تشيّع چيست ؟ و شيعه كيست ؟
سيّد محسن حجّت
- ۲ -
آيه مودّت و وجوب پيروى از اهل بيت (ع )
علاوه بر آيه تطهير، آيات ديگرى نيز در قرآن كريم وجود دارد كه ما را به پيروى از
اهل بيت عليهم السّلام امر مى كند. از آن جمله ((آيه
مباركه مودّت )) است كه خداى متعال
خطاب به پيامبرش مى فرمايد: (... قُل لاَّ اءَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ اءَجْرًا إِلا
الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى ...)(59)
؛ ((بگو: من هيچ پاداشى از شما بر
رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم [اهل بيتم ])).
براى بيان دلالت آيه بر وجوب پيروى از اهل بيت عليهم السّلام ناگزيريم امورى را
مورد بحث و بررسى قرار بدهيم :
1 - ديدگاههاى دانشمندان اهل سنّت پيرامون آيه مودّت
حافظ سليمان قندوزى حنفى مى نويسد: ((وعن
ابن عباس ، لمّا نزلت (قُل لاَّ اءَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ اءَجْرًا إِلا الْمَوَدَّةَ
فِى الْقُرْبَى )، قالوا: يا رسول اللّه من هؤ لاء الذين وجبت علينا مودّتهم ؟ قال
: على و فاطمة و ابناهما وان اللّه تعالى جعل اجرى عليكم المودة فى اهل بيتى وانّى
سائلكم غداً عنهم ؛(60)
ابن عباس مى گويد: وقتى آيه مودّت بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شد كه از
مردم بخواهد حبّ ذى القربى را كنند، گفتند: يا رسول اللّه ! حب و مودّت چه كسانى بر
ما واجب شده است ؟ پيامبر فرمود: على ، فاطمه ، و دو فرزند آنها و به درستى كه
خداوند مزد مرا بر شما، مودّت و دوستى اهل بيتم قرار داده است و من از شما در روز
قيامت خواهم پرسيد كه نسبت به آنان چگونه رفتار نموديد)).
محى الدين عربى مى گويد: ((وقتى اين
آيه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شد، سؤ ال كردند يا رسول اللّه !
ذوالقرباى شما چه كسانى هستند كه محبت و مودت آنان بر ما واجب شده است ؟ فرمود: على
، فاطمه ، حسن ، حسين و فرزندان حسن و حسين ))(61)
.
محبّ الدين طبرى از ابن عباس نقل مى كند كه پس از نزول اين آيه ، گفته شد: يا رسول
اللّه ! اقرباى شما كيستند كه محبت آنان ، بر ما واجب شده است ؟ فرمود:
((على ، فاطمه و فرزندانشان ))(62)
(63) .
2 - معناى مودّت اهل بيت (ع ) و دليل لزوم آن
مراد از دوستى در اين آيه مباركه فقط دوستى كه از روى احساسات و عواطف باشد، نيست
بلكه مراد از آن ، پيروى مى باشد و اين معنا را خود قرآن كريم بيان نموده است .
براى توضيح بيشتر مى گوييم قرآن كريم در موارد عديده ، از انبياى سلف نقل مى كند كه
آنان به امتهاى خود مى گفتند: (...َمَآ اءَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ اءَجْرٍ إِنْ
اءَجْرِىَ إِلا عَلَى رَبِّ الْعَلَمِينَ)(64)
؛ ((من براى اين دعوت ، هيچ مزدى از
شما نمى طلبم ؛ اجر من تنها بر پروردگار عالميان است
)). ولى وقتى نوبت به رسالت پيامبر خاتم صلّى اللّه عليه و آله مى رسد،
خداوند متعال به او دستور مى دهد تا عكس انبياى گذشته عمل كند واز مردم براى انجام
رسالتش مزد بخواهد؛ و آن را در دوستى اهل بيتش قرار بدهد. در حالى كه پيامبر اسلام
صلّى اللّه عليه و آله چون بالاتر و افضل از انبياى سلف است ، بايد بيشتر به خدا
وابسته باشد و همان طورى كه آنان اجرشان را از خدا مى خواستند، او هم از خدا
بخواهد.
از طرفى ديگر انبياى گذشته هم اهل بيت و خواص داشتند، ولى آنان هيچ وقت مأ مور
درخواست دوستى و محبت آنان از امّت خود نشدند، وانگهى عرف و سيره و عادت مردم بر
اين جارى شده كه بستگان شخص بزرگ و كسى را كه براى آنها خدمتى انجام داده است ،
دوست داشته باشند، شما هم بارها و بارها اين قضيه را ديده ايد و حتّى خود به آن عمل
نموده ايد. وقتى مسأ له فطرى و وجدانى است ، پس چرا خداوند متعال به پيامبر صلّى
اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه از امتش بخواهد، اهل بيت او را دوست داشته
باشند، خود همين دستور، مى رساند كه اين دوستى در اينجا اثرى دارد كه غير از اثر
دوستى هاى ديگر است ؛ زيرا ديگر دوستى ها نفعى براى محب ندارد و اگر هم داشته باشد،
همه نفع براى محبّ نيست بلكه بيشتر در آن دوستى ها، خوشحال كردن محبوب و ارج گذاشتن
نسبت به او مطرح است . ولى اين دوستى تمام اثرش براى محب است ، والاّ پيامبر صلّى
اللّه عليه و آله نيز مانند ديگر انبيا عليهم السّلام كارش براى جلب رضاى خداوند
است و اجر و مزدش را نيز از او مى خواهد، لذا قرآن كريم به پيامبر مى فرمايد: (قُلْ
مَا سَاءَلْتُكُمْ مِّنْ اءَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ اءَجْرِىَ إِلا عَلَى اللَّهِ
وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ)(65)
؛ ((بگو: هر اجر و پاداشى از شما
خواسته ام براى خودِ شماست ؛ اجر من تنها بر خداوند است ، و او بر همه چيز گواه است
!)). يعنى اين دوستى اثرى دارد كه به
درد خود شما مى خورد و خداى متعال آن اثر و نفع را در قرآن كريم بيان مى كند كه :
(قُلْ مَآ اءسَْلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ اءَجْرٍ إِلا مَن شَآءَ اءَن يَتَّخِذَ إِلَى
رَبِّهِى سَبِيلاً )(66)
؛ ((بگو: من در برابر آن (ابلاغ آيين
خدا) هيچ گونه پاداشى از شما نمى طلبم ؛ مگر كسى كه بخواهد راهى به سوى پروردگارش
برگزيند (اين پاداش من است )).
پس از كنار هم گذاشتن سه آيه فوق ، نتيجه مى گيريم كه دوستى اهل بيت تنها راه عروج
و تقرّب به خداوند متعال ، مى باشد و انسان با پيروى از اهل بيت كه پس از دوستى
آنان پيدا مى شود، مى تواند خود را به مدارج عاليه از كمال در مقام عبوديت برساند؛
زيرا معلوم است كه وصول به خداوند متعال بدون انجام اعمال صالحه و دورى از گناه
ممكن نيست و اين دو مطلب هم متوقف است به داشتن راهنما و مقتدى ، و طبق نصّ قرآن
كريم ، اهل بيت عليهم السّلام راه وصول به اين دو مطلبند يعنى با پيروى از آنان است
كه انسان مسلمان مى تواند خودش را به سعادت ابدى رسانيده و از هلاكت رهايى يابد .
اشكال
ممكن است گفته شود بين آيه سوم و آيه اول ارتباطى وجود ندارد؛ چون در آيه اول دوستى
ذى القربى از ما خواسته شده و در آيه سوم اتخاذ طريق و راه به سوى خداوند، پس دوستى
، غير از اتخاذ طريق و راه است .
جواب
در جواب مى گوييم كه در دستور زبان عربى ((استثنا))
بعد از ((نفى
)) مفيد حصر و اختصاص است ، به همين جهت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
به عنوان اجر، دو چيز را از مردم نمى خواهد؛ زيرا وقتى به دستور خداوند به مردم مى
گويد از شما هيچ مزدى نمى خواهم جز فلان مطلب ؛ يعنى مخصوصاً همين را مى خواهم و بس
، پس اگر بار دوم چيز ديگرى را مطرح كند و اجرى مغاير اجر اول از مردم بخواهد،
تكذيب كلام اولش را نموده است ؛ زيرا او دو چيز مى خواهد در حالى كه اول فرموده است
، فقط يك چيز مى خواهم و چون انبيا به اجماع امت از كذب برى هستند و در گفتار صادق
، پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله همان يك چيز را مى خواهد، منتها خواسته خودش
را به دستور خداوند به دو بيان براى مردم باز گو مى كند تا فهيمده شود كه او به
خاطر قوم گرايى و گرايش به نزديكان ، دوستى آنان را از مردم نخواسته است ، بلكه اين
دوستى را مى خواهد تا به سبب آن مردم از ضلالت نجات پيدا نموده و به سوى نور و
سعادت راهنمايى شوند .
روشن است كه اين هدايت بدون دوستى اهل بيت ميسر نيست ، براى اينكه پيروى از روش
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله منحصر است به پيروى از اهل بيت عليهم السّلام چون
آنها از هر كس ديگرى به پيامبر نزديكترند و از تمام حركات و سكناتش اطلاع دارند و
اين پيروى هم بدون دوست داشتن آنان ممكن نيست ؛ زيرا كسى كه نسبت به آنها علاقه
ندارد، ميلى به اتخاذ راه و روش آنان نيز نخواهد داشت .
ناگفته نماند كه بين مودّت و پيروى حقيقى نيز ملازمه هست ؛ يعنى محبت داشتن با
پيروى نكردن ، سازگارى ندارد بلكه هر جا متابعت است ، محبت نيز هست و هر جا مخالفت
است يقيناً آنجا محبت نيست . براى اثبات اين مطلب مى شود به اين آيه از قرآن
استدلال كرد: (قُلْ إِنْ كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى ...)(67)
؛ ((بگو: اگر خدا را دوست مى داريد، از
من پيروى كنيد)).
يعنى اگر مى گوييد ما خدا را دوست داريم ولى از من پيامبر پيروى نمى كنيد، معلوم مى
شود كه به دروغ ادعاى دوستى خداوند متعال را مى نماييد؛ زيرا متابعت و پيروى از من
متابعت و پيروى از خداوند است .
حافظ سليمان قندوزى حنفى از ((مناقب
خوارزمى )) از امام باقر عليه السّلام
نقل مى كند كه آن حضرت در تفسير آيه مباركه (قُلْ مَا سَاءَلْتُكُم مِّنْ اءَجْرٍ
فَهُوَ لَكُمْ)، فرمود: ((الاجر الذى
هو المودة فى القربى الّتى لم اسئلكم غيرها فهو لكم تهتدون بها وتسعدون بها وتنجون
من عذاب الله يوم القيامة ؛(68)
اجرى كه عبارت از دوستى ذوالقربى است و غير آن از شما خواسته نشده ، به نفع خود
شماست ؛ زيرا شما به سبب اين دوستى هدايت شده و به سعادت مى رسيد و از عذاب خدا در
جهان پس از مرگ رهايى مى يابيد)) .
3 - مودّت و دوستى اهل بيت (ع )، مزد رسالت پيامبر(ص ) و رمز
بقاى اسلام
اگر دوستى مورد درخواست ، فقط دوستى عادى و از روى احساسات و عواطف باشد، نيازى
نبود تا خداوند متعال آن را اجر و مزد رسالت قرار بدهد؛ زيرا بر انسان مسلمان واجب
و لازم است كه نه تنها اهل بيت بلكه همه مؤ منين را دوست داشته باشد .
خداى متعال مى فرمايد: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ ...)(69)
؛ ((مؤ منان برادر يكديگرند))،
و معلوم است كه برادرى بدون دوستى معنا ندارد.
باز مى فرمايد: (وَالْمُؤْمِنُونَ والْمُؤْمِنَتُ بَعْضُهُمْ اءَوْلِيَاَّءُ بَعْضٍ
...)(70)
؛ ((مردان و زنان با ايمان ، ولىّ (و
يار و ياور) يكديگرند)).
رواياتى هم از طريق منابع وحى در اين زمينه وارد شده است كه مستفاد از آنها وجوب
دوستى مؤ منان و حرمت دشمنى با آنان است .
براى توضيح بيشتر مى توان گفت كه خداى متعال پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را
به عنوان آخرين پيامبر فرستاد و دين اسلام را به عنوان كامل ترين و آخرين قرار داد
و راضى شد كه اين دين براى هميشه بماند؛ (...الْيَوْمَ اءَكْمَلْتُ لَكُمْ
دِينَكُمْ وَاءَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الاِْسْلَمَ دِينًا
...)(71)
؛ ((امروز دين شما را كامل كردم و نعمت
خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودانِ) شما پذيرفتم
)) .
شخص رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله نيز براى پياده كردن اين دين و ارشاد و هدايت
مردم ، زحمات زيادى را متحمل شد، به نحوى كه خود آن حضرت فرمود:
((ما اوذى نبى مثل ما اوذيت ))(72)
؛ ((هيچ پيامبرى مثل من مورد آزار و
اذيت قرار نگرفته است )). همه اين
مواردبراى ابقاى دين واحياى تفكرالهى بوده است . پس اين دين بايدباقى بماند وبدون
سبب نمى شود؛ چون سنت الهى بر اين قرار گرفته كه كارها از روى سبب صورت پذيرد .
يكى از عوامل مهم ، بلكه اساسى براى حفظ و بقاى دين مقدس اسلام ، پيروى از اهل بيت
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است به اين معنا كه اگر بعد از آن حضرت ، اهل بيت او
مقتدا و پيشواى مردم باشند، اسلام دست نخورده و بدون تحريف باقى خواهد ماند. ولى
اگر آنان پيشوا و راهنماى مردم نباشند، اسلام جز وسيله اى براى رسيدن به اهداف يك
عده زورگو و افراد فرصت طلب ، چيز ديگرى نخواهد بود. وقتى بنابراين است كه اسلام
حقيقى حفظ شود و سنّت محمَّدى صلّى اللّه عليه و آله همانطورى كه بوده به مردم
ابلاغ گردد، خداى متعال دوستى اهل بيت را واجب مى كند تا به سبب اين دوستى و محبت ،
پيروى و تبعيت پيدا شود و به سبب آن پيروى كه از پيشوايان حقيقى اسلام صورت مى
گيرد، دين باقى بماند .
4 - مودّت و دوستى اهل بيت (ع ) از نظر روايات و
منابعاهل سنّت
در ميان احاديث منقوله از نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله احاديث فراوانى در كتب
فريقين ذكر شده كه ما را به پيروى از اهل بيت عليهم السّلام دعوت مى نمايد.
از جمله مى توان به حديث شريف ((ثقلين
)) كه مورد اتفاق فريقين مى باشد، اشاره كرد و آن حديث بنا به نقل زيد
بن ارقم چنين است :
((قام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و
آله يوماً فينا خطيباً بماء يدعى خمّاً بين مكة و المدينة . فحمد اللّه واثنى عليه
و وعظ و ذكر، ثمّ قال : امّا بعد، الا ايّها الناس ! فانّما انا بشر يوشك أ ن يأ تى
رسول ربّى فاجيب وانا تارك فيكم ثِقْلَيْنِ، اوّلهما كتاب اللّه ، فيه الهدى
والنور، فخذوا بكتاب اللّه واستمسكوا به . فحثّ على كتاب اللّه ورغّب فيه ، ثم قال
: واهل بيتى اذكركم اللّه فى اهل بيتى ، اذكركم اللّه فى اهل بيتى ، اذكركم اللّه
فى اهل بيتى )).
((پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله
روزى براى ايراد خطبه ، در مكانى معروف به غدير خم كه بين مكه و مدينه واقع است ،
به پا خاست پس حمد و ثناى خداى متعال را به جا آورده مردم را وعظ و نصيحت نمود،
آنگاه فرمود: اى مردم ! من بشر هستم و زود است كه فرستاده خدايم ، مرا به سوى او
دعوت كند و من در حالى پاسخ خواهم داد كه دو چيز گرانبها را در ميان شما مى گذارم ؛
اول آن دو، كتاب خداست كه هدايت و نور در آن مى باشد، پس كتاب خدا را بگيريد و بدان
تمسك جوييد، آنگاه مردم را به تمسك به قرآن ترغيب و تشويق نمود و فرمود: [دوم ] اهل
بيت من هستند و سه بار جمله ((اذكر كم
اللّه فى اهل بيتى )) را تكرار كرد)).(73)
ترمذى در كتابش از ابى سعيد و اعمش از حبيب بن ابى ثابت از زيد بن ارقم نقل مى كند
كه گفت : ((قال رسول اللّه صلّى اللّه
عليه و آله : انّى تارك فيكم ما ان تمسكتم به لن تضّلوا بعدى ، احدهما اعظم من
الاخر: كتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الارض و عترتى اهل بيتى و لن يتفرَّقا
حتى يردا على الحوض ، فانظروا كيف تخلفونى فيهما)).(74)
((پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله
فرمود: من بعد از خودم براى شما چيزى گذاشته ام كه مادامى كه متمسك به آن باشيد،
هرگز گمراه نخواهيد شد و آن چيز كتاب خدا و عترت من مى باشد كه يكى از ديگرى بزرگتر
است . كتاب خدا طنابى است كشيده شده از آسمان تا زمين و عترت من ، اهل بيتم هستند و
اين دو از هم جدايى ندارند تا نزد حوض كوثر بر من وارد شوند (كنايه از اينكه قرآن و
عترت تا روز قيامت در ميان شما وجود دارند و هيچ وقت جداى از هم نخواهند بود)، پس
ببينيد چگونه مرا در اين دو حفظ خواهيد كرد))
.
ترمذى از جابر بن عبداللّه نيز نقل مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حج و
در روز عرفه ، در حالى كه سوار بر شتر بود، خطبه مى خواند و شنيدم كه فرمود:
((يا ايّها النّاس ! انّى قد تركت فيكم ما ان اخذتم به ، لن تضلّوا؛
كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى )).(75)
((اى مردم ! من بعد از خودم براى شما
چيزى را گذاشته ام كه اگر به آن تمسك كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد و آن چيز عبارت
از كتاب خدا و عترتم ، اهل بيتم مى باشد))
.
تقريباً ابن اثير جزرى
(76) و سيوطى
(77) در ذيل آيه مودّت در سوره شورى حديث فوق را تقريباً با همين الفاظ
نقل نموده اند، و به گفته سيوطى حديث را ابن انبارى در مصاحف نيز روايت نموده است .
احمد بن حنبل به سند خود از ابى سعيد خدرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله
نقل مى كند كه حضرت فرمود: ((قال انّى
اوشك ان ادعى فاجيب و انّى تارك فيكم الثقلين ، كتاب اللّه عزوجل وعترتى ، كتاب
اللّه حبل ممدود من السماء الى الارض و عترتى اهل بيتى و ان اللطيف اخبرنى انهما لن
يفترقا حتّى يردا على الحوض ، فانظرونى بم تخلفونى فيهما)).(78)
((پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله
فرمود: من نزديك است كه داعى حق را لبيك بگويم و به سوى خدايم عروج كنم ، اما بعد
از خودم (شما را سر گردان رها نخواهم كرد بلكه ) براى شما، دو چيز بزرگ و گرانبها
را مى گذارم ، كتاب خداى - عزّ وجلّ - و عترتم را، كتاب خدا ريسمانى است كه بين
آسمان و زمين ارتباط بر قرار مى كند و عترتم ، اهل بيت من هستند، خداى لطيف و
مهربان به من خبر داده است كه اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا نزد حوض كوثر به
من ملحق شوند، پس ببينيد چگونه مرا در اين دو حفظ خواهيد كرد و چگونه حرف مرا در
رابطه با اين دو، جامه عمل خواهيد پوشاند)).
اين روايت را تقريباً با همين الفاظ فخر رازى
(79) در ذيل آيه مباركه (وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا
وَلاَ تَفَرَّقُواْ ...)(80)
، و متقى هندى
(81) وهيثمى
(82) وابن سعد(83)
نقل كرده اند.
ابن حجر مى گويد:((وفى رواية انّه صلّى
اللّه عليه و آله قال : فى مرض موته ، ايها الناس ! يوشك ان اقبض قبضاً سريعا
فينطلق بى وقد قدمت اليكم القول معذرة اليكم الا انى مخلف فيكم كتاب ربّى عزوجل و
عترتى اهل بيتى ، ثم اخذ بيد على عليه السّلام فرفعها، فقال : هذا على مع القرآن و
القرآن مع على ، لا يفترقان حتى يردا على الحوض فاسالوهما ما خلفت فيهما)).(84)
((در روايتى از آن حضرت صلّى اللّه
عليه و آله نقل شده است كه در بيمارى كه به آن از دنيا رحلت نمود، خطاب به مردم
فرمود: اى مردم ! نزديك است كه از ميان شما به سوى عالم بالا سفر كنم ، قبل از رفتن
، شما را آگاه مى كنم كه بدانيد من پس از خودم براى شما كتاب خداى - عزّ وجلّ - و
عترتم ، اهل بيتم را گذاشته ام ، سپس آن حضرت دست على عليه السّلام را گرفته و بلند
نموده ، فرمود: اين على با قرآن و قرآن با على است و اين دو از هم جدا نمى شوند تا
وقتى نزد حوض كوثر به من برگردانيده شوند، پس با مراجعه به قرآن و عترت ، روش مرا
به دست بياوريد)) .
هيثمى از زيد بن ارقم روايت مى كند كه وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به
((جحفه ))
رسيد، براى مردم خطبه اى ايراد نموده ، از آنها در رابطه با امورى اقرار گرفت و بعد
از آنكه خبر از رحلت خودش داد، فرمود: ((فانظروا
كيف تخلفونى فى الثقلين ، فنادى مناد و ما الثقلان يا رسول اللّه ؟! قال : كتاب
اللّه طرف بيد اللّه عزوجل و طرف بايديكم ، فتمسكوا به لاتضلّوا و الاخر عشيرتى وان
اللطيف الخبير نباءنى انهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض ، فسالت ذلك لهما ربّى
، فلا تقدموهما فتهلكوا و لا تقصروا عنهما فتهلكوا ولا تعلموهما فهم اعلم منكم ،
ثمّ اخذ بيد على رضى اللّه عنه فقال : من كنت اولى به من نفسه ، فعلى و ليّه ،
اللهم وال من والاه و عاد من عاداه )).(85)
((پس ببينيد چگونه بعد از من با ثقلان
برخورد خواهيد كرد، آنگاه يكى صدا زد يا رسول الله ! ثقلان چيست ؟ فرمود: كتاب خداى
- عزّ وجلّ - كه يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگر آن به دست شماست (يعنى رابط بين
شما و خداوند است ). مادامى كه به قرآن متمسك باشيد، گمراه نمى شويد؛ و ديگرى عشيره
و عترت من هستند و خداى لطيف و خبير به من خبر داده است كه اين دو تا ورودشان نزد
من در كنار حوض كوثر، از هم جدا نخواهند شد و من اين مطلب را از خداوند براى آن دو
خواستار شده ام ، مبادا براين دو تقدم بجوييد و خود را مقدم بر قرآن و عترت كنيد كه
هلاك خواهيد شد، مبادا در احترام و پيروى از اين دو، تقصير و كوتاهى كنيد كه هلاك
خواهيد شد، مبادا به قرآن و عترت چيزى بياموزيد، زيرا عترت از شما داناترند، آنگاه
دست على را گرفته ، فرمود: هر كسى را كه من بر او ولايت دارم و از خود او بر نفس او
اولى هستم ، پس على ، ولىّ اوست (او هم مانند من ولايت دارد) خدايا! دوست بدار
دوستدار على را و دشمن باش با كسى كه با على دشمنى مى كند))
.
اين روايت را متقى هندى
(86) نيز نقل نموده با اين تفاوت كه به جاى كلمه
((عشيرتى
))،
((عترتى )) آمده است .
روايت ثقلين در كتب بسيارى از حفّاظ و علماى بزرگ اهل تسنن با اختلاف كمى در لفظ
(كه مضرّ به معنا و مراد نيست ) نقل شده است كه ما براى رعايت اختصار در پاورقى به
اسامى بعضى از آن كتب اشاره مى كنيم
(87) .
از همه مهمتر كلام مناوى
(88) به نقل از سمهودى است كه مى گويد اين روايت را بيشتر از بيست نفر
صحابه ، از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده اند، و كلام ابن حجر(89)
كه او نيز مى گويد اين حديث داراى طرق و اسانيد كثيره از بيست و چند نفر صحابى است
و نياز به بسط و بررسى ندارد.
5 - حديث ثقلين و علماى اهل سنّت
براى بيان مراد از آيه مباركه مودّت و حديث ثقلين ، علاوه بر آنچه تا كنون نگاشته
ايم ، كلام يكى از حفّاظ و علماى بزرگ اهل سنت را متذكر مى شويم .
ابن حجر مى گويد: ((پيامبر اكرم صلّى
اللّه عليه و آله قرآن كريم و عترت خود را كه عبارت از نزديكان آن حضرت مى باشند،
((ثقلين )) ناميد، براى
اينكه
((ثقل
))، عبارت است از هر چيز گرانبها و مصون و خطير، و قرآن و عترت اين چنين
هستند؛ زيرا هر كدام از اين دو، معدن علوم لدنى و اسرار و حِكم الهى و احكام شرعيه
اند و روى همين جهت ، پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مردم را تشويق و ترغيب
نمود به اقتدا و تمسك به اين دو و يادگيرى از عترت ، و فرمود: الحمد للّه الذى جعل
فينا الحكمة اهل البيت ؛ سپاس خداى را كه حكمت را در ما خاندان قرار داد.
بعد مى گويد: و گفته شده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين دو را
((ثقلين )) ناميد تا ارزش
حقوق قرآن و عترت و وجوب احترام به آنها براى مردم روشن شود .
كسانى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ما را امر به رجوع به آنان نموده ، افرادى
هستند كه عارف به كتاب خدا و سنت رسولش مى باشند؛ زيرا آنان تا نزد حوض كوثر از
كتاب خدا، جدا نخواهند شد. (اين مطلب را حديث ((ولا
تعلموهم فانهم اعلم منكم ؛ مبادا چيزى به آنان بياموزيد؛ زيرا آنان از شما داناترند))،
تاءييد مى كند و به خاطر همين جهت است كه عترت پيامبر از بقيه علما تمايز پيدا مى
كنند؛ چون خداوند رجس را از عترت دفع نموده و آنان را مطهر و پاكيزه گردانيده و به
سبب كرامات باهره و مزاياى زيادى كه در آنان وجود دارد، بر ديگر مردم شرافت و بزرگى
عطا فرموده است ).
بعد مى گويد: بعضى از آن روايات را قبلا ذكر كرده ايم (يعنى در كتاب صواعق ) و بعدا
هم مى آيد (يعنى در همان كتاب روايتى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درباره قريش
فرمود: ((وتعلموا منهم فانّهم اعلم
منكم ؛ از قريش بياموزيد، به درستى كه آنان از شما داناترند)).
وقتى اين مطلب براى عموم قريش ثابت باشد، پس اهل بيت عليهم السّلام اولى هستند از
قريش به اعلميت و دانايى ؛ چونكه آنان خصوصياتى دارند كه قريش به طور عموم ندارد، و
در احاديثى كه وارد شده و ما را ترغيب به تمسك به اهل بيت مى كند، اشاره است به
اينكه اهل بيت تا روز قيامت هستند و منقطع نمى شوند؛ چون امر به تمسك به آنان تا
روز قيامت ، ادامه دارد و مخصوص به زمان يا مكان خاصى نيست ؛ چنانكه قرآن كريم مورد
تمسك است تا روز قيامت . به خاطر همين جهت است كه اهل بيت امانند براى اهل ارض ،
چنانكه ابن حجر بر اين مطلب گواهى و شهادت داده و حديث ديگرى را از پيامبر اكرم
صلّى اللّه عليه و آله در اين باره نقل نموده كه فرمود:
((فى كل خلف من امتى عدول من اهل بيتى ؛ در هر نسل از امت من ، افراد
عادلى از اهل بيتم وجود دارند)).
بعد مى گويد: ((كسى كه در ميان اهل بيت
احق و اولى است كه به او تمسك شود، امام اهل بيت و عالمشان ، على بن ابى طالب - رّم
اللّه وجهه - است ؛ همانطور كه ما قبلا (در كتاب صواعق )، در رابطه با كثرت علم آن
حضرت و استنباطات دقيقه او سخن گفتيم و ثابت نموديم كه او اولى و سزاوارتر به تمسك
است )).(90)
لازم به يادآورى است كه بعضى از روات و محدّثين اهل سنّت ، حديث شريف ثقلين را دست
كارى نموده و به جاى كلمه ((عترتى
)) كلمه ((سنتى
)) را گذاشته اند.
اين مطلب صرف نظر از اينكه با عقل جور در نمى آيد؛ زيرا همان طورى كه قرآن مبيّن مى
خواهد، سنت نيز بدون مبيّن و توضيح دهنده روشن نخواهد شد، از نظر علماى بزرگ اهل
تسنن مورد قبول نبوده ، بلكه اصلا متعرض نقل روايتى كه در آن
((سنّتى )) به جاى
((عترتى )) باشد، نشده اند.
گويا اصلا حديثى مشتمل بر كلمه ((سنّتى
)) به عنوان يكى از دو ثقل ، از پيامبر نقل نشده است . و در همه جا با
كلمه ((عترتى اهل بيتى
)) روايت نموده اند. و از آنچه از كتب معتبره و مجاميع حديثى اهل تسنن
در چند صفحه قبل از اين نقل نموديم ، واضح و روشن شد كه دست جعل و وضع ،كلمه
((سنتى )) را جانشين
((عترتى )) نموده است .
اما براى اينكه مدعاى ما كاملا به اثبات برسد و متوجه شويم كه حديث اصلى همان است
كه با كلمه ((وعترتى اهل بيتى
)) از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده است ، به چند كتاب از كتب
لغت كه نزد اهل سنت معتبرند نيز اشاره مى كنيم .
ابن اثير در كتاب نهايه در باب الثاء مع القاف ذيل ماده
((ثقل )) و همچنين در باب
العين مع التاء ذيل ماده عتر، روايت را مشتمل بر كلمه
((عترتى ))
نقل مى كند.
بعد مى گويد: ((سمّا هما ثقلين ؛ لانّ
الاخذ بهما والعمل بهما ثقيل ويقال لكل خطير [نفيس ] ثقل ، فسمّاهما ثقلين ، اعظاما
لقدرهما و تفخيما لشاءنهما(91)
؛ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كتاب و عترت را ثقل ناميد براى اينكه اخذ به اين دو
و عمل مطابق اين دو، ثقيل ؛ يعنى گرانبها و با ارزش است . و به هر امر خطير و نفيس
و با ارزشى ، ثقل گفته مى شود، پس پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آن دو را
ثقلين ناميد تا بزرگى مرتبه و عظمت شاءن قرآن و عترت بر مردم روشن شود))
.
ابن منظور(92)
، فيروزآبادى
(93) و زبيدى
(94) روايت را مشتمل بر كلمه ((عترتى
)) نقل نموده و تقريبا هر سه آنها در رابطه با معناى ثقل همان مطلب ابن
اثير را، متعرض شده . و هيچ گونه اشاره اى به روايتى كه مشتمل بر كلمه
((سنتى )) به جاى
((عترتى )) باشد، ننموده
اند.
غير از آيه مودّت و حديث ثقلين ، آيات و روايات ديگرى هم در كتاب و سنت موجود است و
مؤ لفان بزرگ اهل تسنن هم در كتابهاى خودشان متذكر شده اند كه به خاطر رعايت اختصار
از نقل و استدلال به آنها خوددارى شد. محققين و اهل تتبّع مى توانند براى مزيد
اطلاع و تحقيقات بيشتر به كتب صحاح سته و مسانيد و مجاميع حديثى برادران اهل سنت .
يا به كتابهاى شريف ((الغدير))،
((فضايل الخمسه من الصحاح السته
)) و ((الفصول الماءة فى
حياة ابى الائمة )) مراجعه نمايند.
اهل سنّت و پيروى از دوازده امام (ع )
ممكن است بعضى از برادران اهل سنت ما بگويند كه طبق آيات و روايات مذكور،
پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله امرفرموده است كه مابه خمسه طيّبه
((آل عبا))
مراجعه نموده واز آنان پيروى كنيم و آنها عبارتند از خود رسول خدا صلّى اللّه عليه
و آله ، على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السّلام در حالى كه در مكتب تشيّع ، عترت
منحصر به اين حضرات عليهم السّلام نشده و در اين مكتب بعد از حضرت رسول صلّى اللّه
عليه و آله پيروى دوازده امام كه همه آنان داراى عصمت مى باشند، واجب است .
آيا دليلى بر وجوب تمسك به دوازده امام عليهم السّلام و پيروى از آنان بعد از
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله وجود دارد ؟
در جواب بايد بگوييم كه مسلماً چنين است و در مكتب تشيّع امامت تا روز قيامت ادامه
داشته و هرگز قطع نمى شود و بعد از هر امامى كه از دنيا رحلت مى كند، امام ديگرى كه
طبق نص امام قبلى جانشين اوست ، بر مسند امامت قرار مى گيرد.
در زمان حاضر نيز امامت و رهبرى مسلمين به عهده حضرت امام زمان ، مهدى منتظر حجة بن
الحسن العسكرى -ارواحنالتراب مقدمه الشريف الفداء- قرار گرفته است كه دوازدهمين
امام از ائمه دوازده گانه و آخرين آنهاست . براى اثبات اين مدعا مى توانيم ادله
متعددى بيان كنيم از جمله :
1 - روايتى است كه در كتب برادران اهل سنت ذكر شده و دلالت آن بر وجود فردى از اهل
بيت در هر زمان واضح و روشن است ، حديث گر چه به الفاظ مختلف نقل شده اما تواتر
معنوى نسبت به آن ثابت است .
ما حديث را از ذخائر العقبى تأ ليف طبرى نقل نموده و بعد اسامى كتب ديگرى را كه اين
حديث در آنها آمده است ، ذكر مى نماييم : ((عن
على عليه السّلام قال : قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : النجوم امان لاهل
السماء، فاذا ذهبت النجوم ذهب اهل السماء و اهل بيتى امان لاهل الارض ، فاذا ذهب
اهل بيتى ذهب اهل الارض )).(95)
((على عليه السّلام از پيامبر اكرم
صلّى اللّه عليه و آله نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: ستارگان ، امان هستند براى اهل
آسمان و وقتى ستاره اى نباشد، اهل آسمان هم از بين مى روند. و اهل بيت من امان
هستند براى اهل ارض و ساكنان زمين ، پس زمانى كه از اهل بيت من كسى در روى زمين
نباشد، ساكنان زمين نيز نابود خواهند شد)).
اين حديث را حاكم در مستدرك الصحيحين
(96) با اندك اختلاف در لفظ نقل نموده ، مى گويد:
((اين حديث صحيح الاسناد است )).
همچنين حديث مذكور در كنزالعمال
(97) والصواعق المحرقه
(98) نيز روايت شده است .
هيثمى هم در مجمع الزوايد(99)
حديث را ذكر نموده ، مى گويد: ((طبرانى
نيز اين حديث را نقل كرده است )).
مناوى در فيض القدير(100)
بعد از نقل حديث در متن ، در شرح چنين مى گويد: ((اين
حديث را از مسلمة بن اكوع ، طبرانى و مسدّد و ابن ابى شيبه نيز نقل كرده اند)).
2 - سيد رضى قدّس سرّه از على عليه السّلام در نهج البلاغه روايت مى كند كه آن حضرت
فرمود: ((الا ان مثل آل محمد صلّى
اللّه عليه و آله كمثل نجوم السماء اذا خوى نجم ، طلع نجم
)).(101)
((آگاه باشيد كه اهل بيت پيامبر صلّى
اللّه عليه و آله همانند ستارگان آسمانند، وقتى يك ستاره غروب كند، ستاره ديگرى
طلوع خواهد كرد (تا با نور خودش گم گشتگان شب تاريك و ظلمانى را راهنمايى نمايد، پس
اگر از اهل بيت هم يكى از دنيا رحلت نمايد، ديگرى جاى او را پر مى كند تا با ارشاد
و هدايت خود، گم گشتگان ظلمت آباد ضلالت را به شاهراه هدايت و سعادت ، رهنمون باشد)).
3 - در حديث شريف ثقلين متوجه شديد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
((مادامى كه به قرآن و عترت (كه عبارت از اهل بيت هستند) متمسك باشيد،
گمراه نخواهيد شد)).
قرآن كه در اين حديث عِدْل اهل بيت قرار گرفته ، تا قيامت هست پس بايد اهل بيت نيز
تا قيامت باشند؛ زيرا همان طورى كه گفته شده است :
((حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد؛ دو چيزى كه مثل هم و
عِدْل هم از جميع جهات هستند، داراى حكم واحد مى باشند)).
آنچه از ابن حجر در تبيين معناى آيه مودّت و حديث ثقلين نقل شد نيز اين مطلب را
تاءييد مى كند.
4- از مراجعه به كتب لغت و توجّه به معناى عترت استفاده مى شود كه عترت و اهل بيت
عبارت از نسل حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى باشند كه تا كنون وجود داشته و
بعد از اين هم وجود خواهند داشت .
فيومى در مصباح المنير ذيل ماده ((عتر))
مى گويد: ((العترة نسل الانسان ؛ عترت
عبارت است از نسل انسان )).
قال الازهرى : ((وروى ثعلب عن ابن
الاعرابى ان العترة ولد الرجل و ذريّته و عقبه من صلبه ولا تعرف العرب من العترة
غير ذلك )).(102)
ازهرى مى گويد: ((ثعلب از ابن اعرابى
روايت مى كند كه عترت ، فرزندان و نسل مرد است كه از صلب او به دنيا مى آيند و عرب
براى عترت ، معناى ديگرى غير از اين معنا نمى شناسد)).
ابن منظور نيز ذيل ماده ((عتر))
مى گويد: ((وقال ابن الاعرابى : فعترة
النبى صلّى اللّه عليه و آله ولد فاطمة البتول عليهاالسلام
)).
((ابن اعرابى مى گويد: عترت پيامبر
صلّى اللّه عليه و آله ذرّيه فاطمه بتول هستند)).
و بعد از آنكه چند معناى ديگر براى عترت ذكر مى كند، مى گويد:
((والمشهور المعروف ان عترته اهل بيته و هم الذين حرّمت عليهم الزكاة و
الصدقة المفروضة )).(103)
((مشهور و معروف آن است كه عترت پيامبر
صلّى اللّه عليه و آله اهل بيت آن حضرت هستند و آنان عبارتند از كسانى كه زكات و
صدقه واجبه بر آنان حرام است )).
زبيدى نيز بعد از ذكر چند معنا براى عترت كه تقريباً نزديك به هم هستند، مى گويد:
((والعامة تظنّ انّها ولد الرجل خاصة و
ان عترة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ولد فاطمة رضى اللّه عنها)).(104)
((عرف ، عترت را عبارت مى دانند از
ذرّيه مرد كه از صلب او به دنيا بيايند و عترت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله
ذرّيه فاطمه زهرا عليها السّلام هستند، بعد مى گويد: ابن سيده هم قايل به همين قول
است )).
اگر در اين كلمات دقت شود، ترديدى باقى نخواهد ماند كه مراد از
((عترتى )) كه عِدْل قرآن
هست ، همه منتسبين به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يا نزديكان او نيست بلكه عدل
قرآن ، آن عترتى است كه مى توانند مرجع مسلمين در احكام دين باشند و آنان منحصرند
در ائمه دوازده گانه ؛ زيرا غير آنان اگر هم چيزى دارند از آنان دارند.
آقاى سيد محمد صديق حسن بخارى بعد از نقل حديث شريف ثقلين از زيدبن ارقم ، مى گويد:
((اين حديث مبيّن فضيلت اهل بيت عليهم السّلام و بزرگى حق آنان در اسلام
است و اينكه آنان قرين قرآنند، در تعظيم و اكرام . و بعد از اين بيان رسول اللّه
صلّى اللّه عليه و آله در رابطه با فضيلت و عظمت اهل بيت عليهم السّلام ديگر بيانى
وجود نخواهد داشت ؛ زيرا بعد از آبادان قريه اى وجود ندارد (كنايه از اينكه ديگر
راه بهانه جويى براى كسى باقى نمى ماند)).
بعد مى گويد: ((نزد من ثابت است كه
مراد از اهل بيت و عترت در درجه اول كسانى از اقارب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
هستند كه در عصر نبوت موجود بودند و لكن اين كلمه شامل مى شود كسانى را كه بعد از
آنان به وجود آمدند از اكابر و بزرگان و راهنمايان به سوى علم و عبادت ، مثل ائمه
دوازده گانه از عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
)).
تا آنجا كه مى گويد: ((مراد از اهل بيت
در حديث ثقلين ، فقط عترت طاهره و ذرّيه مطهره هستند و اين كلمه شامل ازواج پيامبر
نمى شود)).(105)
5 - شيخ احمد بن على شافعى مى گويد: ((حديث
ثقلين صحيح است و مراد از آن اين مى باشد كه علمايى از عترت پيامبر صلّى اللّه عليه
و آله براى هميشه تا روز قيامت امر كننده هستند به آنچه در قرآن وجود دارد)).(106)
همچنين آقاى محمد بن عبدالباقى در شرحى كه بر كتاب المواهب اللدنية تاءليف حافظ ابن
حجر عسقلانى دارد، بعد ازذكر لفظ ((عترت
)) مى گويد: ((در اين حديث
بعد از اجمال ، تفصيل و بيانى است ؛ يعنى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خواهد
بفرمايد: اگر شما اوامر قرآن را پذيرفتيد و از نواهى آن اجتناب كرديد و هدايت شديد
به هدايت عترت من و اقتدا به سيره آنان نموديد، گمراه نخواهيد شد)).
بعد از قرطبى نقل مى كند كه اين وصيّت و تاءكيد عظيم اقتضا مى كند وجوب احترام آل
آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله و اكرام و محبت آنان را، مانند وجود ديگر فرايض كه
عذرى براى احدى در تخلّف از آن نيست . مخصوصاً كه خصوصيت آل نسبت به پيامبر صلّى
اللّه عليه و آله معلوم و طورى است كه آنان جزء آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله
هستند، چنانكه خود آن حضرت فرمود: ((فاطمة
بضعة منّى ؛ فاطمه پاره اى از (وجود) من است )).
او از شريف سمهودى نقل مى كند كه : ((اين
خبر به ما مى فهماند كه در هر زمان تا به قيام قيامت كسى از عترت كه به او متمسك
شويم ، وجود دارد همان طورى كه قرآن تا روز قيامت وجود خواهد داشت ، پس اگر اهل بيت
نباشند، اهل ارض هم نخواهند بود)).
همچنين وى از زرقانى نقل مى كند كه در شرح اين حديث گفته است :
((اينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اول فرمود: انى تارك فيكم الثقلين
، اشاره ، بلكه تصريح است به اينكه قرآن و اهل بيت بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و
آله تواءم هستند و آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله امتش را وصيّت نمود به خوش رفتارى
با قرآن و عترت و اينكه حق اين دو را ضايع ننموده و در امور دين به آنان مراجعه
كنند .
اما به قرآن مراجعه كنند؛ چون معدن علوم دينيه و اسرار و حكم شرعيه و كنوز و گنجهاى
حقايق و معرفت و دقايق است . و به عترت تمسك جويند؛ چون وقتى عنصر وجودى انسان پاك
باشد، به او كمك مى كند در فهم دقايق دينى ، پس پاكى فطرت آدمى و طبيعت او موجب مى
شود كه شخص داراى حُسن خلق باشد، و محاسن اخلاقى هم ايجاب مى كند صفاى قلب و پاك
بودن دل را از ناپاكى و پليديها (يعنى اهل بيت عليهم السّلام چون داراى عنصر و طينت
پاك هستند، پس بر ما واجب است از آنان پيروى كنيم
)).
بعد زرقانى مى گويد: ((و اين وصيت را
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مؤ كّد و تقويت نمود به اين جمله : فانظروا
بماذا تخلفونى فيهما؛ پس ببينيد چگونه حرف مرا نسبت به آن دو عمل خواهيد كرد (يعنى
يا قرآن و عترت را متابعت و پيروى مى كنيد تا مرا خوشحال بسازيد، يا اينكه مخالفت
آن دو را نموده و مرا ناراحت مى كنيد)).(107)
6 - رواياتى از حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله در كتب معتبره برادران اهل
سنت ما موجود است كه دلالت آن بر امامت ائمه دوازده گانه و وجوب پيروى مسلمانان از
آنان كاملاً واضح و روشن است . البته روايات منقوله در مجاميع حديثى برادران اهل
سنت از نظر الفاظ، داراى اختلاف كمى هستند، اما همه آن احاديث يك معنا و مطلب را
ارائه مى دهند كه مثبت امامت دوازده امام عليهم السّلام بعد از نبى اكرم صلّى اللّه
عليه و آله مى باشد.
مسلم در صحيح ، كتاب امارت در باب اينكه مردم همه تابع قريش اند، به دو سند از جابر
بن سمره نقل مى كند كه : ((دخلت مع ابى
على النبى صلّى اللّه عليه و آله فسمعته يقول : انّ هذا الامر لاينقضى حتّى يمضى
فيهم اثناعشر خليفة . قال : ثمّ تكلّم بكلام خفى علَىَّ. قال فقلت لابى : ما قال ؟
قال : كلهم من قريش )).(108)
((جابر بن سمره مى گويد: با پدرم ،
خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شديم ، شنيدم كه آن حضرت مى فرمود: اين
دين منقضى نمى شود و به آخر نمى رسد، تا اينكه دوازده خليفه يكى بعد از ديگرى خلافت
نمايند و ارشاد و هدايت مردم را عهده دار شوند، جابر مى گويد: بعد پيامبر اكرم صلّى
اللّه عليه و آله سخنى فرمود كه من درست متوجه نشدم ، از پدرم پرسيدم رسول خدا صلّى
اللّه عليه و آله چه فرمودند؟ گفت : پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: تمام آن
دوازده نفر از قريش مى باشند)).
حاكم نيشابورى به سندش از مسروق روايت مى كند كه گفت :
((كنّا جلوساً ليلة عند عبداللّه يقرئنا القرآن فساءله رجلٌ، فقال : يا
اباعبدالرحمن ! هل ساءلتم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كم يملك هذه الامة من
خليفة فقال عبداللّه ما ساءلنى عن هذا احد منذ قدمت العراق قبلك ، قال : ساءلناه ،
فقال : اثناعشر عدة نقباء بنى اسرائيل )).(109)
((شبى خدمت عبداللّه بن مسعود (كه از
اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هست ) نشسته بوديم و او براى ما قرآن قرائت مى
كرد، پس مردى برخاست و خطاب به عبداللّه گفت : اى اباعبدالرحمن ! (كنيه عبداللّه بن
مسعود) آيا شما از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هيچ گاه سؤ ال كرديد كه چند نفر در
اين امت به عنوان خليفه و جانشين آن حضرت بعد از او خواهند بود؟ عبداللّه گفت : اين
مطلب را از وقتى كه به عراق آمده ام كسى غير از تو از من نپرسيده است ، بلى ما از
آن حضرت پرسيديم و آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله در جواب فرمود: تعداد خلفاى بعد
از من دوازده نفرند مطابق عدد نقباى (سرپرستان ) بنى اسرائيل
)).
احمد بن حنبل
(110) از جابر بن سمره روايت مى كند كه : پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه
و آله فرمود: ((لايزال الدين قائماً
حتى يكون اثنا عشر خليفة من قريش ؛ اين دين براى هميشه باقى خواهد بود تا دوازده
نفر از قريش بر آن خلافت كنند)).
وى به نقل از جابر بن سمره مى افزايد كه : ((سمعت
رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله او قال صلّى اللّه عليه و آله : يكون بعدى اثنا
عشر خليفة كلهم من قريش
(111) ؛ از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيدم يا آن حضرت صلّى اللّه
عليه و آله فرمود: بعد از من دوازده نفر خليفه خواهند بود كه همه از قريش مى باشند)).
متقى هندى روايت فوق را با اين لفظ نقل مى كند: ((يكون
لهذه الامة اثناعشر قيماً، لايضرّهم من خذلهم ، كلهم من قريش
)).(112)
((اين امت دوازده قيّم دارند كه تبعيت
نكردن كسى از آنان ، آسيبى به خلافتشان وارد نمى كند و همه از قريشند)).
قابل ذكر است كه هيثمى وقتى اين حديث را ذكر مى كند، مى گويد:
((وقال لايضرهم عداوة من عاداهم ،
فالتفت خلفى ، فاذا أ نا بعمر بن الخطاب فى اناس ، فاثبتوا لى الحديث كما سمعت
)).(113)
((جابر مى گويد: پيامبر صلّى اللّه
عليه و آله فرمود: عداوت كسانى كه با آنان دشمن هستند، ضررى به آنان وارد نمى كند،
بعد مى گويد: پشت سرم را نگاه كردم ، ديدم عمر بن خطاب با عده اى مى آيند، پس آنان
نيز حديث را همان طور كه شنيده بودم برايم بيان كردند)).
حافظ سليمان قندوزى حنفى
(114) بعد از نقل حديث فوق الذكر از كتب معتبره اهل سنت ، گفتار بعضى از
محققين را در رابطه با شرح و توضيح اين حديث ، نقل مى نمايد كه ترجمه آن به فارسى
چنين است :
بعضى از محققين مى گويند: ((رواياتى كه
دلالت دارند بر اينكه بعد از حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله خلفاى آن حضرت
دوازده نفر مى باشند، مشهور و از طرق كثيره روايت شده است ، پس با گذشت زمان و
شناسايى كون و مكان ، مى دانيم كه مراد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله از اين
احاديث همين دوازده امام از اهل بيت آن حضرت است ؛ زيرا ممكن نيست اين حديث را حمل
كنيم بر خلفايى كه از ميان اصحاب ، بعد از آن حضرت خلافت نمودند، چون عده آنها به
دوازده نمى رسد؛ چنانكه امكان ندارد اين روايات بر سلاطين اموى تطبيق گردد؛ زيرا
آنان از دوازده نفر بيشترند. و همه ايشان جز عمر بن عبدالعزيز، ظالم و سفاك بوده
اند. از طرفى هم بنى هاشمى نيستند و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله - چنانكه در
روايت عبد الملك بن جابر آمده است - فرمود: همه آن دوازده نفر از بنى هاشمند؛ و
اينكه حضرت آهسته صحبت فرموده طورى كه راوى خبر متوجه نشده بوده ، خود دلالت براين
مدّعا دارد؛ زيرا مردم از خلافت بنى هاشم خوششان نمى آمد، همچنين تطبيق اين روايات
بر سلاطين عباسى هم درست نيست ؛ چون آنها علاوه براينكه ازدوازده نفربيشترند، آيه
مباركه (... قُل لاَّ اءَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اءَجْرًا إِلا الْمَوَدَّةَ فِى
الْقُرْبَى ...)(115)
، و حديث شريف كسا را بسيار كم رعايت كردند (بلكه اصلاً رعايت نكرده اند)).
بعد مى گويد: ((پس بايد حتماً حمل شود
بر دوازده امامى كه از ميان اهل بيت و عترت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برخاسته
اند؛ زيرا آنان داناتر، بزرگوارتر، زاهدتر، متقى تر و از نظر حسب و نسب بالاتر و
نزد خداى متعال گرامى تر از اهل زمان خودشان هستند، علومى كه درسينه هاى آنان مى
باشد، همه متصل است به جدّ بزرگوارشان از طريق وراثت و لدنيّت
)).
سپس حافظ سليمان قندوزى حنفى مى گويد: ((اين
چنين مى شناسند آنان را اهل علم و تحقيق و كشف و توفيق
)).
اين مطلب را كه خلفاى پيامبر همين امامان دوازده گانه هستند، تاءييد مى كند و رجحان
مى دهد حديث ثقلين واحاديث كثيره اى كه در اين كتاب (ينابيع الموده ) و غير اين
كتاب از كتب معتبره ديگر ذكر شده است .(116)
|