پرسمان علوى

مؤسسه آموزشى ـ پژوهشى مذاهب اسلامى
با همكارى ستاد پاسخگويى به مسائل مستحدثه دينى

- ۴ -


نام اصلى و آيين پدر حضرت على(عليه السلام) چه بوده است؟

نام پدر حضرت على(عليه السلام) عبدمناف و يا عمران بوده است. [61] برخى هم نام و كنيه او را ابوطالب دانسته اند. [62]

از روايات و منابع اسلامى استفاده مى شود كه حضرت ابوطالب و برادرش عبدالله و پدرشان عبدالمطلب(عليهم السلام)در دوران عمرشان هيچ گاه بت نپرستيدند; چرا كه جملگى خداپرست و بر دين حنيف حضرت ابراهيم(عليه السلام)بودند. [63]

زمانى كه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) به پيامبرى مبعوث شد، ابوطالب(عليهم السلام) به دين اسلام ايمان آورد، ولى براى اين كه بتواند از پيامبر حمايت كند، اسلام خود را اظهار نمى كرد; چرا كه در آن جامعه، تعصب خويشاوندى حاكم بود، و ابوطالب عنوان خويشاوندى را پوشش ظاهرى جهت حمايت از آن حضرت قرار داده بود. [64] امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «ابوطالب همچون اصحاب كهف بود كه ايمان خود را پنهان مى داشتند و تظاهر به شرك مى كردند و خداوند به آنها دو پاداش داد». [65]

شواهد و دلايل فراوانى از شيعه و اهل سنّت نقل شده كه نشانگر ايمان و اعتقاد ابوطالب(عليه السلام) را به آيين اسلام و نبوت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)است. ما در اين مقام تنها به ذكر چند نمونه از اين شواهد اكتفا مى كنيم:

الف) اشعار و سخنان او

اشعار و سخنان فراوانى از ابوطالب(عليه السلام) به دست ما رسيده كه در تعدادى از آنها به صراحت از نبوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و حقانيت او ياد كرده است و اين خود گواه روشنى بر ايمان و اعتقاد او به اسلام است، چند نمونه از اشعار او:

لِيَعْلَمْ خِيارُ النّاسِ أَنَّ مُحمَّداً *** نَبِىٌّ كَمُوسى وَ الْمَسيحِ بْنِ مَرْيَمَ

اَتانا بِهُدَىً مِثْلَ ما أَتَيابه *** فَكُلٌّ بِأَمْرِ اللهِ يَهدى وَ يَعْصِمُ [66]

مردمان شريف و بزرگوار بايد بدانند كه محمد(صلى الله عليه وآله) بسان موسى و عيسى بن مريم(عليها السلام) پيامبر است و همانند هدايت آسمانى آن دو را براى ما به ارمغان آورده است. پس همه پيامبران الهى به فرمان خدا مردم را هدايت مى كنند و از گناه باز مى دارند.

أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنّا وَجَدْنا مُحَمَّداً *** نَبيّاً كَمُوسى خُطَّ فى أَوَّلِ الْكُتُبِ

وَ أَنَّ عَلَيْهِ فِى الْعِبادِ مَحَبَّةٌ *** وَ لا خَيْرَ مِمَّنْ خَصَّهُ اللهُ بِالْحُبِّ [67]

آيا نمى دانيد كه ما محمد(صلى الله عليه وآله) را پيامبرى مانند موسى(عليه السلام) يافتيم كه در كتاب هاى آسمانى بيان گرديده است؟! مردم او را دوست مى دارند و كسى بهتر از شخصى كه خداى بزرگ، دوستى او را در دل ها قرار داده است، نيست.

لَقَدْ أَكْرَمَ اللهُ النَّبِىَّ مُحَمَّداً *** فأَكرَمُ خَلْقِ اللهِ فِى النّاسِ أَحْمَدُ

وَ شَقَّ لَهُ مِنِ اسْمِهِ لِيُجِلَّهُ *** فَذُو الْعَرْشِ مَحمُودٌ وَ هذا مُحَمَّدٌ [68]

خداى بزرگ، پيامبر خود محمد را گرامى داشت. بر اين اساس گرامى ترين آفريده خدا احمد است. خداوند نام پيامبر را از نام خود برگرفت تا از مقام وى تجليل نمايد. پس پروردگار صاحب عرش محمود (ستوده) و پيامبر او احمد (بسيار ستايشگر) است.

يا شاهِدَ اللهِ عَلَىَّ فَاشْهَدْ *** أَنى عَلى دينَ النَّبِىَّ أَحْمَدَ

مَنْ ضَلَّ فِى الدِّينِ فَإِنّىِ مُهتَد *** ياربِّ فَاجعَل فِى الَجنانِ مَورِدِى [69]

اى گواه خدا بر من! به ايمان من به آيين رسول خدا محمد(صلى الله عليه وآله)گواهى ده! هر كس گمراه باشد، من اهل هدايت هستم، پس خداوندا محل ورود و جايگاه مرا در بهشت قرار ده!

ب) حمايت هاى بى دريغ ابوطالب از پيامبر(صلى الله عليه وآله)

همه تاريخ نگاران مشهور اسلامى، فداكارى هاى بى نظير وحمايت هاى سرنوشت ساز ابوطالب را از ساحت مقدس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را يادآور شده اند كه اين خود دليلى روشن بر ايمان محكم اوست.

ابوطالب براى حمايت از اسلام و حراست از پيامبر(صلى الله عليه وآله) سه سال آوارگى و زندگى در شعب ابوطالب به همراه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را بر رياست قريش ترجيح داد و تا پايان محاصره اقتصادى مسلمانان در كنار ايشان باقى ماند و همه مشكلات را در آن شرايط طاقت فرسا تحمل كرد. [70]

ج) محبت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نسبت به ابوطالب [71]

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مناسبت هاى گوناگون از عموى خود، ابوطالب، تجليل مى كرد و دوستى خويش را نسبت به او ابراز مى داشت. حلبى در سيره خود از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين روايت مى كند: «ما نالَت قريشُ مِنّى شيئاً أُكْرِهُهُ (اى أَشَدُّ الْكَراهَةِ) حَتّى ماتَ أَبُوطالِب ; [72] تا ابوطالب زنده بود، كفار قريش نتوانستند به من آزار سختى رسانند.»

محبت پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) به ابوطالب گواه روشنى است بر ايمان محكم اوست; زيرا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بنا بر نصّ آيات قرآن، تنها مؤمنان را دوست مى دارد و نسبت به كافران و مشركان سخت گير مى باشد: (مُحمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذيِنَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ...); [73] محمد، پيامبر خدا، و كسانى كه با وى هستند با كافران سخت گير و با همديگر مهربانند.

د) گواهى صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)

گروهى از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر ايمان راستين ابوطالب گواهى داده اند. ابوذر غفارى درباره ابوطالب چنين مى گويد: «وَ اللهِ الَّذى لا إِلهَ اِلاّ هُوَ ما ماتَ أَبُوطالِب رَضِىَ اللهُ عَنْهُ حَتّى أَسْلَمَ; [74] سوگند به خداوندى كه جز او خدايى نيست، ابوطالب از دنيا نرفت مگر اين كه اسلام را اختيار نمود.»

از ابن عباس و ابوبكر بن ابى قحافه نيز با سندهاى فراوانى چنين روايت شده است: «ابوطالب از دنيا نرفت مگر اين كه كه گفت: «لاإِلهَ اِلاّاللهُ مُحَمَّداً رَسُولُ الله». [75]

منكران ايمانِ ابوطالب انگيزه تمام تلاش هاى او را انگيزه خويشاوندى آن جناب مى دانند; در صورتى كه پيوند خويشاوندى هرگز نمى تواند محرك انسان براى اين گونه فداكارى هاى طاقت فرسا و استقبال از خطرهاى گوناگون باشد، اين گونه فداكارى ها هميشه پشتوانه ايمانى و اعتقادى والايى لازم دارد. اگر انگيزه ابوطالب تنها پيوند خويشاوندى بود، چرا عموهاى ديگر پيامبر، مانند عباس و ابولهب چنين كارى نمى كردند. آنان كه كوشيده اند كفر ابوطالب را اثبات كنند، در واقع، گرايش هاى تعصب آميز و انگيزه هاى سياسى داشته اند.

اصحاب بزرگ پيامبر كه بعدها رقيبان سياسى على(عليه السلام) گشتند، عموماً سابقه بت پرستى داشتند و تنها على(عليه السلام) بود كه سابقه بت پرستى نداشت و از كوچكى در مكتب پيامبر با يكتاپرستى پرورش يافته بود. كسانى كه مى خواستند از مقام على(عليه السلام)بكاهند و شأن والاى او را پايين بياورند تا با ديگران يكسان شود، ناگزير تلاش كردند كفر پدر او را اثبات كنند.

در واقع ابوطالب(عليه السلام) جرمى جز اين ندارد كه پدر على(عليه السلام) است، و اگر فرزندى همچون على(عليه السلام) نداشت، چنين تهمتى به او نمى زنند. در اين گونه حق كشى ها، تلاش هاى امويان و عباسيان را نيز نبايد ناديده گرفت; زيرا اجداد هيچ كدام از آنها در رتبه على(عليه السلام)نبودند و سابقه او را در اسلام نداشتند; از اين رو كوشيدند كفر پدر او را اثبات كنند تا از اين طريق مقام او را پايين بياورند.

آيا حضرت على(عليه السلام) خواستگار دختر ابوجهل بوده است؟

در اين باره روايتى از مسور بن مخرمه نقل شده است، كه مى گويد: «حضرت على(عليه السلام) از دختر ابوجهل (جويريه) خواستگارى كرد، و فاطمه(عليها السلام)اين مسأله را شنيد و نزد پدر رفت و عرض كرد: مى پندارد كه تو جانب دختران خود را رعايت نمى كنى; على از دختر ابوجهل خواستگارى كرده است».

مسور بن مخرمه مى گويد: «چون پيامبر از تشهد فارغ شد، شنيدم كه فرمود: «دخترم را به ابوالعاص بن ربيع دادم و او با من به راستى رفتار كرد. فاطمه(عليها السلام) پاره تن من است. آنچه او را ناخوش آيد، دوست نمى دارم. به خدا سوگند دختر رسول خدا، با دختر دشمن خدا نزد كسى جمع نخواهد شد. از اين روى على(عليه السلام) ترك خواستگارى نمود». [76]

اين روايت هر چند در صحيح بخارى و صحيح مسلم نقل شده است، اما از بررسى آن روشن مى شود كه اين روايت داراى سند و متن قابل اعتمادى نيست.

1. از جهت سند

صحيح بخارى و مسلم اين روايت را فقط از مسور بن مخرمه كه در آن زمان در سنين كودكى بوده است، نقل كرده اند. حادثه اى به اين مهمى كه پيامبر آن را بعد از تشهد نماز، و يا طبق برخى نقل ها بر بالاى منبر براى اصحاب خود بيان مى دارد، مى بايد از طريق هاى متعدد نقل شود و به حد شيوع برسد، نه اين كه آن را فقط يك كودك شنيده باشد. زيرا مسور بن مخرمه دو سال پس از هجرت به دنيا آمده، [77] و هنگام رحلت پيامبر هشت ساله بوده است. آيا اين صحبت پيامبر را فقط همين كودك شنيده است و از اصحاب كسى ديگر نبود ت بشنود؟!

2. از جهت متن و دلالت

اولاً جمله «ابو العاص با من به راستى رفتار كرد»، مى فهماند كه على(عليه السلام) العياذ بالله با پيامبر به ناراستى و رفتار كرده است; در صورتى كه آن حضرت در ضمن عقد فاطمه(عليها السلام) هيچ تعهدى به پيامبر(صلى الله عليه وآله)نسپرده بود تا خلاف آن را صورت داده و العياذ بالله با پيامبر به راستى رفتار نكرده باشد. [78]

ثانياً در سخن حضرت فاطمه(عليها السلام) آمده است كه «مى پندارند تو جانب دخترانت را رعايت نمى كنى»، همچنين در سخن پيامبر خطاب به حضرت على(عليه السلام)نيز آمده است كه «آنچه او را ناخوش آيد، دوست نمى دارم». بنابراين معلوم مى شود كه حساسيت و ناراحتى آن مخدره(عليها السلام) حساسيت زنانگى و به خاطر ازدواج مجدد على(عليه السلام) و آوردن «هوو» براى آن حضرت بوده است.

از طرفى از مسلمات تاريخ است كه حضرت على(عليه السلام)در صحيفه عقد تعهدى نداده بود كه ازدواج مجدد نكند. حال اين سؤال مطرح مى شود كه آيا اگر حضرت خواستگارى زن ديگرى كند، شرعاً حق او هست يا خير؟ قطعاً جواب مثبت است; زيرا هيچ دليلى بر استثناى آن حضرت از اين حكم نداريم، در اين صورت با توجه به اين كه پيامبر مى فرمايد: «فاطمه پاره تن من است»، از شأن فاطمه زهرا(عليها السلام)دور است كه از عملى شدن حكم الهى ناراحت و غمگين شود.

ثالثاً اين كه حضرت مى فرمايد: «دختر رسول خدا با دختر دشمن خدا جمع نمى شود»، قاعدتاً بايد از احكام اختصاصى پيامبر باشد كه بين دختر آن حضرت و دختر مؤمنى كه پدرش مشرك باشد، نمى شود جمع كرد; در حالى كه احدى اين حكم را در شمار احكام اختصاصى پيامبر ذكر نكرده است.

رابعاً اين حديث نشان مى دهد كه على(عليه السلام) از زشتى چنين كارى، يعنى جمع بين دختر پيامبر و دخترى كه پدرش مشرك بوده است، بى خبر بوده تا حدى كه پيامبر را ناراحت كرده است; در حالى كه چنين فرصتى با مقام والاى علمى اميرالمؤمنين(عليه السلام) سازگارى ندارد. به علاوه، اين حديث با مقام تقوا و محبتى كه حضرت على(عليه السلام) به پيامبر و فاطمه زهرا(عليها السلام)داشتند، سازگار نيست. ما انسان هاى معمولى اگر كار نادرستى را از دوستمان ببينيم و نپسنديم، ابتدا به صورت دوستانه و خصوصى به او تذكر مى دهيم، [79] و اگر چند بار تذكر داديم و او نپذيرفت، در آن صورت ممكن است در ميان جمعيت، عيب او را بازگو كنيم تا از كار خود دست بردارد; در حالى كه به طور قطع پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه در اوج اخلاق انسانى و الهى بوده اند، اين امور را بيش از ما مراعات مى كرده اند.

با توجه به اين نكته، معناى حديث اين مى شود كه پيامبر هر قدر ناخرسندى خود و دختر خود را به حضرت على(عليه السلام) تذكر داده، اثر ننموده تا اين كه پيامبر شكايت از حضرت على(عليه السلام) را به ميان مردم كشانده است و... .

كدام انسان مسلمان كه فداكارى و ارادت و اخلاص، بلكه جان فدايى حضرت على(عليه السلام) را نسبت به پيامبر مى داند، چنين خبرى را باور مى كند؟! كدام عاقل مى پذيرد كه حضرت على(عليه السلام) تا اين حد پيامبر و دخترش را ناراحت كند؟! بارى، از ديدگاه علماى شيعه اين روايت دروغين و ساختگى است. [80] طبق برخى نقل هاى ديگر، وقتى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)خبر خواستگارى را شنيد، قضيه را از حضرت على(عليه السلام)جويا شد. حضرت على(عليه السلام) در جواب فرمود: «قسم به آن كسى كه تو را به پيامبرى مبعوث نمود آنچه را به تو گفته اند، من انجام نداده ام و هيچ گاه به ذهن من نيز خطور نكرده است كه از دختر ابوجهل خواستگارى كنم». [81]

شايان ذكر است كه برخى از مخالفان حضرت على(عليه السلام) اين گونه خبرها را جعل مى كردند، تا چنين تلقين كنند كه آن حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) را ناراحت كرده است به پندار باطل خود بتوانند از شأن و منزلت آن حضرت بكاهند. [82] حضرت على(عليه السلام) درباره محبت و صميميت خويش با فاطمه زهرا(عليها السلام) مى فرمايد: «به خدا سوگند تا فاطمه زنده بود، او را به خشم نياوردم و او نيز كارى نكرد كه مرا به خشم آورد. هر گاه به او مى نگريستم، غم و اندوه من برطرف مى شد». [83]

بنابراين روشن مى شود كه حضرت على(عليه السلام) از دختر ابوجهل هرگز خواستگارى نكرده و اين نقل تاريخى، دروغ و شايعه اى بيش نبوده است.

در كتاب هاى حديثى اهل سنّت، چند حديث از حضرت على(عليه السلام)آورده شده است؟

ابن حزم اندلسى، متوفاى سال 456 هجرى، در كتاب خويش نام صحابه را به ترتيب كثرت حديث آورده و تعداد احاديث وارد شده از ناحيه حضرت على را 537 حديث ذكر كرده است، [84] در حالى كه شواهد و قراين فراوانى وجود دارد كه احاديث حضرت على(عليه السلام) بيش از اينهاست.

عواملى كه باعث كثرت حديث مى شود، عبارتند از:

1. ارتباط زود هنگام فراوان با پيامبر (كثرت و سبق در ارتباط با پيامبر):

مسلم است اولين مردى كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)ايمان آورد، حضرت على(عليه السلام)بوده است. هر چند در سن ايشان به هنگام اسلام آوردنشان تشكيك كرده اند، ولى اين تشكيك اثرى ندارد; زيرا اولاً كودك ده ساله اى كه معناى اسلام آوردن را مى فهمد، درك حديث و تحمل آن براى او آسان تر است و ثانياً احاديثى كه از ابن عباس و حسنين(عليهم السلام) در زمان كودكى آنان نقل شده، در شمار احاديث معتبر است;

2. رها كردن ساير كارها براى فراگيرى حديث از پيامبر:

كسى كه مشغول كارهاى ديگر است، نمى تواند بيش تر از كسى كه براى خدمت به پيامبر از كارهاى ديگر دست كشيده است، حديث داشته باشد. گفته اند كه ابو هريره براى رفع اتهامات ديگران به او درباره كثرت حديث، به همين مسأله استدلال كرده است;

3. ذهن خوب و حافظه قوى:

درباره حافظه و هوشيارى حضرت على(عليه السلام) در تفسير آيه (وَ تَعِيَها أُذُنٌ وَاعِيَةٌ); [85] آمده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «يا علىٌّ، قَد دَعوتُ اللهَ أَن يَجعلَها أُذُنَكَ» و حضرت على(عليه السلام)فرمود: «فَما نَسيتُ شَيئاً»، و در جاى ديگر مى فرمايد: «لَمّا نَزَلَت (وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ) إِلتَفَتَ رَسُولُ الله إِلَىَّ فَقالَ: إِنّ سَأَلتُ اللهَ أَنْ يَجَعَلَها أُذُنَكَ يا عَلىٌّ». [86] افزون بر اين، پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيش از آن كه حضرت على(عليه السلام)از چيزى سؤال كند، خودشان باب گفت گو را باز مى نمود، در روايت آمده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: «يا على، أَلا أعلمك»; [87] يا على! آيا نمى خواهى به تو آموزش دهم. همچنين در روايت آمده است از حضرت على(عليه السلام)سؤال كردند: «مالَكَ أَكثرَ أَصحابِ رسولِ الله حَديثاً»; چرا شما از همه اصحاب بيش تر حديث نقل مى كنيد. آن حضرت در جواب فرمودند: «إنّى كُنتُ إذا سألتُهُ أَنْبَأَنى وَ إِذا سَكَتُّ إِبتَدَ أَنِى»; [88] من چنين بودم كه هر گاه مطلبى را از پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى پرسيدم ايشان پاسخ مى دادند، و هرگاه سكوت مى كردم خود آن حضرت شروع به بيان حديث براى من مى نمود. اين سؤال و جواب نشان مى دهد كه زيادى روايات حضرت على(عليه السلام) از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) امرى مشهور و مسلم بوده است.