدثات الامور چيزهايى
است كه هواپرستان بدعت نهادند و سلف صالح بر خلاف
آن بودند ((282)) . در نهايه آمده است : در حديثى
درباره مدينه است كه فرمود: من احدث فيها حدثااو
آوى محدثا. حـدث بـه مـعـنـاى رخـداد نـاشناخته اى
است كه در سنت نه رواج داشته ونه آشنا بوده است .
الـمـحـدث بـراى فـاعل و المحدث براى مفعول به كار
مى آيد مقصود ازمحدث آن كسى است كه مـجـرمـى را
پـناه داده و از دسترس مدعى دور داشته و مانع قصاص
وى شده است . اما مقصود از مـحدث نيز همان چيزى
است كه بدعت نهاده شده است . پناه دادن نيز بدان
معناست كه شخص بـه آنـچـه بـدعت نهاده شده راضى
وخرسند باشد، و آن را بپذيرد، چه ، هنگامى كه شخص
به يك پديدار نوساخته وناشناخته تن دهد و انجام
دهنده اش را بازندارد و با او مخالفتى نكند چونان
است كه او راپناه داده است . بـه هـمين معناست كه
در حديث آمده است : اياكم و محدثات الامور (يعنى
ازپديدارهاى بدعت نـهـاده شـده دورى كنيد). محدثات
جمع محدث و آن به معناى چيزى است كه نه در كتاب
خدا شناخته شده است نه در سنت و نه در اجماع
((283)) . بـديـن سان دانستيد كه در لغت و همچنين
در غريب الحديث معنى غالب واژه احداث نوساختن در
ديـن است و بر همين پايه ، تجاوز از وظيفه تعيين
شده در وضو نيز،خود نوعى بدعتگذارى در ديـن اسـت .
صدوق در معانى الاخبار از ابراهيم بن معرض نقل
كرده است كه پرسيد:...كدام حدث بـيـش از بول كردن
مصداق حدث است ؟ فرمود:آن است كه در وضو تجاوز
كند، يعنى بر آنچه حد وضو است بيفزايد ((284)) .
كـلـيـنـى بـه سـند خود كه به حمادبن عثمان مى رسد
آورده است كه گفت : نزد امام صادق (ع ) نـشـسـتـه
بودم . او آبى خواست . مشت خود را پر آب كرد و همه
صورت خود رابدان شست . سپس مشت خود را پر آب كرد و
دست راست خويش را با آن شست . آنگاه براى بار ديگر
مشتى پر آب كرد و دسـت چـپ خـويش را با آن شست .
سپس بر سر وپايش دست كشيد و گفت : اين وضوى كسى
است كه حدثى [در دين ] نياورده است . والبته مقصود
وى از حدث نيز تجاوز در وضوست ((285)) . بـا تـوجه
به اين دو نمونه و همچنين دقت در آنچه گذشت بدرستى
روشن مى شود كه درسخن اهـل بـيت (ع ) كه مى گويند:
هذا وضوء من لم يحدث مقصود از حدث تجاوز ازحدود آن
چيزى است كه خداوند بدان فرمان داده است . البته
اين هم از ياد نمى رود كه آنان اهل خانه اند و اهل
خانه خود بدانچه در آن هست آگاهترند. مـا در عـيـن
حال اين را هم انكار نمى كنيم كه در سخن رسول خدا
حدث به معناى نقض و ابطال وضو آمده باشد. اما
كاربرد غالب اين واژه بروشنى بانگ برمى آورد كه
مقصود از آن بدعتگذارى در دين است . عـلـت به كار
گرفتن اين واژه هم براى دلالت بر بدعت آن است كه
شرع خوش ندارددر واژگان دينى به چيزهايى تصريح كند
كه ناپيراسته و گريزاننده است . از همين روى
نيزبراى رعايت ادب واژه اى برابر آن در زبان عربى
به كار گرفته است . اين شيوه رايج عرب در بكارگيرى
واژه هاست . بـراى نـمـونـه مى بينيم براى دلالت
بر مقعد واژه پشت و براى دلالت بر آميزش جنسى ،
واژه هاى جـمـاع (بـه هـم آمـدن ) و مـضاجعه
(همبستر شدن ) وبراى دلالت بر اندامهاى جنسى واژه
فرج (شرمگاه ) را به كار گرفته است . بـدين سان
اين احتمال وجود دارد كه به منظور رعايت ادب و
پرهيز از واژه هاى نفرت برانگيز و يا كـهنه ، در
عرف شرع واژه حدث براى دلالت بر بدعت به كار رفته
وبر اين پايه ، اين واژه در اصل قرارداد لغوى به
معناى هر چيزى است كه در دين نبوده وآن را وارد
دين كرده اند، و سپس همين واژه با گونه اى از
عنايت و با تكلفى چند در معناى نقض و ابطال وضو هم
به كار رفته است . حـتى اگر هم چنين فرض شود كه
واژه حدث داراى دو معناى حقيقى است وبنابراين در
عبارت مـن لم يحدث هر دو احتمال وجود دارد، باز هم
كسى نمى تواندبگويد وضويى كه در اين روايتها بيان
شده وضوى كسى است كه از او حدثى سر نزده واين شيوه
وضو فقط وظيفه كسانى است كه قصد تجديد وضو دارند،
چه ، بنابراين فرض هم ، احتمال ديگرى در كار است و
وقتى پاى احتمال در ميان باشد جايى براى استدلال
نيست . البته به رغم همه اينها باز هم تكرار مى
كنيم كه روايت من لم يحدث بخوبى به بدعت گذارى در
دين اشاره دارد. اكنون دو گواه نيز براى اين حقيقت
يادآور مى شويم : يـك : عـبـارت هذا وضوء من لم
يحدث در ذيل رخدادى بيرونى و مشهود آمده واين خود
گواه بـرداشـت مـاست . چرا كه براى نمونه مى بينيم
در يكى از روايتها آمده است :آب باقيمانده وضو را
آشـامـيـد و آنـگاه گفت : هذا وضوء من لم يحدث تا
اين خود دليلى باشد بر آن كه آشاميدن آب باقيمانده
وضو را كه كارى خلاف دين دانسته اند خلاف دين نيست
. دو: عـبارت وضوى رسول خدا(ص ) را به من نشان بده
در حديث اول و عبارت آن كه از وضوى رسـول خدا(ص )
مى پرسيد كجاست بيانگر آن است كه مسح پا سنت نبوى
است . همچنين اين دو عـبـارت بدان اشاره دارد كه
امام آهنگ آن داشت كه وضوى نبوى را در برابر وضوى
بدعت نهاده شده بيان كند و آن را آموزش دهد. اين
دو قرينه آن احتمال ديگر را كه حدث در ذيل روايت
به معناى بول كردن ياخروج مدفوع باشد نـفـى مـى
كـنـد و مـعـين مى دارد كه مقصود از حدث در اينجا
تنها همان بدعتگذارى در دين و برساختن چيزهايى
تازه است كه پيش از اين در دين نبوده است . سه
:موضع گفتارى على (ع ) در برابر وضوى بدعت نهاده
شده . ما اين احتمال را دور نمى دانيم كه سخنانى
از سوى على (ع ) در مساءله وضو ايرادشده و در
دوران خـود آن حضرت در ميان مردم رايج بوده است ،
اما بعدها دست اموى وعباسى نقشى فراوان در از
مـيـان بردن يا ديگرگون كردن اين سخنان ايفا كرده
و اين خود ازدشمنى سخت و آشكار آنان با اميرمؤمنان
سرچشمه مى گرفته است ((286)) . نامه امام به محمد
بن ابى بكر و مردمان مصر كه ثقفى آن را در كتاب
الغارات روايت كرده گواهى بر اين ادعاست . در نسخه
چاپى اين كتاب در متن آن نامه چنين آمده است :
دودست خويش را سه بـار بشوى ، سه بار آب در دهان و
سه بار آب در بينى بچرخان ،رويت را سه بار بشوى ،
سپس دست راسـتـت را سـه بـار تا آرنج و پس از آن
سه بار دست چپت را. سپس سرت را مسح كن و آنگاه پاى
راسـتـت را سـه بار بشوى و سپس پاى چپت را سه بار
بشوى ، كه من ديدم رسول خدا(ص ) چنين وضو مى گرفت
((287)) . شـيـخ مفيد به سند خود از صاحب الغارات
چنين نقل كرده است : ... سه بار آب دردهان و سه
بار آب در بـيـنـى بـچرخان ، صورتت را بشوى ، سپس
دست راستت ، سپس دست چپت ، و سپس سر و پايت را مسح
بكش ، كه ديدم رسول خدا(ص ) چنين مى كند ((288)) .
مـحـدث نـورى در مـستدرك پس از نقل حديث اول مى
گويد: مى گويم : شيخ درامالى خود از ابـوالـحـسـن
على بن محمد بن حبيش كاتب ، از حسن بن على زعفرانى
، از ابواسحاق ابراهيم بن مـحمد ثقفى ، از
عبداللّه بن محمد بن عثمان ، از على بن محمد بن
ابى سعيد، از فضيل بن جعد، از ابواسحاق همدانى ،
از اميرالمؤمنين حديثى همانند اين نقل كرده است ،
با اين تفاوت كه در امالى او و در امـالى ابن
الشيخ ((289)) ، مانند اصل آن ،آمده است : سپس سر
و پاهايت را مسح بكش . بدين سـان روشن مى شود كه
آنچه درالغارات آمده تغيير عبارت از سوى عامه است
كه از او نقل حديث مى كنند ((290)) . مـجـلـسـى
پـس از نقل روايت از امالى مفيد مى گويد: بيان :
استحباب سه باراستنشاق و سه بار مـضـمـضـه ميان
متاءخران مشهور است . برخى از آنان اعتراف كرده
اند كه گواهى اين استحباب وجود ندارد. اما اين خبر
بر آن دلالت مى كند ((291)) . مجلسى در ادامه مى
افزايد: گذشت كه دليل سه بار انجام دادن مضمضه و
استنشاق همين حديث است . اما من اين خبر را در
كتاب الغارات ديدم كه شستن ساير اعضا نيزسه بار
روايت شده و همين است كه استدلال به اين خبر را
سست مى كند ((292)) . الـبـته دانستنى است كه در
امالى مفيد و در امالى طوسى كه هر دو از كتاب
الغارات نقل كرده اند واژه ثلاثا در مورد شستن
صورت و دستها نيامده است ! نـمـى دانيم چرا مجلسى
استدلال به اين خبر را به اين دليل كه در آن شستن
سايراعضا نيز سه بار دانسته شده است سست مى داند؟
آيا سخن از سه بار شستن اعضا مايه سستى و ضعف حديث
است يـا ايـن كـه در حديث از شستن پا سخن به ميان
آمده مايه اين سستى است ؟ يا آن كه هر دوى اين
عوامل چنين اثرى دارند؟ آيا لازم است همه نسخه هاى
كتاب الغارات ر، در حالى كه از تعارض ميان اين
نسخه ها خبر داريم ، صـحـيح بدانيم ؟ بلكه اصولا
چگونه مى توان به نسخه اى كه درساليان و سده هاى
اخير چاپ شده اسـت اطمينان كرد و نسخه اى را كه
نزديك به هزارسال پيش يا بيشتر در دسترسى امثال
مفيد و طوسى ((293)) بوده و هر دو از آن نقل كرده
اند واگذاشت ؟ ما به دلايل زير بعيد مى دانيم كه
آن روايت نخست از اميرمؤمنان (ع ) صادر شده باشد:
1 ـ ثـقـفى بدان نامور شده كه شيعه و حتى از
شيعيان متعصب است ، به گونه اى كه برخى خوش دارند
او را بدين وصف بستايند. اما بايد پرسيد: اگر او
شيعه بوده است چگونه حديثى را كه مخالف نظر او
بوده روايت مى كند و بدان پايبند مى شود، بى آن كه
بدان توجهى دهد يا اشاره اى كند. بلكه آيا صحيح
است او، با آنكه از وجود روايتهاى ديگرى كه با اين
روايت تعارض دارد و آن را سست مى كند خبر داشته
است ، چنين حديثى را نقل كند؟
، و طوسى در كتاب رجال خود او رادر باب
((294)) ابـن نـديـم وى را از عـالـمـان شيعه
شمرده كـسـانـى كـه از ائمـه روايت نكرده اند
((295)) جاى داده و در الفهرست درباره اوگفته
است : ابـراهـيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم
بن سعد بن مسعود ثقفى آرضى اللّه عنه ـ كوفى تـبار
است .
سعد بن مسعود برادر ابو عبيد بن مسعود عموى
مختاراست كه على (ع ) او را بر مدائن گـمـاشـت و
او همان كسى است كه در نبرد ساباط امام حسن به او
پناه برد.
ابواسحاق ابراهيم بن مـحـمد به اصفهان كوچيد و در
همان جا رحل اقامت افكند.
او در آغاز زيدى مذهب بود، اما بعدها امامت را
پذيرفت
((296)) .
بيشتر رجال نويسان شيعه از قبيل نجاشى ، علامه حلى
، ابن داوود و ديگران شرح حال او را در كتب خود
آورده اند.
از ديگر سوى كسانى از رجال نويسان سنى بر وى به
دليل تشيعش تاخته اند.
ابـن ابـى حـاتم رازى درباره وى مى گويد: از پدرم
شنيدم كه مى گويد: وى مجهول وناشناخته اسـت
((297)) ابـو نـعيم مى گويد: او از شيعيان اهل
غلو بود.
از اسماعيل بن ابان وديگران روايت مـى كـنـد و
روايـت او متروك است
((298)) .
سمعانى مى گويد: وى به اصفهان كوچيد و در آنجا
ساكن شد.
او در شيعه گرى غلو مى كرد و آثارى هم درباره تشيع
دارد
((299)) .
ذهـبـى مـى گويد: ابن ابى حاتم گفته : وى مجهول و
ناشناخته است .
بخارى گفته :حديث وى صـحـيـح نـيـست .يعنى حديث وى
به نقل از عايشه درباره لزوم استرجاع گفتن در
هنگام به ياد آوردن مصيبت صحيح نيست
((300)) .اگـر اين گفته ها درباره وى درست
باشد آيا مى توان باور كرد و پذيرفت كه روايتى
درباره وضوى بـا سـه بـار شـستن اعضا از وى صادر
شده و وى يادآورى نكرده باشد، با آن كه اماميه يمن
كسانى چـون مـفيد و طوسى و ديگران در نامه على بن
ابى طالب (ع ) به محمد بن ابى بكر از همين را وى
روايـت مـسـح را نـقـل كـرده اند؟ بر اين پايه
بايد گفت : درنسخه چاپى كتاب الغارات اين روايت
تحريف شده است .
2 ـ كتاب غارات از كتابهايى است كه همواره در
دسترس و مورد استفاده اهل سنت بوده و از همين روى
هـيـچ بعيد نيست كه آنان روايت را از او به گونه
اى كه با مذهب آنان سازگارى داشته باشد نقل كرده
اند، بويژه آن كه مى دانيم نسخه نويسان و حاكمان
در گذرتاريخ نقشى بزرگ در تحريف حـقـايق داشته
اند.
پيشتر خوانديد كه چگونه طبرى و ابن اثير به اين
بهانه كه عامه تحمل شنيدن نـدارند از نقل برخى
روايتهاى تاريخى خوددارى مى كنند يا براى رعايت
حال عامه مردم برخى از روايـتـهـا را ديـگـرگون مى
سازند.
براى نمونه طبرى در نقل روايت وصيى و خليفتى فيكم
من بـعـدى در تـفـسير آيه انذار، واژه كذاوكذا را
به جاى اين عبارت مى گذارد و ابن كثير هم از او
پيروى مى كند و همين كار راانجام مى دهد
((301)) .
در حـاشـيـه كـتـاب آراء عـلـمـاء المسلمين سيد
مرتضى رضوى آمده است : تقريبا نيم قرن پيش
دارالـكـتـب المصريه قاهره به مديريت استاد على
فكرى به تحقيق در كتابهايى پرداخت كه از آنها بـوى
تـاءيـيـد شـيعه يا اهل بيت به مشام مى رسيد.
كميته اى كه وى براى اين كار ترتيب داده بود
عـبـارتـهـايى اينچنينى را حذف مى كرد و در پايان
كتاب نيز باگستاخى و بى شرمى مهر كميته تغيير
دهنده كتاب اين كتاب را تحقيق كرده است را باامضاى
مدير كميته يعنى على فكرى بر آن مى زد.
آرى ، تـحريف متنهاى تاريخى و بازيچه قرار دادن
ميراث فرهنگى مكتوب درگذشته رواج داشته ، اكنون
نيز رواج دارد و بعيد نيست در آينده نيز چنگال خود
رانشان دهد.
3 ـ روايـت نـسـخـه چـاپـى الـغارات با آنچه ما در
گفتارهاى پيشين بنياد نهاديم مخالف است و هـمچنين
با آنچه در آينده به تفصيل بيان خواهيم داشت تعارض
دارد، چه روشن خواهيم كرد كه امام على (ع )
پرچمدار و پشتيبان مكتب وضوى با دو بار شستن اعضا
ومسح سر و پاست .آنچه هم مفيد و طوسى در امالى خود
روايت كرده اند با مكتب امام على (ع ) و اهل بيت
همخوانى و هـمـنـواختى دارد و ميان آن با اين مكتب
هيچ تعارضى نيست .همين خودتقويت كننده اين نظر
اسـت كـه مـتن مفيد و طوسى متن اصلى و تحريف نشده
روايت الغارات است نه متون ديگر، چه ، سـنـد
روايـت مـفـيد و طوسى در ابن هلال ثقفى به هم مى
رسد و افزون بر اين آنچه اين دو نقل كرده اند
تاريخش به سده چهارم يا پنجم هجرى بازمى گردد، چرا
كه سال درگذشت مفيد 413 ه ق ، و سـال درگـذشـت
طوسى 460 ه ق است و ميان دوران زندگى اين دو با
زمان تاءليف كتاب الـغارات فاصله چندانى نبوده است
.
نگارنده خود به نسخه اى از امالى كه سال نوشتن آن
به دوران زنـدگـى مؤلف نزديك است مراجعه كرده و در
آنجا ديده است كه آنچه امام خطاب به محمد بن ابـى
بكرنوشته مسح پاست نه شستن آن .افزون بر اين
معنايى ندارد كه امام در نامه اى ديگرخطاب بـه او
وضـو را بـه شـسـتن پا ترسيم كند، چرا كه ميان
چنين دو متنى تعارض كامل وجود خواهد داشت
.چـگـونـه امام مى تواند در نامه خود بنويسد كه
وضو به شستن پاست .
در حالى كه هم او خود و هم اهل بيت و خاصان و
نزديكان او با اقتدا به پيامبر اكرم (ص ) مسح مى
كنند؟چه معنايى دارد پس از آن كه ثابت شده شستن پا
در وضو از نوساخته هاى دينى عصرعثمان است امام به
محمدبن ابى بكر نامه بنويسد كه وضو به شستن پاست ؟
كوتاه سخن آن كه روايت مفيد و طوسى از كتاب
الغارات ، بر خلاف آنچه در نسخه چاپى كه دست تحريف
هواپرستان و متعصبان بدان رسيده است آمده ، به
واقعيت ودرستى نزديكتر است .
ايـن نـكـتـه بـر مجلسى نيز پوشيده مانده كه كلمه
ثلاثا در روايت از اصل كتاب نيست ، بلكه اثر
دسـتـان تـحـريـف نسخه پردازان است .
و اگر نقل طوسى و مفيد از اين كتاب نبود براى
هميشه واقـعـيت او پنهان مى ماند و گناه چنين
نسبتى به اميرمؤمنان برگردن ثقفى افكنده مى شد، در
حالى كه او از اين گناه بركنار است .
بـديـن سـان براى خواننده محترم روشن شد كه روايت
نسخه چاپى الغارات نادرست است و بنا به قراينى
تحريف شده است .چهار:تدوين وضو
در دوران على (ع ). در كـتـابـهـاى شـرح حـال
دانشمندان آمده است كه عبيداللّه و على دو پسر
رافع آوابسته رسول خـدا(ص ) ـ از كـسـانى بودند كه
به زمان امام على بن ابى طالب (ع ) سنت نبوى را
تدوين كردند.
نـجـاشـى مـى گـويـد: على بن ابى رافع كتابى در
فنون فقه ، وضو، نمازو ديگر ابواب گرد آورد.
نجاشى سپس سند خود تا راويان كتاب را ذكر كرده است
((302)) .
امـام شـرف الـديـن در كتاب المراجعات نامهاى
كسانى را كه سنت نبوى را تدوين كردند آورده و گفته
است : على بن ابى رافع ، كه بر طبق شرح حالش در
الاصابه در دوران پيامبر اكرم (ص ) ديده به جهان
گشود و او را على ناميدند، داراى كتابى در فنون
فقاهت برمذهب اهل بيت است .اهل بيت از اين كتاب
آگاهى داشتند و شيعيان خود را بدان ارجاع مى
دادند.موسى بن عبداللّه بن حسن مى گويد: مردى
درباره تشهد از پدرم پرسيد، پدرم به من گفت : كتاب
ابن ابى رافع را بده .
[كتاب را دادم ] كتاب را گرفت و بر ما املا كرد
((303)) .
اينك مى توان پرسيد: نقل اين روايت از امامان اهل
بيت چه معنايى دارد؟ آيا آنان نمى توانستند بدون
مراجعه به كتاب ابى رافع احكام شرع را بيان كنند؟
ديگر آن كه معناى آن خبر كه مى گويد ابن ابى رافع
كتابى در وضو داشت چيست ؟ نـزديـكـتـريـن احتمالى
كه در اين باره به ذهن مى رسد آن است كه امامان
(عليهم السلام ) از اين رهگذر چند هدف داشتند: يـك
: آگـاهـانـدن مردم از حقيقت و توجه دادن آنان به
اين مهم كه آنچه از رسول خدا(ص ) نقل مـى كـنـنـد
همان چيزى است كه صدور آن از آن حضرت ثابت شده است
.
ازآنجا كه در آن دوران تـدويـن بـه گروهى اندك و
معين محدود مى شد و كتاب ابن ابى رافع از جمله
معدود كتابها در تـدوين حديث بود امامان مى
خواستند از رهگذر رجوع دادن مردم به كتاب به آنان
بفهمانند كه نه بر پايه راءى فتوا مى دهند و نه بر
پايه قياس ، بلكه فتواى آنان مبتنى بر حديثى است
كه نسل به نسل از رسـول خـدا(ص ) بـه ارث بـرده
اند.
اين همه نيز بدان سبب بود كه شيعه را مصونيت و
استوارى دهند و به آنچه در وراى ظاهراوضاع هست
آگاهشان سازند.
دو: از آنـجـا كه وضو از امورى است كه در نخستين
دوران اسلام تدوين شده است ،احتمالا امامان مـى
خـواستند از اين راه شيعه را از اين حقيقت آگاه
كنند كه وضوى اهل بيت به سان ديگر احكام شرعى نيست
كه در دوران عثمان تجربه كرده اند و ديده اند،بلكه
اين وضو، آن سان كه به خط ابى رافع مى بينند يا در
صحيفه على مى بينند همان وضوى رسول خدا(ص ) است .
بـه ديـگر سخن ، وضو در آن دوران مساءله اى بود كه
نزد آن پيشگامان و پيشينيان مورد بحث قرار مـى
گـرفـت و امـامان شيعه نيز پيروان خود را به دليل
ضرورتى كه براى اين كار وجود داشت به فراگيرى و
بررسى و فهم آن كتابها راهنمايى مى كردند.
از ابوحنيفه نقل شده است كه نسبت صحفى (كتابى ) به
امام جعفر صادق (ع )مى داده است .
يعنى كسى است كه دانسته هاى خود را از كتابها برمى
گيرد.
طبيعى است كه امام صادق (ع ) نيز پاسخى جز آن
نداشت كه با افتخار و سر بلندى صريحا بگويد كه
تـنها و تنها حكم خداوند را از آنچه از پدرانش از
رسول خدا(ص ) به ارث برده است نقل مى كند.
او مى گويد: من مردى كتابى هستم و او [ابوحنيفه ]
راست مى گويد... من كتابها و صحف پدرانم و ابراهيم
و موسى را خوانده ام
((304)) .اسـتـاد مـحـمـد عـجـاج بـدين اشاره
كرده كه نزد جعفربن محمد صادق (ع ) رساله
ه،احاديث و نسخه هايى بوده است
((305)) .
در سـخـن امـيرمؤمنان على (ع ) نيز آمده است كه مى
فرمايد: آغاز فتنه پيروى ازهوسها و بدعت احـكام
است ... ـ تا جايى كه مى گويد ـ من وضو و نماز و
غسل را به جايگاه درست خود و به زمان و احكام اصلى
خويش بازگردانيدم
((306)) .
بدين
سان روشن شد كه مساءله وضو از همان دوران امام على
(ع ) تا پايان دوره حضور مطرح بوده و بـسـيارى از
عالمان شيعه و اصحاب امامان در اين باره نوشته
اند.
ازآن جمله اند: على بن مهزيار اهـوازى
((307)) ، عـلـى بـن حـسـن بـن فـضـال
((308)) ، عـلـى بن حسين بن موسى بن بابويه
قمى
((309)) ، احمدبن حسن بن فضال
((310)) و برخى ديگر.
هـمـچـنـيـن بـرخـى ديـگـر از عـالـمـان شـيـعـه
مـانـنـد عـلـى بن بلال
((311)) ، محمد بن مـسـعـودعـياشى
((312)) ، فضل بن شاذان نيشابورى
((313)) و برخى ديگر درباره اثبات مسح پا وعدم
جواز مسح بر موزه ، كتاب يا رساله نوشته اند.
با اين وصف هيچ معنايى براى اين ادعا نمى ماند كه
كسى بگويد: حتى يك روايت از على (ع ) هم در اين
باب صادر نشده است .
ايـن هـم كـه علامه امينى و مجلسى و برخى ديگر
روايتى در اين باره نقل نكرده اند،موجب ضعف
روايـتـهايى كه در اين خصوص به ما رسيده است نمى
شود، چرا كه آنهاهرگز مدعى نشده اند كه هـمـه
بدعتها و نوساخته هاى دينى ديگران را در كتابهاى
خودگرد آورده و بررسيده اند، هر چند كـه از بـاب
استطراد به برخى از آنها اشاره كرده اند.
افزون بر اين بحث علامه امينى به طور خاص درباره
غدير است و كتاب مجلسى نيزدرباره روايات اهل بيت
(ع ). علاوه بر آنچه گفتيم اين نكته را هم نبايد
از ياد برد كه علامه امينى در كتاب الغديرشيوه
علمى و تـحـليلى ما را در پيش نگرفته است تا همه
مفردات تاريخى را در اين باره گرد آورد، در كنار
هم بچيند و از آنها معنايى واحد برگيرد و شرح و
تفسير كند.
الـبـته علامه امينى مسائل مختلفى را كه به بدعتها
و نوساخته هاى دينى برمى گرددبررسيده و آنـچـه را
در اين باره در كتابهاى سيره و تاريخ آمده يادآور
شده است و هيچ مدعى بيش از اين هم نيست .
از هـمـيـن جاست كه همه اهل پژوهش و تحقيق را به
در پيش گرفتن شيوه تحليل علمى و فهم مـفـردات
اخـتلافهاى فقهى ميان مذاهب فرا مى خوانيم ، چرا
كه اين شيوه مى تواند به نتايج خيره كننده و مورد
قبولى نزد همه جويندگان حق و حقيقت بينجامد.
با دو اصطلاح
ما از آغاز تاكنون
دو اصطلاح را مكرر آورديم : 1 ـ شيوه وضوى با سه
بار شستن اعضاو شستن سر وپا: وضوى خليفه عثمان بن
عفان 2 ـ شيوه وضوى با دو بار شستن و مسح سر و پا:
وضوى مخالفان خليفه كه از زبان رسول خدا(ص ) در
اين باره حديث نقل مى كردند.
اينك با اين دو مفهوم و چگونگى برگرفتن آن از
روايتهاى تاريخى آشنايى بيشترى مى يابيم و اين بخش
را به پايان مى بريم : نزد حقوقدانان و اهل قانون
و شريعت معروف است كه گواهى آوردن از لوازم واركان
اثبات است و مـعـمـولا در دعـوى به كار مى آيد و
به منزله پشتوانه اى براى مدعى دربرابر مدعى عليه
و دليلى قانونى است كه براى حل اختلاف و رسيدن به
حكم نهايى از آن بهره گرفته مى شود.
چـونـان كـه روايـتهاى تاريخى گواهى مى دهد، خليفه
عثمان به اين ركن تكيه زده و ازآن بهره جسته و به
گواهى خواستن از صحابه براى وضوى خود توسل جسته و
مدعى شده آن وضويى كه مـى گـويـد وضوى رسول خدا(ص
) است و آن حضرت سه بار اعضاى وضو را مى شسته است
.
اين خـود مـى فـهماند كه خليفه با مردم در اين
باره اختلاف داشته است و آنان كار و شيوه او را
سنت پيامبر(ص ) نمى دانستنه اند.
از ديگر سوى تاءكيد خليفه بر شيوه خود و گواهى
خواستن از صحابه از اين حكايت دارد كه وى مى
خواسته ادعاى خود را به تقرير صحابه و به پذيرش
اين كه اين وضوى پيامبر(ص ) است تقويت وپشتيبانى
كند.
اين در حالى است كه مى بينيم امام جعفر صادق (ع )
كه از امـامـان اهل بيت است مشروعيت سه بار شستن
را نمى پذيرد و آن را از سنت نمى داند، بلكه آن را
بدعت مى خواند.
اينك نمونه هايى از روايات را در اين باره فراروى
داريد: 1 ـ احـمـد در مـسـند خود آورده است :
عبداللّه برايم نقل حديث كرد، پدرم برايم نقل حديث
كرد، وكـيـع بـرايمان نقل حديث كرد، سفيان برايمان
از ابى نضر، از انس نقل حديث كرد كه عثمان در
نشستنگاهها و در حالى كه گروهى از اصحاب رسول
خدا(ص )نزد او بودند سه سه وضو ساخت و آنگاه
پرسيد: آيا نديد كه رسول خدا(ص ) چنين وضومى گيرد؟
گفتند: چرا
((314)) .
2 ـ عـبـداللّه مـا را حديث آورده است ، پدرم مرا
حديث آورده است ، ابن اشجعى مارا حديث آورده است ،
پدرمان به نقل از سفيان ، از ابى نضر سالم ، از
بسربن سعيد ما راحديث آورده است كه گفت : عـثـمـان
به نشستنگاهها آمد و آبى براى وضو خواست .
پس مضمضه و استنشاق كرد.
آنگاه سه بار صورت خود را شست و دستانش را نيز سه
سه .
سپس سر خويش را مسح كشيد و پاهايش را نيز سه سـه .
آنـگـاه گفت : ديدم رسول خدا(ص ) را كه چنين وضو
مى گيرد.
هان اى حاضران ، آيا چنين نبود؟ گفتند: چر، و تنى
چند از اصحاب رسول خدا نيز نزد او بودند
((315)) .
3 ـ عبداللّه براى ما حديث آورده ، پدرم مرا حديث
آورده ، عبداللّه بن وليد ما راحديث آورده ، سفيان
مـا را حديث آورده ، ابونضر سالم به نقل از بسر بن
سعيد درباره عثمان بن عفان مرا حديث آورده و گـفته
است : وى آبى خواست و در نشستنگاههاوضوى ساخت .
او سه سه وضو گرفت و سپس به اصحاب رسول خدا(ص )
گفت : آياديديد كه رسول خدا(ص ) چنين كرد؟ گفتند:
آرى
((316)) .
4 ـ متقى هندى به دو طريق از ابونضر نقل كرده است
: الـف ـ عثمان سه سه وضو گرفت و سپس گفت : شما را
به خداوند سوگند مى دهم ،آيا مى دانيد كه رسول
خدا(ص ) آن گونه وضو مى گرفت كه من وضو گرفتم ؟
گفتند:آرى
((317)) .
ب ـ بـه لـفـظى ديـگـر: سـپس به كسانى كه آنجا
حاضر بودند گفت : شما را به خداوندسوگند مـى دهـم
، آيـا مـى دانيد رسول خدا(ص ) چونان وضو مى گرفت
كه هم اكنون من وضو گرفتم ؟ گـفـتـند: آرى .
اين كار عثمان به واسطه خبرى بود كه درباره وضوى
برخى ازمردم به او رسيده بود
((318)) .
5 ـ دار قطنى به سند خود كه به علقمه مى رسد آورده
است كه عثمان تنى چند ازاصحاب رسول خـدا(ص ) را
خـواسـت .
پس با دست راست بر روى دست چپ آب ريخت و سه بار
دستان را شست .
سـپس سه بار مضمضه و سه بار استنشاق كرد.
آنگاه روى خودسه بار شست .
سپس دستان خويش سه بار تا آرنج شست .
آنگاه سر خود را مسح كشيدو پس از آن پاهايش را شست
و تميز كرد و سپس گـفت : ديدم رسول خدا را كه
همانند اين وضويى كه شاهد آن بوديد انجام داد و
سپس فرمود: هر كس وضو گيرد و وضو را نكوسازد و سپس
دو ركعت نماز گزارد، با گناهانش آن گونه باشد كه
به روز زاده شدن از مادربوده است .
عـثـمان پس از آن [رو به يكى كرد و] گفت : فلانى ،
آيا چنين بود؟ گفت : آرى .
سپس [رو به يكى ديـگر كرد و] گفت : فلانى ، آيا
چنين بود؟ گفت : آرى .
او اين كار را ادامه داد تاهنگامى كه جمعى از
اصـحـاب رسول خدا را بر شيوه خويش گواه گرفت و پس
از آن گفت : سپاس خداى را كه بر اين با من همراهى
و همراءيى كرديد.
از ايـن روايـت درمى يابيم كه سه بار انجام افعال
وضو، يكى از موارد اختلاف ميان مردم در دوران
عـثمان بوده است ، چرا كه گواه گرفتن برخى از
مردمان بر شيوه خويش ازسوى عثمان معنايى جـز ايـن
نـمـى تواند داشته باشد.
اين حقيقت را بخوبى مى توان درروايت دوم احمد كه
مى گويد عثمان در نشستنگاهها گروهى از صحابه را
گواه گرفت ، يادر روايت دار قطنى كه مى گويد از
تنى چند از صحابه يك به يك گواهى خواست و ازديگر
رواياتى كه مى گويد در وراى اين گواهى خـواسـتـن و
گواه گرفتن مساءله اى ديگر پنهان بوده است ،
دريافت و از اين روايات بدين نتيجه رسـيد كه موضوع
اختلاف ميان خليفه وديگران بروشنى چه بوده است ،
چرا كه اگر جز اين بود و اگر اختلافى وجود نداشت
وهمه مسلمانان اتفاق نظر داشتند و شيوه خليفه را
سنت مى دانستند وى نيازمند آن نمى شد كه بر آنچه
مى گويد از ديگران گواهى بخواهد.
هـمـچـنـيـن از روايـتـهاى گذشته بخوبى دومين
موضوع اختلاف ميان خليفه و ديگران روشن مـى شود، و
آن تاءكيد خليفه بر شستن سر و پا به جاى مسح است
كه صحابه درسيره عملى رسول خـدا(ص ) ديـده بودند،
حديث علقمه و برخى از ديگر احاديث گذشته بر اين
تاءكيد خليفه دلالت داشت .
در اين ميان خليفه دو واژه اسباغ و احسان وضو را
نيز كه در گفتار رسول خدا(ص ) آمده است به كار
گرفت و بدانها مفهوم خاصى كه مورد نظر خود او بود
داد وپس از آن كوشيد با معرفى اين دو واژه ، بـه
عنوان تفسير تعبيرى ديگر از همان شستن پا وسه بار
شستن اعض، ديگران را در برابر نظريه و شيوه خود
به تسليم و پذيرش وادارد.
نيكو ساختن وضو (احسان الوضوء)
زهـير بن حرب براى ما نقل كرده است ، يعقوب بن
ابراهيم براى ما نقل حديث كرده است ، پدرمان بـراى
ما از صالح نقل حديث كرده كه گفته است : ابن شهاب
گفت : آلكن عروه به نقل از حمران حـديـث را مـى
آورد كـه گـفت : ـ چون عثمان وضو ساخت گفت :به
خداوند سوگند براى شما حـديـثـى نـقـل كنم كه ـ به
خداوند سوگند ـ اگر آن آيه در كتاب خدا نبود هرگز
برايتان نقل نـمـى كـردم .
از رسـول خدا(ص ) شنيدم كه مى گويد: هيچ كس نيست
كه وضو گيرد و وضوى خـويش نيكو سازد و سپس نماز
گزارد مگر آن كه از نمازى كه با آن وضو خوانده تا
نماز پس از آن هر گناهى را كه از او سر زند
بيامرزد.
عروه مى گويد: اين آيه همان است كه مى فرمايد: (ان
الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدى من بعد
ما بيناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم اللّه و
يلعنهم اللا عنون )
((319)) .
اينك جاى اين پرسش است آيا با آن كه مسلمانان بر
صدور روايت احسان وضو ازپيامبر(ص ) اتفاق دارنـد و
صـحـابـه آن را نـقـل كـرده اند.
نقل اين روايت از سوى خليفه اين همه سوگند و
تاءكيد مـى خـواهـد؟ مـى دانـيـم روايـت احسان وضو
از انس ، از عمر بن خطاب و از كسانى ديگر از زبان
پيامبر(ص ) بفراوانى نقل شده و اين از روايتهايى
است كه هيچ كس در آن اختلافى ندارد، بويژه آن كـه
اين روايت از طريق عمر با عبارت هر كس وضوگيرد و
وضوى خود نكو سازد
((320)) و يا با عـبـارت هـيـچ كس نيست كه وضو
گيرد ووضوى خويش نكو سازد و سپس بگويد
((321)) ... و عـبـاراتى همانند اين
((322)) و پيش ازعثمان نقل شده است .
حال كه چنين است انگيزه آن همه سوگند مؤكد از سوى
خليفه چيست و اين همه از چه حكايت مى كند؟
كامل ساختن وضو (اسباغ الوضوء)
دربـاره اسـباغ وضو (كامل ساختن وضو) احاديثى در
صحيح مسلم به چهار طريق وهمچنين در مـوطـاء مـالـك
بـه نـقـل از ابـوعـبـداللّه سالم آمده است كه گفت
: روزى كه سعدبن ابى وقاص درگذشت بر همسر پيامبر(ص
) عايشه وارد شدم .
عبدالرحمن بن ابى بكر نيزوارد شد و نزد او وضو
گـرفـت .
عـايـشـه گـفت : اى عبدالرحمن ، وضو را كامل بگير،
كه ازرسول خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمايد: واى بر پس
آيندگان از آتش !
((323)) عـايـشـه آهـنـگ آن داشت كه از رهگذر
جمله وضو را كامل بگير و نيز روايت نبوى واى بر پس
آيندگان از آتش ! مخاطب را به لزوم شستن اعضا
رهنمون شود.
اينك مى پرسيم : اين دو روايت تا چه اندازه بر
مقصود خليفه دلالت دارد؟ چرامدافعان شيوه خليفه
پيوسته براى اثبات لزوم شستن اعضاى مسح و سه بار
شستن همه اعضا بر مفاهيمى چون وضو را نـيكو سازيد
يا وضو را كامل بگيريد يا واى برآيندگان از آتش !
استدلال مى كنند؟ و چرا اغلب احاديث باب شستن پا
در صحيح ها ومسندهاى اهل سنت همين حديث واى بر
آيندگان ! است و در اين باب به هيچ وجه وضوى
پيامبر(ص ) وصف نشده است ؟ ايـن در حالى است كه
روايتهاى فراوان اسباغ وضو در صحاح از كسانى چون
على بن ابى طالب ، عـمـر بـن خطاب ، ابوهريره ،
انس بن مالك ، ابن عباس ، ابومالك اشعرى ،ابوسعيد،
ثوبان ، لقيط بن صـبـره و كـسانى ديگر نقل شده اما
اينها هيچ كدام نه كسى را برسخن خود گواه گرفته
اند و نه همانند عثمان آن اندازه سوگندهاى مؤكد بر
زبان آورده اند.
بـديـن سان روشن مى شود كه خليفه در وراى تاءكيد
بر نكو ساختن و كامل ساختن وضو قصد جا انـداختن
چيزى را داشته كه در ذهن خود او بوده ، و براى
رساندن وقبولاندن آن به ديگران تلاش مـى كـرده
اسـت ، و گـرنه براى احاديثى كه ميان مسلمانان
پذيرفته شده است نه نيازى به گواه گرفتن است و نه
نيازى به آن همه سوگندهاى آميخته به تاءكيد.
پس در دل اين تاءكيد چيزى ديگر نهفته است و آن اين
كه خليفه مى خواهد از گذربهره گرفتن از مفهومى
ثابت و پذيرفته شده و با دادن معنايى تازه به آن
ديدگاه نو خويش را ثابت كند و مردم را بر گرد همين
ديدگاه گرد آورد.
عبارت وضو را نكو سازيد ووضو را كامل بگيريد
همچنين بدان اشاره دارد كه در وضو تقدس بيشترى مى
بايست ومسح داراى تقدس مثل شستن نيست .از هـمين جا
مى فهميم كه چرا امام على (ع ) بر رد راءى و قياس
و بر لزوم برگرفتن احكام شرع از كـتـاب و سـنت
تاءكيد دارد.
او اين سخن رسول خدا(ص ) را از ياد نبرده است كه
فرمود: اين امت مـدتـى بـه كـتـاب خدا عمل مى كند،
سپس مدتى به سنت پيامبرخدا(ص ) و سپس به راءى عمل
مى كند... آن هنگام كه به راءى عمل كردند گمراه
شدند وگمراه كردند
((324)) .به هر روى با آنچه گذشت مى توان
موارد اختلاف ميان عثمان و مخالفان صحابى اودر
مساءله زير را در چند مساءله زير خلاصه كرد: 1 ـ
در شمار دفعات شستن : خليفه بر اين كه به جاى دو
بار بايد سه بار اعضا راشست تاءكيد داشت و از
صحابه در اين باره گواهى خواست .
2 ـ در جـايـگـزينى شستن به جاى مسح كشيدن كه
خليفه در اين باره هم ـ آن سان كه در روايت علقمه
گذشت ـ از صحابه گواهى خواست .بر اين پايه ، ما
گواهى خواستن خليفه از صحابه بر اين دو مساءله را
نشان اختلاف اوبا مخالفان در اين دو مساءله مى
دانيم و از همين جاست كه دو مفهوم زير را بر مى
گيريم : الف : وضوى با سه بار شستن و شستن اعضاى
مسح كه همان وضو به شيوه خليفه است ، ب ـ وضوى با
دو بار شستن و مسح سر و پا كه همان شيوه وضوى
مخالفان خليفه است .بـديـن سـان خـليفه با جايگزين
كردن وضوى با دو بار شستن و مسح سر و پا باوضوى با
سه بار شستن اعضا و شستن اعضاى مسح مكتب تازه اى
را در برابر سنت مبارك نبوى بنيان نهاد.