بعدا در همين آيه دستور حج تمتع را مىدهد، و مىفرمايد: كسانى كه
متمتع مىگردند بايد در منى قربانى كنند، و تماميتحج آنان به هدى و قربانى
است، و اين حج تمتع واجب استبراى كسانى كه خانه و اهلشان از مسجد الحرام دور
است.پس صدر آيه و اتموا الحج و العمرة لله به طور اجمال دستور به تمام كردن حج
مىدهد، هر حجى كه باشد، و ذيل آن حج را به دو قسمت مىكند: حج تمتع براى غير
حاضرين مسجد الحرام، و حج غير تمتع براى حاضرين مسجد الحرام.و وجوب تمتع از اين
آيه مباركه از جمله:
ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام استفاده مىشود نه از
جمله:
فمن تمتع بالعمرة الى الحج ، زيرا جمله فمن تمتع فقط بدو گونه
قسمت مىكند و جمله ذلك لمن لم يكن وجوب يك نوع از آن را كه تمتع استبراى
دوردستان، و اين معنى در كمال وضوح است.
و پس از آنكه دانستيم كه كيفيت اجزآء و شرائط حج و يا هر عبادت
ديگرى بايد از ناحيه شارع معين گردد، و رسول خدا به انزال جبرائيل و آوردن آيه:
ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام ، و نيز در بيان خود در
بالاى كوه مروه، و نيز در خطبه خود تاكيدا در مكه مكرمه بيان فرمودند، كه براى
دوردستان كيفيتحجبدينگونه است تا روز قيامت، پس بنابر اين تماميتحجبراى
دوردستان به نحو تمتعاست نه افراد و قران.فعليهذا آيه و اتموا الحج ما را دعوت
به تماميتحج طبق دستور رسول خدا و آيه قرآن مىكند، كه براى دوردستان به كيفيت
تمتع است، و غير تمتع از آنها مجزى نيست.
و اما دلالت آيه:
و اتموا الحجبر وجوب فاصله انداختن بين عمره و حج، و اثبات
تماميتحجبه احرام بستن از ميقات از اين آيه كريمه فدون اثباته خرط القتاد ،
همچنانكه استاد اكرم علامه طباطبائى رضوان الله عليه بدان تصريح فرمودهاند.
(68)
و از اين بيان به خوبى روشن مىشود كه استدلال عمر به آيه:
و اتموا الحج و العمرة لله بر عدم جواز تمتع همچنانكه در روايت
وارده از ابو موسى اشعرى، اخيرا گذشت، صحيح نيست همچنانكه استدلال او به اين
آيه در روايت ديگر نيز غير صحيح است: آن روايتى را كه:
در «تفسير الدر المنثور» آورده است كه: اخرج مسلم عن ابى نضرة
قال: كان ابن عباس يامر بالمتعة، و كان ابن الزبير ينهى عنها، فذكر ذلك لجابر
بن عبد الله، فقال: على يدى دار الحديث، تمتعنا مع رسول الله صلى الله عليه [و
آله] و سلم، فلما قام عمر، قال: ان الله كان يحل لرسول الله ما شآء مما شاء، و
ان القرآن نزل منازله، فاتموا الحج و العمرة كما امركم الله و افصلوا حجكم من
عمرتكم فانه اتم لحجكم و اتم لعمرتكم.(69)
«مسلم از ابو نضرة تخريج كرده است كه او گفت: ابن عباس امر به حج
تمتع مىكرد، و ابن زبير نهى از آن مىنمود، اين داستان به گوش جابر بن عبد
الله انصارى رسيد، او گفت: جريان اين قضيه به دست ما بوده است، و از ما بايد
پرسش نمود.
ما با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حج تمتع بجاى آورديم،
چون عمر به حكومت رسيد، گفت: رويه خدا چنين بود كه براى رسول خود، آنچه را كه
مىخواست از آنچه را كه اراده مىنمود، حلال مىكرد، و قرآن هم در خصوص محل
نزول آن، نازل شده است.پس شما حج و عمره را تمام كنيد همچنانكه خداوند به شما
امر نموده است و حجخود را از عمره خود جدا كنيد! زيرا كه جدا كردن آن دو از
يكديگر موجب اتميتحج و اتميت عمره شما خواهد شد» !
جواب عمر از اين كلام روشن است: زيرا كه به نص قرآن كريم، حج تمتع
اختصاص به رسول الله نداشته است، و به نص خطبه رسول الله، تا روز قيامت، حج و
عمره در هم مانند اشتباك انگشتان داخل شدهاند، و همه علماء چه از شيعه و چه از
عامه، اتفاق دارند بر آنكه شان نزول، مخصص نيست، يعنى نزول آيهاى در موردى از
موارد، حكم را منحصر به آن مورد نمىكند، و بنا بر اين گفتار او كه ان القرآن
نزل منازله و سپس گفتار او كه: بنا بر اين حج را تمام كنيد، به اينكه آن را از
عمره مجزى و جدا انجام دهيد، از اغرب غرائب است، و استنتاجى فكرى در مقابل نص
است.و از اينجا استفاده مىشود كه:
ناحيه دوم از دليل مخالفين كه عدم تمتع موجب تماميتحج و تاسى به
سنت رسول خداست، زيرا كه آن حضرت هدى خود را قربانى نكرد و از احرام بيرون نرفت
و تمتع ننمود تا در منى انجام داد، بر بنيان خطبه عمر در حديث ابو موسى اشعرى
كه گفت: ان ناخذ بكتاب الله فان الله قال: «و اتموا الحج و العمرة لله» ، و ان
ناخذ بسنة نبينا صلى الله عليه و آله و سلم لم يحل حتى نحر الهدى، نيز بىاساس
و بنيان است.زيرا اتباع و پيروى از سنت رسول خدا، در جائى صحيح است كه خود آن
حضرت تصريح به خلاف آن براى امت نكرده باشد، مانند روزههاى مستحبى و قيام شب
به عبادت، و اما آن جائى كه تصريح به خلاف كرده باشد، مانند عدم جواز زياده از
چهار زن عقدى گرفتن، بدون شك پيروى از آن حضرت و مثلا نه زن را به حباله نكاح
در آوردن، مخالفت امر و سنت آن حضرت محسوب مىشود، و در حجة الوداع تصريح فرمود
به آنكه عدم احلال من به جهتسوق هدى است، و گرنه من هم همانند شما محل مىشدم،
و در اينصورت باقى بودن به احرام تا منى براى كسانى كه سوق هدى نكردهاند خلاف
سنت است، نه موافق سنت.و چون اين حكم تمتع تا روز قيامت وارد شد، براى دوردستان
انجام دادن حج قران و افراد، در خصوص حجهاى واجب خلاف سنت است.و عجيب است
ادعاى پيروى از سنت، با آنكه رسول الله، در خطبه خود در مكه اعتراضا به اين
ادعاى باطل فرمود: ابا لله تعلمون ايها الناس؟ ! «آيا شما بر حكم خدا سبقت
مىگيريد، و مىخواهيد خدا را و رسول خدا را بياموزيد» ؟ !
و احرام حجبه مجرد عدم حلق سر تا زمانيكه هدى به محل خودش كه منى
باشد برسد نيست، و آيه دلالت دارد برآنكه سوق دهنده هدى براى حج كه نبايد سر
خود را بتراشد، اگر از حضار مسجد الحرام نباشد، لا محاله حج او حج تمتع خواهد
بود.و محصل كلام آنكه رسول خدا حج تمتع نكردند، وليكن جميع اصحاب خود را و جميع
همراهان خود را و جميع امتخود را تا روز قيامت امر به تمتع كردند، پس چگونه
مىتوان چنين عملى را سنت رسول الله نگرفت؟ آيا امرى كه اختصاص به رسول الله
دارد، و امتخود را به غير آن امر كرده است، مىتوان آن را سنت رسول الله دانست
و مردم را بدان امر كرد؟ حاشا و كلا.
و از اينجا نيز مىتوان به دست آورد كه آنچه گفتهاند كه: حج تمتع
اختصاص به اصحاب رسول خدا داشته است، نيز بىاساس است. در «الدر المنثور» آورده
است كه: اخرج ابن ابى شيبة و مسلم عن ابى ذر، قال: كانت المتعة فى الحج لاصحاب
محمد صلى الله عليه [و آله] و سلم خاصة.(70)
«ابن ابى شيبه و مسلم از ابو ذر تخريج كردهاند كه گفته است: تمتع
در حج، اختصاص به اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم داشته است» .
و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: اخرج مسلم عن ابى ذر قال:
لا تصلح المتعتان الا لنا خاصة - يعنى متعة النساء و متعة الحج - (71)
.
«مسلم از ابو ذر تخريج كرده است كه گفت: دو متعه صلاحيت ندارد مگر
براى خصوص ما - يعنى تمتع از زنان، و تمتع در حال حج - و نيز روايتى است كه در
«الدر المنثور» ج 1 ص 216 آورده است كه: اخرج اسحاق بن راهويه عن عثمان بن عفان
انه سئل عن المتعة فى الحج، فقال:
كانت لنا، ليست لكم.اين دو روايت مضمونش مخالف با كتاب خداست كه
ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام زيرا اطلاق اين آيه و عدم تقييد آن به
زمان خاصى، و يا به افراد مخصوصى، مخالفت دارد با متن آن دو.و چون آن دو مخالف
كتاب هستند مطرود مىباشند، و نيز مخالف با گفتار رسول خداست زيرا شبك بين
اصابعه و فرمود: مانند اين انگشتان حج و عمره در هم وارد شدند، و تا روز
قيامتبا هم خواهند بود.و علاوه بر اين از انكار بعضى از اصحاب رسول خدا، و از
ترك كردن آنها حج تمتع را، همانند عمر و عثمان و ابن زبير و ابو موسى اشعرى و
معاويه (و چنانكه در بعضى از روايات وارد است ابو بكر) استفاده مىشود كه مختص
به اصحاب رسول خدا نبوده است.
ابن كثير دمشقى در «البداية و النهاية» ج 5، ص 166 گويد: اين
كلام را احمد بن حنبل رد كرده است، او گفته است: «جائى كه يازده نفر از اصحاب
روايت تمتع را كرده باشند كجاى اين گفتار ارزشى دارد؟ و ابن عباس هم فتوى به
وجوب تمتع براى همه داده است، و در «سيره حلبيه» بعد از بيان گفتار حضرت رسول
بر تغيير حجبه صورت تمتع و سئوال سراقة بن مالك و خطبه آن حضرت بعد از استماع
گفتار مخالفين، اعتراف مىكند كه: اينها همه صراحت دارند بر آنكه مراد از تمتع،
محل شدن بين عمره و حج است، و اين حكم تا روز قيامتباقى است، ليكن پس از آن
مىگويد: امامان فقه ما از اين مسئله جواب دادهاند كه عمره تمتع در آن سال از
اختصاصات صحابه بوده است، براى آنكه مخالفتشود با سنت جاهليت كه بجا آوردن
عمره را در ماههاى حجحرام مىدانستند، و افجر فجور مىپنداشتند.و ابو حنيفه و
مالك و شافعى و جماهير علماء از سلف و خلف، بر اين منهاج مشى كردهاند، و ليكن
امام احمد بن حنبل و طائفهاى از اهل ظاهر با آنها مخالفت نموده و گفتهاند:
حج تمتع، اختصاص به اصحاب در آن سال نداشته است، بلكه براى تمام
افراد است تا روز قيامت، پس براى هر كس كه به احرام حج محرم شود و با خود هدى
نياورده باشد جايز است احرام خود را به عمره تبديل كند و پس از اعمال عمره محل
شود.(72)سوم - از ناحيه عدم مناسبت تمتع با هيئت ملائم و مناسب
وضع حجاج، بدين تقرير كه: هيئتشخص محرم به احرام حج، هيئتشخص مسافر به راه
خدا، رنجسفر ديده، و مشقت طريق خريده، شعثا غبرا، گرد آلود، و با موهاى
ژوليده، حمام نرفته، و عطر و مشك استعمال نكرده، و در راه خدا از اهل و عيال،
از زن و كنيز و هرگونه تمتعات و لذات مادى و طبعى محروم مىباشد.و اگر بنا شود
در مكه از احرام بيرون آيند، و گيسوان شانه زده و عطر استعمال كنند، و در نزد
زنان و كنيزان خود روند، و از هرگونه لباسهاى رنگين و دوخته در بر كنند، و
مانند شهر و ديار خود گردند، ديگر براى حج احترامى باقى نخواهد ماند، و آن ابهت
و جلال و عظمتحج فرو ريخته خواهد شد.
در «مسند» احمد حنبل از ابو موسى اشعرى آورده است كه: ان عمر قال:
هى سنة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم - يعنى المتعة - و لكنى اخشى ان
يعرسوا بهن تحت الاراك ثم يروحوا بهن حجاجا.(73)
عمر مىگويد: «تمتع سنت رسول خداست، و ليكن من بيم از آن دارم كه
مردان زنان خود را در زير درختهاى اراك در مكه فرود آورند، و سپس آنها را از
آنجا براى حج كوچ دهند» .
و در «جمع الجوامع» سيوطى از سعيد بن مسيب آورده است كه: ان عمر
بن الخطاب نهى عن المتعة فى اشهر الحج و قال: فعلتها مع رسول الله صلى الله
عليه و آله و سلم و انا انهى عنها، و ذلك ان احدكم ياتى من افق من الآفاق شعثا
نصبا معتمرا فى اشهر الحج، و انما شعثه و نصبه و تلبيته فى عمرته، ثم يقدم
فيطوف بالبيت و يحل و يلبس و يتطيب و يقع على اهله ان كانوا معه حتى اذا كان
يوم التروية اهل بالحج و خرج الى منى يلبى بحجة لا شعث فيها و لا نصب و لا
تلبية الا يوما، و الحج افضل من العمرة، لو خلينا بينهم و بين هذا لعا نقوهن
تحت الاراك، مع ان اهل البيت ليس لهم ضرع و لا زرع و انما ربيعهم فيمن يطرء
عليهم.(74)
«عمر بن خطاب در ماههاى حج از بجا آوردن حجبطور تمتع منع
كردهاست، و خود او گفته است كه: من با رسول خدا در حجة الوداع حج را بطور تمتع
بجاى آورديم، وليكن من مردم را از اين عمل نهى مىكنم و علت آن اينست كه: تمتع،
رنجسفر را منحصر در عمره مىكند، بدين صورت كه: يكى از شماها از افقى از آفاق
جهان در ماههاى حجبا رنج و تعب سفر و گردآلود براى بجا آوردن عمره حركت
مىكند، آنگاه اين رنج و تعب و اين گردآلودى و تلبيه و احرام خود را براى عمره
قرار مىدهد، و سپس وارد مكه مىشود و طواف خانه را بجا مىآورد و سپس محل
مىگردد، و از احرام بيرون مىآيد، و لباس در بر مىكند و عطر مىزند و اگر
زوجهاش با او باشد نيز آميزش و مواقعه مىنمايد، و صبر مىكند تا در روز ترويه
براى حج احرام مىبندد و لبيك مىگويد، و به سوى منى مىرود، و در اين صورت
احرام براى حجى بسته است كه در آن رنجى و تعبى نبوده است، و غبار آلودگى و لبيك
گفتنى نبوده است مگر يك روز.
و حج افضل است از عمره، و اگر ما مردم را در انجام حج تمتع آزاد
بگذاريم، هر آينه با زنان خود در زير درختان اراك دست در آغوش خواهند شد.علاوه
بر اينها ساكنين مكه كه اهل بيتخدا هستند نه دامى دارند و نه زراعتى، و بهار
معيشت آنها منحصر است در واردين به مكه» (كه در صورتيكه حج از عمره جدا باشد
دو بار به مكه مىآيند، و اهل مكه منفعتبيشترى مىبرند، و اگر جدا نباشد يكبار
مىآيند و طبعا منفعتشان كمتر است) .
و نيز در بعضى از روايات آمده است كه عمر گفت: قد علمت ان النبى
صلى الله عليه و آله و سلم فعله و اصحابه، و لكنى كرهت ان يعرسوا بهن فى الاراك
ثم يروحون فى الحج تقطر رؤوسهم(75). «حقا من مىدانم كه رسول خدا
و اصحاب او حج تمتع را انجام دادند، وليكن من ناپسند دارم كه مردان زنان خود را
در زير درختان اراك فرود آورند، و سپس در حاليكه از سرهايشان قطرات آب غسل
جنابت جارى استبه سوى حج رهسپار شوند»(76)
.جواب - از اين ناحيه دليل نيز روشن است، زيرا اجتهادى است در
مقابل نص، خدا و رسول خدا تصريح بر جواز تمتع نمودهاند، و تنصيص بر حج تمتع
جاى اشكال نيست.آن وقت چگونه مىتوان راى شخصى و اجتهاد فكرى خويش را بر آن
مقدم شمرد؟ و خدا و رسول خدا مىدانستند كه همان چيزى را كه عمر از آن مىترسد،
و نگران آن است، انجام خواهند داد، و معذلك امر به تمتع كردهاند، و بلكه امر
كردهاند تا مردم تمتع كنند، و حج را بدينگونه انجام دهند.و اين از فيوضات ناشى
از رحمت واسعه رسول الله است كه خداوند آن زحمت و رنج و تعب امتهاى سابقه را
از امت او برداشته است و دعاى او را مستجاب فرموده است كه:
ربنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا ربنا و
لا تحملنا ما لا طاقة لنا به (آيه 286 از سوره 2: بقره) .
«بار پروردگارا كار مشكل و سخت را بر ما تحميل مكن، همچنانكه بر
كسانى كه قبل از ما بودهاند تحميل كردى! بار پروردگارا كارى را كه بر آن طاقت
نداريم بر ما تكليف مفرما» .
و در هنگامى كه خدا و رسول خدا صريحا اجازه مىدهند، آيا كسى را
جرات مخالفت هست؟ و علاوه خدا و رسول او داناترند به مصالح احكام، و ملاك
قوانين، و جلوگيرى از مفاسد، و همانطور كه اشاره كرديم شايد طول مدت احرام حج،
موجب وارد ساختن بسيارى از حجاج را در گناه و عمل غير مشروع بواسطه عدم تحمل
آنها مىشد، و خداوند رحمة للامة المرحومة اين تكليف شاق را برداشت، و يسر را
بر عسر ترجيح بخشيد.
و از عجائب امر اينست كه در آيهاى كه حكم حج تمتع را بيان فرموده
است، در بيان تشريع آن عينا همان معنائى را كه عمر از آن مىهراسيده است، گوشزد
فرموده و صريحا اجازه داده است، مگر نمىفرمايد:
فمن تمتع بالعمرة الى الحج ؟ آيا تمتع غير از استيفاء حظ و بهره
از نكاح طيب و لباس طيب و ساير تمتعات طيبه مىباشد؟ شاهد بر گفتار ما روايتى
است كه در «تفسير الدر المنثور» ج 1، ص 214 آمده است كه: اخرج ابن ابى شيبة و
ابن المنذر عن عطاء قال: انما سميت المتعة لانهم كانوا يتمتعون من النساء و
الثياب.و فى لفظ: يتمتع باهله و ثيابه.پس معناى فمن تمتع بالعمرة الى الحج اين
خواهد شد كه و من يعرس بزوجته و امته تحت الاراك بعد العمرة الى زمان الحج فما
استيسر من الهدى.
و عجيبتر از اين آنكه چون بعض اصحاب، به رسول خدا درباره تمتع
اعتراض كردند، و عين آميزش با زنان را در حج قبيح شمردند: ايروح احدنا الى عرفة
و فرجه يقطر مني(77)چون اين معنى به سمع رسول الله رسيد، و به
خطابه برخاست، همان امرى را كه از آن بيم داشتند، و قبيح مىشمردند، به آنان
امر فرموده، و همانند دفعه اول امر به تمتع فرمود.يعنى دوباره امر به تمتع
زنان، و لباس فاخر دوخته، و استعمال عطر و مشك نمود.و آيا ناگوار دانستن اين
امر جز تحجر فكرى از آداب جاهليت چيز ديگر مىتواند بود؟
چهارم - از ناحيه تعطيل بازارهاى مكه، همانطور كه در روايتسيوطى
از «جمع الجوامع» از سعيد بن مسيب آورديم كه عمر مىگويد: اهل بيت و خانه خدا،
دامى و دانهاى ندارند، و بهار معيشت ايشان منحصر است از زوار خانه خدا.و بنابر
اين حج و عمره اگر در دو نوبت انجام پذيرد براى ايشان سودمندتر است.
جواب - اين دلسوزى براى خداست، و خدا نياز به دلسوز ندارد، اين
اجتهاد در قبال نص است.خداوند روزى بندگان خود را مىرساند به نحو اكمل و احسن،
از راه و طريق من حيث لا نحتسب و به امر خود مىرسد ان الله بالغ امره (آيه 3،
از سوره 65: طلاق) فقط ما بايد بنده مطيع و فرمانبردار او باشيم، و در كار او
چون و چرا نكنيم، و قدم از مرحله عبوديت، و از ناحيه ماموريت در مرحله آمريت و
ربوبيت فرا ننهيم، و بر گفتار خدا و رسول خدا و امر آنان پيشى نگيريم.
يا ايها الذين آمنوا لا تقدموا بين يدى الله و رسوله (آيه 1، از
سوره 49: حجرات) .
«اى كسانيكه ايمان آوردهايد، روبروى خدا و رسول او جلو نيائيد، و
قدم پيش ننهيد» ! نظير اين ترس و واهمه از تنگى معيشت را مؤمنان در صدر اسلام
داشتند، كه اگر از رفت و آمد مشركين به مكه و مسجد الحرام نهى شود، مؤمنان مكه
در عسر و ضيق معيشتخواهند افتاد، خداوند اين آيه را فرستاد:
يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام
بعد عامهم هذا و ان خفتم عيلة فسوف يغنيكم الله من فضله ان شاء ان الله عليم
حكيم (آيه 29 از سوره 9: توبه) .
«اى كسانيكه ايمان آوردهايد، مشركان نجس هستند، و بعد از اين سال
نبايد به مسجد الحرام نزديك شوند، و اگر شما خوف و هراسى از تنگدستى و
عائلهمندى داريد، پس به زودى خداوند اگر بخواهد شما را از فضل خود غنى و
بىنياز مىگرداند، و خداوند داناست، و كردار و رفتارش از روى حكمت است» .
پنجم - از ناحيه اختصاص حج تمتع به موارد خوف، كه بنا بر اين در
حال عدم خوف، تمتعى نيست.
در «الدر المنثور» آورده است كه: اخرج مسلم عن عبد الله بن شقيق،
قال: كان عثمان ينهى عن المتعة، و كان على يامر بها، فقال عثمان لعلى كلمة،
فقال على عليه السلام: لقد علمت انا تمتعنا مع رسول الله صلى الله عليه [و آله]
و سلم، قال: و لكنا كنا خائفين(78).
«مسلم از عبد الله بن شقيق تخريج كرده است كه او گفت: عثمان
پيوسته مردم را از حج تمتع نهى مىكرد، و على عليه السلام پيوسته به حج تمتع
امر مىنمود، عثمان به على جملهاى گفت، على در جواب فرمود: مىدانى كه ما با
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حج تمتع انجام داديم، عثمان گفت: وليكن ما
در آن وقت ترسناك بوديم» .
و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: اخرج ابن ابى شيبة و ابن
جرير و ابن المنذر عن ابن الزبير انه خطب فقال: يا ايها الناس و الله ما التمتع
بالعمرة الى الحجكما تصنعون، انما التمتع ان يهل الرجل بالحج فيحضره عدو او
مرص او كسر، او يحبسه امر حتى يذهب ايام الحج فيقدم فيجعلها عمرة فيتمتع تحله
الى العام المقبل ثم يحج و يهدى هديا، فهذا التمتع بالعمرة الى الحج - الحديث
(79).
«ابن ابى شيبه، و ابن جرير، و ابن منذر، از عبد الله بن زبير
تخريج كردهاند كه: او خطبه خواند و گفت: اى مردم! سوگند به خدا كه مراد از
تمتع به سبب عمره تا زمان حج اينطور نيست كه شما بجاى مىآوريد! بلكه مراد از
تمتع اين است كه شخص براى حج احرام مىبندد و لبيك مىگويد، و سپس بواسطه دشمن،
و يا مرض، و يا شكستگى كه براى او پيش مىآيد، و يا بواسطه پيشامد امر ديگرى كه
او را از رفتن به حجباز مىدارد، نمىتواند به سوى حجبرود تا اينكه ايام
حجسپرى مىشود، و در اينصورت آن احرام را تبديل به احرام عمره مىكند، و به
مكه مىآيد و عمره را انجام مىدهد، و از احرام بيرون مىآيد و تمتع مىكند، و
اين عمل عمره را كفاره عدم حجخود قرار مىدهد، تا سال آينده برسد، و در آن سال
حج مىكند و با خود هدى مىآورد.اينست معناى تمتع به سبب بجا آوردن عمره تا فرا
رسيدن زمان حج - الحديث» .
جواب - آنستكه: آيه قرآن و گفتار رسول خدا مطلق است، و انحصار به
صورت خوف ندارد، و آيه فاذا امنتم مخصوصا تصريح دارد كه اين حكم تمتع در صورت
امن و عدم خوف است.پس بنابر اين حصر مورد آيه به صورت خوف بلا دليل است.و علاوه
اين تفسيرى را كه عبد الله بن زبير نموده است، يك معناى تخيلى من در آوردى بيش
نيست، و شاهدى از كتاب و سنت ندارد، بلكه اطلاق آيه و اطلاق گفتار رسول خدا
مخالف آن است.از همه اينها گذشته، ما به فقره فمن تمتع بالعمرة الى الحج اثبات
وجوب تمتع را نمىكنيم، تا بگويند: اين فقره فقط لزوم هدى را در صورت فرض تمتع
مىرساند، بلكه استدلال ما به ذيل آن، يعنى به جمله: ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى
المسجد الحرام است، و اين ذيل به طور اطلاق و هيچگونه تقييدى به خوف از عدو و
مرض و شكستگى و غيره، وجوب تمتع را براى دوردستان مىرساند.
ششم - از ناحيه ولايت، بدين تقريب كه عمر نهى از تمتع براساس
ولايتشرعيه خود كرده است، زيرا خداوند اطاعت اولوا الامر را واجب مىداند،
آنجا كه گويد:
يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر
منكم (آيه 59، از سوره 4: نساء) .
«اى كسانيكه ايمان آوردهايد اطاعت كنيد از خداوند، و اطاعت كنيد
از پيغمبر، و از صاحبان امرى كه از شما هستند» !
و بر همين منوال رواياتى را از نهى صريح عمر در زمان حكومتخود از
حج تمتع آوردهاند از جمله:
در «سنن نسائى» از ابن عباس وارد است كه مىگويد: سمعت عمر يقول:
و الله انى لانهاكم عن المتعة و انها لفى كتاب الله، و لقد فعلها رسول الله صلى
الله عليه و آله و سلم - يعنى العمرة فى الحج - .(80)
«شنيدم كه عمر مىگفت: سوگند به خدا كه من شما را از تمتع نهى
مىكنم، گرچه در كتاب خدا وارد شده است، و با آنكه حقا رسول خدا آن را به جاى
آورده است. - و مراد او از تمتع، داخل كردن عمره در حج است - » .
و در «سنن بيهقى» از مسلم از ابى نضرة از جابر روايت است كه گفت:
ان ابن الزبير ينهى عن المتعة و ابن عباس يامر به.قال: على يدى جرى الحديث،
تمتعنا مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و مع ابى بكر، فلما ولى عمر خطب
الناس فقال ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم هذا الرسول، و القرآن، هذا
القرآن، و انهما كانتا متعتين على عهد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و
انا انهى عنهما و اعاقب عليهما، احديهما متعة النساء، و لا اقدر على رجل تزوج
امراة الى اجل الا غيبته بالحجارة، و الاخرى متعة الحج.(81)«عبد
الله بن زبير از متعه منع مىكرد، و عبد الله بن عباس به متعه امر مىنمود،
جابر بن عبد الله چنين گفت: اين داستان به دست ما صورت گرفته است، و از ما بايد
آموخت، ما با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تمتع مىنموديم، و در زمان
ابو بكر نيز تمتع مىكرديم، وليكن چون نوبتحكومتبه عمر رسيد، در خطبه خود
مردم را مخاطب ساخته، و چنين گفت: رسول خدا همان رسول است، و قرآن نيز همان
قرآن است، دو تمتع در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودهاند، و من
از آن دو نهى مىكنم، و هر كسى را كه مرتكب آن شود مجازات و كيفر مىكنم.
يكى از آن دو، تمتع با زنان است، و من تاب نمىآورم كه ببينم مردى
زنى را تا زمان معينى به ازدواج خود در آورده است، مگر آنكه جسد او را در زير
سنگ باران رجم، سنگسار نموده، و پنهان كنم، و ديگرى تمتع در موسم حج است» .
جواب - آنستكه عمر چنين ولايتى از طرف خدا ندارد، كه بتواند حكمى
را تغيير دهد، و حرامى را حلال و يا حلالى را تحريم نمايد، و آيه اطيعوا الله و
اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم شامل وجوب اطاعت در نظائر اين معنى نمىشود.
زيرا اولا - همانطور كه در جلد دوم از همين دوره «امام شناسى» از
سلسله دوره علوى و معارف اسلام آوردهايم، اولوا الامر اختصاص به معصومين دارد،
و فخر رازى با نهايت تصلب خود در عقيده و مذهبش بر اين معنى اعتراف كرده است.ما
در جلد دوم مفصلا و مشروحا از اين موضوع بحث كردهايم، و بتمام معنى الكلمة
اطراف و جوانب مطلب را بررسى نموده، و شبهات مدافعين را به حول و قوه خدا پاسخ
داده و اثبات نمودهايم كه بر فرض شمول آيه اولى الامر به غير معصومين، متن آيه
مستلزم تناقض خواهد شد.
و ما تا به حال به كلام كسى برخورد نكردهايم كه براى عمر و امثال
او از خلفاء قائل به عصمتبوده باشد، بلكه تمام علماء عامه با تمام سعى و كوشش
مىخواهند خطاهاى او را ترميم نموده، و براى مطالب و اوامر و نواهى او محمل
صحيحى درست كنند.و با گذشت چهارده قرن و تلاش اين همه علماء و نوشتن اين همه
مسفورات و كتب هنوز نتوانستهاند رفع خطا از او بنمايند، و كلام وى را متحقق به
حقيقت و مقرون به صواب، و خود او را معصوم جلوه دهند.و ثانيا - به طور كلى
ولايتى را كه قرآن كريم براى اهلش قرار مىدهد، شامل مثل اين موارد نمىشود.
و توضيح اين معنى نياز به يك مقدمه كوتاه دارد، و آن اينست كه:
آيات قرآن به طور فراوان دلالت دارند بر لزوم پيروى از آنچه را كه
خداوند بر رسول خود نازل كرده است مثل آيه:
اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم (آيه 2 از سوره 7 اعراف) .
«پيروى كنيد از آنچه كه از طرف پروردگارتان به سوى شما فرستاده
شده است» .
و نيز دلالت دارند بر لزوم پيروى از آنچه كه رسول خدا به اذن خدا
تشريع فرموده و بيان كرده است مثل آيه:
و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله (آيه 30، از سوره 9: توبه) .
«و حرام نمىدانند آنچه را كه خدا و رسولش حرام كردهاند» .
و مثل آيه:
ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا (آيه 7، از سوره
59: حشر) .
«آنچه پيغمبر به شما امر مىكند عمل كنيد! و از آنچه كه شما را
نهى مىكند دستبداريد» !
زيرا كه اتيان در اين آيه به مقابله نهى، به معناى امر كردن
است.فعلى هذا اطاعتخدا و رسول او واجب استبه امتثال اوامر و اجتناب از نواهى
آنها.و همچنين است درباره قضاوت و حكم كه بايد طبق حكم و قضاوت خدا و رسولش عمل
كرد و حكم كرد.و در سوره 5: مائده در سه مورد به ترتيب آيات 47 و 48 و 50 وارد
است كه:
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون .
«و كسى كه طبق آنچه كه خدا فرو فرستاده استحكم نكند، پس آن جماعت
البته كافرانند» .
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون .
«و كسى كه طبق آنچه كه خدا فرو فرستاده استحكم نكند، پس آن جماعت
البته ظالمانند» .
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون .
«و كسى كه طبق آنچه كه خدا فرو فرستاده استحكم نكند، پس آن جماعت
البته فاسقانند» .
و مثل آيه:
و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم
الخيرة من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا (آيه 36، از سوره
33: احزاب) .
«و براى هيچ مرد مؤمن و هيچ زن مؤمنهاى چنين نيست كه در زمانى كه
خدا و رسول خدا نسبتبه چيزى حكم كنند، اختيار براى خود آنها در آن چيز باشد.و
كسى كه عصيان خدا و رسول او كند، حقا به گمراهى آشكارى گمراه شده است» .
و مثل آيه:
و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة (آيه 68، از سوره
28: قصص) .
«و پروردگار تو آنچه را كه بخواهد مىآفريند، و اختيار مىكند،
براى آنان اختيارى نيست» .
و مراد از اختيار در اين آيات، يا قضاء و يا تشريع است، و يا شامل
هر دو قسمت از قضاء و تشريع مىشود، و در قرآن به طور تصريح وارد است كه كتابى
است نسخ ناشدنى، و احكام نازله در قرآن تا روز قيامتبر همان كيفيتى كه وارد
شده استباقى هستند.
و انه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل
من حكيم حميد (آيه 41 و 42، از سوره 41: فصلت) .
«و بدرستيكه اين قرآن هر آينه كتاب عزيزى است كه باطل به آن راه
پيدا نمىكند نه از مقابلش و نه از قفايش، فرستاده شده از جانب خداوند حكيم و
حميد است» .
ضمير در «انه» به ذكر بر مىگردد كه مراد قرآن است ان الذين
كفروا بالذكر لما جائهم (صدر آيه 41) .و عزيز به معناى منيع و استوار است كه
نمىگذارد چيزى در او اثر پيدا كند، و او پيوسته حافظ و پاسدار خود مىباشد.
و مراد از ايتان باطل، ورود باطل است در آن، بطورى كه همه آن را و
يابعضى از اجزاء آن را چه از معارف حقه، و چه از احكام و شرايع، و چه از
اخلاقيات، و چه از قصص و اخبار گذشتگان و آيندگان، و چه از امثال و حكايات را
خراب كند، و آنها را باطل و غير قابل قبول و يا غير قابل عمل نمايد.
و مراد از مقابل و قفا كه در آيه به لفظ من بين يديه و لا من خلفه
آمده است، يا منظور به حسب زمان استيعنى باطل به او راه ندارد چه در زمانهاى
جلو و آينده و چه در زمانهاى گذشته، و در اينصورت معنى چنين مىشود كه هيچ
حكمى و چيزى كه در آينده به وقوع پيوندد، نمىتواند در قرآن اشكالى وارد سازد،
و هيچ حكم و اشياء به تحقق پيوسته در سابق نيز در قرآن رخنه پيدا نمىكند، و آن
را تباه و واهى نمىسازد، و يا به حسب اخبار و موجوداتى است كه حكايت از آن
وقايع مىكند، و در اينصورت معنى به عكس مىشود، يعنى هيچ يك از چيزها و
قانونها و علوم فعلى كه حكايت از قرون سابقه مىكند و فعلا موجود است،
نمىتواند در قرآن وهنى ايجاد كند، و هيچيك از احكام و قوانين و علومى كه بعدا
تا روز قيامتخواهد آمد، نيز نمىتواند در قرآن فتورى دهد.
و على كلا التقديرين مفاد آيه يكى است، و آن اينكه به هيچ وجه در
بيانات قرآن تعارضى نيست، و در خبرهايش دروغ نيست، و در معارف و احكام و شرايعش
بطلان راه ندارد، و نسخ و تحريف و تغيير در او پيدا نمىشود، و با او چيزى
معارضه نمىكند، چه سبتبه وقايع حادثه از حال تا روز قيامت، و چه از وقايع
گذشته تا زمان خلقت عالم.
و بالجمله آيه دلالت دارد بر عدم امكان نسخ در احكام آن به طور
اطلاق و عموم.و بنا بر اين آنچه را خدا و رسول خدا تشريع كردهاند، و يا حكم
فرمودهاند، بر همه امت واجب است از آن پيروى كنند، چه افراد عادى از امت و چه
خصوص اولوا الامر.اين مقدمهاى بود براى مقصود كه بدين كيفيتبيان شد.
از اين بيان به دست مىآيد كه آيه: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و
اولى الامر منكم براى اولوا الامر اثبات حق متابعت و پيروى مىكند در غير
احكام، و اما درباره احكام كليه الهيه اولوا الامر و تمام رعيت در حفظ احكام
خدا و رسول خدا، و در وجوب پيروى از آنها مساوى هستند.و بر اين اساس وجوب اطاعت
از اولوا الامر فقط در اوامر و نواهى آنهاست، نسبتبه مواردى كه صلاح امت اسلام
را در آن ببينند، وليكن در هر حال حكم الله بايد در قضيه و مورد محفوظ باشد.
عينا مانند صلاحديدى كه شخص در امور شخصى خود مىكند، و كارى را
انجام مىدهد، و يا ترك مىكند، و در هر دو حال اصل حكم و اختيار او ثابت و لا
يتغير است، مثلا هر كدام از ما چنين حقى داريم كه در روز جمعه انار بخوريم، و
حق داريم كه نخوريم، پس يا خوردن و يا نخوردن را اختيار مىكنيم، ولى در هر دو
صورت جواز انار خوردن در روز جمعه از مال شخص خود به حال خود باقى است.ما
مىتوانيم در روز پنجشنبه فلان چيز را بخريم و يا نخريم، و در هر دو صورت جواز
بيع و شراى مال حلال به حال خود باقى است.ما مىتوانيم در فلان منازعه به قاضى
شرع رجوع كنيم، و حق خود را بگيريم، و مىتوانيم رجوع ننمائيم و از حق خود صرف
نظر نمائيم، و در هر دو حال حكم جواز رجوع به قاضى شرع ثابت است.
ولى نمىتوانيم حكمى را تغيير دهيم، مثلا شراب بخوريم، و يا
معامله ربوى انجام دهيم، و يا مال غير را غصب كنيم.و حكم ملكيت او را باطل
نمائيم، گرچه مصلحتشخص خويشتن را در آن ببينيم.زيرا در تمام اين احوال، اين
فعل ما، مزاحمتبا حكم خدا پيدا كرده است، و حكم خدا ثابت و لا يتغير است.اين
مثالى بود در تصرفات شخصى.
درباره ولى امر مطلب از همين قرار است، غاية الامر نسبتبه امور
عامه بر طبق مصالح كليه با رعايتحفظ احكام كليه الهيه بر همان نهجى كه قرآن
مجيد آورده، و پيامبر خدا بيان فرموده است.
اولوا الامر بر حسب مصالح نوعيه بايد از ثغور اسلام نگهدارى كنند،
و وظيفه جنگ و صلح را مشخص سازند.و در تجارت و زراعت و امور عبادى مردم، راه
نزديك و طريق مستقيم را براى بهرهبردارى و كاميابى آنان نشان دهند، ولى حق
تحريم كلى و تغيير حكم الهى را ندارند.
و محصل مطلب آنستكه ولى الامر به منزله فرد واحد است غاية الامر
در امور نوعى كه براى عامه است و هر وظيفه و اختيارى كه براى هر فرد از افراد
در امورشخصى و خانوادگى اوست، براى ولى امر در امور عمومى و اجتماعى است.
ولى امر حق هر گونه تصرفى را در امور اجتماعى بر حسب صلاحديد خود
نسبتبه منافع عامه با رعايتحفظ حكم الله در هر واقعه و حادثهاى را دارد.
و اگر بنا بشود براى ولى امر جايز باشد كه در احكام تشريعيه،
تكليفيه و يا وضعيه بر حسب صلاح وقت و زمان، تصرف كند ديگر هيچ حكمى باقى
نخواهد ماند، و ديگر شريعتى نخواهد بود.زيرا هر يك از صاحبان امر اگر حكمى را
بردارند، و يا بگذارند، پس از مرور چند ولى امر، شريعت دگرگون و بنياد آن
واژگون خواهد شد، و ديگر براى استمرار و دوام شريعت تا روز قيامت معنى و مفهومى
تصور نمىشود.
و چه تفاوت استبين آنكه گفته شود: حكم تمتع از زنان به نكاح
موقت، و حكم تمتع در حج از زنان و غيره با هيئت نسك و عبادت حج و وضع و
كيفيتحاج مناسبت ندارد، و بايد برداشته شود، و بين آنكه گفته شود: مباح بودن
بنده و غلام را به عنوان اسارت و استرقاق گرفتن مناسبتبا وضع دنياى فعلى
ندارد، و بايد برداشته شود، و بين آنكه گفته شود: اجراء حدود الهيه از قطع يد
سارق، و رجم و جلد شخص زناكار و يا كشتن و قصاص شخص قاتل را تمدن امروز دنيا
نمىپسندد و هضم نمىكند، و قوانين جاريه در دنيا امروز آن را قبول نمىكند، و
بايد برداشته شود، و نظير اين معنى بسيار است.
و اين معنى از بعض روايات وارده در اين باب استفاده مىشود كه ابى
بن كعب در مقابل عمر ايستاد و گفت: تو چنين حقى را ندارى كه حكم قرآن و رسول
خدا را تغيير دهى! و عمر پاسخى نداشت كه بدهد.
در «الدر المنثور» آورده است كه: اخرج اسحاق بن راهويه فى مسنده و
احمد عن الحسن: ان عمر بن الخطاب هم ان ينهى عن متعة الحج فقام اليه ابى بن
كعب، فقال: ليس ذلك لك! قد نزل بها كتاب الله و اعتمرناها مع رسول الله صلى
الله عليه [و آله] و سلم فنزل عمر.(82)«اسحاق پسر راهويه در
«مسند» خود و احمد حنبل از حسن روايت كردهاند كه: عمر بن خطاب تصميم گرفت كه
مردم را از تمتع در حج نهى كند، ابى بن كعب برخاست و گفت: اين حق براى تو
نيست.كتاب خدا اين حكم را آورده است، و ما با رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم عمره و حج تمتع بجاى آورديم.عمر به شنيدن اين سخن از منبر فرود آمد» .
و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: اخرج البخارى و مسلم و
النسائى عن سعيد بن المسيب قال: اختلف على و عثمان و هما بعسفان فى المتعة،
فقال علي: ما تريد الا ان تنهى عن امر فعله رسول الله صلى الله عليه [و آله] و
سلم، قال: فلما راى ذلك على اهل بهما جميعا.(83)
«بخارى و مسلم و نسائى از سعيد بن مسيب تخريج كردهاند، كه او
گفت: در عسفان (كه يكى از منازل بين مكه و مدينه است) بين على بن ابيطالب عليه
السلام و عثمان، درباره تمتع حج گفتگو و اختلاف واقع شد.على عليه السلام فرمود:
تو مقصودى ندارى مگر آنكه مردم را از عملى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم انجام داده است جلوگيرى نمائى! و چون على عليه السلام ديد كه عثمان بر
مقصود خود باقى است، خودش به نيتحج تمتع يعنى عمره با حج لبيك گفت و احرام
بست» .
از آنچه بيان شد به دست آمد كه: اين تغييرات و تحريفات عمر در
شريعتحضرت رسول الله صحيح نبوده است.و بر فرض انتخاب و حكومت مردمى او همانطور
كه عامه مىپندارند، باز چنين تصرفاتى از او غير قابل قبول است.
عمر نه تنها از متعه حج نهى كرد، بلكه از متعه نسوان نيز منع كرد،
و گفت: كسى كه زنى را تا مدت معينى به عقد ازدواج خود درآورد، بر او حد جارى
مىكنم.يعنى در متعه نسوان، حكم زنا جارى مىكنم و حد مىزنم.و نيز در بسيارى
از امور ديگر تصرفاتى داد كه بر خلاف شريعتبود، و در كتب مفصله شيعه و عامه
مضبوط است.
و عثمان نيز بر اساس سنت ابو بكر و عمر به خلافت رسيد، چون وقتى
كه درمجلس شورى پس از انقضاء سه روزى را كه عمر تعيين كرده، نتيجه گفتگوها و
مباحثات به جائى نرسيد عبد الرحمن بن عوف به امير المؤمنين عليه السلام گفت:
بيعت مىكنم با توبه خلافت، به شرط آنكه به كتاب خدا و سنت رسول خدا و سيره
شيخين رفتار كنى!
امير المؤمنين عليه السلام فرمود: فقط به شرط عمل به كتاب خدا و
سنت پيغمبر خدا.
آنگاه عبد الرحمن بن عوف رو كرد به عثمان و گفت: بيعت مىكنم با
توبه شرط عمل به كتاب خدا و سنت رسول خدا و سيره شيخين! عثمان قبول كرد، و بر
اين اصل او را به خلافت انتخاب كرد.(84)
فلهذا مىبينيم: عثمان در دوران حكومتخود، خلافهائى را كه
ابوبكر و عمر انجام دادند محترم مىشمرد، و بر احكام مجعوله آنان صحه مىنهاد.و
نيز معاوية بن ابى سفيان و ساير خلفاء بنى اميه سيره شيخين را محترم مىشمردند،
در حاليكه از نقطه نظر بحث عقلى و نقلى، هيچ محمل صحيحى براى آن نمىتوان يافت.
ما كه به كتاب خدا و به گفتار رسول او عمل مىكنيم براى آنست كه
آنها را معصوم از خطا و تجاوز مىدانيم، و گرنه چه دليل قطعى ما را الزام
مىنمود، كه تا روز قيامتبدون حجت قاطعه، كسب و كار و عبادت و نكاح و جهاد و
امور اجتماعى خود را تعبدا بر اصلى پايه گذارى كنيم، كه پايه محكم و استوارى
ندارد.
عمر با آنكه معصوم نبوده، و از كتاب خدا و سنت رسول خدا، چنين
تجويزى براى عمل او نيامده است، به چه مجوزى اين تصرفات را كرد؟ وانگهى او به
هر دليل كه خود مىدانست اين تصرفات را كرد، ليكن ما به چه مجوز عقلى و يا شرعى
بايد تا روز قيامت تابع او باشيم؟ و امر و نهى و سيره او را محترم بشماريم؟ و
در مقابل كتاب خدا و تشريع رسول خدا، تشريع او را هم ارج نهيم، و پايهاى از
پايه دين به شمار آريم؟
اگر عمر حكومتشرعى هم داشت، و اگر ولى امر امتبر اساس واقع
همبود، باز در زمان خود بود، و بايد اوامر و نواهى او در زمان خود او اجراء
شود، نه تا نسلا بعد نسل و جيلا بعد جيل الى الابد.
اين مصيبتى استبزرگ كه برادران عامه ما بدان گرفتارند، آخر اين
رنج و تعب و اين مشكلات عمل به دين را بر چه اساسى آنان به خود تحميل مىكنند؟
و اين لبيك و حج را براى چه منظورى انجام مىدهند؟ اگر براى پيروى از حق و
حقيقت، و امر خدا و كتاب خدا و سنت رسول خداست، كه دانستيم: آن چيز ديگرى است.
و اگر براى ارضاء و خوشايند خاطر عمر و خلفاست، بايد بدانيم كه
اشتباه است و يوم القيامة يكفرون بشرككم(85)عائد آنها خواهد شد.
كتاب خدا و سنت رسول خدا دو اصل از اصول عمل به دين است، و دخالت
دادن سيره شيخين و سنت عمر، در حكم نسخ قرآن و نسخ شريعت محمدى است، و وارد
ساختن باطل و سست كردن كتاب است.و اختلاف ما شيعيان با برادران عامه هداهم الله
الى الصراط المستقيم و النهج القويم در آنست كه ما فقط كتاب خدا و گفتار رسول
خدا و معصوم را محور و پايه دين و استنباط قرار مىدهيم، و ليكن آنها سيره
شيخين را هم ضميمه مىكنند، و در نتيجه، اصول مستنبطه آنان، استمداد از افكار و
آراء شيخين هم مىگيرد.
در اينجا يك نكته لازم است كه ذكر شود و آن اينستكه: بدون هيچ
اشكال و ايرادى آنان امير المؤمنين عليه السلام را خليفه رابع مىدانند، و
خلفاى اربعه را خلفاى راشدين مىخوانند، در اين صورت مىگوئيم: چه دليلى شما را
الزام كرد كه به سيره شيخين عمل كنيد، و به سيره امير المؤمنين عليه السلام عمل
نكنيد؟ مگر او خليفه به حق و خليفه انتخابى شما نبود؟ در اينصورت چرا سنت او را
عمل نمىكنيد؟ و در جائى كه در تمام مسفورات و كتب معتبره شما آمده است كه آن
حضرت متعه را جايز مىدانستهاند، و علنا به مباح بودن ازدواج موقت فتوى
مىدادهاند، و علنا امر به حج تمتع مىكردهاند، پس چرا شما اين سنت و سيره را
مقدم نمىداريد؟ ، و بر فرض تعارض با سيره عمر و ابو بكر و تساقط دو سيره از
حجيت، باز هم اصل، رجوع به كتاب و سنت است، كه بالنتيجة فقه اهل بيت عليهم
السلام خواهد بود.و اينك زمان آن رسيده است كه با فكر و تامل، و درايت و تدبر،
برادران عامه ما به زواياى تاريخ خود مراجعه كنند، و با جرح و تعديل، آن را كه
به دين اضافه شده است، از اصل دين جدا سازند، و طبق واقع و متن حق عمل كنند.
در اينجا بىمناسبت نيست دو حكايت را ذكر كنيم، اول - در «الدر
المنثور» آورده است كه بخارى و مسلم از ابو جمرة روايت كردهاند كه او گفت: من
درباره متعه از ابن عباس پرسيدم، مرا بدان امر كرد، و از هدى پرسيدم، گفت: شتر
و يا گاو و يا گوسفند، يا آنكه در خونى كه ريخته مىشود شريك گردى! وليكن بعضى
از مردم بودند كه تمتع را در حج ناخوشايند مىدانستند (و چون تمتع كردم و
خوابيدم) در خواب ديدم كه انسانى ندا مىكرد: حج مبرور و متعة متقبلة «حج
پسنديده و نيكو و متعه مورد قبول واقع شده» .
من به نزد ابن عباس آمدم، و خواب خود را نقل كردم، گفت: الله
اكبر، سنة ابى القاسم صلى الله عليه [و آله] و سلم.(86)
دوم - از راغب اصفهانى در كتاب محاضراتش كه از جمله كتابهاى
پرفائده است، نقل شده است كه گفت: يحيى بن اكثم از شيخى از اهل بصره پرسيد: در
جواز متعه به چه كسى اقتدا كردهاى؟ !
شيخ گفت: به عمر بن خطاب! يحيى پرسيد: چگونه اين حرف درست است در
صورتيكه مىدانيم: عمر شديدترين مردم در نهى از متعه بوده است؟
شيخ گفت: نعم: صح الحديث عنه انه صعد المنبر فقال: يا ايها الناس
متعتان احلهما الله و رسوله لكم، و انا احرمهما عليكم و اعاقب عليهما.فقبلنا
شهادته، و لم نقبل تحريمه.(87)
«آرى! حديث صحيح از عمر وارد شده است كه او بر فراز منبر رفت
وگفت: اى مردم دو متعه بودند (متعه نسوان و متعه حج) كه خدا و رسول خدا آنها را
براى شما حلال كردند، وليكن من آنها را بر شما حرام مىكنم، و هر كس بجا آورد
حد مىزنم.ما شهادت او را در اينكه خدا و رسول خدا حلال كردهاند پذيرفتيم
وليكن تحريم او را نپذيرفتيم» .