(1) -
در «ينابيع المودة» شيخ سليمان قندوزى حنفى گفته است كه: واحدى
درباره آيه«انما وليكم الله»آورده است كه در شان امير المؤمنين نازل شده است (از
ط اسلامبول سنه 1301 ص 212، و از ط هفتم نجف، ص 251، در باب 56). و همچنين يحيى بن
جابر بلاذرى در «انساب الاشراف» ج 2 كه در ترجمه امير المؤمنين (ع) است ص 150 در
حديثشماره (151) از حماد بن سلمه از كلبى از ابو صالح از ابن عباس آورده است. و
ايضا على بن حسن بن هبة الله شافعى معروف به ابن عساكر در «تاريخ دمشق» در ج 2 از
ترجمه امير المؤمنين، از مجلد مطبوع ص 409 و ص 410 با دو سند از على بن ابيطالب و
از سلمه روايت كرده است، و ايضا حاكم حسكانى در «شواهد التنزيل» از ص 161 تا ص 169
با چهارده سند تحتشماره 216 تا 230 از ابن عباس و انس بن مالك. و محمد ابن حنفيه،
و عطاء بن سائب، و عبد الملك بن جريح مكى و حضرت امام ابيجعفر محمد باقر عليه
السلام آورده است و ايضا مولى على متقى هندى در «كنز العمال» ج 15 ص 95 از طبع دوم
در تحتشماره 269 آورده است، و ايضا على بن محمد واسطى جلابى شافعى، مشهور به ابن
مغازلى در «مناقب» خود، از ص 311 تا ص 314 با پنجسند مختلف خود از عامه تحت شماره
354 تا 358 از ابن عباس و حضرت امير المؤمنين و حضرت باقر عليهما السلام آورده است،
و ايضا در «غاية المرام» ص 105 حديثيازدهم از موفق بن احمد خوارزمى روايت كرده و
در آخر آن تكبير رسول الله، و ابيات حسان بن ثابت را آورده است. و ايضا مجلسى در
«بحار» ط كمپانى ج 9 در ص 34 از «كشف اليقين» ، از محمد بن جرير طبرى با اسناد
متصل خود از سعيد بن جبير از ابن عباس، و در ص 35 از تفسير عياشى از ابو حمزه ثمالى
از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است. و
(2) -
ايضا شيخ طوسى در «تفسير تبيان» طبع سنگى، ج 1 ص 564 از كلبى
آورده است كه درباره عبد الله بن سلام و رفقاى او كه اسلام آورده بودند و يهود قطع
مراوده با آنان نموده بودند نازل شده است كه دلالتبر ولايت على شدند، و شيخ گفته
است كه: ابو بكر رازى در كتاب «احكام القرآن» على ما حكاه المغربى عنه و طبرى و
رمانى و مجاهد و سدى گفتهاند كه شان نزول اين آيه على بن ابيطالب است كه در نماز
خاتم خود را به فقير داد. و ايضا در «مجمع البيان» ط صيدا ج 2 ص 210 و ص 211 از
ابو القاسم حسكانى روايت كرده است و ايضا در «غاية المرام» ص 205 حديث. شماره
يازدهم از موفق بن احمد خوارزمى آورده است. و ايضا در «تفسير الميزان» ج 6 ص 23 از
حافظ ابو نعيم اصفهانى آورده است.
(3) -
اين روايت را به اين مضمون جلال الدين سيوطى در «الدر المنثور» ج 2
ص 293 و ص 294 آورده است، از تخريج ابن مردويه از طريق كلبى از ابو صالح از ابن
عباس، و در ذيل آن وارد است كه رسول خدا فرمود به آن سائل كه: در چه حال به تو داده
است؟! گفت: در حال ركوع، و آن مرد على بن ابيطالب بود فكبر رسول الله صلى الله عليه
(و آله) و سلم و هو يقول: و من يتول الله و رسوله و الذين امنوا فان حزب الله هم
الغالبون. و ايضا در «الدر المنثور» در همين موضع با هشتسند ديگر اين روايت را از
خطيب از ابن عباس، و از عبد الرزاق و عبد بن حميد و ابن جرير و ابو الشيخ و ابن
مردويه از ابن عباس، و از طبرانى در «معجم اوسط» و ابن مردويه از عمار ياسر و از
ابو الشيخ و ابن مردويه از على، و از ابو حاتم و ابو الشيخ و ابن عساكر از سلمة بن
كهيل، و از ابن جرير از مجاهد، و از طبرانى و ابن مردويه و ابو نعيم از ابو رافع، و
از ابن مردويه از ابن عباس، روايت كرده است.
(4) -
اين روايت را مجلسى در «بحار الانوار» طبع كمپانى ج 9 ص 36 از
«مناقب» و از «كشف اليقين» از ثعلبى در تفسيرش آورده است. و در صدر آن چنين وارد
است كه: در وقتيكه ابن عباس در مكه در كنار چاه زمزم نشسته بود، و براى مردم از
گفتار رسول خدا بياناتى مىكرد، ابو ذر وارد شد، و پس از معرفى خود بياناتى كرد. و
ما تمام اين روايت را از «غاية المرام» مىآوريم، و فخر رازى نيز در تفسير خود
آورده است، «تفسير فخر» ج 3 ص 618 از دوره هشت جلدى طبع دار الطباعة العامرة.
(5) -
اين روايت را مجلسى در «بحار الانوار» طبع كمپانى ج 9 ص 33 و ص 34
از «امالى» صدوق آورده است، و در تتمه آن وارد است كه: از عمر بن الخطاب روايتشده
است كه: سوگند به خدا كه من در حال ركوع در نماز چهل انگشتر دادم، تا آنچه درباره
على بن ابيطالب نازل شد درباره من هم نازل شود، و ليكن نازل نشد. و همچنين سيد هاشم
بحرانى در «غاية المرام» ص 107 تحتشماره حديثششم از طريق خاصه آورده است و تتمه
آن را نيز آورده است. و شيخ طوسى در «تفسير تبيان» ط سنگى ج 1 ص 548 به سؤال رسول
خدا از سائل و تكبير آنحضرت، ضمن استدلال خود تصريح كرده است. و نيز بحرانى در
«تفسير برهان» ط سنگى، ج 1 ص 293، و علامه طباطبائى رضوان الله عليه در «الميزان»
ج 6 ص 14 آوردهاند.
(6) -
اين حساب بر اساس ابجد كبير است، كه از عدد يك شروع مىشود، و به
عدد هزار پايان مىيابد و علاوه بر آنكه ابن شهرآشوب اين مطلب را آورده است، ما نيز
خود حساب كرديم و هر دو جمله به همين عدد در آمد.
(7) -
اين حديث را در «غاية المرام» ص 107 تحتشماره (2) از محمد بن
يعقوب كلينى روايت كرده است.
(8) -
اين بيت از كميت است (تفسير ابو الفتوح ط مظفرى، ج 2، ص 176).
(9) -
«مناقب» ابن شهرآشوب، باب النصوص على امامته عليه السلام، ج 1،
فصل اول، از طبع سنگى، ص 514 تا ص 517.
(10) -
خزيمة بن ثابت انصارى ذو الشهادتين از افاضل اصحاب رسول الله بود
و در ولاء امير المؤمنين همچون مقداد و جابر انصارى و ابو الهيثم بن التيهان بود،
در جنگ جمل و صفين حاضر بود، و همچنانكه در «رجال كشى» ط بمبئى ص 35 وارد است در
صفين بعد از آنكه عمار ياسر شهيد شد در چادر خود رفت و غسل شهادت كرد و به ميدان
آمد و جنگ كرد تا به درجه شهادت نائل شد. و همچنين از محمد بن عمار بن خزيمة كه
نواده اوست آورده است كه: او گفت: پيوسته جد من در جنگ جمل و صفين سلاح همراه خود
داشت تا وقتيكه عمار كشته شد در اين وقتشمشير خود را بيرون كشيد و گفت كه: از رسول
خدا شنيدهام كه عمار را طائفه ستمگر مىكشند و پيوسته شمشير مىزد و مىرزميد تا
به درجه شهادت رسيد.
(11) -
حسان بن ثابت انصارى شاعر معروف و مشهور به شاعر رسول الله بوده
است و حضرت رسول درباره او فرمودند: لا تزال مؤيدا بروح القدس ما دمت ناصرنا:
پيوسته تو مؤيد به روح القدس هستى تا وقتيكه ما را يارى مىكنى!حسان قصيده معروف
غدير را سرود، و قصائد ديگرى دارد، بسيار مرد ترسوئى بود و جزرى از ترس او در جنگ
خندق داستان عجيبى دارد، بارى بالاخره به عثمان گرايش پيدا كرد و از امير المؤمنين
عليه السلام برگشت و معلوم شد سر قيدى كه حضرت رسول در دعا براى او آوردهاند
چيست؟و خودش مورد شعر خود واقع شد كه: و كن للذى عادى عليا معاديا «واى خدا تو دشمن
آن كسى باش كه با على دشمنى كند» (مختصرى از «قاموس الرجال» ج 3 ص 117 تا 120).
(12) -
سيد اسمعيل بن محمد الحميرى از اعاظم شيعيان و شعراى اهل بيت است،
در اوائل، قائل به امامت محمد حنفيه بوده است، ولى همانطور كه در «رجال كشى» طبع
بمبئى ص 184 تا ص 186 حالات و ترجمه او را آورده است، در اثر ملاقات با حضرت صادق
عليه السلام شيعه اثنا عشرى شد، و با ولايت اهل بيت جان سپرد، و وفات او در زمان
حضرت صادق عليه السلام بوده است.
(13) -
رضى، همان سيد شريف رضى است، كه ابو الحسن محمد بن حسين بن موسى
بن محمد بن موسى بن ابراهيم بن الامام موسى بن جعفر عليه السلام است، و برادر سيد
مرتضى است، سيد رضى از بزرگان علم و ادب و جامع «نهج البلاغه» مىباشد و در سن 47
سالگى در سنه 406 وفات كرد (الكنى و الالقاب ط صيدا، ج 2 ص 244).
(14) -
در «رجال كشى» طبع بمبئى ص 313 و ص 314 آمده است كه: دعبل در
زمان حضرت امام رضا عليه السلام بود و قصيدهاى در فضائل و مناقب اهل بيت و غصب
حقوق آنان سرود، و خدمتحضرت امام رضا رفت و گفت: چنين با خود قرار دادهام كه قبل
از شما براى كسى نخوانم. و چون آن قصيدهها را خواند حضرت يك خرقه از پوستخز كه در
آن ششصد دينار بود به او دادند به علاوه يك جبه نيز از لباسهاى خود را به او دادند،
داستان اين جبه مفصل استبه «رجال كشى» مراجعه شود- تولد دعبل در سنه 148 و وفات
او در سنه 246 بوده است.
(15) -
صاحب بن عباد، اسمعيل بن ابى الحسن عبادانست كه در سنه 326 متولد
شد، و در علم و فضل و عربيت و كياست و دين و تقوى و سماحت مشهور آفاق و ضرب المثل
شد، خودش گفته است كه در مديحه من به زبان عربى و پارسى يكصد هزار قصيده سروده شده
است. به خاطر صاحب بن عباد، شيخ صدوق كتاب «عيون اخبار الرضا» را تاليف كرد، و به
خاطر او حسن بن محمد قمى كتاب تاريخ قم را تاليف كرد، و نيز حسين بن على بن بابويه
قمى كتابى را بنام او تاليف كرد، و ثعالبى كتاب «يتيمة الدهر» را نوشت و در آن كتاب
مىنويسد: من الآن جملهاى را كه از مقام و جلالت او پرده بردارد در نظر ندارم.
صاحب در سنه 385 فوت كرد و جنازه او را از رى به اصفهان آوردند. و از جمله كسانيكه
درباره مرگ او مرثيه گفتسيد رضى جامع «نهج البلاغه» است و اول آن قصيده اينست كه:
اكذا المنون يقطر الابطالا
اكذا الزمان تضعضع الاجبالا
اكذا تصاب الاسد و هى مذلة
تحمى الشبول و تمنع الاغيالا
تا مىرسد به اين بيت كه:
و اقم على باس فقد ذهب الذى
كان الانام على مداه عيالا
(ملخصى از «الكنى و الالقاب» طبع صيدا، ج 2 ص 365 تا ص 371). و معناى
اين چند بيت اينست: آيا مرگ اين چنين است كه شجاعان روزگار را به شدت به زمين
مىكوبد؟آيا زمان اين چنين است كه كوهها را متزلزل مىسازد؟آيا اين چنين شيران نر
آسيب مىبينند؟آن شيرانى كه پيوسته بچههاى خود را حفظ مىكرده و غولها را از آنان
دور مىكرده و منع مىنموده است؟و اينك آماده گرفتارى و شدت باش زيرا كه آن كسى كه
تمام مردم جهان پيوسته عيال او بوده و از سر سفره علم و دانش او روزى مىخوردهاند
از بين رفته است!
(16) -
«مناقب» ابن شهرآشوب طبع سنگى ج 1، ص 517 تا ص 519.
(17) -
«غاية المرام» ص 106 و ص 107.
(18) -
اين روايت را تا باينجا، مجلسى در «بحار» ، ج 8، كمپانى ص 35 و ص
36 از (يل، فض) كه كتاب «فضائل» ابن شاذان و كتاب «روضه» است ذكر كرده است.
(19) -
چون ترجمه اين اشعار را در ص 193 آوردهايم، لذا از تكرار آن
خوددارى شد.
(20) -
اين روايت را نيز در «مجمع البيان» آورده است، و اين چهار بيت را
نيز به حسان بن ثابت نسبت مىدهد (طبع صيدا، ج 2 ص 210 و ص 211).
و همچنين در «غاية المرام» ص 106 در تحتحديثشماره هفدهم از عامه
اين روايت را از حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتابش كه موسوم به «نزول القرآن فى امير
المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام» است آورده است، و اين اشعار را نيز او به
حسان بن ثابت نسبت مىدهد.
و ايضا علامه طباطبائى در «تفسير الميزان» ج 6 ص 21 و ص 22 از خطيب
خوارزمى نقل كردهاند و اين ابيات را به حسان نسبت دادهاند، و آنچه را ما تا به
حال تفحص كردهايم همه بزرگان و اعلام اين ابيات را از حسان مىدانند و كسى كه فقط
به خزيمة بن ثابت نسبت داده است فقط ابن شهرآشوب است.
(21) -
«تفسير روح الجنان و روح الجنان» شيخ ابو الفتوح رازى، طبع
مظفرى، ج 2 ص 174 تا ص 176.
(22) -
«غاية المرام» ص 103 و ص 104، حديث اول از عامه و در ص 105 و ص
106 با سند ديگر در تحتشماره حديث چهاردهم از حموئى در «فرائد السمطين» از عامه
آورده است و در «تفسير الميزان» ج 6 ص 19 و ص 20 از ثعلبى نقل كردهاند.
(23) -
«تفسير ابو الفتوح» طبع مظفرى، ص 174 و ص 175.
(24) -
«تفسير مجمع البيان» طبع صيدا، ج 2، ص 210.
(25) -
«تفسير برهان» طبع سنگى ج 1، ص 294.
(26) -
كتاب «طرائف» طبع حروفى ص 47 و ص 48، و نيز در «احقاق الحق» ج
4، ص 59، از ثعلبى بنابر نقل «مناقب» عبد الله شافعى ص 112 خطى آورده است.
(27) -
«الغدير» ج 2، ص 52 و ص 53.
(28) -
«غاية المرام» ص 104، حديث دوم از عامه و با سند ديگرى در
تحتشماره حديث هشتم، و «تفسير الميزان» ج 6 ص 20.
(29) -
«مناقب» ابن مغازلى، ص 311 تا ص 314، و در «غاية المرام» اين
پنج روايت را در ص 104 تحتشماره حديثسوم تا هفتم از عامه آورده است.
(30) -
اين روايت را ابن مغازلى در ص 313 و ص 314 در تحتشماره 358 آورده
است و در «غاية المرام» از او در تحتشماره هفتم از عامه در ص 104 آورده است و
«تفسير الميزان» ج 6 ص 21 از «مناقب» ابن مغازلى روايت كرده است.
(31) -
«الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف» ط حروفى، ص 48 و ص 49.
(32) -
اين روايت را در «غاية المرام» ص 106 تحتحديثشماره نوزدهم از
عامه از ابو نعيم حافظ اصفهانى از ضحاك. از ابن عباس آورده است.
(33) -
اين روايت را در «غاية المرام» ص 106 در تحتحديثشماره بيست و
يكم از عامه از حافظ ابو نعيم اصفهانى مرفوعا آورده است. و مجلسى در «بحار الانوار»
ط كمپانى ص 34 از «امالى» شيخ طوسى روايت كرده است. و همچنين در خود «غاية
المرام» ص 108 در تحتحديثشماره نهم از خاصه از «امالى» طوسى آورده است. و نيز
صدر اين روايت را سيوطى در «الدر المنثور» ج 2، ص 294 آورده است.
(34) -
«بحار الانوار» طبع كمپانى، ج 9، ص 37 و ص 38.
(35) -
«تفسير برهان» طبع سنگى، ج 1، ص 293 و ص 294.
(36) -
«غاية المرام» ص 106، حديث 24 از خاصه و تمام اين حديث را علامه
طباطبائى رضوان الله عليه در «تفسير الميزان» ج 6 ص 15 و ص 16 نقل كردهاند، و نيز
صدر آن را در ص 23 از حموئى روايت كردهاند.
(37) -
«غاية المرام» ص 103 و ص 104 در تحتشماره حديث دهم از عامه و
«تفسير الميزان» ج 6 ص 21.
(1) -
«غاية المرام» ص 105، حديثشماره دوازدهم از عامه و در
«فرائد السمطين» ج 1، ص 79 و ص 80 تحتحديثشماره 49 و 50 و 51 اصل اين روايت را
آورده است.
(38) -
«غاية المرام» ص 106، حديثشماره شانزدهم از عامه، و با سند
ديگرى از خاصه در ص 108 از عياشى روايت مىكند تحتشماره دهم.
(39) -
«تفسير برهان» ط سنگى ج 1، ص 294 و «تفسير الميزان» ج 6 ص 22.
(40) -
«تفسير عياشى» ج 1، ص 327، در تحتشماره 137، و نيز در «غاية
المرام» ص 108 در تحتح ديثشماره دهم از خاصه از عياشى، و نيز در «تفسير
الميزان» ج 6 ص 16 آورده است.
(41) -
«بحار الانوار» ج 9، ط كمپانى ص 34 و ص 35، و همچنين بحرانى در
«تفسير برهان» ط سن گى ص 294 از «احتجاج» آورده است.
(42) -
«غاية المرام» ص 106 حديثشماره هجدهم از عامه.
(43) -
«غاية المرام» ص 107 حديثشماره سوم از خاصه.
(44) -
«غاية المرام» ص 107 حديث پنجم از طريق خاصه و همچنين در «تفسير
برهان» ص 293 از ط سنگى با همين اسناد بعينها اين روايت را آورده است. و در «تفسير
الميزان» ج 6، ص 14 از «كافى» روايت كرده است. و در «كافى، اصول» ج 1 ص 289
آورده است.
(45) -
«غاية المرام» ص 107 حديث چهارم از خاصه، و نيز در ص 108 در حديث
هفتم از «اختصاص » مفيد آورده است، و «اصول كافى» ج 1 ص 187 و نيز در ص 189 همين
مفاد را با سند ديگر آورد ه است و در «تفسير الميزان» ج 6 ص 19 از «اختصاص» مفيد
آورده است. و نيز از «كافى» از حسي ن بن ابى العلاء روايت كرده است و نيز در
«تفسير برهان» ج 1 ص 293 آورده است.
(46) -
«غاية المرام» ص 107 و ص 108 حديث هفتم از خاصه و «تفسير على بن
ابراهيم» ص 158 و «تفسير الميزان» ج 6 ص 15.
(47) -
«بحار الانوار» ط كمپانى ج 9، ص 34.
(48) -
«تفسير برهان» ط سنگى ص 293. و روايت عبد الله بن سلام را فخر
رازى در تفسير آورده است (از دوره هشت جلدى، ج سوم ص 618، طبع دار الطباعة العامرة)
(49) -
«غاية المرام» ص 108 حديثشماره يازدهم از خاصه، و در «تفسير
عياشى» ص 327 ج 1 حد يثشماره 138. و در «تفسير برهان» ط سنگى، ج 1 ص 194
(50) -
«بحار الانوار» ط كمپانى، ج 9، ص 35.
(51) -
«غاية المرام» ص 108 حديثشماره سيزدهم از خاصه، و «تفسير
عياشى» ج 1، ص 328، و د ر «تفسير برهان» ص 195 آورده است و «تفسير الميزان» ج 6
ص 16.
(52) -
«بحار الانوار» ج 9، ص 35.
(53) -
«غاية المرام» ص 108 حديثشماره چهاردهم از خاصه، و «تفسير
عياشى» ج 1 ص 328، و « تفسير برهان» ط سنگى، ج 1 ص 295، و «تفسير الميزان» ج 6 ص
16 و 17.
(54) -
«بحار الانوار» ط كمپانى ج 9، ص 35.
(55) -
«غاية المرام» ص 108 حديثشماره پانزدهم از خاصه، و «تفسير
عياشى» ج 1 ص 328 و ص 329 و «تفسير برهان» ج 1، ص 295.
(56) -
«بحار الانوار» ط كمپانى، ج 9، ص 35.
(57) -
«غاية المرام» ص 108 حديثشماره شانزدهم و هفدهم از خاصه و
هر دو روايت را در «تفسير الميزان» ج 6 ص 17 آورده است.
(58) -
«غاية المرام» ص 108 حديثشماره شانزدهم و هفدهم از خاصه و
هر دو روايت را در «تفسير الميزان» ج 6 ص 17 آورده است.
(59) -
«غاية المرام» ص 108 حديثشماره شانزدهم و هفدهم از خاصه و
هر دو روايت را در «تفسير الميزان» ج 6 ص 17 آورده است.
(60) -
در تفسير «الدر المنثور» مولى جلال سيوطى در شان نزول آيه ولايت،
و اعطاء انگشترى د رباره امير المؤمنين عليه السلام يازده روايتبا اسناد مختلف
بيان كرده است، و در يكى از آنها ك ه در ذيل آن نيز به همين لفظ آمده است: (من كنت
مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه) آن را طبرانى در «اوسط» و
ابن مردويه از عمار بن ياسر تخريج كرده است (تفسير الد ر المنثور ج 2 ص 293 و ص
294).
و در تفسير «جامع البيان عن تاويل آى القرآن» ابو جعفر محمد بن جرير
طبرى در تفسير اين آ يه مباركه و شان نزول آن راجع به على بن ابيطالب عليه السلام و
راجع به اعطاء انگشترى مجم وعا پنج روايت از سدى و حضرت ابو جعفر عليه السلام و
عتبة ابن ابى حكيم و مجاهد آورده اس ت (تفسير طبرى ط دوم 1373 ص 288 و ص 289 از ج
6).
(61) -
«غاية المرام» ص 109 حديثشماره هجدهم از خاصه، و «احتجاج»
طبرسى، ط نجف، ج 2، ص 251 تا ص 253 و در «تفسير برهان» ج 1، ص 295 ط سنگى، و
«تفسير الميزان» ج 6 ص 17 و ص 18 آوردهاند و «بحار الانوار» ط كمپانى ج 8 ص 34.
(62) -
«غاية المرام» ص 109، حديثشماره نوزدهم از خاصه، و «تفسير
برهان» ج 1، ص 295، و «اح تجاج» طبرسى ط نجف، ج 1، ص 379، و در «تفسير الميزان»
ج 6 ص 18 تا اينجا كه مىفرمايد: غير رجل واحد بعينه آورده است.
(63) -
«غاية المرام» ص 109.
(64) -
«احتجاج» ط نجف ج 1، ص 202.
(65) -
«احتجاج» ج 1، ص 213.
(66) -
«احتجاج» ج 1، ص 231 و ص 232.
(67) -
چون قاعده در اسلام آن است كه: من قتل قتيلا فله سلبه اجمع: هر كس
در ميدان جنگ با كفار كافرى را بكشد تمام اشياء مختصه او از لباس و انگشترى و كلاه
خود و زره و جوشن و ش مشير و نيزه و غيرها همگى براى خصوص شخص كشنده است، و كسى
ديگر را در آن حقى نيس ت. و اين غير از آن غنائم جنگى است كه از همه كفار اخذ
مىشود و بايد به مسلمانان تقسيم شو د.
(68) -
«غاية المرام» ص 109، و نيز بحرانى اين مطلب را در ج 1، از
«تفسير برهان» ص 296 از طب ع سنگى آورده است.
(69) -
«تفسير الميزان» ج 6 ص 23 و ص 24، و حضرت استاد علامه طباطبائى
از اول اين مجلد تا پايان اين مطلب كه ص 24 است، فقط در پيرامون اين موضوع و اثبات
صحت و تحقق داستان خاتم، و تفسير اين دو آيه وارده در اين باب بحث كردهاند.
(70) -
آيه 144 از سوره 2: بقره.
(71) -
آيه 144 از سوره 2: بقره.
(72) -
آيه 144 از سوره 2: بقره.
(73) -
«مفردات» طبع سنه 1381، ص 534.
(74) -
اين جمله، فقرهاى از آيه 36 از سوره 8: انفال است، و تمام آيه
اينست: «ان الذين كفروا ينفق ون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله فسينفقونها ثم تكون
عليهم حسرة ثم يغلبون».
«آنانكه كفر ورزيدهاند، اموال خود را در مواردى خرج مىكنند كه مردم
را از راه خدا مانع شوند ، و راه خدا را ببندند و ببرند، و بنابر اين، آنان اين
اموال را مصرف مىكنند، و ليكن بالنتيجه ح سرت براى آنها خواهد بود زيرا كه مغلوب
مىشوند». هم مال از دستشان رفته و هم به منظور نرسيدهاند. و ما اين آيه را
استشهاد آورديم، كنايه از آنكه امثال فخر رازى كه با شيعه عناد مىور زند، علوم و
افكار خود را در راه برگردانيدن معانى آيات از اهل بيت مصرف مىكنند و بالنتيجه
براى آنها حسرت است، زيرا در برابر منطق مغلوب مىشوند، هم علومشان تباه مىگردد، و
هم به منظور و مقصود خود نمىرسند، زيرا كه آفتاب طلوع كرده است.
(75) -
«تفسير الميزان» ج 3، ص 224 و ص 225.
(76) -
«تفسير تبيان» شيخ طوسى ج 1 از ط سنگى، ص 547 و ص 548.
(77) -
«تفسير الميزان» ج 6، ص 7.
(78) -
«تفسير الميزان» ج 6، ص 7.
(79) -
«تفسير الميزان» ج 9، ص 337.
(80) -
و اين در صورتى است كه لفظ قلوبهم و انفسهم را كه مضاف و مضاف
اليه است، يكى گيريم ، و گرنه تعداد آنها سيزده جا خواهد شد.
(81) -
«تفسير كشاف» در تفسير آيه ولايت، طبع اول در مطبعه شرفيه، ج 1،
ص 264.
(82) -
صفحه 239 از همين كتاب از «غاية المرام» از شيخ طوسى در كتاب
«امالى».
(83) -
صفحه 244 از همين كتاب از «احتجاج» طبرسى.
(84) -
صفحه 239 از همين كتاب از «غاية المرام» از شيخ صدوق.
(85) -
صفحه 244 از همين كتاب از «احتجاج طبرسى».
(86) -
تعبير به اينكه على عليه السلام فقير بوده است، خالى از حزازت
نيست، زيرا فقير شرعا به كسى گويند كه مالى براى اعاشه نداشته باشد، و يا قدرت كسب
و كار نداشته باشد و حضرت ا مير المؤمنين عليه السلام گر چه قدرت مالى نداشتهاند ولى قدرت كسب و كار داشتهاند
و پيوسته از دسترن جبازوى تواناى خويشتن اعاشه مىنمودهاند. و نه تنها در تمام
مدت عمر يك درهم صدقه نگرفت هاند بلكه آنچه در روايت آمده است هزار غلام از
دسترنجخود خريده و در راه خدا آزاد كردهاند، و قناتها و باغها و نخلستانهائى
را صدقات و وقف امور خيريه كردهاند. آنكه انبان به دوش دا رد و در شبهاى تاريك
پيوسته در خانه فقرا مىرود و نان و خرما مىبرد و از ايتام و ارامل تفقد م ىكند،
چگونه فقير است؟بلى مىتوان گفت: مالى را براى خود اندوخته نمىنموده است و هر چ ه
به دست پر بركتش مىرسيده بلا درنگ انفاق مىكرده است، پس او غنى استبه اعلى درجه
ا ز غناء. و اين مسكين فخر رازى نفهميده است كه نداشتن مال در اثر پى در پى انفاق
كردن عين غناء و دارائى است نه فقر كه در معناى شرعى و عرفى آن نيازمندى و احتياج
خوابيده است، اين هم حقا از مظلوميت على است كه حتى در وقت اعطاء انگشترى به فقير
كه دلالتبر كمال غنا دارد، اين خاندان مىخواهند او را به عنوان فقير جلوه دهند.
(87) -
توضيح آنكه: تمام افراد زكات، صدقه است، و هر صدقه زكات است، و
چون صدقه تزكيه ك ننده است آن را زكات گويند و بعدا كم كم است زكات براى آن نوع
صدقه واجب به عنوان علم در عرف متشرعه استخدام شد.
(88) -
آيه 24، از سوره 10: يونس.
(89) -
آيه 36 از سوره 47: محمد.
(90) -
«تفسير فخر رازى» طبع دار الطباعة العامرة، بيست جلدى، ج 3، ص
619 تا ص 622.
(91) -
و لطيفه اينجاست كه در همان شاهدى كه فخر رازى آورده است. بجاى
كلمه انما در آيات د يگرى لفظ ما و الا آمده است، همچون آيه 32 از سوره 6: انعام:
«و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو» ، و در آيه 64 از سوره 29: عنكبوت: «و ما هذه
الحيوة الدنيا الا لهو و لعب». «اين زندگى دنيا نيس ت مگر لهو و بازى».
(92) -
«تفسير روح الجنان» طبع مظفرى، ج 2، ص 176.
(93) -
درس 40 تا 45.