دعاى سوم صحيفه سجاديه
الصلاه على حمله العرش
اللهـم و حـمـله عـرشـك الذين لايفترون من تسبيحك و
لايسامون من تقديسك و لا يستحسرون من عبادتك و لا يوثرون
التقصير الجد فى امرك و لا يغفلون عن الوله اليك .
و اسـرافـيـل صـاحـب الصـور الشـاخـص الذى يـنـتـظـر مـنـك
الاذن و حـلول الامـكـر فـيـنـبـه بـالنـفـخـه صـرعـى
رهـائن القـبـور و مـيـكـائيـل ذوالجـاه عـنـدك و المـكـان
الرفـيـع مـن طـاعـتـك و جبرئيل الامين على وحيك المطاع فى
اهل سماواتك الميكن لديك المقرب عندك و الروح الذى هو عـلى
مـلائكـه الحـجـب و الروح الذى هـو مـن امـرك فـصـل
عـليـهـم و عـلى المـلائكـه الذيـت مـن دونـهـم مـن سـكـان
سـمـاواتـك و اهـل الامـانـه عـلى رسـالاتك و الذين
لاتدخلهم سامه من دوب و لااعياء من لغوب و لافتور و لا
تـشـغلهم عن تسبيحك الشهوات و لا بقطعهم عن تعطيمك سهو
الغفلات الخشع الابصار فلا يرومون النظر اليك النواكس
الادقان الذين قد طالت رغبتهم فيما لديك المستهترون بذكر و
المـتـواضـعـون دون عـظـمتك و جلال كبريائك و الذين يقولون
اذا نظروا الى جهنم تزفر عـلى اهـل مـعـصـيـتـك سـبـحـانـك
مـا عـبـدنـاك حـق عـبـادتـك فـصـل عـليـهـم و عـلى
الروحـانـيـيـن مـن مـللئكـتـك و اهـل الزلفـه عـنـدك و
جـمـال الغـيـب الى رسـلك و المـوتـمـنـيـن عـلى و حـيـك و
قـبائل الملائكه الذين اختصصتهم لنفسك و اغنيتهم عن الطعام
و الشراب بتقديسك و اسكنتهم بـطـون اطـبـاق سـمـاواتـك و
الذيـن عـلى ارجـائهـا اذا نـزل الامـر بـتـمـام وعـدك و
خـزان المـطـر و زواجـر السحاب و الذى بصورت زجره يسمع
زجـل الرعـود و اذا سـبـحـت بـه حـفـيـفه السحاب التمعت
صواعق البروق و مشيعى الثلج و البـرد و الهـابـطـيـن مـع
قـطـر المـطـر اذا نـزل و القـوام عـلى خـزائن الرياح و
الموكلين بـالجـبـال فـلا تـزول و الذيـن عـرفـتـهـم
مـثـاقـيـل المـيـاه و كـيـل مـاتـحـويـه لواعـج الامـطـار
و عـوالجـهـا و رسـلك مـن المـلائكـه الى اهـل الارض
بـمـكروه ماينزل من البلاء و مجبوب الرخاء و السفره الكرام
البرره و الحفظه الكـرام الكـاتـبـيـن و مـالك المـوت و
اعـوانـه و مـنـكـر و رضـوان و سـدنه الجنان و الذين
لايعصون الله ما امرهم و يفعلون مايومرون و الذين يقولون
سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار و الزبانيه الذين
اذا قيل لهم خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه ابتدروه سراعا و ام
يـنظروه و من او همنا ذكره و ام نعلم مكانه منك و باى امر
و كلته و سكان الهواى و الارض و المـاء و مـن مـنـهـم عـلى
الخـلق فـصـلل عـليـهـم يـوم يـاتـى كـل نـفـس مـعـهـا
سـائق و شـهيد وصل عليهم صلوه تزيدهم كرامه على كرامتهم و
طهاره على طـهـارتـهـم اللهـم و اذا صـليـت عـلى
مـلائكـتـك و رسـلك و بـلغـتـهـم صـلاتـنـا عـليـهـم فضل
عليهم بما فتحت لنا من حسن القول فيهم انك جواد كريم .
درود بر فرشتگان حامل عرش
بـار خـدايـا! درود بـفـرسـت بر حمل كنندگان عرش كه از
تسبيح تو سست نمى شود و از تـقـديس تو ملال نمى گيدند و به
ستوه نمى آيند و از پرستش تو در مانده و عاجز نمى گـردنـد
و تـقـصـير و كوتاهى را بر كوشش در كوشش در فرمانبرى از
دستورات اختيار نمى نمايند و از شيفتگى به سوى تو غفلت و
فراموشى ندارند.
درود بفرست بر اسرافيل ، صاحب صور كه چشم گشوده و بر هم
نمى نهد، منتظر دستور و فـرمـان تـواست ، تا در صور خود
بدمد و اسيران گور و خفتگان در قبر را به بر پا شدن محشر
آگاه كند.
بـار خـدايا!درود بفرست بر جبرئيل كه امين وحى تواست ؛ آن
فرشته بلند مرتبه اى كه مطاع اهل آسمان هاست ؛ آن وجود با
عظمتى كه در پيشگاه مقدس تو ارجمند و مقرب است .
بـار خـدايـا!درود بفرست بر روح كه گماشته بر فرشتگان حجب
است و بر روح كه از عالم امر است .
بار خدايا!درود بفرست بر فرشتگانى ؟ پايين تر از آنانند؛
آنها كه ساكن آسمان هايند و در مـامـوريت هايى كه از جانب
تو دارند امينند. بر فرشتگانى كه از هيچ كوشش و زحمت رد
راه بندگى درماندگى و سستى به آنه رو نمى آورد و شهوات و
خواهش هاى آنان را از تـسبيح تو باز نمى دارد و فراموشى كه
پيدايش آن از غفلت ها و بى خبرى هاست آنها را از تعظيم و
بزرگ دانستن تو جدا نمى كند؛ فرشتگانى كه چشم ها بسته اند
و نگريستن بـه سـوى تـو را قـصـد نـمـى نـمـايـنـد، و در
بـرابـر جلال و عظمت تو در كمال فروتنى اند، و رغبت و
خواستشان به عنايات تو بسيار است ، و بـه ذكـر نـعـمـت
هـاى گـران بـهـايـت حـريـصـنـد، و در مقابل بزرگواريت
فروتنند.
خـداونـدا درود بـفـرسـت بـر فـرشتگانى كه وقتى به جهنم
بنگرند، كه صداى هولناك شـعـله و بـرافـروخـتـگى اش به اهل
گناه شنيده مى شود، از عمق هويتشان فرياد برآرند: مـنـزه و
پـاكـى تو، ما تو را آن چنان كه لايق پرستش تو است بندگى
نكرديم . پس بر آنـان درود بـفـرسـت و بر فرشتگان روحانى ،
و آنان كه نزد تو قرب و منزلت دارند و آنـهـا كـه
رسـانـنـده غـيب بر پيامبران تواند، و آنان كه بر وحى تو
امينند و بر اصناف گـوناگون فرشتگان كه به عبادت خود
اختصاصشان دادى ، و آنان را با تقديس خود را خـوردنـى و
آشـامـيـدنـى بـيـس نـياز كردى و در درون طبقه هاى آسمان
هايت جا دادى . و بر فـرشـتـگـانـى كه در اطراف آسمان هايت
توقف كرده اند و براى رسيدن فرمان به تمام گشتن وعده تو
(روز رستاخيز) ساكتند.
درود بـفـرسـت بـر خزانه داران باران و رانندگان ابرها و
بر فرشته اى كه از صداى رانـدنـش بـانـگ رعـدها شنيده مى
شود، و چون ابر خروشان با صداى راندن او با شنا در آيـد،
شـعـله هـاى بـرق هـا بـدرخـشـد. و بـر فـرشـتـگـانـى كه
همراه برف و تگرگند و فرشتگانى كه با دانه هاى باران به
وقت باريدن فرود مى آيند و فرشتگانى كه بر خزانه هاى بادها
زمامدارانند و فرشتگانى كه گماشته بر گوه هستند تا از هم
نپاشند و بـر فـرشـتـگـانـى كـه سـنـجـش آبـهـا و پـيـمانه
باران هاى سخت و رگبارها را به آنان شناسانده اى .
درود بـفـرسـت بـر فـرشـتگانى كه به دستور تو بر گنهكاران
بلا مى آورند و براى دوشتان و عاشقان رحمت و بر سفيران
گرامى و نيكوكارت كه وحى را به انبيا رساندند و بـر
فـرشـتـگانى كه حافظ اعمال ما هستند و بر ملك و يارانش و
نكير و منكر و بر رومان آزمـايـش كـنـنـده اهـل قبور و
فرشتگانى كه بر اطراف بيت المعورند طواف مى كنند. و بر
مالك و زمامداران دوزخ و بر رضوان و كليدداران بهشت .
درود فرست بر فرشتگانى كه نافرمانى امر خدا نمى كنند و آن
چه را مامورند انجام مى دهند. و بر فرشتگانى كه به اهل
ايمان در عالم آخرت مى گويند: سلام بر شما باد به سـبـب
اسـتـقامتى كه در طاعت حق و دورى از معصيت داشتيد، پس
خانه آخرت براى شما نيكو خـانـه اى است . و بر فرشتگانى كه
پاسبانند كه هر گاه به آنان گفته شود: مجرم را بـگـيـريـد
و در غـل و رنـجـيـر كشيده آن گاه جهنم ببريد؛ با شتاب به
او رو مى آوردند و مـهـلتـش نـمـى دهـنـد. و درود فـرسـت
بـر هر فرشته اى كه نام او را ذكر نكرديم و مقام و منزلتش
را در پيشگاه تو و اين كه به چه كارى او را گماشته اى ،
ندانستيم .
درود فـرسـت بـر فـرشـتـگـامى كه در هوا و زمين و آب جاى
دارند و بر آنان كه بر تمام آفريده هايت گماشته شده اند.
پس بر آنان درود فرست در روزى كه هر كس مى آيد و با او
رانـنـده و گـواهـى (از فـرشتگان ) است ، و بر آنان درود
فرست ؛ درودى كه مقامى بر مقامشان و پاكيى بر پاكى شان
بيفزايد.
بـار پـروردگـارا، چـون بـر فـرشـتـگان و رسولانت درود مى
فرستى و درود ما نيز به ايـشـان مى رسانى ، پس به سبب
گفتار نيكو (دعا و صلوات ) درباره ايشان كه راه آن را تـو
بـر مـا گـشـودى ، بـر مـا محتاجان نيز درود فرست و رحمتت
را به گدايان و فقيران ارزانى دار كه تو بسيار بخشنده و
كريمى .
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم
اسـلام ، هـمـان طـور كـه مـوجـودات نامحسوس فراوانى را به
نام شيطان و فرزندانش (كـه
بر آدمى گماشته شده و او را به بدى ها و گناهان دعوت مى
كنند) به اثبات مى رساند موجودات نامحسوس ديگرى را نيز به
نام فرشته ثابت مى گرداند،
كـه بر همه جهات عالم گمارده شده اند و به خوبى هاى و نيكى
ها دعوت و هدايت مى كنند و نـيـز بـركـات را فـرو مـى
فـرسـتـنـد، اين موجودات فرشته
ناميده مى شوند. بـنـابـرايـن ، فـرشـتـه مـوجـودى
نـامحسوس است كه مظهر خوبيها و نيكى ها و بركات و شيطان
موجود نامحسوس ، خواهد بود كه به نحوى مبدا بدى ها و
گناهان است .
در بسيارى از مواردى مى شنويم و يا در اكثر، بلكه همه
تابلوها و پوسترهاى نقاشى و مـيـنـياتور مى بينيم كه بعضى
بى هيچ دليلى فرشتگان را به صورت زنان تصور و ترسيم مى
كنند و بيشتر افراد با شنيدن واژه ملائكه (فرشتگان )
تعدادى زن و يا دختر بـال دارد گـيـسـو لند و...را جلو
چشمان خود مجسم صحيح و ايمان حقيقى به آنهاست . چنين
مـسـائلى در حالى مطرح است كه خداوند عزيز در كتب آسمانى ،
به خصوص در قرآن مجيد (نـزديـك بـه نـود آيـه ) از وجود با
بركت آنان و سهمشان در كار گردانى هستى ، چه در دنـيـا و
چـه در آخـرت ، خـبـر داده و بـا مـسـائل خـرافـى از قبيل
اين كه فرشتگان ، دختران خدايند، مبارزه كرده است .
درسـت هـمـين مسائل خرافى است كه بايد ما را بر انگيزاند
تا اين موجودات قدسى را، كه هـم در دنـيـا، هـم در برزخ و
هم در قيامت ، با آن ها سروكار داريم ، بيشتر و صحيح تر و
به دور از هر گونه خرافه شناخته و بدان ها ايمان بياوريم ؛
ولى متاءسفانه دانشوران و عـالمـان در ايـن زمـيـنـه كـار
زيـادى نـكـرده انـد و لذا كـتـابـى مستقل و مدون در اين
زمينه وجود ندارد.
هـر چـنـد مـا انـسان ها در عالم
ملك هستيم و فرشتگان از عالم
امر و ملكوت هـسـتـنـد و شـنـاخـت مـوجـودات
مـلكـوتـى و روحـانـى بـراى مـا دشـوار اسـت ، ولى ايـن
دليـل نمى شود كه ما با وجود در دست داشتن آيات و روايات
فراوان به اين مساله توجه و عنايت لازم را نداشته باشيم .
به هر رو، اين جانب مدتى بود كه در پى شناخت فرشتگان ، در
نظر داشتم ضمن معرفى ايـن مـوجـودات قـدسـى ، بـه بـى
پـايـگـى خـرافـات و افـسـانـه كـه دربـاره آنـهـا جـعـل
شـده است ، اشاره كنم ، بحمدالله و المنه ، به اعتراف به
تقصير و بضاعت علمى و مـعنوى ، با يارى ادله قرآنى و روايى
و استدلالات عقلى تا حدى در اين مسير موفق شدم ، كه
اميدوارم به پيشگاه حضرت احديت مقبول افتد.
ايـن كـتـاب ، كـه آغـاز و انـجامش با كلمات امام سجاد و
امير المومنين - عليهما السلام - مزين گـشـتـه ، از يـك
مـقـدمـه و چـهـار فـصـل و يـك خـاتـمـه تشكيل يافته است :
حقيقت فرشتگان ؛ اوصاف فرشتگان ؛ اصناف و مراتب فرشتگان ؛
و كارها و وظايف فرشتگان .
ربنا تقبل منا انك انت السميع
العليم
آبان 1374
مصادف با شهادت حضرت فاطمه زهرا (س
)
عليرضا رجالى تهرانى
فصل اول : حقيقت فرشتگان
حقيقت فرشتگان
قرآن كريم علاوه بر معرفى موجودات و نعمت هاى ظاهرى
و محسوس ، از آفريده هاى ديگر خداوند متعال نيز نام برده
كه ما را ياراى درك حسى آنان نيست .
دسـتـه اى از ايـن مـوجـودات
مـلائكه هستند. و از آن جايى كه با حواس ظاهرى درك
نـمـى شـونـد، از ويـژگـى هـاى وجـودى و مـاهـيـت ايـشـان
نـيـز نـمى توان آگاهى يافت و تـصـويـرى يـقـيـنـى از
ايشان عرضه داشت . در مقام شناخت حقيقت فرشتگان - اين
موجودات غيبى - اختلاف شده است كه به اختصار به آنه اشاره
مى كنيم :
1- بـت پـرسـتـان گـفـتـه اند:
فرشتگان همان ستارگان سعد و نحس هستند كه زنده و
نـاطـقـنـد. فـرشـتـگان سعد را فرشتگان رحمت مى گويند و
فرشتگان نحس را فرشتگان عذاب .
سستى و بطلان اين نظريه چنان روشن است كه نياز به بحث
ندارد.
2- مجوس و دو گانه پرستان گفته اند:
نور و ظلمت در نفس و صورت دو جوهر حساس قـادر مـتـضـانـد و
در فـعـل و تـدبـيـر مـخـتـلفـند. پس جوهر نور، پاك ، نيك
، خوش بو و بـزرگـوار اسـت كه هميشه نفع مى رساند نه ضرر،
و همواره زنده مى كند و نمى ميراند؛ امـا ظـلمـت ضـد نـور
اسـت . پـس اوليـا، يـعـنـى فـرشتگان از نور زاده مى شوند
نه از راه زنـاشـويـى ، بـلكـه مـانند تولد حكمت از حكيم و
تولد روشنى از روشنايى دهنده است ؛ و دشـمـنـان ، يـعنى
شياطين نيز از ظلمت زاده مى شوند نه از راه زناشويى ، بلكه
از راه كم خردى از كم خرد.
اين عقيده نيز از اساس باطل است .
3- مـسـيـحـيـان گـفـتـه انـد:
فرشتگان مجردند و جسم نيستند و مكان ندارند، بكله نفوس
ناطقه اى هستند كه در بدن هاى قرار ندارند؛ اگر خوب و پاك
باشند ملائكه اند، و اگر به دو ناپاك باشند شياطينند.
4- بـعـضى از فلاسفه متقدم گفته اند: فرشتگان نفوس زمينى و
مدبر عالم ملك هستند كه نيكوكار آنها ملائكه و بدكار آنها
شياطين نام دارند.
بـطـلان دو عـقـيده اخير معلوم است ؛ زيرا شياطين از جن
هستند و ماهيتى جداى از ماهيت فرشته دارند.
5- متكلمين - كه جواهر مجرد را انكار مى كنند - گفته اند:
فرشتگان اجسام نورانى الهى
نـيـكـوكـار و سـعـيـدنـد كـه بـر تـصـرفـات سـريـع و
افـعـال و اعمال سخت و حيرت انگيز قادرند و نيز مى توانند
به صورت هاى گوناگون در آيـنـد و آنـهـا عـقـل و فهم دارند
و در آسمان ها هستند و بعضى از آنها از بعض ديگر به لحـاظ
درجـه و مـقـام در نـزد خـدا مـقـربـتـرنـد، چـنـان كـه
خـداى مـتـعـال از ايـشان حكايت فرموده : و ما منا الا و
له مقام معلوم
(1) و اكثر مسلمانان بر اين عقيده اند.(2)
ضـمـن قـبـول بـخـشـى از عـقـيـده مـتـكـلمـيـن ، اشـكـال
هـايـى مـيـز بـر آن وارد اسـت كـه در فصل چهارم در بحث
كيفيت نزول فرشتگان بر ولى امر
به آن خواهيم پرداخت .
6- جـمعى از فلاسفه و حكماى اسلامى ، چون ملاصدرا، اليه
قمشه اى ، علامه طباطبايى ، شهيد مطهرى ، علامه حسم زاده و
بسيارى ديگر، معتقدند: از آياتى كه درباره ملائكه آمده ،
اسـتـفـاده مـى شـود آنـهـا موجوداتى پيراسته از پيوندهاى
مادى و مجرد از صفات جسمانى هستند.
در اين جا به سه مورد از اين آيات اشاره مى كنيم :
الف )و مـن عـنـده لايـسـتـكـبـرون
عـن عـبـادتـه و لايـسـتـحـسـرون # يـسـبـحـون الليل و
النهار لايفترون
(3)
و آنان كه در پيشگاه خداوند مقربند، هيچ گاه از بندگى اش
سرپيچى نكنند و از عبادتى كـه مى كنند هرگز خسته نشوند،
همه آنها شب و روز بى آن كه سستى نمايند به تسبيح و ستايش
خداوند مشغولند.
ب )و قـالوا اتـخـذ الرحـمـن ولدا
سـبـحـانـه بـل عـبـاد مـكـرمـون لايـسـبـقـونـه بالقول و
هم بامره يعلمون
(4)
و (مـشـركـان ) گـفتند كه خداوند رحمان داراى فرزند است .
پاك و منزه است او. بلكه آنان بـنـدگـان مـقـرب خـدا هستند
كه هرگز پيش از امر خدا كارى نخواهد كرد و هر چه كنند به
فرمان او است .
ج )عليها ملائكه غلاظ شداد لايعصون
الله ما امرهم و يفعلون ما تومرون
(5)
بـر آن دوزخ ، فـرشـتـگانى درشت گفتار و سختگير مامورند كه
هرگز نافرمانى خدا را نخواهد كرد و آن چه به آنها حكم شود
فورا انجام مى دهند.
و نـيـز ايـن فـرمـايـش امـيـر بـيـان ، عـلى (عـليـه
السـلام ) را دليل بر تجرد فرشتگان گرفته اند:
مـن مـلائكـه اسـكـنـتـهم سمواتك و
رفعتهم عن ارضك ، هم اعلم خلقك بك ، و اخوفهم لك و
اقـربـهـم مـنك ؛ لم يسنكوا الاصلاب ، و لم يضمنوا الارحام
، و لم يخلقوا من ماء مهين ، و لم يتشعبهم ريب المون
(6)
بـعـضـى از فـرشـتگان را در آسمان هاى خود ساكن نمودى ، و
از زمين خويش بلند كردى ، آنها از خلايق به تو داناترند، و
از تو بيش از همه مى ترسند، و به تو بيش از ايشان نزديكند
در اصلاب (پدران ) جاى نگرفته اند، و در ارحام (مادران )
در نيامده اند، و از آب پـسـت (مـنـى ) آفـريـده نـشـده
اند، و حوادث روزگار آن ها را متفرق و پراكنده نساخته است
.
صـدر المـتالهين مى گويد: بايد
بدانى كه آفرينش فرشتگان غير از آفرينش انسان اسـت ؛ زيـرا
آنـها داراى وجود بسيط و مجرد و بعد عقلانى اند بى آن كه
تركيب يافته از عقل و شهوت باشند، و تزاحم و تضادى در
كارها و صفات ذاتشان نيست .(7)
ابن سينا مى نويسد: فرشته جوهر بسيط
(يعنى بى اجزا و ساده ) و داراى زندگى و نـطـق عـقـلانـى
اسـت و نـمـى مـيـرد و مـيـان كـردگار و اجسام زمينى
ميانجى است . برخى از فرشتگان ، عقلانى و برخى روحانى و
پاره اى جسمانى (برزخى ) هستند.(8)
روايت : ان الله تعالى خلق الملائكه
صمد اليس لهم اجواف
(9)
- بـه فـرض صـحـت سـنـد - دلالت دارد كـه چـون مـاده ،
اسـتـعـداد تـكـامـل تـدريـجى داشته و نمى تواند بالفعل
تمام كمالات خود را داشته باشد، به آن صمد نمى گويند، لذا
آن چه ماده است صمد نيست ، و صمد، ماده نيست ؛ زيرا وجود
او پر است .
حـضـرت امـام خـمـيـنـى (ره ) مـى فـرمايند:
بدان كه بين محدبين و محققين اختلاف
است در تـجـسـم مـلائكـه الله : كـافـه حـكـم و
مـحـقـقـيـن و بـيـارى از فـقـهـا قائل به تجرد آنها و
تجرد نفس ناطقه شدند و براى آن برهان هاى متين اقامه
فرمودند.
و از بـسـيارى روايات و آيات شريفه نيز استفاده تجرد (مى )
شود، چنان چه محدث محقق ، مـولانـا مـحـمـد تـقـى مـجـلسـى
، پـدر بـزرگـوار مـرحـوم مـجـلسـى در شـرح فـقـيـه در ذيل
بعضى از روايات فرموده است كه اين دلالت كند بر تجرد نفس
ناطقه .
و بـعـضـى از مـحـدثـان بـزرگ قـائل بـه عـدم
تـجـرد شـدنـد و غـايـت آن چـه دليل آوردند اين است كه قول
به تجرد منافى با شريعت است و تصريح نموده اند
بـه ايـن كـه مجردى جز ذات مقدس حق نيست . و اين كلام
بسيار ضعيفى است ؛ زيرا كه عمده نـظـر آنـهـا دو امـر
شـايد باشد: يكى قضيه حدوث زمانى عالم كه توهم شده مجرد
بودن مـوجودى جز با آن منافى است ؛ و يكى فاعل مختار بودن
حق تعالى است كه گمان نمودند بـا تـجـرد عـالم عـقـل و
مـلائكـه الله مـخـالف اسـت . و ايـن هـر دو مـسـاله از
مـسـائل مـعـنـونـه اسـت در عـلوم عـاليـه ، و عـدم
تـنـافـى ايـن قـبـيـل مـسـائل بـا مـوجـود مـجـرد بـه
وضـوح پـيـوسـتـه ، بـلكـه قـول بـه عـدم تـجـرد نـفـوس
نـاطـقـه و عـالم عـقـل مـلائكـه الله بـا بـسـيـارى از
مـسـائل الهـيـه و كـثـيـرى از عـقـايـد حـقـه مـنـافـى
اسـت كـه اكـنـون مـجـال بـيـان آنـهـا نـيـسـت . و حدوث
زمانى عالم را به آن طور كه اين دسته گمان نمودند مـنـافـى
بـا اصـل مـسـاله حدوث زمانى است ، فضلا آن كه با بسيارى
از قواعد الهيه نيز مـخـالف اسـت . و حـق در نـزد
نـويـسـنـده - مـوافـق بـا عـقـل و نـقـل - آن اسـت كـه ،
از براى ملائكه الله اصنافى است كثيره ، كه بسيارى از آنها
مـجردند و بسيارى از آنها جسمانى برزخى هستند (يعنى تجرد
مادى داشته و مقدار و اندازه دارند):
و لا يعلم جنود ربك الا هو(10)
رواياتى به فرو آمدن و شد فرشتگان و سكونت بى حساب آنان در
هوا و زمين و مكانهاى مـقـدس و پـايـيـن آمـدن آنـان بـا
قـطره هاى باران و همراهى شان با هر شخص و هر عملى ، اشاره
دارد، مانند كلام امير بيان على (عليه السلام ):
بعضى از فرشتگان پايشان ور طـبـقـات
پـايـيـن زمين ثابت و گردن هايشان از آسمان بالا گذاشته ،
واركان وجودشان از اقـطـار جـهـان بـيـرون رفـتـه و كـتـف
هـاى آنـهـا بـراى حـفـظ پايه هاى عرش خدا آماده است .(11)
ايـن قـبيل روايات بر جسمانيت فرشتگان دلالت نيم كند و در
واقع تمامى اين روايات بر صـورت مـثـالى فـرشـتـگـان و
قـدرت آنـهـا در تـمـثـل يـافـتـن حمل مى شود.
عـلامـه طـبـاطـبـايـى در اين زمينه مى فرمايند:
سياق اين روايات ابا دارد كه بگوييم
: رفـت و آمـد و تـغـيـيـر و تـحـولات جـهان ما در آنها
تاثير مى گذارد .آنها زير گام هاى ما پايمال نمى شوند و
حركت اجسام رخنه اى در بدن آنها به وجود نمى آورد، با آن
كه زمين و هوا را پر كرده اند. و از طرفى بداهت عقل ، حكم
به تزاحم ميان امور مادى و جسمانى مى كند. همچنين آنها
ديده نمى شوند، لمس نمى گردند و در احساس نمى آيند و ساير
احكام ماده را نـيـز نـدارنـد. بـنابراين فرشتگان ، اجسام
مادى نيستند، بلكه امور مادى يك نسبتى با آنـهـا دارنـد و
ايـن كـه گـاهـى گفته مى شود، خداوند سبحان مى تواند امور
مادى را از ايشان بگرداند، به طورى كه آنها را احساس نكنند
و تزاحمى ميان آنها به وجود نيايد؛ و مـى تـواند نيروى
ديدن فرشتگان را ببينند و با آنها سخن بگويند. سخنى است كه
گـرچـه ظـاهـر آن شـبـيـه كـلام مسلمانان منقاد دين است ،
اما در حقيقت اساس دين را ويران مى سازد. زيرا اگر چنينى
خطاى بزرگى در احساس روا باشد، ما راهى براى اثبات پيامبر
و كتاب و دين و اعجاز نداشته و به سوفسطاييان خواهيم پيوست
؛ در نتيجه توحيد ثابت نـمـى شـود تـا نـوبـت بـه سـخـن
دربـاره فـرشـتـگـان بـرسـد، عـلاوه بـر آن كه بداهت عقل
آن را رد مى كند(12)
نـيـز در جـاى ديگر پيرامون تجرد فرشتگان مى نويسد:
از جمله نصوصى كه دلالت بـر تـجـرد
فرشتگان مى كند آيه ذيل است :نزل به
الروح الامين# على قبلك لتكون من المـنـذريـن
(13) جـبرئيل قرآن را نازل گردانيد
و آن را بر قلب تو فرود آورد تا خلق را (از عقاب و عذاب )
بترسانى . و روشن است مقصود از قلب عضو گوشتى صنوبريى كه
طرف چپ معده قرار دارد نيست ، بلكه چيزى است كه مى فهمد و
مى انديشد، يـعـنـى روح . بـنـابـرايـن ، نـزول آن بـر
قـلب ، تنها در صورتى صحيح است كه مجرد بـاشـد، مـانـنـد
وجـود مـعـنـا. و از جـمـله آن نـصـوص آيـه ذيل و آيات
مشابه آن است :و قالوا اولا انزل
عليه ملك ولو انزلنا ملكا لقضى الامر ثم لايـنـظـرون # ولو
جـعـلنـاه مـلكـا لجـعلناه رجلا وللبسنا عليهم ما يلبسون
(14) و گـفتند: چرا بر او فرشته اى
نازل نمى شود؟ اگر فرشته اى بفرستيم كار تمام شود و لحـظـه
اى آنـهـا مهلت نخواهد يافت ، چنان چه فرشته اى را به
رسالت فرستيم او را بـه صورت بشرى در خواهيم آورد و بر
آنان هان لباسى كه مردمان پوشند، بپوشانيم .
ظـاهر آيه آن است كه نازل كردن
فرشته با همان پوشش فرشته اى و وجود ملكوتى اش ، مـلازم
بـا اتـمـام كار باقى نماندن مهلت ، و وارد شدن مردم در
جهان پس از مرگ مى بـاشـد، تـا هـم سـنـخ و هـم جـنـس
فـرشتان شوند و آن جهان مجرد از ماده است ؛ و اين وجود
فرشتگان ، از آن است ، پس آنها نيز مجرد مى باشند(15)
.
خـلاصـه ، آن چـه مـى تـوان مـطـابـق بـا قـرآن و سـنـت و
عـقـل گـفـت ايـن اسـت كـه : فـرشـتـگـان مـوجودات جسمانى
مادى نيستند، بلكه مجردند و
مـوجـودات مـجـرد نيز ممكن است مجرد برزخى و يا مجرد
عقلانى باشند و يا به حسب مراتب فـرق كـنـنـد، بـرخـى از
آنـهـا مـجـرد بـرزخـى هـسـتـنـد؛ يـعـنـى شـكل و صورت
دارند و خواص ماده را هم دارا مى باشند، آن طور كه در
روايات آمده ، نكير و مـنـكـر بـه صـورت هـاى مـخـتـلفـى
بـر ديـده مـيـت ظـاهـر مـى شـوند؛ و برخى ميز مجرد تامند(16)
.
ايمان به
فرشتگان
از جـمله موضوعات مهم اسلامى
و معتقدات ضرورى مذهب ، موضوع وجود ملائكه و ايمان به
آنهاست . در آيات قرآن كريم ، ايمان به وجود فرشتگان به
قدرى اهميت دارد كه در رديف ايـمـان بـه خـدا و روز
قـيـامـت شـمـرده شـده اسـت ، چـنـان كـه فـرمـوده اسـت :آمـن
الرسـول بـمـا انـزل اليـه مـن ربـه و المـومـنـون كـل
آمـن بـالله و ملائكته و كتبه و رسله
(17) پـيـامـبـر، خـود بـه آن چـه
خـدا بـر او نـازل كـرده ايـمـان دارد و مومنان نيز همه به
خدا و فرشتگان خدا و كتابها و پيامبران خدا ايـمـان
دارنـد. و نـيـز مـى فـرمـايد.ولكن
البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكه و الكـتـاب و
النـبـيـيـن
(18) ليـكن نيكوكار كسى است كه به
خداى عالم و روز قيامت و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران
ايمان آورد.
خـداونـد در ايـن آيـه ، ايمان را مركب از پنج واقعيت مى
داند: الله ، قيامت ، ملائكه ، كتاب و انـبـيـا. از ايـن
رو، هـمـان گـونـه كـه انكار خدا موجب كفر مى شود، انكار
فرشتگان و حتى فرشته اى از فرشتگان خدا نيز مساوى با كفر
خواهد بود و كافر دشمن حق و جايگاهش در جـهـنـم ابـدى اسـت
، چـنـان كـه دربـاره يـهود فرمود:من
كان عدوالله و ملائكته و رسله و جبريل و ميكال فان الله
عدو للكافرين
(19) هر كسى كه دشمن خدا و فرشتگان
و رسـولان حـق و جـبـرئيـل و ميكائيل است (چنين كسى كافر
است ) پس خداوند هم دشمن كافران است .
در اين مورد اخبار و روايات فراوانى نيز وارد شده كه جملگى
بر وجود ملائكه تصريح دارنـد، از جمله دعايى است كه امام
سجاد (عليه السلام ) در صحيفه سجاديه در دعاى سوم انـشـا
كـرده و آن را بـه درود و صـلوات بـر مـلائكـه الله
اخـتـصـاص داده انـد و نـيز كلام گهربار على (عليه السلام
) كه :
ثـم خلق سبحانه لاسكان سمواته ، و
عماره الصفيح الاعلى من ملكوته ، خلقا بديعا من مـلائكه
(20) سپس خداوند سبحان براى سكونت
در آسمان ها در آبادانى بالاترين قسمت از ملكوت خويش ،
مخلوقاتى بديع و نو ظهور، يعنى فرشتگان را آفريد.
امـا ايـن كـه چـرا ايـمـان بـه فـرشـتگان تا اين حد لازم
و ضرورى است ؟ شايد بدين جهت باشد؟ ايمان به فرشته اصلى
است براى ايمان و وحى ؛ زيرا فرشته وحى كتاب الهى و
احـكـام ديـن را بـر پـيـامـبـران نـازل مـى كـنـد و از
اين رو است كه در دو آيه مذكور، ذكر فـرشـته بر ذكر كتب
آسمانى و پيامبران نيز مقدم شده ؛ زيرا در واقع انكار
فرشتگان ، انكار وحى و نبوت و بلكه انكار قيامت است .
عده اى گمراه عقيده داشتند كه هر چه را مى بينيم وجود دارد
و تا خدا و فرشتگان را نبينيم ايـمـان نـمـى آوريـم . در
جـوابشان آمد كه خدا ديدنى نيست ، اما فرشتگان را روزى
خواهيد ديد:
يوم يرون الملائكه لابشرى يومئذ
للمجرمين و يقولون حجرا محجورا(21)
روزى كـه فـرشـتگان را ببينند، مجرمان را در آن روز
بشارتى ندهند بلكه به آنها گويند: اى سركشان ! (از رحمت و
جنت خدا) محروم و ممنوع باشيد.
در طـول تـاريـخ اسـلام نـيـز دو گـروه مـنـكـر وجـود
فـرشـتـه شـدنـد: دسـتـه اول اسماعيليه كه هر كجا سخن از
مسائل غيبى ، مانند فرشته و وحى و معجزه و... است به تاويل
و توجيه دست زده و به نوعى آنها را به امور مادى و عينى بر
گردانده اند. دسته دوم ، سـلمـانان التقاطى هستند كه افكار
دينى خود را از مستشرقان و مادى ها گرفته اند. اينها نيز
تمام مسائل غيب را به حس و شهادت و به عالم ، در بر مى
گردانند و توجه مى كنند.
عـلامـه جـعـفـرى مـى گـويد: و
اكنون نيز بعضى از دانشمندان معاصر براى اين كه هر حـقيقتى
را با چهره طبيعى آن بپذيرند، فرشتگان را انواعى از نيروها
و قواى مخفى طبيعت تـلقـى نـمـوده ، مـى خـواهـنـد استبعاد
افرادى را كه در طبيعت نمى تواند واقعيت ديگرى را بپذيرند،
ولى اين يك سطحى نگرى در شناسايى هاست كه ناشى از تفسير
نابجاى علم و طـبـيـعـت است . مگر آنان كه عناصر را در
چهار نوع منحصر مى دانستند علم گرايان نبوده انـد؟ مـگـر
آنـان كـه صـوت را از پـديـده هـاى عـرضـى دانـسـتـه ، آن
را غـيـر قـابـل انـتـقـال تـلقـى مـى كـردنـد چـهـره
دانـشـمـنـدى نداشتند؟ آرى كسانى بودند كه با طـرفـدارى
جـدى از عـلم ، بـقـاى اعـراضـى مـانـنـد صـوت را پـس از
به وجود آمدن ، امكان نـاپـذيـر مـى دانـسـتـنـد؛ نـيـز
مـتـفـكرافى كه از علم دفاع مى كردند و كمترين اطلاعى از
جريانات ذرات بنيادين طبيعت نداشتند اندك نبوده اند...
به هر حال ، اين يك روش بنيان كن است كه ، ما نخست علم و
جهان هستى را محدود مى كنيم و سـپـس در دريـايـى از وحشت و
اضطراب غوطه ور مى گرديم . آيا كسى نيست از ما بپرسد كـه
بـا مـشـاهـدت فـراوان در طـول تـاريـخ دربـاره قـالب
نـاپـذيـرى اصـول و مـسـائل عـلمـى از يـك طـرف ، و با
شناسايى انسان و بى كرانه جويى هايش از طـرف ديـگـر، و
نـامـحـدود بـودن روابط و اجزاى طبيعت با سيستم بار، كه رو
به ماوراى طـبـيـعـت (متافيزيك به معناى عمومى آن ) دارد،
چگونه به خود اجازه مى دهيد كه علم و جهان هـسـتـى را
مـحدود نموده ، در برابر مفاهيم و مسائل عالى و با اهميت
به وحشت و اضطراب و نيهيليستى دچار شويد؟!
مـا مـى گـويـيـم : فـرشـتـگـان وجـود دارنـد و اگـر
نـامـحـسوس بودن وجود فرشتگان را دليـل نـيـسـتـى آنـان
بـدانـيـم نـيـمـه اسـاسـى معلومات خود را كه عبارت است
از: واقعيات نامحسوس ، منكر شده اين و هيچ متفكر خردمند
نمى تواند اين قضيه نمى بينم پس وجود نـدارد را زمـيـنـه
جـهـان بـيـنى خود قرار داده و حكم به نيستى بيرون از
منطقه حواس نمايد.
ما مى دانيم كه ارتعاشات صوتى بايستى به حد معينى برسد تا
ما آن را بشنويم ، اجـسـام و اشكال و رنگ ها در فاصله
معينى براى ما مطرح مى شوند، دانه اى از الكترون و انرژى
را تاكنون نديده ايم ، جاذبيت محسوس نيست ، هيچ يك از
پديده ها و نيروهاى درونى مانند انديشه و تخيل و اراده و
آن حقيقتى كه مديريت آنها را در بر دارد و من ناميده مـى
شـود وارد مـنـطـقـه حـواس نـمـى شـونـد و حـتـى تـسـليـم
حـسـاس تـريـن وسايل نمى گردند.
فـرشـتـگـان از جـنـس و نوع اجزاى و پديده هاى عالم طبيعت
نيستند، بلكه موجودات مقدس و داراى مـاهـيـت هـاى مـخصوصى
مى باشند. و توصيفات ما درباره فرشتگان مستند به منبع وحـى
اسـت يـا به طور مستقيم ، كه قرآن است و يا به طور غير
مستقيم ، كه از زبان ولى الله اعظم امير المومنين و ساير
ائمه معصومين مى باشد
(22)
صدر المتالهين وجوه عقلانى ديگرى را نقل مى كند كه آن وجوه
را ذكر مى كنيم :
نـخـسـت آن كه : مقصود از فرشت ، آن زنده ناطقى است كه
ميرا نيست و مى گوييم : (اين نوع ) قسمت كردن عقلى ،
اقتصادى وجود سه قسم ديگر را مى كند؛ زيرا زنده يا هم ناطق
و هم ميراست و آن انسان است ؛ و يا اين كه ميراست ولى ناطق
نيست و آن حيوان است ؛ و با ناطق اسـت و مـيرا نيست و آن
فرشته است و شكى نيست كه پست ترين مراتب آن ، ميراى غير
ناطق اسـت . و بـين آن دو ناطق ميراست ، و برترين آن ناطقى
است كه ميرا نيست ، چون حكمت الهى اقتصادى ايجاد برترين
مراتب و اشراف آن را نيز مى نمايد.
دوم آن كه : فطرت و سرشت گواهى مى دهد به اين كه جهان
آسمان ها برتر از جهان سـفـلى و پـسـت اسـت و گـواهـى مـى
دهـنـد كـه حـيـات و عـقـل و نـقـل ، بـرتـر از ضـد آنـهـا
را امـور مـقـابـل آنـهـاسـت ، لذا عقل بسيار بعيد مى داند
كه به حيات و عقل و نطق در اين جهان تيره ظالمانى و همچنين
رد آن جهان ، كه سراسر نور است ، دست يافت .
سوم آن كه : صاحبان مشاهدات و مجاهدات و رياضت ها از جهت
مشاهده و مكاشفه ، وجود آنها را ثـابـت نـمـوده انـد، و
صـاحبان حاجات و نياز نيز از جهت ديگر، و آن (جهت ديگر در
مورد صـاحـبـان حاجت و نياز) چيزهايى است كه از شگفتهاى
آثار آنها در راهنمايى به درمان هاى عـجـيـب و كـمـياب ،
از تركيب معجون هاى دارويى و دست يابى به ساختن پادزهرهاى
شگفت انـگـيـز بـدان گـواهى مى دهد، و از آن چه دلالت بر
آن دارد، خواب راست و صادقانه است
(23) .
واژه ملك
واژه مـلك در قرآن مجيد
هشتاد و هشت مرتبه در هشتاد و شش آيه آمده است كه سيزده
مورد كلمه مـلك و دو مـورد
مـلكـين (تثنيه ملك و هفتاد
و سه مورد كلمه ملائكه مى
باشد.
لغت شناسان و مفسران در واژه ملك
اختلاف كرده اند: زمخشرى مى گويد: ملائكه -
بـنـابـر اصـل - جـمـع مـلائك
اسـت ، مـانـنـد شـمـائل كـه جـمـع
شمال است و الحاق
تاء در آخر ملائكه برا تانيث
جمع است
(24) .
طريحى مى گويد: اصل ملك ، ملك
است ، آن گاه لام را مقدم و همزه را موخر نمودند
مـلاك شـد كـه از الوكـه ، بـه مـعـنـى رسـالت اسـت ،
سـپـس هـمـزه بـه دليـل كـثـرت اسـتـعـمـال حـذف و
مـلك شـد. چـون ايـن كـلمـه
جـمع شود به اصلش برگشته و ملائك
مى شود، و تاء را
براى مبالغه يا تانيث جمع بر آخر آن اضافه كرده اند(25)
.
مـلاصـدرا آورده اسـت : مـلك
مـشـتـق از الوكه به معنى
رسالت است ، و هر مفارقى كه داراى رسالت نباشد، ملك نيست و
تنها روح است
(26) .
در تـفـسـير القرآن الكريم - ضمن يحثى محققانه در مورد
واژه ملك آمده است : جاى
شـگـفـتـى اسـت كه بعضى پنداشتند
تاء در ملائكه براى
تانيث جمع يا تـاكـيـد يـا اشـاره بـه تـانـيـث لفـظـى و
يا معنوى است ، يا اين كه صيغه جمع بر وزن
فـعـائله اسـت و مـا سـراغ
نـداريـم كـه به عنوان نمونه حتى يك مرتبه در قرآن
مـلائكـه آمـده باشد با اين
كه در شصت و هشت موضع ، لفظ ملائكه
آمده است
(27) . پس حذف تاء
در بعضى موارد، به سبب تخفيف يا ضرورت شعرى است ، چنان كه
حافظ شيرازى سروده :
دوش ديـدم كـه
مـلائكـه در مـيـخـانـه زدنـد
|
|
|
گل آدم بسر
شتند و به پيمانه زدند |
|
خـلاصـه كـلام اين كه : ملائكه ، جمع
ملك است و شاهد ما، اين آيه
شريفه است كه :قـل لوكـان فـى الارض
مـلائكـه يـمـشـون مـطـمـئنـيـن لنـزلنـا عـليـهـم مـن
السـماء ملكا رسـولا(28)
و گـاهـى مـلائكـه به حسب لفظ محسوب شده ، جنانن چه
فرموده است : بـثـلاثه آلاف من
الملائكه منزلين
(29) و گاهى مونث به حساب آمده اند:
اذ قـالت المـلائكه يا مريم
(30) و چنان كه گفتيم ، اين تذكير و
تانيث ، به لحاظ لفـظ اسـت ته به لحاظ معنى ؛ زيرا ملائكه
از اين مذكر و يا مونث حقيقى و معنوى باشند خارج هستند(31)
حكمت وجود فرشتگان :
در بـحث توحيد و شناخت صفات حق تعالى ثابت است كه
ذات حضرت بارى ، حكيم على الا طـلاق اسـت از اين رو، كار
بى هدف از او صادر نمى شود؛ زيرا كه كار خدا از حكمتش منشا
مـى گـيـرد و وقـتـى حـكمت ، منشا عملى شد، آن عمل نظام و
هدف مخصوص مى يابد چنان كه فـرمـوده است :
و ما خلقنا السماء و الارض و ما
بينهما لا عبين
(32) آسمان و زمين و آن چه را در
اين منظومه كيهانى هست به بازيچه و بى هدف نيافريديم .
با توجه به اين مساله بايد گفت به يقين ، خلقت فرشتگان
مانند ساير مخلوقات خداوند داراى حكمت بلكه حكمت هايى است
كه شايد بعضى از آنها از نظر ما مخفى مانده باشد؛ اما
بـعـضـى از دانـشـمـنـدان اسـلامـى در اين باره وجوهى را
ذكر نموه اند، از جمله محدث عظيم القـدر، عـلامـه مـجـلسـى
مى نويسد: اگر بگويند كه اين فرشته
ها و تسلط آنها به انسان چه سودى دارد؟ جواب دهيم ، چند
وجه دارد: نخست اين كه ، شيطان انسان را به شر و معصيت مى
كشاند، و اين فرشته ها در برابر او آدمى را به خير و طاعت
دعوت مى كنند. دوم اين كه مجاهد گفته : هيچ بنده خدا نباشد
جز اين كه فرشته اى بر او گماشته شده تا او را از جـن و
انـسـان و جـانـوران نگه دارد. سوم اين كه ، يم بينيم بسا
خاطره اى بى سبب ، بـه قلب ما مى آيد و بعد روشن مى شود كه
سبب مصلحتى بوده است ، و بسا كشف مى شود كـه سـبـب بـلا يا
گناه و تباهى مى باشد؛ اولى از فرشته هادى است ، و دومى از
شيطان گمراه كننده . چهارم اين كه ، چون آدمى بداند فرشته
، كردار او را ثبت مى كند و با اوست ، بـيـشـتر از گناه مى
پرهيزد، چنان كه در حضور انسان محترم ، شرم مى كند و گناه
نمى كند
(33)
.
به هنگام ذكر وظايف و كارهاى فرشتگان - كه جملگى با وجود
حكمت آفرينش آنان پيوند دارد - مـمـكـن اسـت ايـن سـوال
بـه ذهـن خـطور كند كه چه اشكالى داشت تمام وظايفى را كه
خـداونـد بـه فرشتگان واگذارده ، خود انجام مى داد و ديگر
اين موجودات غير مادى را نمى آفـريـد؟ بـايـد گـفـت
فـرشـتـگـان بـيـانگر عظمت و جلالت حق تعالى هستند، چنان
كه در روايـات آمـده و شـيـخ صـدوق در كـتـاب تـوحـيـد
بـاب ذكـر عـظـمـت خـداونـد - جـل جـلاله چـند نمونه را
ذكر كرده است . علاوه بر آن ، نظام طولى هستى اقتضا دارد
كه بين خدا و مخلوقات از جمله انسان واسطه هايى قدسى وجود
داشته باشند؛ به بيانى ديـگـر، نظام عرضى شرايط مادى و
اعدادى به وجود آمدن يك پديده را تعيين مى نمايد. و بـه
مـوجـب ايـن نظام است كه تاريخ جهان وضع قطعى و مشخصى مى
يابد، هر حادثه در مكان و زمان خاص پديد مى آيد؛ و هر زمان
خاص و مكان خاص ، ظرف حوادث معينى مى شود.
مـقـصـود از نـظام طولى علت و معلول ، تربيت در آفرينش
اشيا و به اصطلاح ترتيب در فـاعليت خدا در مورد اشيا از
ناحيه اوست . علو ذات پروردگار و قدوسيت او اقتضا دارد كه
مـوجـودات رتـبـه بـه رتـبه و پشت سر يك ديگر نسبت به او
قرار داشته باشند؛ صادر اولى باشد، صادر دومى باشد، صادر
سومى باشد، و هم چنين يكى پس از ديگرى ايجاد شوند و هر
كدام معلول ما قبل خود باشند. لذا بايد گفت كه عظمت و
جلالت الهى اقتضا مى كـنـد بـين او و انسان موجوداتى قدسى
و با ظرفيت باشند تا امكان ارتباط با خدا براى انـسـان
وجـود داشـتـه بـاشـد. از ايـن رو، در روايـت اسـت كـه :
از حضرت صادق (عليه السـلام ) سـوال مـى كـنـنـد: يـا بـن
رسـول الله ، آى رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه وآله ) تـاب
مـقـاومـت مـلاقـات و ديـدار جـبـرئيل را نداشت و از آن
جهت ، از خود بى خود مى شد و غش مى كرد؟ فرمود: اين در
حالى بود كه خداوند متعال بر رسولش تجلى مى كرد و با او
سخن مى گفت
(34) .
فرشته افضل است يا انسان ؟
از جـمـله مـبـاحـث علم كلام
و حكمت و عرفان اين است كه آيا ملائكه برترند يا انبيا و
انسان هاى تعالى ؟
بـعـضـى از جـمـله مـعـتـزله فـرشـتـگان را از انسان برتر
مى دانند و بعضى چون حكما و عـرفـاى اسـلام و اشاعره ،
انسان را، دليل معتزله اين است كه در قرآن كريم آياتى وجود
دارد كـه بـر افـضـليـت فـرشـتـگـان دلالت مـى كـنـد؛
مـثـل : و لا اقـول لكـم انـى مـلك
(35) ؛بـل
عـبـاد مـكـرمـون لا يـسـبـقـونـه بـالقـول و هـم بـامـره
يـعـمـلون
(36) ؛لن
يـسـتـنـكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكه القربون
(37)
بـديـهى است كه هيچ كدام از آيا، ياد شده در مقام بيان
افضليت فرشته بر انسان نيست ؛ زيـرا آيه اول در مقام رد
صفات ملكى از پيامبر و اثبات صفات ، بشرى - كه لازمه نبوت
اسـت - مـى بـاشـد، آيـه دوم در مـقـام بـيـان اطـاعـت
كـامـل فـرشـتـگـان از خـداونـد متعال است و آيه سوم در
مقام نفى الوهيت حضرت عيسى بن مريم (عليه السلام ) است .
امـا دليـل كـسـانـى كـه انـسـان كـامـل را از فـرشـتـگـان
افضل مى دانند، آيات و رواياتى است كه بدان ها اشاره مى
شود:
1- و خـداى عـالم ، هـمـه اسـمـا را
بـه آدم تـعـليـم داد آن گـاه حقايق آن اسما را در نظر
فـرشـتـگـان پـديـد آورد و فـرمـود: اگر شما در دعوى خود
صادقيد اسماى ايتان را بيان كنيد(38)
.
2- پـس آن گـاه كـه انسان را به
خلقت كامل بيار استم و از روح خود در او بدميدم (همه بـه
امـر مـن ) بـر او سـجـده كـردنـد، مـگـر شـيـطـان كـه
تـكـبـر ورزيد و از زمره كافران شد(39)
. در همين مورد آيات ديگرى نيز مطرح شده است
(40)
اما دلايل روايى اين دسته زياد است كه به چند نمونه بسنده
مى كنيم :
1- حـديـث شـريـف نـبـوى : خـداونـد
فـرشـتـه را بـه عـقـل اخـتـصـاص داد بـدون شـهـوت و غـضـب
، و حـيـوانـات را شـهـوت و غـضـب داد بـدون عـقـل ، ولى
انـسان را با دادن تمام آنها جامعه تشريف پوشاند. پس اگر
شهوت و غضب او تـسـليم عقلش شود از فرشتگان برتر مى شود؛
زيرا با وجود مانعى كه در او هست به مرتبه فرشتگان رسيده
است و حال آن كه فرشتگان مزاحم و مانعى ندارند(41)
.
رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه وآله ) فـرمـود:
مـن سـيـد مـخـلوقـات خـداى -
عـزوجـل - هـسـتـم و مـن از جـبـرئيـل و مـيـكـائيـل و
اسـرافـيـل و فـرشـتـگـان حامل عرش خداوند و همه فرشتگان
مقرب برتر و بهترم
(42)
3- رسـول خدا (صلى الله عليه وآله ) معروف و مشهور است كه
آن بزرگوار فرمود: به جـايـى رسـيـدم كـه جـبـرئيـل
ايـسـتـاد، بـه او گـفـتـم : اى بـرادرم جـبـرئيـل ، مـرا
تـنـهـا مـگـذار، عـرض كـرد: لو دنـوت انـمـله لا حـتـرقـت
. ايـن حديث دليـل اسـت بـر اين كه مقام پيامبر - كه از
بشر است - بالاتر و عروجش در مراتب قرب حق تعالى بيشتر است
.
چـون گـذشـت
احـمـد ز سـدره مـرصـدش |
|
|
وز مـقـام
جبرئيل و از حدش |
|
گفت : جبريلا؛
بپر اندر پيم |
|
|
گفت : رو رو من
حريف تو نيم |
|
4- حـضـرت رضـا (عـليه السلام ) از پدران بزرگوارش و آنان
از حضرت على بن ابى طـالب (عـليـه السـلام ) نـقـل مـى
فرمايند كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: خـداى
تـعـالى آفـريـده اى از من برتر نيافريد و هيچ آفريده اى
نزد خداى تعالى از من گـرامـى نـيـسـت . عـلى (عـليـه
السـلام ) گـويـد: عـرض كـردم يـا رسـول الله ، آيـا تـو
بـرتـر هـسـتـى يـا جـبـرئيـل ؟ فـرمـود: يـا عـلى ،
خـداونـد مـتـعال پيامبران و رسولانش برترى بخشيد و پس از
من برترى از آن تو و امامان پس از تو است . فرشتگان ،
خدمتكاران ما و دوستانمان هستند...(43)
سعدى چنين سروده است :
نـه مـلك راسـت
مسلم ته فلك را حاصل |
|
|
آن چه در سر
سويداى بنى آدم از اوست |
|
رسـد آدمـى بـه
جـايـى كـه به جز خدا نبيند |
|
|
بنگر كه تا چه
حد است مقام آدميت |
|
مـگـر آدمـى
نـبـودى كـه اسـيـر ديـو مـانـدى
|
|
|
كه فرشته ره
ندارد به مكان آدميت |
|
طـيـران مـرغ
ديـدى تـو ز پـاى بـنـد شـهـوت
|
|
|
به در آى تا
ببينى طيران آدميت |
|
عـلامـه مـحـمـد تـقى جعفرى مى نويسد:
فرشتگان به امتيازات و عظمت هاى
بسيار مهمى نـايـل مـى شـود، و بـر خـلاف آنچه برخى از
مردم تصور مى كنند، فرشتگان موجوداتى فوق العاده مقدس و
منزه و مهذب و نزديك به مقام شامخ ربوبى مى باشند.
لذا بايد گفت اين كه :
حـمـله ديـگـر
بـمـيـرم از بـشـر |
|
|
تـا بـرآرم از
مـلائك بال و پر |
|
از ملك هم
بايدم پران ز جو |
|
|
|
به اين آسانى هم نيست و نبايد اين مطلب را همان كه گاهى در
ادبيات مطرح مى شود، بى اهميت تلقى نمود، يعنى واقعيت چنان
نيست كه ما هر گاه بر سر ذوق آمديم و لطيفه گويى مـا بـه
اصـطـلاح عـامـيـانـه گـل
كـرد، بـا كمال آرامش فكرى بنشينيم و بگوييم :
ما انسانها از فرشتگان بالاتريم !ما چنين و چنانيم !درست
اين گونه مطالب است كه ما را مـتـكـبـر و از خـود راضـى
سـاخـتـه و بـه جـاى كـار و كـوشـش و تـلاش در مـسـيـر
رشـد و كمال مادى و معنوى ، مى نشينيم و به تماشاى لذت بخش
درخت بزرگ خلقت - كه ميوه هايش هـم ، خـود مـا انسان ها
هستيم - قناعت مى ورزيم و تا به خود بياييم ، صفحات كتاب
عمر ما يـكـى پـس از ديـگـرى ورق خـورده و آفـتـاب عـمر به
لب بام رسيده است . البته ما منكر نـيـستيم كه اگر در آدم
(عليه السلام ) و فرزندان او استعداد بالاتر رفتن از
فرشتگان نـبـود خـداوند فرشتگان را به سجده به آدم (عليه
السلام ) امر نمى فرمود، ولى بايد دقت كنيم و ببينيم كه چه
مقدار از مردم در اثر تادب به آداب الله و تخلق به اخلاق
الله و تـهـذب روحـى مـى تـوانـنـد كـه اسـتـعـداد را بـه
فـعـليـت بـرسـانـنـد و بـه قول مولوى : آن چه آن در وهم
نايد آن شويد(44)
پـس عـقـيـده مـطـابـق بـا آيـات و نـقـل و عـقـل ، بـه
بـرتـرى انـسـان كامل و متعالى بر فرشتگان دلالت مى كند.
سجده فرشتگان
بر آدم
از آيـاتـى كـه اثـبـات اشرفيت آدم بر فرشتگان
استفاده مى شود، آيه سجده ملائكه بر حضرت آدم (عليه السلام
) است :
و اذ قـلنـا للمـلائكـه اسـجـدوا
لادم فـسجدوا الا ابليس
(45) و چون فرشتگان را فرمان داديم
كه بر آدم سجده كنيد، جملگى سجده كردند مگر شيطان ...
بـراى تـوضـيـح ايـن كـه سـجده فرشتگان چگونه و چه نوعى از
انواع سجده بود، به مـقـدمـه اى نـيـازمـنـديـم : موجودات
عالم داراى دو گونه سجودند: سجود تكوينى و سجود تـشـريـعـى
، خـضـوع و تـسـليـم بـى قـيـد و شرط موجودات در برابر
اراده حق و قوانين آفـريـنش و نظام حاكم بر اين جهان ،
همان سجود تكوينى آنهاست كه تمام ذرات موجودات را شـامـل
مـى شـود، حـتـى سلول هاى مغز فرعون ها و نمرودها و منكران
لجوج و تمام ذرات وجـود آنـهـا مـشمول اين سجود تكوينى
نيست . اما سجود تشريعى همان نهايت خضوعى است كـه از
صـاحـبان عقل و شعور و ادراك و معرفت در برابر پروردگار
تحقق مى يابد و با تـوجـه بـه ايـن كـه فـرشـتـگـان داراى
عـقل و شعور و معرفت و اراده اند، سجود آنها جنبه تشريعى
دارد؛ يعنى عبادت و خضوعى است كه با اراده و اختيار انجام
مى گيرد.
حـضـرت عـلى (عـليـه السـلام ) ايـن آيـه را دليـل بـر
افـضـليت انسان معرفى كرده و مى فـرمـايـد:
خداى سبحان (پس از خلق آدم ) امانت
خود را از فرشتگان باز خواست و انجام عـهـد و پـيـمـانـى
را كـه بـا ايشان بسته بود طلب كرد (يعنى از آنها خواست )
كه براى سـجـده بـه آدم و فـروتـنـى در مـقـابـل عـظمت او
حاضر شوند، آنگاه خداى سبحان فرمود: به آدم سجده كنيد، همه
فرشتگان سجده كردند جز ابليس
(46) .
تـرديـدى نـيـسـت كـه سـجده به معناى پرستش ، مخصوص حق
تعالى است و غير از آن ذات پـاك ، هـيـچ مـعـبود ديگرى در
جهان نيست ، لذا سجده فرشتگان براى آدم ، سجده پرستش
نـبـود، بـلكـه يـا سـجـده بـراى خدا به جهت آفرينش چنين
موجودى بود و يا اين كه سجده براى آدم به معناى خضوع در
مقابل آدم بوده است نه پرستش .
آيا ابليس از
فرشتگان بوده است ؟
يكى از مباحث جنجال برانگيز
در مبحث فرشتگان اين است كه آيا ابليس ملك بوده است يا جن
، كه خود را در زمره ملائكه قرار داده بود؟
اكـثـر مـتـكـلمـيـن خـصـوصـا مـعـتـزله و جـمـع كـثـيـرى
از امـامـيـه ابـليـس بـه چـنـد دليل از جنس فرشتگان نبود،
بلكه از طايفه جن بود:
1- ابـليـس داراى اولاد و ذريه است و فرشتگان فرزند
ندارند؛ زيرا خداوند مى فرمايد:
آيـا ابـليـس و فـرزنـدانـش را بـه جـاى مـن دوسـتـان خـود
مـى گـيـريـد، جال آن كه دشمنان شمايند؟(47)
و فرشتگان فرزند ندارند چون فرزند از نر و مـاده
بـه وجـود مـى آيـد، و فـرشـتـگـان مـونـث و مـذكـر
نـدارنـد؛ زيرا خداوند مى فرمايد:
فـرشـتـگـان را كـه بـنـدگـان خـداى رحمانند زن پنداشتند،
مگر موقع خلقتشان حضور داشتند؟(48)
2- فرشتگان معصومند- چنان كه گذشت ؛ در حالى كه ابليس چنين
نيست ، لذا لازم است كه از جنس فرشتگان نباشد.
3- ابـليـس از آتـش آفريده شده : و بنا به فرموده خداوند
كه از او حكايت مى كند: مرا از آتش
آفريده اى
(49) اما فرشتگان از نور آفريده شده
اند، چنان كه زهرى از عـروه ، از رسـول خـدا (صـلى الله
عـليـه وآله ) روايـت نـمـوده كه ،
فرشتگان از نور آفريده شده اند.
4- فرشتگان رسولان الهى اند: و
فرشتگان را فرستادگان قرار داد
(50) و رسولان الهى معصوم از خطا
هستند و چون ابليس چنينى نبود، پس از فرشتگان نيست .
5- ابـليـس از جـن بود؛ چون خداوند مى فرمايد: همه فرشتگان
سجده كردند مگر ابليس ، كه از جن بوده است
(51) .
گروهى از متكلمان و بسيارى از فقها به فرشته بودن ابليس
معتقدند و شيخ طوسى (ره ) در تـفـسـيـر تـبـيـان بـر
هـمـيـن عـقـيـده اسـت . ايـنـان دو گـونـه دليل آورده
اند:
1- خـداونـد در آيـه فـسـجـدوا الا
ابليس ...(52)
ابليس را از فرشتگان استثنا نـمـوده اسـت و هـمـين
استثنا مى فهماند كه ابليس از فرشتگان است ؛ زيرا استثنا
ظهور در اتصال دارد نه انقطاع و انفصال .
در جـواب گـفـتـه انـد: در ايـن قـريـنـه وجـود دارد كـه
اسـتـثـنـا مـنـقـطـع اسـت مـه مـتـصـل تـا لازمـه اش
بـاشـد كه ابليس از گروه و جنس فرشتگان است ، چنان كه در
آيه تصريح شده كه ابليس از جنيان است .
2- اگـر ابـليـس از فـرشـتـگـان نـبـود، فـرمـود خـداونـد:
اسـجـدوا لادم شـامـل او
نـمـى شـد و اگر او مشمول اين امر نيم گشت ، غير ممكن بود
خوددارى او از فرمان سـجـده ، سـركـشـى و عـصـيـان بـه
حـسـاب آيـد و هـمـيـن ، دليل است كه ابليس از جنس ملائكه
بود.
از ايـن مـورد جـواب داده انـد كـه : ابـليـس در ايـن امـر
از بـاب غـلبـه داخـل بـود؛ زيـرا ابـليـس بـا مـلائكـه
هـم نـشـيـنـى داشـت و ظـاهـر امـر شـمـال او نـيز شدهاست
، اما اين دليل نمى شود كه او از جنى ملائكه باشد، همان
طور كه منافقان در خطاب يا ايها
آمنوا داخل اند با آن كه اينان - در واقع - ايمان
ندارند. و يـا در اصـول فـقـه مطرح است : خطابى كه براى
مردان است ، زنان را فرا نمى گيرد و نـيـز عـكـس آن ، بـا
آن كـه هـم نـشـيـنـى ايـن دو گـروه بـسـيـار و جـامـعـه
او دو مـوجـود تـشـكـيل شده است . شايد بتوان گفت چون
فرشتگان مقامشان بالاتر از ابليس بود وقتى خـطاب شدند كه
به آدم سجده كنيد، فروتنى و سجده كردند، اما ابليس - كه
مقامش پايين تـر بـود - وقـتـى مـتوجه شد كه او هم بايد
سجده كند، براى ابراز خود نمايى و غرور، خود را در گروه
امر شدگان به سجده در آورد و از سر نافرمانى سجده نكرد.
با مطالب گذشته ، روشن شد كه ابليس فرشته نبود، بلكه از
جنيان بود كه خود را در گروه و زمره ملائكه الهى در آورد.
فصل دوم : اوصاف فرشتگان
اوصاف فرشتگان در قرآن :
قرآن كريم روى هم رفته ويژگى هاى و اوصاف فرشتگان
را چنين مى شمرد:
1- فرشتگان موجوداتى عاقل و با شعور و بندگان گرامى خدايند(53)
.
2- آنها سر بر فرمان خدا دارند و هرگز او را معصيت نمى
كنند(54)
.
3- خداوند وظايف مهم و گوناگونى بر عهده آنان گذارده است :
گروهى حامل عرشند(55)
.
گروهى مدبر امرند(56)
.
گروهى جان مى ستانند(57)
.
گروهى مراقب اعمال بشرند(58)
.
گروهى حافظ انسان از خطرات و حوادثند(59)
.
گروهى مامور عذاب و مجازات مردمان سركشند(60)
.
گروهى در جنگ ها به مومنان امدادهاى الهى را مى رسانند(61)
.
و گروهى ساننده وحى و آورندگان كتب آسمانى براى انبيا
هستند(62)
.
4- آنها پيوسته مشغول تسبيح حقند(63)
.
5- آنـهـا گـاه بـه صـورت انـسـان در مـى آيـنـد و بـر
انـبـيـا و حـتـى غـيـر انـبـيا ظاهر مى شوند(64)
.
6- داراى مـقـامـات مـخـتـلف مـتـفـاوتـنـد، بـعـضـى
هـمـيـشـه در ركـوعـنـد و بـعضى هميشه در سجود(65)
.
چرا فرشتگان
را به صورت زن و دختر ترسيم مى كنند؟
يكى از تحريف ها و خرافه هايى كه درباره ملائكه صورت گرفته
، اين است كه ايشان را به صورت زن و دختر ترسيم مى كنند.
امـا چـرا در زمـان عـرب جـاهـلى فـرشـتگان را دختران خدا
مى دانستند و چرا هنوز در انديشه گـروهـى آن افـكـار
مـانده ، تا آن جا كه فرشتگان را به صورت زن و دختر ترسيم
مى كنند، حتى به اصطلاح فرشته آزادى
را وقتى مجسم مى سازند در چهره زنى با قيافه و شكل
هاى گوناگونى به تصوير مى كشند.
ايـن پـنـدار مـمـكـن اسـت از ايـن جـا سرچشمه گرفته باشد كه فرشتگان
چون زنان - كه غـالبـا در پـرده و مـستور هستند - ناديدنى
اند. حتى در مورد بعضى او مونث هاى مجازى در لعـنـت عرب
نيز اين معنى ديده يم شود- خورشيد را مونث مجازى مى دانند
و ماه را مذكر؛ چرا كـه قـرص خـورشـيـد مـعـمولا در ميان
امواج نور خود پوشيده است و نگاه كردن به آن به آسانى ممكن
نيست ، ول قرص ماه چنين نيست . يا اين كه لطافت وجود
فرشتگان سبب شده كه آنه را هم از جنس زنان - كه نسبت به
مردان موجودات لطيف ترى هستند - بدانند، و عجيب اين كـه
بـعد از اين همه مبارزه اسلام با اين تفكر خرافى ، باز هم
هنگامى كه مى خواهند زنى را بـه خـوبـى تـوصـيـف كـنند، مى
گويند او فرشته است ، ولى در مورد مردان كمتر اين
تـعـبـيـر بـه كـار مـى رود، لذا كـلمـه فـرشـتـه نيز نامى
است كه براى زنان انتخاب مى كنند(66)
.