سخن مترجم
سپاس و ستايش خداى را كه پروردگار جهانيان است; و درود حق تعالى بر پيامبر
اكرم و اهل بيت طاهرين (ع) و نيكان صحابه كه در جهت تحكيم مبانى اسلام
خالصانه و بى دريغ كوشيدند. دين و شريعتى كه خداى تعالى در مورد آن مى
فرمايد:
(اى پيامبر) تو را به راه شريعتى كامل بداشتيم، از آن شريعت پيروى كن و از
پى خواهش نادانان مرو اينان تو را هيچ از خدا بى نياز نمى كنند; و براستى
ستمكاران دوستدار و مددكار يكديگرند و خداوند دوستدار پرهيزكاران است; اين
قرآن مايه بصيرت مردم و هدايت و رحمتى است براى اهل يقين.
كتاب حاضر تحقيقى است درباره عدالت صحابه و مرجعيت سياسى در اسلام از
ديدگاه اهل سنت و شيعه، كه توسط آقاى احمد حسين يعقوب، نويسنده و محقق اهل
سنت و وكيل دادگسترى اردن، به رشته تحرير درآمده است.
اين كتاب كوششى است براى كشف حقيقت براساس موازين و معيارهاى شرع مقدس و
بمنظور نزديكتر نمودن انديشه; و ايجاد و فضاى مناسب، براى اتحاد گروههاى
اسلامى در پرتو حقايق دينى و التزام به اسلام و پيروى از رهبرى كه شرع مقدس
تعيين كرده و علائم و نشانه هايش را در كتاب و سنت بيان نموده است.
پيش گفتار
پروردگارا! تو را سپاس گويم، سپاسى بسيار باندازه دانشت، و به گستردگى مهر
و بخشندگيت، سپاسى بى آلايش كه شايسته خدائى تو و بندگى من باشد و اينچنين
نيز به درگاهت از گناهانم، آمرزش مى خواهم، چنانكه فرمان دادى، به تو توسل
مى جويم تا چنانكه وعده دادى، بر من ببخشائى، براستى اى مولاى من، وعده تو
تخلف ناپذير است، و تو را به برترين نام و كلمات نامه ات، سوگند مى دهم! كه
بر پيامبرت محمد كه اسلام را آشكارا، ابلاغ و بيان نمود، آفرين و درود
فرستى، به آنكه راه مستقيم به سوى تو را براى رهروان هموار نمود،
پروردگارا! بر او و خاندان پاكش، آن پايداران و پرهيزكاران، اختران روشن و
رهنمونگر و كشتيان نجات، درود فرست! آنانكه، خداوند، برترى را زيبنده شان
كرد و بر امت پيشتازشان ساخت، و صلوات بر آنان را در نماز بر بندگان واجب
نمود، تا پيوسته يادآور منزلت والاى آنان باشند.
(اگر يادآورى سودمند باشد) كه (هرآينه براى ايمان آورندگان يادآورى سودمند
است) مجموعه قوانين الهى كه اسلام آورده با توجه به حقيقت و همه دستورات و
جوانب آن، برنامه ايست كامل و مستحكم كه نوع بشر را به پايدارترين راه
هدايت مى كند; و زمينه سعادت دوجهانى را براى او فراهم مى آورد; و برعكس
قوانين بشرى كه بر فرض و تخمين متكى است; قوانين اسلام بحكم اينكه از طرف
خداوند وضع شده، از جزم و يقين برخوردار است; آنچه موجب اطمينان صد در صد
به قوانين اسلامى مى گردد، آن است كه، اين قوانين تنها تئورى و نظرى نيست،
بلكه در ميدان عمل پياده شده و از صورت كلمات به فعليت آمده، چرا كه در
شكلى دقيق و فنى، در طول دعوت پيامبر بصورت دولتى كه پيامبر در رأس آن بود،
درآمد; و در نتيجه، بهترين و نمونه ترين امتها، و بزرگترين دولتى كه بشر
شناخته بود، يعنى دولت پيامبر اسلام، بوجود آمد.
متأسفانه ساعاتى پس از رحلت پيامبر و قبل از آنكه آنحضرت بخاك سپرده شود،
زنجيره اى از كارشكنيها و نابسامانيهاى سياسى، همراه با تظاهر و پرده پوشى
بر خرابكاريها شروع شد و دست اندركاران چنين مى پنداشتند كه با پرده پوشى
مى توانند جلوى نابسامانيها را بگيرند و از انتشار خبر آن جلوگيرى كنند، و
اسلام و مسلمين را از سرزنش مصون دارند.
امّا نابسامانيها باز نايستاد و با گذشت زمان پيش رفت و روز بروز گسترده تر
شد: در نتيجه نظام سياسى اسلام بكلى دگرگون شد و به پيكره اى استخوانى
تبديل شد و از اسلام جز نامى باقى نماند; تا جائيكه با سقوط آخرين پادشاهان
عثمانى، شكست نهائى آشكار شد.
مسلمانان هنگامى از خواب غفلت بيدار شده و به خود آمدند كه: امّت واحده
اسلامى به امّتها ، احزاب و گروه هاى متعدد وپراكنده تبديل شده بودند و
سرگردانى و پريشانى به گونه اى آنان را فرا گرفته بود كه اگر مى خواستند
متحد ويكپارچه شوند ـ به گفته عقاد در كتاب "ميزان" نمى دانستند چگونه و بر
چه اساس و محورى متّحد شوند زيرا ناگهان در برابر اين واقعيت قرار گرفتند
كه: دولت واحد اسلامى به دولتهاى متعدد تبديل گرديده و سرزمين اسلام بصورت
سفره گسترده اى درآمده كه همه ملتها براى بلعيدن آن فرا خوانده شده اند و
بر جهان اطراف نيز قانون جنگل حاكم است; مادّيت چنگال خود را در آن فرو
برده و پيكرش را خونين كرده است; دنيا بدنبال سراب مى رود و گمان مى كند آب
حيات و شفاى هر دردى را كشف كرده و مى خواهد بشريت را با شعار انسان دوستى
و زندگى بهتر درپى خود بكشاند و در حالى كه بشر نغمه سرور و شادمانى سر مى
دهد ناگهان چشم گشوده و درمى يابد كه آنچه را ديده سراب است نه آب، و آنچه
را درمان هر درد مى پنداشت، توهّمى بيش نبوده چيزى به فروپاشى نظامهاى
ماترياليستى نمانده است.
چرا نابسامانيهاى پى درپى پديد آمد و ادامه يافت؟ تا آنجا كه نظام سياسى
اسلام به پيكرى استخوانى و تهى از معنى و حقيقت تبديل گرديد. سپس به طور
كلى از صحنه زندگى كنار گذاشته شد.
چرا كارايى نظام حقوقى الهى ناديده گرفته شد و بشر از درمان درد خود با
داروى اسلامى محروم گرديد؟ راز اين شكستها و نابسامانيها در كجا نهفته است؟
از نظر عقل و خرد ممكن نيست مجموعه حقوق الهى، عامل اين همه درد و رنج و
نابسامانى باشد. زيرا آن مجموعه ساخته وپرداخته خدايى است كه آفرينش هر چيز
را نيكو و پايدار فرموده است.
براين اساس تمام اين بدبختى ها يا بواسطه كسانى است كه تاريخ سياسى اسلامى
را ساخته و رهبرى كرده و يا بوجود مردمى كه با حاكمان و تاريخ سازان همكارى
و هم سويى داشته اند و يا هر دو با هم. يعنى : رهبران ناصالح و مردم، در
ايجاد زمينه براى اين شكست ها شريك بوده اند.
احزاب عربى كه رهبرى اين حركت كور و دنباله رو را عهده دار بودند حقايق را
به دليل هدفهايى كه در سينه پنهان داشتند وارونه مى كردند ، با تمام نيرو و
قدرت مى كوشيدند تا به مردم القاء كنند كه فهم و برداشت آنان از اسلام عينا
همان اسلام واقعى است و هيچ گونه فرقى ميان فهم آنان و اسلام ناب وجود
ندارد، بلكه دوروى يك سكّه است. در حاليكه اسلام ساخته و پرداخته خداى
تعالى است، و فهم و برداشت افراد و احزاب از اسلام نتيجه اجتهاد و استحسان
ايشان است. همچنانكه اين احزاب با تمام توان كوشش مى كردند تا اثبات كنند
نظام سياسى كه بعد از پيامبر بدست افراد ايجاد شد و تا دوره عثمانى ادامه
داشت، عيناً همان نظام سياسى اسلام است كه، خداى تعالى براى اداره اجتماع
بشرى بر پيامبر خود نازل فرموده است و كوششى است در همان راه، در حاليكه در
رفتار، برداشت و فهم خود از اسلام را با اصل آن آميخته كردند و برآن مقدم
داشتند و اجتهادات فردى خود را جايگزين قوانين الهى كردند بدين نيز بسنده
نكردند; بلكه بخاطر تنگ نظرى در برابر هر انديشه مخالف ايستادگى كردند; و
در اين حال ادعاى آزادانديشى در جهان را داشتند; در اين صورت چگونه مردم
جهان ادعاى آزادى انديشه را از اين گونه احزاب بپذيرند؟
آرى احزاب دينى عربى، اسلامى كه آمده تا بشريت را نجات دهد و تمام نيازها و
آرزوهايش را برآورده سازد، اين گونه به جهان امروز عرضه و معرفى كرده اند:
كه عرصه را برخود مسلمانان تنگ و آنان را تحت فشار قرار مى دهد!
آرى (اين است بهره آنان از دانش) و (اينان مى پندارند كارى نيكو كرده) و به
اسلام خدمت مى كنند.
هدف از بحثى كه در اين كتاب دنبال مى شود اين است كه اثبات كنم آنچه را
خداى تعالى بر بنده و رسول خود نازل فرموده چيزى ، و فهم و درك افراد از آن
چيز ديگر است ! و تمامى شكستهايى كه بعد از رحلت پيامبر اكرم (ص) آغاز و تا
محو نظام سياسى اسلام را از صحنه زندگى مسلمانان ادامه داشت ، به دليل نقص
در دين و مقررات الهى نبود، بلكه به خاطر رفتار مسلمين بود كه نعمت هاى
الهى را قدردانى ننمودند و به جاى پيروى نمودن از احكام، بر طبق هواهاى
نفسانى خود عمل كردند. آرى ريشه تمامى بدبختيها در همين جا نهفته است. و
جدائى و دورافتادن از مسير الهى نيز از همين جا است.
براى اينكه بحث را ريشه يابى كرده و به آسانى، همه جانبه و فراگير شود آن
را به چهار بخش تقسيم مى كنيم;
بخش اول: در معنا و مفهوم صحابه
بخش دوم: ريشه يابى تاريخى آن
بخش سوم: بررسى مرجعيت در اسلام و ارتباط آن را رهبرى سياسى
بخش چهارم: رهبرى سياسى در اسلام
با مطالعه كتاب براى خواننده روشن مى شود كه اين امور چهارگانه پيوندشان با
يكديگر به گونه اى است كه جدا كردن آنها دشوار است.
و در هر يك از اين موضوعات نخست رأى اهل سنت را از مصادر و مآخذ صحيح و
معتبر به دست آورده و اساس بحث قرار داده ام. زيرا در طول تاريخ اسلامى
صاحبان آن رأى، رهبرى امت اسلامى را داشته اند . سپس رأى و انديشه شيعه را
به عنوان انديشه اسلامى كه در طول تاريخ اسلام با انديشه حاكم برخورد
اسايسى داشته بررسى كرده ام. آنگاه ديدگاه اسلام را در هر يك از موارد
چهارگانه بررسى نموده و دور از هر گونه گرايش، آن را در اختيار عاشقان
حقيقت قرار مى دهم.
اين بحث از نظر موضوع و ترتيب و روش ـ بر حسب آگاهى محدود نگارنده ـ در
زمان خود بحثى است بى نظير . چون براى نخستين بار در اين عصر بررسى اين
موضوع از سوى فردى از اهل سنّت با اين شمول و گستردگى و كمال انجام مى شود.
البته من دوستى و محبّت اهل بيت پيامبر اكرم (ص) را خصوصا، و محبت بنى هاشم
را عموما مخفى نمى كنم . كيست كه مرا بر ولاء و دوستى آنان سرزنش كند، با
آنكه ايشان ثقل اصغرند، و قرآن ثقل اكبر، و كسى به هدايت نرسد و دورى از
گمراهى ممكن نشود مگر با تمسّك به هر دو; چنانكه اين مطلب در نصوص شرعى
قطعى ثابت است. و نيز در آن نصوص مسلّم است كه اهل بيت، كِشتى نجات امّت و
ستارگان هدايت و امنيّت در شب هاى تارند . و انحصار ولايت و رهبرى از سوى
پيامبر (ص) در آنان موجب تهذيب نفوس، ريشه كن نمودن درگيرى در ميان امت و
مايه استقرار وآرامش است . مرا از فضل در برترى و شايستگى عترت پاك پيامبر
در اسلام، همين بس كه ايشان از پيامبر حمايت كردند، و سه سال در شعب
ابوطالب از سوى تمامى قبايل، بدون استثنا، در محاصره قرار گرفتند. در حالى
كه خواسته قبايل عرب از بنى هاشم اين بود كه يا پيامبر را تسليم كنند و يا
دست از حمايت او بردارند تا او را به شهادت برسانند . و اگر بنى هاشم به
يكى از اين دو خواسته پاسخ مثبت مى دادند ، ديگر اسلام پا نمى گرفت و
پيامبر اسلام مانند ساير انبياء به شهادت مى رسيد . گذشته از اين، جهاد بنى
هاشم براى احدى قابل انكار نيست و ايثار و فداكارى آنان براى همگان روشن و
آشكار و انكارناپذير است . اين همه، اندكى است از بسيار براى دوستى شوق و
محبت نگارنده ،به اهل بيت و بنى هاشم عليهم السلام.
پروردگارا! تو خود نهان و آشكار مرا مى دانى و آگاهى كه مقصودى جز خشنودى
تو ندارم . پس اى مولاى من اگر به حقيقت نائل شوم و كارى درست انجام دهم،
به هدايت ذات مقدس تو است; براستى تو نيكو مولا و ياورى . و اگر مرتكب خطا
شوم از سوى من است. پروردگارا اين كوشش مرا براى خودت خالص گردان و به
پيشگاه پيامبرت محمد (ص) و آل محمد و هر "هاشمى" و هر "مطلّبى" كه بر روى
زمين حركت كرده و تا روز قيامت حركت خواهد كرد هديه فرما . و براى من صدقه
اى قرار ده كه آتش گناهانم را خاموش و موجب قرب به ذات مقدست گردد.
و نيايش پايانى ما اينكه: همه سپاسها، ويژه پروردگار جهانيان باد.
بخش اول : مفهـوم لغـوى صحـابـه
فصل اول : مفهوم لغوى صحابه
الف ـ معنى صحابه و مشتقات آن در لغتنامه ها:
كلمات: "اصحاب و صحابه" كه به معنى ياران است از فعل صَحِبَ، يَصْحَبُ
(يارى كرد، يارى مى كند) گرفته شده و مصدر آن "صُحبة" به ضم "صاد" و
"صَحابَة" به فتح "صاد" مى باشد.
صاحَبَ: همدم شد، معاشرت كرد، دوست گرفت، دوست شد، همنشين گرديد، اطاعت كرد
و پيروى نمود.
صاحِب: معاشر، يار، رفيق، رام، فرمانبردار، همنشين، پيرو، همراه، سرپرست، و
يا حافظ چيزى. و نيز صاحب به كسى كه مذهبى را اختيار كرده باشد گفته مى
شود. مانند: اصحاب امام احمد حنبل، اصحاب ابو حنيفه، اصحاب شافعى، اصحاب
امام جعفر صادق (ع) و....
اصطحب القوم: با همديگر همراه يا همنشين شدند.
اصطحب البعير: شتر رام شد.(1)
ب ـ معنى و مفهوم صحابه در قرآن كريم:
خداى تعالى قرآن را به زبان عربى نازل فرموده كه بهترين مرجع يقينى منحصر
به فرد براى لغت عربى است. زيرا قرآن سخن خدايى است كه علم يقينى به تمام
جوانب اين لغت دارد. در قرآن كريم كلماتِ تُصاحِبُنى، صاحِبُهما، صاحِبُهُ،
صاحبتهُ و اصحاب مجموعاً نود و هفت بار تكرار شده است.
شايان ذكر است كه در قرآن كريم به دو كلمه "صحابه" و "صُحبة" برنخورديم.
ج ـ بررسى آيات قرآن:
بابررسى تمامى كلمات و مشتقاتى كه در قرآن آمده نتيجه مى گيريم كه موارد
استعمال اين كلمه در قرآن تمام معانى لغوى را كه قبلاً اشاره كرديم دربر مى
گيرد.
بنابر اين لفظ صحبت ممكن است گاهى در يك معنا و زمانى در معانى مختلف باهم
استعمال شود گاهى در همه مفاهيم خير و زمانى در همه مفاهيم شر استعمال شود.
د ـ موارد كاربرد صحبت در قرآن:
گـاهى صحبت ميان دو مؤمن(2) و گاهى ميان فـرزنـد و پـدر و مـادرى است كه
اختلاف عقيده دارند(3) گاهى ميان دو همسفر است.(4) گاهى ميان پيشوا و پيرو
است.(5) گاهى ميان پيامبرى با قوم كافر اوست كه مى خواهد آنان را به سوى
خير هدايت كند و آنان مى خواهند او را به سوى شرّ بكشانند.(6) گاهى ميان
مؤمن و كافر است.(7) گاهى ميان دو كافر در كار بدى است.(8) گاهى مصاحبت
اضطرارى است.(9) گاهى به معناى اثر پذيرى و پيروى فرد فاسد، از فرد فاسد
ديگرى است.(10) گاهى به معنى فرمانبردارى از يك عقيده الهى و دوستى و پذيرش
سرپرستى مطلق رهبرى سياسى آن است. مانند اطاعت اهل بيت از دين الهى و دوستى
و پيروى ايشان نسبت به رهبرى سياسى پيامبر اكرم ((صلى الله عليه وآله
وسلم)) و فداكارى هاى بى نظير ايشان، و مانند اطاعت و ولايت و دوستى آن
دسته از ياران برگزيده و راستگوى رسول خدا ((صلى الله عليه وآله وسلم)).
بنابر اين "صُحبت" يك محور همگانى است كه بر اساس دين، رهبرى، اهداف و
ارزشهاى عالى استوار است. رهبرى و يارانش براى تحقق و حاكميت آن در جامعه
تلاش و كوشش مى كنند.(11)
معنى اصطلاحى صحابه:
ابن حجر عسقلانى شافعى گويد: صحابى كسى است كه پيامبر ((صلى الله عليه وآله
وسلم))را ملاقات و به او ايمان آورده و مسلمان از دنيا رفته باشد.(12)
الف ـ توضيح ابن حجر در مورد اين تعريف:
اين تعريف شامل كسى است كه:
1ـ آن حضرت را مدتى كوتاه يا دراز ملاقات كرده باشد.
2ـ از آن حضرت روايت كرده باشد يا روايت نكرده باشد.
3ـ با آن حضرت در جنگ شركت كرده باشد يا نه.
4ـ آن حضرت را ديده باشد گرچه با او همنشين نشده باشد.
5ـ آن حضرت را ملاقات و به محضرش مشرّف شده باشد. ولى در اثر مانعى ـ مانند
كورى ـ آن حضرت را نديده باشد.
البته با قيد "ايمان" كه در تعريف آمده است اشخاص ذيل از تعريف خارج مى
شوند:
1ـ كسى كه قبل از بعثت، پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم)) را ملاقات
كرده، امّا بغير آن حضرت ايمان داشته، مانند اهل كتاب.
2ـ كسى كه از اهل كتاب بوده و قبل از بعثت، آن حضرت را ديده و ايمان داشته
كه بزودى مبعوث خواهد شد مانند "بحيراء راهب" و مانند او، گرچه صحابى
بودنش، محتمل است.
و همچنين با جمله "مؤمناً به" هر مكلفى كه به آن حضرت ايمان آورده، از جن و
يا انس صحابى بشمار مى رود.
بنابر اين اعتراض ابن اثير بر ابوموسى كه چرا او برخى از جنّيان را در شمار
صحابه آورده نابجا است.
ابن حزم گويد: هركس ادعاى اجماع كند بر اينكه جنيان از اصحاب نيستند بر امت
دروغ بسته است زيرا خداى تعالى خبر داده كه گروهى از جن ايمان آورده اند و
قرآن را شنيده و از پيامبر اكرم ((صلى الله عليه وآله وسلم)) فرا گرفته اند
بنابر اين ايشان جزء صحابه اند.(13)
البتّه داخل شدن فرشتگان در تعريف صحابه مورد اشكال است.
امام فخر رازى در اسرار التنزيل بر اينكه نبى اكرم ((صلى الله عليه وآله
وسلم)) بر فرشتگان پيامبر نبوده ادعاى اجماع كرده ولى در اين ادعا مورد
اعتراض واقع شده است. بلكه شيخ تقى الدين سبكى گفته آن حضرت بر فرشتگان نيز
پيامبر بوده و براى اثبات ادعاى خويش به امورى استدلال كرده است.
لازم به تذكّر است كه از جمله "مسلمان از دنيا رفته باشد" استفاده مى شود:
كسانى كه پيامبر را ملاقات كرده و به او ايمان آورده و سپس مرتد شده و از
دنيا رفته اند، صحابى نيستند. مانند عبيد اللّه بن جحش كه شوهر امّ حبيبه
بود و مسلمان شد و به حبشه هجرت كرد و سپس نصرانى شد و در حال ارتداد از
دنيا رفت. و عبداللّه بن اخطل كه كشته شد، در حالى كه دستش به پرده كعبه
بود.و از طرف ديگر كسى كه مرتد شود و سپس به اسلام برگردد، پيش از آنكه
بميرد، چه بعد از توبه موفق به ملاقات و اجتماع با پيامبر شده باشد يا نه
جزء صحابه است و اين حرف صحيح و مورد اعتماد است. البته شق اول بدون خلاف
در صحابه داخل مى شود. و در شق دوم و فرضى كه ملاقاتى بعد از توبه حاصل
نشده باشد، بعضى احتمال داده اند كه داخل نباشد، ولكن اين حرف صحيح نيست.
چون اجماع اهل حديث است بر اين كه ابن قيس از صحابه است و احاديث او را در
صحاح و مسانيد خود نقل كرده اند، با آنكه او جزء كسانى است كه مرتد شده و
سپس در زمان خلافت ابوبكر به اسلام بازگشته است.
ب ـ ارزش اين تعريف از نظر ابن حجر:
ابن حجر گويد: اين تعريف قول اصح و برگزيده در نزد محققين است; مانند بخارى
و استادش احمد بن حنبل و پيروان ايشان. البته گفته هاى نادر ديگرى نيز هست.
از جمله اينكه صحابى كسى است كه يكى از اين اوصاف چهارگانه را داشته باشد:
1ـ مصاحبتش طولانى باشد.
2ـ روايات آن حضرت را حفظ كرده باشد.
3ـ همراه آن حضرت جنگيده باشد.
4ـ در خدمت آن حضرت به شهادت رسيده باشد.
برخى گفته اند شرط صحابى بودن آن است كه در زمان آن حضرت به حد بلوغ رسيده
باشد و يا با آن حضرت مجالست كرده باشد، ولو مدتى كوتاه.
بعضى ديگر گفته اند هركس پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) را ديده صحابى
مى باشد; بدون هيچ شرط و خصوصيت ديگرى. البته اين را بر كسى تطبيق كرده اند
كه به حد تمييز و تشخيص رسيده باشد. زيرا كسى كه تمييز ندهد، نسبت دادن
رؤيت به او صحيح نيست. و اگر پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم)) او را
ديده باشد، از اين جهت صحابى و از جهت ديدن خود او تابعى خوانده مى شود.
آيا كسى كه پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم)) را بعد از وفات آن حضرت و
قبل از دفن ديده باشد ـ مانند ابوذؤيب هذلى شاعر ـ صحابى شمرده مى شود يا
نه، مورد اشكال است و صحابى نبودنش ترجيح دارد.
ج ـ ابزار شناخت صحابه:
1ـ به گونه متواتر و يقينى ثابت شود كه صحابه است.
2ـ شهرت زياد و در حد استفاضه.
3ـ يكى از صحابه يا از تابعين روايت كند كه فلان فرد جزء صحابه است ـ بنابر
اينكه تعريف يك نفر مورد قبول باشد ـ كه همين قول هم صحيح به نظر مى رسد.
4ـ اگر عدالتش ثابت باشد، خودش بگويد من صحابى هستم.
و شرط عدالت را در قبول قول او، آمدى و غير او مسلم و يقينى دانسته اند.
زيرا لازمه قبول سخن او كه من صحابى هستم ـ قبل از آنكه عدالتش ثابت شود ـ
اثبات عدالت اوست. زيرا صحابه همه عادلند پس سخن او به منزلت اين است كه
بگويد من عادلم و اين قابل قبول نيست. بهرحال ادعاى همزمان بودن شرطش آن
است كه بيش از يكصدو ده سال از هجرت نگذشته باشد. و بعد از آن زمان اگر كسى
ادعاى صحابه بودن را كرده باشد، قبول نكرده اند; چنانكه گروهى ادعا كرده
اند و تكذيب شده اند. و كسى كه حال او شناخته نشود مگر از زبان خودش،
مقتضاى گفته آمُدى آن است كه صحابه بودن او ثابت نمى شود.
د ـ تمامى ملت صحابه اند:
اين نكته مسلم است كه دعوت محمدى ((صلى الله عليه وآله وسلم)) دولتى را
ايجاد كرد كه مدتى طولانى شخص پيامبر اكرم ((صلى الله عليه وآله وسلم)) آن
را رهبرى و در خلال آن پايه نظام سياسى اسلامى را استوار و دين و عقيده
اسلامى را بيان فرمود; بيانى كامل با پياده كردن نصوص شرعى دينى و تطبيق
انديشه در تمام زمينه ها با عمل و نشان دادن روح عمومى اسلامى. و نيز مورد
اتفاق است كه بر حسب قانون، پايه و اساس دولت، هر دولتى كه باشد، چند چيز
است.
1ـ سرزمينى كه ملتى بر آن استقرار يافته اند.
2ـ افرادى كه دولت بر آنان بايد حكومت كند.
3ـ حكومتى كه اين ملت و مردم را رهبرى مى كند.
و اگر تعريف ابن حجر عسقلانى را درباره صحابه بپذيريم، پس آنچه براى رسيدن
به شرافت صحابى بودن مورد اعتماد است، عبارت است از:
1ـ ملاقات با پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم)). چه اين ملاقات از راه
مجالست باشد و چه از راه گفتگو و يا ديدن محض. پس هركس پيامبر را ديده يا
پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم))او را ديده باشد، صحابى است; حتى
اگر در آن هنگام كودكى شيرخواره بوده است. چون ديدن به او نسبت داده نمى
شود، بلكه فقط به پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) نسبت داده مى شود.
2ـ ايمان به نبوت پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)). اگر با نظر ابن حجر
عسقلانى موافقت كنيم، بايد بر حقيقت اين ايمان تأكيد و وجودش را ثابت كنيم.
و اين امرى است بيرون از قدرت و توان بشر. پس بايد ابن حجر مى گفت كسى كه
ايمان دارد يا تظاهر به ايمان مى كند. زيرا عبدالله بن ابىّ كه به اتفاق
همه رهبر گروه منافقين بود، به اجماع جزء صحابه است. پيامبر اكرم ((صلى
الله عليه وآله وسلم)) در پاسخ كسى كه خواهان كشتن عبدالله بن ابىّ بود،
فرمود: قسم به جان خودم كه تا وقتى در ميان ماست با او نيكو مصاحبت مى
كنيم.(14)
و عبدالله بن ابى سرح كاتب رسول خدا بود. سپس بر خدا افترا زد و پيامبر خون
او را مباح كرد، حتى اگر دستش به پرده خانه كعبه باشد. و هنگام فتح مكه
عثمان شفاعتش كرد و براى حفظ جان خود مسلمان شد و او نيز صحابى است. چه
مردم بخواهند و چه نخواهند.(15)
و حكم بن عاص كه رسول خدا او را از مدينه تبعيد كرد و آمدنش را به مدينه
تحريم فرمود. و بعد از وفات پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم)) عثمان نزد
ابوبكر شفاعت كرد كه حكم برگردد، لكن ابوبكر قبول نكرد و بعد از مردن
ابوبكر عثمان نزد عمر شفاعت كرد كه حكم به مدينه برگردد. عمر نيز نپذيرفت.
و چون خلافت به عثمان رسيد، بر خلاف فرمان رسول خدا و عمل شيخين او را با
عزّت و احترام به مدينه برگردانيد و به اين دليل كه صحابى است، يكصد هزار
درهم از بيت المال را به او بخشيد.(16)
كوتاه سخن آنكه شرط صحابى بودن به اينكه شخصى حقيقتاً به پيامبر ((صلى الله
عليه وآله وسلم))ايمان داشته باشد، صحيح نيست، بلكه تظاهر به ايمان كفايت
مى كند; مشروط به اينكه بر همين ايمان يا تظاهر به آن از دنيا برود. زيرا
پيامبر اكرم ((صلى الله عليه وآله وسلم)) به باطن افراد كارى ندارد و آن را
به خدا وامى گذارد. از اين رو در زمان دعوت پيامبر ((صلى الله عليه وآله
وسلم)) و دولت او و در جنگها و در زمان بيعت مردم و در خلال حج و عمره و
فتح مكه و خصوصاً در حجة الوداع و در سيطره كامل دولت او بر جزيرة العرب،
آن حضرت براى همه افراد اين فرصت را پيش آورد كه با وى ملاقات كنند. هيچ كس
در مكه و طائف در سال دهم نماند، مگر آنكه مسلمان شد و با پيامبر ((صلى
الله عليه وآله وسلم)) در حجة الوداع حاضر شد. چنانكه برخى درباره اوس و
خزرج گفته اند كه احدى از آنان در آخر عهد پيامبر اكرم ((صلى الله عليه
وآله وسلم))باقى نماند، مگر آنكه اسلام آورده بود، و پيامبر((صلى الله عليه
وآله وسلم))از دنيا نرفت در حالى كه يكى از آنان تظاهر به كفر نمايد.(17)
حتى كودكان ملحق به صحابه شدند چون گمان مى رفت پيامبر اكرم((صلى الله عليه
وآله وسلم))آنان را ديده باشد.
زيرا اصحاب دواعى زيادى براى بردن فرزندانشان نزد آن حضرت داشتند. مانند
نامگذارى، كامبردارى، تبرّك جستن و غيره. و اخبار در اين جهت بسيار است كه
كودكان را نزد پيامبر مى بردند تا تبرك جويند. هيچ مولودى متولد نمى شد،
مگر آنكه نزد حضرتش مى بردند.(18)
اگر به اين نكته توجه كنيم كه در دولت پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم))
امتيازات و تشريفاتى ميان حاكم و محكوم وجود نداشت و آن حضرت به تنهايى در
ميان خيابانها راه مى رفت و كارهايش را شخصاً انجام مى داد، پس هر شهروندى
در دولت اسلامى مى توانست آن حضرت را ببيند و با وى سخن گويد، يا در مجلسش
حاضر شود، به اين نتيجه مى رسيم كه تمامى ملت صحابى هستند. چون تمام مردم
در دولت پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم)) با امام و رهبر و رئيس دولت
خود ملاقات مى كردند، يا او را مشاهده مى نمودند و يا سخنش را شنيده و يا
در مجلس حضرتش مى نشستند.
ديگر فرقه ها و گروههاى اسلامى با اهل سنت از حيث معناى لغوى و اصطلاحى
صحابه، متفق و متحدند، لكن از نظر صفت عدالت اختلاف دارند. زيرا اهل سنت
عدالت را به تمامى صحابه تعميم داده و همه را بدون استثنا عادل مى دانند.
در صورتى كه ديگر فرقه هاى اسلامى براى عدالت لوازم شرعى و خصوصيّات موضوعى
قائلند. پس هركس آن لوازم و اوصاف را دارا بود، عادل است و هركس آنها را
نداشت، عادل نيست. و براى آنان بر اين مدعا دلايلى از كتاب و سنت و منطق
است كه بزودى بيان خواهيم كرد.
فصل دوم : عـدالت صحـابه نزد اهل سنّت
اهل سنت بر اين نظر كه تمامى صحابه عادلند اتفاق نظر دارند و بجز اندكى
بدعت گذار ـ به تعبير ابن حجر ـ كسى با آن مخالفت نكرده است. به گفته او
بايد به پاكى و درستى اصحاب پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم))معتقد
باشيم، چون ثابت است كه تمامى صحابه اهل بهشت بوده و هيچ يك از آنان وارد
آتش نمى شود.(19)
مقصود از صحابه همان معنايى است كه هنگام تحليل سخن ابن حجر گفته شد.
دليل اهل سنت بر عدالت صحابه چيست؟
خطيب بغدادى گويد به چند دليل عدالت صحابه ثابت و معلوم است:
تعديل خداى تعالى صحابه را، خبر دادن از طهارت و پاكى ايشان، و برگزيدن
ايشان را از ميان مردم. و از جمله دلايل آن، اين آيه شريفه است: "كُنتُم
خَيرَ اُمَّة اُخرِجَت لِلنّاسِ"(20) شما مسلمانان (حقيقى) نيكوترين مردمى
هستيد كه براى (اصلاح بشر) بيرون آمده و قيام كرديد. همچنين: "و كذلك
جعلناكم امة وسطاً"(21) و ما اينگونه شما را امتى معتدل و با سيرتى نيكو
آفريديم. و نيز آنان كه در صدر اسلام سبقت به ايمان گرفتند از مهاجر و
انصار و آنان كه به نيكى از آنان پيروى كردند خدا از آنان خشنود است و آنان
از خدا خشنودند.(22)
و مى فرمايد: خدا از مؤمنان كه زير درخت (حديبيه) با تو بيعت كردند به
حقيقت خشنود گشت و از وفا و خلوص قلبى آنان آگاه بود.(23)
همچنين: اى پيامبر خدا ترا كفايت است و مؤمنانى كه پيرو تواند.(24)
و نيز: مقام بلند ـ يا غنايم ـ مخصوص فقراى مهاجرينى است كه آنان را از وطن
و اموالشان به ديار غربت راندند، در صورتى كه در طلب فضل و خشنودى مى كوشند
و خدا و رسول را يارى مى دهند; اينان به حقيقت راستگويانند.(25)
و همچنين در آيات بسيار ديگرى كه ذكرش طولانى مى شود و احاديث مشهورى كه
شماره آنها زياد است.(26)
معنا و مفهوم عدالت صحابه نزد اهل سنت:
مقصود اهل سنت از عدالت صحابه اين است كه تمام معاصرين پيامبر((صلى الله
عليه وآله وسلم)) يا افرادى كه در زمان آن حضرت متولد شده اند، دروغ گفتن
بر آنان روا نيست. و جرح وردشان جايز نيست; هرچند هزاران نفر انسان بى گناه
را به ناحق كشته باشند و تمامى منكرات را مرتكب شده باشند.
بنابر اين تمام طبقه اوّل از امويّين، مانند ابوسفيان و فرزندانش، و تمامى
مروانيان، حتى رانده شده و تبعيد شده به دست رسول خدا، و مغيرة بن ابى شعبه
و فرزندش عبدالله، كه هنگام وفات پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم)) ده
ساله بود و در عين حال بسيارى از احاديث را به او نسبت داده اند كه در
صحيفه از قول پيامبر نوشته و آن را صحيفه صادقه مى نامند، عادلند و
رواياتشان جزء روايات صحيح است; هرچند در مذمت على بن ابى طالب و اهل بيت و
يا در تمجيد ابن ملجم باشد.
آرى اين روايات را بايد قبول كرد، چون راويان آنها صحابى و عادلند و عادل
هم دروغ نمى گويد. آرى كسانى كه از معاويه پيروى كردند و در مدت سى سال
حكومتش با او همراهى نموده اند، همه برحقند و هدايت شده; حتى كسانى كه پسر
پيامبر خدا ((صلى الله عليه وآله وسلم))، حسن بن على را زهر دادند و حسين
بن على را به شهادت رساندند و آن همه جرايم را در كوفه مرتكب شدند، همه
برحقند و از هدايت شدگان. چون به گمان آنان پيامبر ((صلى الله عليه وآله
وسلم)) فرموده است؟ اصحاب من مانند ستارگانند به هر كدامشان اقتدا كنيد
هدايت شويد.(27) البته اين حديث را كارشناسان حديث تضعيف كرده اند ابن
تيميه نيز بر آن طعن زده است.(28)
كيفر اعتقاد نداشتن به عدالت اصحاب
كمترين گفته اهل سنت اين است كه هرگاه كسى را ديدى كه يكى از اصحاب رسول
خدا را مورد انتقاد قرار مى دهد، بدان كه زنديق است.
كسانى كه يكى از صحابه رسول خدا را ـ هر صحابى كه باشد ـ مورد انتقاد قرار
مى دهند، زنديق و كافرند و جرح و تنقيص به خود آنان سزاوارتر است.(29)
هركس از صحابه عيب جويى كند يا نقصى بر آنان بگيرد، پس با او چيزى نخوريد و
نياشاميد و بر جنازه اش نماز نخوانيد.(30)
اين همه سختگيرى چرا؟
دليل اين همه سختگيرى اين است كه رسول خدا ((صلى الله عليه وآله وسلم)) حق
است، قرآن حق است، آنچه را قرآن آورده حق است، و تمامى آنها را صحابه براى
ما روايت كرده و به ما ابلاغ نموده اند. پس كسانى كه از صحابه بدگويى كنند،
مى خواهند شهود ما را از ما بگيرند تا كتاب و سنت را باطل كنند. پس خود
آنان به جرح و نقض سزاوارترند.(31)
يادآورى:
مقصود از صحابه همان است كه ابن حجر تعريف كرده و در ابتدا از خديجه و على
و زيد بن حارثه آغاز و سپس به كودكى كه رسول خدا را ديده و يا رسول خدا او
را ديده به پايان مى پذيرد.
توجيه و تخفيف اين زياده روى:
مارزى در شرح برهان گويد: مقصود ما از عدالت تمام صحابه اين نيست كه هركس
پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم)) را لحظه اى ديده يا زيارت كرده و براى
مقصودى با آن حضرت اجتماع كرده و برگشته، يا فقط پيامبر اكرم او را ديده
عادل است، بلكه مقصود كسانى است كه ملازم حضرت بوده و احترام كرده و ياريش
نموده اند و از نورى كه بر او نازل گرديده پيروى كرده اند كه آنان
رستگارند.(32)
پاسخ و دفع اين نظريه:
پاسخ آن است كه اين تعبيرات حمل بر غالب است، وگرنه مراد از صحابه كسى است
كه متصف به انفاق و قتال باشد، يا بالفعل و يا بالقوه. و اما سخن مارزى نه
تنها موافقى ندارد، بلكه مورد انكار و اعتراض گروهى از علما واقع شده است.
از جمله شيخ صلاح علايى گويد اين سخن عجيب و غريبى است. زيرا بنابر اين
نظريه بسيارى از كسانى كه به صحابه بودن و روايت كردن مشهورند، از دايره
عدالت خارج مى شوند، مانند وايل بن حجر، مالك بن حويرث، عثمان بن العاص و
ديگران كه بر پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم)) وارد شده اند و نزد آن
حضرت نمانده اند، مگر اندك زمانى. همين گونه كسانى كه شناخته نشده اند، مگر
به نقل يك حديث، و معلوم نيست چه مقدار در نزد رسول خدا اقامت داشته اند،
مانند اعراب قبايل. و قول به تعميم همان گونه كه جمهور تصريح كرده اند،
معتبر است.(33) آثار اين تعميم:
مساوات و همسان بودن بى دليل و كوركورانه است. چون اصحاب به اعتقاد اهل سنت
همه در عدالت مساويند و بنابر اين قاعد با مجاهد، عالم با جاهل، دانشمند با
نادان، مؤمن واقعى با منافقى كه براى حفظ جان خود ايمان آورده، مساوى و
برابرند. همچنين سبقت گيرندگان به ايمان با ديگران برابرند، انفاق كنندگان
و بخيلان، گناهكار و فرمانبردار، كودك مميز و فرد كامل و بالغ، آنكه در
تمامى جنگها براى اسلام جنگيده و آنكه پيوسته عليه اسلام جنگيده، على كه در
تمام جنگها براى اسلام جنگيده و از پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم))
دفاع نموده با ابوسفيان كه در تمام جنگها كفار و مشركين را عليه اسلام
تحريك و رهبرى كرده همه مساوى و برابرند. على با معاويه يكسان است. حمزه
سيدالشهداء با قاتلش وحشى برابر است. عثمان بن عفان با عمويش حكم بن عاص
(پدر خلفاى بنى اميّه و تبعيد شده و رانده شده رسول خدا) مساوى است. با
آنكه رسول خدا او و پسرش را لعن فرموده است.(34) و عبدالله بن ابى سرح كه
مرتد شد و بر خدا افترا بست و پيامبر خونش را هدر و مباح فرمود، حتى اگر
دستش بر پرده كعبه باشد.(35) با ابوبكر يكسان است. عبدالله بن ابىّ رهبر
منافقين با عمار بن ياسر برابر است.
چرا چنين نباشد با آنكه همه از صحابه اند و همه عادل و همه از اهل بهشت و
هيچ يك ـ چنانكه گفته اند ـ داخل آتش نمى شوند!
پرسش و نتيجه گيرى:
آيا از نظر عقل ممكن است كه دانا با نادان، مجاهد با قاعد، مسلمان معتقد با
منافق مساوى باشد؟ آيا عقلاً جايز است كه قاتل و مقتول برابر باشند؟ آيا
عقل تجويز مى كند كه مسلمانان نخستين و سبقت گيرندگان به اسلام با آنانكه
در فتح مكه بناچار مسلمان شدند برابر باشند؟ آيا آنكه انفاق مى كند با آنكه
بخل مىورزد برابر است؟ گناهكار و فرمانبردار، مؤمن صادق و منافق يكسان و
برابرند؟ آيا معقول است كه معاويه مانند على باشد؟ هرگز. نه شرع چنين
مساواتى را مى پذيرد و نه عقل و منطق، بلكه اينگونه برابرى و مساوات خود
ستمى است روشن، و همسان نمودنى است كه عقل از آن متنفر و فطرت سليم انسانى
از آن امتناع مىورزد.
نقد نظريه اهل سنّت:
اتفاق در معناى لغوى و اصطلاحى كلمه صحابه:
تمام فرق اسلامى بر اين نكته اتفاق دارند كه لفظ صحابه برحسب اصطلاح تمام
كسانى را كه اسلام آورده يا تظاهر به اسلام كرده اند و از رسول خدا سخنى
شنيده يا آن حضرت را ديده و يا با او نشسته اند، شامل مى گردد. ولكن اختلاف
در تعميم از اين جهت است كه اهل سنت تمامى صحابه را با همين معناى وسيع
عادل مى دانند و ديگر فرق اسلامى اين نظريه را قبول ندارند.
قصد جمع ميان آراء مختلف:
صحابه به معناى وسيعى كه اهل سنت معتقدند، عبارت است از تمام افراد دولت
پيامبر و يا تمام امت اسلامى كه به دولت پيامبر ((صلى الله عليه وآله
وسلم)) نزديك بوده و نخستين مخاطبان آيات قرآن كريم بوده اند و تمام احكام
بر آنان تطبيق گرديد. پس هركس اسلام خود را اعلام و به يگانگى خدا و رسالت
محمد ((صلى الله عليه وآله وسلم)) شهادت دهد، مسلمان و شهروند دولت پيامبر
((صلى الله عليه وآله وسلم)) به حساب مى آيد. چون خداست كه بر ضماير و
وجدانها، و آنچه در سينه ها پنهان است آگاهى دارد. و تنها خداست كه به اين
اسلام پاداش دهد و بر اساس اين باور و اعتقاد بود كه رسول خدا به ظاهر
بسنده مى نمود و باطن را رها مى فرمود و به خدا وامى گذاشت. رفتار انسان به
آينده و رحمت خدا مربوط مى شود. و به ميزان تأثير جامعه اسلامى بر او و
موضع گيرى هر فرد در جنگ ميان كفر و ايمان به رهبرى پيامبر ((صلى الله عليه
وآله وسلم)) يا كسى كه پيامبر به جانشينى خود برگزيند. و مسلم است كه
پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم)) به هيچ منافقى نفرموده تو منافقى; بلكه
همواره دعا مى فرمود كه خداوند عيوب بندگانش را بپوشاند و آنان را هدايت و
اصلاح فرمايد. با آنكه قرآن كريم در آيات بسيار منافقينى را كه در اطراف
پراكنده بودند بشدت نكوهش كرده، اسرارشان را فاش، كينه هاشان را برملا و
روشن كرده و امور واقعى را علاج و درمان كرده و اوصاف و حالات شخصى افرادى
را كه جزء صحابه بودند بيان نموده است; بلكه بر بسيارى از كسانى كه جزء
صحابه شمرده مى شدند حد جارى گرديد.
شريعت مقدس اسلام براى كارهاى نيك، تقوا و پرهيزكارى، و كارهاى زشت و فسق و
فجور، ويژگيها و خصوصياتى را تعيين فرموده كه هركس داراى آن صفات باشد، با
يكى از دو گروه نيكوكار و بدكار ملحق و محشور مى گردد. و بيان آن صفات به
رفتار انسان واگذار شده است. برخورد با كفر در طول حيات پيامبر ((صلى الله
عليه وآله وسلم)) متوقف نشد. و انسان دائماً بر حسب طبع، حقيقت اعتقاد خود
را دير يا زود در رفتار خود منعكس كرده، بروز مى دهد. و با انتقال رسول خدا
به رفيق اعلا، هر مسلمان در دولت اسلامى حقيقت موضع خود را كه در تقوا
مستغرق است و يا در ورطه فسق و فجور غوطهور است، مى شناخت. و تمام مردم نيز
منزلت و مقام برخى را مى دانستند. با آنكه جامعه اسلامى، خصوصاً مدينه
منوره، محل اجتماع صحابه بود و هريك از آنان داراى صفت صحابى به معناى لغوى
و اصطلاحى بودند. ولكن چه كسى از مكر خدا در امان است؟ و اينكه كارها به
عاقبت و پايان آن بستگى دارد معنايش چيست؟ در هرحال هيچ گريزى از اين نيست
كه صحابه گرامى را به دو گروه بزرگ تقسيم كنيم:
1ـ صحابه با فضيلت و نيكوكارى كه دولت اسلامى بر دوش آنان استوار گرديد و
مدتها آزار و استهزاى اكثريت كافر محيط خود را تحمل كردند. آنان كه چون امر
خداى تعالى ظاهر گرديد، به آن تمسك نمودند، دوستان خدا را دوست داشتند و در
حالى كه به ريسمان محكم الهى چنگ زده بودند به جوار رحمت حق منتقل شدند.
اين گروه از صحابه به اتفاق و اجماع تمامى فرق اسلامى عادل مى باشند.
2ـ ساير افراد صحابه كه البته متفاوتند و خدا به آنان داناتر است. برخى از
آنان كودك بوده اند و برخى منافق و خداوند منافقين و اشرار را در طبقه
پايين آتش جهنم قرار داده، با آنكه ايشان تظاهر به اسلام مى كردند و صحابه
هم ناميده مى شدند; به تمام موازين و معيارهايى كه براى صحابه بودن در نزد
اهل سنت موجود است.
فايده اين تقسيم چيست؟
البته شناختن صحابه با فضيلت و بزرگوار بسيار با اهميت است، زيرا آنانند كه
با امام بيعت مخصوص مى كنند. آنان ركنى از اركان اهل شورا هستند و اوامر
اسلام را تنفيذ مى كنند و جامعه را براى فراگيرى قرآن و تطبيق و پياده كردن
شريعت و بيعت عمومى، آماده مى سازند. بايد توده هاى مردم به رضايت و خواست
آنان راضى شوند و با خشم آنان خشمگين گردند. پس هرگاه اين امر محقق شود،
امت و رهبرى و صحابه نجات يابند، وگرنه امت هلاك گرديده و آنان عقب زده مى
شوند و امر براى هركس غالب گردد، آماه و مهيّا مى شود. فايده اين تقسيم
كنونى بررسى گذشته است به گونه اى موضوعى براى شناختن راز اختلاف ميان
مسلمين و پراكندگى سخن آنان و شكست دولتشان به خاطر روشن كردن راه آينده و
استوار نمودن گامها به نحوى كه در ضمن هدف و مقصود شرعى به عنوان تنها راه
وحدت دوباره امت و اقامه دولتى كه سزاوار است بر اساس و پايه شرعى استوار
گردد تا به اهداف خود برسد و ديگربار دچار شكست نشود. البته برترى دادن
بعضى افراد براى شناختن افراد برتر امرى ضرورى است تا روشن شود كه چه كسى
سزاوار است كارهاى عمومى به او واگذار شود. چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:
"همانا خدا به شما فرمان مى دهد كه امانتها را به اهلش برسانيد.(36) طبرى
در تفسير اين آيه شريفه گويد: يعنى بايد ولايت امر را به كسى كه سزاوار آن
است بسپاريد. و چگونه امكان دارد كه امانتها را در اين زمينه به اهلش
بسپاريم، بى آنكه به برتريها و فضيلتها پناه ببريم؟ همانا نخستين كسانى كه
اين آيه را شنيدند همان صحابه بودند و چه كسى غير از صحابه مقصود و مخاطب
اين آيه است؟
برترى، يك سنت الهى است.
برترى و تفاضل يك سنت و شيوه الهى و راهى از راههاى زندگى و سكوى پرش به
مراتب عالى است كه طبيعت زندگى و تفاوت و تباين ميان افراد در قدرت و فهم و
تواناييها و ايجاد عدالت سياسى در كارها و وظايف از جهت نهادن شخص مناسب در
مكان مناسب كه موجب تحقق هدف شرعى باشد، آن را اقتضا مى كند. و وسيله و
ابزار تمام اين امور همان نظام تفاضل و ارزش گذارى شرعى در اسلام است. به
اعتبار اينكه تفضيل و برترى دادن پاداش الهى و وسيله شرعى است.
دليل شرعى برترى:
ملاك برترى و تفاضل در محتواى شريعت اسلام گنجانيده شده و با روح عمومى آن
آميخته گرديده است. خداى تعالى در قرآن مجيد مى فرمايد: "خداوند مجاهدانى
را كه با مال و جان خود جهاد كردند بر خانه نشينان برترى بخشيده است".(37)
و نيز مى فرمايد: "بعضى از آن پيامبران را بر بعض ديگر برترى داديم"(38).
و اين برترى دادن حتى در محدوده اقوام و خانواده ها وارد شده است. خداى
تعالى به بنى اسرائيل مى فرمايد: "اى بنى اسرائيل به ياد آريد نعمتى را كه
به شما دادم و اينكه شما را بر جهانيان برترى دادم."(39) همچنين مى فرمايد:
"همانا ما بعضى از انبياء را بر بعضى برترى داده و به داود زبور را عطا
كرديم."(40) "بنگر چگونه بعضى را بر بعضى ديگر برترى بخشيديم و درجات آخرت
و برتريهايش از اينهم بيشتر است".(41)
"مساوى نيستند كسانى از شما كه پيش از فتح مكه انفاق كردند و جنگيدند آنان
اجر و مقامشان بسيار عظيم تر است از كسانى كه بعد از فتح انفاق و جهاد
كردند...."(42) و برترى دادن براى شناختن افراد برتر و با فضيلت تر و مشخص
كردن كسى كه براى به دوش كشيدن وظايف عمومى استحقاق دارد، امرى ضرورى و عمل
به اين فرموده رسول خداست: "كسى كه شخصى را بر گروهى بگمارد و آنكس بهتر از
آن شخص را بيابد (و او را منصوب نكند) پس به خدا و رسول او خيانت كرده
است."(43)
طبقات صحابه:
مسلم است كه صحابه شرعاً و عقلاً و واقعاً همه مساوى و در يك درجه قرار
نداشتند. بعضى از آنان صادق و در راستگوئى نيز متفاوت بودند. بعضى از آنان
قوى و نيرومند بودند و نيرومندان نيز در نيرومندى درجاتى داشتند، گروهى نيز
ضعيف بودند و ضعفا نيز در ضعف چند طبقه بودند، تعدادى از صحابه منافق بودند
و منافقان نيز مراتبى داشتند. پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم)) در پاسخ
كسى كه اشاره به كشتن عبدالله بن ابىّ رهبر منافقين، كرد، فرمود: قسم به
جانم تا هنگامى كه او در ميان ما است مصاحبت و همنشينى او را نيكو مى
داريم".(44)
بنابراين نص روشن، و بر حسب موازين و معيارهاى مورد اتفاق اهل سنّت، رهبر
منافقين صحابى است. و اگر با اهل سنت مدارا كرده و همراه شويم و تمامى گفته
هاى آنان را بپذيريم، زندگى از حركت ايستاده و جمود فكرى حاكم مى گردد. و
عليرغم آنكه اهل سنت اجماع دارند يا اجماع را شايع نموده اند كه تمام صحابه
عادلند، اين اتفاق مانع از آن نشده كه به طور ضمنى اعتراف كنند كه اين
نظريه با اين وسعت و شمول و فراگيرى غير واقعى و نادرست است و با مقصود و
هدف شرع در تعارض است. و شايد تقسيم صحابه از طرف آنان به چند طبقه
بزرگترين شاهد بر اين اعتراف باشد چون بودن يك صحابه در يك طبقه مخصوص
وظايف شرعى او را در زمينه هاى سياست و حقوق مشخص مى كند.(45)
البته اين يك مسأله اجتهادى هم نيست. چون دين حنيف ـ قرآن و سنت ـ مراتب آن
طبقات را بيان فرموده است. از اينرو "ابن سعد" در مقام تحديد طبقات صحابه
برآمده و براى آنان پنج طبقه قائل شده است.(46) و حاكم در مستدرك صحابه را
به دوازده طبقه تقسيم كرده است.
طبقات صحابه بر حسب تقسيم حاكم در مستدرك:
1 ـ كسانى كه قبل از هجرت در مكه مكرّمه مسلمان شدند.
2 ـ اصحاب دارالنّدوه.(47)
3 ـ كسانى كه به حبشه هجرت كرده اند.
4 ـ اصحاب عقبه اول.
5 ـ اصحاب عقبه دوم.
6 ـ نخستين مهاجرينى كه بعد از پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم)) به
مدينه هجرت كردند.
7 ـ صحابه اى كه در بدر حضور داشتند. (اهل بدر)
8 ـ كسانى كه در فاصله بين جنگ بدر و صلح حديبيه به مدينه هجرت كردند.
9 ـ اهل بيعت رضوان.
10ـ كسانى كه در فاصله ميان صلح حديبيّه و فتح مكه مكرّمه به مدينه هجرت
كردند.
11ـ آزاد شدگان (طلقاء) كه روز فتح مكه مكرّمه اسلام آوردند; مانند
ابوسفيان و معاويه.
12ـ اطفال و كودكانى كه روز فتح مكه پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم)) را
ديدند.
پس نخستين مسلمان، خديجه اُم المؤمنين است و بعد از او، على بن ابى طالب.
زيرا رسول خدا در روز دوشنبه به رسالت مبعوث گرديد و على روز سه شنبه ايمان
آورد و پس از او زيد بن حارثه و ابوبكر و ديگران ايمان آوردند.(48)
تقسيم صحابه به طبقات متعدد در واقع داخل شدن در نظام برترى و فضيلت دادن
بعضى از آنان بر بعضى ديگر است. زيرا اين منطقى نيست كه نخستين كسى كه
ايمان آورده، در همان درجه از عدالت باشد كه آزاد شده و طليق در روز فتح
مكه مكرّمه و عمر به همين نكته توجه داشته و هدايا و عطايا را ميان صحابه
بر حسب طبقات آنان توزيع مى كرد و اولين مسلمان و آخرين مسلمان را مساوى
قرار نمى داد. و ميان كسانى كه در تمام مواقع براى اسلام جنگيده اند و ميان
كسانى كه در تمام نبردهاى عليه اسلام شركت داشته اند، تساوى برقرار نمى
كرد. در اجتماع سقيفه نيز دليل مهاجرين عليه انصار اين بود كه ايشان نخستين
كسانى هستند كه خدا را در روى زمين عبادت كرده اند. يعنى سبقت در ايمان را
ملاك برترى و حق تقدم بر ديگران دانستند و گفتند ما از دوستان پيامبر و جزء
عشيره و فاميل او هستيم و از همه مردم به امر خلافت سزاوارتريم، و با ما
نزاع نكند در امر خلافت، مگر ستمگر و اعراب نمى گذارند كه انصار به خلافت
برسند، در صورتى كه پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم)) از غير انصار است.
ولكن سزاوار هم نبود كه عرب اين امر خلافت را واگذارد مگر به كسانى كه نبوت
در ميان ايشان بوده است. عمر مى گفت:
چه كسى در خلافت و ارث محمد با ما نزاع دارد، با آنكه ما از اهل و بستگان
او هستيم. اين سخن خلاصه استدلال ابوبكر و عمر در سقيفه بود.(49)
واضح است كه اين سخن دقيقاً قبول "تفاضل" شرعى است و در نتيجه، نظريه عدالت
تمام صحابه را نقض مى كند. انصار اين دلايل را پذيرفتند، ولكن گفتند اكنون
كه امر از اين قرار است، پس ما جز با على بيعت نخواهيم كرد.(50)
پس از بيعت با ابوبكر، هنگامى كه امام على (ع) ادله برترى خود را براى مردم
بيان فرمود، بشر بن سعد، يعنى همان كه در اجتماع انصار تفرقه ايجاد كرد و
با ابوبكر بيعت نمود، گفت: اگر اين سخن را انصار قبل از بيعت با ابوبكر
شنيده بودند، حتى دو نفر هم درباره تو اختلاف نمى كردند و همه با تو بيعت
مى كردند. چه عاملى اين گونه افراد را قانع مى كرد، اگر بكار بستن قانون
برترى به عنوان وسيله اى براى جلو انداختن شخص داناتر، برتر و مناسبتر در
امورى كه امّت به آن نياز دارند نبود، قطعاً رسيدن به اين نتايج امكان
نداشت. و طبيعتاً نظام برترى (تفاضل) با نظريه عدالت تمام صحابه، تعارض و
دوگانگى دارد.
زيرا اگر اين سخن درست باشد، ديگر نيازى به نظام برترى نيست چون فرض اين
است كه همه در عدالت برابرند.
نظام فضيلت و برترى در اسلام:
اسلام براى پرهيز از هرگونه اختلاف و دورى از دخالت هواهاى نفسانى و
جلوگيرى از هرامر ناشايسته اى كه در آينده به زور بر امت تحميل گردد، با
نصوص قطعى و غير قابل انكار و تأويل، اركان اساسى و اصولى نظام فضيلت و
برترى را تعيين و مشخص فرموده و در پنج ركن منحصر كرده است. باشد كه راهى
به سوى فضيلت و عدالت و خير و سعادت بوده و تعيين كننده موقعيت انسان و
بيان كننده نقش او در اجتماع و مشخص كننده مقدار اعتبار او باشد. مجموعه
اين اركان بهترين پاسخ شرعى را براى هر سؤال مربوط به مراتب كمال و فضيلت و
كرامت انسان ارائه مى دهد در نهايت، اركان نظام برترى اسلام تنها راه براى
شناخت داناتر، با فضيلت تر و مناسب تر براى هركارى از كارها است.
اگر فرض كنيم تمام صحابه بدون استثناء عادلند و فرقى ميان ايشان نيست، پس
چه چيزى نظام فضيلت و برترى اسلامى را ايجاب كرده است؟
اركان فضيلت و برترى و نشانه هاى عدالت:
با بررسى كامل و همه جانبه اسلام روشن مى شود كه فضيلت و برترى داراى پنج
ركن است. و اين اركان به منزله موازين و معيارهاى شرعى است كه مقدار ارزش و
اعتبار هر فرد مسلمان را تعيين و جايگاهش را روشن مى كند.
نخستين و مهمترين ركن: خويشاوندى پاك و طاهر عترت رسول خداست. و رهبرى
سياسى و معنوى امت بر حسب نص قطعى شرعى از آن عترت است. امّا چرا مخصوص
ايشان است؟ اين ديگر فضل پروردگار است كه به هركس خواهد عطا نمايد. چرا خدا
بر محمد وحى را نازل فرمود و او را به رسالت برگزيد؟ چرا تنها محمد را؟ چرا
فقط موسى را؟ اين امرى است به دست خداى تعالى است، و به نص شرعى اين
خويشاوندان مركز دايره و از همه امت پرهيزكارتر و داناترند.
ايشان كشتى
نجات و باب حطه (در ريزش گناهان) و ستارگان هدايت اند. بزرگ ايشان در هر
زمان امام شرعى و مرجع امت است. نخست پيامبر است و آنگاه كتاب، اول هادى
است و سپس هدايت. در چه زمانى خداوند رسالتى را بدون رسول فرستاده است؟ و
چه زمانى خدا كتابى را جز بر بنده اى از بندگانش نازل كرده؟ و اين مطلب را
بزودى در جاى مناسب اثبات خواهم كرد. پس عترت پاك و اهل بيت پيامبر ((صلى
الله عليه وآله وسلم))، پايگاه و محل ولايت و محور آن مى باشند.
ركن دوم: سبقت در ايمان.
ركن سوم: تقوا و پرهيزكارى.
ركن چهارم: علم و دانش.
ركن پنجم: ارزيابى پيامبر يا امام شرعى (كه بر اساس موازين شرعى تعيين شده)
جهت جانشينى پس از خود. آن كسى كه امت اسلامى با رضا و رغبت و بدون اكراه و
اجبار و به دور از تقلب و فريب با او بيعت كنند.
حكم بر طبق اين موازين و معيارهاى ارزشى:
البته اينها موازين و معيارهايى است كه از شريعت مقدس اسلام گرفته شده است.
اين معيارها شاخصهاى عدالت را در هر فردى بيان مى كند. و غير از اين اركان
چيزى نيست. مگر تشابه ميان واقعيت موجود و تحميل شده و ميان يك نمونه و
مثال الهى كه بر گردن افراد است. و اين اركان و معيارهاى ارزشى مورد اعتراف
همه است و برهانى است كه هيچ برهانى برتر از آن در نظام تاريخى خلافت نيست.
به عنوان نمونه به استدلال ابوبكر، عمر و ابوعبيده در برابر انصار در سقيفه
بنى ساعده بنگريد(51) اينان به چند چيز براى اولويت خود استدلال كردند.
1ـ عرب نمى خواهد كه خلافت را جز به كسانى كه نبوت در ميان ايشان بوده است
واگذارد.
2ـ اهل بيت و عشيره محمد ((صلى الله عليه وآله وسلم)) به ميراث و حكومت او
سزاوارترند (و اين عيناً همان معيار خويشاوندى است).
3ـ آنان نخستين كسانى هستند كه خدا را پرستش نمودند و اين همان معيار سبقت
در ايمان و تقوا است.
سپس سيره و روش عمر در تقسيم هدايا و عطايا اين بود كه اكثر اين معيارها را
رعايت مى كرد.(52)
پرسشها:
اگر تمامى صحابه عادل بوده و همه اهل بهشتند و هيچكدام داخل آتش نمى شوند و
خدا ميان ايشان مساوات و برابرى برقرار فرموده، پس چه چيزى انصار را از
تصدى مقام خلافت باز داشت؟ و چرا آنرا واگذار كردند؟ چرا خليفه عادل، مانند
عمر، ميان صحابه فرق گذاشت و عطايا را مساوى ميان آنان تقسيم نكرد. با آنكه
همه صحابى بودند و همه عادل و ميان بعضى با بعضى ديگر فرقى نبود؟ آيا شخص
عادل و پاكى كه اهل بهشت است، دزدى مى كند؟
آيا شما (اهل سنت) از ابوبكر و عمر به دين آشناتريد؟ بر شما كه فقه آن دو
را حجّت مى دانيد لازم است كه خود را آماده پاسخگوئى به اين سؤالات كنيد.
آيا تا كنون تقليد كوركورانه باعث نجات بوده است؟ با آنكه خدا به ما خبر
داده كه چنين تقليدى راهى است به سوى جهنم.
خدا به ما نعمت عقل داده تا از آن در اطاعت حق و شناختن مقاصد و هدفهاى شرع
مقدس استفاده كنيم.(53)
پاورقى:
(1) براى آشنائى بيشتر با معناى صحابه به لغتنامه لسان العرب ج1، ص 915 و
تاج العروس ج 3، ص 186 والمعجم الوسيط ج1، ص 509 ـ 510 و القاموس المحيط
فيروز آبادى و مختارات الصحاح رازى (ابو بكر) ص 356 و.... مراجعه شود.
(2) سوره كهف: 76، "ان سألتك عن شيىء بعدها فلا تصاحبنى". يعنى اگر دوباره
سؤال كردم با من مصاحبت و همراهى مكن. به تفسير ابن كثير، ج 3، ص 92ـ93
مراجعه شود.
(3) سوره لقمان: آيه 16 "و ان جاهداك.... فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنيا
معروفاً". يعنى و اگر پدر و مادر تو را بر شرك وادار كنند آنها را اطاعت
مكن ولى در دنيا با آنها به حسن خلق مصاحبت كن. همان تفسير ج 3 ص 444.
(4) سوره نساء: آيه 36 "والجار الجنب والصاحب بالجنب..." يعنى همسايه
بيگانه و دوست موافق. همان تفسير ج1، ص 494.
(5) سورة توبه: آيه 40 "اذ يقول لصاحبه لا تحزن..." يعنى به رفيق و همسفر
خود گفت محزون مباش. همان تفسير ج2، ص 358.
(6) سوره نجم: آيه 2 "ما ضل صاحبكم و ماغوى" صاحب و ياور شما نه گمراه شد و
نه گم گشت. همان تفسير ج3، ص 543.
(7) سوره كهف: آيه 34ـ37 "و قال لصاحبه و هو يحاوره..." همان تفسير ج 3، ص
265.
(8) سوره قمر: آيه 29 "فنادوا صاحبهم فتعاطى و عقر" همان تفسير، ج 2، ص
238.
(9) سوره يوسف: آيه 39 "يا صاحبى السجن أءرباب متفرقون خير". همان تفسير ج
2، ص 479.
(10) سوره ذاريات: آيه 59 "فان للذين ظلموا ذنوباً مثل ذنوب اصحابهم." همان
تفسير ج2، ص 238.
(11) مجله اللواء اردنى سال 91ـ92.
(12) الاصابه ابن حجر عسقلانى شافعى: ج 1، ص 10.
(13) همان مصدر سابق، ص 11 به بعد.
(14) طبقات ابن سعد، ج 2، ص 56 والنظام السياسى فى الاسلام احمد حسين يعقوب
ص 103.
(15) المعارف ابن قتيبه، ص 131 و 141.
(16) همان مصدر، ص 54 و 131.
(17) الاصابه ابن حجر عسقلانى، ص 16.
(18)همان مصدر، ص 7.
(19) الاصابه ابن حجر، ص 9 و 10.
(20) سوره آل عمران: آيه 110.
(21) سوره بقره: آيه 143.
(22) سوره توبه: آيه 100
(23) سوره فتح: آيه 18
(24) سوره انفال: آيه 64
(25) سوره حشر: آيه 8.
(26) الاصابه ابن حجر ص 9 و 10.
(27) آراء علماء المسلمين فى التقيه والصحابه مرتضى رضوى: 81 ـ 82.
(28) همان مصدر به نقل از محب الدين خطيب و از المنتقى ذهبى.
(29) الاصابه ابن حجر عسقلانى ص 17 و 18.
(30) الكبائر ذهبى ص 238 و آراء علماء المسلمين مرتضى رضوى ص 85.
(31) الاصابه ابن حجر عسقلانى: 17 ـ 18
(32) الاصابه ابن حجر عسقلانى ص 9.
(33)همان مدرك
(34) كنز العمال، ج 11، ص 358 ـ 361 والمعارف ابن قتيبه ص 131 و 41 و 54.
(35) همان مدرك
(36) سوره نساء، آيه 58.
(37) سوره نساء: آيه 95.
(38) سوره بقره: آيه 253.
(39) سوره بقره: آيه 54 و 122.
(40) سوره اسراء: آيه 55.
(41) سوره اسراء: آيه 21.
(42) سوره حديد، آيه 10.
(43) سنن بيهقى.
(44) طبقات ابن سعد، ج 6، ص 65 والنظام السياسى فى الاسلام احمد حسين يعقوب
ص 103.
(45) فتوح البلدان بلاذرى سيره عمر بن الخطاب در پرداخت هدايا....
(46) براى اطلاع بيشتر به طبقات ابن سعد مراجعه شود.
(47)قصى بن كلاب بن مرة هنگامى كه والى مكه بود بنايى ساخت تا مردم در آنجا
به مشورت در امور بپردازند.
(48) تاريخ الخلفاء سيوطى، ص 227 ـ 228.
(49) تاريخ طبرى ج 7، ص 198 والامامه والسياسه ابن قتيبه . وشرح نهج ابن
ابى الحديد ج 2، ص 326 والنظام السياسى فى الاسلام ص 126 و 133.
(50) همان مصادر سابق.
(51) الامامه والسياسه، ص 5 ـ 7.
(52) فتوح البلدان بلاذرى.
(53) النظام السياسى فى الاسلام، ص 10، به بعد.