شيعه در اسلام

علاّمه فقيد، سيّد محمد حسين طباطبائى

- ۳ -


شيعه دوازده امامى و فرق ايشان با زيديه و اسماعيليه

اكثريت شيعه كه اقليتهاى نامبرده از آن منشعب و جدا شده اند ((شيعه اماميه و دوازده امامى )) ناميده مى شوند و چنانكه گفتيم در آغاز پيدايش به عنوان انتقاد و اعتراض در دو مسئله اساسى از مسائل اسلامى پيدا شده اند بى آنكه در آيينى كه طبق تعليم پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ميان مسلمين معاصر آن حضرت بود، سخنى داشته باشند. و آن دو مسئله ((حكومت اسلامى و مرجعيت علمى )) بود كه شيعه آن را حق اختصاصى اهل بيت مى دانستند.

((شيعه )) مى گفتند: خلافت اسلامى كه البته ولايت باطنى و پيشوائى معنوى لازم لاينفك آن است ، از آن على و اولاد على عليه السّلام است كه به موجب تصريح خود پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ساير ائمه اهل بيت ، دوازده تن مى باشند و مى گفتند: تعليمات ظاهرى قرآن كه احكام و قوانين شريعت مى باشند و در عين حال كه به حيات معنوى كامل نيز مشتملند، داراى اصالت و اعتبارند و تا قيامت ، فسخ بردار نيستند و اين احكام و قوانين را از راه اهل بيت بايد به دست آورد وبس .

و از اينجا روشن مى شود كه : فرق كلى ميان شيعه دوازده امامى و شيعه زيدى اين است كه ((شيعه زيدى )) غالبا امامت را مختص به اهل بيت نمى داند و عدد ائمه را به دوازده منحصر نمى بيند و از فقه اهل بيت پيروى نمى كند برخلاف ((شيعه دوازده امامى )). و فرق كلى ميان شيعه دوازده امامى و شيعه اسماعيلى نيز اين است كه اسماعيليه معتقدند كه امامت به دور ((هفت )) گردش مى كند و نبوت در حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ختم نشده است و تغيير و تبديل در احكام شريعت بلكه ارتفاع اصل تكليف خاصه به قول باطنيه مانع ندارد! برخلاف شيعه دوازده امامى كه حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را خاتم الانبياء مى دانند و براى وى دوازده وصى و جانشين قائلند و ظاهر شريعت را معتبر و غير قابل نسخ مى بيند و براى قرآن كريم هم ظاهر و هم باطن اثبات مى كنند.

خاتمه فصل :

دو طايفه ((شيخيه و كريمخانيه )) كه در دو قرن اخير در ميان شيعه دوازده امامى پيدا شده اند نظر به اينكه اختلافشان با ديگران در توجيه پاره اى از مسائل نظرى است نه در اثبات و نفى اصل مسائل ، جدايى ايشان را انشعاب نشمرديم .

و همچنين فرقه ((على اللّهى )) از شيعه دوازده امامى كه غلاة نيز ناميده مى شوند و مانند باطنيه ، شيعه اسماعيلى ، تنها به باطن قائلند از اين روى كه هيچگونه منطق منظمى ندارند به حساب نياورديم .

خلاصه تاريخچه شيعه دوازده امامى

چنانكه در فصول گذشته روشن شد اكثريت شيعه همان شيعه دوازده امامى بودند و همان عده از دوستان و هواداران على عليه السّلام بودند كه پس از رحلت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى احياى حقوق اهل بيت ، در خصوص خلافت و مرجعيت علمى به انتقاد و اعتراض پرداختند و از اكثريت مردم جدا شدند.

((شيعه )) در زمان خلفاى راشدين (11 - 35 هجرى قمرى ) پيوسته زير فشار قرار داشتند و پس از آن در مدت خلافت بنى اميه (40 - 132) هر گونه امن و مصونيت از جان و مالشان برداشته شده بود، ولى هر چه فشار ستم و بيدادگرى برايشان بيشتر مى شد، در عقيده خود استوارتر مى گشتند و مخصوصا از مظلوميت خود در پيشرفت عقيده بيشتر بهره مى بردند و از آن پس در اواسط قرن دوم كه خلفاى عباسى زمام حكومت اسلامى را به دست گرفتند، شيعه از فتورى كه در اين ميان پيدا شد، نفسى تازه كرد ولى با مهلت كمى باز عرصه برايشان تنگ شد تا اواخر قرن سوم هجرى ، روز به روز تنگتر مى شد.

در اوايل قرن چهارم كه سلاطين با نفوذ آل بويه كه شيعه بودند روى كار آمدند، شيعه قدرتى كسب كرد و تا حدود زيادى آزادى عمل يافت و به مبارزه علنى پرداخت و تا آخر قرن پنجم جريان كار به همين ترتيب بود و در اوايل قرن ششم كه حمله مغول آغاز شد، در اثر گرفتاريهاى عمومى و هم در اثر ادامه يافتن جنگهاى صليبى حكومتهاى اسلامى چندان فشار به عالم تشيّع وارد نمى ساختند. و مخصوصا شيعه شدن جمعى از سلاطين مغول در ايران و حكومت سلاطين مرعشى در مازندران ، در قدرت و وسعت جمعيت شيعه كمك بسزايى نمود و در هر گوشه از ممالك اسلامى و خاصه در ايران ، تراكم ميليونها نفر شيعه را محسوس ‍ ساخت و اين وضع تا اواخر قرن نهم هجرى ادامه داشت و از حدود افتتاح قرن دهم هجرى در اثر ظهور سلطنت صفويه در ايران پهناور آن روز، مذهب شيعه رسميت يافت و تا كنون كه اواخر قرن چهارده هجرى مى باشد به رسميت خود باقى است و به علاوه در همه نقاط جهان ، دهها ميليون شيعه زندگى مى كنند.

بخش دوّم : تفكر مذهبى شيعه

معناى تفكر مذهبى

تفكر مذهبى ، تفكر بحث و كنجكاوى را مى گوييم كه ماده اى از مواد مذهبى را كه در تعاليم آن مذهب است نتيجه بدهد؛ چنانكه تفكر رياضى مثلاً تفكرى را مى گويند كه يك نظريه رياضى را نتيجه بدهد يا يك مسئله رياضى را حل كند.

ماءخذ اساسى تفكر مذهبى در اسلام

البته تفكر مذهبى نيز مانند ساير تفكرات ، ماءخذى مى خواهد كه مواد فكرى از آن سرچشمه بگيرد و به آن تكيه بزند؛ چنانچه در تفكر براى حل يك مسئله رياضى ، يك رشته معلومات رياضى را بايد استخدام نمود كه بالا خره به عمليات فن مربوط منتهى شود. يگانه ماءخذى كه دين آسمانى اسلام (از آن جهت كه به وحى آسمان مى رسد) به آن اتكا دارد، همانا ((قرآن كريم )) است . قرآن كريم است كه مدرك قطعى نبوت همگانى و هميشگى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و محتويات آن دعوت اسلامى مى باشد، البته تنها ماءخذ بودن قرآن كريم ماَّخذ و مصادر ديگر تفكر صحيح و حجتهاى ديگر را الغا نمى كند چنانكه خواهيم گفت .

راههايى كه قرآن براى تفكر مذهبى نشان مى دهد

قرآن كريم در تعليمات خود براى رسيدن و درك نمودن مقاصد دينى و معارف اسلامى ، سه راه در دسترس پيروان خود قرار داده ، به ايشان نشان مى دهد كه ظواهر دينى و حجت عقلى و درك معنوى از راه اخلاص و بندگى است .

توضيح اينكه : ما مى بينيم قرآن كريم در بيانات خود، همه مردم را طرف خطاب قرار داده گاهى بى اينكه حجتى به گفته خود اقامه كند، بلكه به مجرد اتكا به فرمانروايى خدائى خود، به پذيرفتن اصول اعتقادى مانند توحيد و نبوت و معاد و احكام عملى مانند نماز و روزه و غير آنها امر مى كند و در برخى از اعمال نهى مى نمايد و اگر اين بيانات لفظى را حجيت نمى داد هرگز از مردم پذيرش و فرمانبردارى آنها را نمى خواست ، پس ناگزير بايد گفت اينگونه بيانات ساده قرآن ، راهى است براى فهم مقاصد دينى و معارف اسلامى . ما اين بيانات لفظى را مانند:(آمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ ) و:(اَقيمُواالصَّلوةَ ) را ظواهر دينى مى ناميم .

و از سوى ديگر مى بينيم قرآن كريم در آيات بسيارى به سوى حجت عقلى ، رهبرى مى كند و مردم را به تفكر و تعقل و تدبر در آيات آفاق و انفس ، دعوت مى فرمايد و خود نيز در موارد احقاق حقايق به استدلال عقلى آزاد مى پردازد و حقا هيچ كتاب آسمانى علم و معرفت برهانى را براى انسان مانند قرآن كريم نمى شناسد.

قرآن كريم با اين بيانات اعتبار حجت عقلى و استدلال و برهانى آزاد را مسلم مى شمارد؛ يعنى نمى گويد كه اول حقانيت معارف اسلامى را بپذيريد سپس به احتجاج عقلى پرداخته معارف نامبرده را از آنها استنتاج كنيد، بلكه با اعتماد كامل به واقعيت خود مى گويد:

به احتجاج عقلى پرداخته حقانيت معارف نامبرده را از آن دريابيد و بپذيريد و سخنانى كه از دعوت اسلامى مى شنويد، تصديق آنها را از آفرينش جهان كه گواهى است راستگوى بپرسيد و بشنويد و بالا خره تصديق و ايمان را از نتيجه دليل به دست آوريد نه اينكه اول ايمان بياوريد و بعد به قيد مطابقت آن دليل اقامه كنيد، پس تفكر فلسفى نيز راهى است كه رسائى آن را قرآن كريم تصديق مى نمايد و از سوى ديگر مى بينيم قرآن كريم با بيانى جالب روشن مى سازد كه همه معارف حقيقيه از توحيد و خداشناسى واقعى سرچشمه مى گيرد و استنتاج مى شود و كمال خداشناسى از آن كسانى است كه خداوند آنان را از هر جاى جمع آورى كرده و براى خود اختصاص داده است .

آنان هستند كه خود را از همه كنار كشيده و همه چيز را فراموش كرده اند و در اثر اخلاص و بندگى ، همه قواى خود را متوجه عالم بالا ساخته ديده به نور پروردگار پاك روشن ساخته اند و با چشم واقع بين ، حقايق اشياء و ملكوت آسمان و زمين را ديده اند؛ زيرا در اثر ((اخلاص و بندگى )) به يقين رسيده اند و در اثر يقين ملكوت در آسمان و زمين و زندگى جاودانى جهان ابديت برايشان مكشوف شده است . با توجه در آيات كريمه ذيل اين مدعا كاملاً روشن مى شود:

الف - (وَما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ اِلاّ نُوحى اِلَيْهِ اَنَّهُ لا اِلَهَ الاّ اَنَا فَاعْبُدونِ ) (109) ، (سوره انبياء، آيه 25)

ب - و مى فرمايد:(سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ اِلاّ عِبادَ اللّهِ اْلمُخْلَصينَ ) (110) ، (سوره صافات ، آيه 159 و 160)

ج - و مى فرمايد:(قُلْ اِنَّما اَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى اِلَىَّ اَنَّما اِلهُكُمْ اِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ اَحَداً ) (111) ، (سوره كهف ، آيه 110)

د - و مى فرمايد:(وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتىّ يَاْتِيَكَ الْيَقينُ ) (112) ، (سوره حجر، آيه 99)

ه - و مى فرمايد:(وَكَذلِكَ نُرى اِبْراهيمَ مَلَكوُتَ السَّمواتِ وَاْلاَرْضِ وَلِيكُونَ مِنَ اْلمُوقِنينَ ) (113) ، (سوره انعام ، آيه 75)

و - و مى فرمايد:(كَلاّ اِنَّ كِتابَ اْلاَبْرارِ لَفى عِلّييّنَ وَما اَدْريكَ ما عِلِّيُّونَ،كِتابٌ مَرْقُومٌ، يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ ) (114) ،(سوره مطففين ،آيه 18- 21)

ز - و مى فرمايد:(كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ اْليَقينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ ) (115) (سوره تكاثر، آيه 5 و 6)

پس يكى از راههاى درك معارف الهيه ، همان تهذيب نفس و اخلاص در بندگى است .

تفاوت در ميان سه طريق نامبرده

با بيان گذشته روشن شد كه قرآن كريم براى درك معارف دينى ، سه راه نشان داده است ، ظواهر دينى و عقل و اخلاص در بندگى كه موجب انكشاف حقايق و مشاهده باطنى آنهاست ولى بايد دانست كه اين سه طريق از چند جهت با هم تفاوت دارند.

اولاً:

ظواهر دينى چون بياناتى هستند لفظى و به ساده ترين زبانى القا شده اند، در دسترس مردم قرار دارند و هر كس به اندازه ظرفيت فهم خود از آنها بهره مند (116) مى شود، به خلاف دو طريق ديگر كه اختصاص به گروه خاصى داشته ، همگانى نمى باشند.

ثانيا :

طريق ظواهر دينى راهى است كه با پيمودن آن مى توان به اصول و فروع معارف اسلامى پى برده و موارد اعتقادى و عملى دعوت (اصول معارف و اخلاق ) را به دست آورد به خلاف دو طريق ديگر؛ زيرا اگر چه از راه عقل مى توان مسائل اعتقادى و اخلاقى و كليات مسائل عملى (فروع دين ) را به دست آورد ولى جزئيات احكام نظر به اينكه مصالح خصوصى آنها در دسترس عقل قرار ندارند از شعاع عمل آن خارجند و همچنين راه تهذيب نفس چون نتيجه آن انكشاف حقايق مى باشد و آن علمى است خدادادى نمى توان نسبت به نتيجه آن و حقايقى كه با اين موهبت خدايى مكشوف و مشهود مى شوند، تحديدى قائل شد يا اندازه اى گرفت اينان چون از همه جا بريده اند و همه چيز را جز خدا فراموش كرده اند، تحت ولايت و سرپرستى مستقيم خدا مى باشند و آنچه را مى خواهد (نه آنچه خودشان مى خواهند) برايشان مشهود مى شود.

طريق اوّل : ظواهر دينى ، اقسام ظواهر دينى

چنانكه گذشت قرآن كريم كه ماءخذ اساسى تفكر مذهبى اسلام است به ظواهر الفاظ خود در برابر شنوندگان خود حجيت واعتبار داده است و همان ظواهر آيات ، بيان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را تالى بيان قرآن قرار مى دهد و مانند آن حجت مى سازد؛ چنانكه مى فرمايد:

(وَاَنْزَلَنْا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ ) (117) .

و مى فرمايد:

(هُو الَّذى بَعَثَ فِى اْلاُمِّييّنَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ اياتِهِ وَيُزَكّيهِمْ وَيُعَلّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ ) (118)

و مى فرمايد:

(لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ) (119) .

پر روشن است كه اگر گفتار و رفتار پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حتى سكوت و امضاى آن حضرت براى ما، مانند قرآن حجت نبود آيات مذكوره مفهوم درستى نداشت ، پس بيان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى كسانى كه از آن حضرت مى شنوند يا با نقل قابل اعتماد نقل مى شود حجت و لازم الاتباع است . و همچنين با تواتر (120) قطعى از آن حضرت رسيده است كه بيان اهل بيت وى مانند بيان خودش مى باشد و به موجب اين حديث و احاديث نبوى قطعى ديگر بيان اهل بيت تالى بيان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى باشد و اهل بيت در اسلام سمت مرجعيت علمى داشته در بيان معارف و احكام اسلام هرگز خطا نمى كنند و بيانشان به طريق مشافهه يا نقل ، قابل اعتماد و حجت است .

از اين بيان روشن مى شود كه ظواهر دينى كه در تفكر اسلامى مدرك و ماءخذ مى باشد دو گونه اند ((كتاب و سنت )) و مراد از ((كتاب )) ظواهر آيات كريمه قرآنى مى باشد و مراد از ((سنت )) حديثى است كه از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت عليهم السّلام رسيده باشد.

حديث صحابه

اما احاديثى كه از صحابه نقل مى شود اگر متضمن قول يا فعل پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باشد و مخالف با حديث اهل بيت نباشد، قابل قبول است و اگر متضمن نظر و راءى خود صحابى باشد، داراى حجيتى نيست و حكم صحابه مانند حكم ساير افراد مسلمانان است و خود صحابه نيز با يك نفر صحابى معامله يكنفر مسلمان مى كردند.

بحث مجدد در كتاب و سنت

كتاب خدا (قرآن ) ماءخذ اساسى هرگونه تفكر اسلامى است و اوست كه ماَّخذ ديگر دينى را اعتبار و حجيّت مى دهد و از همين جهت بايد براى همگان قابل فهم باشد.

گذشته از اين ، خود قرآن كريم ، خود را نور و روشن كننده همه چيز معرفى مى كند و هم در مقام تحدى از مردم درخواست مى كند كه در آيات آن تدبر كرده ببينند كه هيچگونه اختلاف و تناقض وجود ندارد و اگر مى توانند، كتابى مانند آن بسازند و معارضه اش كنند. روشن است كه اگر قرآن براى همگان قابل فهم نبود اينگونه خطابات مورد نداشت .

البته نبايد پنداشت كه اين مطلب (كه قرآن به خودى خود براى همه قابل فهم است ) با مطالب سابق كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت او در معاريف اسلامى كه در حقيقت مضامين قرآن كريم مى باشند، مراجع علمى هستند، منافات دارد؛ زيرا بخشى از معارف اسلامى كه احكام و قوانين شريعت مى باشد، قرآن كريم تنها كليات آنها را متضمن است و روشن شدن تفاصيل آنها مانند احكام نماز و روزه و داد و ستد و ساير عبادات و معاملات به مراجعه سنت (حديث اهل بيت ) متوقف است .

و بخشى ديگر كه معارف اعتقادى و اخلاقى است اگرچه مضامين و تفاصيل آنها قابل فهم عموم مى باشد ولى در درك معانى آنها روش اهل بيت را بايد اتخاذ نمود و هر آيه قرآنى را با آيات ديگر قرآنى توضيح داده و تفسير كرد نه به راءى و نظر خود كه از عادات و رسوم معمولى براى ما دلنشين شده و با آن ماءنوس گرديده ايم .

على عليه السّلام مى فرمايد:(( برخى از قرآن با برخى ديگر به سخن درآمده معناى خود را مى فهماند و بعضى از آنها به بعضى ديگر گواهى مى دهد (121) )).

و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد:((بخشى از قرآن بخش ديگر را تصديق مى كند (122) )).

و نيز مى فرمايد:((هر كه قرآن را به راءى خود تفسير كند، براى خود در آتش جايگاه مى سازد (123) )).

مثالى ساده براى تفسير قرآن به قرآن : خداى تعالى در قصه عذاب قوم لوط در جايى مى فرمايد:((برايشان باران بد، بارانيديم )) (124) و در جاى ديگر، اين كلمه را به كلمه اى ديگر تبديل كرده مى فرمايد:((برايشان سنگ بارانيديم (125) )). و از انضمام آيه دوم به آيه اول روشن مى شود كه مراد از باران بد، سنگهاى آسمانى است كسى كه با نظر كنجكاوى و در احاديث اهل بيت و در رواياتى كه از مفسرين صحابه و تابعين در دست است رسيدگى نمايد ترديد نمى كند كه روش تفسير قرآن به قرآن تنها روش ‍ ائمه اهل بيت عليهم السّلام مى باشد.

ظاهر و باطن قرآن

چنانكه فهميديم قرآن كريم با بيان لفظى خود مقاصد دينى را روشن مى كند و دستوراتى در زمينه اعتقاد و عمل به مردم مى دهد ولى مقاصد قرآن تنها به اين مرحله منحصر نيست بلكه در پناه همين الفاظ و در باطن همين مقاصد مرحله اى معنوى و مقاصدى عميقتر و وسيعتر قرار دارد كه خواص با دلهاى پاك خود مى تواند بفهمند.

پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه معلم خدائى قرآن است مى فرمايد:((قرآن ظاهرى انيق (زيبا و خوش آيند) و باطنى عميق دارد (126) )).

و نيز مى فرمايد:((قرآن بطن دارد و بطنش نيز بطن دارد تا هفت بطن (127) )) و در كلمات ائمه اهل بيت نيز از باطن قرآن بسيار نامبرده شده است (128) .

ريشه اصلى اين روايات مثلى است كه خداى متعال در سوره رعد، آيه 17 مى زند؛ خداى تعالى در اين آيه افاضه هاى آسمانى را تشبيه فرموده به بارانى كه از آسمان نازل مى شود و حيات زمين و اهل زمين بسته به آن است ، با آمدن باران ، سيل راه مى افتد و مسيلهاى گوناگون هركدام به اندازه ظرفيت خود از آن سيل برداشته جريان پيدا مى كند، روى سيل در جريان خود با كفى پوشيده شده است ولى در زير كف ، همان آب قرار دارد كه حياتبخش و به حال مردم سودمند مى باشد.

چنانكه اين مثل اشاره مى كند، ظرفيت افهام مردم در فراگرفتن اين معارف آسمانى كه حياتبخش درون انسان هستند - مختلف مى باشد.

كسانى هستند كه جز به ماده و زندگى مادى چند روزه اين جهان گذران به چيزى اصالت نمى دهند و جز مشتهيات مادى ، به چيزى دل نمى بندند و جز محروميتهاى مادى از چيزى نمى ترسند. اينان با اختلاف مراتبى كه دارند حداكثر آنچه از معارف آسمانى بپذيرند اين است كه اعتقادات اجمالى را باور كنند و دستورهاى عملى اسلام را به طور جمود اجرا نمايند و بالا خره خداى يگانه را به اميد ثواب اخروى يا از ترس عقاب اخروى بپرستند.

و كسانى هستند كه در اثر صفاى فطرت ، سعادت خود را در دلبستگى به لذايذ گذران و زندگى چند روزه اين جهان نمى بينند و سود و زيان و شيرين و تلخ اين سرا پيش ايشان جز پندارى فريبنده نيست و ياد گذشتگان كاروان هستى كه كامروايان ديروز و افسانه هاى امروز مى باشند، درس عبرتى است كه پيوسته برايشان تلقين مى شود.

اينان طبعا با دلهاى پاك خودشان متوجه جهان ابديت مى شوند و به نمودهاى گوناگون اين جهان ناپايدار به نظر آيه و نشانه نگاه مى كنند و هيچگونه اصالت و استقلالى به آنها نمى دهند.

آن وقت است كه از دريچه آيات و نشانه هاى زمينى و آسمانى نور نامتناهى عظمت كبرياى خداى پاك را با درك معنوى مشاهده مى كنند و دلهاى پاكشان يكجا شيفته درك رمزهاى آفرينش مى شود و به جاى اينكه در چاله تنگ سودپرستى شخصى ، زندانى شوند در فضاى نامتناهى جهان ابديت به پرواز درآمده ، اوج مى گيرند.

وقتى كه از راه وحى آسمانى مى شنوند كه خداى تعالى از پرستش بتها نهى مى كند و ظاهر آن مثلاً نهى از سر فرود آوردن در برابر بت است ، به سبب تجليل از اين نهى مى فهمند كه غير از خدا را نبايد اطاعت كرد؛ زيرا حقيقت اطاعت همان بندگى و سر فرود آوردن است و از آن بالاتر مى فهمند كه از غير خدا نبايد بيم و اميد داشت و از آن بالاتر مى فهمند كه به خواستهاى نفس نبايد تسليم شد و از آن بالاتر مى فهمند كه نبايد به غير خدا توجه نمود.

و همچنين وقتى كه از زبان قرآن مى شنوند كه به نماز امر مى كند و ظاهر آن به جا آوردن عبادت مخصوص است ، به حسب باطن از آن مى فهمند كه بايد با دل و جان ، كرنش و نيايش خدا را كرد و از آن بالاتر مى فهمند كه بايد در برابر حق ، خود را هيچ شمرد و فراموش كرد تنها به ياد خدا پرداخت . چنانكه پيداست معانى باطنى كه در دو مثال گذشته يادآورى شد، مدلول لفظى امر و نهى نامبرده نيست ولى درك آنها براى كسى كه به تفكر وسيعترى پرداخته جهان بينى را به خود بينى ترجيح مى دهد، اجتناب ناپذير مى باشد.

با بيان گذشته ، معناى ظاهر و باطن قرآن روشن شد. و نيز روشن شد كه باطن قرآن ظاهر آن را ابطال و الغا نمى كند بلكه به منزله روحى است كه جسم خود را حيات مى بخشد و اسلام كه دينى است عمومى و ابدى و اصلاح جامعه بشرى را در درجه اول اهميّت قرار مى دهد، از قوانين ظاهرى خود كه مصلح جامعه مى باشند و از عقايد ساده خود كه نگهبان قوانين نامبرده هستند، هرگز دست بردار نيست .

چگونه ممكن است جامعه اى به دستاويز اينكه دل انسان بايد پاك باشد و ارزش ‍ براى عمل نيست ، با هرج و مرج زندگى كند و به سعادت برسد؟ و چگونه ممكن است كردار و گفتار ناپاك ، دلى پاك بپروراند يا از دل پاك كردار و گفتار ناپاك ترشح نمايد؟ خداى تعالى در كتاب خود مى فرمايد:((پاكان از آن پاكان و ناپاكان از آن ناپاكانند)).

و مى فرمايد:((زمين خوب ، نبات خود را خوب مى روياند و زمين بد، جز محصول ناچيز نمى دهد (129) )).

از بيان گذشته روشن شد كه قرآن كريم ظاهر و باطن و باطنش نيز مراتب مختلفه دارد و حديث نيز كه مبين مضمون قرآن كريم است به همان حال خواهد بود.

تاءويل قرآن

در صدر اسلام در ميان اكثريت تسنن معروف بود كه قرآن كريم را در جايى كه دليل باشد مى توان از ظاهرش صرف كرده به معناى خلاف ظاهر حمل كرد و معمولاً معناى خلاف ظاهر ((تاءويل )) ناميده مى شد و آنچه در قرآن كريم به نام ((تاءويل )) ذكر شده به همين معنا تفسير مى گردد.

در كتاب مذهبى جماعت و همچنين در مناظره هاى مذاهب مختلفه - كه به تحرير درآمده - بسيار به چشم مى خورد كه در مسئله اى كه با اجماع علماى مذهب يا دليل ديگرى ثابت مى شود اگر با ظاهر آيه اى از آيات قرآنى مخالف باشد، آيه را تاءويل نموده به معناى خلاف ظاهر حمل مى كنند و گاهى دو طرف متخاصم براى دو قول متقابل با آيات قرآنى احتجاج مى نمايند و هركدام از دو طرف آيه ، طرف ديگر را تاءويل مى كند.

اين رويه كم و بيش به شيعه نيز سرايت نموده است و در برخى از كتب كلامى شان ديده مى شود. ولى آنچه پس از تدبر كافى در آيات قرآنى و احاديث اهل بيت به دست مى آيد اين است كه قرآن كريم در لهجه شيرين و بيان روشن و رساى خود، هرگز شيوه لغز و معما پيش نگرفته و مطلبى را جز با قالب لفظى خودش به مردم القا نكرده است و آنچه در قرآن كريم به نام ((تاءويل )) ذكر شده است از قبيل مدلول لفظ نيست بلكه حقايق و واقعيتهايى است كه بالاتر از درك عامه بوده كه معارف اعتقادى و احكام عملى قرآن از آنها سرچشمه مى گيرد.

آرى همه قرآن تاءويل دارد و تاءويل آن مستقيما از راه تفكر قابل درك نيست و از راه لفظ نيز قابل بيان نمى باشد و تنها پيامبران و پاكان از اولياى خدا كه از آلايشهاى بشريت پاكند، مى توانند از راه مشاهده ، آنها را بيابند. آرى ، تاءويل قرآن روز رستاخير براى همه مكشوف خواهد شد.

توضيح :

به خوبى مى دانيم آنچه بشر را وادار به سخنگويى و وضع لغت و استفاده از الفاظ نموده ، همانا نيازمنديهاى اجتماعى مادى است . بشر در زندگى اجتماعى خود ناگزير است كه منويات و محتويات ضمير خود را به همنوعان خود بفهماند و براى همين منظور از صدا و گوش استمداد جويد و گاهى كم و بيش از اشاره و چشم استفاده كند. و از اينجاست كه در ميان شخص گنگ و نابينا هيچگونه تفاهم برقرار نمى شود؛ زيرا آنچه نابينا به زبان مى گويد، گنگ نمى شنود و آنچه گنگ به اشاره مى فهماند نابينا نمى بيند و از اين روى در وضع لغات و نامگذارى اشياء تاءمين نيازمندى مادى منظور بوده و براى چيزهايى و اوضاع و احوالى ، لفظ ساخته شده كه مادى و در دسترس حس يا نزديك به محسوس مى باشد چنانكه مى بينيم در مواردى كه مخاطب ما يكى از حواس را فاقد است ، اگر بخواهيم از چيزهايى كه از راه همان حس مفقود درك مى شود، سخن بگوييم دست به يك نوع تمثيل و تشبيه مى زنيم مثلاً اگر بخواهيم به يك نابيناى مادرزاد از روشنايى و رنگ ، يا به كودكى كه به حد بلوغ نرسيده از لذت عمل جنسى توصيف كنيم ، مقصود خود را با نوعى از مقايسه و تشبيه و آوردن مثل مناسب تاءديه مى كنيم ، بنابراين ، اگر فرض كنيم در جهان هستى ، واقعيتهايى وجود دارد كه از ماده و آلايش ماده منزه است (و واقع امر هم همين است ) و از گروه بشر در هر عصر يك يا چند تن انگشت شمار، استعداد درك و مشاهده آنها را دارند، چنين چيزهايى از راه بيان لفظى و تفكر عادى قابل تفهيم و درك نخواهد بود و جز با تمثيل و تشبيه نمى توان به آنها اشاره كرد.

خداى متعال در كتاب خود مى فرمايد: ما اين كتاب را از قبيل لفظ، خواندنى و عربى قرار داديم شايد شما آن را تعقل كنيد و بفهميد و همانا اين كتاب نزد ما در لوح محفوظ كه اصل كتب آسمانى است ، بسى بلند پايه و محكم اساس است (فهم عادى به آن نمى رسد و در آن رخنه نمى كند (130) ))

و نيز مى فرمايد:((تحقيقا اين كتاب قرآنى است گرامى در كتابى كه از انظار عادى پنهان است ، كسى به آن مس نمى كند مگر پاك شدگان (131) )).

و همچنين در حق پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت وى مى فرمايد:((خداى متعال مى خواهد از شما اهل بيت هرگونه پليدى را ببرد و شما را پاك گرداند (132) ))

به دلالت اين آيات ، قرآن كريم از مرحله اى سرچشمه مى گيرد كه افهام مردم از رسيدن به آنجا و نفوذ كردن در آنجا زبون است ، كسى را نمى رسد كه كمترين دركى در آنجا داشته باشد جز بندگانى كه خدا آنان را پاك گردانيده است و اهل بيت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از آن پاكانند.

و در جاى ديگر مى فرمايد:((اينان كه ايمان به قرآن نمى آورند تكذيب كردند چيزى را كه به علم او احاطه نيافته اند و هنوز تاءويل آن براى آنها مشهود نشده است (يعنى روز قيامت كه حقايق اشياء بالعيان ديده مى شود (133) ) ))

و باز در جاى ديگر مى فرمايد:((روزى كه تاءويل قرآن (همه قرآن ) مشهود مى شود، كسانى كه آن را فراموش كرده بودند به راستى و صدقِ دعوت نبوت ، اعتراف خواهند كرد (134) )).

تتمه بحث در حديث

اعتبار اصل حديث كه قرآن كريم آن را امضا كرده است در ميان شيعه و ساير مسلمين جاى گفتگو نيست ، ولى در اثر تفريطى كه از ناحيه فرمانروايان صدر اسلام در نگهدارى حديث و افراطى كه از ناحيه صحابه و تابعين در ترويج حديث به عمل آمد، حديث به سرنوشت اسف آورى گرفتار شد.

از يك سوى خلفاى وقت از ثبت و كتابت حديث ، منع مى نمودند و هر چه اوراق حديث به دست مى آوردند مى سوزانيدند و گاه از نقل حديث منع مى نمودند، از اين جهت بسيارى از احاديث دستخوش تغيير و تحريف و فراموشى و نقل گرديد.

و از سوى ديگر، صحابه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه افتخار درك حضور و استماع حديث پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را داشتند و مورد احترام خلفاى وقت و عموم مسلمانان بودند، به ترويج حديث پرداختند و كار به جايى رسيد كه حديث به قرآن حكومت مى كرد و حتى گاهى حكم آيه با حديث فسخ مى شد (135) و بسيار اتفاق مى افتاد كه نقله يك حديث براى استماع يك حديث ، فرسنگها راه پيموده رنج سفر بر خود هموار مى نمودند.

گروهى از بيگانگان كه به لباس اسلام درآمده بودند و جمعى از دشمنان خانگى اسلام به وضع و تغيير حديث پرداختند و حديث را از اعتبار و وثوق انداختند (136) .

به همين سبب دانشمندان اسلامى به فكر چاره افتاده و علم ((رجال و درايه )) را وضع كردند تا حديث درست را از نادرست تميز دهند.

ولى ((شيعه )) گذشته از اينكه در تنقيح سند حديث مى كوشد مطابقت متن حديث را با قرآن در اعتبار آن لازم مى داند. از طريق شيعه در اخبار زيادى (137) كه سند آنها قطعى است - از پيغمبر اكرم و ائمه اهل بيت رسيده است حديثى كه مخالف قرآن كريم باشد ارزشى ندارد و حديثى را بايد معتبر شمرد كه با قرآن موافقت داشته باشد.

به موجب اين اخبار، شيعه به احاديثى كه مخالف قرآن است عمل نمى كند و اخبارى كه (138) مخالفت و موافقت آنها معلوم نيست طبق دستور ديگرى كه از ائمه اهل بيت رسيده بى اينكه رد كند يا قبول نمايد مسكوت عنه مى گذارد، البته در شيعه نيز اشخاصى پيدا مى شوند كه مانند گروهى از اهل سنت به هر حديثى كه به دستشان رسد، عمل مى كنند.

روش شيعه در عمل به حديث

حديثى كه بدون واسطه از زبان خود پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يا ائمه اهل بيت عليه السّلام شنيده شود حكم قرآن كريم را دارد ولى حديثى كه با واسطه به دست ما مى رسد عمل شيعه در آن به ترتيب زير است :

در معارف اعتقادى كه به نص قرآن ، علم و قطع لازم است به خبر متواتر يا خبرى كه شواهد قطعى به صحت آن در دست است عمل مى شود و به غير اين دو قسم كه خبر واحد ناميده مى شود، اعتبارى نيست ، ولى در استنباط (139) احكام شرعيه نظر به ادله اى كه قائم شده علاوه به خبر متواتر و قطعى ، به خبر واحد نيز كه نوعا مورد وثوق باشد عمل مى شود.

پس خبر متواتر و قطعى پيش شيعه مطلقا حجت و لازم الاتباع است و خبر غير قطعى (خبر واحد) به شرط اينكه مورد وثوق نوعى باشد تنها در احكام شرعيه حجت مى باشد.

تعليم و تعلم عمومى در اسلام

تحصيل علم يكى از وظايف دينى اسلام است . پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد:((طلب علم براى هر مسلمانى فريضه (وظيفه واجب ) مى باشد (140) )) و طبق اخبارى كه با شواهد قطعيه تاءييد شده است ، مراد از اين علم ، دانستن اصول سه گانه اسلامى : توحيد، نبوت و معاد با لوازم قريب آنهاست و دانستن تفصيل احكام و قوانين اسلامى است براى هر فرد به اندازه ابتلاء و احتياج وى .

البته روشن است كه تحصيل علم به اصول دين ، اگرچه با دليل اجمالى باشد براى همه ميسر و در خور توانايى است ولى تحصيل علم به تفصيل احكام و قوانين دينى از راه استفاده و استنباط فنى از مدارك اصلى كتاب و سنت (فقه استدلالى ) كار همه كس نيست و تنها در خور توانائى برخى از افراد مى باشد و در اسلام حكم طاقت فرسا (حرجى ) تشريع نشده است .

از اين روى ، تحصيل علم به احكام و قوانين دينى از راه دليل به طور واجب كفايى به بعضى از افراد كه توانايى و صلاحيت آن را دارند، اختصاص يافته و وظيفه بقيه افراد طبق قاعده عمومى ((وجوب رجوع جاهل به عالم (قاعده رجوع به خبره ) )) آن است كه به افراد نامبرده (كه مجتهدين و فقها ناميده مى شوند) مراجعه كنند (و اينها مراجع تقليد ناميده مى شوند) البته اين مراجعه و تقليد غير از تقليد در اصول معارف است كه به نص آيه كريمه :

(وَلا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ علمٌ ) (141)

ممنوع مى باشد (142)

بايد دانست كه شيعه ، تقليد ابتدايى را از مجتهد ميت جايز نمى داند؛ يعنى كسى كه مسئله را از راه اجتهاد نمى داند و طبق وظيفه دينى بايد از مجتهد تقليد كند، نمى تواند به نظر مجتهدى كه زنده نيست مراجعه كند مگر اينكه در همين مسئله به مجتهد زنده اى تقليد كرده باشد و پس از مرگ مرجع و مقلد خود، به نظر وى باقى بماند.

اين مسئله يكى از عوامل مهمه زنده و تر و تازه ماندن فقه اسلامى شيعه است كه پيوسته افرادى در راه تحصيل اجتهاد، تلاش كرده به كنجكاوى در مسائل فقهى مى پردازند، ليكن اهل سنت در اثر اجماعى كه در قرن پنجم هجرى بر لزوم اتباع مذهب يك از فقهاى اربعه شان : ابوحنيفه ، مالك ، شافعى و احمد بن حنبل نمودند اجتهاد آزاد را و همچنين تقليد غير يكى از اين چهار فقيه را جايز نمى دانند! و در نتيجه فقه شان در همان سطح تقريبا 1200 سال پيش باقى مانده است و در اين اواخر، جمعى از منفردين ، از اجماع نامبرده سرپيچيده به اجتهاد آزاد مى پردازند.

شيعه و علوم نقليه

علوم اسلامى كه مرهون تدوين علماى اسلامى مى باشد به دو بخش ((عقليه و نقليه )) منقسم مى شود، ((علوم نقليه )) علومى است كه مسائل آنها به نقل ، متكى است مانند لغت و حديث و تاريخ و نظاير آنها و ((علوم عقليه )) غير آن است مانند فلسفه و رياضيات .

ترديد نيست كه عامل اصلى پيدايش علوم نقليه در اسلام ، همانا قرآن كريم مى باشد و به استثناى دو سه فن مانند تاريخ و انساب و عروض ، عموما خانه زاد اين كتاب آسمانى هستند.

مسلمانان به راهنمائى بحث و كنجكاويهاى دينى ، به تدوين اين علوم پرداختند كه عمده آنها از ادبيات عربى ، علم نحو، صرف ، معانى ، بيان ، بديع و لغت مى باشد و از فنون مربوط به ظواهر دينى ، علم قرائت ، تفسير، حديث ، رجال ، درايه اصول و فقه مى باشد.

((شيعه )) نيز به نوبت خود، در تاءسيس و تنقيح اين علوم ، سهم بسزايى دارند بلكه مؤ سس و مبتكر بسيارى از آنها ((شيعه )) بوده است ؛ چنانكه نحو (دستور زبان عربى را) ابوالا سود دئلى كه از صحابه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام بود املاء و راهنمائى على عليه السّلام تدوين نمود و يكى از بزرگترين مؤ سسين (143) علوم فصاحت و بلاغت (معانى و بيان و بديع ) صاحب بن عباد شيعى از وزراى آل بويه بود و اولين كتاب لغت (144) ((كتاب العين )) است كه تاءليف دانشمند معروف خليل بن احمد بصرى شيعى است كه واضع علم عروض بوده است و هم در علم نحو استاد سبويه نحوى مى باشد.

و قرائت عاصم (145) در قرآن به يك واسطه به على عليه السّلام مى رسد و عبداللّه بن عباس كه در تفسير، مقدمترين صحابه شمرده مى شود، شاگرد على عليه السّلام و مساعى اهل بيت عليهم السّلام و شيعيانشان در حديث و فقه و اتصال فقهاى اربعه و غير آنها به امام پنجم و ششم شيعه معروف است و در اصول فقه نيز پيشرفت عجيبى كه در زمان وحيد بهبهانى (متوفاى 1205) و بالا خص به دست شيخ مرتضى انصارى (متوفاى سال 1281 هجرى قمرى ) نصيب شيعه شده هرگز با اصول فقه اهل سنت قابل مقايسه نيست .

طريق دوّم : بحث عقلى

تفكر عقلى ، فلسفى و كلامى

سابقا تذكر داديم (146) كه قرآن كريم تفكر عقلى را امضا نموده و آن را جزء تفكر مذهبى قرار داده است البته به عكس هم ، تفكر عقلى نيز پس از آنكه حقانيت و نبوت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تصديق نموده است ، ظواهر قرآن را كه وحى آسمانى است و بيانات پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت گرامش ‍ عليهم السّلام را در صف حجتهاى عقلى قرار داده و حجتهاى عقلى كه انسان با فطرت خدادادى نظريات خود را با آنها اثبات مى كند دو قسم است ((برهان و جدل )).

((برهان )) حجتى است كه مواد آن مقدماتى حق (واقعى ) باشند اگر چه مشهود يا مسلم نباشند و به عبارت ديگر، قضايايى باشند كه انسان با شعور خدادادى خود اضطرارا آنها را درك و تصديق مى كند چنانكه مى دانيم عدد سه از چهار كوچكتر است ، اين گونه تفكر، تفكر عقلى است و در صورتى كه در كليات جهان هستى انجام گيرد مانند تفكر در مبداء آفرينش و سرانجام جهان و جهانيان تفكر فلسفى ناميده مى شود.

و ((جدل )) حجتى است كه همه يا برخى از مواد آن از مشهورات و مسلّمات گرفته شود چنانكه در ميان گروندگان اديان و مذاهب معمول است كه در داخل مذهب خود، نظريات مذهبى را با اصول مسلمه آن مذهب ، اثبات مى كنند. قرآن كريم هر دو شيوه را به كار بسته و آيات بسيارى در اين كتاب آسمانى در هر يك از اين دو شيوه موجود است :

اولاً: به تفكر آزاد در كليات جهان هستى و در نظام كلى عالم و در نظامهاى خاص مانند نظام آسمان و ستارگان و شب و روز و زمين و نباتات و حيوان و انسان و غير آنها امر مى كند و با رساترين ستايش از كنجكاوى عقلى آزاد مى ستايد. و ثانيا: به تفكر عقلى جدلى كه معمولاً بحث كلامى ناميده مى شود مشروط به اينكه با بهترين صورتى (به منظور اظهار حق ، بى لجاجت مقرون به اخلاق نيكو) انجام گيرد، امر نموده است ؛ چنانكه مى فرمايد:

(اُدْعُ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِاْلحِكْمَةِ وَاْلَمْوعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجادِلْهُمْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ ) (147)

پيش قدمى شيعه در تفكر فلسفى و كلامى در اسلام

كاملاً روشن است كه از روز اول ، گروه اقليت شيعه از اكثريت تسنن جدا شده پيوسته با مخالفين خود در نظريات خاصه اى كه داشت به محاجه مى پرداخت . درست است كه محاجه دو طرفى است و متخاصمين هر دو در آن سهيم مى باشند ولى پيوسته شيعه جانب حمله وديگران جانب دفاع را به عهده داشته اند و پيشقدمى در تهيه وسائل كافى مخاصمت در حقيقت از آن كسى است كه به حمله مى پردازد.

و نيز در پيشرفتى كه تدريجا نصيب مبحث كلامى شد و در قرن دوم و اوايل قرن سوم با شيوع مذهب اعتزال به اوج ترقى رسيد پيوسته علما و محققين شيعه - كه شاگرد مكتب اهل بيت بودند - در صف اول متكلمين قرار داشتند. گذشته از اينكه (148) سلسله متكلمين اهل سنت از اشاعره و معتزله و غير ايشان به پيشواى اول شيعه على عليه السّلام مى رسد.

و اما كسانى كه به آثار صحابه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آشنايى دارند خوب مى دانند كه در ميان اين همه آثار كه از صحابه (در حدود دوازده هزار نفر از ايشان ضبط شده ) در دست است ، حتى يك اثر كه مشتمل به تفكر فلسفى باشد نقل نشده ، تنها اميرالمؤ منين عليه السّلام است كه بيانات جذاب وى در الهيّات عميق ترين تفكرات فلسفى را دارد.

صحابه و علماى تابعين كه به دنبال صحابه آمده اند و بالا خره عرب آن روز به تفكر آزاد فلسفى هيچگونه آشنايى نداشتند و در سخنان دانشمندان دو قرن اول هجرى نمونه اى از كنجكاوى فلسفى ديده نمى شود تنها بيانات عميق پيشوايان شيعه و بالخصوص امام اول و هشتم شيعه است كه ذخاير بى كران از افكار فلسفى را داراست و آنان مى باشند كه گروهى از شاگردان خود را با اين طرز تفكر آشنا ساختند.

آرى عرب از طرز تفكر فلسفى دور بود تا نمونه اى از آن را در ترجمه برخى از كتب فلسفى يونان به عربى در اوايل قرن دوم هجرى ديد و پس از آن كتب بسيارى در اوايل قرن سوم هجرى از يونانى و سريانى و غير آن به عربى ترجمه شد و روش ‍ تفكر فلسفى در دسترس عموم قرار گرفت و با اين حال اكثريت فقها و متكلمين به فلسفه و ساير علوم عقليه كه مهمانان تازه واردى بودند، روى خوشى نشان نمى دادند و اين مخالفت اگرچه در آغاز كار به واسطه حمايتى كه حكومت وقت از اين علوم مى كرد، تاءثير قابل توجهى نداشت ولى پس از كمى ، صفحه برگشت و همراه منع اكيد، كتب فلسفى را به دريا ريختند و رسائل اخوان الصفا - كه تراوش ‍ فكرى يك عده مؤ لفين گمنامى است - يادگارى است از آن روز و گواهى است كه چگونگى وضع ناهنجار آن وقت را نشان مى دهد.

پس از اين دوره در اوايل قرن چهارم هجرى ، فلسفه توسط ((ابى نصر فارابى )) احيا شد و در اوايل قرن پنجم در اثر مساعى فيلسوف معروف ((بوعلى سينا)) فلسفه توسعه كامل يافت و در قرن ششم نيز فلسفه اشراق را ((شيخ سهروردى )) تنقيح نمود و به همين جرم نيز به اشاره سلطان صلاح الدين ايوبى كشته شد! و ديگر پس از آن داستان فلسفه از ميان اكثريت برچيده شد و فيلسوفى نامى به وجود نيامد جز اينكه در قرن هفتم در اندلس - كه در حاشيه ممالك اسلامى واقع بود - ابن رشد اندلسى به وجود آمد و در نتقيح فلسفه كوشيد (149) .

كوشش پايدار شيعه در فلسفه و ساير علوم عقليه

شيعه چنانكه در آغاز، براى پيدايش تفكر فلسفى عاملى مؤ ثر بود در پيشرفت اينگونه تفكر و ترويج علوم عقليه نيز ركنى مهم بود و پيوسته بذل مساعى مى كرد و از اين روى با اينكه با رفتن ابن رشد، فلسفه از ميان اكثريت تسنن رفت ، هرگز از ميان شيعه نرفت و پس از آن نيز فلاسفه اى نامى مانند خواجه طوسى و ميرداماد و صدرالمتاءلهين به وجود آمده يكى پس از ديگرى در تحصيل و تحرير فلسفه كوشيدند.

همچنين در ساير علوم عقليه كسانى مانند خواجه طوسى و بيرجندى و غير ايشان به وجود آمدند. همه اين علوم و بويژه فلسفه الهى در اثر كوشش خستگى ناپذير شيعه پيشرفت عميق كرد چنانكه با سنجش آثار خواجه طوسى و شمس الدين تركه و ميرداماد و صدرالمتاءلهين با آثار گذشتگان روشن است .

چرا فلسفه در شيعه باقى ماند

چنانكه عامل مؤ ثر در پيدايش تفكر فسلفى و عقلى در ميان شيعه و به وسيله شيعه در ميان ديگران ذخاير علمى بوده كه از پيشوايان شيعه به يادگار مانده ، عامل مؤ ثر در بقاى اين طرز تفكر در ميان شيعه نيز همان ذخاير علمى است كه پيوسته شيعه به سوى آنها با نظر تقديس و احترام نگاه مى كند. و براى روشن شدن اين مطلب ، كافى است كه ذخاير علمى اهل بيت عليهم السّلام را با كتب فلسفى كه با مرور تاريخ نوشته شده بسنجيم ؛ زيرا عيانا خواهيم ديد كه روز به روز فلسفه به ذخاير علمى نامبرده نزديكتر مى شد تا در قرن يازده هجرى تقريبا به همديگر منطبق گشته و فاصله اى جز اختلاف تعبير در ميان نمانده است .