امام شناسى ، جلد نهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۲ -


(1) - آيات اول تا سوم، از سوره معارج: هفتادمين سوره از قرآن كريم.
(2) - «مناقب ابن شهرآشوب‏» ، طبع سنگى، ج 1، ص 531، و اين ابيات را در «الغدير» ، ج 4 ص 118 آورده است.و در نيم بيت چهارم آورده است كه: له شبه الفاضل المفضل.شاعر اين ابيات ابو العلاى سروى مازندرانى است كه از اعلام و بزرگان قرن چهارم است.و بين او و ابو فضل بن عميد مكاتبات و مساجلاتى بوده است.شرح احوال و بعضى از اشعار او، در «يتيمة الدهر» ، و در «محاسن اصفهان‏» ، و در «نهاية الارب فى فنون الادب‏» ، مذكور است.
(3) - «مناقب ابن شهرآشوب‏» ، ج 1، ص 531، و در «الغدير» ج 4 ص 172، اين ابيات را از «مناقب‏» و «صراط المستقيم‏» بياضى نقل كرده است، و گفته است: شاعر آنها، ابو الفرج محمد بن هندوى رازى است و آل هندو از طائفه اماميه و پرچم‏داران نشر علم و فضيلت هستند و اين ابو الفرج، مؤسس بيت آل هندوست.و افرادى ديگر نيز آمده‏اند كه همگى داراى مقامات علمى و صاحب درجات شعرى و ادبى هستند.
(4) - «مناقب ابن شهرآشوب‏» ج 1، ص 531.
(5) - سيد ابن طاوس در كتاب «اقبال‏» ص 459 گويد: فصل و در اين مقام ولايت و انعام امامت، امر حسد به مولانا على عليه السلام به حدى رسيد كه موجب هلاك و استيصال بعضى شد.حاكم عبيد الله بن عبد الله حسكانى در كتاب «ادعآء الهداة الى ادآء حق الموالاة‏» - در حالى كه او از اعيان رجال عامه است - گويد: من بر ابو بكر محمد بن محمد الصيدلانى قرائت كردم و او تصديق كرد) - تا روايت را مى‏رساند به منصور بن ربعى از حذيقه بن يمان كه او گفت: چون رسول خدا گفت: من كنت مولاه فهذا مولاه، نعمان بن منذر فهرى برخاست و گفت: اين چيزى را كه گفتى از جانب خودت بود، يا چيزى بود كه پروردگارت به تو امر كرده بود؟ پيغمبر گفت: بلكه پروردگارم به من امر كرده است.او گفت: اللهم انزل علينا حجارة من السمآء.و هنوز به مركب خود نرسيده بود كه سنگى آمد و او را خونين كرد و مرده به روى زمين افتاد و خداوند اين آيه را فرستاد: سال سائل بعذاب واقع.
من مى‏گويم: اين حديث را ثعلبى در تفسيرش به طورى افضل و اكمل از اين روايت‏بيان كرده است و همچنين صاحب كتاب «النشر و الطى‏» .آنگاه مفصلا حديث را ذكر مى‏كند و سپس مى‏گويد: و چون حال و كيفيت امر منكران و ناپسندداران آنچه را كه خدا نازل كرده و رسول خدا بدان امر كرده است از ولايت على بن ابيطالب براى اسلام و مسلمين، اينطور بوده باشد و اين قضيه در حال حيات پيغمبر واقع شده باشد كه پيغمبر مورد اميد مردم بوده و مورد خوف نيز بوده، و وحى بر او نازل است، پس چه استبعادى دارد كه كسانى كه در حسد و عداوت با على بن ابيطالب به همين درجه از صفات بوده باشند، ولايت را از مولانا على بن ابيطالب عليه السلام بعد از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله برگردانيده باشند، و او را منعزل نموده باشند، و بسيارى از نصوص را كتمان كرده باشند كه آن نصوص دلالت‏بر امامت و ولايت آنحضرت داشته باشد.
باعوه بالامل الضعيف سفاهة وقت الحيوة فكيف بعد وفاته
«او را در حال زندگى از روى حماقت و سفاهت‏به آرزوى ضعيفى فروختند، تا چه رسد به پس از مرگ او» .
خذلوه فى وقت‏يخاف و يرتجى ايراد منهم ان يقوا لمماته
«او را ذليل و بى‏ارزش شمردند در وقتى كه از او مى‏ترسيدند، و به او اميد داشتند، آيا چنين مى‏خواهند از ايشان كه او را بعد از مردنش حفظ كنند؟ !»
(6) - ابو اسحق ثعلبى نيشابورى، از ثقات معتمد در نزد عامه است كه كتاب او از جمله مصادرى است كه از آن نقل مى‏كنند.او داراى تفسيرى است كبير، و نيز داراى كتاب «العرائس فى قصص الانبياء» مى‏باشد، و در سنه 427 و يا 437، وفات يافته است.
(7) - اين گفتار، برداشتى است از آيه 32، از سوره 8 انفال: و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم.
(8) - «الغدير» ، ج 1، ص 240.و در «مجالس المؤمنين‏» در مجلس اول، از ثعلبى به نقل «تفسير ابو الفتوح‏» ذكر كرده است.
(9) - «تذكرة خواص الامة‏» ، ص 19.
(10) - «خداوند اين كمال‏» يعنى: صاحب اين كمال) - «انمايش فرمودم‏» يعنى: او را رشد و نمو دادم.
(11) - در طبع مظفرى عند خده با خآء معجمه است، يعنى على را پهلوى صورت و رخسار خود نگاهداشت.و در طبع اسلاميه با حآء مهمله است، يعنى على را در حد و مقدار خود نگاهداشت.
(12) - «تفسير روح الجنان و روح الجنان‏» ، طبع مظفرى، ج 2، ص 194 و ص 195.و طبع اسلاميه، ج 4، ص 282 و ص 283.و در اين عبارات اخير، ابو الفتوح جملاتى را كه مفاد خطبه و دعاى رسول الله درباره امير المؤمنين است، با الفاظ رفع، و نصب، و كسر، و جزم، و جر، و فتح، و ضم كه حركات اعراب و بناست و نحويون در كتب خود استعمال مى‏كنند، آورده است و ترجمه آنها اين است: دين همچو طفلى بود، با تبليغ بالغ شد.همچون يحيى و عيسى طفل بود، و به اسلام قبل از آنكه اسلام كامل شود، كامل شد.و قبل از آنكه اسلام بالغ شود، بالغ شد.آنگاه خود اسلام بواسطه مسئله ولايتش، بحد كمال، بالغ شد، و لباس جمال در بر كرد، و رداى جلال را بر دوش افكند، در آن هنگامى كه براى آن منبرى از جهازهاى شتر نصب كردند، و بهترين مردمان را برفراز آن جهازها بالا بردند.رسول خدا جهازهائى را از شتر نصب كرد، و بر بالاى آنها مردى را بالا برد، و او را به سينه خود چسبانيد، و دهان خود را به نشر ذكر او و فضائل او باز كرد، و بازار دشمنان او را شكست، با اعلاء او و بلند نمودن او.و پيامبر او را با دست‏خود گرفت، و او را در حد و اندازه خود نگاهداشت و بر دشمنانش منقصت و مرض بلكه مرگ و نابودى را كشانيد، و آنها را مقطوع و پاره پاره ساخت، و مرتكب جريره و گناه بر شمرد.پس بنابراين منبر نصب شده است (منصوب) و صاحب آن بالا برده شده است (مرفوع) منبر منصوب است هم در صورت و هم در معنى، و صاحبش مرفوع است هم در حقيقت و هم در فحوى.
او يعنى على بن ابيطالب مرفوع است (بالا برده شده) و دشمنش منصوب است (مريض و دردناك و خسته) و او رافع است (بالا برنده) و دشمن او ناصب است (كينه توز و متعدى) ايكاش مى‏دانستم كه دشمن او ناصب است‏يا منصوب؟ آرى لقب او ناصبى است و عنوان او ناصب و ليكن مذهب و عقيده او منصوب (يعنى خراب و فاسد و تباه) .اى عجب چه بس شگفتى است از اين ناصبى كه منصوب است (از اين كينه توز متعدى كه دينش خراب و فاسد و تباه است) .
(13) - مراد از رازى در اين عبارت ابن شهرآشوب نمى‏تواند فخر رازى بوده باشد، زيرا او در تفسير خود چنين مطلبى را نقل نكرده است و عليهذا ممكن است مراد شيخ ابو الفتوح رازى باشد كه هم در تفسير خود آورده است، و هم ابن شهرآشوب معاصر و متاخر از او بوده است.
(14) - آيه 204 از سوره 26 شعرآء: پس آيا ايشان در عذاب ما شتاب مى‏ورزند.
(15) - «مناقب‏» ج 1، ص 538.
(16) - «شواهد التنزيل‏» ج 2، ص 286 حديث‏شماره 1030.و اين روايت را بدين سند، شيخ طبرسى در تفسير «مجمع البيان‏» در تفسير آيه كريمه از حاكم حسكانى روايت كرده است و در «غاية المرام‏» قسمت دوم باب 117 حديث دوم ص 398 از سيد ابو الحمد از حاكم حسكانى با همين طريق روايت كرده است.
(17) - «شواهد التنزيل‏» ج 2، ص 287 تا ص 289 حديث‏شماره 1031 تا 1034، و حديث اول و چهارم را در «الغدير» ج 1 ص 240 و ص 241 از حاكم حسكانى آورده است.
(18) - «شواهد التنزيل‏» ج 2، ص 287 تا ص 289 حديث‏شماره 1031 تا 1034، و حديث اول و چهارم را در «الغدير» ج 1 ص 240 و ص 241 از حاكم حسكانى آورده است.
(19) - «شواهد التنزيل‏» ج 2، ص 287 تا ص 289 حديث‏شماره 1031 تا 1034، و حديث اول و چهارم را در «الغدير» ج 1 ص 240 و ص 241 از حاكم حسكانى آورده است.
(20) - «شواهد التنزيل‏» ج 2، ص 287 تا ص 289 حديث‏شماره 1031 تا 1034، و حديث اول و چهارم را در «الغدير» ج 1 ص 240 و ص 241 از حاكم حسكانى آورده است.
(21) - اين جمله از نسخه «فرائد السمطين‏» ، ظاهرا صحيح باشد، زيرا سفيان بن عيينه، خودش بدون واسطه پدرش از حضرت صادق روايت مى‏كند.فلهذا در بعضى از نسخ «فرائد السمطين‏» ، و در بعضى از كتب ديگر كه بدين عبارت آمده است كه: سفيان بن عيينة عن ابيه عن الصادق، ظاهرا تصحيف شده باشد.
(22) - «فرآئد السمطين‏» ج 1 ص 82 و ص 83 حديث 63 در باب پانزدهم، و ليكن در «الغدير» ، ج 1، ص 242 آنرا از باب سيزدهم از «فرائد» نقل كرده است.
(23) - «غاية المرام‏» ، قسمت دوم، ص 397 و ص 398 باب 117، حديث اول.
(24) - «نظم درر السمطين‏» ص 93.و «الغدير» ، ج 1 ص 242 و ص 243، از همين كتاب، و از كتاب «معارج الوصول‏» زرندى.
(25) - «الفصول المهمة‏» طبع سنگى ص 26، و طبع حروفى نجف ص 24.
(26) - «سيره حلبيه‏» ، ج 3 ص 308 و ص 309، از طبع مطبعه محمد على صبيح مصر سنه 1353 هجرى.
(27) - آيه 187، از سوره 26: شعرآء: فاسقط علينا كسفا من السمآء ان كنت من الصادقين: پس بينداز بر ما قطعه‏اى از آسمان را اگر تو از راستگويان هستى.
(28) - تفسير «ارشاد العقل السليم الى مزايا الكتاب الكريم‏» مشهور به تفسير ابو السعود، از منشورات مكتبة الرياض الحديثة، ج 5 ص 388.و نيز در هامش تفسير فخر رازى ج 8 ص 292 طبع شده است.و ابو السعود، قاضى القضاة و پسر محمد عمادى حنبلى است كه در سنه 900 هجرى متولد و در سنه 982 فوت كرده است.
(29) - قتل صبرا، آنست كه شخص مقتول را براى كشته شدن منصوب مى‏كنند و سپس سر او را جدا مى‏نمايند.
(30) - تفسير «الجامع لاحكام القرآن‏» ، ابو عبد الله محمد بن احمد انصارى قرطبى، طبع دار الكاتب العربة، قاهره سنه 1387 هجرى، ج 18، ص 278.
(31) - «الغدير» ، ج 1، ص 241.
(32) - «الغدير» ، ج 1، ص 239 تا ص 246.
(33) - «غاية المرام‏» ، قسمت دوم، باب 117 و باب 118، ص 397 و ص 398.
(34) - «بحار الانوار» ، طبع كمپانى، ج 9، ص 206.
(35) - و حلبى در «السيرة النبوية‏» ، ج 3، ص 308 و ص 309 اين داستان را از حارث بن نعمان فهرى روايت كرده است.و گويد: فاناخ راحلته عند باب المسجد و دخل) - «او شتر خود را در مسجد خوابانيد و داخل مسجد شد» ، تا آخر داستان كه: و انزل الله تعالى سال سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع - الآية.و كان ذلك اليوم الثامن عشر من ذى الحجة.و البته اين داستان را در جزو بيان سيره رسول الله آورده است، و بدون هيچگونه ايراد و اشكال و تاملى بطور ارسال مسلم از آن گذشته است.
(36) - در «روضات الجنات‏» كه از خط خود علامه حكايت مى‏كند، تولدش را بيست و نهم ماه رمضان ثبت كرده است.
(37) - وفات علامه در شهر حله واقع شد، و جنازه او را به نجف اشرف حمل، و در جوار امير المؤمنين دفن كردند) - «روضات الجنات‏» طبع حروفى، ج 2، ص 282.
(38) - در «مجالس المؤمنين‏» ، در مجلس هشتم ضمن ترجمه حال سلطان خدابنده، در ص 403 گويد: و حكم رفت كه در تمامت ممالك ايران زمين خطبه كنند، و نام صحابه سه گانه را از خطبه بيندازند و بر نام امير المؤمنين على و امام حسن و امام حسين عليهم السلام اختصار نمايند.و در سنه تسع و سبعماة تغيير سكه كردند و از نام صحابه به نام امير المؤمنين على، اختصار نمودند، و حى على خير العمل در اذان اظهار كردند، و در تمام ممالك الجايتو سلطان اين معنى منتشر شد مگر در قزوين.و مذهب مهجور شيعه رونقى و رواجى تمام گرفت.
(39) - در «مجالس المؤمنين‏» در مجلس هشتم، در ص 402 گويد: و خطبه‏ها و سكه‏ها به اسامى حضرات ائمه هدى عليهم السلام زيب و زينت‏يافت، چنانكه بر رخساره دنانير كلمه طيبه لا اله الا الله، محمد رسول الله، على ولى الله در سه سطر متوازى ابعاض متكافئ اجراء نقش كردند، و اسامى ائمه اثنا عشر صلوات الله عليهم بر ترتيب واقع، پيرامن دائره مخمس الاضلاع مرقوم گردانيدند.
(40) - و همچنين در معبد پير مكران لنجان، و مبعد شيخ نور الدين نطنزى كه از عرفاء بوده است و همچنين بر مناره دار السيادة كه سلطان محمد خدابنده بعد از بناء و احداث برادر خود: غازان آنرا به اتمام رسانيد بر روى همگى نام مقدس ائمه طاهرين منقوش شده است) - «روضات الجنات‏» طبع حروفى ج 2، ص 280 و ص 281.
(41) - قاضى نور الله شوشترى در كتاب «مجالس المؤمنين‏» در مجلس پنجم ص 246، بعد از نقل اين داستان و داستان سيد موصلى كه بر علامه راجع به صلوات بر آل محمد اعتراض كرد، و علامه آن جواب بكر و بديع را بداهة به او داد و او را مبهوت ساخت، گويد: مؤلف گويد كه از بدايع اتفاقات روزى مرا با يكى از سادات سيفى قزوينى در محبث امامت مناظره افتاد، بعد از آنكه اثبات مطلب خود بر او نمودم، عاجز شده گفت كه: اگر مذهب اماميه در مطلب امامت‏حق بودى، چرا در اين مدت بسيار علماى ايشان با علماى اهل سنت مناظره نمى‏كردند؟ و حقيقت مذهب خود را بر ايشان موجه نمى‏ساختند؟ و ايشان را از مذهب سلف برنمى‏گردانيدند؟ ! فقير گفت كه: هميشه اهل سنت‏سواد اعظم بوده‏اند، و سلاطين زمان صرفه خود را در اقتدا بمذهب ايشان مى‏ديده‏اند، و هميشه در اطفاى نور تشيع بوده‏اند.لاجرم اين طايفه نتوانسته‏اند كه اظهار مذهب خود نمايند.و با وجود اين هر گاه اندك مددى از سلاطين زمان يافته‏اند فتح باب مناظره نموده‏اند، و در آن باب طريق الزام و افحام خصمان را پيموده‏اند.چنانچه در زمان آل بويه شيخ مفيد و مير مرتضى علم الهدى و غير ايشان از علماى اماميه هميشه معاصران خود را از علماى اهل سنت ملزم و ماليده مى‏داشته‏اند.و در زمان سلطان محمد خدابنده شيخ جمال الدين با علماى اهل سنت مناظره نموده، ايشان را الزام تمام فرمود.و چون آن معاند قزوينى دعواى سيادت مى‏كرد و مانند سيد موصلى از حزب سنيان بود، نقل مناظره مذكوره را كه ميان شيخ و سيد موصلى واقع شده بود مناسب ديدم و چون بذكر آن سخن رسيدم كه شيخ با سيد موصلى خطاب كرد كه: چه مصيبت از اين بدتر باشد كه مانند تو فرزندى از جهت ايشان بهم رسيده، و در اثناى تقرير به سر انگشت اشاره بجانب آن ناسيد قزوينى مى‏نمودم، از ملاحظه آن اشارت و اشتراك خود با سيد موصلى در دعواى سيادت و اظهار مذهب اهل سنت، مناظره خود را با فقير، نظير مناقشه و مناظره سيد موصلى با شيخ جمال الدين شناخته، منفعل گرديده، و دستها بر سينه نهاده گفت: الحق ما را خوش طبعانه آزار نمودى.
و ما داستان سيد موصلى را با علامه در ج 3 «امام شناسى‏» در درس سى و نهم آورده‏ايم.
(42) - «مجالس المؤمنين‏» ، مجلس پنجم، در ترجمه احوال علامه حلى، ص 245 و ص 246.
(43) - داستان مفصل شيعه شدن سلطان محمد خدابنده را به دست علامه حلى اعلى الله مقامه، در جلد سوم «مستدرك الوسائل‏» ص 460 و در جلد دوم «سفينة البحار» ص 734 در ماده شيع ذكر كرده است.و ما نيز بحمد الله و منه در جلد سوم «امام شناسى‏» در درس سى و هشتم و سى و نهم آورده‏ايم.و شيخ محمد نبى تويسركانى در اواخر كتاب «لئالى الاخبار» از ص 651 تا ص 656 راجع به تشيع خدابنده و بطلان مذاهب اربعه و فتاواى غلط و موحش رؤساى مذاهب اربعه، و فسق و فجور شايع در عامه، مطالبى را ذكر كرده است.و در «مجالس المؤمنين‏» در دو جا يكى در مجلس پنجم در شرح احوال علامه از ص 245 تا ص 248، و ديگرى در مجلس هشتم در شرح احوال سلطان محمد خدابنده از ص 402 تا ص 405 آورده است.
(44) - آنچه ما در اينجا درباره علامه حلى ذكر كرديم، گلچينى است از مطالب «روضات الجنات‏» ، طبع حروفى، ج 2، از ص 269 تا ص 286.
(45) - در حاشيه «روضات الجنات‏» ج 2 ص 287 از قاضى ناصر الدين بيضاوى آورده است كه در نامه‏اى كه براى علامه نوشته است صدرش بدين عبارت است: يا مولانا جمال الدين - ادام الله فواضلك انت امام المجتهدين فى علم الاصول - الخ.و يكى از سروران عزيز ما از قول جناب آقاى شيخ محمد تقى قمى عضو دار التقريب نقل كردند كه: او گفت: من به يكى از علماء درجه اول جامع الازهر كه ميل داشت‏به اقوال و فتاواى شيعه و جهات اختلاف آن با اقوال اهل سنت، مطلع شود، دو كتاب، يكى تذكره علامه و ديگرى خلاف شيخ طوسى را دادم، و او پس از مطالعه، چنان شيفته اين دو كتاب شد، و از سيطره اين دو عالم بزرگوار بر اقوال عامه در هر مسئله‏اى به شگفت درآمده بود كه مى‏گفت: من اقوال علماء عامه چون مالك و شافعى و ابو حنيفه و احمد حنبل و سفيان ثورى و غيرهم را از روى اين كتاب بهتر مى‏توانم پيدا كنم تا از روى كتابهاى خودمان، و لذا از روزيكه اين دو كتاب را مطالعه كردم هر وقت‏بخواهم بر مسئله‏اى بنا بر قول يكى از علماء خودمان واقع شوم، بدين دو كتاب مراجعه مى‏كنم، و از مراجعه به كتب خودمان منصرف مى‏شوم.
(46) - آيه 32 و 33، از سوره 10: يونس.
(47) - از كتاب «تذكره‏» شيخ نور الدين على بن عراق مصرى نقل شده است كه تقى الدين بن تيميه كه از جمله علماء سنت است معاصر با شيخ جمال الدين علامه حلى بوده است، و در اختفاء شديدا منكر او بوده است و علامه اين دو بيت را سروده و براى او فرستاد:
لو كنت تعلم كل ما علم الورى طرا لصرت صديق كل العالم
لكن جهلت فقلت: ان جميع من يهوى خلاف هواك ليس بعالم
«اگر آنچه همه مردم جهان مى‏دانستند تو مى‏دانستى، در اين صورت صديق و دوست هر عالمى بودى! و ليكن جاهل هستى فلذا مى‏گوئى: تمام كسانى كه افكارشان به خلاف افكار من است، هيچكدام عالم نيستند» (روضات ج 2 ص 286) .
(48) - آيه 103 تا آيه 106 از سوره 18: كهف
(49) - «صحيح بخارى‏» ، طبع مطبعه اميريه، بولاق سنه 1312 هجريه با اسناد خود از عروة بن زبير از عائشه روايت مى‏كند كه: ان عائشة اخبرتة ان فاطمة عليه السلام ابنة رسول الله صلى الله عليه و آله سالت ابا بكر الصديق بعد وفاة رسول الله صلى الله عليه و آله ان يقسم لها ميراثا مما ترك رسول الله صلى الله عليه و آله مما افاء الله عليه.فقال لها ابو بكر: ان رسول الله صلى الله عليه و آله قال: لا نورث ما تركناه صدقة.فغضبت فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله فهجرت ابا بكر فلم تزل مهاجرة حتى توفيت.ج 4، ص 79، باب فرض الخمس.و نيز بخارى در همين طبع ج 5، ص 139 باب غزوة الخبير آورده است كه چون فاطمه تقاضاى ارث خود نمود: فابى ابو بكر ان يدفع الى فاطمة منها شيئا فوجدت فاطمة على ابى بكر فى ذلك فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت و عاشت‏بعد النبى صلى الله عليه و آله ستة اشهر فلما توفيت دفنها زوجها على عليه السلام و لم يؤذن بها ابا بكر و صلى عليه.
و نيز بخارى در همين طبع، ج 7 ص 37 در باب ذب الرجل عن ابنته فى الغيرة و الانصاف، آورده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: فاطمة بضعة منى يريبنى ما ارابها و يؤذينى ما آذاه.
و ابن قتيبه دينورى متوفى در سنه 270 هجرى در كتاب «الامامة و السياسة‏» در طبع مطبعه الامه بدرب شغلان سنه 1328 هجريه در ص 14 و ص 15 آورده است كه: فقال عمر لابى بكر انطلق بنا الى فاطمة فانا قد اغضبناها! فانطلقا جميعا فاستاذنا على فاطمة فلم تاذن لهما فاتيا عليا فكلماه فادخلهما عليها.فلما قعدا عندها حولت وجهها الى الحائط فسلما عليها فلم ترد عليهما السلام فتكلم ابو بكر، و پس از اعتذار از اينكه فدك را به فاطمه برنگردانده است فقالت: ا رايتكما ان حدثتكما حديثا عن رسول الله صلى الله عليه و آله تعرفانه و تفعلان به؟ ! قالا: نعم! فقالت: انشدكما الله الم تسمعا رسول الله يقول: رضا فاطمة من رضاى و سخط فاطمة من سخطى فمن احب فاطمة ابنتى فقد احبنى و من ارضى فاطمة فقد ارضانى و من اسخط فاطمة فقد اسخطنى؟ ! فقالا: نعم سمعناه من رسول الله صلى الله عليه و آله قالت: فانى اشهد الله و ملائكته: انكما اسخطتمانى و ما ارضيتمانى و لئن لقيت النبى لاشكونكما اليه.و در اين حديث تصريح است‏بر آنكه ابو بكر و عمر هر دوى آنها فاطمه را اذيت كردند، و فاطمه از آنها تبرى جست و سلام آنها را جواب نفرمود، يعنى آنها را از اسلام خارج دانست، چون جواب سلام هر مسلمان شرعا واجب است، و به آنها صريحا گفت: شما مرا به غضب درآورديد و من از شما راضى نيستم و اينك كه از دار دنيا بروم، شكايت‏شما را به رسول خدا خواهم كرد.
(50) - «تاج العروس‏» ، زبيدى، ج 2، ص 124 و ص 125.
(51) - «لسان العرب‏» ، ابن منظور، ج 2، ص 412 تا ص 414.
(52) - «المصباح المنير» ، شهاب الدين فيومى، ماده بطح.
(53) - «صحاح اللغة‏» ، ابو الوفاء هورينى، ج 1، ص 170.
(54) - «النهاية فى غريب الحديث و الاثر» ، ابن اثير جزرى، ج 1، ص 134 و ص 135.
(55) - «اقرب الموارد فى فصح العربى و الشوارد» ، سعيد خورتونى شرتونى، ج 2، ص 47.
(56) - در «لسان العرب‏» ، در ماده سلطح گويد: الاسلنطاح، طول و عرض است.و سلنطح فضاء وسيع است.و اسلنطح الوادى: يعنى وسيع و گسترده شد.و اسلنطح الشئ: يعنى عريض و طويل شد.
و حنى: آن مقدار از زمينى است كه منخفض و پست است.و ولج جمع ولاج با كسره است، و به معناى نواحى و وادى‏هاى گسترده است.
(57) - «معجم البلدان‏» ، ياقوت حموى، طبع سنه 1324 هجرى قمرى، ج 2، ص 213 و ص 214.
(58) - «مراصد الاطلاع‏» ، ابن عبد الحق بغدادى، ج 1، ص 204.
(59) - كتاب «البلدان‏» ، يعقوبى ص 84.
(60) - «شرح ديوان ميبدى‏» .
(61) - «صحيح بخارى‏» ، ج 1، ص 181، و «صحيح مسلم‏» ، ج 1، ص 382.
(62) - «سنن ترمذى‏» ، ج 2، ص 298، از سلمة بن كهيل از ابو طفيل، از حذيفه ابو سريحه.
(63) - قصيده سيد حميرى را ما مفصلا در ج 9، از «معاد شناسى‏» ، از همين دوره علوم و معارف اسلام، در مجلس 66 آورده‏ايم و بحول الله و قوته بحث كافى در پيرامون آن نموده‏ايم.
(64) - محدث قمى در «منتهى الآمال‏» طبع رحلى علميه اسلاميه، ج 1، ص 110 در بيان احوال امير المؤمنين عليه السلام آورده است كه: جمع كثيرى از علماى سنت در كتب خود نقل كرده‏اند كه يكى از ثقات اهل سنت گفت: على بن ابيطالب عليه السلام را در خواب ديدم، گفتم: يا امير المؤمنين شما وقتيكه فتح مكه فرموديد، خانه ابو سفيان را مامن مردم نموديد و فرموديد هر كه داخل خانه ابو سفيان شود بر جان خويش ايمن است! شما اين نحو احسان در حق ابو سفيان فرموديد! فرزند او در عوض تلافى كرد، فرزندت حسين عليه السلام را در كربلا شهيد نمود و كرد آنچه كرد! حضرت فرمود: مگر اشعار ابن الصيفى را در اين باب نشنيدى؟ گفتم: نشنيدم! فرمود جواب خود را از او بشنو! گفت: چون بيدار شدم مبادرت كردم به خانه ابن الصيفى كه معروف است‏به حيض و بيص، و خواب خود را براى او نقل كردم.تا خواب مرا شنيد، شهقه زد و سخت گريست و گفت: به خدا قسم كه اين اشعارى را كه امير المؤمنين عليه السلام فرموده، من در همين شب به نظم آوردم، و از دهان من هنوز بيرون نشده، و براى احدى ننوشته‏ام، پس انشاد كرد از براى من آن ابيات را ملكنا فكان العقو منا سجية تا آخر ابيات.
(65) - «اتقان‏» سيوطى، قديمى‏ترين طبع، در مطبعه موسويه در مصر، سنه 1278 هجرى قمرى ج 1 ص 44 باب 11 گفته است كه: ذكر قوم منه الفاتحة.
(66) - همين كتاب، از ابن الحصار نقل كرده است كه آخرهاى سوره نحل، و اول سوره روم، مكررا نازل شده است.
(67) - همين كتاب: از زركشى در «برهان‏» نقل كرده است.و اين آيه، آيه 113 از سوره 9: توبه است: و چنين حقى براى پيغمبر و براى مؤمنين نيست كه براى مشركين، طلب آمرزش كنند.
(68) - همين كتاب، از زركشى در «برهان‏» نقل كرده است، و اين آيه، آيه 114 از سوره 11: هود است: «و نماز را به پاى دارد در دو جانب از روز، و مقدارى از شب، بدرستيكه نيكوئى‏ها، زشتى‏ها را مى‏زدايد، و محو و نابود مى‏سازد» .
(69) - آيه 36، از سوره 39: زمر: «آيا خداوند كفايت كننده بنده‏اش نيست‏» .
(70) - «اتقان‏» سيوطى، طبع سنه 1278 هجرى قمرى، ج 1، ص 17 و ص 18.
(71) - آيه 30، از سوره 2: بقره.
(72) - آيه 121، از سوره 3: آل عمران.
(73) - ابن حجر در كتاب خود به نام: الفتاوى الحديثة ص 86، گويد: ابن تيميه، عبدى است كه خداوند او را گمراه و كور و كر و ذليل و بى‏مقدار و پست نموده است، و بدين مطلب بزرگان اهل علم كه فساد حالات او را بيان كرده‏اند، تصريح كرده‏اند، و به دروغ بودن اقوال او تنصيص نموده‏اند، و هر كس بخواهد بدين مطلب اطلاع يابد، به مطالعه كلام امام مجتهدى كه همه اتفاق بر امامت او و جلالت او و بلوغ او به درجه اجتهاد دارند - ابو الحسن السبكى و پسرش: تاج و شيخ امام: عز بن جماعة و اهل عصر آنها و غير از آنها از شافعيه و مالكيه و حنفيه - بپردازد.ابن تيميه اعتراضات خود را منحصر در متاخرين از صوفيه نكرده است‏بلكه بر مثل عمر بن خطاب و على بن ابيطالب اعتراض دارد، و حاصل مطلب آنكه براى گفتار او وزن و قيمتى نيست‏بلكه او سخن خود را در هر تپه و گودال و كوه و دره مى‏اندازد و بهر جا مى‏اندازد و اعتقاد علماء اسلام درباره او آنستكه او مردى ضال و مضل و اهل غلو و تندروى بوده است، خدا با او به عدلش رفتار كند، و ما را از طريق او و عقيده او و فعل او در پناه خودش پناه دهد.
(74) - يعنى سوره مائده در زمان آخر عمر رسول خدا، و سوره انفال، چندين سال قبل از آن نازل شده است.
(75) - آيات 275 تا 278: الذين ياكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس تا و ذروا ما بقى من الربا ان كنتم مؤمنين.
(76) - آيه 281، از سوره 2: بقره.
(77) - آيات 13 تا 18 از سوره 41: فصلت.
(78) - قتل صبرا: اى حبس على القتل حتى يقتل.قتل صبر عبارت است از آنكه كسى را بدون دفاع نگاهدارند، و در اينحال او را بكشند.
(79) - در «دلائل بيهقى‏» ، ج 2، ص 95 با سند متصل خود از عبد الله بن مسعود روايت كرده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله رو به كعبه ايستادند و بر هفت نفر از قريش نفرين كردند كه در بين آنها ابو جهل، و امية بن خلف، و عتبة بن ربيعة، و شيبة بن زبيعة، و عقبة بن ابى معيط بودند.ابن مسعود مى‏گويد: سوگند به خدا ديدم كه همه اينها در روز جنگ بدر كشته بر روى زمين افتاده و در آن روز كه روز گرمى بود آفتاب چهره آنانرا تغيير داده است.و ابن كثير دمشقى در «البداية و النهاية‏» ج 3 ص 105 در شرح آيه: انا كفيناك المستهزئين از سعيد بن جبير از ابن عباس آورده است كه: مسخره كنندگان پيغمبر وليد بن مغيره، و اسود بن عبد يغوث زهرى، و اسود بن مطلب ابو زمعة، و حارث بن عيطل، و عاص بن وائل سهمى بودند، جبرائيل به نزد رسول الله آمد و آنحضرت از آنها شكايت كرد.جبرائيل وليد را به حضرت نشان داد و اشاره به سرانگشتان او كرد و گفت: از عهده‏اش برآمدم و پس از آن اسود بن مطلب را به حضرت نشان داد و اشاره به گردن او كرد و گفت: از عهده‏اش برآمدم، و پس از او اسود بن عبد يغوث را نشان داد و اشاره به سر او كرد و گفت: از عهده‏اش برآمدم، و سپس حارث بن عيطل را نشان داد و به شكمش اشاره كرد و گفت: از عهده‏اش برآمدم.و عاص بن وائل از جلوى او عبور كرد و اشاره به كف پاى او كرد و گفت: از عهده‏اش برآمدم.اما وليد از نزد مردى از بنى خزاعه كه از براى او تير مى‏تراشيد عبور كرد، آلت قطاعه آن مرد، به انگشتان وليد اصابت كرد و آنها را قطع كرد.و اما اسود بن عبديغوث در سر او چند قرحه و دمل درآمد و بر اثر آن مرد، و اما اسود بن المطلب كور شد، و علتش اين بود كه او در زير رخت‏سمره‏اى نشست، و پيوسته مى‏گفت: اى پسران من آيا از من دفاع نمى‏كنيد؟ ! من كشته شدم.آنها مى‏گفتند: ما چيزى را نمى‏بينيم، و باز مى‏گفت: آيا از من منع نمى‏كنيد؟ ! من هلاك شدم.اينست‏خار كه در چشم من فرو رفته است! آنها مى‏گفتند: ما چيزى را نمى‏بينيم.و همينطور بود تا دو چشمش كور شد.و اما حارث بن عيطل، آب زرد در شكم او پيدا شد تا جائيكه سرگين او از دهان او خارج مى‏شد و از اين مرض مرد.و اما عاص بن وائل بر روى خرى سوار شد تا به سوى طائف برود و آن الاغ را در جائى خوابانيد كه خارى از جنس گياه شبرقه در گودى كف پاى او فرو رفت، و او را كشت.و بيهقى نيز مثل همين سياق را روايت مى‏كند.
(80) - ميدانى در «مجمع الامثال‏» طبع مكتبه محمديه سنه 1376 آورده است كه حن قدح ليس منها، از جمله امثال عرب است.قدح يكى از قداح ميسر است‏يعنى تيرهاى قمار، و چون يكى از اين تيرها از جنس جوهر بقيه تيرها نباشد، و شخص جولان دهنده بخواهد آن را جولان دهد از آن صدائى غير از صداى بقيه برمى‏خيزد، و از اين صدا فهميده مى‏شود كه جنس اين تير از ساير تيرها نيست، و اين مثل را مى‏آورند براى مردى كه افتخار مى‏كند كه از قبيله‏اى است و نباشد، و يا بستايد خود را به صفتى كه در او نباشد.
(81) - تفسير «مجمع البيان‏» ، طبع صيدا، ج 2، ص 538 و ص 539.
(82) - سوره 111: لهب.
(83) - تفسير «مجمع البيان‏» ، ج 5، ص 559.
(84) - «استيعاب‏» ، ج 4 ترجمه رقيه بنت رسول الله تلخيص ص 1839 تا ص 1841.
(85) - «استيعاب‏» ، ج 4، ترجمه ام كلثوم بنت رسول الله، ص 1952.
(86) - «استيعاب‏» ، ج 4، ص 1841 و ص 1842.
(87) - «دلائل النبوة‏» بيهقى، طبع اول، ج 1، ص 96: فلما انزل الله عز و جل تبت‏يدا ابى لهب، قال ابو لهب لابنيه: عتيبة و عتبة، راسى و رؤسكما حرام ان لم تطلقا ابنتى محمد! و سال النبى صلى الله عليه و آله عتبة طلاق رقية و سالته رقيه ذلك، و قالت له ام كلثوم: بنت‏حرب بن امية، و هى حمالة الخطب: طلقها يا بنى فانها قد صبت فطلقها و طلق عتيبة ام كلثوم و جاء النبى صلى الله عليه و آله حين فارق ام كلثوم، فقال: كفرت بدينك و فارقت ابنتك لا تحبنى و لا احبك، ثم تسلط على رسول الله فشق قميصه فقال رسول الله صلى الله عليه و آله: اما انى اسال الله ان يسلط عليه كلبه.فخرج نفر من قريش حتى نزلوا فى مكان من الشام يقال له الزرقاء ليلا فاطاف بهم الاسد تلك اليلة فجعل عتيبة يقول: يا ويل امى هو و الله آكلى كما دعا محمد على، قتلنى ابن ابى كبشة، و هو بمكة و انا بالشام.فعوى عليه الاسد من بين القوم و اخذ براسه فضغمه ضغمة فذبحه.و ابن اثير در «نهاية‏» ، ج 3، ص 420 در ماده فدغ آورده است.
(88) - «دلائل النبوة‏» بيهقى.ج 1، ص 97.
(89) - «استيعاب‏» ، ج 1، ص 359 و ص 360.و در اين باره عبد الرحمن پسر حسان بن ثابت او را تعيير و هجو كرده است، او درباره عبد الرحمن بن حكم گويد:
ان اللعين ابوك فارم عظامه ان ترم ترم مخلجا مجنونا
يمسى خميص البطن من عمل التقى و يظل من عمل الخبيث‏بطينا
(90) - «النهاية فى غريب الحديث و الاثر» ج 3، ص 293، ماده علهز.
(91) - افندى، به بزرگان و رؤسا و صاحب مقام و منصبان از دولت عثمانى مى‏گويند كه در آن زمان چون عراق عرب در تحت تسلط عثمانى‏ها بوده است، براى اداره امور كشور گسيل مى‏شده‏اند، و آنها همه سنى مذهب بوده‏اند.
(92) - آيه 258، از سوره 2: بقره: پس مبهوت شد آن كس كه كفر ورزيده است.
(93) - او تثور - خ ل.
(94) - «صحيح بخارى‏» ، طبع اميريه بولاق، ج 4، ص 202 در كتاب مناقب، و در «اشعثيات‏» ، ص 200 كتاب الجنائز، باب عيادة المرضى، حضرت صادق از پدرانشان يكايك تا امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده است، و در پايان اين عبارت را اضافه دارد كه: آن مرد در آن مرد، و رسول خدا بر جنازه او نماز نخواندند.
(95) - «منهاج السنة‏» ابن تيميه ج 4، ص 9 تا ص 14.
(96) - «الغدير» ، ج 1، ص 264 تا ص 266.
(97) - «الاصابة‏» ، ج 1، ص 10.
(98) - «الاصابة‏» ، ج 1، ص 12.
(99) - سماعا يعنى خودش بدون واسطه از پيامبر شنيده است، و رؤية يعنى پيامبر را ديده، ولى روايت را بواسطه شخص ديگرى از پيامبر روايت كرده است.
(100) - عمواس، قصبه‏اى است در شام، كه شش ميل از راهى كه از رمله به بيت المقدس مى‏رود، با رمله فاصله دارد.در سنه 18 طاعون از آنجا انتشار يافت، و بعدا در زمين شام منتشر شد، و جماعت‏بسيارى از صحابه كه در شام بودند كه از بسيارى قابل شمارش نيستند بواسطه اين طاعون بمردند.
(101) - «اصابة‏» ، ج 1 ص 3 تا ص 6.
(102) - «تفسير المنار» ج 6، ص 464.
(103) - «الميزان فى تفسير القرآن‏» ج 6، ص 56، تا ص 59.
(104) - «الغدير» ، ج 3، ص 340.و او را ابو الحسن محمد بن احمد بن ابراهيم طباطبا بن اسمعيل بن ابراهيم بن الحسن بن الامام السبط الحسن بن الامام على بن ابيطالب عليهما السلام مشهور به ابن طباطبا معرفى نموده است.با آنكه محمد بن احمد بن ابراهيم معروف به اين خزاعيه بوده است و او را محمد اصغر گويند، و كنيه او ابو الحسن نبوده است.و شاعر ما محمد بن احمد معروف به ابن طباطبا دو نسل از او متاخر است و كنيه‏اش ابو الحسن است و در يك قرن بعد از او مى‏زيسته است و بدين ترتيب: ابو الحسن محمد بن احمد بن محمد اصغر معروف به ابن خزاعيه بن احمد بن ابراهيم طباطبا مى‏باشد.
(105) - و در نسخه بدل بالروايات الدنية آمده است.
(106) - «فرائد السمطين‏» ، ج 1، باب 22، ص 135.و «نظم درر السمطين‏» زرندى ص 111) -