معارف دين جلد دوم

آيت الله العظمی لطف‌الله صافی گلپايگانی

- ۱۰ -


تفسير قرآن

كدام تفسير بهتر و جامع‌تر است؟

س1. در نظر جناب عالي، كدام تفسير قرآن بهترين تفسير براي مطالعه است؟ اگر بنده بخواهم يك تفسير جامع كه همه ابعاد شيعه عقائد، تاريخ، أحاديث، فقه شيعه و... در آن باشد كدام است؟

ج. تفسير مجمع البيان، تفسير برهان، تفسير نورالثقلين، تفسير لاهيجي و تفسير منهج الصادقين از جمله تفاسيري هستند كه مورد اعتمادند و البته تفسير مطلق و جامع، نادر يا عديم الوجود است. نقل است كه حضرت امام علي النقي عليه‌السلام  تفسيري بر قرآن مجيد داشته‌اند كه يكصد و بيست جزء بوده است.

چرا انسان ضعيف خلق شده است؟

س2. با توجه به آيات قرآن چرا انسان ضعيف خلق شده است؟

ج. معني ضعيف بودن انسان اين است كه قدرت و نيروئي كه دارد از خود او نيست خداوند به او داده و هر وقت بخواهد از او مي‌گيرد بنابراين لازمه خلقت انسان- كه ممكن الوجود است - ضعف و ناتواني است يعني به اين معني محال است انسان و هر موجود ممكن ديگر ضعيف نباشد و منحصراً خداي متعال قوي و غالب است. ولي اين به معني ناتواني مطلق انسان و ديگر مخلوقات نيست و ممكن است مراد از ضعف انسان ضعف آغازين او باشد كه به تدريج مبدل به قوت مي‌گردد.

راهنمايي در مورد حفظ قرآن كريم

س4. به فضل الهي و عنايات خاصه حضرت بقية الله براي آشنايي با مفاهيم اسلام و حك شدن آن تعاليم و مفاهيم در ذهن و فكر خود كه متعاقب آن انشاءالله عمل به اين دستورات خواهد بود تصميم به حفظ كل قرآن كريم گرفته‌ام. خواهشمندم در اين‌باره با راهنماييهاي خود مرا روشن بفرماييد.

ج. اين توفيق را به شما تبريك مي‌گويم. نيت خير مگردان كه مبارك فاليست. در حديث شريف است: «حملة القرآن عرفاء اهل الجنة اي روساوهم» (151) و في حديث آخر: «اشراف امتي حملة القرآن و اصحاب الليل» (152) و في حديث آخر عن مولانا الامام الحسن العسكري عليه‌السلام  : «حملة القرآن المخصوصون برحمة الله الملبسون نورالله المعلمون كلام الله المقربون عندالله من والاهم قد والي الله و من عاداهم فقد عادالله...» (153) و ايضاً في الحديث: «الحافظ القرآن العامل به مع السفرة الكرام البررة». (154)

علي هذا، اين تصميم را غنيمت بدانيد و آن را از توفيقات الهي بشماريد الهام انسان را به اين گونه نيتهاي بسيار بزرگ و با عظمت بايد نور قذفه الله في القلب دانست بايد آن را گرفت و خدا را به القاء آن در قلب شكر نمود. انه ولي التوفيق.

چرا خداوند آسمان و زمين را به جاي يك لحظه، در شش روز خلق فرمود؟

س5. بر چه اساس خلقت آسمانها و زمين طبق آيه شريفه "إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ" (155) در شش روز صورت گرفته است. در حالي كه براساس آيه شريفه "إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ" (156) مي‌توانسته اين خلقت در لحظه‌اي انجام شود؟

ج. اين سنت الهيه در عالم خلق و خلقت است كه اين آسمان و زمين و بسياري از كاينات را بتدريج و در مدتهاي معين آفريده است. انسان و حيوان و معدن و كوه و گياه و درخت و زمين و آسمان به تدريج و در مدت خاص آفريده شده‌اند و خلقت آنها به تدريج كامل مي‌شود.

اين سؤال شما در مورد همه هست و جوابش اين است كه همه بر طبق مصالح و حكمتهاي بسيار است و چنان‌كه حضرت اميرالمؤمنين، عليه‌السلام فرمود آثار صنع و اعلام حكمت الهي ظاهر است. اگر همه و هر چه در اين عالم خلقت است در يك لحظه و كمتر آفريده مي‌شد چه بسا بسياري از حكمتها ناشناخته مي‌ماند. آن چيزي كه در ظرف شش روز يا شش ماه يا شصت سال و شصت ميليون سال خلقتش تكميل مي‌شود در كمتر از اين مدت اگر باشد آن چيز نيست و چيزي ديگر است و اگر بيشتر از مدت مقرر باشد باز هم فائده مطلوب آن ضايع مي‌شود. چنان‌كه مي‌بينيد، ميوه قبل از مدت معين كال غوره و غير قابل بهره است و بعد از آن هم اگر چيده نشود ضايع و فاسد مي‌شود.

در عين حال مسئله مهم ذلك تقدير العزيز العليم است و اگر بعضي گفته‌اند و آن را بر گرفته از آيات قرآن كريم مي‌دانند.

اين صنف آيات و پديده‌ها كه ظهور و كمال آنها با مدت است، از عالم خلق است و در عين حال كاينات و چيزهاي بسيار ديگر نيز هست كه آنها از عالم امر محسوب مي‌شوند. اينها به همان امر كن فيكوني ايجاد شده‌اند مانند روح و ملائكه و آدم و حيات و اصناف ديگر كه همه تحت اين سنت الهي قرار دارند.

خداوند متعال قادر و حكيم و عليم است «يفعل ما يشاء بقدرته و يحكم ما يريد بعزته» بشر بايد در اين عالم و عجائب و نظام بسيار دقيق و مخلوقات آن كه از شمار و حساب بيرون است و در وجود خودش فكر كند و معارف خود را به خدا و صفات ثبوتيه و سلبيه و جماليه و جلاليه او تكميل كند و فكر و انديشه خود را مستقيم قرار دهد.

خداوند در قرآن مجيد در وصف اولي الالباب و خردمندان مي‌فرمايد "وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ" (157) .

در اينجا كلام و مطلب آنقدر زياد است كه هر چه بنويسيم پايان نمي‌يابد و هر چه بگوييم در قياس با آنچه نگفته مانده است مثل حرف و كتاب و قطره و دريا است.

اهميت حفظ قرآن و انس با آن

س6. اگر در مورد اهميت حفظ قرآن و انس با قرآن آيه يا روايت يا خاطره‌اي داريد مرقوم بفرمائيد.

ج. در مورد قرآن مجيد و قرائت و حفظ آن و عمل به هدايتهاي آن با وجود آيات كريمه خود قرآن و احاديث شريفه مجالي براي اينكه حقير بي‌بضاعت و حتي بزرگان با بضاعت هم بنويسند، نيست "يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ" (158) .والله العالم

تغيير اسامي سوره‌هاي قرآن

س7. آيا تحريف سوره حمد به نام مبارك اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام  جايز است؟

ج. تغيير آنها بدلخواه صحيح نيست. والله العالم

چاپ متن قرآن كريم با رنگي غير از مشكي

س8. علي بن ابراهيم، عن ابيه، عن صفوان، عن ابن مسكان، عن محمد بن الورّاق، قال: عرضت علي ابن عبدالله عليه‌السلام  كتابا فيه قرآن مختم معشر بالذهب و كتب في آخره سوره بالذهب و اريته اياه فلم يعب فيه شيئاً الا كتابة القرآن بالذهب، و قال: لا يعجبني ان يكتب القرآن الا بالسواد كما كتب اول مرّة» (159)

1- با توجه به استنباط حضرت عالي از روايت ياد شده، آيا چاپ كل متن قرآن كريم با رنگي غير رنگ مشكي را مجاز مي‌دانيد يا خير؟

2- با توجه به اين كه در مصاحف چاپ شده در برخي از بلاد اسلامي لفظ جلاله «الله» يا بعضي حروف به منظور آموزش قرآن، به رنگي غير از مشكي ملاحظه مي‌شود، آيا اين كار از نظر حضرت عالي مجاز است يا خير؟

ج. از حديث شريف مذكور در سؤال استحباب كتابت قرآن مجيد برنگ سياه استفاده مي‌شود و رعايت اين استحباب موجب اتحاد شكل و عدم اعمال سليقه‌هاي مختلف در قرآن كريم مي‌گردد كه فوائد آن معلوم است. والله العالم

عدل الهي با توجه به آيات قرآن

س9. يكي از مسائل كه ارتباط نزديكي با عدل الهي دارد كه شيعيان بالخصوص جوانان عزيز و ارجمند مطرح مي‌كنند اين است كه: ما مي‌دانيم كه "إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ" (160) و "وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ" (161) - پس بدون شك و ترديد، مسلمانان خصوصاً شيعه اثنا عشري به بهشت مي‌روند باذن الله تعالي. خوشبختانه ماها كه در خانواده شيعه متولد شديم و در چنين محيطي زندگي مي‌كنيم كه از تولد بر صراط مستقيم هستيم به خدا سپاسگزاري مي‌كنيم. ديگران كه در خانواده مسيحي، يهودي يا يكي از اديان غيره متولد شدند بايد با مشكلات فراواني همه اديان را تحقيق و جستجو كنند تا به دين كامل و نوراني اسلام برسند و شايد سال‌هاي زياد طي كنند. با اين كه بعضي مردم در خانواده مسلمان و شيعه متولد مي‌شوند و بعضي ديگر در خانواده مسيحي، يهودي، بت‌پرست و... متولد مي‌شوند چه حكمتي دارد؟ (بنده در مقاله‌اي خوانده بودم كه در عالم ذرّ، وقتي كه الله سبحانه و تعالي به ذريه آدم فرمود "أَلَسْت بِرَبِّكُمْ" (162) ما در پاسخ به خدا "بَلَى" عرض نموديم پس، در اين دنيا در خانواده شيعه و مسلمان متولد شديم و مردمي كه به اين سوال پاسخ ناصحيح دادند در خانواده غير مسلمان (اهل الكتاب يا كافر يا مشرك) متولد شدند). لطفاً به اين سؤال پاسخ كامل و جامع فرمائيد تا ما بتوانيم به جوانان و دوستان تفهيم كنيم.

ج. روايات عالم ذر از متشابهات است بايد علم آنرا از اهل بيت عليهم السلام اخذ نمود.

و اما كساني كه در خانواده يهودي و غير آن فرق ضاله متولد مي‌شوند اگر جاهل قاصر و بعبارت ديگر مستضعف فكري باشند كه بذهن آنها خطور نكند صحت و عدم صحت مذهبشان يا درصدد تحقيق برآيند اميد مغفرت درباره‌‌ آنها هست و اگر مقصر باشند يعني در شك باشند و از جهت مسامحه درصدد تحقيق بر نمي‌آيند البته اينها گنهكارند و معذب.

به هر حال اگر كافر تحقيق كند و به حق نرسد معذور است و اهل عذاب نيست و اگر به حق برسد مثاب و مأجور و از جهت مرتبه ايمان و درجات معرفت و ثواب بالاتر از كسي است كه در خانواده شيعه متولد و زحمتي در راه تحصيل دين حق نكشيده است. علاوه بر اينكه آن فرد تحقيق كننده بعد از بدست آوردن حق كمتر در معرض انحراف و فساد عقيده در اثر فتنه‌ها و حوادث گمراه كننده قرار مي‌گيرد بخلاف كسي كه بدون تحقيق بر حسب محيط خانواده و اجتماع حق را پذيرفته كه در آن مورد بيشتر در خطر تغيير حالت و گمراهي قرار مي‌گيرد.

بهر حال در مسئله ثواب و عقاب امر با خداوند متعال است كه عالم به احوال و شرائط و اوضاع آنها است كسي بيشتر از آنچه استحقاق دارد عذاب نمي‌شود و هر كس مناسب باشد از مغفرت و رحمت واسعه الهي محروم نمي‌گردد. و الله العالم

تفسير آيه 83 سوره قصص «تلك الدار الاخرة...»

س10. درباره‌ آيه‌ مباركه "تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ" (163) توضيح فرماييد.

ج. اين آيه كريمه كه هدايتهاي بسيار مهم ارزنده و سازنده و اخلاقي را مطرح فرموده است و اعجاز قرآن كريم را در فصاحت و بلاغت و كمال توجه به بيان اصلي‌ترين نقاط قوت و ضعف روح و هويت انسان‌ها و دردها و بيماريهاي روحي و درمان آنها آشكار مي‌نمايد، متضمن تهديد و توعيد عجيب و انذار شديد است، كه به نقل مرحوم آية الله والد رحمة الله عليه از يكي از اساتيد بزرگ خودشان: كمتر كسي است كه در معرض خطر اين توعيد و تهديد نباشد.

آيه شريفه كه در اوج فصاحت و بلاغت است با اسلوبي بسيار كوبنده و رسا و افاده حصر دار آخرت به معناي وسيع آن از بهشت و نعمتهاي بي‌شمار و جاودان و فوز به درجات قرب و لقاء و مقامات عليا و اعلي عليين را مختص كساني قرار داده است كه اراده علو و برتري در زمين و فساد ندارند و از اين كه علو و فساد را با تنوين تنكير بيان فرموده است، استفاده عموم مي‌شود كه خواست هر گونه علو و برتري خواهي در هر شكل و صورت هر چه باشد و در هر كس باشد اگر چه كم باشد و اگر چه به مراد هم نرسد، شخص را از زمره "لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا" خارج مي‌نمايد و در شمار (يريدون علواً) وارد مي‌كند.

پيام اين آيه، بسيار مهم است و سزاوار است هر كس در آن تأمل نمايد و بر قرائت آن و تدبّر در معني آن مداومت داشته باشد و همواره آن را نصب العين خود قرار دهد و فراموش نكند كه  "تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ".

اراده علو و برتري‌خواهي، چه صفت خبيث و ناپاك و خطرناك و بيماري روحي است كه در اين آيه كريمه به اين رسايي و كوبندگي خداوند متعال از آن تحذير فرموده است.

استعلاء، استكبار، استضعاف، استذلال، استحقار و آنچه مفاد اينگونه لغات است همه ثمره تلخ شجره خبيثه اراده علو و تكبّر منشي و برتري خواهي است.

بر حسب تفاسير، ارباب مناصب و مقامات و مديريتها مصاديق ظاهر و مخاطب شفافتر اين آيه و تهديد و توعيدي كه در آن است، مي‌باشند.

در مجمع البيان روايت مي‌نمايد كه اميرالمؤمنين عليه‌السلام  در زماني كه به ظاهر هم عهده‌دار حكومت و ولايت بودند، در بازارها و ملأعام شخصاً به مردم كمك مي‌كردند. اگر كسي راه را گم كرده بود او را راهنمايي مي‌نمودند و اگر ضعيفي را مي‌ديدند او را ياري مي‌كردند و اين آيه را قرائت مي‌نمودند و مي‌فرمود: اين آيه در مورد زمامداراني كه اهل عدل و تواضع‌اند و ساير قدرتمندان نازل شده است (164) و بر حسب روايت ديگر هنگام قرائت اين آيه مي‌گريست.

بديهي است مصداق كامل و تمام عيار رهنما و رهبر "لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا" شخص مولاي متقيان عليه‌السلام  است و چنان‌كه مصاديق بارز و ظاهر (يريدون العلو و الفساد) غاصبان مقام خلافت و ستمگران تاريخ و هر مدير و مسئول و هر زبردست و هر توانمند و توانگري است كه خود را بر زير دست خود برتر بداند و از او توقع و انتظار احترام و كوچكي داشته باشد.

در روايت ديگر است از اميرالمؤمنين عليه‌السلام : «اِنّ الرّجلَ لَيعْجِبُهُ شِراكُ نَعْلِهِ فَيدْخُل في هذِهِ الآيه» (165) بسا بند كفش شخص او را به عجب و خودپسندي بيندازد و داخل در اين آيه "لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ" گردد.

از مثل اين حديث استفاده مي‌شود كه اين خوي زشت را هر كس داشته باشد اگر چه كاري و سرپرستي و مديريتي هم نداشته باشد، مشمول توعيد است، و بايد خود را اصلاح كند و خود را از رذالت اين روحيه و اين خصلت رذيله پاك سازد.

در عصر ما مظاهر اين علو خواهي بسيار است و تقريباً جامعه به آن مبتلا مي‌باشد. و زورمندان و سران دولتها و حكومتها و احزاب و جمعيتها بيشتر و بلكه همه برنامه كارشان و تلاششان و سياستشان همين برتري‌جويي است، اين دولتهاي بزرگ كه اين همه در جمع عِدّه و عُدّه و اختراع سلاحهاي نوين و مخرب و كشتار جمعي تلاش مي‌كنند، غير از استضعاف ملل ديگر و سلطه و غلبه چه هدفي را دنبال مي‌نمايند.

نظام مستكبر آمريكا غير از استيلاء بر كل جامعه بشري و خود محور بودن چه هدفي را در سر مي‌پروراند و چه جنايات هولناكي را مرتكب مي‌شوند، به زبان مي‌گويند كه با برده‌داري و برده‌فروشي و استعباد مخالفيم اما در عمل مي‌خواهند عالم را در بند كشيده و خود را صاحب مطلق‌العنان دنيا قرار دهند، اين صفات رذيله بواسطه اين حكومتهاي لائيك و منهاي دين و اخلاق، آزادي انسانها و كرامت واقعي بشر را در خطر انداخته است.

باري آيه شريفه اگر چه متضمن اخطار و انذار است، كه هر كس مواظب حال و باطن خود باشد و از گرايش به استكبار و استعلا پرهيز نمايد منطوق آن براي افرادي كه به بلوغ لازم در اين صفت كمال انساني رسيده‌اند و مال و مقام و نعمتهاي دنيا را براي فخر بر بندگان خدا نمي‌خواهد، بشارت است اما مي‌توان گفت كه مفهوم آن كه تحذير است از منطوق آن كه بشارت است، اقوي است.

در ارتباط با پيام اين آيه توجه به رواياتي كه در مصاديق مختلف برتري خواهي وارد است و از آنها مذمت شده است مفيد است مانند رواياتي كه در مذمت كساني كه خانه‌هاي بزرگ براي خودنمايي و فخر بر ديگران بنا مي‌نمايند اگر شخص خانه‌اي بسازد كه در اين محل يا در اين شهر يا خيابان موجب اشتهار او شود يا لباس يا خودرو و مركبي تهيه كند كه بواسطه آن خودش و مال و ثروتش و رياستش را در چشم ديگران جلوه دهد از اهل همين آيه است و اگر توانايي فراهم كردن آنها را نداشته باشد ولي خواست و ميلش و روحيه‌اش اين باشد، مورد همين اعلام خطر الهي است.

البته اگر قصد و نيت شخص از داشتن و خواستن اين امكانات، خير و سالم باشد، مثل اينكه خانه وسيع را براي امكان پذيرايي از مؤمنين، يا تشكيل مجالس ديني و مذهبي و بلكه براي آسايش بيشتر خود و عائله بخواهد، مذموم نيست. يا در بعض موارد قصدش ارائه عزت اسلام باشد نه فقط مذموم نيست بلكه محمود است و در محدوده اجراي برنامه "أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ" (166) و "أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِين" (167) مي‌باشد.

مع ذلك بايد انسان با دقت و هوشياري عمل كند و بداند كه بسا شيطان و هواهاي نفساني امر را بر او مشتبه مي‌نمايند و به آفت و بيماري ميل به احتقار ديگران نعوذ بالله منه گرفتار مي‌سازد و اين دعا را ورد زبان سازيم:

«اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لا تَرْفَعْني فِي النّاسِ دَرَجَةً اِلّا حَطَطْتَني عِنْدَ نَفْسي مِثْلَها، و لا تُحْدِثْ لي عِزّاً ظاهِراً اِلّا اَحْدَثْتَ لي ذِلَّهً باطِنَةً عِنْدَ نَفْسي بِقَدَرِها» (168) .

اي بسا غبنا كه اندر حشر خواهد بود از آنك *** هست ناقد بس بصير و نقدها بس كم عيار
باش تا كلّ بيني آنان را كه امروزند جزء *** باش تا گل بيني آنان را كه امروزند خار

وَ السَّلامُ عَلي مَنِ اتَّبَعَ الهُدي وَ اَفْضَلُ صَلَواتِهِ وَ تَحِيّاتِهِ عَلي نَبِيّهِ الرّؤُوفِ الرَّحيمِ وَ عَلي اَهْلِ بَيْتِه الطَّيّبينَ الطّاهِرينَ سِيّما مَولانا بَقيّةُ اللهِ في الاَرَضينَ.

تفسير آيه 213 سوره بقره «كان الناس امة واحدة...»

س11. آيه مباركه:" كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ" (169) را توضيح دهيد.

ج. بر حسب آنچه از آيات قرآن كريم، و روايات شريفه استفاده مي‌شود، استعلاء و استضعاف و استكبار در جهت مخالف با اهداف خلقت انسان و از پديده‌هاي غير اصلي و حاصل طغيان بشر و مخالفت با فطرت است. به مقتضاي آيه كريمه كان الناس أمة واحدة ... بشر امّت واحده است، استعلاء و استضعاف باعث تفرقه و اختلاف و خروج از حدّ اعتدال و مخالف خواست‌هاي حقيقي فطرت است.

بعثت پيغامبران با نويد و هشدار و بشارت و انذار و نزول كتابهاي آسماني و قوانين الهي، براي حكم در اختلافات به منظور حفظ اين وحدت و نهادينه كردن آن و محكوم كردن استضعاف و استعلاء است. پديده استضعاف انحرافي است و همواره در تاريخ انسانيت در كمون و ظهور بوده و عوامل خاص، آن را پديد مي‌آورد، پديده‌اي منفور و تحميل بر وجدان انسان و مانند پديده‌هاي شوم ديگر عارضي. اما چون سير آن خلاف مسير جهان و حركت دوران و زمان است، سرانجام از جلو رفتن و رسيدن به پيروزي نهايي ناتوان و مقهور سير سالم و اصلي ضدّ استضعاف مي‌گردد"وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً" (170) .

بر حسب آيات قرآن مجيد و روايات، سرانجام امّت واحده جهاني و خالص از استضعاف برقرار مي‌شود، كه در آن اگرچه تفاوت‌هايي كه لازم تمدّن صحيح است و بدون آن تمدّن و تعاون و تعامل امكان پذير نيست، نقش سازنده دارد، امّا استكبار و استضعاف موضع و نقشي ندارد و منتهي اليه سير جامع انساني- پس از تجربه‌هاي بسيار و گذشت از فراز و نشيب‌هاي بي شمار و پشت سرگذاردن مكتب‌هاي گوناگون مادي- جامعه الهي خواهد بود.

اين رويداد و اين روز نو و اين عصر عدل و اين جامعه و امت واحده و دولت كريمه و اين دور انقراض استضعاف و زورمآبيها را قرآن مجيد در آيات متعدّد نويد داده است و پيامبران از آن خبر داده و در كتاب‌هاي گذشته مثل تورات و انجيل و زبور اين سنّت الهي ثبت و مكتوب شده است.

روايات متواتر بر اين حقيقت تأكيد دارند، كه با ظهور حضرت مهدي ارواح العالمين له الفداء آن امام مبين و خلف انبياء مرسلين و همنام و هم كنيه حضرت خاتم النبيين صلوات الله عليهم اجمعين حكومت عدل جهاني برقرار و به قدرت خدا و به دست آن عزيز خدا، مشارق و مغارب زمين مفتوح و پرچم توحيد و تكبير به اهتزاز درآمده، علم و عدل و قسط در همه جا حاكم، و جهل و ظلم و جور و استضعاف، محكوم مي‌گردد.

در بيان اين معاني همان آيه كريمه "وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ" (171) و همان بيان معجز نظام و قاطع قرآن ناطق اميرالمؤمنين عليه‌السلام  كافي است كه فرمود:«لتعطفنّ الدّنيا علينا بعد شماسها عطف الضّروس علي ولدها» (172) و تلا عقيب ذلك ونريد أن نمّنّ علي الّذين استضعفوا في الأرض...

روزي كه به پيروزي و ظفر *** رايات فرازد، بفرقدان
روشن كند از نور خود، زمين *** با رايت عدل آيت امان
انگشتري مصطفي بدست *** شمشير علي بسته بر ميان
آيد ز پي خدمتش فرود *** آن روز مسيحا ز آسمان
خاصّان خدايش ز شرق و غرب *** تا زند بخدمت يكان يكان

اللّهُمَّ عَجّل فَرَجَه و اجعَلنا مِن اَنصارِهِ و أعوانِه.

آيه شريفه «اياك نعبد و اياك نستعين»

س12. شنيده‌ام كه بسياري از شهيدان و علماي بزرگ در موقع نماز وقتي به آيه "إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ" مي‌رسيدند در حالتي عجيب و روحاني قرار مي‌گرفتند. همينطور در نماز امام زمان عليه السلام  اين آيه در هر ركعت صد بار خوانده مي‌شود، تفسير اين آيه چيست كه اينقدر با اهميت است؟ رمز اين آيه در چيست؟

ج. جواب اين سؤال شرح و تفصيل زياد مي‌طلبد كه اينجا مجالش نيست لذا به اشاره اكتفا مي‌كنم:

اگر در كلمات شريفه‌اي كه قبل از اين آيه كريمه آمده با تدبر و تعمق نظر شود و به روايات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين در تفسير آنها دقت لازم شود و در معناي (الله و رحمن و رحيم) و اختصاص حمد به ذات احديت تأمل و دقت گردد و در معناي (رب) و اضافه‌اش به (العالمين) اگر جمع محلي به الف و لام مفيد عموم است و انحصار ربوبيت در حق تعالي و مرتبه مربوب در مقابل (رب) و در ترتيب شگرفي كه در اين جملات وجود دارد و در معناي (مالك يوم الدين) انديشه و تأمل تام و دقت كافي بنمائيم و بفهميم كه مملوك در مقابل مالك چه شأن و مرتبه‌اي دارد در انسان يك انقلاب روحي بوجود مي‌آيد.

اينجا است كه انسان متفكر با تمام وجود متوجه خالق متعال مي‌گردد و از هر چه غير او است منقطع مي‌شود و در نهايت خضوع و تذلل در پيشگاه حضرت احديت قرار مي‌گيرد و عبادت و عبوديتش را مختص او مي‌داند و مي‌گويد: "إِيَّاكَ نَعْبُدُ" و باور مي‌كند كه در تمام امورش نياز به مدد الهي دارد و با تمام وجود مي‌گويد: "وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ" البته اينها مطالبي است كه رسيدن به مقام علمش مشكل است تا چه رسد به مقام عمل و رسيدن به اين مرحله محتاج سعي و كوشش فراوان در ميدان علم و عمل است تا هر كس متناسب با ظرفيت و استعداد و سعي و تلاش به مرتبه‌اي از مراتب آن كه از جهت كمال و نقص مختلف است خود را برساند از خداوند متعال توفيق و ياري مسئلت دارم إنّه ولي التوفيق و هو المستعان.

تفسير «يهدي من يشاء» و «يعذب من يشاء»

س13. سؤال اين است كه منظور از قول خداوند كه مي‌فرمايد «يهدي من يشاء» و «يعذب من يشاء» چيست؟ چه تضميني است كه ما جزء من يشاء باشيم؟ از كجا بفهميم كه جزء اين گروه هستيم؟ چرا اين تعبير به كار رفته است؟

ج. آيات در اين معاني بسيار است و همين آيات و مثل آيه "أَنِّي لاَ أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى" (173) يا "مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ" (174) و ده‌ها و بيشتر آيات ديگر كه در همه به مؤمنين و افرادي كه عمل صالح مي‌نمايند وعده ثواب و نيل به درجات داده شده است همه متضمن اين تضمين است كه اگر انسان توانست خود را در شمار اين بندگان مؤمن و صالح قرار دهد مشمول عنايات الله مي‌شود هدايت و مغفرت و لطف و امدادهاي غيبي در دنيا و آخرت نصيب او مي‌شود.

آيات متضمن اين تضمين به عبارات بسيار لطيف گوناگون بسيار است در عين حال اين تعبيرات و تعليق هدايت و ثواب و عذاب و عقاب بر مشيت الهي با اين كه بر مسلوب بودن بشر و مختار نبودن او دلالت ندارد يك واقعيت است كه  "قُلْ كُلًّ مِّنْ عِندِ اللّهِ" (175) .

به عين اين جمله «يهدي من يشاء و يعذب من يشاء» اگر چه ظاهراً در قرآن كريم نيست ولي به جمله‌هاي ديگر مثل: "يُعَذِّبُ مَن يَشَاء وَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاء" (176) و مثل "وَاللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ" (177) و مثل "وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللّهُ مَن يَشَاءُ" (178) ، "وَيَهْدِي مَن يَشَاء" (179) ، اين مضمون متعدد است.

توضيح معني و تفسير اين گونه آيات به طور اجمال اين است كه اگر چه مغفرت و آمرزش و عفو خدا و عذاب و عقاب او و هدايت كردن و گمراه كردن خدا همه به مشيت خود او است.

ولي اين به اين معني نيست كه اين امور به جزاف و گزاف واقع مي‌شود و مثلاً صلحاء و مؤمنان و نيكوكاران عذاب مي‌شوند و بدكاران و كفار به كفر و بدي‌هاي كارهايشان پاداش مي‌گيرند. در قرآن كريم مي‌فرمايد: "أَفَمَن كَانَ مُؤْمِنًا كَمَن كَانَ فَاسِقًا لَّا يَسْتَوُونَ" (180) " أمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْياهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يحْكُمُونَ " (181) .

بلكه فوائد بسيار تربيتي و غيره دارد: اولاً اين كه كسي به عمل خود مغرور و خودبين نشود.

ثانيا بدكاران هم به كلي مأيوس و نااميد نباشند و از توجه و بازگشت به خدا و دعا و توبه و تدارك و جبران مافات باز نمانند.

ثالثاً خود را مستقل در كسب درجات ندانند و در هر حال خدا را فاعل ما يشاء و حاكم علي ما يريد بدانند كه همه بايد بر او و به سوي او توجه كنند و به كمك و مدد او و حول و قوه او و توكل به او خود را مجهز و مسلح نمايند تا آن جا كه مثل شخص اول ممكنات حضرت خاتم الانبياء صلي‌الله‌عليه‌وآله در مقام مناجات عرض مي‌نمايد:« لا احصي ثناء عليك انت كما اثنيت علي نفسك» (182) يا «ما عبدناك حق عبادتك و ما عرفناك حق معرفتك» (183) .

خلاصه روح دين در اين آيات درج است و اسرار بسيار عالي در آن‌ها بيان شده است كه فعلاً بيشتر از اين مجال بسط كلام و شرح مرام نيست.

نظر شيعه در مورد تحريف قرآن

س14. با مطالعه برخي از كتب اهل سنت شبهاتي براي ما ايجاد گرديده است از جمله تحريف قرآن به عقيده برخي علماي معروف شيعه و ساير مواردي كه در كتب فوق و ديگر كتب موجود است، ما را در رفع اين شبهات ياري فرماييد.

ج. در قرآن كريم هيچگونه تحريفي واقع نشده و در اين رابطه رساله‌اي بنام (القرآن مصون من التحريف) و بحثي در كتاب (مع الخطيب) با عنوان (صيانة الكتاب من التحريف) دارم، مراجعه نمائيد.

تفسير قرآن به قرآن

س15. اينجانب در مورد تفسير الميزان دچار شبهه شده‌ام چون تفسير الميزان يك تفسير عقلي است و تفسير قرآن به قرآن است، كسي جز چهارده معصوم نمي‌توانند اين كار را انجام دهند و آنها هستند كه فقط اجازه تفسير قرآن را دارند و فقط تفاسيري از قبيل برهان- كه تفسيري روائي است- درست مي‌باشد. و ما با عقل خود نمي‌توانيم آيه‌اي را به وسيله آيه‌اي ديگر تفسير كنيم. لطفاً جواب اينجانب را مرحمت بفرماييد.

ج. بطور كلي هر دو قول، يعني قول به اينكه تفسير تمام آيات قرآن كريم به قرآن بدون رجوع به احاديث معتبر ممكن است و همچنين قول به اينكه تفسير تمام آيات به بعض آيات بدون رجوع به روايات ممكن نيست، صحيح نيست. در هر موردي كه آيه ظاهر در دو معني و محتمل الوجهين باشد ترجيح احدهما بر ديگري تفسير به رأي مي‌شود بلكه اگر احد المعنيين اظهر باشد و احتمال تفسير آن در روايات به معناي ديگر باشد بدون فحص از روايات، تفسير آن بطور جزم و قطع به معناي اظهر جايز نيست. و الله العالم

علت تبديل حبس در خانه به سنگسار با توجه به آيه جزاي فاحشه (نساء/15)

س16. آيه جزاي فاحشه "وَاللاَّتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّىَ يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً" (184) و از زنان شما، كساني كه مرتكب زنا مي‌شوند، چهار تن از ميان خود را [مسلمانان] بر آنان گواه گيريد. پس اگر شهادت دادند، آنان [زنان] را در خانه‌ها نگاه داريد تا مرگشان فرا رسد، يا خدا راهي براي آنان قرار دهد چرا تازيانه و حبس در خانه تبديل به سنگسار در مورد زنا شده است؟

ج. اولاً- نسخ آيه كريمه حبس در بيوت به آيه كريمه جلد (185) از مسلمات است كه اواخر زمان پيامبر اكرم صلي‌الله‌عليه‌وآله و بعد از آن زانيه را تازيانه مي‌زدند.

ثانياً- همه جزئيات در قرآن مجيد بيان نشده‌اند مثلاً در قرآن كريم امر به نماز شده ولي تعداد ركعات در هر نماز بيان نشده و همچنين امر به زكات شده لكن حد نصاب و شرايط آن بيان نشده تفصيل مطالب را از سنت (قول و فعل و تقرير معصومين عليهم السلام ) بايد بدست آوريم.

در روايات شريفه براي زنا هشت رقم حد بيان شده بحسب خصوصياتي كه در شخص زاني يا زمان و مكان و كيفيت زنا است و يكي از آنها سنگسار است كه بر محصن و محصنه جاري مي‌شود. و الله العالم

چرا قرآن را معجزه مي‌ناميم؟

س17. چرا مي‌گوييم قرآن معجزه است؟

ج. قرآن مجيد از جهات عديده مانند علو محتوي و فصاحت و بلاغت و سائر خصوصيات به مرتبه‌اي است كه اگر تمام انس و جن جمع شوند نمي‌توانند يك سوره يا يك آيه مانند آن بياورند.

قران كريم جن و انس را در اين امر تحدّي نموده است "قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا" (186) و بعد از قرنها كه از نزول قرآن مجيد گذشته است كسي مانند آنرا نياورده با آنكه افراد زيادي در مقام مبارزه با قرآن بوده‌اند (187) .والله العالم

غذاي حلال در قرآن و مقصود از آيه 5 سوره مائده

س18. من بناست يك سخنراني در زمينه احكام غذاي حلال از ديدگاه شيعه در دانشگاه داشته باشم و به مقداري اطلاعات نيازمندم.

1- كلمه غذا چند بار در قرآن آمده است؟

2- كلمه «غذاي حلال» چند بار در قرآن آمده است؟

3- چرا بايد غذاي حلال بخوريم؟ آيا در اين زمينه اختلافي بين شيعه و ديگر فرقه‌ها وجود دارد؟

4- عقيده شيعه در مورد اين آيه قرآن كه مي‌گويد «ما مي‌توانيم غذاي اديان ديگري كه آنها دارند را بخوريم»چيست؟

ج1- كلمه غذا اصلاً در قرآن كريم نيامده است ولي لغت اكل و رزق و طعام و شرب و بعضي مأكولات و مشروبات (خوردنيها و آشاميدنيها) آمده است و براي يافتن عدد آنها به كتاب (المرشد) مراجعه نمائيد.

ج2- در مورد حلال بودن بعضي خوردنيها و نوشيدنيها هم در قرآن كريم آياتي هست مثل "يحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ" (188) كه مقصود حلال بودن چيزهاي پاكيزه و حرام بودن پليدي‌ها است و مثل "إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ..." (189) حرام شده است بر شما مردار و خون و گوشت خوك.

ج3. سؤال بايد اين باشد كه چرا بايد غذاي حرام نخوريم؟ جواب اين است كه غذاهايي كه حرام مي‌باشند حكمت حرمت آنها متعدد است:

گاه حرام است براي اينكه پليد است و نفس از آن نفرت دارد و گاه از جهت اينكه براي بدن انسان مضر است و بهداشتي نيست و گاه براي ضررهاي ديگر است مثل شراب كه موجب زوال عقل و ضررهاي روحي و جسمي است و گاه ملاحظات ديگر است كه بسا بسياري از آن حكمت‌ها، تا حال نامكشوف مانده باشد و گاه هم علت حرمت مربوط به خود خوردني يا نوشيدني نيست بلكه عارضي است مثل اينكه غذا غصبي و دزدي و تصرف غير مجاز باشد به هر حال بر حسب روايات، غذاي حرام علاوه بر اينكه بعضي اقسام آن ضررهاي جسمي دارد، در حالات روحي انسان نيز اثر سوء مي‌گذارد و موجب ضعف معنويت و باطن و قلب مي‌شود و بالعكس غذاي حلال آثار و فوائد بسيار دارد. والله العالم

ج4. آيه "وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حِلٌّ لَّكُمْ" (190) مقصود حبوب و گندم و جو و برنج و خوردنيهاي نباتي يا از قبيل تخم مرغ و اينگونه غذاها است و شامل ذبايح آنها نيست. والله العالم

ارتباط آيه 169 از سوره آل عمران با اعاده رأس شريف سيدالشهداء عليه‌السلام

س19. مرحوم سيد بن طاووس در «الاقبال» باب سوم «فيما يتعلّق بشهر صفر» فصل چهارم چنين نوشته:« اعلم ان اعاده رأس مقدس مولانا الحسين صلوات الله عليه الي جسده الشريف يشهد به لسان القرآن العظيم حيث قال الله جل جلاله:" وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ" (191) فهل بقي شك حيث اخبر الله انّه من حيث استشهد حي عند ربّه مرزوق مصون، فلاينبغي أن يشك في هذا العارفون» مرقوم فرمائيد ارتباط آيه شريفه مذكور با اعاده رأس شريف چيست؟

ج. اين كلام ايشان ظاهراً بر اساس اين است كه شهداء پس از شهادت بهمين حيات جسماني و عنصري زنده و مرزوق هستند. بنابراين سر شهيد به بدنش ملحق مي‌شود و لذا در اعاده راس مقدس به جسد شريف ميگويد دفن رأس در قبر مقدس.

چون به اين نظر اشكالات متعدد وارد مي‌شود و از جمله كيفيت احياء بعد از شهادت و كيفيت لحوق سر مبارك به بدن شريف مورد سؤال قرار مي‌گيرد در مقام بيان اين سؤال و جواب از آن مي‌فرمايد:

(و اما كيفية احيائه بعد شهادته و كيفية جمع رأسه الشريف الي جسده بعد مفارقته فهذا سؤال يكون فيه سوء ادب من العبد علي الله جل جلاله ان يعرفه كيفية تدبير مقدوراته و هو جهل من العبد و اقدام ما لم يكلف العلم به و لا السؤال عن صفاته (وساق الكلام في ذلك الي أن قال) فليقتصر الانسان علي ما يجب عليه من تصديق القرآن من ان الجسد المقدس يكمل عقيب الشهادة و انه حي يرزق في دار السعادة ففي بيان الكتاب العزيز ما يغني عن زيادة دليل و برهان).

و بالجملة كانه مدعي مي‌شود كه شهيد پس از كشته شدن و شهادت احياء مي‌شود و از جمله (بل احياء) كه ظاهر در موت جسماني و بقاء حيات روحاني و برزخي است احياء مجدد جسد شهيد را استفاده مي‌نمايد.

سؤال و پرسش از اين كيفيت را نيز خلاف ادب و فضولي مي‌شمارد و شايد كه ايشان در اين برداشت از آيه متفرد باشد.

به هر حال جاي شك نيست كه اين برداشت خلاف ظاهر آيه كريمه است.

آنچه از مثل اين آيه و آيات ديگر كه دلالت بر عالم برزخ و بقاء روح دارند استفاده مي‌شود همان وجود روح بعد از موت و زوال حيات جسم و جسماني است و آيه شريفه در واقع خبر از اين حقيقت و عالم ديگر است كه اين موت و شهادت را پايان كار و نابودي حقيقت انسان و آنچه جسم بواسطه تعلق او به آن حيات داشت گمان نكنيد.

اين حيات روحاني و برزخي نه به اتصال سر به بدن و اتصال اعضاء به يكديگر و نه به بقاء آنها ارتباط ندارد و بسا بدن فاني شده و موادي كه از آن مركب بوده همه در مواد و ذرات ديگر مستهلك شده باشد و روح خود را در نعيم و رضوان يا در عذاب و خذلان مي‌گذارند كه «و القبر روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النيران» (192) .

آنچه سيد از آيه استظهار كرده هرگز استظهار نمشود نه از روز اول كه نازل شد و بر مردم قرائت گرديد كسي غير از عالم پس از مرگ و بقاء روح مطلبي از آن استظهار نكرده است.

تفسير آيه 44 سوره بقره (استكبرت ام كنت من العالين)

س20. آيا در آيه "أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ" (193) كلمه‌ (عالين) مقصود محمد و آل محمد صلوات الله عليهم أجمعين هستند كه براي احدي جز خدا سجده نكرده‌اند؟ در اين صورت آيا حضرت آدم عليه‌السلام  و ساير پيامبران و علماي بزرگ اسلام از عالين نبوده و نيستند اگر موردي از موارد بالا صحيح مي‌باشد چگونه بين آن مورد و خطبه اول نهج‌البلاغه (... فطر الخلائق بقدرته) و دنباله خطبه كه خلقت و پيدايش عالم را بيان مي‌فرمايند مي‌توان جمع نمود احاديث ائمه هدي (در اصول كافي و...) در نهي غلوّ شامل موارد بالا هست يا خير.

ج. در تفسير آيه كريمه "أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ" حدثي در كتاب فضائل الشيعه صدوق اعلي الله مقامه الشريف باسناد از ابي سعيد خدري روايت كرده است كه در بحار در پنج مورد از جمله در جلد 25 ص 2 ب 1 ح 3 نقل شده است، البته حدث به اصطلاح نبوي است، اما متن و مضمون آن دلالت بر اين دارد كه اين پنج تن كه انوارشان در سرادق عرش تسبيح خدا را مي‌نمودند، و ملائكه بتسبيح آنها تسبيح مي‌گفتند، مأمور به سجود به آدم نبودند و مقامشان اعلي از سجده به آدم بود، اما ملائكه و ابليس مأمور به سجده بودند، و ملائكه امتثال امر كردند، و ابليس معصيت كرد، لذا مخاطب به اين خطاب شد "أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ"  يعني تكبر كردي يا از عالين مي‌باشي، و اين منافات ندارد، كه سائر ائمه عليهم السلام  و انبياء علي نبينا و آله و عليهم‌السلام نيز از عالين باشند، زيرا اين مرتبه مقول به تشكيك است كه در مراتب نازله بر مؤمنين اطلاق مي‌شود،‌ در مراتب عاليه رتبه اين پنج وجود مقدس اعلي المراتب است، به هر حال اين معاني مثل معني فانّا صنايع ربّنا... غلو نيست، ولي البته اعتقاد به تفاصل آنها بايد مستند به روايت معتبر و حجت باشد و ظاهراً خصوص اين خبر نبوي آن اعتبار بالا را كه بعضي احاديث ديگر فضائل دارند، ندارد، اما اگر صدور آن ثابت نباشد نفي آن نيز به استناد غلو صحيح نيست، و الا مثل عروة‌الاسلام صدوق و علامه مجلسي عليهما رضوان الله تعالي آن را نقل نمي‌فرمودند. البته گاه مضمون حديث بگونه‌اي است ك بسياري از درك آن قاصرند و بنظر آنها متشابهات اخبار محسوب مي‌شود، در حالي كه اگر به متخصّصان عاليمقام و اساتيد فن حديث رجوع شود، از نظر آنها از محكمات مي‌باشند، به هر حال مطلب در اينجا زياد و دامنه اطاله كلام وسيع است، كه مجال عرض نيست، مع ذلك افرادي كه در مجامع عمومي و براي اشخاص نقل حديث مي‌نمايند، چون هم فرموده‌اند: (انّ حديثنا صعب مستصعب لا يحتمله الا ملك مقرّب أو نبي مرسل أو عبد مؤمن امتحن الله قلبه للايمان) و هم فرموده‌اند: (حدّثوا الناس بما يفهمون أو يعرفون و لاتحدّثوهم بما لايفهمون أو لايعرفون) (194) بايد در نقل احاديث مناسبات و درجات فهم و درك و معرفت مستمع را در نظر بگيرند و مهما امكن به احاديثي كه مستمع آن را درك مي‌كند، بسنده كنند، هر چند اين هم بطور كلي نيست و در بعض مقامات بيان اين احاديث نيز براي اشاره بشموخ و عظمت مقامه ائمه عليهم‌السلام لازم است، عيناً آنچه عرض شد برنامه قرآني است كه بسيار شايان اخذ و استفاده است و از معجزات قرآن كريم ست.

در خاتمه مخفي نماند كه اصل تفسير عالين به الذين تعلوا اقدارهم عن السجود يعني كساني كه قدرشان برتر از اين است كه به آدم سجده كنند، چنان‌كه در مجمع البيان است معتبر و صحيح است بنابراين چه كس از انوار خمسه طيبه عليهم السلام  سزاوارتر به اين منزلت ميباشد، باز هم اين بزرگواران اولي به اين منزلت و رفعت قدر از ملائكه مي‌باشند، و مي‌توان گفت اگر چه در اين حديث به سائر ائمه عليهم السلام  اشاره نشده است، انوار آن بزرگواران نيز صاحب اين منزلت بوده و مأمور به سجده نبوده‌اند، و شاهد اينكه مقصود از عالين كساني كه به ملاحظه رفعت قدرشان مأمور بسجده نبوده‌اند جواب ابليس است كه گفت: "خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ" (195) كه بگمان خود اين خلقت خودش را از نار وجه رفعت شأنش از سجده ميشمرد.

علي هذا حمل معناي عالين بالذين تعلوا اقدارهم عن السجود و تفسير ايشان به حضرت رسول اكرم صلي‌الله‌عليه‌وآله و ائمه معصومين عليهم السلام  و حضرت فاطمه عليهاالسلام موجه و معتبر و مقبول است. و الله هو الهادي الي الحق.