آيا پيامبر صلياللهعليهوآله معجزه حسي نداشتهاند؟
س12. مستدعي است تفصيلاً درباره اين نظريه توضيح فرماييد:«با توجه به اينكه اسلام دين عقل و تفكر است پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله معجزه حسي نداشتهاند».
ج. براي رفع هر گونه ابهام و اينكه كسي توهم ننمايد كه پيامبر صلياللهعليهوآله معجزات حسي نداشته به عنوان توضيح عرض ميكنيم:
در اينكه اسلام پايه عقل و تفكر را بالا برده و دعوت خود را بر اساس عقل و منطق گذارده و با تأكيد و اصرار از مردم ميخواهد كه فكر و انديشه و تشخيص صحيح را راهنما قرار دهند، شكّي نيست. چه بسا اسلام و ايمان آنكه از راه مطالعه و تأمل هدايت شود و حقيقت دعوت را به واسطه خود آن بشناسد از ايمان كسي كه به واسطه يك معجزه حسي كه خارج از حقيقت دعوت است ايمان ميآورد، ارزندهتر و آگاهانهتر باشد.
شكي نيست كه خرافات و موهومات را بسيار و بلكه بيشتر افراد بشر هميشه بجاي حقيقت پذيرفته و فكر و ذهن خود را به آن مشغول داشتهاند و بسياري از مردم هم هستند كه حتي در كارهاي روزمره و امور عادي كه طبق اسباب معين جريان دارد، منتظر خرق خادت هستند.
ولي بشر به عالم غيب معتقد است و ماوراء طبيعت را باور كرده است. غيب اين عالم را بر اين عالم و بر اين سلسله اسباب و مسببات عادي و محسوس قاهر و غالب ميداند چون همه چيز را از جمله همين اسباب و مسببات را به آن عالم غيب مستند ميداند.
غيب مطلق (يعني خداي جهان) را ميستايد و در برابرش نيايش ميكند و ظاهر اين عالم را مانند سنگ و كلوخ ميبيند كه تقدّس و احترامي ندارند. هر چيز و هر كس را در صورتي قابل احترام و تقدس ميداند كه با غيب عالم و عالم غيب ارتباط خاص داشته باشد ارتباطي كه درجات و مراتب آن متفاوت است.
دين و مذهب بر اساس ايمان به غيب استوار است كه فطري بشر است و اگر ايمان به غيب نباشد دين و مذهب مفهوم ندارد بلكه بايد گفت دين و مذهب همان ايمان به غيب است و گرنه در امور محسوس و ظاهر ايمان داشتن و نداشتن مطرح نيست.
اين احساس و باور سبب شده است كه بشر ميخواهد با آنان كه بيشتر اين ارتباط را دارند آشنا شود و از آنها راه تكميل ارتباط و برنامه پيمودن و جلو رفتن در اين راه را بياموزد. ابراهيم و موسي و عيسي و محمد صلياللهعليهوآله را كه در اين ارتباط تا حدّ ممكن پيش رفتهاند بشناسد و از آنها حقائق غيبي را جويا شود.
اين احساس فطري بشر به عالم غيب، اگر بطور صحيح رهبري نشود سبب ميشود كه كساني كه در معارف ديني آگاهي ندارند و از انوار هدايت انبياء استفاده نكردهاند به ارواح مرموز قائل شوند و غيب و ماوراء طبيعت را آنچنانكه بايد نشناسند.
اين افراد پيدايش هر چيز و هر صنف و نوعي را به يك امر غير عادي و موجود نامرئي نسبت ميدهند بلكه پادشاهان و زورمندان هم بر اساس همين تدين فكري و سوء استفاده از انحطاط فكري مردم، خود را به عالم غيب نسبت داده و از افراد غير عادي شمردهاند.
در اثر اين دو نوع درك (درك صحيح و درك غلط از عالم غيب) خرافات و عقليات و اباطيل و حقائق در برابر هم قرار گرفته و گاهي در هم آميخته شدند بطوري كه تشخيص و تميز حق از باطل براي بسياري دشوار شده است.
از اينجا روشن ميشود كه اعجاز و معجزه براي جدا سازي حقائق از اباطيل است براي آن كه بدون شاهد و دليل، ادعاي كسي را نپذيريم و خبرش را از عالم غيب باور نكنيم.
اصل عالم غيب و وجود خدا با اين معجزه بزرگ يعني جهان خلقت ثابت است و اما ارتباط و اتصال خاص با خداوند- كه از آن تعبير به رسالت و نبوت ميشود- نيز بايد با معجزهاي حسّي يا عقلي ثابت شود.
در بين تمام طبقاتي كه خود را به خدا و عالم غيب نسبت داده و مدعي ارتباط با خدا و يا ارواح مرموز شدهاند و خود را نمايندهاي از عالم غيب معرفي كردهاند، طبقهاي كه توانستهاند آن را ثابت كنند و گواه حسي يا عقلي به مردم ارائه نمايند فقط پيامبران بودند كه هم خودشان و هم اوصياي آنها با معجزاتي كه نشان دادند در واقع با خرافات مبارزه كرده و فكر بشر را آزاد نمودند.
جستجوي اعجاز و درخواست معجزه نه فقط سبب رواج خرافات نميشود بلكه خرافات را از بين ميبرد. معجزه برهان است و برهان مؤكدترين و محكمترين دليل و گواه است: "فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّكَ"
(45)
.
معجزات و خوارق عادات بر دو گونهاند:
گاهي معجزه امري است كه بشر بر آن قادر نيست و بدون مدد غيبي نه بالفعل و نه
بالقوه تحت اختيار او قرار ندارد مانند «تبديل عصا به اژدها» و «يد بيضاء» و «بيرون
آمدن ناقه از سنگ» و «بينا كردن كور مادرزاد» و «زنده ساختن مردگان» و بعضي از
معجزات ديگر. اين گونه امور از مقوله امور مادي نيست ولي اقتدار بشر بر آنها نيز
خارج از پرواز گمان بشر نيست.
به بيان ديگر، گاهي معجزه امري است كه به وسيله تسبيب اسباب مادي نميتوان آن را
محقق نمود چون مسبّب اسباب مادي نيست مثل اموري كه به آن اشاره گرديد هر چند اقتدار
بر آنها خارج از شئون بشري نيست و چنانكه امكان دارد اين امور بدون واسطه بشر محقق
شود، به واسطه بشر و اعطاء قدرت اين افعال و تصرفات به او نيز ممكن الوقوع است.
و گاهي معجزه امري است كه تحت شرائط و تسبيب اسباب از انسان قابل صدور است مثل
خواندن و نوشتن و تأليف و تصنيف و اكتشاف و اختراع و صنايع مختلف و توليدات گوناگون
و ايراد خطابههاي علمي و دقيق و دادن برنامههاي پزشكي و بهداشتي و طرحها و
نقشههاي گوناگون كه همه اين امور بالقوه تحت اختيار بشر است و با تسبيب اسباب به
آنها دست مييابد ولي حصول بالفعل همين امور بدون تسبيب اسباب، عملي غير مادي است و
از مقوله امور مادي و حاصل از اسباب و مسببات ظاهري و مادي نيست.
البته در اين قسم دوم شرط معجزه بودن اين نيست كه امري كه به عنوان معجزه معرفي
ميشود كاملتر از افراد ديگري كه از نوع آن هستند باشد بلكه همين قدر كه خارق عادت
و خارج از قانون اسباب و مسببات عادي و مادي واقع شود، معجزه است.
به عبارت ديگر در شق اول نفس آن امري كه وقوع يافته مثل اژدها شدن عصا معجزه است و
هيچ كس تحت هيچ گونه شرائط مادي و تسبيب اسباب ظاهري نميتواند مثل آن را بياورد و
در قسم دوم وقوع آن بدون اسباب مادي و دفعه معجزه است.
به بياني ديگر در قسم اول معجزه امري غير عادي است كه نبي يا ولي آن را اظهار
ميكند ولي در قسم دوم امري عادي است كه بطور غير عادي و بدون اسباب ظاهري واقع
ميشود.
بنابراين صدور كتاب و نوشته و بيان حقائق و معارف از انسان اگر چه في حد نفسه معجزه
نيست چون بالقوه دستيابي بر آن با اسباب ظاهري فراهم است، اما صدور آن از شخصي كه
درس نخوانده است و مدرسه و مكتب و استادي نديده، معجزه است. خواه بگوييم تحقق آن
بدون اسباب ظاهري و عادي معجزه است يا تحقق دادن آن بدون سبب ظاهري معجزه است يعني
خواه معجزه را كيفيت وقوع آن امر بگوئيم يا واقع ساختن و تحقق بخشيدن كه عمل آن شخص
است آن را معجزه بخوانيم فرق ندارد.
عباراتنا شتّي و حسنك واحد *** و كل الي ذاك الجمال يشير
حاصل كلام آن است كه وقوع معجزه به دو گونه است و به هر يك از دو صورت واقع شود
دليل صدق ادعاي پيامبر است:
نخست آنكه معجزه بدون واسطه خودِ نبي و مستقيماً به قدرت كامله الهي واقع شود كه
شايد «تبديل عصا به ثعبان» و «يد بيضاء» و «بيرون آمدن ناقه از سنگ» و بطور يقين
«قرآن مجيد» از اين قبيل است. هر چند امكان اين را كه خداوند متعال به موسي قدرت بر
تصرف در عصا را داده باشد يا به محمد صلياللهعليهوآله قدرت بر انشاء قرآن داده
باشد، منكر نيستيم و اگر به اين صورت هم بود معجزه بود.
ولي قرآن كريم بدون واسطه بشر معجزه است و كلام خداوند متعال است و كلام پيامبر
صلياللهعليهوآله نيست خود اين الفاظ و كلمات و جملهها بر پيامبر اكرم
صلياللهعليهوآله وحي شده است هر چند اگر پيامبر صلياللهعليهوآله هم بر انشاء
چنين كلامي اقتدار مييافت باز هم معجزه بود.
قسم دوم آن است كه معجزه به واسطه نبي يا وصي به اذن الله تعالي واقع شود يعني نبي
يا وصي به واسطه كمال نفسي كه دارد كه بر حسب حكمت الهيه سبب قدرت بر تصرف در
كائنات ميشود يا به افاضه مستقيم اين قدرت به آنها، قادر بر انجام اين افعال باذن
الله تعالي ميشوند. ظاهراً بيشتر معجزاتي كه از پيامبر صلياللهعليهوآله و
ائمهي طاهرينعليهمالسلام ظاهر شده از قسم دوم و اعظم معجزات كه قرآن مجيد است
از قسم اول است.
خلاصه كلام آن است كه صدور معجزه از بشر باقدار الله تعالي و تأييده اگر چه از
افرادي خاص و رجال انسي ظاهر ميشود و از مقوله امور عادي و تحت اسباب و مسببات
مادي و ظاهري نيست، از مقوله امور غير بشري نيست كه لازم باشد در همه جا بلاواسطه و
بدون واسطه شخص نبي و اختيار و قدرت او واقع شود بلكه به هر دو نحو وقوع آن قابل
تصور است و در هر دو صورت هم استناد دادن آن به خداوند تعالي صحيح است.
پس از بيان اين مقدمه ببينيم كتاب خدا و قرآن كريم چگونه معجزهاي است و آيا معجزه
پيغمبر اكرم صلياللهعليهوآله منحصر به آن بوده يا معجزات ديگر نيز داشتهاند و
در صورت دوم از چه نوع معجزاتي بودهاند؟
ممكن است گفته شود: قرآن كريم از اموري است كه با اسباب عادي و ظاهري وجود پيدا
ميكند و بالقوه آوردن آن تحت اختيار بشر ميباشد و به اين ملاحظه ميتوان گفت از
مقوله امور بشري است و عمل غير بشري است زيرا:
اعجاز آن از اين جهت است كه بدون اسباب عادي و ظاهري موجود شده در حالي كه آنچه در
امكان و اختيار بشر است با اسباب عادي و داخل در سلسله اسباب و مسببات ظاهري است.
و به بيان ديگر: اين نوع عمل كه قرآن يك فرد آن است، دو فرد دارد يك فردِ آن فردي
است كه با اسباب ظاهري حاصل ميشود و بشر بر آن قادر است و علم بشري است و فرد ديگر
آن بدون اسباب و به خرق عادت حاصل ميشود و به جز حضرت رسول اكرم
صلياللهعليهوآله احدي آن را ارائه نكرده است آن عمل غير بشري است.
اين نظر اگر چه از احدي نقل نشده است، باطل است و بطلان آن در نهايت وضوح ميباشد
زيرا بر اين فرض آوردن مثل قرآن با تعليم و تعلم و تسبيب اسباب ممكن ميشود در
صورتي كه آوردن مثل قرآن و حتي يك سوره از آن در هيچ شرائط و با وجود تمام امكانات
علمي و ادبي امكان ندارد. اعلان اعجاز قرآن از عصر رسالت تا امروز و تا قيام قيامت
در تمام جهان در تمام مراكز ادبي و علمي طنينانداز است. از تمام بشريت ميخواهد كه
اگر ميتوانيد تحت هر شرائط و فراهم كردن اسباب مثل اين قرآن را بياوريد و هرگز نخواهيد آورد.
(46)
بسيار سادهانديشي و دور از تعمق و تحقيق است اگر كسي بگويد: «قرآن چون كتاب و
نوشته است، از مقوله امور بشري است هر چند عمل غير بشري است زيرا اين كتاب در
منطقهاي مثل آتن و رم و اسكندريه و مدائن آورده نشده بلكه در ريگستان داغ صحرا و
جمع شترداران وحشي چنين معجزهاي پديد آمده است» زيرا از اين گوينده ميپرسيم
مقصودِ شما از كتاب كه ميگوييد معجزه بزرگ و جاويد است، اگر اين است كه نوشته كه
نتيجه كار عادي بشر (نوشتن) و افراد خط آموخته و باسواد است، چون بشر درس ناخوانده
و خط نانوشته آنرا نوشته است معجزه و عملي غير بشري است و فقط خط نويسي و نوشته و
كتابت را بدون توجه به محتوا و امتيازات لفظي و معنوي آن معجزه ميدانيد، اين بيان
در تعريف اعجاز قرآن دور از حقيقت است زيرا:
اولاً. معجزه بودن قرآن نوشته و كتابت آن نيست زيرا قرآن را نويسندگان وحي
مينوشتند.
و ثانياً. با توصيفهايي كه در خود قرآن از آن شده است سازگار نيست.
و ثالثاً. قرآن كه تحدّي ميكند و اعلام مينمايد كه اگر در مورد اين وحي كه بر
رسول خدا نازل ميشود - يعني همين قرآن- شك داريد يك سوره مثل آن را بياوريد و هرگز
نخواهيد توانست، نه از اين جهت است كه چون شما همه بيسواديد و خط نوشتن نميدانيد،
نميتوانيد مثل اين كتاب را بياوريد و اگر درس خوانده و باسواد بوديد ميتوانستيد
مثل آن را بياوريد. اين اعلان عام به تمام افراد بشر باسواد و بيسواد و دانشمند و
اديب و همه و همه تا روز قيامت و بقاء تكليف و شريعت است.
و رابعاً – اين خطاب بنا به برداشت شما معنايش اين ميشود كه در همه قرنها و
اعصار اگر بيسوادي توانست خط بنويسد و درس نخوانده توانست نوشتهاي بنويسد اعجاز
قرآن خدشهدار شود.
اما اگر در پاسخ از اشكال چهارم گفته شود: «چنين كاري - يعني درس نخوانده بتواند خط
بنويسد - بدون مدد الهي و اقدار الهي ممكن نيست و نسبت به احدي بعد از رسول
خداصلياللهعليهو آله اظهار نخواهد شد پس قرآن كلام خدا و معجزه است»، در جواب
ميگوييم: در اين صورت درس نخواندن پيامبر بايد با دليل خارج كه يكي تواتر و ديگر
وضع معلوم عصر آن حضرت است ثابت شود و بنابراين با سائر معجزات كه به نقل متواتر
ثابت ميشود فرقي نخواهد داشت در صورتي كه آنچه مسلم است اين است كه قرآن مجيد خودش
معجزه است اگر چه آورنده آن يك نفر درس نخوانده و مدرسه نديده است.
خود قرآن معجزه است و بيشترين اتكاء در اعجاز به خود قرآن است و اينكه آيهاي
بيمانند است. چنانكه آوردن مثل كل كتاب تكوين در امكان بشر نيست آوردن مثل اين
كتاب كه همانند كتاب تكوين در كمال جامعيت و تماميت و نور و هدايت است در امكان بشر
نيست.
همه درس خواندهها و علماء و بلغاء و فصحاء اگر جمع شوند از آوردن مثل قرآن عاجز
ميباشند و مرور زمان و گذشت بيش از چهارده قرن حقانيت اين تحدي را بيش از پيش ثابت
نموده و مينمايد و از اين جهت است كه قرآن معجزه باقيه و برهان خاتميت اسلام و
حقانيت تمام انبياء سلف ميباشد.
يكي از وجوه اعجاز قرآن و شايد بارزترين آنها فصاحت و بلاغت خارقالعاده آن است كه
از آن زمان تا به حال همچنان مورد تصديق و گواهي اهل لسان و ادب بوده است.
با اينكه در عصر نزول قرآن بزرگترين فصحاء و بلغاء عرب در شبه جزيره عربستان بودند
و اكثريت قريب به اتفاق مردم كلام فصيح و بليغ را ميشناختند، همگي در برابر قرآن و
فصاحت و بلاغت آن خاضع شده و از اينكه بتوانند سورهاي كوتاه نظير قرآن بياورند
عاجز شدند.
يكي ديگر از وجوه متعدد اعجاز قرآن اشتمال آن بر بيان معارف و حقائق توحيد و الهيات
و اصول شرايع و اخلاق و تعاليم اجتماعي و سياسي است كه در اين جهت نيز قرآن به خودي
خود معجزه است و هيچ كتابي مثل قرآن اينگونه مسائل را عرضه و بيان نكرده است.
يكي ديگر از وجوه اعجاز قرآن اخبار از حوادث غيبي و اموري است كه قرنها بعد و تا
عصر ما بتدريج بشر با نيروي علم و كاوش بر برخي از آنها واقف شده و خواهد شد.
اگر گفته شد: اگر مسأله درس نخواندن پيامبرصلياللهعليهو آله و آوردن قرآن از سوي
شخصي كه درس نخوانده است و مكتب و مدرسه نديده در كنار اعجاز قرآن قرار ندارد و امر
اعجاز قرآن به آن ارتباط ندارد، چگونه بعضي از مفسّرين رجوع ضمير در "مِّن
مِّثْلِهِ" را در آيه كريمه "وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى
عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن
دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ"
(47)
به عبد در "عَبْدِنَا" محتمل دانستهاند؟
آيا اين خود دليل نيست بر اينكه آوردن قرآن از سوي آن حضرت به اين لحاظ كه درس
نخوانده و مكتب نديده است معجزه است و قرآن از مقوله امور بشري و عمل غير بشري
است؟
در پاسخ ميگوئيم: اولاً بنابراين احتمال هم ممكن است معني آيه اين باشد: اگر شك
داريد، بياوريد به سورهاي از مثل بنده ما يعني از بشري مثل او چون اين قرآني كه او
آورده از بشر نيست از خدا است و كلام خداست و احدي از بشر نميتواند از پيش خود
نظير آن را بياورد.
ثانياً – بنابراين احتمال اعجاز از اين جهت كه آورنده قرآن مجيد شخص درس نخوانده و
استاد نديده بود و شبه جزيره عربستان در آن عصر، آتن و روم و مدائن و اسكندريه
نبوده است، به ملاحظه محتوا و حقايقي است كه در آن است كه دانشمندان آن سرزمينها هم
به آن نرسيده بودند و به جهت اعجاز آن از جهت فصاحت و بلاغت كه امري ذوقي و فطري
است و اعراب بيسواد و درس نخوانده آن را دارا بودند ارتباط ندارد زيرا همين درس
نخواندهها بودند كه قصايد و خطبههاي فصيحه و بليغه انشاء ميكردند.
ثالثاً – هرگز كسي انكار نميكند كه اين هم يك معجزه بزرگ است لذا احتمال رجوع ضمير
به عبد در اين آيه يك احتمال كاملاً معقول و موجّه است. اين معجزه است كه كتابي را
كه درس خواندههاي جهان در تمام اعصار از آوردن مثل آن عاجز باشند، شخص درس
نخواندهاي بياورد و خود به تمام نكات و دقايق و حقايق عالي و مقاصد بلند آن آگاه
باشد و به مردم آنرا تعليم دهد.براساس آن جريان تاريخ را عوض كند و امتي رشيد بوجود
آورد كه تاريخ انسانيت نظير آن را سراغ ندارد.
اما وقتي ميگوئيم قرآن معجزه است، وقتي اين آيه كريمه را ميخوانيم: "قُل لَّئِنِ
اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لاَ
يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا"
(48)
مقصودمان خود قرآن است كه معجزه است نور، بيان، موعظه، شفا و هدايت است كه حتي كفار و ملاحده در برابر آن سر تعظيم فرود آورده و ميآورند.
بنابراين واضح ميشود كه قرآن از مقوله امور غير بشري است به اين معني كه با
تسبيب اسباب و درس خواندن و بودن در مركز فصحا و بلغاي سرزمين شبه جزيره عربستان در
عصر نزول قرآن و با درس خواندن در همه دانشگاهها و همكاري همه دانشمندان و ادبا
همانند آن آورده نميشود مثل بيرون آمدن ناقه از سنگ هيچ گونه اسباب عادي ندارد كه
كسي بتواند با آن اسباب مثل آنرا بياورد.
نكتهاي كه در اينجا توجه به آن مفيد است اين است كه قرآن مجيد با اينكه در اوج
فصاحت و بلاغت و اقوي البينات و اجل المعجزات است و با تسبيب اسباب عادي علمي و
مادي نميتوان مثل آن را آورد آيه عالم غيب و وجود خدا است و به معناهايي كه گفته
شد از مقوله امور بشري نيست و مثل قلب عصا به اژدها و شير شدن صورت پرده به اسباب
غيبي و غير مادي مستند است، كلام است و الفاظ است و سخن است كه هر بشري بر تلفظ اين
الفاظ و كلمات قادر است و بر تركيب آنها با يكديگر توانا است و شايد كاري براي او
از سخن گفتن آسانتر نباشد حروف تهجي و لغات همه در اختيار اوست ولي با اين قدرت و
توانائي كه بر تلفظ به اين الفاظ و تكلم به اين كلمات و تلفيق و تنسيق آنها با
يكديگر و ساختن جملهها دارد از آوردن مثل قرآن عاجز است. چنانكه پزشكان زمان عيسي
و ساحران عصر موسي با همه اطلاعاتي كه از طب و سر داشتند از معارضه با معجزات آن دو
پيغمبر باز ماندند.
يكي از وجوهي كه درباره معناي حروف مقطعه ابتداي سورههايي از قرآن مجيد احتمال
داده شده، همين است كه آوردن اين حروف در ابتداي اين سورهها اعلام اين مطلب است كه
قرآني كه معجزه است و كلام خدا است و كلام بشر نيست از اين حروف كاف، الف، لام و
... و كلماتي كه از اين حروف ساخته شده ميباشد كه شما در زندگي شب و روز همه جا با
آن سر و كار داشته و به كار ميبريد و از آن قصيدهها و خطابههاي فصيح و بلند
ميسازيد و با اينكه اين كار براي شما بسيار عادي و آسان است و بالبديهه قصيده
ميسراييد و خطبه ميخوانيد از اينكه بتوانيد مثل اين قرآن سورهاي بياوريد عاجز و
ناتوانيد.
در اينجا سخن را در اقسام معجزه و اينكه قرآن مجيد از كدام قسم معجزه است و اين كه
غير از قرآن مجيد پيغمبرصلياللهعليهو آله معجزات ديگر داشتهاند پايان ميدهيم
بديهي است در ضمن مسائل مهمي كه در اين بحث بررسي شد معلوم شد كه:
اولاً قرآن مجيد معجزهاي است كه مثل خارج شدن ناقه از سنگ و تبديل عصا به اژدها با
اسباب عادي و مادي آوردن مثل آن ممكن نيست و اگر اموري كه عاده با اسباب ظاهري عادي
در اختيار بشر است به خرق عادت و اعجاز آورده شود از اين جهت كه اسباب آوردن مثل
آنها در اختيار بشر است از مقوله امور بشري ولي عملي غير بشري باشد قرآن مجيد از
اين مقوله نيست و به اين تعبير از مقوله امور غير بشري است زيرا ايجاد مثل آن از
محدوده اسباب عادي و ظاهري خارج است.
ثانياً پيغمبر اكرمصلياللهعليهو آله علاوه بر قرآن مجيد معجزات بسيار ديگر نيز
داشتهاند كه از هر دو مقوله بوده يعني هم از آنهائي كه آوردن مثل آنها مطلقاً در
تحت اختيار بشر نيست و هم از آنهائي كه آوردن آنها، با اسباب در اختيار بشر است ولي
بدون اسباب خرق عادت و معجزه است مثل تسبيح سنگريزه و تكلم سوسمار به زبان فصيح و
اجابت درخت امر آن حضرت را و آمدن آن به خدمت حضرت و اشباع خلق كثير به قليل و شفاء
بيماران و اخبار از غيب و به زير خاك كردن هسته خرما و در همان لحظه درخت شدن و
ثمر دادن.
فرق قرآن مجيد با تمام اين معجزات باقي بودن و جاودان ماندن آن است كه بدون توسل به
هيچ گونه نقل متواتر، امروز و تا قيام قيامت اعجازش ظاهر و به خودي خود معجزه است.
اقسام معجزه
معجزه گاهي از جنبهي ذاتي مافوق درك انسان و اطلاع او از اسباب و مسببات است
مانند قلب عصا به اژدها، و يد بيضا يا بيرون آمدن ناقه از سنگ يا بينا كردن كور
مادرزاد و زنده ساختن مردگان و تصرف در جمادات و نباتات، و گاهي از جنبه ذاتي با
علم و اطلاع بشر از اسباب و مسببات موافق است، و تحت حيطه عقل و درك انسان در
ميآيد.
به عبارت آخر گاهي معجزه چيزي است كه خودش در عالم بسيار است و ديدن آن اعجابآور
نيست پديدهاي است كه ذهن و حس به امثال و نظائرش آشنا شده است ولي آورنده آن كسي
است كه در آن رشته وارد نيست و صدور آن از او خرق عادت و شگفتانگيز است. مثل اينكه
اگر يك شخص بيسواد يا يكنفر نقاش استاد نديده و نقاشي نكرده خط بنويسد و بهترين
تابلوهاي نقاشي را تحويل دهد يا يك شخص تحصيل نكرده نسخههاي مفيدي كه پزشكان حاذق
از آن در بمانند، بنويسد يا يك نفر مكتب نرفته و مدرسه نديده خطابههاي دقيق علمي
ايراد كند، و مسائل مشكل علمي را پاسخ بدهد اينها هر دو معجزه است در اين يك خط
نوشتن و نوشته معجزه نيست ولي خط نانوشته و درس نخوانده خط بنويسد يا خطابههاي
علمي ايراد كند خارق عادت است، و در صورت نخست قلب عصا به اژدها معجزه است.
بعبارت ديگر گاهي خرق عادت از جنبه فعلي معجزه است و گاهي از جنبه فاعلي پس امكان
دارد كه معجزه از مقوله كارهاي بشري باشد ولي عمل بشر نباشد چنانچه غالباً از مقوله
امور غير بشري است كه در اينصورت عمل غير بشري است.
در مورد قرآن به هر دو معني اعجاز شده است از بعض جهات اعجازش به معني اول است، و
از بعض جهات به معني دوم است از جهت اينكه در قرآن تعاليم و حقايقي كه بتدريج پس از
قرنها كشف ميشود در آن عصر و در آن محيط از جانب يك نفر امي درس نخوانده بيان شد
ذات اين موارد اعجاز امور بشري است ولي عمل غير بشري است چنانچه اين معني از آيه
"وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ"
(49)
بنابر رجوع ضمير «من مثله» بسوي خود پيغمبر استفاده ميشود.
و از جهت اينكه در عاليترين مرتبه فصاحت و بلاغت است، و آوردن مثل آن براي بشري
ممكن نيست، و اينكه كتابي به جامعيت و هدايت آن نخواهد رسيد از امور غير بشري است.
چنانچه ميفرمايد: "لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ"
(50)
كه اثبات مينمايد آوردن مثل قرآن با اجتماع جن و انس، و با تشكيل كنفرانسهاي علمي
و ادبي، و مجامع تحقيقي در مرور تمام قرون و اعصار امكانپذير نيست. ظهور اين همه
علوم، و اين جامعيت جنبه هدايت، و فصاحت و بلاغت مثل قلب عصا به ثعبان كار بشري
نيست، و اگر پيغمبر تمام دانشگاهها را ديده بود بدون وحي آوردن كتابي مثل قرآن و
ديني مانند اسلام ممكن نبود.
بلي ممكن است تبديل عصا به اژدها ابتدا براي توده مردم اعجابانگيز باشد ولي قرآن
براي هوشمندان، و روشنضميران بيشتر جالب است. آن معجزهاي بود كه اگر هم باقي
ميماند بمرور زمان و انس مردم به ديدنش اهميتش از بين ميرفت، و مانند يكي از
پديدههاي اين عالم ميشد، و اين معجزهاي است كه هميشه ذوق و فكر و روح بشر را
تحتتأثير قرار ميدهد، و عجايب آن به گذشت زمان آشكارتر ميشود.
كلام دانشمند شهير ابن رشد:
ابن رشد يكي از مردان نامدار عالم علم و متخصص در رشتههاي مهم علمي كه در وصف
او، ميگويد: «بسياري از اغلاط فكر انساني را تصحيح كرد، و ثروت سرشاري بر نتايج
كوششهاي عقل بشري افزود كه از آن بينيازي نيست» او رهبر حركتهاي مهم علمي در
پزشكي، و علوم عقلي بشمار ميآيد، و آراء او هنوزهم مورد توجه است، و او كسي است كه
ميگويد «من اشتغل بعلم التشريح ازداد ايماناً بالله» فهرست كتابهاي او در مقدمه
كتاب فلسفه ابن رشد درج است.
اين مرد پيرامون اعجاز قرآن كلامي دارد ما از آن اقتباس ميكنيم و آن را با بيان
خود تكميل مينماييم: ميگوئيم فرق بين قرآن و معجزات ديگر مانند شفاء كور مادرزاد،
يد بيضاء، احياء اموات اين است كه اينگونه خوارق عادات هرچند برهان حقانيت است فعل
نبي و پيغمبر از آن جهت كه نبي و پيغمبر است نيست و بعبارت ديگر عين نبوت و پيغمبري
او نيست و خارج از عين نبوت او است. ميزان صحت قول و مطابق بودن آن با واقع كه
ميگوييم فلاني پيغمبر است يا عالم است يا پزشك است پزشك بودن و نبوت و علم و طب
است، و امارات خارجي بر صحت حمل نبي و عالم و پزشك عين نبوت و علم و طب نيست، قلب
عصا به ثعبان يا ابراء اكمه و ابرص يا خبر از آنچه ذخيره كردهايد، و اين قبيل
معجزات امارات و شواهد خارجي بر صحت ادعاي نبي است، و اينكه قضيه (هذا نبي) اين
پيغمبر است صادق و راست است.
ولي قرآن كه معجزه است عين موضوع نبوت است زيرا نبوت و رسالت غير نزول وحي و اخبار
از خدا و آوردن شريعت و برنامه سعادت و ابلاغ اوامر و نواهي خدا و تعاليم اخلاقي و
اعتقادي و اجتماعي، چيزي نيست و خدا همين را معجزه پيغمبر اسلام اعلام كرده و مثل
معجزه از خود براي خود است، و نبوت و رسالت با معجزه در اينجا يكي شده است.
فرق بين اين دو نوع معجزه تقريباً مثل اين است كه يكي ميگويد من پزشكم و دليلم
اينست كه بيماران را معالجه ميكنم از همان موضوع مورد ادعا دليل آورده و خودش را –
مثل آفتاب آمد دليل آفتاب – دليل خودش قرار داده است ديگري ميگويد من پزشكم و
دليلم اين است كه روي آب راه ميروم اين دليل خارجي است و به قول ابن رشد قانع
كننده است چون كسي كه قدرت دارد بر روي آب راه برود كه عملي بشري نيست بر معالجه
بيماران كه عملي بشري است به طريق اولي قدرت دارد و اما خود عمل را دليل قرار دادن
و دلالت خود عمل بر آن برهان است و از هر دليلي محكمتر است.
در مورد نبوت هم همين قسم است معجزاتي كه خارج از ذات نبوت باشد اگر چه حجت است و
يقين آور است و چون مقارن با ادعا است بالاتر از دليل اقناعي است بلكه الزامي و
قطعي است مع ذلك در دلالت بر نبوت مثل دلالت خود نبوت بر نبوت نيست.
پيغمبر اسلام ميگويد: اين وحي من و اين آياتي كه بر من نازل ميشود معجزه است و
شما كه در سخنوري، ادب، بيان، خطبهسرايي، شعر و همه فنون سخن استاديد اگر همه جمع
شويد و همه با هم همكاري كنيد هرگز مثل اين آيات مثل اين وحيي كه بر من نازل ميشود
نميتوانيد بياوريد عاجزيد و ناتوان.
اين معجزه در خود وحيي كه به من ميشود قرار داده شده است مرور زمان هم 14 قرن است
كه اين موضوع را اثبات كرده و ادباء و سخنشناسان و سخنپردازان عاليقدر مسلمان و
مسيحي به انديشه اينكه بتوان مانند قرآن يك سورهاي را آورد هم نزديك نميشوند.
فرق ديگر قرآن با معجزات ديگر اين است كه آن معجزات اگر مقرون به ادعاي نبوت نباشد
دلالت ندارد و مانند يك پديدهاي از پديدههاي عالم آفرينش يا يكي از كرامات افراد
محسوب ميشود ولي در قرآن اين انفكاك تصور نميگردد و شرط مقرون بودن معجزه با
ادعاي نبوت در اينجا زائد است.
معجزه حسي و عقلي
فرق بين معجزه حسي و مادي و معجزه عقلي و علمي اين است كه معجزه حسي مثل معجزات
انبياي گذشته و بسياري از معجزات پيغمبر ما دليل نبوت براي همگان است و معجزه عقلي
و علمي در بيشتر موارد دليل براي خواص و دانشمندان است و بايد نيروي عقل و فهم بكار
افتد تا معجزه را ادراك كند.
معجزه عقلي و علمي مثل معجزات علمي قرآن و مثل جامعيت و اكمل بودن آن از تمام
كتابهاي آسماني و شرايع ديگر، و مانند سيره و روش پيغمبر در وقايع مختلفه و
رويدادهاي گوناگون زندگي و وضع لباس و خوراك و سلوك با مردم و اخلاق او كه نمونه
اعلاي انسانيت بود اين معجزات را عقلهاي بالغ و روشن مستقيماً و با كمك علم درك
ميكنند.
اما در معجزات مادي و حسي هم اگر چه عقل وارد ميشود و باز هم بايد حكم كند ولي بر
صحت دعوي حكم ميكند اگر چه كسي كه معجزه را ميبيند حقيقت آن را نشناسد و شناخت آن
برايش ممكن نباشد.
علت اينكه به معجزات عقلي و علمي اكتفا نشده اين است كه بيشتر در معرض اشتباه كاري
و قيل و قال و جدال است، آراء ناقص و كوتاه در اين ميدان به جولان ميافتد و افرادي
كه خبره و بصير نيستند هم در اين موضوع اظهارنظر ميكنند و كساني كه معجزات حسي را
لازم نميدانند از اين نكته غافل هستند و به ترقي فكري بشر اتكاء ميكنند.
در مورد معجزه حسي كمتر اين اشتباه كاريها راه مييابد و دهان مخالف بسته ميشود و
توجيه و تفسير مخالفي كه مورد قبول همگان واقع شود در آن نميتوان كرد. از اين جهت
معجزات حسي و مادي نقش مهي را در نفوذ كلمه پيامبران و جلب قبول باور عامّه دارد و
بدون آن – در حالي كه رشد فكري جامعه و بينظري و ترك اغراض شخصي نباشد با اتكا بر
معجزات عقلي و علمي در صورتي كه براي همگان آشكار نباشد – نميتوان هدايت انبياء و
پيامبران را در همهي دلها گسترش داد و به بيان ديگر حجت خدا بر همه خلق تمام
نميشود.
لذا تاريخ انبياء مشحون از معجزات حسي و مادي است و پيغمبر اسلامصلياللهعليهو
آله نيز از اين معجزات بسيار داشت و هر كس در تواريخ و اخبار مطالعه كند و معجزات
آن حضرت و خبرهاي غيبي او را ببيند و بهانهگير نباشد شكي براي او باقي نميماند.
اگر بر اين معجزات، معجزات و خوارق عادت و خبرهاي غيبي عليعليهالسلام و سائر
ائمهعليهمالسلام را اضافه كنيم كه در كتب و تواريخ شيعه و سني تا زمان ما ضبط شده
است، بيش از آن ميشود كه بتوان احصا كرد.
بي جهت براي خوش آمد بعضي مردم كه فقط به اسباب و علل حسي مأنوس ميباشند، نبايد در
اين گونه معجزات كه پديدههايي غير قابل انكار است سخنان ترديدآميز بگوييم و
واقعيات و عينيات را منكر شويم.
معجزه هم مثل پديدههاي ديگر است كه وجود يافته و محسوس شده است هر چند شما نتوانيد
با اسباب و علل ظاهري آنرا توجيه و تفسير نمائيد.
صحيح است كه با وجود قرآن كه از جهات متعدد معجزه است و براي همگان باور آور است
براي معجزات حسي خصوص براي مردم روشنفكر و عالم ترديدي باقي نمانده است و قرآن
عظمتش بر همه غالب شده و روز به روز توجه به اين معجزه بيشتر ميشود اما اين دليل آن
نيست كه ما معجزات ديگر و تواريخي را كه همه بر آن اتفاق دارند و كتب سيره پيغمبر
را كه اين معجزات را نقل كردهاند و از حد تواتر گذشته كنار بگذاريم.
قرآن معجزهي حسي يا علمي
قرآن معجزه مادي و حسي كه تصرف در امور مادي و عناصر طبيعي و بسائط و مركبات
عالم طبيعت مثل كوه، دريا، زمين، خاك، ستارگان، جماد، نبات انسان و حيوان باشد،
نيست.
قرآن از جنبه فصاحت و بلاغت معجزه است از اين كه موضوعش كه كلام و بيان است و
اسبابش در اختيار هر بشري قرار دارد و موادش را كه حروف و كلمات باشد همه ميدانند
و در سخنان خود استعمال ميكنند مع ذلك از همين مواد و كلمات و چنين كار بشري سهل و
آسان كه با اسباب مادي انجام ميشود معجزه اظهار شده است.
اعجاز علمي قرآن با توجه به مبادي و مباني علمي كه در آن بيان شده و با توجه به
آيات الهيات و توحيد و نبوت و اخلاق و دعوت به عدالت و حريت و اصول صحيح تشريعات و
قصص گذشتگان و اشاره به اوضاع آفرينش و نظام عالم خلقت و واداشتن بشر به تفكر و
تعقل و مطالبي كه در علوم مختلف مطرح است، ثابت و واضح است.
اين اعجاز خصوص در ميدان تشريع در عصر ما – كه پيروزيهاي صناعي بشر و قدرت او در
تصرف در كرات و فضا چشمگير شده و مع ذلك از ارائه برنامهاي جامع الجهات و كافي
تمام جوانب وسيع انسان و مصالح روح و جسم و باطن و ظاهر او عاجز مانده است –
آشكارتر شده است و مرور زمان عظمت قرآن را در ناحيه تشريع بيشتر تأييد و استوار
ميسازد.
اهميت و برتري اين كتاب بر كتابهايي مثل تورات و انجيل كه پشتوانه اصل تحريف نشده
آنها آن معجزات حسيه بود هر روز ظاهرتر ميشود و علماء و دانشمندان رشتههاي مختلف
از خودي و بيگانه آنرا به صراحت اعلام كرده و قرآن را بزرگترين ثروت علمي و تربيتي
و تشريعي و اخلاقي ميدانند كه در اختيار بشر گذارده شده است.
مع ذلك اين به آن معني نيست كه قرآن فقط جنبه معجزه علمي دارد و براي همگان نيست،
قرآن از جهت اعجازش در فصاحت و بلاغت و در خبر از امور غيبي و در خبر از حقايقي كه
دنيا پس از قرنها به آن دست يافته براي همگان معجزه است و از هر معجزه مادي و حسي
روشنتر است.
همانگونه كه در زمان موسي سحر رواج كامل داشت و در زمان عيسي علم طب رونق گرفته بود
و معجزه موسي را خدا قلب عصا به اژدها و يد بيضاء و معجزه عيسي را شفاي بيماران و
كور مادرزاد و احياء اموات قرار داد تا مردم وقتي ميبينند همه پزشكان حاذق از
معجزات عيسي عاجزند و يا ساحران مشهور را ميبينند كه از قلب عصا به اژدها با آن
كيفيت ناتوانند از عجز و ناتواني آنها پي ببرند كه معجزه موسي و عيسي كار بشري نيست
بلكه كار الهي است. در عصر پيغمبر هم بازار ادب و فصاحت و بلاغت رونق كامل داشت و
بزرگترين افتخارات آنها سخنوري و شاعري بود و همه سخنشناس و ذوق لطيف و قريحههاي
حساس داشتند و فنون مختلف كلام را ميشناختند و نقل مجالس و محافل آنها بود، خدا
قرآن را به پيامبر اسلامصلياللهعليهو آله عطا كرد كه در فصاحت و بلاغت و تأثير
در ارواح و حسن تركيب و فنون ادبي در مرتبهاي است كه احدي از بشر نميتاند مثل
سورهاي از آنرا بياورد و رسماً اعلان شد و اين اعلان در خود قرآن در آيات متعدده
قرار داده شد.
علاوه بر اينكه خود مردم همه اهل ذوق بودند، بلغاء و ادبايي كه همه در سرودن اشعار
و قصايد و خطابهها فوقالعادگي داشتند و استاد بودند از آوردن يك سورهاي مانند آن
عاجز شده عجز و ناتواني آنها بر همه روشن شد و دانستند كه اگر اين كار بشري بود اين
سخنوران و سخندانان نامي ميتوانستند مثل آنرا بياورند.
اين اعلان اعجاز همچنان چهارده قرن است كه در قرآن باقي و به قوت خود الي الابد
باقي خواهد ماند. پس اين معجزه براي همگان است و راه شبهه و تشكيك و اشتباهكاري در
آن بسته است و ادباء طبيعي و مسيحي در برابر آن سر تعظيم فرو آوردهاند. خبرهاي
غيبي قرآن بسيار است و اين معجزه نيز براي همگان دلالت بر نبوت دارد. هم چنين
حقايقي كه پيشرفت علم پس از چهارده قرن آنها را اكتشاف كرده است و قرآن از آن اطلاع
داده است براي همگان معجزه و قابل درك و اذعان است و رشتههاي ديگر كه شرح آن در
اينجا بيش از اين مناسب نيست.
اين كه گفته شده: «محمد ميكوشد تا كنجكاوي مردم را از امور غير عادي و كرامات و
خوارق عادات به مسائل عقلي و منطقي و علمي و طبيعي و اجتماعي، و اخلاقي متوجه سازد
و جهت حساسيت آنانرا از (عجايب و غرايب) به (واقعيات و حقايق) بگرداند»،
اگر غرض اين است كه گوينده ميخواهد مردم را از معجزه منصرف سازد يعني به آنها
بفهماند كه درخواست معجزه از پيغمبر سزاوار نيست حتي پيش از اثبات نبوت به معجزه،
اين سخن صحيح نيست و بدون معجزه شناختن پيغمبر ممكن نيست زيرا اگر معجزه نباشد
پيغمبر شناخته نميشود. چگونه پيغمبر چنين هدفي داشت در حالي كه در آيات بسيار از
قرآن مردم را به معجزات متوجه كرده و اين سنت الهي را تأكيد و تأييد فرموده است.
خوارق عادات اگر چه از عجايب و غرائب است واقعيات و حقايق است.
اگر غرض اين است كه پس از اثبات پيغمبري و اظهار معجزه تكرار درخواست معجزات صحيح
نيست و يا اينكه هر موضوعي را نبايد بعنوان معجزه طلب كرد چون بسا با ناموس خلقت و
نظام جهان مغاير باشد، سخن تمام و صحيحي است زيرا پس از اثبات نبوت بايد ايمان آورد
و عمل كرد و تكرار درخواست معجزه بهانهگيري يا استهزاء است و صحيح نيست و پيغمبر
هم نميتواند از جانب خود هر تقاضائي را قبول كند لذا "سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إلّا بَشَرًا رَّسُولاً"
(51)
ميفرمايد و هم چنين قبل از اثبات هم هر نوع معجزه را طلبيدن پذيرفته نيست و
پيغمبر خود ميتواند (ابتداءاً و بدون درخواست) خرق عاداتي را بعنوان معجزه اظهار
كند و هر كجا هم مناسب باشد طبق درخواست قوم معجزهاي نشان دهد.
بنابراين بعضي از خواستههاي قوم جواب مثبت ندارد مثل اينكه درخواست كنند كوهها
از زمين برداشته شود يا صفا و مروه طلا شود و يا از مردم مكه رفع احتياج گردد و يا
آنها را از قيمت اجناس پيش از وقت آگاه سازد يا مخازن تحتالارض بر روي زمين ظاهر
شود يا شام را عراق و عراق را شام بسازد.
اين پيشنهادها به علل متعدد نبايد پذيرفته شود و پيشنهاد آن به پيغمبر غلط و حاكي
از روح لجاج و عناد يا كمال ناداني است. بايد مردم را متوجه كرد كه ناموس معجزه هم
مثل ساير نواميس تحت حكمت و مشيت الهي قرار دارد و پيمبران بشر بودهاند و فرستاده،
و فرستاده حق تحكم بر فرستنده خود و تصرف در شئون او ندارد. پيغمبر تحت امر فرمان
خداست و در معجزه هم مطيع فرمان اوست و برانگيخته نشده است كه اينگونه كارها را
انجام دهد و نظام عالم خلقت را عوض كند «سُبْحَانَ رَبَّي هَلْ كُنتُ إلَّا بَشَراّ
رَسُولاً».
اگر غرض گوينده اين است كه پيغمبر ميخواست مردم را از معجزات محسوس به معقول متوجه
سازد اين هم صحيح نيست زيرا تفاوتي ندارد كه خرق عادت حسّي باشد و مادّي يا عقلي و
علمي.
بلي ممكن است پيغمبر بخواهد افكار را از اينكه همه چيز از مجاري معجزه و عمل خرق
عادت و غير اسباب طبيعي انجام گيرد و بناي زندگي خود را بر آن قرار دهند منصرف سازد
و متوجه به فكر و عمل و كار و كوشش و غور در مسائل علمي و اجتماعي و كشف اسرار
كائنات و اسباب طبيعي سازد. اين كار از راهنمائيهاي مهم و لازم است و اسلام به آن
توجه كامل كرده و در آيات و احاديث درباره آن تأكيد و هدايت كافي شده است تا مردم
بدانند كه معجزه و امثال آن جريان عمومي و ثابت عالم را عوض نميكند و نبايد به
انتظار اينكه معجزهاي بشود يك قوم يا يك فرد دست از تحصيل، صنعت، علم، كشاورزي،
دامداري و كوششهاي ديگر بردارد.
اين صحيح است كه افكاري روي ناآشنايي به غيب اين عالم و اينكه اين عالم ظاهر و
محسوس را مظهر حكمت و علم خداي حكيم عالم نميدانند ميخواهند خارق عادتي بشود و
بسا كه در هر موضوع چيزي و روحي را مؤثر بشناسند و بسا كه بعض پديدهها را كه جنبه
اعجاز هم ندارد از سادگي و ضعف فكري معجزه و كرامت پندارند و گمراه شوند و پيغمبر
ميخواهد مردم از اين طرز تفكر آزاد شوند و رشد پيدا كنند و توجه آنها به كار و
فعاليت و سعي و عمل خود باشد. اينها مسائلي است كه تعليمات اسلام همه را در بر
گرفته، و در هر موردش بشر را راهنمائي كرده است.
ولي اين با اينكه معجزه حسّي باشد يا فقط عقلي و علمي، ارتباط ندارد و چنانكه
گفتيم با اينكه در قرآن اين همه از معجزات حسّي انبياء بيان شده است دليلي ندارد كه
پيغمبر بخواهد مردم را از كرامات و معجزات حسي و مادي منصرف سازد و با اينكه از خود
آن حضرت اين معجزات – به شهادت همين سيره ابنهشام و طبري و همه تواريخ و تفاسير و
كتب حديث – بسيار صادر شده است و پس از آن حضرت نيز از اهل بيتش از اين خوارق عادات
زياد ديده شد. اين خوارق عادات كه از انبياء و ائمهعليهمالسلام صادر ميشود علاوه
بر اثبات حقانيت آنها دليل و راهنما به سوي عالم غيب و توجه انسان به خدا و قدرت او
و مالكّيت و نفوذ امر او است. فانه علي كل شيء قدير و هو القادر المتعال.