پرسمان علوى

مؤسسه آموزشى ـ پژوهشى مذاهب اسلامى
با همكارى ستاد پاسخگويى به مسائل مستحدثه دينى

- ۹ -


آيا حضرت على(عليه السلام) با ام المؤمنين عايشه جنگيد؟

بدون ترديد حضرت على(عليه السلام)خليفه مسلمانان بود و بر همه مسلمانان واجب بود تا از او اطاعت نمايند و عليه خليفه و امام خويش خروج نكنند. بنابراين حضرت على(عليه السلام) با ام المؤمنين عايشه نجنگيد; بلكه اين اصحاب جمل بودند كه فتنه را آغاز كردند و به انگيزه ايجاد بلوا و گرفتن خلافت به پايتخت آن روز اسلام حملهور شدند و باعث جنگ و كشتار عظيمى ميان مسلمانان گرديدند.

علامه ابو منصور تميمى بغدادى، از علماى اهل سنّت، مى گويد: «على با اصحاب جمل و صفين براى آن كه اسلام بياورند، نجنگيد; بلكه علت پيكار او با آنان اين بود كه عليه او طغيان كرده بودند و براى همين به اصحابش فرمود: شما شروع به جنگ نكنيد تا آنان نبرد را با شما آغاز كنند. [175] اگر على(عليه السلام) به جنگ عايشه برخاسته بود، نمى بايست به اصحابش چنين دستورى مى داد. از اين جا معلوم مى شود كه امام در صدد دفاع از كيان اسلام و مسلمين بوده و اين حق خليفه مسلمانان است كه در برابر خروج كنندگان ايستادگى و دفاع نمايد. حتى حضرت على(عليه السلام) به اصحاب جمل سه روز مهلت داد تا از شورش عليه حكومت اسلامى دست بردارند. بيهقى در اين باره گويد: «على(عليه السلام)با اهل جمل نجنگيد تا آن كه سه روز آنان را به اطاعت و حق فراخواند. در اين سه رو سپاهيان آن حضرت مجروحين فراوانى داد، ولى به دستور امام(عليه السلام) از جنگ پرهيز مى كردند. بعد از جنگ نيز به دستور امام(عليه السلام) كارى به مجروحان و فراريان نداشتند. بنابراين امام فقط در مقام دفاع بوده است و بس».

در گزارش ديگرى بيهقى مى نويسد: «در جنگ جمل، على(عليه السلام)ميان مردم ندا كرد: هيچ كس را با تير نزنيد و با نيزه زخمى نكنيد و با شمشير مضروب نسازيد و شروع كننده جنگ نباشيد و با آنان با لطيف ترين نحوه ممكن سخن بگوييد». [176]

امام على(عليه السلام) اصلا راضى نبود كه در برابر همسر پيامبر قرار بگيرد. شاهد اين مدعا اين است كه بعد از پايان جنگ عايشه را با عزت و احترام و كليه اسباب و لوازم مورد نياز راهى مدينه كرد.

ابن جوزى در اين باره مى گويد: «على(عليه السلام) عايشه را به بهترين اسباب مورد نياز مجهز كرد و برادر عايشه، عبدالرحمان بن ابى بكر، را به همراه 30 مرد و 20 زن از اشراف و متدينين بصره از قبيله هَمْدان و عبد متين ملازم او ساخت.

وقتى از عايشه درباره مسافرتش در بازگشت از بصره سؤال كردند، گفت: به خير و خوبى گذشت و به خدا سوگند او (حضرت على(عليه السلام)) اموال فراوانى به من داد و بيش تر هم عنايت فرمود، اما به همراهم مردانى را فرستاد كه آنان را نمى شناختم.

وقتى اين سخن عايشه به زنان ملازم او كه به فرمان امام على(عليه السلام)در لباس مردان در آمده بودند، رسيد، نزد عايشه آمدند و به او اعلام كردند كه زن هستند. در پى آن عايشه سجده كرد و گفت: و الله اى فرزند ابوطالب، جز كرم و خوبى نيفزودى و دوست داشتم كه از اين مسير خارج نمى شدم. و دچار مصيبت و ناخوشى مى شدم تا توان خروج از من گرفته مى شد. [177]

ابن كلبى مى گويد: «هرگاه عايشه به ياد جنگ جمل مى افتاد، مى گريست; به حدى كه مقنعه اش تر مى شد و گلويش را بغض مى گرفت. و هرگاه ام سلمه را ياد مى كرد كه او را از رفتن به بصره نهى كرده بود، مى گريست. [178]

نتيجه اين كه شروع كنندگان جنگ، عايشه و طلحه و زبير بودند و امام على(عليه السلام)در مقام دفاع بود. آن حضرت با لشكريانشان در نهايت كرم و بزرگوارى برخورد كرد، هر چند آنان طاغى و ياغى بودند و خونشان هدر بود. عايشه تحت تأثير رفتار محترمانه و كريمانه امام على(عليه السلام) همواره از رو در رويى با آن حضرت اظهار ندامت مى كرد و گويا از اين كه با آيه صريح قرآن كه خطاب به زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى فرمايد: (وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجاهِلِيَّةِ الأُولى); [179] مخالفت كرده بود، سخت افسوس مى خورد.

آيا خطاب قرآنِ ناطق به حضرت على(عليه السلام)صحيح است؟

براساس روايات فراوانى كه ذكر شده است حضرت على(عليه السلام) و همچنين فرزندان او لسان و كتاب ناطق الهى و قرآن ناطق هستند.

ابوبصير گويد: درباره آيه (هَذَا كِتابُنا ينطقُ عَلَيكُم بالحق); [180] از امام صادق(عليه السلام) پرسش كردم، ايشان فرمودند: «قرآن سخن نمى گويد: ليكن محمد و اهل بيت او(عليه السلام)ناطق به كتاب ـ يعنى قرآن ـ مى باشند. امام صادق(عليه السلام) در حديثى ديگر فرمود: «امير المؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد: من علم خداوند و... زبان گوياى خداوند... هستم. [181] همچنين تعبيرهاى «لِسانُهُ النّاطِقُ»; [182] ـ ما زبان ناطق خداوند هستيم، «أنَا الكِتابُ النّاطِقُ»; [183] «أَنَا كَلامُ اللهِ النّاطِقِ»; [184] «النّاطِقُ بِالقُرآنِ»; [185] «النّاطِقُ عَنِ القُرانِ»; [186] و نظاير آن كه درباره امام على(عليه السلام) و ديگر پيشوايان معصوم(عليهم السلام) در روايات آمده است، مى فهماند كه آنان مفسر واقعى قرآن، مظهر علم الهى و عالم به كليه علوم مربوط به قرآنند; چنان كه به مناسبت هاى مختلف روايات گوناگونى درباره تفسير، تأويل و غير آن اظهار فرموده اند. از اين روست كه شيعيان به اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) قرآن ناطق مى گويند و اطلاق اين گونه تعبير بر آن بزرگواران صحيح مى باشند.

در روايات اهل سنّت نيز آمده است كه: (مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ); [187] على بن ابى طالب است كه به تفسير، تأويل، ناسخ، منسوخ، حلال و حرام قرآن عالم بود. [188] از آن حضرت نيز نقل شده است كه فرمود: «فَوَالَّذى نفسى بِيَدهِ ما نَزَلت آيةٌ الاّ وَ أَنَا أَعلَمُ بِها أَينَ نَزَلَتَ وَ فيمَن نَزَلَت...»; [189] قسم به كسى كه جانم به دست اوست! هيچ آيه اى نازل نشده است، مگر اين كه من مى دانم كجا نازل شده و درباره چه كسى نازل شده است و... .

آن حضرت در حديث ديگرى مى فرمايد: «پيامبر به من هزار باب علم آموخت، كه از هر بابى هزار باب ديگر گشوده مى شد، تا اين كه به علم گذشته و آينده تا روز قيامت آگاه شدم». [190]

همچنين در روايت آمده است: «حضرت على(عليه السلام)شب تا صبح براى ابن عباس تفسير باء بسم الله را مى گفت و فرمود: لو شئت لا وقرت من تفسير الفاتحه سبعين بعيراً»; [191] اگر بخواهى از تفسير فاتحه هفتاد شتر بار مى كنم و در جاى ديگر فرمود: «أَنَا تَرجُمان وَحىِ اللهِ»; [192] من ترجمان وحى الهى مى باشم.

رسول خدا نيز درباره آن حضرت مى فرمايد: «أَنتَ بابُ عِلمى وَ الإِيمانُ مِخالِطٌ لَحمَكَ وَ دَمَكَ كَما خالَطَ لَحمى وَ دَمى»; [193] تو علم منى... و ايمان با گوشت و خون تو درآميخته، همان سان كه با گوشت و خون من در آميخته است. بنابراين كسى كه اين گونه به كتاب خدا آگاه باشد و قرآن و ايمان با تمام وجود او آميخته باشد، قولاً و عملاً چيزى جز قرآن از او صادر نخواهد شد و اطلاق قرآن ناطق بر او بدين لحاظ درست و صحيح مى باشد.

آيا حضرت على(عليه السلام) در قتل عثمان نقشى داشتند؟

طبق روايات فراوانى كه در كتب اهل سنّت عنوان شده، حضرت على(عليه السلام) به هيچ وجه در كشتن عثمان نقشى نداشته و حتى در برخى از روايات اعلام برائت آن حضرت از اين موضوع ذكر شده است.

در گزارش راشد بن كيسان، ابو خزاره عبسى، چنين آمده است: «هنگامى كه عثمان در منزل خويش محاصره شده بود، كسى را نزد على(عليه السلام)فرستاد كه به نزدش آيد. على(عليه السلام) برخاست كه نزدش رود، اما برخى از مخالفانِ عثمان سر راه حضرت را گرفتند و عرض كردند: مگر نامه هايى را كه پيش رويتان است، نمى بينيد؟! به او نپيونديد». [194]

در اين گزارش آمده است كه بر سر على(عليه السلام) عمامه اى سياه بود. وقتى ايشان ملاحظه كرد كه نمى گذارند نزد عثمان برود، عمامه را باز كرد و آن را به عنوان علامت به سوى فرستاده عثمان انداخت و فرمود: «آنچه را ديدى، به عثمان خبر بده». [195]

در اين گزارش همچنين آمده است كه وقتى به حضرت على(عليه السلام)خبر رسيد كه عثمان كشته شده است، فرمود:

خداوندا! من در خون او از اين كه من او را كشته باشم يا به كشتنش ميل نموده باشم، بيزارى مى جويم. [196]

در روايت ديگرى نظير روايت گذشته آمده است كه پس از آن كه نگذاشتند آن حضرت به سوى عثمان برود، عمامه سياهش را باز كرد و فرمود: «به خدا كه به قتل او راضى نبودم و به آن فرمان ندادم». [197]

نه تنها حضرت على(عليه السلام) در كشتن عثمان نقشى نداشت، بلكه آن حضرت طبق درخواست عثمان با مصريانى كه از مصر در پى كشتن عثمان تا نزديكى مقر خليفه آمده بودند، سخن گفت و باعث شد آنان به مصر بازگردند. [198] البته در نهايت مصريان به همراهى برخى از مردم نقاط ديگر عثمان را محاصره كردند و به سزاى اعمالش رساندند.

هر كس كه با تاريخ آشنايى داشته باشد، مى داند كه طلحه و زبير و عايشه از مخالفان عثمان بودند و مصمم بودند تا او به قتل برسد; چنان كه در منابع تاريخى چنين نقل شده است: «كانت عائشة تحرص على قتل عثمان جهدها و طاقتها و تقول: ايها الناس، هذا قميص رسول الله(صلى الله عليه وآله) لم يبل و بليت سنته اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا»; [199] عايشه نهايت سعى و كوشش خويش را در تحريك مردم براى كشتن عثمان به كار مى گرفته و مى گفت: اى مردم! اين پيراهن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است كه هنوز كهنه نشده، اما سنّت او كهنه شده است. بكشيد نعثل را! خدا نعثل را بكشد!

بعد از آن كه عايشه ديد مردم قصر عثمان را محاصره كرده اند، تصميم گرفت به حج برود. در آن هنگام ابن عباس با او ملاقات كرد. او به ابن عباس! گفت: ابن عباس، به تو عقل و بيان عنايت شده است. مبادا مردم را از كشتن اين طاغى، (عثمان) باز دارى!.... سپس عايشه به سوى مكه رفت و عثمان را در آن گرفتارى رها كرد. [200]

ابن قتيبه درباره تحريك طلحه عليه عثمان گويد: «و طلحة يحرص الفريقين على عثمان»; [201] طلحه سپاه كوفه را (كه بالغ بر هزار تن بودند) و سپاه مصر را (كه بالغ بر چهار صد تن بودند) عليه عثمان تحريك مى كرد.

سپس گويد: «ثم ان طلحة قال لهم: ان عثمان لا يبالى ما حصرتموه و هو يدخل اليه الطعام و الشراب فامنعوه الماء أن يدخل عليه»; [202] سپس طلحه به آنان گفت: عثمان از محاصره شما باكى ندارد; چرا كه غذا و آب به او مى رسد. پس نگذاريد آب به او برسد!

جالب آن كه وقتى عثمان از لحاظ آب در مضيقه قرار گرفت، كسى را نزد حضرت على(عليه السلام) فرستاد و آب طلب نمود. وقتى امام على(عليه السلام)خواست به عثمان آب برساند، طلحه به امام اعتراض كرده گفت: «ما انت و هذا؟!»; تو را چه به اين كار؟! بعد ميان آن دو در اين باره گفت گوى شديدى در گرفت. [203]

بعد از مرگ عثمان نيز، اين امام على(عليه السلام) بود كه واسطه شد تا مردم مصر دست از جنازه او بردارند و اسباب دفن او فراهم شود و گرنه شايد هرگز چنين كارى صورت نمى گرفت; چنان چه تا سه روز بدن عثمان دفن نشد و نزديك بود فاسد شود.

امام على(عليه السلام)در نهج البلاغه موضوع قتل عثمان را كه برخى چون طلحه و زبير به ايشان نسبت داده اند، رد كرده است. از جمله در نامه شماره 54 خطاب به آن دو مى فرمايد: «و قد زعمتما أنى قتلت عثمان»; [204] و شما پنداشته ايد كه كشنده عثمان من مى باشم. و در نامه شماره 10 فرموده است: «و زعمت انك جئت ثائراً بدم عثمان و لقد علمت حيث وقع دم عثمان فاطلبه من هناك ان كنت طالباً»; [205] و به گمان خود به خونخواهى عثمان از من آمده اى، در حالى كه مى دانى او چگونه كشته شده و چه كسانى او را كشته اند. اگر واقعاً خونخواه او هستى، از آنان خونخواهى كن.