امام شناسى ، جلد ششم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۵ -


بعدا در همين آيه دستور حج تمتع را مى‏دهد، و مى‏فرمايد: كسانى كه متمتع مى‏گردند بايد در منى قربانى كنند، و تماميت‏حج آنان به هدى و قربانى است، و اين حج تمتع واجب است‏براى كسانى كه خانه و اهلشان از مسجد الحرام دور است.پس صدر آيه و اتموا الحج و العمرة لله به طور اجمال دستور به تمام كردن حج مى‏دهد، هر حجى كه باشد، و ذيل آن حج را به دو قسمت مى‏كند: حج تمتع براى غير حاضرين مسجد الحرام، و حج غير تمتع براى حاضرين مسجد الحرام.و وجوب تمتع از اين آيه مباركه از جمله:

ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام استفاده مى‏شود نه از جمله:

فمن تمتع بالعمرة الى الحج ، زيرا جمله فمن تمتع فقط بدو گونه قسمت مى‏كند و جمله ذلك لمن لم يكن وجوب يك نوع از آن را كه تمتع است‏براى دوردستان، و اين معنى در كمال وضوح است.

و پس از آنكه دانستيم كه كيفيت اجزآء و شرائط حج و يا هر عبادت ديگرى بايد از ناحيه شارع معين گردد، و رسول خدا به انزال جبرائيل و آوردن آيه:

ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام ، و نيز در بيان خود در بالاى كوه مروه، و نيز در خطبه خود تاكيدا در مكه مكرمه بيان فرمودند، كه براى دوردستان كيفيت‏حج‏بدينگونه است تا روز قيامت، پس بنابر اين تماميت‏حج‏براى دوردستان به نحو تمتع‏است نه افراد و قران.فعليهذا آيه و اتموا الحج ما را دعوت به تماميت‏حج طبق دستور رسول خدا و آيه قرآن مى‏كند، كه براى دوردستان به كيفيت تمتع است، و غير تمتع از آنها مجزى نيست.

و اما دلالت آيه:

و اتموا الحج‏بر وجوب فاصله انداختن بين عمره و حج، و اثبات تماميت‏حج‏به احرام بستن از ميقات از اين آيه كريمه فدون اثباته خرط القتاد ، همچنانكه استاد اكرم علامه طباطبائى رضوان الله عليه بدان تصريح فرموده‏اند. (68)

و از اين بيان به خوبى روشن مى‏شود كه استدلال عمر به آيه:

و اتموا الحج و العمرة لله بر عدم جواز تمتع همچنانكه در روايت وارده از ابو موسى اشعرى، اخيرا گذشت، صحيح نيست همچنانكه استدلال او به اين آيه در روايت ديگر نيز غير صحيح است: آن روايتى را كه:

در «تفسير الدر المنثور» آورده است كه: اخرج مسلم عن ابى نضرة قال: كان ابن عباس يامر بالمتعة، و كان ابن الزبير ينهى عنها، فذكر ذلك لجابر بن عبد الله، فقال: على يدى دار الحديث، تمتعنا مع رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم، فلما قام عمر، قال: ان الله كان يحل لرسول الله ما شآء مما شاء، و ان القرآن نزل منازله، فاتموا الحج و العمرة كما امركم الله و افصلوا حجكم من عمرتكم فانه اتم لحجكم و اتم لعمرتكم.(69)

«مسلم از ابو نضرة تخريج كرده است كه او گفت: ابن عباس امر به حج تمتع مى‏كرد، و ابن زبير نهى از آن مى‏نمود، اين داستان به گوش جابر بن عبد الله انصارى رسيد، او گفت: جريان اين قضيه به دست ما بوده است، و از ما بايد پرسش نمود.

ما با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حج تمتع بجاى آورديم، چون عمر به حكومت رسيد، گفت: رويه خدا چنين بود كه براى رسول خود، آنچه را كه مى‏خواست از آنچه را كه اراده مى‏نمود، حلال مى‏كرد، و قرآن هم در خصوص محل نزول آن، نازل شده است.پس شما حج و عمره را تمام كنيد همچنانكه خداوند به شما امر نموده است و حج‏خود را از عمره خود جدا كنيد! زيرا كه جدا كردن آن دو از يكديگر موجب اتميت‏حج و اتميت عمره شما خواهد شد» !

جواب عمر از اين كلام روشن است: زيرا كه به نص قرآن كريم، حج تمتع اختصاص به رسول الله نداشته است، و به نص خطبه رسول الله، تا روز قيامت، حج و عمره در هم مانند اشتباك انگشتان داخل شده‏اند، و همه علماء چه از شيعه و چه از عامه، اتفاق دارند بر آنكه شان نزول، مخصص نيست، يعنى نزول آيه‏اى در موردى از موارد، حكم را منحصر به آن مورد نمى‏كند، و بنا بر اين گفتار او كه ان القرآن نزل منازله و سپس گفتار او كه: بنا بر اين حج را تمام كنيد، به اينكه آن را از عمره مجزى و جدا انجام دهيد، از اغرب غرائب است، و استنتاجى فكرى در مقابل نص است.و از اينجا استفاده مى‏شود كه:

ناحيه دوم از دليل مخالفين كه عدم تمتع موجب تماميت‏حج و تاسى به سنت رسول خداست، زيرا كه آن حضرت هدى خود را قربانى نكرد و از احرام بيرون نرفت و تمتع ننمود تا در منى انجام داد، بر بنيان خطبه عمر در حديث ابو موسى اشعرى كه گفت: ان ناخذ بكتاب الله فان الله قال: «و اتموا الحج و العمرة لله‏» ، و ان ناخذ بسنة نبينا صلى الله عليه و آله و سلم لم يحل حتى نحر الهدى، نيز بى‏اساس و بنيان است.زيرا اتباع و پيروى از سنت رسول خدا، در جائى صحيح است كه خود آن حضرت تصريح به خلاف آن براى امت نكرده باشد، مانند روزه‏هاى مستحبى و قيام شب به عبادت، و اما آن جائى كه تصريح به خلاف كرده باشد، مانند عدم جواز زياده از چهار زن عقدى گرفتن، بدون شك پيروى از آن حضرت و مثلا نه زن را به حباله نكاح در آوردن، مخالفت امر و سنت آن حضرت محسوب مى‏شود، و در حجة الوداع تصريح فرمود به آنكه عدم احلال من به جهت‏سوق هدى است، و گرنه من هم همانند شما محل مى‏شدم، و در اينصورت باقى بودن به احرام تا منى براى كسانى كه سوق هدى نكرده‏اند خلاف سنت است، نه موافق سنت.و چون اين حكم تمتع تا روز قيامت وارد شد، براى دوردستان انجام دادن حج قران و افراد، در خصوص حج‏هاى واجب خلاف سنت است.و عجيب است ادعاى پيروى از سنت، با آنكه رسول الله، در خطبه خود در مكه اعتراضا به اين ادعاى باطل فرمود: ابا لله تعلمون ايها الناس؟ ! «آيا شما بر حكم خدا سبقت مى‏گيريد، و مى‏خواهيد خدا را و رسول خدا را بياموزيد» ؟ !

و احرام حج‏به مجرد عدم حلق سر تا زمانيكه هدى به محل خودش كه منى باشد برسد نيست، و آيه دلالت دارد برآنكه سوق دهنده هدى براى حج كه نبايد سر خود را بتراشد، اگر از حضار مسجد الحرام نباشد، لا محاله حج او حج تمتع خواهد بود.و محصل كلام آنكه رسول خدا حج تمتع نكردند، وليكن جميع اصحاب خود را و جميع همراهان خود را و جميع امت‏خود را تا روز قيامت امر به تمتع كردند، پس چگونه مى‏توان چنين عملى را سنت رسول الله نگرفت؟ آيا امرى كه اختصاص به رسول الله دارد، و امت‏خود را به غير آن امر كرده است، مى‏توان آن را سنت رسول الله دانست و مردم را بدان امر كرد؟ حاشا و كلا.

و از اينجا نيز مى‏توان به دست آورد كه آنچه گفته‏اند كه: حج تمتع اختصاص به اصحاب رسول خدا داشته است، نيز بى‏اساس است. در «الدر المنثور» آورده است كه: اخرج ابن ابى شيبة و مسلم عن ابى ذر، قال: كانت المتعة فى الحج لاصحاب محمد صلى الله عليه [و آله] و سلم خاصة.(70)

«ابن ابى شيبه و مسلم از ابو ذر تخريج كرده‏اند كه گفته است: تمتع در حج، اختصاص به اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم داشته است‏» .

و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: اخرج مسلم عن ابى ذر قال: لا تصلح المتعتان الا لنا خاصة - يعنى متعة النساء و متعة الحج - (71) .

«مسلم از ابو ذر تخريج كرده است كه گفت: دو متعه صلاحيت ندارد مگر براى خصوص ما - يعنى تمتع از زنان، و تمتع در حال حج - و نيز روايتى است كه در «الدر المنثور» ج 1 ص 216 آورده است كه: اخرج اسحاق بن راهويه عن عثمان بن عفان انه سئل عن المتعة فى الحج، فقال:

كانت لنا، ليست لكم.اين دو روايت مضمونش مخالف با كتاب خداست كه ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام زيرا اطلاق اين آيه و عدم تقييد آن به زمان خاصى، و يا به افراد مخصوصى، مخالفت دارد با متن آن دو.و چون آن دو مخالف كتاب هستند مطرود مى‏باشند، و نيز مخالف با گفتار رسول خداست زيرا شبك بين اصابعه و فرمود: مانند اين انگشتان حج و عمره در هم وارد شدند، و تا روز قيامت‏با هم خواهند بود.و علاوه بر اين از انكار بعضى از اصحاب رسول خدا، و از ترك كردن آنها حج تمتع را، همانند عمر و عثمان و ابن زبير و ابو موسى اشعرى و معاويه (و چنانكه در بعضى از روايات وارد است ابو بكر) استفاده مى‏شود كه مختص به اصحاب رسول خدا نبوده است.

ابن كثير دمشقى در «البداية و النهاية‏» ج 5، ص 166 گويد: اين كلام را احمد بن حنبل رد كرده است، او گفته است: «جائى كه يازده نفر از اصحاب روايت تمتع را كرده باشند كجاى اين گفتار ارزشى دارد؟ و ابن عباس هم فتوى به وجوب تمتع براى همه داده است، و در «سيره حلبيه‏» بعد از بيان گفتار حضرت رسول بر تغيير حج‏به صورت تمتع و سئوال سراقة بن مالك و خطبه آن حضرت بعد از استماع گفتار مخالفين، اعتراف مى‏كند كه: اينها همه صراحت دارند بر آنكه مراد از تمتع، محل شدن بين عمره و حج است، و اين حكم تا روز قيامت‏باقى است، ليكن پس از آن مى‏گويد: امامان فقه ما از اين مسئله جواب داده‏اند كه عمره تمتع در آن سال از اختصاصات صحابه بوده است، براى آنكه مخالفت‏شود با سنت جاهليت كه بجا آوردن عمره را در ماههاى حج‏حرام مى‏دانستند، و افجر فجور مى‏پنداشتند.و ابو حنيفه و مالك و شافعى و جماهير علماء از سلف و خلف، بر اين منهاج مشى كرده‏اند، و ليكن امام احمد بن حنبل و طائفه‏اى از اهل ظاهر با آنها مخالفت نموده و گفته‏اند:

حج تمتع، اختصاص به اصحاب در آن سال نداشته است، بلكه براى تمام افراد است تا روز قيامت، پس براى هر كس كه به احرام حج محرم شود و با خود هدى نياورده باشد جايز است احرام خود را به عمره تبديل كند و پس از اعمال عمره محل شود.(72)سوم - از ناحيه عدم مناسبت تمتع با هيئت ملائم و مناسب وضع حجاج، بدين تقرير كه: هيئت‏شخص محرم به احرام حج، هيئت‏شخص مسافر به راه خدا، رنج‏سفر ديده، و مشقت طريق خريده، شعثا غبرا، گرد آلود، و با موهاى ژوليده، حمام نرفته، و عطر و مشك استعمال نكرده، و در راه خدا از اهل و عيال، از زن و كنيز و هرگونه تمتعات و لذات مادى و طبعى محروم مى‏باشد.و اگر بنا شود در مكه از احرام بيرون آيند، و گيسوان شانه زده و عطر استعمال كنند، و در نزد زنان و كنيزان خود روند، و از هرگونه لباس‏هاى رنگين و دوخته در بر كنند، و مانند شهر و ديار خود گردند، ديگر براى حج احترامى باقى نخواهد ماند، و آن ابهت و جلال و عظمت‏حج فرو ريخته خواهد شد.

در «مسند» احمد حنبل از ابو موسى اشعرى آورده است كه: ان عمر قال: هى سنة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم - يعنى المتعة - و لكنى اخشى ان يعرسوا بهن تحت الاراك ثم يروحوا بهن حجاجا.(73)

عمر مى‏گويد: «تمتع سنت رسول خداست، و ليكن من بيم از آن دارم كه مردان زنان خود را در زير درخت‏هاى اراك در مكه فرود آورند، و سپس آنها را از آنجا براى حج كوچ دهند» .

و در «جمع الجوامع‏» سيوطى از سعيد بن مسيب آورده است كه: ان عمر بن الخطاب نهى عن المتعة فى اشهر الحج و قال: فعلتها مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و انا انهى عنها، و ذلك ان احدكم ياتى من افق من الآفاق شعثا نصبا معتمرا فى اشهر الحج، و انما شعثه و نصبه و تلبيته فى عمرته، ثم يقدم فيطوف بالبيت و يحل و يلبس و يتطيب و يقع على اهله ان كانوا معه حتى اذا كان يوم التروية اهل بالحج و خرج الى منى يلبى بحجة لا شعث فيها و لا نصب و لا تلبية الا يوما، و الحج افضل من العمرة، لو خلينا بينهم و بين هذا لعا نقوهن تحت الاراك، مع ان اهل البيت ليس لهم ضرع و لا زرع و انما ربيعهم فيمن يطرء عليهم.(74)

«عمر بن خطاب در ماههاى حج از بجا آوردن حج‏بطور تمتع منع كرده‏است، و خود او گفته است كه: من با رسول خدا در حجة الوداع حج را بطور تمتع بجاى آورديم، وليكن من مردم را از اين عمل نهى مى‏كنم و علت آن اينست كه: تمتع، رنج‏سفر را منحصر در عمره مى‏كند، بدين صورت كه: يكى از شماها از افقى از آفاق جهان در ماههاى حج‏با رنج و تعب سفر و گردآلود براى بجا آوردن عمره حركت مى‏كند، آنگاه اين رنج و تعب و اين گردآلودى و تلبيه و احرام خود را براى عمره قرار مى‏دهد، و سپس وارد مكه مى‏شود و طواف خانه را بجا مى‏آورد و سپس محل مى‏گردد، و از احرام بيرون مى‏آيد، و لباس در بر مى‏كند و عطر مى‏زند و اگر زوجه‏اش با او باشد نيز آميزش و مواقعه مى‏نمايد، و صبر مى‏كند تا در روز ترويه براى حج احرام مى‏بندد و لبيك مى‏گويد، و به سوى منى مى‏رود، و در اين صورت احرام براى حجى بسته است كه در آن رنجى و تعبى نبوده است، و غبار آلودگى و لبيك گفتنى نبوده است مگر يك روز.

و حج افضل است از عمره، و اگر ما مردم را در انجام حج تمتع آزاد بگذاريم، هر آينه با زنان خود در زير درختان اراك دست در آغوش خواهند شد.علاوه بر اينها ساكنين مكه كه اهل بيت‏خدا هستند نه دامى دارند و نه زراعتى، و بهار معيشت آنها منحصر است در واردين به مكه‏» (كه در صورتيكه حج از عمره جدا باشد دو بار به مكه مى‏آيند، و اهل مكه منفعت‏بيشترى مى‏برند، و اگر جدا نباشد يكبار مى‏آيند و طبعا منفعتشان كمتر است) .

و نيز در بعضى از روايات آمده است كه عمر گفت: قد علمت ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم فعله و اصحابه، و لكنى كرهت ان يعرسوا بهن فى الاراك ثم يروحون فى الحج تقطر رؤوسهم(75). «حقا من مى‏دانم كه رسول خدا و اصحاب او حج تمتع را انجام دادند، وليكن من ناپسند دارم كه مردان زنان خود را در زير درختان اراك فرود آورند، و سپس در حاليكه از سرهايشان قطرات آب غسل جنابت جارى است‏به سوى حج رهسپار شوند»(76)

.جواب - از اين ناحيه دليل نيز روشن است، زيرا اجتهادى است در مقابل نص، خدا و رسول خدا تصريح بر جواز تمتع نموده‏اند، و تنصيص بر حج تمتع جاى اشكال نيست.آن وقت چگونه مى‏توان راى شخصى و اجتهاد فكرى خويش را بر آن مقدم شمرد؟ و خدا و رسول خدا مى‏دانستند كه همان چيزى را كه عمر از آن مى‏ترسد، و نگران آن است، انجام خواهند داد، و معذلك امر به تمتع كرده‏اند، و بلكه امر كرده‏اند تا مردم تمتع كنند، و حج را بدينگونه انجام دهند.و اين از فيوضات ناشى از رحمت واسعه رسول الله است كه خداوند آن زحمت و رنج و تعب امت‏هاى سابقه را از امت او برداشته است و دعاى او را مستجاب فرموده است كه:

ربنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به (آيه 286 از سوره 2: بقره) .

«بار پروردگارا كار مشكل و سخت را بر ما تحميل مكن، همچنانكه بر كسانى كه قبل از ما بوده‏اند تحميل كردى! بار پروردگارا كارى را كه بر آن طاقت نداريم بر ما تكليف مفرما» .

و در هنگامى كه خدا و رسول خدا صريحا اجازه مى‏دهند، آيا كسى را جرات مخالفت هست؟ و علاوه خدا و رسول او داناترند به مصالح احكام، و ملاك قوانين، و جلوگيرى از مفاسد، و همانطور كه اشاره كرديم شايد طول مدت احرام حج، موجب وارد ساختن بسيارى از حجاج را در گناه و عمل غير مشروع بواسطه عدم تحمل آنها مى‏شد، و خداوند رحمة للامة المرحومة اين تكليف شاق را برداشت، و يسر را بر عسر ترجيح بخشيد.

و از عجائب امر اينست كه در آيه‏اى كه حكم حج تمتع را بيان فرموده است، در بيان تشريع آن عينا همان معنائى را كه عمر از آن مى‏هراسيده است، گوشزد فرموده و صريحا اجازه داده است، مگر نمى‏فرمايد:

فمن تمتع بالعمرة الى الحج ؟ آيا تمتع غير از استيفاء حظ و بهره از نكاح طيب و لباس طيب و ساير تمتعات طيبه مى‏باشد؟ شاهد بر گفتار ما روايتى است كه در «تفسير الدر المنثور» ج 1، ص 214 آمده است كه: اخرج ابن ابى شيبة و ابن المنذر عن عطاء قال: انما سميت المتعة لانهم كانوا يتمتعون من النساء و الثياب.و فى لفظ: يتمتع باهله و ثيابه.پس معناى فمن تمتع بالعمرة الى الحج اين خواهد شد كه و من يعرس بزوجته و امته تحت الاراك بعد العمرة الى زمان الحج فما استيسر من الهدى.

و عجيب‏تر از اين آنكه چون بعض اصحاب، به رسول خدا درباره تمتع اعتراض كردند، و عين آميزش با زنان را در حج قبيح شمردند: ايروح احدنا الى عرفة و فرجه يقطر مني(77)چون اين معنى به سمع رسول الله رسيد، و به خطابه برخاست، همان امرى را كه از آن بيم داشتند، و قبيح مى‏شمردند، به آنان امر فرموده، و همانند دفعه اول امر به تمتع فرمود.يعنى دوباره امر به تمتع زنان، و لباس فاخر دوخته، و استعمال عطر و مشك نمود.و آيا ناگوار دانستن اين امر جز تحجر فكرى از آداب جاهليت چيز ديگر مى‏تواند بود؟

چهارم - از ناحيه تعطيل بازارهاى مكه، همانطور كه در روايت‏سيوطى از «جمع الجوامع‏» از سعيد بن مسيب آورديم كه عمر مى‏گويد: اهل بيت و خانه خدا، دامى و دانه‏اى ندارند، و بهار معيشت ايشان منحصر است از زوار خانه خدا.و بنابر اين حج و عمره اگر در دو نوبت انجام پذيرد براى ايشان سودمندتر است.

جواب - اين دلسوزى براى خداست، و خدا نياز به دلسوز ندارد، اين اجتهاد در قبال نص است.خداوند روزى بندگان خود را مى‏رساند به نحو اكمل و احسن، از راه و طريق من حيث لا نحتسب و به امر خود مى‏رسد ان الله بالغ امره (آيه 3، از سوره 65: طلاق) فقط ما بايد بنده مطيع و فرمانبردار او باشيم، و در كار او چون و چرا نكنيم، و قدم از مرحله عبوديت، و از ناحيه ماموريت در مرحله آمريت و ربوبيت فرا ننهيم، و بر گفتار خدا و رسول خدا و امر آنان پيشى نگيريم.

يا ايها الذين آمنوا لا تقدموا بين يدى الله و رسوله (آيه 1، از سوره 49: حجرات) .

«اى كسانيكه ايمان آورده‏ايد، روبروى خدا و رسول او جلو نيائيد، و قدم پيش ننهيد» ! نظير اين ترس و واهمه از تنگى معيشت را مؤمنان در صدر اسلام داشتند، كه اگر از رفت و آمد مشركين به مكه و مسجد الحرام نهى شود، مؤمنان مكه در عسر و ضيق معيشت‏خواهند افتاد، خداوند اين آيه را فرستاد:

يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا و ان خفتم عيلة فسوف يغنيكم الله من فضله ان شاء ان الله عليم حكيم (آيه 29 از سوره 9: توبه) .

«اى كسانيكه ايمان آورده‏ايد، مشركان نجس هستند، و بعد از اين سال نبايد به مسجد الحرام نزديك شوند، و اگر شما خوف و هراسى از تنگدستى و عائله‏مندى داريد، پس به زودى خداوند اگر بخواهد شما را از فضل خود غنى و بى‏نياز مى‏گرداند، و خداوند داناست، و كردار و رفتارش از روى حكمت است‏» .

پنجم - از ناحيه اختصاص حج تمتع به موارد خوف، كه بنا بر اين در حال عدم خوف، تمتعى نيست.

در «الدر المنثور» آورده است كه: اخرج مسلم عن عبد الله بن شقيق، قال: كان عثمان ينهى عن المتعة، و كان على يامر بها، فقال عثمان لعلى كلمة، فقال على عليه السلام: لقد علمت انا تمتعنا مع رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم، قال: و لكنا كنا خائفين(78).

«مسلم از عبد الله بن شقيق تخريج كرده است كه او گفت: عثمان پيوسته مردم را از حج تمتع نهى مى‏كرد، و على عليه السلام پيوسته به حج تمتع امر مى‏نمود، عثمان به على جمله‏اى گفت، على در جواب فرمود: مى‏دانى كه ما با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حج تمتع انجام داديم، عثمان گفت: وليكن ما در آن وقت ترسناك بوديم‏» .

و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: اخرج ابن ابى شيبة و ابن جرير و ابن المنذر عن ابن الزبير انه خطب فقال: يا ايها الناس و الله ما التمتع بالعمرة الى الحج‏كما تصنعون، انما التمتع ان يهل الرجل بالحج فيحضره عدو او مرص او كسر، او يحبسه امر حتى يذهب ايام الحج فيقدم فيجعلها عمرة فيتمتع تحله الى العام المقبل ثم يحج و يهدى هديا، فهذا التمتع بالعمرة الى الحج - الحديث (79).

«ابن ابى شيبه، و ابن جرير، و ابن منذر، از عبد الله بن زبير تخريج كرده‏اند كه: او خطبه خواند و گفت: اى مردم! سوگند به خدا كه مراد از تمتع به سبب عمره تا زمان حج اينطور نيست كه شما بجاى مى‏آوريد! بلكه مراد از تمتع اين است كه شخص براى حج احرام مى‏بندد و لبيك مى‏گويد، و سپس بواسطه دشمن، و يا مرض، و يا شكستگى كه براى او پيش مى‏آيد، و يا بواسطه پيشامد امر ديگرى كه او را از رفتن به حج‏باز مى‏دارد، نمى‏تواند به سوى حج‏برود تا اينكه ايام حج‏سپرى مى‏شود، و در اينصورت آن احرام را تبديل به احرام عمره مى‏كند، و به مكه مى‏آيد و عمره را انجام مى‏دهد، و از احرام بيرون مى‏آيد و تمتع مى‏كند، و اين عمل عمره را كفاره عدم حج‏خود قرار مى‏دهد، تا سال آينده برسد، و در آن سال حج مى‏كند و با خود هدى مى‏آورد.اينست معناى تمتع به سبب بجا آوردن عمره تا فرا رسيدن زمان حج - الحديث‏» .

جواب - آنستكه: آيه قرآن و گفتار رسول خدا مطلق است، و انحصار به صورت خوف ندارد، و آيه فاذا امنتم مخصوصا تصريح دارد كه اين حكم تمتع در صورت امن و عدم خوف است.پس بنابر اين حصر مورد آيه به صورت خوف بلا دليل است.و علاوه اين تفسيرى را كه عبد الله بن زبير نموده است، يك معناى تخيلى من در آوردى بيش نيست، و شاهدى از كتاب و سنت ندارد، بلكه اطلاق آيه و اطلاق گفتار رسول خدا مخالف آن است.از همه اينها گذشته، ما به فقره فمن تمتع بالعمرة الى الحج اثبات وجوب تمتع را نمى‏كنيم، تا بگويند: اين فقره فقط لزوم هدى را در صورت فرض تمتع مى‏رساند، بلكه استدلال ما به ذيل آن، يعنى به جمله: ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام است، و اين ذيل به طور اطلاق و هيچگونه تقييدى به خوف از عدو و مرض و شكستگى و غيره، وجوب تمتع را براى دوردستان مى‏رساند.

ششم - از ناحيه ولايت، بدين تقريب كه عمر نهى از تمتع براساس ولايت‏شرعيه خود كرده است، زيرا خداوند اطاعت اولوا الامر را واجب مى‏داند، آنجا كه گويد:

يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (آيه 59، از سوره 4: نساء) .

«اى كسانيكه ايمان آورده‏ايد اطاعت كنيد از خداوند، و اطاعت كنيد از پيغمبر، و از صاحبان امرى كه از شما هستند» !

و بر همين منوال رواياتى را از نهى صريح عمر در زمان حكومت‏خود از حج تمتع آورده‏اند از جمله:

در «سنن نسائى‏» از ابن عباس وارد است كه مى‏گويد: سمعت عمر يقول: و الله انى لانهاكم عن المتعة و انها لفى كتاب الله، و لقد فعلها رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم - يعنى العمرة فى الحج - .(80)

«شنيدم كه عمر مى‏گفت: سوگند به خدا كه من شما را از تمتع نهى مى‏كنم، گرچه در كتاب خدا وارد شده است، و با آنكه حقا رسول خدا آن را به جاى آورده است. - و مراد او از تمتع، داخل كردن عمره در حج است - » .

و در «سنن بيهقى‏» از مسلم از ابى نضرة از جابر روايت است كه گفت: ان ابن الزبير ينهى عن المتعة و ابن عباس يامر به.قال: على يدى جرى الحديث، تمتعنا مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و مع ابى بكر، فلما ولى عمر خطب الناس فقال ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم هذا الرسول، و القرآن، هذا القرآن، و انهما كانتا متعتين على عهد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و انا انهى عنهما و اعاقب عليهما، احديهما متعة النساء، و لا اقدر على رجل تزوج امراة الى اجل الا غيبته بالحجارة، و الاخرى متعة الحج.(81)«عبد الله بن زبير از متعه منع مى‏كرد، و عبد الله بن عباس به متعه امر مى‏نمود، جابر بن عبد الله چنين گفت: اين داستان به دست ما صورت گرفته است، و از ما بايد آموخت، ما با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تمتع مى‏نموديم، و در زمان ابو بكر نيز تمتع مى‏كرديم، وليكن چون نوبت‏حكومت‏به عمر رسيد، در خطبه خود مردم را مخاطب ساخته، و چنين گفت: رسول خدا همان رسول است، و قرآن نيز همان قرآن است، دو تمتع در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوده‏اند، و من از آن دو نهى مى‏كنم، و هر كسى را كه مرتكب آن شود مجازات و كيفر مى‏كنم.

يكى از آن دو، تمتع با زنان است، و من تاب نمى‏آورم كه ببينم مردى زنى را تا زمان معينى به ازدواج خود در آورده است، مگر آنكه جسد او را در زير سنگ باران رجم، سنگسار نموده، و پنهان كنم، و ديگرى تمتع در موسم حج است‏» .

جواب - آنستكه عمر چنين ولايتى از طرف خدا ندارد، كه بتواند حكمى را تغيير دهد، و حرامى را حلال و يا حلالى را تحريم نمايد، و آيه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم شامل وجوب اطاعت در نظائر اين معنى نمى‏شود.

زيرا اولا - همانطور كه در جلد دوم از همين دوره «امام شناسى‏» از سلسله دوره علوى و معارف اسلام آورده‏ايم، اولوا الامر اختصاص به معصومين دارد، و فخر رازى با نهايت تصلب خود در عقيده و مذهبش بر اين معنى اعتراف كرده است.ما در جلد دوم مفصلا و مشروحا از اين موضوع بحث كرده‏ايم، و بتمام معنى الكلمة اطراف و جوانب مطلب را بررسى نموده، و شبهات مدافعين را به حول و قوه خدا پاسخ داده و اثبات نموده‏ايم كه بر فرض شمول آيه اولى الامر به غير معصومين، متن آيه مستلزم تناقض خواهد شد.

و ما تا به حال به كلام كسى برخورد نكرده‏ايم كه براى عمر و امثال او از خلفاء قائل به عصمت‏بوده باشد، بلكه تمام علماء عامه با تمام سعى و كوشش مى‏خواهند خطاهاى او را ترميم نموده، و براى مطالب و اوامر و نواهى او محمل صحيحى درست كنند.و با گذشت چهارده قرن و تلاش اين همه علماء و نوشتن اين همه مسفورات و كتب هنوز نتوانسته‏اند رفع خطا از او بنمايند، و كلام وى را متحقق به حقيقت و مقرون به صواب، و خود او را معصوم جلوه دهند.و ثانيا - به طور كلى ولايتى را كه قرآن كريم براى اهلش قرار مى‏دهد، شامل مثل اين موارد نمى‏شود.

و توضيح اين معنى نياز به يك مقدمه كوتاه دارد، و آن اينست كه:

آيات قرآن به طور فراوان دلالت دارند بر لزوم پيروى از آنچه را كه خداوند بر رسول خود نازل كرده است مثل آيه:

اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم (آيه 2 از سوره 7 اعراف) .

«پيروى كنيد از آنچه كه از طرف پروردگارتان به سوى شما فرستاده شده است‏» .

و نيز دلالت دارند بر لزوم پيروى از آنچه كه رسول خدا به اذن خدا تشريع فرموده و بيان كرده است مثل آيه:

و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله (آيه 30، از سوره 9: توبه) .

«و حرام نمى‏دانند آنچه را كه خدا و رسولش حرام كرده‏اند» .

و مثل آيه:

ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا (آيه 7، از سوره 59: حشر) .

«آنچه پيغمبر به شما امر مى‏كند عمل كنيد! و از آنچه كه شما را نهى مى‏كند دست‏بداريد» !

زيرا كه اتيان در اين آيه به مقابله نهى، به معناى امر كردن است.فعلى هذا اطاعت‏خدا و رسول او واجب است‏به امتثال اوامر و اجتناب از نواهى آنها.و همچنين است درباره قضاوت و حكم كه بايد طبق حكم و قضاوت خدا و رسولش عمل كرد و حكم كرد.و در سوره 5: مائده در سه مورد به ترتيب آيات 47 و 48 و 50 وارد است كه:

و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون .

«و كسى كه طبق آنچه كه خدا فرو فرستاده است‏حكم نكند، پس آن جماعت البته كافرانند» .

و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون .

«و كسى كه طبق آنچه كه خدا فرو فرستاده است‏حكم نكند، پس آن جماعت البته ظالمانند» .

و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون .

«و كسى كه طبق آنچه كه خدا فرو فرستاده است‏حكم نكند، پس آن جماعت البته فاسقانند» .

و مثل آيه:

و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا (آيه 36، از سوره 33: احزاب) .

«و براى هيچ مرد مؤمن و هيچ زن مؤمنه‏اى چنين نيست كه در زمانى كه خدا و رسول خدا نسبت‏به چيزى حكم كنند، اختيار براى خود آنها در آن چيز باشد.و كسى كه عصيان خدا و رسول او كند، حقا به گمراهى آشكارى گمراه شده است‏» .

و مثل آيه:

و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة (آيه 68، از سوره 28: قصص) .

«و پروردگار تو آنچه را كه بخواهد مى‏آفريند، و اختيار مى‏كند، براى آنان اختيارى نيست‏» .

و مراد از اختيار در اين آيات، يا قضاء و يا تشريع است، و يا شامل هر دو قسمت از قضاء و تشريع مى‏شود، و در قرآن به طور تصريح وارد است كه كتابى است نسخ ناشدنى، و احكام نازله در قرآن تا روز قيامت‏بر همان كيفيتى كه وارد شده است‏باقى هستند.

و انه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد (آيه 41 و 42، از سوره 41: فصلت) .

«و بدرستيكه اين قرآن هر آينه كتاب عزيزى است كه باطل به آن راه پيدا نمى‏كند نه از مقابلش و نه از قفايش، فرستاده شده از جانب خداوند حكيم و حميد است‏» .

ضمير در «انه‏» به ذكر بر مى‏گردد كه مراد قرآن است ان الذين كفروا بالذكر لما جائهم (صدر آيه 41) .و عزيز به معناى منيع و استوار است كه نمى‏گذارد چيزى در او اثر پيدا كند، و او پيوسته حافظ و پاسدار خود مى‏باشد.

و مراد از ايتان باطل، ورود باطل است در آن، بطورى كه همه آن را و يابعضى از اجزاء آن را چه از معارف حقه، و چه از احكام و شرايع، و چه از اخلاقيات، و چه از قصص و اخبار گذشتگان و آيندگان، و چه از امثال و حكايات را خراب كند، و آنها را باطل و غير قابل قبول و يا غير قابل عمل نمايد.

و مراد از مقابل و قفا كه در آيه به لفظ من بين يديه و لا من خلفه آمده است، يا منظور به حسب زمان است‏يعنى باطل به او راه ندارد چه در زمان‏هاى جلو و آينده و چه در زمان‏هاى گذشته، و در اينصورت معنى چنين مى‏شود كه هيچ حكمى و چيزى كه در آينده به وقوع پيوندد، نمى‏تواند در قرآن اشكالى وارد سازد، و هيچ حكم و اشياء به تحقق پيوسته در سابق نيز در قرآن رخنه پيدا نمى‏كند، و آن را تباه و واهى نمى‏سازد، و يا به حسب اخبار و موجوداتى است كه حكايت از آن وقايع مى‏كند، و در اينصورت معنى به عكس مى‏شود، يعنى هيچ يك از چيزها و قانون‏ها و علوم فعلى كه حكايت از قرون سابقه مى‏كند و فعلا موجود است، نمى‏تواند در قرآن وهنى ايجاد كند، و هيچيك از احكام و قوانين و علومى كه بعدا تا روز قيامت‏خواهد آمد، نيز نمى‏تواند در قرآن فتورى دهد.

و على كلا التقديرين مفاد آيه يكى است، و آن اينكه به هيچ وجه در بيانات قرآن تعارضى نيست، و در خبرهايش دروغ نيست، و در معارف و احكام و شرايعش بطلان راه ندارد، و نسخ و تحريف و تغيير در او پيدا نمى‏شود، و با او چيزى معارضه نمى‏كند، چه سبت‏به وقايع حادثه از حال تا روز قيامت، و چه از وقايع گذشته تا زمان خلقت عالم.

و بالجمله آيه دلالت دارد بر عدم امكان نسخ در احكام آن به طور اطلاق و عموم.و بنا بر اين آنچه را خدا و رسول خدا تشريع كرده‏اند، و يا حكم فرموده‏اند، بر همه امت واجب است از آن پيروى كنند، چه افراد عادى از امت و چه خصوص اولوا الامر.اين مقدمه‏اى بود براى مقصود كه بدين كيفيت‏بيان شد.

از اين بيان به دست مى‏آيد كه آيه: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم براى اولوا الامر اثبات حق متابعت و پيروى مى‏كند در غير احكام، و اما درباره احكام كليه الهيه اولوا الامر و تمام رعيت در حفظ احكام خدا و رسول خدا، و در وجوب پيروى از آنها مساوى هستند.و بر اين اساس وجوب اطاعت از اولوا الامر فقط در اوامر و نواهى آنهاست، نسبت‏به مواردى كه صلاح امت اسلام را در آن ببينند، وليكن در هر حال حكم الله بايد در قضيه و مورد محفوظ باشد.

عينا مانند صلاحديدى كه شخص در امور شخصى خود مى‏كند، و كارى را انجام مى‏دهد، و يا ترك مى‏كند، و در هر دو حال اصل حكم و اختيار او ثابت و لا يتغير است، مثلا هر كدام از ما چنين حقى داريم كه در روز جمعه انار بخوريم، و حق داريم كه نخوريم، پس يا خوردن و يا نخوردن را اختيار مى‏كنيم، ولى در هر دو صورت جواز انار خوردن در روز جمعه از مال شخص خود به حال خود باقى است.ما مى‏توانيم در روز پنجشنبه فلان چيز را بخريم و يا نخريم، و در هر دو صورت جواز بيع و شراى مال حلال به حال خود باقى است.ما مى‏توانيم در فلان منازعه به قاضى شرع رجوع كنيم، و حق خود را بگيريم، و مى‏توانيم رجوع ننمائيم و از حق خود صرف نظر نمائيم، و در هر دو حال حكم جواز رجوع به قاضى شرع ثابت است.

ولى نمى‏توانيم حكمى را تغيير دهيم، مثلا شراب بخوريم، و يا معامله ربوى انجام دهيم، و يا مال غير را غصب كنيم.و حكم ملكيت او را باطل نمائيم، گرچه مصلحت‏شخص خويشتن را در آن ببينيم.زيرا در تمام اين احوال، اين فعل ما، مزاحمت‏با حكم خدا پيدا كرده است، و حكم خدا ثابت و لا يتغير است.اين مثالى بود در تصرفات شخصى.

درباره ولى امر مطلب از همين قرار است، غاية الامر نسبت‏به امور عامه بر طبق مصالح كليه با رعايت‏حفظ احكام كليه الهيه بر همان نهجى كه قرآن مجيد آورده، و پيامبر خدا بيان فرموده است.

اولوا الامر بر حسب مصالح نوعيه بايد از ثغور اسلام نگهدارى كنند، و وظيفه جنگ و صلح را مشخص سازند.و در تجارت و زراعت و امور عبادى مردم، راه نزديك و طريق مستقيم را براى بهره‏بردارى و كاميابى آنان نشان دهند، ولى حق تحريم كلى و تغيير حكم الهى را ندارند.

و محصل مطلب آنستكه ولى الامر به منزله فرد واحد است غاية الامر در امور نوعى كه براى عامه است و هر وظيفه و اختيارى كه براى هر فرد از افراد در امورشخصى و خانوادگى اوست، براى ولى امر در امور عمومى و اجتماعى است.

ولى امر حق هر گونه تصرفى را در امور اجتماعى بر حسب صلاحديد خود نسبت‏به منافع عامه با رعايت‏حفظ حكم الله در هر واقعه و حادثه‏اى را دارد.

و اگر بنا بشود براى ولى امر جايز باشد كه در احكام تشريعيه، تكليفيه و يا وضعيه بر حسب صلاح وقت و زمان، تصرف كند ديگر هيچ حكمى باقى نخواهد ماند، و ديگر شريعتى نخواهد بود.زيرا هر يك از صاحبان امر اگر حكمى را بردارند، و يا بگذارند، پس از مرور چند ولى امر، شريعت دگرگون و بنياد آن واژگون خواهد شد، و ديگر براى استمرار و دوام شريعت تا روز قيامت معنى و مفهومى تصور نمى‏شود.

و چه تفاوت است‏بين آنكه گفته شود: حكم تمتع از زنان به نكاح موقت، و حكم تمتع در حج از زنان و غيره با هيئت نسك و عبادت حج و وضع و كيفيت‏حاج مناسبت ندارد، و بايد برداشته شود، و بين آنكه گفته شود: مباح بودن بنده و غلام را به عنوان اسارت و استرقاق گرفتن مناسبت‏با وضع دنياى فعلى ندارد، و بايد برداشته شود، و بين آنكه گفته شود: اجراء حدود الهيه از قطع يد سارق، و رجم و جلد شخص زناكار و يا كشتن و قصاص شخص قاتل را تمدن امروز دنيا نمى‏پسندد و هضم نمى‏كند، و قوانين جاريه در دنيا امروز آن را قبول نمى‏كند، و بايد برداشته شود، و نظير اين معنى بسيار است.

و اين معنى از بعض روايات وارده در اين باب استفاده مى‏شود كه ابى بن كعب در مقابل عمر ايستاد و گفت: تو چنين حقى را ندارى كه حكم قرآن و رسول خدا را تغيير دهى! و عمر پاسخى نداشت كه بدهد.

در «الدر المنثور» آورده است كه: اخرج اسحاق بن راهويه فى مسنده و احمد عن الحسن: ان عمر بن الخطاب هم ان ينهى عن متعة الحج فقام اليه ابى بن كعب، فقال: ليس ذلك لك! قد نزل بها كتاب الله و اعتمرناها مع رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم فنزل عمر.(82)«اسحاق پسر راهويه در «مسند» خود و احمد حنبل از حسن روايت كرده‏اند كه: عمر بن خطاب تصميم گرفت كه مردم را از تمتع در حج نهى كند، ابى بن كعب برخاست و گفت: اين حق براى تو نيست.كتاب خدا اين حكم را آورده است، و ما با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عمره و حج تمتع بجاى آورديم.عمر به شنيدن اين سخن از منبر فرود آمد» .

و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: اخرج البخارى و مسلم و النسائى عن سعيد بن المسيب قال: اختلف على و عثمان و هما بعسفان فى المتعة، فقال علي: ما تريد الا ان تنهى عن امر فعله رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم، قال: فلما راى ذلك على اهل بهما جميعا.(83)

«بخارى و مسلم و نسائى از سعيد بن مسيب تخريج كرده‏اند، كه او گفت: در عسفان (كه يكى از منازل بين مكه و مدينه است) بين على بن ابيطالب عليه السلام و عثمان، درباره تمتع حج گفتگو و اختلاف واقع شد.على عليه السلام فرمود: تو مقصودى ندارى مگر آنكه مردم را از عملى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم انجام داده است جلوگيرى نمائى! و چون على عليه السلام ديد كه عثمان بر مقصود خود باقى است، خودش به نيت‏حج تمتع يعنى عمره با حج لبيك گفت و احرام بست‏» .

از آنچه بيان شد به دست آمد كه: اين تغييرات و تحريفات عمر در شريعت‏حضرت رسول الله صحيح نبوده است.و بر فرض انتخاب و حكومت مردمى او همانطور كه عامه مى‏پندارند، باز چنين تصرفاتى از او غير قابل قبول است.

عمر نه تنها از متعه حج نهى كرد، بلكه از متعه نسوان نيز منع كرد، و گفت: كسى كه زنى را تا مدت معينى به عقد ازدواج خود درآورد، بر او حد جارى مى‏كنم.يعنى در متعه نسوان، حكم زنا جارى مى‏كنم و حد مى‏زنم.و نيز در بسيارى از امور ديگر تصرفاتى داد كه بر خلاف شريعت‏بود، و در كتب مفصله شيعه و عامه مضبوط است.

و عثمان نيز بر اساس سنت ابو بكر و عمر به خلافت رسيد، چون وقتى كه درمجلس شورى پس از انقضاء سه روزى را كه عمر تعيين كرده، نتيجه گفتگوها و مباحثات به جائى نرسيد عبد الرحمن بن عوف به امير المؤمنين عليه السلام گفت: بيعت مى‏كنم با توبه خلافت، به شرط آنكه به كتاب خدا و سنت رسول خدا و سيره شيخين رفتار كنى!

امير المؤمنين عليه السلام فرمود: فقط به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پيغمبر خدا.

آنگاه عبد الرحمن بن عوف رو كرد به عثمان و گفت: بيعت مى‏كنم با توبه شرط عمل به كتاب خدا و سنت رسول خدا و سيره شيخين! عثمان قبول كرد، و بر اين اصل او را به خلافت انتخاب كرد.(84)

فلهذا مى‏بينيم: عثمان در دوران حكومت‏خود، خلاف‏هائى را كه ابوبكر و عمر انجام دادند محترم مى‏شمرد، و بر احكام مجعوله آنان صحه مى‏نهاد.و نيز معاوية بن ابى سفيان و ساير خلفاء بنى اميه سيره شيخين را محترم مى‏شمردند، در حاليكه از نقطه نظر بحث عقلى و نقلى، هيچ محمل صحيحى براى آن نمى‏توان يافت.

ما كه به كتاب خدا و به گفتار رسول او عمل مى‏كنيم براى آنست كه آنها را معصوم از خطا و تجاوز مى‏دانيم، و گرنه چه دليل قطعى ما را الزام مى‏نمود، كه تا روز قيامت‏بدون حجت قاطعه، كسب و كار و عبادت و نكاح و جهاد و امور اجتماعى خود را تعبدا بر اصلى پايه گذارى كنيم، كه پايه محكم و استوارى ندارد.

عمر با آنكه معصوم نبوده، و از كتاب خدا و سنت رسول خدا، چنين تجويزى براى عمل او نيامده است، به چه مجوزى اين تصرفات را كرد؟ وانگهى او به هر دليل كه خود مى‏دانست اين تصرفات را كرد، ليكن ما به چه مجوز عقلى و يا شرعى بايد تا روز قيامت تابع او باشيم؟ و امر و نهى و سيره او را محترم بشماريم؟ و در مقابل كتاب خدا و تشريع رسول خدا، تشريع او را هم ارج نهيم، و پايه‏اى از پايه دين به شمار آريم؟

اگر عمر حكومت‏شرعى هم داشت، و اگر ولى امر امت‏بر اساس واقع هم‏بود، باز در زمان خود بود، و بايد اوامر و نواهى او در زمان خود او اجراء شود، نه تا نسلا بعد نسل و جيلا بعد جيل الى الابد.

اين مصيبتى است‏بزرگ كه برادران عامه ما بدان گرفتارند، آخر اين رنج و تعب و اين مشكلات عمل به دين را بر چه اساسى آنان به خود تحميل مى‏كنند؟ و اين لبيك و حج را براى چه منظورى انجام مى‏دهند؟ اگر براى پيروى از حق و حقيقت، و امر خدا و كتاب خدا و سنت رسول خداست، كه دانستيم: آن چيز ديگرى است.

و اگر براى ارضاء و خوشايند خاطر عمر و خلفاست، بايد بدانيم كه اشتباه است و يوم القيامة يكفرون بشرككم(85)عائد آنها خواهد شد.

كتاب خدا و سنت رسول خدا دو اصل از اصول عمل به دين است، و دخالت دادن سيره شيخين و سنت عمر، در حكم نسخ قرآن و نسخ شريعت محمدى است، و وارد ساختن باطل و سست كردن كتاب است.و اختلاف ما شيعيان با برادران عامه هداهم الله الى الصراط المستقيم و النهج القويم در آنست كه ما فقط كتاب خدا و گفتار رسول خدا و معصوم را محور و پايه دين و استنباط قرار مى‏دهيم، و ليكن آنها سيره شيخين را هم ضميمه مى‏كنند، و در نتيجه، اصول مستنبطه آنان، استمداد از افكار و آراء شيخين هم مى‏گيرد.

در اينجا يك نكته لازم است كه ذكر شود و آن اينستكه: بدون هيچ اشكال و ايرادى آنان امير المؤمنين عليه السلام را خليفه رابع مى‏دانند، و خلفاى اربعه را خلفاى راشدين مى‏خوانند، در اين صورت مى‏گوئيم: چه دليلى شما را الزام كرد كه به سيره شيخين عمل كنيد، و به سيره امير المؤمنين عليه السلام عمل نكنيد؟ مگر او خليفه به حق و خليفه انتخابى شما نبود؟ در اينصورت چرا سنت او را عمل نمى‏كنيد؟ و در جائى كه در تمام مسفورات و كتب معتبره شما آمده است كه آن حضرت متعه را جايز مى‏دانسته‏اند، و علنا به مباح بودن ازدواج موقت فتوى مى‏داده‏اند، و علنا امر به حج تمتع مى‏كرده‏اند، پس چرا شما اين سنت و سيره را مقدم نمى‏داريد؟ ، و بر فرض تعارض با سيره عمر و ابو بكر و تساقط دو سيره از حجيت، باز هم اصل، رجوع به كتاب و سنت است، كه بالنتيجة فقه اهل بيت عليهم السلام خواهد بود.و اينك زمان آن رسيده است كه با فكر و تامل، و درايت و تدبر، برادران عامه ما به زواياى تاريخ خود مراجعه كنند، و با جرح و تعديل، آن را كه به دين اضافه شده است، از اصل دين جدا سازند، و طبق واقع و متن حق عمل كنند.

در اينجا بى‏مناسبت نيست دو حكايت را ذكر كنيم، اول - در «الدر المنثور» آورده است كه بخارى و مسلم از ابو جمرة روايت كرده‏اند كه او گفت: من درباره متعه از ابن عباس پرسيدم، مرا بدان امر كرد، و از هدى پرسيدم، گفت: شتر و يا گاو و يا گوسفند، يا آنكه در خونى كه ريخته مى‏شود شريك گردى! وليكن بعضى از مردم بودند كه تمتع را در حج ناخوشايند مى‏دانستند (و چون تمتع كردم و خوابيدم) در خواب ديدم كه انسانى ندا مى‏كرد: حج مبرور و متعة متقبلة «حج پسنديده و نيكو و متعه مورد قبول واقع شده‏» .

من به نزد ابن عباس آمدم، و خواب خود را نقل كردم، گفت: الله اكبر، سنة ابى القاسم صلى الله عليه [و آله] و سلم.(86)

دوم - از راغب اصفهانى در كتاب محاضراتش كه از جمله كتابهاى پرفائده است، نقل شده است كه گفت: يحيى بن اكثم از شيخى از اهل بصره پرسيد: در جواز متعه به چه كسى اقتدا كرده‏اى؟ !

شيخ گفت: به عمر بن خطاب! يحيى پرسيد: چگونه اين حرف درست است در صورتيكه مى‏دانيم: عمر شديدترين مردم در نهى از متعه بوده است؟

شيخ گفت: نعم: صح الحديث عنه انه صعد المنبر فقال: يا ايها الناس متعتان احلهما الله و رسوله لكم، و انا احرمهما عليكم و اعاقب عليهما.فقبلنا شهادته، و لم نقبل تحريمه.(87)

«آرى! حديث صحيح از عمر وارد شده است كه او بر فراز منبر رفت وگفت: اى مردم دو متعه بودند (متعه نسوان و متعه حج) كه خدا و رسول خدا آنها را براى شما حلال كردند، وليكن من آنها را بر شما حرام مى‏كنم، و هر كس بجا آورد حد مى‏زنم.ما شهادت او را در اينكه خدا و رسول خدا حلال كرده‏اند پذيرفتيم وليكن تحريم او را نپذيرفتيم‏» .